درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 73 الی 75

 

﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾(73)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾(74)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾(75)

 

علّت واحده شدن كفر در تهاجم عليه اسلام

اينكه فرمود كفار نسبت به يكديگر ولا دارند در نبوتهاي قبل اشاره شد كه اينها گرچه نسبت به يكديگر روح تكالب و اختلاف و بغضا و عداوت دارند به دليل همان آيه سورهٴ مباركهٴ «حشر» كه فرمود: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾[1] ولي وقتي اسلام و دين الهي مطرح شد الكفر ملة واحده عليه اسلام تهاجم مي‌كنند اين‌چنين نيست كه اينها واقعاً نسبت به يكديگر هم داراي نصرت خاص و محبت مخصوص باشند

تعديل ولا و عهد و پيمانهاي جاهليت توسط اسلام

در جريان ولايي كه در جاهليت بود و اسلام آن را تدريجاً تعديل كرد و نه تعطيل مطالبي است كه بايد اينجا بازگو بشود در جاهليت وقتي با يكديگر عقد و پيمان و عهد برقرار مي‌كردند مي‌گفتند كه «دمك دمي ثارك ثاري حربك حربي سلمك سلمي عرضتني و عرضتك تطلب بي و اطلب بك و تعقل اني» يعني تو به عنوان عاقله ديه مرا در مورد عقل مي‌پردازي «و اعقل عنك» من هم ديه عاقله تو را مي‌پردازم يعني در حد پرداخت ديه جزء عاقله تو هم بود اين صورت تعهد اينهاست اين تعهد را گاهي از او به عنوان يمين ياد مي‌كردند اين يمين يا به معناي حلف و سوگند است كه روي اين مواد سوگند ياد مي‌كردند يا اينكه در هنگام اين تعهد دست راست هر كدام از دو طرف با دست راست ديگري تماس داشت همين دستي كه حالا هم مي‌دهند از اين جهت اين را اَيمان مي‌گفتند حالا اَيمان يا هم به معناي يمين يعني سوگند است يا نه يمني يا يمني تماس دست راست با دست راست اين در جاهليت بود الآن هم هست قبل از اسلام بود الآن هم هست بين مسلمين هست بين غير مسلمين هم به تعبير قرآني هم اين است كه ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾[2] كه آن هم باز اشاره مي‌شود اين باعث مي‌شد كه از يكديگر ارث مي‌بردند در جاهليت بنا بر اين بود و اسناد اين فعل هم كه گفتند: ﴿عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ كه آيه‌اش را خواهيم خواند اين يا براي آن است كه اين تعهد به وسيله حرف و يمين و سوگند برقرار مي‌شد از اين جهت گفتند عقد يمين يا نه وقتي كه طرفين تعهد مي‌كردند دست به يكديگر مي‌دادند يمني با يمني تماس مي‌گرفت از اين جهت مي‌گفتند: ﴿عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ در حقيقت خود انسان عاقد و متعهد است نه يمين حالا اين تعهد را گاهي با دست دادن گاهي با يمين و سوگند مي‌بستند از اين جهت عقد به يمين اطلاق پيدا مي‌كرد اين كار در جاهليت رواج داد كه مي‌گفتند ميراث بالعقد است و آنها از راه تعهد يكديگر را وارث مي‌دانستند از اقارب آنها خبري نبود اسلام كه آمد چون احكامش تدريجي است اول كاري با اين نحو از توريث نداشت بعد جريان ارث بردن از راه هجرت و مانند آن را مطرح كرد كه فرمود آنهايي كه مهاجرند انصارند اينها ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ در بخش سوم از راه اقارب ارث را توصيف كرده است پس وقتي كه اسلام ظهور كرد اول همان وضعي را كه جاهليت داشتند با همان وضع اينها را كاري نداشت كه حالا يا ساكت بود يا امضا كرد يا حكم الهي در اين زمينه چيزي نازل نشد در صدر اسلام بر همان وضع ﴿عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ ارث مي‌بردند بعد از راه هجرت و نصرت بعد هم از راه قرابت حالا بحث در اين است كه اين‌گونه از تعهدهايي كه در جاهليت بود و در صدر اسلام هم في الجمله امضا شد رأساً به وسيله آيه ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ نقض شد يا تقييد شد

