درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 41 الی 42

 

﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾(41)﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾(42)

 

همان‌طوري كه مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در تفسير تبيان فرمودند، بحث در اين نيست كه آيا فضيلتي براي ابي‌بكر در اين قضيه هست يا نيست. طعني بر او وارد هست يا وارد نيست محور اصلي اين آيه آن است كه ذات اقدس الهي دين خود و رسول خود و كتاب خود را حفظ مي‌كند. و مردم را ترغيب كرده است به ياري دين و شركت در نفر و بسيج عمومي عليه امپراطوري روم كه اينها قصد حمله به كشور اسلامي را داشتند كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ﴾[1] مطالبي اگر در ضمن اين تفسير طرح شده يا بشود تطفّلي است. اصل فرمايش مرحوم شيخ طوسي اين است كه ما در صدد اثبات طعن نيستيم آن بحث كلامي خاص خودش را دارد اين آيه مستقيماً طعن كسي را ثابت نمي‌كند. مطلب دوم آن است كه اين جلد دوم احتجاج مرحوم طبرسي را كه ملاحظه بفرماييد بعد از احتجاج ائمه (عليهم السلام) و نقل حجج آنها به احتجاج بعضي از مشايخ اماميه پرداخته‌اند. احتجاجهاي مرحوم شيخ مفيد، شيخ طوسي، سيد مرتضي، اين بزرگان را هم نقل کردند. در آنجا رؤيايي را از مرحوم شيخ مفيد نقل مي‌كنند كه شيخ مفيد مي‌گويد در عالم رؤيا يك محفل مناظره‌اي را ديدم به كسي عهده‌دار آن مجلس بود گفتم اين كيست؟ گفتند اين عمر است بعد من وارد محفل شدم سخنان او را گوش دادم و استدلال عمر به اين آيه دربارهٴ فضيلت ابابكر را هم گوش دادم بعد ديدم ايشان از شش جهت دارد از اين آيه استفاده مي‌كنند كه ابي‌بكر از فضيلت خاصي برخوردار است. براي اينكه ثاني اثنين هست براي اينكه رفيق غار اوست، براي اينكه صاحب هست و مانند آن و من به همه اين عناوين شش‌گانه و ادلّه شش‌گانه جواب دادم و بعد بيدار شدم.

آن استدلالها از طرفين خالي از وهن نيست. فخر رازي به غالب اين ادلّه و امثال اين ادلّه در تفسيرش اشاره مي‌كند؛ اينها را نقل مي‌كنند و رد مي‌كنند و بعد از فخر رازي بسياري از علماي سنت هم همان راه را ادامه دادند، بعضيها تند بعضيها در حد ميانه، نسبت به روافض بي‌مهري كردند، نسبت به اماميه بي‌مهري كردند. گاهي نظير جامع قرطبي قرطبي در جامع الاحكام وقتي مي‌خواهد نقل كند مي‌گويد: قالت الاماميه قبّحها الله، تا رسيد به المنار كه بالأخره آن هم در عصر روشني زندگي مي‌كرد و بايد مواظب قلم مي‌بود ولي متأسفانه او هم مواظب نبود و تنديهايي هم در المنار درباره رافضه است. بين سخنان فخر رازي و قرطبي تا المنار مفسرين ديگري مثل آلوسي آن‌ها هم از اين تندرويها داشتند و دارند. كه مي‌گويند آن حرفي كه فخر رازي گفت، همان حرف را آلوسي گفت همان حرف را المنار كه در قبال فضيلت ابي‌بكر مثل آنكه كسي با يك مشت خاك بخواهد جلوي آفتاب را بگيرد.

