79/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 74 الی 75
﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾(74)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾(75)
بيان عصاره سورهٴ انفال
بنا شد در پايان سورهٴ مباركهٴ «انفال» آن عصاره اين سوره تبيين بشود در طليعه سوره يك بحث اجمالي اشاره شد تا انسان با يك بينش مختصر وارد بشود ولي در پايان سوره به آن عصاره سوره اشاره ميشود آن لب سوره كه در پايان گفته ميشود غير از آن گزيده و خلاصهاي است كه به منزله فهرست است و در طليعه بحث مطرح ميشود در جريان معاد درباره اين سوره خيلي بحث به عمل نيامده بر خلاف برخي از سور كه آيات معاد در آنجا زياد است در سورهٴ مباركهٴ «انفال» بخش كوتاهي از مسايل معاد مطرح شد نظير آنچه كه در آيه چهار آمده ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾ يا برخي از آيات عذاب و كيفر كفار كه در اين سوره مطرح شد آن بحث مبسوطي كه مربوط به بهشت و جهنم باشد در اين سوره طرح نشد در اين سوره يك سلسله مسايلي مربوط به ايمان و آثار اخلاقي و عملي ايمان بازگو شد كه اينها جزء مطالب متوسط اين سوره است و يك سلسله مسايلي مربوط به معرفت و تهذيب نفس است كه اينها جزء غرر آيات اين سوره است بخش وسيعي هم از مسايل سياسي و نظامي را در اين سوره بازگو فرمود
ازدياد ايمان با تلاوت قرآن
آن بخشي كه مربوط به ايمان و آثار عملي و اخلاقي ايمان هست و جزء مسايل متوسط اين سوره است از آيه دو تا آيه چهار شروع ميشود دو و سه و چهار ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مؤمن كسي است كه وقتي نام خدا و ياد خدا مطرح ميشود دلش ميتپد وقتي آيات الهي تلاوت ميشود بر درجه ايمان او افزوده ميشود ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا﴾ يك وقت آدم بحث تفسيري دارد اينجا مزيد علم است خب وقتي آيهاي طرح ميشود بحث ميشود علم آدم به طور معمول بيشتر ميشود ولي وقتي آيات الهي مطرح شد خواه در بحث تفسير خواه در مواردي كه انسان در جلسه قرائت قرآن آن آيات الهي را گوش ميدهد يا خودش تلاوت ميكند ايمان او زياد ميشود نه علم و دانش او معلوم ميشود اين يك نور است اين قرآن حتي كتابهاي حديثي هم به عظمت قرآن نيست كه صرف تلاوت آنها مثلاً ثواب داشته باشد مثلاً خطبه نهجالبلاغه را آدم بخواند مثلاً ثواب داشته باشد اينطور نيست اما آيات قرآن اينطور است كه خود تلاوت ثواب دارد بنابراين مؤمن كسي است وقتي آيات قرآن بر او تلاوت ميشود يا خودش ميخواند ايمان او زياد ميشود نه تنها سواد اوست و علم اوست و توكل بر خدا هم خواهد داشت و نماز و انفاق را هم فراموش نميكند البته اينها با اينكه جزء فضايل برجسته است جزء مراحل متوسط از ايمان است
بيان برخي ثمرات تقوا
لكن آنچه كه در آيه 29 اين سورهٴ مباركهٴ آمده است آن جزء مرحله والا و برين تهذيب نفس است فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ تقوا گذشته از اينكه مشكلات قبلي را برطرف ميكند يك نوري در دل انسان ايجاد ميكند كه در بسياري از موارد راه خودش را تشخيص ميدهد چه چيزي حق است چه چيزي باطل چه چيزي صدق است چه چيزي كذب چه چيزي خير است چه چيزي شر چه چيزي حسن است چه چيزي قبيح خيلي به دنبال مشورت و استخاره و اينها نميگردد راه روشن را ميرود الآن مثلاً كسي كه در اين اتوبان حركت ميكند در اين مسير مستقيم حركت ميكند خيلي ديگر لازم نيست مدام به تابلو نگاه بكند از اين بپرسد از آن بپرسد با استخاره راه برود راه براي او روشن است بعضيها ميبينيد مدام با اين مشورت ميكنند مدام با آن استخاره ميكنند مدام در حال ترديدند اين ترديد و تحيّر نشانه آن است كه انسان يك مشكل دروني دارد اگر صاف با خداي خود رابطه داشته باشد آن بستر مستقيم به او خوب نشان داده ميشود يعني يك زندگي راحتي دارد نه باركش ديگري است نه باركش ورثه است نه تلاش و كوششي ميكند كه انبار بكند نه انباردار ديگري است يك زندگي معقول و مقبولي دارد در بسياري از امور راحت است ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانَاً﴾[1] حالا لازم نيست انسان در حد اويس قرن بشود يا حارثةبنمالك بشود گرچه پيام اصلي آيه آن است همانطوري