تفاوت ضمان جريه با تهدات ارثي جاهليت

شافعي و مانند آن نظرشان اين است كه اين كاملاً منسوخ شد حنفيها مي‌گويند: «اذا اسلم رجلٌ علي يد رجلٍ و تعاقدا علي ان يتعاملا و يتوارثا» اين صح اگر كسي غير مسلمان بود و به دست مسلمان اسلام آورد به چنين تعهدي را بستند برابر او ارث مي‌برد به نظر ما اماميه اين‌گونه از تعهدها با رعايت برخي از قيود مي‌شود جزء ضمان جريره كه ضمان جريره يكي از مراحل ارث است در صورتي كه بستگان نسبي و سببي ميت نباشند كسي بميرد و بستگان و ارحام و اقارب سببي و نسبي نداشته باشد آن‌گاه نوبت به ولاي افك و ضمان جريره مي‌رسد پس اين تعهدي را كه در جاهليت بود كه مي‌گفتند: «سلمك سلمي حربك حربي» من تعهد خسارتهاي تو را مي‌كنم ديه‌هاي تو را متعهدم تو هم همچنين البته با تنظيم برخي از شرايط ممكن بود بعضي از كارها كه مشروع نبود و در جاهليت جزء مواد تعهد بود آن را شارع مقدس رد كرده است بايد اين بررسي بشود ولي ضمان جريره در محدوده آن شروط مشروع در اسلام امضا شده است منتها در صورتي كه اقارب نسبي و سببي نباشد ارث مي‌برند كه اين همان ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾[3] هست كه خواهد آمد

اولويت تعيني اقارب نسبي و سبب از اولاي ضمان جريره در ارث

بنابراين اينكه فرمود: ﴿و أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ اين تقييد كرد در حقيقت نه نسخ كرده باشد آنچه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آمده است اين مي‌تواند شرح همين بخشها باشد آيه شش سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ﴾ در آيه محل بحث يعني سورهٴ «انفال» آن طرف اولويت را ذكر نفرمود؛ فرمود: ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كتاب﴾ اما اينجا فرمود كه ارحام از مهاجر و انصار اولي هستند ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ﴾ خب چون اين اولويت تعيين است از نظر تعييني است و نه تفصيلي لذا هم طبقات ارث به نحو تعيين است نه تفصيل و هم آن تقدم اقارب بر اولياي ضمان جريره به نحو تعيين است نه تفضيل اينكه فرمود از مؤمنين و مهاجرين اولي هستند اين اين‌چنين نيست كه مهاجر و مؤمن در طبقه بعد قرار بگيرد اگر در بين مؤمنين و مهاجرين نه انصار و مهاجرين از مؤمنين و مهاجرين اينها كساني كه با آنها ضمان جريره عقد ضمان جريره بستند آن‌گاه آنها هم ارث مي‌برند منتها در صورت نبود طبقات سببي و نسبي

امكان ارث اولياي ايماني از طريق وصيت از ثلث تركه

در بخشهايي كه مربوط به ميراث است دو چيز را قرآن كريم استثنا كرد و مقدم بر ميراث دانست يكي دين يكي وصيت ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَوْ دَيْنٍ﴾[4] البته دين مقدم بر وصيت و بر تكليف است گرچه در لفظ وصيت قبل از دين ذكر شده است ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَوْ دَيْنٍ﴾ يا ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ﴾[5] و مانند آن در آيه شش سورهٴ مباركهٴ «احزاب» جريان وصيت را ذكر فرمود منتها جريان دين را ذكر نكرد؛ فرمود: ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلي أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفًا﴾ مگر نسبت به اصدقا و دوستان ايماني‌تان يك معروفي را بخواهيد انجام بدهيد يعني وصيت كنيد چون معروف در اينجا بر همان وصيت تطبيق شده است اگر كسي وصيت كرد كه از ثلثش چيزي به اولياي او يعني به اصدقا و دوستان ايماني او عطا كند اين مقدم بر ارث است حتي بر ارث طبقه اول بنابراين ارث طبقاتي دارد طبقه اول و دوم و سوم كه هر طبقه‌اي مقدم بر طبقه بعدي است و تقدمش هم به نحو تعيين است نه تفضيل كه ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ مسئله ولاي جريره و ضمان جريره نسخ نشده بلكه تأخير افتاد به عقب افتاد يعني بعد از فقدان اقارب و ارحام مسئله وصيت جلو افتاد كه مسئله وصيت و دين مقدم بر اصل مسئله ميراث است قبل از اينكه مال به ورثه برسد تثليث مي‌شود ثلثش كه ميت وصيت كرده است خارج مي‌شود دينش خارج مي‌شود بعد ثلثش خارج مي‌شود بعد با حفظ آن طبقات توزيع مي‌شود پس آنچه كه در آيه محل بحث آمده ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ اين در حد اولويت تعييني است و آن ولاي جريره و امثال آن را نسخ نكرده است بلكه تأخير انداخت

