درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 40

 

﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾(40)

 

دين الهي، محور نصرت خداي سبحان

نصرتي كه در اين كريمه مطرح است بازگشتش به دين بر‌مي‌گردد چون شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانند انسانهاي ديگر محكوم به رحلت است ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[1] پس منظور دين پيغمبر است. آنجا كه آسيب رساندن به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باعث آسيب‌پذيري دين است آنجا هم شخصيت حقوقي‌اش را حفظ مي‌كند هم شخص حقيقي را آنجا كه رحلت او و درگذشت او به اصل دين آسيب نمي‌رساند آنجا حضرت برابر قضا و قدر الهي محكوم ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾ هست ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الخَالِدُونَ﴾[2] است و مانند آن.

پس محور نصرت الهي دين خداست نه شخص پيغمبر. اگر اين‌چنين است اين مطلب در زمان ائمه (عليهم السلام) هم صادق است. در زمان نايبان خاص او هم صادق است، در زمان نايبان عام هم صادق است. هر كسي براي حفظ دين خدا قيام كرده است منصور الهي است. براي اينكه شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه محكوم به رحلت است و دين آن حضرت الي يوم القيامه بايد بماند پس اساس، دين پيغمبر است؛ اين يك مطلب.

تفاوت آرامش صادق با آرامش كاذب

مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي فرمود سكينت خود را بر او نازل كرده است؛ سكينه و آرامش گاهي آرامش صادق است گاهي آرامش كاذب. گاهي انسان در كمال آرامش به سر مي‌برد اين سكينت نيست يك آرامش كاذب است كه فرمود: ﴿فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ القَوْمُ الخَاسِرُونَ﴾[3] كساني كه اهل خسارت‌اند، غافلانه زندگي مي‌كنند خود را در امن مي‌بينند همانهايي كه فكر مي‌كردند ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[4] همانهايي كه فكر مي‌كردند كه ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾[5] و مانند آن؛ بعد از يك مدت كوتاهي ﴿فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ﴾[6] پس برخيها احساس امنيت مي‌كنند و اين امنيتشان امنيت كاذب است؛ اينكه فرمود: ﴿فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ القَوْمُ الخَاسِرُونَ﴾ يعني اين امن كاذب براي كسي است كه غافلانه به سر مي‌برد و آن‌كه عالمانه و متذكرانه به سر‌مي‌برد اين امن صادق دارد كه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ﴾[7] هم امنيت دنيا هم امنيت آخرت.

بنابراين بعضيها احساس آرامش مي‌كنند منتها احساس كاذب؛ مثل انساني كه به مواد مخدر خود را خوشحال كرده است، بانشاط كرده است اين يك نشاط كاذب است. اگر نشاط كاذب بود اندوه مقابل آن نشاط صادق است ديگر ممكن نيست هم نشاط كاذب باشد هم اندوه كاذب باشد. اگر يک كسي معتاد به مواد مخدر شد، از نشاط كاذب برخوردار شد، درون اين نشاط كاذب يك درد صادق است و يك غم صادق است وقتي اين نشاط كاذب رخت بر بست آن درد صادق خودش را نشان مي‌دهد آن وقت است كه فرياد او بلند مي‌شود. اينها كه گرفتار امن كاذب‌اند، در درون اين امن كاذب يك اضطراب صادق است وقتي اين امن كاذب رخت بر بست آن اضطراب صادق خودش را نشان مي‌دهد اين همان است كه فرمود: ﴿فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ﴾[8] اينها سراسيمه‌اند.