كه مرحوم كليني نقل كرده است كه حارثةبنمالك به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد حارثةبنمالك كه «كاني انظر الي عرش ربّي»[2] آيه پيامش آن است كه انسان به جايي ميرسد كه عرش خدا را فرشتگان خدا را ميبيند اما مرحله متوسطي كه انسان بتواند مشكل خودش را با نورانيت حل كند همين است و اين غير از آن مراحل ايمان حصولي و مانند آن است كه در آيه دو تا چهار همين سوره گذشت اين به صورت روشن آدم راه خودش را ميبيند كجا شركت كند كجا شركت نكند چه را امضا بكند چه را امضا نكند ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانَاً﴾ و اگر لغزشهايي هم بود ﴿وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾
تفاوت روح نفخي با تأييدي
اين از غرر آيات همين سورهٴ مباركهٴ است نظير دعوت به حيات كه آيه 24 همين سوره است كه اين هم از غرر آيات اين سورهٴ مباركهٴ است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ يعني ذات اقدس الهي و پيامبر او شما را دعوت ميكنند به چيزي كه شما را زنده ميكند خب خطاب به مؤمنين است ديگر معلوم ميشود يك حيات ديگري هم هست اين حياتي كه ما داريم حيات نفخي است به اصطلاح كه ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[3] اما آن حيات ديگري كه ﴿وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾[4] آن ديگر نفخي نيست گرچه تمام فيضهاي الهي منزه از نفخ و دميدن است حتي آن روحي كه با نفخت درآمده اما اين تعبيرها نشان ميدهد كه اين مراحل يكسان نيست انسان با يك روح نفخي زنده است حيات صوري پيدا ميكند و با يك روح تأييدي مؤيد است و همين روحالقدس خواهد بود ﴿وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾[5] رواياتي كه در ذيل اين آيه كريمه ... ملاحظه بفرماييد كه براي ائمه (عليهم السلام) ارواح خمسه قائلاند كه آن روح تأييدي در آنها هست شاگردان آنها هم به نوبه خودشان ميتوانند داشته باشند هر كسي سهم خاص خودش را ميتواند داشته باشد
حياتبخشي اجابت به دعوت خدا و رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[6] در اثناي بحث هم گذشت كه اين مربوط به مسئله جهاد و قتال است يعني آن يك صفحه آيات مثلاً آيات هفده ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ كه به دنباله مسئله جهاد و مبارزه است تا اين بخشي كه فرمود: ﴿إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ همهاش درباره جهاد و قتال است و همانطوري كه درباره قصاص فرمود شما قصاص را اعدام ندانيد ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[7] اگر اين حكم الهي جاري ميشود حيات شما تأمين خواهد شد در جريان جهاد هم همينطور آيه نازل شد فرمود مبادا شما كساني كه شهيد ميشوند اينها را مرده تلقي بكنيد گاهي در سورهٴ «بقره» گاهي در سورهٴ «آلعمران» ميفرمايد: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ﴾[8] ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا﴾[9] گاهي هم در اين سورهٴ مباركهٴ «انفال» ميفرمايد كه بعد از اينكه مسئله جهاد و قتال و اينها را كاملاً بازگو كرد فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ همانطوري كه قصاص در مسايل فردي و شخصي عامل حيات است جهاد هم جامعه را زنده ميكند و يك ملتي را زنده ميكند آنها تلاش كردند انبيا (عليهم السلام) كه اين توده مردم را اين جمهور را به اصطلاح امت كنند و كلام خدا را اعمال كنند و خودشان اولين كسي باشند كه به كلام خدا اقتدا ميكنند نظامي كه ائمه(عليهم السلام) و انبياي الهي ترسيم كردند نظام امت و امامت بود همه انبيا اين كار را كردند ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾[10] و مانند آن ﴿لَمّا صَبَرُوا﴾[11] بيگانهها آمدند تلاش كردند در غرب اين امت مسيح را به صورت ملت مسيح درآوردند سخن از وطن و ملت و آب و خاك و اينها كردند و آن امت بزرگوار را امت مسيح را كردند ملت مسيح و اين خطر براي كشورهاي ديگر هم هست كه نظام امامت و امت ميشود نظام ملت و مسئول ملت خب در اين كريمه فرمود اين امت را اين جامعه را بالأخره جهاد زنده ميكند ﴿إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[12] .