مراتب ارث

آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً بحث شد آن هم در همين زمينه پيامي دارد آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود: ﴿وَ لِكُلِّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ يعني گذشته از پدر و مادر و گذشته از بستگان و انصار آنهايي كه اَيمانتان يمين بسته است آنها هم موالي‌اند و از ماترك ميت ارث مي‌برند ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدَاً﴾ نصيب والدان را نصيب اقربون را نصيب كساني كه پيمان بستيد عطا كنيد خب اين ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ كه حالا اسناد عقد به يمين يا براي آن است كه يمين به معناي حلف و سوگند است و ابزار پيمان است و اين پيمان به ابزار اسناد داده شد يا نه چون طرفين پيمان وقتي تعهد كردند دست مي‌دهند يمني با يمني تماس مي‌گيرد گفتند: ﴿عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ و مانند آن وگرنه انسان عاقد است نه اينكه يمين عاقد باشد يا يمني عاقد باشد نه يمين عاقد است و نه يمني اسناد عقد به ايمان بدون عنايت و تسامح نيست مصحح‌ آن همان امور ياد شده است پس اين ولايي كه در اثر تعهد پديد آمد اين منتفي نشده بلكه به ت.خير افتاد خب.

مطلب بعدي آن است كه اين آيه محل بحث درباره وصيت ساكت است و آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» درباره وصيت هست و آنجا قرينه متصل هست نسبت به اين آيه سورهٴ «انفال» قرينه منفصل است حالا يا تقييد منفصل يا تخصيص منفصل بالأخره ﴿إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلي أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفًا﴾[6] مقيد يا مخصص عموم يا اطلاق آيه محل بحث است مطلب ديگر آن است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن تعهدها را امضا كرده است اين‌چنين نبود كه آن تعهدها را نقض كرده باشد منتها جايش را تأخير انداخت سورهٴ مباركهٴ «انفال» قبل از سورهٴ مباركهٴ «نساء» و «احزاب» نازل شده است سورهٴ «احزاب» بعد از جريان جنگ بدر يكي دو سال بعد نازل شد مربوط به خندق و اينهاست لذا برخي از آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هست چون بعد از سورهٴ مباركهٴ «انفال» نازل شد تواند شارح و مشرف نسبت به آيات سورهٴ مباركهٴ «انفال» باشد.

نماز و عبادت معناي ديگر تسبيح

مطلب ديگر آن است كه البته مربوط به بحثهاي فعلي ما نيست اگر يك سؤالي هست مربوط به بحث باشد اگر مربوط به بحث نيست تعرضش آسان نيست گاهي گفته مي‌شود كه چون در جنگها وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي روي تل و تپه‌اي مي‌رفتند الله اكبر مي‌گفتند وقتي پايين مي‌آمدند سبحان الله مي‌گفتند و مثلاً روي همين تناسب شايسته است انسان وقتي برمي‌خيزد الله اكبر بگويد مي‌نشيند سبحان الله بگويد گاهي اين‌چنين سؤال مطرح است كه در قرآن كريم تسبيح را به حال نشستن اسناد نداده است بلكه به حال ايستادن اسناد داده است در سورهٴ مباركهٴ «طور» پايان سورهٴ «طور» آيه 48 اين است ﴿وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حينَ تَقُومُ﴾ در اينجا نفرمود «كبّر ربك حين تقوم» بلكه فرمود: ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حينَ تَقُومُ﴾ بايد توجه كرد كه تسبيح در اين‌گونه از موارد همان به معناي نماز و عبادت است نه در مقابل تكبير در سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا مشخص فرمود آيه 130 سورهٴ مباركهٴ «طه» به اين صورت است: ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾ يك، ﴿وَ قَبْلَ غُرُوبِها﴾ دو، ﴿وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ﴾ سه و چهار كه حالا چطور آناء الليل سه و چهار شد ﴿وَ أَطْرافَ النَّهارِ﴾ پنج، ﴿لَعَلَّكَ تَرْضي﴾ اين كريمه 130 سورهٴ مباركهٴ «طه» ناظر به نمازهاي پنج‌گانه است فرمود: ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾ كه نماز صبح است ﴿وَ قَبْلَ غُرُوبِها﴾ كه نماز عصر است ﴿وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ﴾ كه مغربين است نماز مغرب و عشا ﴿وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ﴾ كه نماز ظهر است نماز صبح و نماز ظهر و نماز عصر و نماز مغرب و نماز عشا از اين كريمه نمازهاي پنج‌گانه استفاده مي‌شود