وقتي استدلال ضعيف باشد طرفين درگير مي‌شوند. طرح بعضي از مسايل هم در بعضي از عصرها اصلاً ًمصلحت نيست. لكن آيات قران كريم فضيلتي را ثابت نمي‌كند براي همسفر پيغمبر. همان‌طوري كه در بحثهاي ديروز اشاره شد آنجا كه نشانه فضيلت نيست ضمير تثنيه است، آنجا كه علامت فضيلت است، ضمير مفرد است و امر هم داير است به اينكه ضمير مفرد يا به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد و يا به ابي‌بكر. اگر اين ضميرهايي كه با فضيلت همراه است و مفرد است به ابي‌بكر برگردد؛ دو تا اشكال دارد يكي محروميت پيغمبر از اين فضيلتهاست، دوم آسيب ديدن اين سياق است. براي اينكه آيات چندين ضمير در همين آيه است كه بعضي از آن ضميرها يقيناً به پيغمبر برمي‌گردد؛ آن ضميرهايي كه قبل از جريان غار است ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾ ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ﴾ همه اين ضمائر به شخص پيغمبر برمي‌گردد چه اينكه ضميرهاي بعدي هم ﴿وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ اين هم به پيغمبر برمي‌گردد. ديگر اينطور نيست كه ضمير أيّده را بتوان به ابي‌بكر ارجاع داد. مي‌ماند ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ﴾[2] اين گذشته از اين كه لازمه‌اش آن است كه از اين سكينت ذات اقدس الهي چيزي به وجود مبارك پيغمبر نداده باشد با اين وحدت سياق كه همه اين ضمائر قبلي و بعدي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد، ناهماهنگ است اين يك انفكاكي در رجوع ضمائر است كه با طرز اديبانه و فصيحانه سخن گفتن درست نيست. گذشته از اينكه در همين سوره مباركه «توبه» قبلاً گذشت كه خداوند سكينه خود را بر پيغمبر و مؤمنين نازل كرد ﴿أَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾[3] در سوره مباركه «فتح» آنجا هم مشابه همين صحنه است كه ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِين﴾[4] پس انزال سكينه نسبت به رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قطعي است. اگر همراه او از اين سكينه برخوردار بود اينجا هم مي‌فرمود «و انزل الله سكينته عليهما» يا «عليه و علي صاحبه»، از اينكه همه ضماير را مفرد آورد معلوم مي‌شود آن همراه در اين فضايل سهيم نيست.

مطلب تفسيري ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[5] اين اخراج تبعيد مصطلح سوري نيست كه كسي را از شهر بيرون كنند بلكه همان ارعاب و تهديدهاي اينها باعث شد كه اينها مخفيانه هجرت كنند اين هجرت مخفيانه در حقيقت به تهديد آنها مستند است لذا مي‌توان گفت آنها مسلمانها را خارج كردند يا پيغمبر (صلّي الله عليه واله و سلّم) را خارج كردند وگرنه اين‌طور نبود كه دست حضرت را بگيرند يا دست مسلمانهاي صدر اسلام را بگيرند اينها را از مرز مكّه بيرون كنند. اين اخراج ظاهري و يدي و مانند آن نبود. غالب آنها مخفيانه از مكه بيرون مي‌آمدند و هجرت مي‌كردند. اين هم يك نحوه اخراج است البته ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَن﴾[6] با اينكه اين جريان فعل ماضي است و گذشته است. به دليل اينكه اين قضيه غار در اول هجرت اتفاق افتاده است و اين جريان جنگ تبوك و حمله امپراطوري روم به حجاز سال نهم و دهم دارد اتفاق مي‌افتد، اما از آن جريان به فعل مضارع ياد کرده است فرمود: ﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ﴾ اين گذشته از آنكه براي احضار آن صحنه گذشته است كه آن صحنه را حاضر كند نشانه آن است كه اين حزن براي ابي‌بكر مستدام بود، مستمر بود و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چند بار به ابي‌بكر گفت «لاتحزن، لاتحزن، لاتحزن» اين سفارش را مكرر مي‌كرد كه از او به فعل مضارع ياد کرد نفرمود «إذ قال» پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ابي‌بكر گفت «إذ قال لصاحبه لا تحزن» فرمود: ﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَن﴾[7] اين معلوم مي‌شود كه چند بار اين وجود مبارك حضرت اين نصيحت را كرده اين دلداري را داده است.