پرسش: ...
پاسخ: نه البته جهاد فرع كامل است منتها موردش جهاد است مورد كه مخصص نيست آيه مطلق است و عام است و همه دستورات الهي را شامل ميشود لكن سياقش پيام اصلياش درباره جهاد است منتها غير جهاد را مثل نماز و روزه و اينها را هم البته به اطلاق ميگيرد
تفاوت ديدگاه مؤمنان با منافقان در جهاد و شهادت
مطلب ديگر آن است كه كساني كه در صف مؤمنين شركت ميكردند برخيها به همين حيات رسيدند به آن فرقان رسيدند اينها بيصبرانه منتظر جهاد و فرمان الهي بودند يعني براي آنها حل شده بود كه ميخواهند از اين قفس پر بكشند براي اينها روشن شد كه «ما الموت الا قنطره» بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در كربلا همينطور است ديگر «صبراً بني الكرام» شما كه انسانيد و مكرميد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[13] «صبراً بني الكرام فما الموت الا قنطره»[14] مرگ يعني اينگونه از شهادت يك پلي بيش نيست كه شما از اين پل ميگذريد لذا اينها بي صبرانه ميرفتند به طرف ميدان منافقين و ﴿الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[15] و ضعفاءالايمان درباره اين گروه ميگفتند: ﴿غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ﴾[16] اينها فريب خوردهاند سادهلوحاند خودشان را به خطر مياندازند در حالي كه نميدانند در درونشان چه شوقي شعلهور است از آن خبر ندارند كه آن كسي كه در دلها اثر ميكند يك عده دلها را بيتاب ميكند به خود علاقمند ميكند اينكه فرمود: ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[17] همان ذات اقدس الهي در دل اين شوق را ايجاد ميكند چه اينكه در دل كفار هم ترس را ايجاد ميكند علاقه ماندن در دنيا را زياد ميكند فرمود: ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾[18] كه در همين بخشهاست فرمود در ميدان جنگ ما در دلهاي كفار ترس ايجاد ميكنيم ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾
آرزو سرمايه جواني
خب اگر شما در جريان همينهايي كه بالأخره خودشان شهادت انتهاري را حالا چه در اين دفاع مقدس چه در جريان آزادسازي جنوب لبنان يا جاهاي ديگر يا انتفاضه اين بالأخره جوان است علاقمند است سراسر اميد است اصولاً انسان مادامي كه جوان است تمام سرمايهها را روي آرزوي او تعبير ميكنند خداي حكيم اينچنين اگر آرزو نباشد اگر علاقه نباشد كسي حاضر نيست اينطور خطرات را تحمل بكند سن كه يك قدري بالا آمده كم كم اين آرزوها و علايق كم ميشود انسان به تدريج حاضر است كه از اينجا فاصله بگيرد همان مثال معروف كه اگر انسان پخته شد بالأخره اين شاخه را ترك ميكند ميوه مادامي كه خام است شاخه را ميگيرد وقتي پخته شد بالأخره اين شاخه را ترك ميكند حالا اگر انشاءالله ميوه شيريني باشد كه جا صرف ميكند و اگر حنظل باشد هم كه خداي ناكرده در آن راه تلخي پخته بشود باز هم ترك ميكند براي اينكه بايد جاي ديگر برود حالا يا سيب و گلابي رسيده است يا خداي ناكرده حنظل است بالأخره يك آدم پير يا در راه خير عمر را صرف كرده يا در راه شر و خدا حكيمانه آدم را اداره ميكند آنجايي كه بايد با آرزو اداره كند آرزو را در نهاد ميگذارد «الامل رحمه»[19] منتها بايد اين را تعديل كرد نه تعطيل بعد هم كم كم اين آرزو را رها ميكند اگر آن علاقه را ذات اقدس الهي در دل مادر نگذارد كه مادر حاضر نيست اينطور چند سال تمام مشكلات اين كودك را با همه آن كارهايي كه طبع از آن متنفر است انجام بدهد در حالي كه مادر همه آن كارهاي باعث انزجار و نفرت را با علاقه انجام ميدهد اين يك امر طبيعي است و ذات اقدس الهي فقط در جريان حضرت موسي فرمود خب تو كودكي بودي آنها كه تو را چيز نكردند مادر كه نبود پدر كه نبود خب اگر كسي نه مادر باشد و نه پدر باشد چطور كودك را اينطور با ناز تربيت ميكند؟ فرمود: ﴿وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنّي﴾[20] من محبت تو را در دل اينها گذاشتم كه اينها خدمتگزار تو باشند و اگر آن محبت الهي در دل آسيه نبود كه اينطور خدمت نميكرد به موسي (سلام الله عليه) خب جوان بالأخره در آن بحبوحه جواني جز آرزو چيز ديگر در او نيست اين سراسر خود را در اختيار قرآن و عترت بگذارد اين معلوم ميشود يك حساب و كتابي در كار است يك كسي در اين دل دستكاري كرده يك شوق و شعفي ايجاد كرده اين همان ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانَاً﴾[21] هست يجعل لكم شوقاً هست يجعل لكم عشقاً هست و مانند آن اين همان حياتي است كه خداي سبحان وعده داده است كه من به شما عطا ميكنم
ديدگاههاي متفاوت منافقان با مؤمنان در جهاد
پس درباره كفار فرمود: ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾[22] درباره مؤمنين فرمود كه ﴿إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[23] ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانَاً﴾ و مانند آن آنكه اين مطالب را درك نميكند ميگويد اينها سادهاند سادهلوحانه رفتند بسيجي رفتند در حالي كه خدا ميفرمايد اينها شائقانه رفتند نه سادهلوحانه فرمود منافقين ﴿الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[24] و ضعفاءالايمان ميگويد: ﴿غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ﴾[25] اينها به طمع بهشت رفتند اينها مغرور شدند رفتند به چه مغرور شدند وعده خدا حق است اينها هم شنيدند و لبيك گفتند غرور در كار نيست خودشان وقتي كه منافع و مطامع مطرح است ﴿تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا﴾[26] ميگويند ما يك قدري اسير بگيريم يك قدري آنها را آزاد بكنيم يك قدري بيتالمال تقويت بشود و همين خيال عادي خب از اين سو اينكه تريدون عرض هذهالادني به آن كسي كه مشتاقانه به طرف جهاد ميرود ميگويد: ﴿غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ﴾[27] در حالي كه غرور نيست اشتياق است فريب نيست شوق است
لزوم ياد خدا هنگام جهاد
مطلب بعدي آن است كه در همين جريان جنگ فرمود وقتي جبهه رفتيد و در حين جبهه است مثل نماز باشيد در حال نماز فرمود كه واي به نمازگزاري كه در حال نماز از نماز غافل است ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ﴾[28] در نماز ميخوانند ولي نميدانند چه ميگويند لذا فرمود كه وقتي وارد نماز شديد با حضور قلب باشيد و بدانيد كه با چه كسي گفتگو ميكنيد در جريان جبهه هم همينطور است؛ فرمود: ﴿إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[29] اگر صفآرايي كرديد رو در روي دشمن قرار گرفتيد ثابت قدم باشيد و به ياد خدا باشيد ديگر اينچنين نباشد كه الذين هم عن جهادهم ساهون يا في جهادهم ساهون اينطور نباشد ﴿إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ﴾ و مطمئن باشيد كه دلهاي ديگران هم دست ماست و آن دلها را هم ميترسانيم و ميلرزانيم.