از بين بردن امنيت كاذب تبهكاران توسط خداي سبحان

فرمود اينها كساني هستند كه در يك خانه‌اي دارند زندگي مي‌كنند به حسب ظاهر هميشه سقف خانه را نگاه مي‌كنند ديوارها را نگاه مي‌كنند مي‌بينند كه سقف سالم است ديوار سالم است در و پيكر سالم است خيال مي‌كنند امنيت دارند؛ در حالي كه مأموران ما دارند آن پايه‌هاي ديوار را از پا در مي‌آورند و لرزان مي‌كنند ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ القَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ العَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[9] فرمود ما اگر خواستيم كسي را بگيريم که از سقف شروع نمي‌كنيم كه او فرار بكند که يا از در و پيكر وارد نمي‌شويم كه او فرار كند که ما سقفش را حفظ مي‌كنيم در و پيكرش را حفظ مي‌كنيم، ديوارهايش را حفظ مي‌كنيم فقط از پايه شروع مي‌كنيم كه اينها نمي‌فهمند چه كار بكنند راه فرارشان بسته است ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ القَوَاعِدِ﴾ از اين قاعده‌ها از اين پايه‌ها مأموريتهاي الهي شروع مي‌شود وقتي پايه ويران شد ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ﴾.

سرّ اسناد «سكينه» به الله در آيه محل بحث

بنابراين اسناد سكينه به ذات اقدس الهي براي اثبات اينكه اين آرامش يك آرامش صادق است؛ آرامش صادق آن است كه ظاهرش آرام باطنش هم آرام چون صادق است. ولي اگر امنيت كاذب بود؛ ظاهرش امنيت است باطنش اضطراب اين امنيت ظاهر به زودي رخت بر‌مي‌بندد آن اضطراب صادق خودش را نشان مي‌دهد ﴿فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ﴾[10] پس اسناد سكينه به الله براي آن است كه اين آرامش واقعاً آرامش صادق است.

گزارش‌ها و گرايش‌هاي صادق و كاذب

پرسش: ...

پاسخ: صدق و کذب را مستحضريد همان‌طوري كه گزارشهاي صادق و كاذب داريم، گرايشهاي صادق و كاذب هم داريم، ديگر اگر كسي گزارش داد يعني خبر داد سخن گفت اين سخن يا صادق است يا کاذب؛ يعني چه يا صادق است، اگر انشا نباشد اخبار باشد اگر مطابق با واقع باشد اين گزارش صادق است اگر مطابق با واقع نباشد اين گزارش صادق نيست اين براي گزارش. گرايشش هم همين‌طور است يك انسان مبتلا به مواد مخدر گرايش به سم دارد اين گرايش، گرايش كاذب است؛ چرا؟ براي اينکه حقيقت بدن او واقع جان او دستگاه گوارش او اين را تحمل نمي‌كند؛ يعني اين سم با جهاز هاضمه با دستگاه گوارش با ساختار بدن او هماهنگ نيست. پس اين گرايش مي‌شود گرايش كاذب. يك جوان ممكن است به يك سمتي گرايش داشته باشد ولي خُب اين يک گرايش كاذب است. كدام تمدن صادق است كدام تمدن كاذب است؛ او را بايد وحي بگويد. يك وقت است مي‌گويند صبح صادق، صبح كاذب او را مي‌شود با نجوم و اخترشناسي تشخيص داد که، صبح صادق داريم صبح كاذب داريم و مانند آن. يك وقت است که عطش صادق داريم عطش كاذب داريم او را با پزشكي مي‌شود تشخيص داد. يك پزشك مي‌تواند بگويد اين بيماري كه ما الآن روده و ريه و اينها را عمل كرديم تازه اين بيمار از اتاق عمل آمد روي تخت آسايشگاه الآن دستگاهش براي جذب آب آماده نيست.