سرّ تكبير و تسبيح پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تپه‌ها و سرازيري‌ها در جنگ‌ها

آيه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طور» هم آن ناظر به تسبيح به معناي صلات است نه تسبيح در مقابل تكبير وگرنه آنچه كه در غزوات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اتفاق مي‌افتاد اين بود كه حضرت وقتي كه در اين مسافرت بالاي تپه‌اي و تلي مي‌آمدند الله اكبر مي‌گفتند سرازير مي‌شدند سبحان الله مي‌گفتند اين يادآور آن دو مقام است انسان وقتي يك برجستگي و رفعتي را احساس مي‌كند مي‌داند كه اين از طرف ذات اقدس الهي آمده و او از هر بزرگي بزرگ‌تر است لذا وقتي به رفعتي رسيد الله اكبر مي‌گفت وقتي تنزل مي‌كند خود را در حال نقص مي‌بيند ذات اقدس الهي از اين نقص تنزيه مي‌كند تقديس مي‌كند تسبيح مي‌كند مي‌گويد سبحان الله وگرنه در حال كمال جاي سبحان الله نيست در حال نقص هم جاي تكبير نيست اين تناسبي است كه آن ذكر با اين حال دارد يك وقت است كه نه شخص مي‌خواهد ذكر بگويد و ثواب ببرد خب اين هميشه هست در هر حالي هر ذكري بگويد ذكر الله است علي كل حال اما اين ديگر سير و سلوك نشد سالك آن است كه برابر حال خود ذكر مي‌گويد هر حالي را كه پيدا كرده است مناسبت آن ذكر مي‌گويد.

ارادهٴ نماز از ذكر كثير در ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾

مطلب ديگر آن است كه چون اصلاً در ضمن اين اگر آن خصوصيات ذكر الهي نماز و اينها نباشد آنچه را كه در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» و مانند آن آمده است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾[7] تحديدي به اين پنج وقت ديگر با آن ذكر كثير هماهنگ نيست حالا كه نمي‌تواند مقيد آن ذكر كثير باشد ذكر مطلق يعني نام خدا و ياد خدا اين حد و مرزي ندارد لذا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرَاً كَثيرَاً﴾ از اينكه به اين چهار پنج وقت تحديد كرده است معلوم مي‌شد يك ذكر مخصوص است ذكر مخصوص همان صلات است كه ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري﴾[8]

نظر ابن‌عباس دربارهٴ سورهٴ واحده بودن سوره‌هاي انفال و توبه

مطلب ديگر آن است كه معمولاً در بخش پاياني از سوره عصاره آن سوره طرح مي‌شد كه هم خلاصه آن سوره بازگو مي‌شود هم زمينه‌اي باشد براي سوره بعدي مخصوصاً سورهٴ «انفال» و سورهٴ «توبه» كه برخي بر آن‌اند كه اينها جمعاً يك سوره‌اند و سورهٴ «توبه» دنباله سورهٴ «انفال» است كه ابن‌عباس يك چنين نظري دارد و مي‌گويد اگر در طليعه سورهٴ مباركهٴ «توبه» بسم الله الرحمن الرحيم نيست اين نه براي آن است كه آن سوره مستقل است مع‌ذلك بسم الله ندارد بلكه او تتمه سورهٴ مباركهٴ «انفال» است