ضرورت تشكيل ارتش نظامي مقتدر اسلامي
مطلب ديگر آن است كه بسياري از اين آيات ناظر به بخشهاي نظامي است چه اينكه بخش قابل توجهي مربوط به مسايل سياسي است در جريان نظامي فرمود كه حالا چه نيروي دريايي چه زميني چه هوايي ﴿أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[30] حالا اگر يك نيروي ديگر هم كشف بشود آن هم فراهم بكنيد و ﴿أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ يك ارتش و سپاه و نيروي نظامي مقتدري داشته باشيد اين يك مطلب، بعد فرمود فايده داشتن ارتش قوي و سپاه قوي اين نيست كه حمله بكنيد اين است كه كسي طمع نكند همين ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ اين دشمن طمع نكند پس جنبه دفاعي دارد پس شما در صدد تهاجم و غارت نباشيد اين يك، و اگر دشمن خواست با شما صلح بكند بپذيريد اصل بر صلح و سازش است نه اصل بر جنگ و ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها﴾[31]
جايگاه شعور سياسي و نظامي در مواجهه با دشمنان
و اگر احتمال خيانت ميدهيد دو گونه است يك وقتي نشانههاي خيانت را ديديد ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾[32] چون مؤمن مهمترين سلاح او عقل اوست او قبل از اينكه از نيروي نظامي كمك بگيرد و با نيروي دريايي يا هوايي يا زميني مسلح بشود او بايد با شعور سياسي مسلح بشود كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾[33] اين فهمتان را بگيريد بعدها شمشير خب يعني چيزي كه شما را حاذق و حاضر و اهل حذر و اهل تيزبيني و نجات از خطر ميكند آن را بگيريد چون همان شعور سياسي است وقتي شعور سياسي و نظامي را گرفتيد بقيه حل است آن اصل است اگر با آن شعور سياسي كه همه جا و هميشه از دشمن باخبر بوديد و همه جا و هميشه اسرارتان را حفظ كرديد و نگذاشتيد بيگانه باخبر بشود با اين كار مثبت و منفي ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ اگر ديديد آنها ميخواهند خيانتي بكنند با اين كار ديديد بالأخره با استقرار يك سفارتخانه تبديل به لانه جاسوسي ميشود خب ببنديد شما ديديد شواهدي اقامه شده است كه اينها دارند خيانت ميكنند اين رابطهتان را قطع كنيد ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ اما اگر ديديد هيچ رابطه مشئوم و بدي پيدا نشده امارات و شواهدي بر خيانت نيامده شما هم هوشمندانه اوضاع خودتان را بررسي كرديد تيزبينانه اوضاع آنها را ديديد ديديد نه در صدد خيانت نيستند ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾[34] آن بخشها را ديگر با توكل بر ذات اقدس الهي حل كنيد براي اينكه اينها قبلاً خيانت كردند و ذات اقدس الهي شما را بر اينها مسلط كرده است بنابراين حفظ آن شعور سياسي و نظامي به عنوان اولين وسيله لازم است با استنباط از اين شعور سياسي و اجتهاد در اين مدار اگر ديديد دارند خيانت ميكنند ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾[35] اگر بررسي كرديد ديديد نه امارات نقض عهد نيست خب اين پيشنهاد سازش را بپذيريد ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها﴾ خب پس نيروي نظامي داشتنش براي صد در صد لازم است اما هدف آن است ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾[36] است نه هدف تهاجم در جريان معاهده ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها﴾[37] اين دو، اگر پيشبيني كرديد شواهدي بر نقض عهد هست شما قبل از اينكه حمله كنيد اثر عملي بار كنيد اعلام بكنيد كه ما تعهدي با هم نداريم بعد خواستيد كاري انجام بدهيد و جلوي خطر را بگيريد مجازيد چهارم اين است كه اگر نه هيچ شواهدي بر خيانت نظامي يا سياسي بيگانگان نيست فقط احتمال ميدهيد به اين احتمال بدوي اكتفا نكنيد و خدا شما را حمايت ميكند در مسايل سياسي كه بخش قابل توجهي از اين آيات مربوط به مسايل سياسي است آن است كه شما بالأخره ميخواهيد فتنه را برداريد و فساد را برداريد اگر رابطهتان را با كفار تقويت كرديد كه