گرچه تشنه است يك مقدار صبر بكنيد که اين زخمها التيام پيدا كند ما از راه سرم تأمين مي‌كنيم شما به او آب ندهيد حالا اين بيمار تازه عمل كرده عطشان هست ولي اين پزشك متخصص مي‌گويد اين عطش او عطش كاذب است عطش كاذب يعني چي يعني اين گرايش او درست نيست او آب مي‌خواهد ولي اين آب در شرايط كنوني كه روده‌هاي او دستگاه او الآن جراحي شده نمي‌تواند جذب بكند آن وقت اين به هم مي‌خورد بنابراين اين عطش، عطش كاذب است يك جوان خيلي از چيزها ممكن است بخواهد بالأخره كسي هست بگويد اين گرايش، گرايش صادق هست يا نه. اين تمدن، تمدن صادق هست يا نه. اين نشاط، شادي صادق است يا نه. خب پس اگر گرايش مطابق با ساختار هستي انسان بود، مي‌شود گرايش صادق. مطابق نبود مي‌شود كاذب. چه كسي اين را تشخيص مي‌دهد؟ بهترين كسي كه مي‌تواند تشخيص بدهد، همان معماري است كه اين را ساخته است ديگر. آن كسي كه تمام دستگاه بدن را ساخت و آفريد او باخبر است كه چه گرايشي خوب است و چه گرايشي خوب نيست. خب پس او كاملاً مي‌تواند به ما بگويد اگر يك كسي، يك معتادي گرايش به اين سم دارد، اين گرايش كاذب است. خب پس همان‌طوري كه گفتار گاهي صادق است، گاهي كاذب، رفتار هم گاهي صادق است يا كاذب. صادق ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[11] صدق مطلق براي كسي است كه هم در گفتار، هم در نوشتار، هم در رفتار، هم در عقايد، هم در اخلاق گرايشهاي او و گزارشهاي او مطابق با ما هو الواقع باشد.

امنيت صادق پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حزن كاذب ابوبكر

بنابراين اين امنيت گاهي امنيت صادق است. همين است كه ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾. چرا امنيت صادق است؟ براي اينكه هيچ گونه قلب نمي‌تپد، يك، هيچ خطري هم در بيرون نيست، دو، اين آرامش با آن نفي خطر بيرون مطابق است، سه، مي‌شود آرامش صادق. بعضيها تجري دارند. همان‌طور تجري در قول است در فعل هم هست. يعني خطر هست، اين در اثر غفلت آرامش است، بي‌خيال است. اين گرايش او مطابق با واقع نيست. گاهي هم از آن طرف به عكس است. چه اينكه آن حزن همسفر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) يك گرايش كاذب بود. يك غم كاذب بود. يك اندوه كاذب بود. حضرت فرمود وقتي ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ چه هراسي داري تو؟! آخر از چي مي‌ترسي؟! بيگانه كه قدرت نفوذ ندارد ترس تو از چيست، حزن تو از چيست؟! چيزي را ما از دست نمي‌دهيم كه. خب پس خود حضرت يك امنيت صادق داشت، همسفرش يك حزن كاذب داشت، با اين نهي آن حزن دارد برطرف مي‌شود كه ﴿لاَتَحْزَن﴾ چرا كه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾.

اضطراب كاذب برخي انسانها نسبت به وصول رزق الهي

خب بعضيها تجري دارند در طمأنينه، يا تجري دارند در اضطراب. بعضيها مضطرب‌اند كه چه مي‌شود. خب شما اين‌قدر داري كه به اندازهٴ عادي اگر زندگي كني تأمين مي‌شود. ديگر دليلي ندارد مضطرب باشي که اگر عمر فردا به دست خود ما نيست، آن ذات اقدس الهي كه اين همه مار و عقرب را دارد روزي مي‌دهد فرمود هيچ ماري، هيچ عقربي، هيچ حرام‌گوشتي چه در دريا چه در صحرا نيست مگر اينكه سفره‌اش را من پهن مي‌كنم ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[12] . اين‌چنين نيست كه حالا حيوان اگر حرام‌گوشت شد يا درنده شد، مستثنا باشد كه. اين نيست. خب همهٴ نيازهاي او را تأمين مي‌كند. يك انسان كه ديگر از آنها بدتر نيست. اگر كسي خداي ناكرده براي رزقش مضطرب باشد اين معلوم مي‌شود يك اضطراب كاذبه است. از آن طرف هم از راه حرام اگر ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[13] ﴿جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ﴾[14] و مانند آن شد و احساس آرامش كرد، گفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾[15] يك امنيت كاذب است. اين در حقيقت در گرايش تجري كرده. اينجا جاي حساب بردن است، بين خوف و رجا به سر بردن است. ولي احساس آرامش مي‌كند. فتحصل كه اگر سكينت گرايش صادق بود، سكينةالله است كه فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ و اگر آرامش، آرامش كاذب بود گرايش كاذب بود اين همان است كه ﴿فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ القَوْمُ الخَاسِرُونَ﴾[16] براي اينكه اينها از مبادي بي‌خبرند و خودش را مي‌بيند و همين علل و عوامل ظاهريش را مي‌بيند و احساس آرامش مي‌كند. پس اين احساس آرامش كاذب است.