مطلب ديگر آن است كه حزن نسبت به واقعه‌اي است كه اتفاق افتاده است و خوف نسبت به رخدادي است كه ممكن است بعد بيفتد. انسان اگر نسبت به گذشته چيزي را از دست داده باشد هم‌اكنون غمگين است و اگر نسبت به آينده احتمال يك حادثه‌اي بدهد هم اكنون هراسناك است. اين حزن براي گذشته است براي حادثه‌اي است كه قبلاً پيش آمد خوف براي حادثه‌اي است كه در پيش است وقتي اينها فهميدند ابابكر فهميد که عده‌اي دارند اينها را تعقيب مي‌كنند و سر و صداي اينها را هم شنيدند اينها آمدند تا لبه غار گفتند ابابكر گفته است كه اگر اينها زير پايشان را نگاه كنند ما را مي‌بينند اينجا الآن ما در دسترس آنها هستيم آنها ما را مي‌بينند حضرت فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[8] خب به حسب ظاهر هيچ راهي براي نجات آنها نبود چون آنها برخي از قائفان و قدم‌شناسان و اثر‌شناسان را هم به همراه داشتند حالا اينها كه آثار عرب را تمدن عرب را نوشته‌اند از نظر اثر‌شناسي هم حالا يك مقدار شايد با مبالغه همراه باشد و بعضي از قسمتهايش هم شايد بي‌مبالغه باشد آنها نوشتند كه جرجي زيدان و امثال آنها كه آثار قائفان عرب را كه آنها اثرشناسان هستند از اثر پا و كف‌بيني اثرها را مي‌شناختند آنها نقل كرده‌اند كه در اين رشته اينها به جايي رسيدند كه به حدّي رسيدند كه از اثر پاي رونده كاملاً تشخيص مي‌دادند كه اين صاحب اين پا و صاحب اين اثر زن است يا مرد و اگر زن است شوهر كرده است يا نه و اگر شوهر كرده است شوهرش زنده است يا مرده تا به اينجا رسيدند البته اين علم است با تجربه كاملاً قابل تشكيل است منتها چون علوم متروكه است يك مقدار دير به ذهن مي‌آيد اينها هست اينها با اين آثار با اين قدمها آمدند تا لبه غار خب بالأخره سري هم به غار مي‌زدند ديگر امر طبيعي بود آن که آنها را منصرف مي‌كند آن که حالا يا به صورت عنكبوت يا به صورت كبوتر اينها را ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[9] اينها را مأمور مي‌كند كه درِ غار را بتند و كبوتري بالاي آن تخم بگذارد تا معلوم بشود اين غار كهن است اصلاً اين‌ جاي عبور كسي نبود اگر كسي وارد اين غار مي‌شد به صورت يك پرده تار عنكبوتي اين تنيده نمي‌شد و بالأخره اين تارها پاره مي‌شد همه اينها را گفته‌اند و نشان داده‌اند خب آن از اينكه صداي پا را شنيد و احساس كرد كه اينها تعقيبشان مي‌كنند وجود مبارك پيغمبر چند بار به او فرمود «لاَتَحْزَن» در اينجا برخي از شيعه‌ها استدلال كرده‌اند كه ابا‌بكر قصد توطئه داشت و اگر در مكه مي‌ماند ممکن بود که عده‌اي را اغوا كند راه نشان بدهد كه آنها بيايند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را پيدا كنند و از بين ببرند اين حرف را در المنار و در آلوسي و مانند آن بعد از فخر رازي از آن طرف هم تندروي كردند گفتند كه اين حرفها حرفهاي ساختگي است ما نسبت به علي‌بن‌ابي‌طالب معتقديم او امام ماست چون او را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند اگر اين طور بنا بشود فضيلت‌سازي يا رذيلت‌سازي بشود ممكن است ما هم بگوييم _معاذالله_ اين _العياذبالله_ در كلمات المنار هست ممكن است يك سنّي يا ما _العياذبالله_ بگوييم كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از دست علي‌بن‌ابي‌طالب خسته شد براي اينكه شر او از اسلام كنده بشود او را گفت اينجا بخواب که او را بکشند تا اسلام از شرّ او نجات پيدا کند اين چه رذيلتي است شما براي ابي‌بكر ثابت مي‌كنيد وگرنه سني هم ممكن است اين طور سخن بگويد خُب وقتي به ما گفتند ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾[10] معنايش همين است ديگر اگر حرف برهاني نباشد غير برهاني ديگري هم همين حرف را مي‌زند و در الفاظ هم گفته‌اند مواظب گفتارتان باشيد مخصوصاً در پاسخ به اهانتها اگر كسي به شما اهانتي كرد بهترين جوابش صرف‌نظر كردن است اگر بخواهيد پاسخ بدهيد در اين صحنه نبرد بدگويي كسي فاتح است كه به جايي معتقد نباشد آن‌ كه وقيح‌تر است بالأخره فاتح مي‌شود چه در گفتن چه در نوشتن فرمود اگر با كسي درگير شديد بدانيد از برهان نگذريد اگر خداي ناكرده به طعن و طرد و لعن و سب و شتم برسد كسي در اين ماجرا فاتح مي‌شود كه بي‌دين‌تر است چون او هيچ هراسي ندارد اما بالأخره مؤمن ملجم است دهنش بسته است «المؤمن ملجم»[11] معتقد است به خدايي به قيامتي او نمي‌تواند هر تهمتي هر كذبي هر افترايي را تجويز كند لذا بهترين راه اين است كه انسان مواظب قلم خود و بيان خود باشد به كسي اهانت نكند و اگر هم مورد اهانت شد بهترين راه سكوت است و سخن گفتن هم ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾ انسان يك حرف برهاني دارد ارائه مي‌كند مي‌شود الغدير نشد بالأخره ساكت مي‌شود آن طور بخواهد فضيلت‌تراشي بكند يا رذيلت‌تراشي بكند يك المناري هم پيدا مي‌شود اين‌طور حرف مي‌زند خب اين هم مورد قبول خيليهاست و انسان اگر بخواهد حرفهاي متقن بزند اين قدر در فضيلت اهل‌بيت مخصوصاً علي‌بن‌ابي‌طالب (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) است كه همتاي قرآن است نيازي به اين‌گونه از سخنان سست نيست خب شما ببينيد اول تا آخر اين الميزان اصلاً با قائل كار ندارد با قول حرف مي‌زند و براهين قطعي هم بر ولايت و خلافت و امامت هم ارائه مي‌كند ديگر.