آنها بر شما قيّم شدند سرپرستي شما را به عهده گرفتند كارهاي شما را به عهده گرفتند اين ميشود فتنه و فساد فيالارض شما يك ضابطه متقابل با حفظ احترام دوطرف داشته باشيد تولي نكنيد كه برويد زير چتر و پرچم آنها آنها را به عنوان اوليا اتخاذ نكنيد چون ﴿الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾[38] اما مؤمنين مهاجر و مؤمنين انصار و مانند اينها ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ چه اينكه ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ پس هيچ رابطه ولايي با كفار نداريد يك احترام متقابلي است كه زندگي مسالمتآميز است اگر شما رابطه ولايي كشورهاي اسلامي را حفظ بكنيد اگر يك زندگي مسالمتآميزي با كشورهاي كفر داشته باشيد بدون تولي اين يك امنيت خوبي برقرار ميشود هم در محل هم در منطقه هم در سطح بينالملل در اضلاع سهگانه شما از امنيت برخورداريد و اگر نكرديد اين كار را ﴿إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾[39] اگر نه مخفيانه رابطهتان را تحت چتر بيگانگان مستحكم كرديد به آنها وابسته شديد گفتيد نكند يك وقتي كسي بخواهد حمله كند خب آنها از ما حمايت ميكنند اگر چنين كاري را كرديد ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾ نه تنها آن منطقه بلكه در سطح بينالملل هم فتنه ميشود در درجه اول اختصاص به سرزمين خودتان دارد بعداً فراگير خواهد بود آيه 73 اين سوره همين است كه ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اين تمام شد ﴿إِلاّ تَفْعَلُوهُ﴾ يعني ان لا تفعلوا آن مطلبي را كه ما به عنوان مثبت گفتيم كه مهاجر و انصار و مؤمنين ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اين مطلب را به عنوان منفي گفتيم ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اگر آن مثبت به جاي اين منفي نشست و اين منفي به حساب آن مثبت راه يافت ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾ آنوقت جمع كردنش مشكل است جمع كردن اين كار مشكل است
برخورد با اسيران از منظر دين اسلام
خب بنابراين اسيرگيري يك مرز خاصي دارد پيمان نظامي يك مرز خاصي دارد پيمان سياسي مرز مخصوصي دارد اين يك جامعه را زنده ميكند حالا اگر كسي با چنين آياتي روبهرو شد ـ معاذالله ـ حرف بيگانه را زد گفت دين افيون يك ملت است او بايد توضيح بدهد كه اين يعني چه دين افيون است دين افيون جامعه است يا افيون حكومت است ديني كه بالأخره حياتبخش است ميگويد نه زير سلطه برو نه كسي را تحت سلطه خودت بياور خليفه خدا باش عادلانه زندگي بكن اين ديني كه حتي ميگويد حالا كه اسير گرفتي بالأخره اگر به آن مقام نرسيدي كه از خودتان صرفنظر كنيد و اسرا را دريابيد لااقل از حق واجب آنها نگذريد خب در جريان سورهٴ مباركهٴ «انسان» كه دارد ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكينَاً وَ يَتيمَاً وَ أَسيرَاً﴾[40] ظاهرش اين بود كه اين اسير كافر بود چون يك مسلمان كه در مدينه اسير نبود كه قدرت اسلامي هم بود در جنگها هم پيروز ميشدند از اين طرف هم گاهي چهار نفر از مسلمانها تحت اسارت آنها درميآمد از اين طرف هم چند نفر مشرك تحت اسارت مسلمين درميآمدند وگرنه در مدينه كه كسي مسلمان باشد و اسير باشد نبود كه ممكن است اين اسير در تحت تعليمات اهلبيت(عليهم السلام) و معالي عاليه اسلام آورده باشد ولي استصحاب كفرش ظاهر كفرش باقي است ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: بله ولي خب نه آيا مسلمان است يا كافر؟ در سورهٴ مباركهٴ «انسان» دارد كه اين خاندان پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) وجود مبارك حضرت امير وجود مبارك حضرت زهرا وجود مبارك حسنين(سلام الله عليهما) و فضه خادمه هم كه در خدمتشان بود اينها بالأخره آن روزهها را گرفتند روزههايي كه حالا هر چه بود يا نذر بود يا غير نذر بود آن نان را وجود مبارك زهرا (سلام الله عليها) دستاس كرد دستاس اين آسياي كوچك منزلي است كه با او آرد ميكردند حالا يا وام بود يا مثلاً نسيه خريدند هر چه بود اين نان گندم را تهيه كردند يا جو را تهيه كردند آرد كردند در داخل منزل خمير كردند اين نان درست كردند و موقع افطار هم هست و هواي گرم حجاز شب اول شب دوم شب سوم حالا آن يتيم و مسكين خب حالا ميگوييم مسلمان اما اين اسير ظاهرش اين است كه غير مسلمان بود ديگر حالا اين ديني كه ميگويد مثلاً سهميه حالا البته غير امام مرخص است شخصاً اين كار را بكند اما آذوقه واجبالنفقه خودش را بدهد كه مرخص نيست آن ذوات مقدس همهشان حساب استثنايي داشتند حالا اين بيايد افطاريه خود را به يك كافر عطا كند با كافر هم اينطور رفتار كردند ديگر آن اسرايي كه بودند همين بود ديگر ديگران هم بالأخره حالا اگر به اين حد نبود چه اينكه نبود در مرحله نازل بود ديگر
حياتبخشي دين در برابر ديدگاه افيون بودن آن
پس روي مسايل ايماني كه فرمود ايمان است و ﴿وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ است و ﴿تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ﴾[41] آن ديگر رابطه انسان با خدا آن است در تشخيص حق و باطل و صدق و كذب و خير و شر و حُسن و حَسن و قبيح هم فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[42] در مسايل نظامي هم فرمود كمال اقتدار را داشته باشيد براي اينكه جلوي طمع بيگانگان را بگيريد نه حمله كنيد در جريان صلح و جنگ هم اصالت و صلح است نه اصالت و حرب ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها﴾[43] در جريان خيانت هم فرمود آن هوش سياسيتان را اعمال كنيد ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾[44] كه كلاه سرتان نرود بقيه اگر عادلانه و صادقانه بود و احتمال خلاف داديد ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾[45] با اسير هم كه اينطور رفتار بكنيد حالا اين دين ميشود افيون؟ آن حرفي كه آن آقا زد جناب ماركس كه دين افيون مردم است چه چيزي افيون مردم است؟ اين جز نشاط و جز حيات و جز حركت و جز معرفت و محبت بازدهي ندارد كه اگر اين برداشته بشود ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾[46] فتنه هم همان است كه شما الآن در مراكز اقتدار ميبينيد فساد كبير همان است كه در مراكز قدرت ميبينيد آن ميشود افيون، افيون يا انسان را مست ميكند به عربده وادار ميكند يا خمود اينها يا عربده ميكشند يا يك عده را زير همين خروارها ستم له ميكنند بالأخره يا به آن صورت است يا به اين صورت است ديگر لذا فرمود: ﴿إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾ بخشهاي اساسي را قرآن كريم معلل ميكند تبيين ميكند اما بخشهاي فرعي و جزئي را با تعبد ميگذراند همان علم اجمالي كافي است حالا مثلاً در تقويت بنيه نظامي مرزش را مشخص كرده در تقويت اصالت و صلح و تقديم صلح بر حرب مرزش را مشخص كرده در اينكه انسان بايد كشورش از خيانت بيگانگان مصون بماند مشخص كرده عارف را وادار كرده كه تهذيب نفس كند تا به ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ برسد مجاهد نستوه را وادار كرده تا ﴿إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[47] برسد در بخشهاي سياسي هم فرمود آنها با هم تولي دارند شما نبايد تحت ولاي آنها قرار بگيريد ولاي داخلي خودتان را حفظ بكنيد و براي حفظ ولاي داخلي هم آن امنيت را از دست ندهيد فرمود: ﴿لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ﴾ فرمود اين وحدت است كه شكوه شما را حفظ ميكند آن شكوه ميشود «ريح» ميگوييم ما هم در تعبيرات فارسي ميگوييم فلان شخص يا فلان گروه بادشان در رفت يعني ديگر حالا بي شكوهند بيعزّتند اينكه فرمود اگر نزاع كرديد به جان هم افتاديد بادتان در ميرود ﴿وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ﴾ ضعيف ميشويد فَشِل ميشويد آن قدرت و شكوه و شوكتتان از شما گرفته ميشود آن وقت تعبير از چنين ديني به افيون منصفانه نيست. «و الحمد لله رب العالمين»