درجات مختلف معيت خاصه خداوند با اولياء

﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ در جريان معيت هم مستحضريد معيت مربوط به نحوهٴ ايمان و درجهٴ ايمان است. گذشته از آن معيت عمومي كه ذات اقدس الهي با هر كسي دارد ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[17] ، يك معيت خاصي نسبت به متقين، محسنين دارد كه ﴿ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾[18] ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِينَ﴾[19] و مانند آن. يك معيتي هم با انبيا دارد. يك معيتي هم با اولواالعزم از انبيا دارد. يك معيتي هم با خاتم انبيا (عليهم الصّلوه و عليهم السلام) دارد. اين ديگر اخص المعيتهاست. آن معيتي كه با انبيا دارد يك مرحله است، آن معيتي كه با اولواالعزم دارد برتر است، آن معيتي كه با خاتمشان دارد معيت خاصه است. آن معيتي كه با ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد با هيچ‌كدام از آنها نخواهد بود.

خب ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ بر شخص پيغمبر ﴿وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.

لزوم رعايت ادب نسبت به معتقدات شيعه و سني

مطلب ديگر اين است كه آن حرفي را كه مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله تعالي عليه) زده است يك حرف عاقلانه سخن گفتن است. يعني طوري كه كسي را نرنجاند و عالمانه سخن بگويد وحدت اسلامي را هم حفظ بكند. مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد كه ما در اينجا در صدد قدح و مدح كسي نيستيم كه حالا كسي را قدح كنيم يك كسي را مثلاً تضعيف كنيم يا تزييف كنيم و مانند آن. اين‌طور حرف زدن يك حرف زدن معتدل نيست. اما در قبال آنچه كه در احتجاجات مرحوم طبرسي در بخش پاياني از مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در رؤيا نقل شده كم‌كم زمينه فراهم بشود كه امام رازي آن طور تندروي بكند. بعد نوبت به جناب آلوسي برسد كه ايشان وقتي اين حرفهاي رافضه را به قول خودشان نقل مي‌كند، مي‌گويد يعني جناب آلوسي بعد از نقل حرف رافضه به قول ايشان مي‌گويد «لعمري أنه أشبه شيءٍ بهذيان المحموم أو عربدة السكران و لو لا أنّ الله سبحانه تعالي حکي في كتابه الجليل الإخوانهم اليهود و النصاري ما هو مثل ذلك و ردّه رحمةً بضعفاء المؤمنين ما كنا نفتح في ردّه فماً أو نجري في ميدان تزييقه قلماً»[20] . مي‌گويد اين حرفهايي كه حالا مثلاً گاهي صاحب را بر كلب يا بر حمار اطلاق كرده‌اند، فلان شاعر در فلان شعر عربي مثلاً گفت همسفر من همراه من، كلب من بود يا حمار من بود، از اين تعبيرات كه از اطلاق كلمهٴ صاحب نمي‌شود تلقي فخر كرد، مي‌گويد اين حرفها شبيه به هذيان محموم كساني كه تبشان شديد است يا مستانه سخن مي‌گويند هست. و اگر ذات اقدس الهي حرفهاي يهوديها و نصارا را كه شبيه اين حرفهاست _معاذالله_ نقل نمي‌كرد و رد نمي‌كرد، چون خدا حرفهاي يهوديها را و نصارا را نقل كرده و رد كرده براي اينكه مبادا مؤمنين متوسط و ضعيف‌الايمان گرفتار تبليغات سوء آنها بشوند. اگر خدا در قرآن كريم اين كارها را نمي‌كرد ما هم اين كار را نمي‌كرديم يعني حرفهاي آنها را نقل نمي‌كرديم و رد نمي‌كرديم. نه دهان باز مي‌كرديم نه قلم مي‌گشوديم. خب اين‌طور نوشته‌ها معلوم است ديگر با هفتهٴ وحدت و برقراري وحدت و «أيّها المسلّمون اتّحدوا اتّحدوا» اينها جور درنمي‌آيد. بنابراين طرفين بايد که حرف‌هايشان را مواظب باشند و گذشته را، بحثهاي كلامي را سرجاي خودش بگذارند و بحثهاي اجتماعي و سياسي را با بحثهاي كلامي مخلوط نكنند. و در بحثهاي كلامي هم ادب گفتار را هم حفظ بكنند.