مدني بودن سورهٴ انفال

خب به هر تقدير اگر ما در آن جمع‌بنديهايي كه نسبت به ساير سور هم داشتيم اينجا هم معمول بشود براي نظم بحث مناسب است و تناسبي هم با سورهٴ مباركهٴ «توبه» خواهد داشت سورهٴ مباركهٴ «انفال» از آن جهت كه در مدينه نازل شده است خصوصيات سوره مدني را دارد خصوصيتهاي سوره مدني آن است كه بسياري از احكام در مدينه نازل شد مسئله جنگ و صلح در مدينه نازل شد اسيرگيري و فديه و جزيه و امثال ذلك در مدينه نازل شد بسياري از بحثهاي مربوط به نفاق در مدينه نازل شد و مانند آن مناظرات و مهاجه‌هايي كه با اهل كتاب داشتند در مدينه نازل مي‌شد توصيه اهل كتاب در مدينه بود و مانند آن در مكه اينها يكسره مشرك بودند و عليه اسلام صريحاً برنامه‌ريزي مي‌كردند و مسلمانها در ضعف و تقيه بودند البته زمينه نفاق ممكن است در مكه باشد و كسي نمي‌تواند انكار كند لكن آنها به صورت منافق عمل نمي‌كردند كه مثلاً ظاهراً با مسلمانها باشند باطناً كفار باشند بودند هم بسيار كم بود اين است كه چهره نفاق در مكه خيلي شفاف نيست در مدينه است كه شفاف است آيات فراواني دارد و قرينه هم زياد است گرچه عده‌اي ثابت كردند كه اصل نفاق و زمينه توطئه منافقانه در خود مكه هم ديده شده بنابراين خطوط كلي سور مكي درباره اصول دين اعتقادات خطوط كلي اخلاق خطوط كلي حقوق خطوط كلي فقه و مانند آن اصل عبادت اصل زهد اصل تزكيه اصل تعليم كتاب و حكمت و مانند آن اما ريز و تفسير اينها در سور مدني است اگر ما مي‌بينيم بسياري از احكام فقهي و حقوقي و اخلاقي در سورهٴ «انفال» آمده براي آن است كه اين در مدينه نازل شد نه در مكه اين يك مطلب

اشتراك لفظي 113 ‌«‌بسم الله الرحمن الرحيم» اوائل سورهٴ

مطلب ديگر كه اختصاصي به مكي يا مدني بودن ندارد سوره‌شناسي نه از نظر مكي يا مدني بودن بلكه محتواي سوره چيست آن را اسماي حسناي آن سوره بيان مي‌كند «بسم الله الرحمن الرحيم» كه در آغاز هر سوره است اين چون مشترك لفظي است و 114 بار نازل شده است يك بار در اثناي سورهٴ مباركهٴ «نمل» 113 بار هم در آغاز اين 114 سوره جز سورهٴ «توبه» كه بسم الله ندارد اين 113 بار كه نازل شده است 113 تا معنا دارد نه اينكه مشترك معنوي باشد آن اولهيت آن رحمانيت آن رحيميتي كه در هر سوره است مناسب با همان سوره خواهد بود اين‌چنين نيست كه با يك رحمانيت مطلقه خاص بدون تعيين و تحديد مطالب هر سوره تثبيت شده باشد اسماي حسنايي كه در پايان آيات هر سوره است اين تعليل و برهان مضمون آن سوره است ما اگر خواستيم محتواي يك آيه را بررسي كنيم آن اسم حسني كه در پايان آن آيه آمده است آن را اگر بررسي كرديم به محتواي آن آيه مي‌رسيم اين درباره آيه‌شناسي

ذكر اسماي الهي در پايان آيات عهده‌دار تبيين محتواي آن آيات

درباره سوره‌شناسي هم اگر ما خواستيم عصاره سورهٴ مباركهٴ «انفال» را ارزيابي كنيم بايد ببينيم اسماي حسنايي كه ذات اقدس الهي در اين سوره به كار برد چند تاست بين فرادي و مثناي اينها فرق بگذاريم چند تاي اينها به تنهايي استعمال شدند چند تاي اينها ضميمه با اسم ديگر استعمال شدند به صورت تناكح اسما درآمدند چون اسمها وقتي تناكح دارند يعني دو تا اسم كنار هم قرار مي‌گيرد پايان آيه ذكر مي‌شود معنايش اين است كه آن مضمون آن آيه آن محتواي آن آيه نتيجه نكاح اين دو اسم است