پرسش: ...

پاسخ: بله حالا الآن آن در بحث ديروز اشاره شد كه ظاهر آيه اين است كه او از سكينت محروم بود بله ظاهر آيه اين است.

خب اين ﴿إِذْ يَقُولُ اين معلوم مي‌شود كه استمرار دارد آن چند بار ترسيد و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: ﴿لاَتَحْزَن﴾ وقتي حزن بر طرف شد خوف هم بر طرف مي‌شود بيان ذلك اين است كه انسان يك حادثه‌اي كه اتفاق افتاده است به استناد وقوع آن حادثه غمگين مي‌شود اگر مشابه اين را در آينده احتمال بدهد هم‌اكنون هراسناك است مؤمن كه خوف و حزني ندارد و اولياي الهي ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[12] قبلاً ملاحظه فرموديد سرّش اين است كه اينها از دو نبش ماضي و مضارع گذشته‌اند نه گذشته چيزي را از دست داده‌اند نه در آينده چيزي را از دست مي‌دهند سرش آن است كه چيزي كه از دست‌دادني است مورد علاقه اينها نيست و آنچه محبوب اينهاست از دست دادني نيست لذا ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[13] بالنفي المطلق اگر كسي به از دست دادني دل نبست نه در گذشته چيزي را از دست داد كه هم‌اكنون غمگين باشد نه در آينده چيزي را از دست مي‌دهد كه هم‌اكنون هراسناك باشد ولي افراد عادي بالأخره يا نسبت به گذشته حزين‌اند يا نسبت به آينده خائف‌اند يا هر دو اگر حادثه فرق بكند حادثه فرق بکند يك حادثه‌اي است به نام الف كه در گذشته اتفاق افتاده است و هم‌اكنون باعث حزن كسي است و احتمال اينكه در آينده يك حادثه‌اي به نام باء رخ بدهد و اين شخص هم‌اكنون خائف است ولي اگر حادثه از يك سنخ باشد از همان سنخ الف باشد وقتي نسبت به گذشته ترميم شد و انسان از حزن نجات پيدا كرد معلوم مي‌شود آمدن او اثر ندارد نسبت به آينده هم كه احتمال مي‌دهد اين حادثه‌اي به نام الف دوباره تكرار بشود هم‌اكنون خائف نيست لذا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ابي‌بكر نفرمود «لاتحزن ولاتخف» براي اينكه خوفش نسبت آينده چيست؟ از اينكه آنها مطلع بشوند و ما را دستگير كنند فرمود اين اتفاقي كه افتاد و آنها ما را تعقيب كردند تا به دم غار رسيدند اين باعث حزن تو نباشد اين حادثه‌اي که اتفاق افتاده باعث حزن تو نباشد چون كاري از اينها ساخته نيست ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[14] بعد هم هرچه اينها ما را تعقيب بكنند دور ما بگردند نمي‌توانند آسيبي به ما برسانند پس خوف آينده‌تان هم با نفي حزن كنوني برطرف مي‌شود باز گشت اين ﴿لاَتَحْزَن﴾ اين است كه «لاتحزن ولا تخف» سرّ اينكه در اينجا به نفي حزن اكتفا شده اين است.