محفوظ ماندن دين با وجود رحلت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

خب مطلب ديگر اينكه، اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾ نشان مي‌دهد كه معيار كلمه الله است و كلمة كفار. شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معيار نيست مگر آن جايي كه حفظ او باعث حفظ دين باشد. و گر نه آنجايي كه رحلت ايشان آسيبي به دين نمي‌رساند نظير ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[21] ذات اقدس الهي فرمود به اينكه قضا و قدر به حيات شما هم خاتمه مي‌دهد.

پرسش: ...

پاسخ: بله نسبت به آنچه را كه از رحلت آن حضرت انسان از دست مي‌دهد همين‌طور است اما اين مقداري كه هست محفوظ مي‌ماند. اينجا دو تا مسأله هست. يكي اينكه با رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسياري از فيوضات از جامعه قطع مي‌شود. اين همان است كه در بيانات نوراني اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) هست كه آن‌طوري كه در نهج‌البلاغه آمده وجود مبارك حضرت امير بعد از رحلت پيغمبر (عليهما الصلاة و عليهما السلام) فرمود: «لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك»[22] . عرض كرد يا رسول الله مرگ تو يك فاجعهٴ مثلاً محلّي و امثال ذلك نبود يا نظير رحلت انبياي ديگر هم نبود. از «من الأولين و الاخرين» رحلت هيچ كسي به اندازة رحلت شما، صدمه وارد نكرد. رحلت هيچ كسي به اندازهٴ رحلت شما صدمه وارد نكرد. «من النبوة و الانباء و أخبار السماء». آنچه كه دربارهٴ فقيه گفته مي‌شود كه ثلّمه‌اي وارد شده نسبت به آينده است. اما نسبت به گذشته مصون است، آسيب نمي‌بيند. يعني اين دينش محفوظ هست. ولي ‌آنها كه در جبهه‌هاي جنگ مي‌خواستند بساط دين را برچين‌اند ذات اقدس الهي ياري كرد پيغمبر را. پس دو مطلب است يكي اينكه با رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسياري از فيوضات قطع شد، بله اين ثلمه‌اي است كه «لا يسدّها شيء»[23] . يكي اينكه دينش محفوظ هست الي يوم القيامه. اين‌طور نيست كه حالا از بين رفته باشد. خب پس عمده كلمةالله است كه محفوظ است.