شفاعت مظهر عدل و فضل الهي

ما هم در جريان شفاعت هم از ذات اقدس الهي چنين چيزي را مسئلت مي‌كنيم اينكه مي‌گوييم «الهي اللهم عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك»[9] چون هر جا فضل باشد عدل يقيناً هست يعني خدايا وقتي ما را به محكمه‌ات دعوت كردي ما با اسماي حسناي تو روبه‌رو هستيم اگر بخواهي با منتقم و قهار و امثال ذلك عمل بكني البته همه اينها زير مجموعه عدل است يعني عدل انتقام عادلانه قهر عادلانه شديدالبطش عادلانه اين‌طور نيست كه ـ معاذالله ـ اينها بدون عدل باشد ولي خدايا آن كرسي قضا را به دست عدل به تنهايي نده اگر كرسي قضا را به دست عدل به تنهايي دادي قهراً قهر عادلانه بطش عادلانه انتقام عادلانه سريع‌الحساب بودن عادلانه و مانند آن ظهور مي‌كند «اللهم عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك»[10] وحده در حقيقت يقيناً عدل كه هست خدايا ما را كه در كنار محكمه قضا در قيامت احضار مي‌كني قاضي محكمه عدل نباشد بلكه عدل و فضل اين دو تايي كنار هم بنشينند و از ما سؤال بكنند و ما جواب بدهيم خب عدل آميخته با فضل مي‌شود شفاعت شفع است نه وتر اين وسيله شفاعت كه شفع مي‌شود زمينه مي‌شود جفت مي‌شود فضل خدا با عدل خدا آن به وسيله بركت ولايت اهل‌بيت است ائمه (عليهم السلام) دخالت كنند وساطت كنند و مانند آن اين معناي شفاعت است كه ذات اقدس الهي به عنوان عدل محض در محكمه ظهور پيدا نكند بلكه عدل با فضل او در محكمه ظهور پيدا كند چون عادل است آن حسنات ما محسوب مي‌شود چون فاضل است سيئات ما بخشوده مي‌شود پس ما نه از اين جهت نگرانيم كه حسنه‌اي از حسنات ما از حساب خارج بشود نه از آن جهت نگرانيم كه سيئه‌اي از سيئات ما به حساب بيايد خب اين شفع و جفت شدن فضل و عدل وسيله مي‌طلبد كه شفعا به اذن خدا اين نقش را دارند در فهميدن آيات هم اين‌چنين است گاهي يك اسم از اسماي حسني در پايان آيه ذكر مي‌شود اين علت تحليل‌گر مضمون آن آيه است گاهي دو اسم از اسماي حسني ذكر مي‌شود تناكح اين دو اسم عهده‌دار تبيين مضمون و محتواي آن آيه‌اند.

تحليل جامع آيات با توجه به علم به اسماي الهي

مطلب ديگر آن است كه آنچه كه به حسب ظاهر البته نياز به شمارش مستأنف دارد در سورهٴ مباركهٴ «انفال» قرار گرفته است اين است كه عنوان عزيز عنوان حكيم عنوان عليم عنوان سميع غفور رحيم مولي نصير بصير قديم اين تقريباً ده اسم است كه قرار گرفت منتها اين اسماي ده‌گانه برخي تنهايي ذكر شدند مثل اينكه در همين پايان سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ 75 آمده است ﴿أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾ گاهي هم با قيد ذكر شده است مثل ﴿عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾[11] و مانند آن گاهي هم به عنوان سميعٌ عليم يا حكيمٌ عليم و مانند آن آمده است كه چند اسم از اسماي حسناي الهي كنار هم ذكر شد ما اگر اين اسامي را تا حدودي فرادا و مثنا بررسي كنيم و بخواهيم روي علم‌الاسماء تفسير بكنيم و قرآن براي ما حل بشود نه تفسيرهاي عادي اين يك راه خوبي است كه ما اين اسماي حسنا را تحليل بكنيم معنايش را بفهميم به مضامينش آشنا بشويم به مؤداهايش معتقد بشويم بعد سعي كنيم مظهر اين اسما قرار بگيريم اگر مظهر اين اسما قرار گرفتيم آن‌گاه معناي آيات سورهٴ مباركهٴ «انفال» به خوبي براي ما روشن خواهد شد همه سور اين‌چنين است منتها حالا بحث كنوني ما در سورهٴ «انفال» است