و امّا درجريان سوره مباركه «طه» كه ذات اقدس الهي به حضرت هارون و موسي (سلام الله عليه) توصيه مي‌كند ﴿لاَ تَخَافَا﴾[15] براي اينكه اينها گذشته غمباري نداشتند اينها براي اولين بار است كه مأموريت پيدا كرده‌اند بروند در كاخ فرعون به او بگويند ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[16] براي اولين بار و وجود مبارک موسي (سلام الله عليه) هم آن جريان پرخطر مصر را از نزديك ديده بود لذا بعد از اينكه طبق آيات سورهٴ مباركه «طه» يعني آيه 42 به بعد كه فرمود: ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي ٭ اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ اينها عرض كردند كه خدايا ما مي‌ترسيم ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي﴾ خب او با تفرعني كه دارد ما دوتا چوب به دست را شايد راه ندهد اهانت كند نپذيرد حرف ما را اين نسبت به گذشته است تا كنون حادثه‌اي اتفاق نيفتاده است که باعث حزن اينها باشد تا خدا بفرمايد: ﴿لاَتَحْزَن﴾ اين نسبت به آينده است فرمود نسبت به آينده شما خائف نباشيد چيزي را از دست نمي دهيد او كاري نمي تواند بكند ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي ٭ قَالَ لاَ تَخَافَا﴾ چرا ﴿لاَ تَخَافَا﴾؟ براي اينكه ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا﴾ من با شمايم شما سه نفريد ولي من با شما هستم با او نيستم كه آن معيت مطلق ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا﴾ آن معيتي است كه مطابق با معيت سوره مباركه «حديد» است كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[17] اما اين معيت نشاط آور اين معيت طمانينه بخش فرمود شما وقتي رفتيد آنجا من با شما هستم با او كه نيستم كه ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾[18] با اينكه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾ يك معيت قهرآلودي من دارم در كمين فرعون اين معيت را قبلاً ملاحظه فرموديد كه سه قسم است يك معيت مطلق است كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾ انسان هر جا باشد خدا با اوست اين معيّت قيّومي است يك معيت مهرآميز است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾[19] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِينَ﴾[20] ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾ ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[21] ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[22] و مانند آن يك معيت قهر آميز است كه فرمود خدا با کساني است که در شب نشينيها نشستند تبييت و توطئه دارند ﴿هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ القَوْلِ﴾[23] در آن شب نشينيها در آن بيتوته‌ها در آن تبييتها در آن توطئه‌ها من با آنهايم كه آنها را همان جا خفه كنم اين يك معيت قهرآميز است آنجا كه دارد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرْصَادِ﴾[24] اين ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ يعني چه؟ يعني همان جاست كمين است كه آنها را همان جا خفه كند اين يك معيت قهرآميز خب در اينجا گرچه با فرعون يك معيت مطلق دارد بر اساس سوره «حديد» يك معيت قهرآميز دارد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ اما اين معيت مهرآميز فقط براي شما دو نفر است ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾[25] خب در آنجا ديگر نفرمود «لا تحزنا» ﴿قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾ حالا روشن شد كه چرا در قضيّهٴ غار وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لاَتَحْزَن» و در قضيه رفتن وجود مبارك موسي و هارون (عليهما السلام) خدا مي‌فرمايد ﴿لاَ تَخَافَا﴾ يك جا نفي حزن است يك‌ جا نفي خوف آنچه كه سايه‌افكن بر همه اين مسائل است اين است که اگر وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) در بحبوحه خطر وقتي از مصر بيرون آمدند و به اين درياي روان رسيدند بني‌اسرائيل اعتراض كردند كه پشت سر اين لشكر جرار فرعون است و جلو هم دريا خب ما راه نداريم بين دو خطر گير كرده‌ايم اينجا با يك بيان قاطع وجود مبارك موساي كليم مي‌فرمايد: ﴿كَلاّ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[26] جلو دريا پشت سر شمشير اينها چه؟ خب چه كسي به موساي كليم گفت كه بگو خداي من با من است؟ خود خدا فرمود: ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا﴾ از همان اول فرمود برويد من با شما هستم پس اگر موساي كليم در بحبوحه خطر گفت ﴿كَلاّ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾ با يك حرف ردع و با يك بيان قاطع ﴿كَلاّ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ و هيچ هم نترسيد چون خدا فرمود: ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾ اينها هم حرف را در يك منطقه‌اي مي‌شنوند كه جا براي شك نيست يعني معصوم چه امام چه پيغمبر (عليهم الصّلاه و السلام) به جايي مي‌رسند كه آن محدوده باطل نيست رأساً، چون باطل در آن محدوده نيست شك هم نيست رأساً، وقتي شك نبود انسان هرچه مي‌شنود مي‌بيند و جزم دارد جزم حصولي نه جزم حضوري اگر به ديگران مي‌گويند عالم اين بالأخره از سنخ محمول بالضميمه است يعني درسي خوانده است و چيزي ياد گرفته است تازه اگر هم ياد گرفته باشد امّا اگر به اولياي الهي مي‌گويند عالم اين از سنخ خارج محمول است محمول بالضميمه نيست يعني از متن هويت اينها علم استخراج مي‌شود و بر اينها حمل مي‌شوند و اين چنين علمي يقيناً طمانينه‌آور است اما وجود پبغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين به عنوان خليفه‌الله اين سخن را مي‌گويد، مي‌گويد: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[27] اينجا ديگر خدا به او نفرموده بود كه «إنّني معكما معكم معك» تا وجود مبارك پيغمبر به استناد گفته خدا بگويد: ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ اين چون خليفه است مجاز است كه بگويد و اين خليفه از آن جهت كه به قرب نوافل بار يافت مجاز است بگويد و در اثر قرب نوافل چون ذات اقدس الهي زبان اوست مي‌گويد پس اگر وجود مبارك پيغمبر فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ به لسان الهي گفته است «كنت ... و لسانه الذي ينطق به»[28] اين خيلي فرق است حالا وقتي بنا شد حرف بزند موسي يك طور حرف مي‌زند و وجود مبارك پيغمبر يك طور موسي از قوس از پايين مي‌رود بالا ﴿إِنَّ مَعِيَ﴾ از پايين مي‌رود بالا اول بنده را مي‌بيند بعد خدا را اول ربط را مي‌بيند بعد مستقل را ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾ آن هم تازه رب نه الله و وجود مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) از بالا به پايين مي‌آيد ﴿إِنَّ اللّهَ﴾ نه اينكه اول خودش را ببيند يا جمع را ببيند ﴿إنّ الله﴾ نه إنّ الرّب آنكه اسم اعظم است الله است نه رب ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] توبه/سوره9، آیه38.
[2] توبه/سوره9، آیه40.
[3] توبه/سوره9، آیه26.
[4] فتح/سوره48، آیه26.
[5] توبه/سوره9، آیه40.
[6] توبه/سوره9، آیه40.
[7] توبه/سوره9، آیه40.
[8] توبه/سوره9، آیه40.
[9] فتح/سوره48، آیه7.
[10] احزاب/سوره33، آیه70.
[11] ـ بحارالانوار، ج72، ص275.
[12] یونس/سوره10، آیه62.
[13] یونس/سوره10، آیه62.
[14] توبه/سوره9، آیه40.
[15] طه/سوره20، آیه46.
[16] طه/سوره20، آیه50.
[17] حدید/سوره57، آیه4.
[18] طه/سوره20، آیه46.
[19] نحل/سوره16، آیه128.
[20] عنکبوت/سوره29، آیه69.
[21] شعراء/سوره26، آیه62.
[22] توبه/سوره9، آیه40.
[23] نساء/سوره4، آیه108.
[24] فجر/سوره89، آیه14.
[25] طه/سوره20، آیه46.
[26] شعراء/سوره26، آیه62.
[27] توبه/سوره9، آیه40.
[28] سوره، آيه.