عالي بودن «كلمةالله» و پست نمودن كلمهٴ كافران يكي از سنت‌هاي خداي سبحان

و ﴿كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين را ذات اقدس الهي سفلي قرار داده و مي‌دهد. اين «جعل»اي نيست كه فعل ماضي باشد مربوط به گذشته باشد. همان‌طوري كه اوصاف ذاتي ذات اقدس الهي اگر با فعل ماضي ياد مي‌شود منسلخ از زمان است، سنتهاي الهي هم به قرينهٴ اينكه ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[24] و مانند آن آنها هم آن قراين خارجي باعث مي‌شود كه اين‌گونه از افعال منسلخ از زمان باشند. اين‌طور نيست كه ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾ اين اختصاصي به واقعهٴ هجرت داشته باشد يا مربوط به صدر اسلام باشد و ديگر ذات اقدس الهي كلمهٴ كافران را سفلي قرار ندهد. اين يك «جعل»اي است كه هم جاعل از آن درمي‌آيد، هم يجعل از آن درمي‌آيد، هم سيجعل از آن درمي‌آيد. اگر يك چيزي منسلخ از زمان بود اين‌طور است. فعل خدا كه به سنت او برگردد ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[25] و مانند آن است. اما اگر فعل خدا به سنت او برنگردد، به كارهاي مقطعي و موردي برگردد، بله اينجا جاي جريان فعل ماضي است. اينكه ذات اقدس الهي يك شخص معيني را در يك جايي ياري بكند، بله. اما وقتي خداي سبحان دربارهٴ اصل دين خودش مي‌خواهد سخن بگويد اين ديگر شخصي و مقطعي و موردي نيست كه خداوند دين خود را در يك مورد ياري بكند در مورد ديگر ياري نكند. اين‌طور نيست. بنابراين اين يك «جعل»اي نيست كه فعل ماضي باشد، «جعل»اي است كه زمان از او منسلخ است نظير ﴿كَانَ عَلِيماً قَدِيراً﴾[26] و مانند آن. يعني همواره ذات اقدس الهي كلمهٴ كفار را سافل قرار مي‌دهد و كلمهٴ خود را عالي قرار مي‌دهد.

برتري دائمي «كلمةالله» و پست نمودن كلمهٴ كافران از سوي خداوند

آنجا كه امر داير بشود بين ايمان و كفر، آنجا كه امر داير بشود بين
كَلِمَةُ اللّهِ﴾ و ﴿كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ ذات اقدس الهي يك حرف دارد و يك كار. حرفش اين است كه كلمة من علياست. نفرمود «و جعل كلمةَ الله هي العليا»، كه بحثش قبلاً گذشت اين مرفوع است نه منصوب. فرمود ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله اين در همان جريان احد هم ذات اقدس الهي فرمود اين يك تنبيه موقتي است بعد طولي هم نمي‌كشد كه ما شما را ﴿ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ﴾[27] ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾[28] خواهيم كرد. چه اينكه طولي نكشيد که همة اينها را به اسارت درآوردند. يك مقدار براي اينكه انسان را تنبيه كند به انسان بگويد به اينكه حالا كه تمام تلاش و كوشش شده شما هم بايد يك دستي بجنبانيد. و اما در كل اين جريان امر دائر بشود بين اسلام و كفر،‌ بين كلمه الله و كلمه الّذين كفروا ذات اقدس الهي يك حرف دارد و آن اين است كه ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ نه «جعل كلمه الله هي العليا». اين پرچم هرگز پايين نمي‌افتد كه خدا اين را بلند كند. اين ديگر نسخ نبايد باشد، اين ديگر فعل نمي‌خواهد ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾. اين اعلان خداست. يك فعلي هم دارد ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾ كلمة كفار گاهي خاموش است گاهي اينها روشن ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾[29] هر وقت اينها آتش روشن كردند فرمود ما خاموش مي‌كنيم. اما اين چراغ هميشه روشن هست.