دريافت ظهورات فعلي خداوند موجب فهم پيام سورهٴ انفال

مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي گذشته از آن اسماي ده‌گانه يك سلسله ظهورات فعلي هم در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» ارائه كرده است و آن معيت است عنديت است و ولايت و مانند آن معيت هم اين است كه خدا با مؤمنين است با مجاهدين نستوه است فرمود اگر شما صابر باشيد خدا با شماست چه اينكه فرمود مردان الهي كه ايمان كامل دارند نزد خدا درجاتي دارند عندالله درجاتي دارند چه اينكه وعده داد كه خداوند مولاي شماست شما تحت ولايت الهي هستيد و مانند آن پس معيت خدا از يك سو عنديت عبد نسبت به ذات اقدس الهي از سوي ديگر ولايت الهي از سوي سوم اينها هم عصاره‌اي است كه اگر كسي با اين عناوين و ظهورات الهي مأنوس باشد محتوا و پيام سورهٴ مباركهٴ «انفال» را بهتر درك مي‌كند در جريان اينكه خدا با شما هست و تأييدتان مي‌كند هراسي نداشته باشيد در جريان مجاهديني كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت آمده آيه چهارم سورهٴ «انفال» كه از عنديت نسبت به ذات اقدس الهي خبر داد اين بود ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾

تفاوت عنديت مؤمنين نسبت به خداوند و بالعكس

در نوبتهاي قبل اشاره شد كه برخيها عندالله‌اند و برخيها الله عندهم است آنجا كه سخن از عندالله بودن است كه يك شخصي عندالله برود اين اوج صعود را نشان مي‌دهد كه انسان به بركت عنايت الهي به جايي مي‌رسد كه ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ قرار مي‌گيرد نظير آنچه در سورهٴ «قمر» آمده است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[12] انسان بالا مي‌رود و عند اللهي مي‌شود نتيجه اين عنديت همان اقتدار است اگر كسي ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ قرار گرفت خب مي‌شود مقتدر چنين انساني مستجاب‌الدعوه است يا صاحب معجزه است يا صاحب كرامت است و مانند آن زيرا ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ قرار گرفته است اگر كسي عند المليك است بالأخره داراي ملك و سلطه خواهد بود و عند مقتدر قرار گرفت داراي قدرت خواهد بود اينها همان انبيا هستند اوليا هستند ائمه (عليهم السلام) هستند داراي معجزه‌اند داراي كرامت‌اند و مؤمنين خاص هم كه خودشان نمي‌دانند كه چه مي‌گذرد گاهي مي‌بينيد يك دعايي مي‌كنند و مي‌روند و يك مشكل كسي حل مي‌شود اصلاً معلوم نيست كه اين در اثر دعاي آن مؤمن بود خود مؤمن نظير ليله قدر در بين افراد عادي مستور است خب خود ائمه (عليهم السلام) مشخص‌اند ولي اولياي الهي نظير ليله قدر در بين افراد مستورند اين‌چنين نيست كه خود آن شخص بداند گاهي مي‌دانند كه مورد عنايت الهي هستند ولي گاهي هم نمي‌دانند خوبي‌اش هم در اين است كه ندانند گاهي ممكن است خداي ناكرده انسان نتواند اين مقام را حفظ كند ولي بالأخره اگر كسي ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ شد كار مالكانه و مقتدرانه انجام مي‌دهد گاهي هم نه اين‌چنين نيست كه انسان عندالله بشود فيض خدا ظهور خاص خدا كه همه اينها مربوط به مقام فعل الهي است نه مقام ذات خدا عنده قرار مي‌گيرد كه فرمود: «انا عند المنكسرة قلوبهم»[13] اين هم يك مهر و لطف خاص خداست كه انسان در همان حالت انكسار يك عاطفه‌اي و انعطافي و لطفي را احساس مي‌كند با همه دل شكستگي مي‌سازد و رنج نمي‌برد حالا اگر از آن انكسار لذت نبرد رنجور هم نمي‌شود يك كسي با او هست كه قدرت صدر به او مي‌دهد و اين حال را او تحمل مي‌كند و براي او گواراست و مانند آن