سر به‌كار بردن اسم ظاهر در عبارت ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾

و اينجا در جايي است كه ضمير را آورده‌اند كه كار خودش را بكند نه كار آن مرجع ضمير را. بعضي از كارها هست كه نايب‌پذير است. آنجايي كه كار نايب‌پذير است، ضمير آنجا به عهده مي‌گيرد. زيد را ديدم و به او گفتم، اين كلمهٴ او كه ضمير است به جاي زيد مي‌نشيند ديگر لازم نيست كسي بگويد زيد را ديدم و به زيد گفتم. اما بعضي از كارهاست كه خود زيد بايد ذكر بشود، از ضمير برنمي‌آيد. ضمير يك اشاره‌اي است، يك فلشي است كه در بعضي از موارد كاربرد دارد. اينكه در جاهاي حساس ذات اقدس الهي سعي مي‌كند كه آن مرجع را تكرار بكند و به ضمير اكتفا نكند، سرش همين است. ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزَالَهَا ٭ وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾[30] خب اگر مي‌فرمود و اخرجت، اين ضمير به همان زمين برمي‌گشت. اما اينجا ديگر اين ضمير آن عرضه را ندارد كه بترساند. وقتي بايد بگويد حادثه سنگين است، حادثه پرخطر است، ناچار اين مرجع را بايد ذكر بكند. ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزَالَهَا ٭ وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾ اينجا حتماً بايد مرجع ذكر بشود. اگر مرجع ذكر نشود، ضمير ذكر بشود، اين مشكل مغني و جامي حل مي‌شود اما مشكل تفسير حل نمي‌شود. اين مي‌خواهد ثابت كند كه حادثه خيلي تلخ و سنگين است. يعني بايد نام زمين را ببرد. اينجا هم همين‌طور است اگر مي‌فرمود همهٴ موارد خب ذات اقدس الهي ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ الله آمده، سكينته آمده، اگر مي‌فرمود كه «و كلمته هي العليا»، خب مسأله حل بود. معلوم بود كه كلمته، الله است. اما حتماً بايد بگويد: ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾. از ضمير ساخته نيست كه اهميت مسأله را بفهماند از اين جهت با اسم ظاهر ذكر شده. فرمود اين كلمهٴ الله علياست و در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه ذات اقدس الهي حكيمانه تصميم مي‌گيرد و عزيزانه اجرا مي‌كند. اگر حكيمانه تصميم بگيرد و قانونگذاري بكند، هيچ نقصي در او نيست. و عزيزانه بخواهد اجرا كند كسي نمي‌تواند جلويش را بگيرد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] زمر/سوره39، آیه30.
[2] انبیاء/سوره21، آیه34.
[3] اعراف/سوره7، آیه99.
[4] همزه/سوره104، آیه3.
[5] کهف/سوره18، آیه35.
[6] مائده/سوره5، آیه53.
[7] انعام/سوره6، آیه82.
[8] انعام/سوره6، آیه44.
[9] نحل/سوره16، آیه26.
[10] انعام/سوره6، آیه44.
[11] توبه/سوره9، آیه119.
[12] هود/سوره11، آیه6.
[13] همزه/سوره104، آیه3.
[14] همزه/سوره104، آیه2.
[15] کهف/سوره18، آیه35.
[16] اعراف/سوره7، آیه99.
[17] حدید/سوره57، آیه4.
[18] نحل/سوره16، آیه128.
[19] عنکبوت/سوره29، آیه69.
[20] ـ تفسير روح‌المعاني، ج5، ص292.
[21] زمر/سوره39، آیه30.
[22] ـ نهج‌البلاغه، خطببهٴ 235.
[23] ـ كافي، ج1، ص38.
[24] فاطر/سوره35، آیه43.
[25] فاطر/سوره35، آیه43.
[26] فاطر/سوره35، آیه44.
[27] توبه/سوره9، آیه33.
[28] فتح/سوره48، آیه28.
[29] مائده/سوره5، آیه64.
[30] زلزال/سوره99، آیه1 و 2.