صبر حضرت زينب(س) ثمره عنديت الهي در قلب مؤمن

خب درباره زينب كبرا (صلوات الله و سلامه عليها) كه فرمود: «ما رأيت الا جميلا»[14] از همين سنخهاست خب اگر «انا عند المنكسرة قلوبهم» آن جمال محض اينجا جلوه كرده است نتيجه‌اش هم اين است كه حضرت فرمود: «ما رأيت الا جميلا» آن جمال محض اينجا آمده او هم همين جمال محض را مي‌گفت حضرت هم ـ معاذالله ـ خلاف نگفت براي اينكه وجود مبارك زين‌العابدين(سلام الله عليه) فرمود: «انت بحمد الله عالمة غير معلمه فهمة غير مفهمه»[15] اين امضاي مقام ولايت حضرت زينب است ديگر كسي بدون درس عالم باشد بدون اينكه يك كسي تفهميم بكند معارف الهي را بفهمد يعني ولي الله است ديگر خب اين نگار به مكتب نرفته نگفت ما صبر مي‌كنيم يا به ما بد نگذشت يا خدا بعد انتقام مي‌گيرد اين را در جاي ديگر فرمود اما در آغاز مناظره و گفتگو وقتي كه آن ملعون از حضرت سؤال كرد كه كيف رأيت صنع الله باخيك فرمود: «ما رأيت الا جميلا» نه به ما خوش گذشت فرمود ما كه جز خوبي چيزي نديديم يك وقت است كسي مي‌گويد صبر مي‌كنيم انتقام گرفته مي‌شود يا بد نبود اينها تعبيرات ديگر است اين هست يا مي‌فرمايد به ما خوش گذشت اين هم يك تعبير ديگر است اما حصر بكند كه فرمود جز خوبي ما چيزي نديديم اين براي آن است كه كسي كه با او بود و حرف او را مي‌شنيد «انا عند المنكسرة قلوبهم» آن جميل محض است كسي كه با جميل محض در مقام ظهور و فعل مانوس است خب «ما رأيت الا جميلا»[16] ديگر پس اين مقام عنديت اگر بنده در پيشگاه خدا باشد كه از آيهٴ چهار سورهٴ «انفال» برمي‌آيد ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ محصولش هم ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[17] سورهٴ «قمر» است كه بازده‌اش معجزه است كرامت است قادرانه سخن گفتن است و مطمئن بودن سخن گفتن است و مانند آن يك وقت است كه نه انسان در حال ضعف احساس خستگي نمي‌كند در حال مصيبت احساس تلخي نمي‌كند اين معلوم مي‌شود «انا عند المنكسرة قلوبهم»[18] او را ادراك كرده در اين سورهٴ مباركهٴ از عنديت سخن به ميان آمده اما نه از هر دو عنديت از عنديت انسان مؤمن در پيشگاه الهي كه ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾

تفاوت عنديت و معيت الهي با مؤمنان

و اما اينكه ذات اقدس الهي به فرشتگان فرمود كه من با شما هستم يا نسبت به مؤمنين فرمود هراسي نداشته باشيد من با شما هستم معيت بالاتر از اعانت است چون اعانت لازم نيست كه خود معين آنجا ظاهر بشود با ابزار و وسايل اگر ظاهر شد كار كرد باز اعانت است اعانت است اغاثه است استجابت است اما ﴿فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ آيه دوازده سورهٴ «انفال» اين بود ﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُمْ﴾ من با شما ملائكه هستم درباره مجاهد اين تعبير اينجا نيست البته كه من با او هستم آن ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا﴾[19] در جاي ديگر هست ﴿اِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾[20] و مانند آن اما اينجا به ملائكه نفرمود كه من شما را كمك مي‌كنم فرمود من با شمايم خب با ملائكه بودن غير از آن است كه معين ملائكه باشد معاون ملائكه باشد مغيث ملائكه باشد و مانند آن پس معيت حساب خاص خود را دارد و عنديت حساب مخصوص خود را ولايت هم اين‌چنين است حالا تتمه اسماي حسنايي كه مربوط به اين سوره است در نوبت بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] حشر/سوره59، آیه14.
[2] نساء/سوره4، آیه33.
[3] نساء/سوره4، آیه33.
[4] نساء/سوره4، آیه11.
[5] نساء/سوره4، آیه12.
[6] احزاب/سوره33، آیه6.
[7] احزاب/سوره33، آیه41.
[8] طه/سوره20، آیه14.
[9] . موسوعة العقائد الامامية، ج5، ص112.
[10] . موسوعة العقائد الامامية، ج5، ص112.
[11] انفال/سوره8، آیه43.
[12] قمر/سوره54، آیه54 ـ 55.
[13] . منية المريد، ص123.
[14] . بحار الانوار، ج45، ص116.
[15] . بحار الانوار، ج45، ص164.
[16] . بحار الانوار، ج45، ص116.
[17] قمر/سوره54، آیه55.
[18] . منية المريد، ص123.
[19] نحل/سوره16، آیه128.
[20] عنکبوت/سوره29، آیه69.