79/11/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 72 الی 75
﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتّي يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾(72)﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾(73)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾(74)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾(75)
تفاوت مهاجرين قبل فتح مكه و بعد آن
جريان مهاجر به دو قسم تقسيم شده است مهاجرين سابق و لاحق ولي در جريان انصار به دو قسم تقسيم نشدهاند زيرا همه كساني كه در مدينه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آوردند او را ياري كردند اما همه مؤمنيني كه در مكه بودند مقدورشان نبود كه مهاجرت كنند لذا برخي در مكه ماندند و برخي آمدند مهاجرت از مكه به مدينه كار آساني نبود زيرا سران شرك تمام اموال اين مسلمين مهاجر را مصادره ميكردند به آنها اجازه نميدادند كه آنها اموالشان را منتقل كنند يا خانه مسكوني را بفروشند و در مدينه خانه تهيه كنند اينها مجبور ميشدند كه تمام زندگي را در مكه رها كنند بيايند در مدينه جزء اصحاب صفه بشوند اين خيلي رنج داشت كه انسان دست از همه لوازم زندگي بكشد و قربة الي الله بيايد در مدينه آن هم در مسجد مأوا بگيرد لذا مهاجرين به دو قسم تقسيم شدند مهاجرين قبل از فتح و بعد از فتح يا سابق و تابع ولي انصار به اين دو گروه تقسيم نشدند
لزوم پاسخ به ياريطلبي مؤمنان غير مهاجر مكه در امر دين نه امر دنيا
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾ گرچه لقب وصف ظرف اينها هيچ كدام مفهوم ندارند ولي وقتي در مقام تهديد باشند داراي مفهوماند و چون اين كريمه در صدد تحليل است لذا مفهوم دارد وقتي فرمود: ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾ يعني لا في الدنيا در مسايل دنيايي هر گونه زد و خورد قبيلهاي باشد شما كه موظف نيستيد حضور داشته باشيد ولي اگر در مسايل ديني از شما كمك گرفتند موظفيد كه اينها را ياري كنيد مگر اينكه نسبت به گروهي باشد كه شما پيمان عدم تعرض بستيد و اينها هم ناچارند آن عهدنامه حكومت مركزي را محترم بشمارند و اينكه فرمود: ﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ يعني ذات اقدس الهي نه تنها عالم است بلكه شاهد است كجا نقض عهد كرديد كجا ياري ميكنيد كجا ياري نميكنيد اين دو تا حكمي كه در اين آيه ذكر شده است در مشهد و مرئاي ذات اقدس الهي است ﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ كه در حقيقت ضامن اجراي آن احكام فقهي خود آيه است
نهي ضمني مسلمانان به عدم ولا با كافران
درباره كفار فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ كه كلمه ﴿أُولئِكَ﴾ را ذكر نفرمود چون كلمه ﴿أُولئِكَ﴾ كه در آيه قبل است و در آيه بعد ميآيد جنبه تكريم دارد و كفار شايسته تكريم و تعظيم نيستند لذا كلمه ﴿أُولئِكَ﴾ در آيه قبل آمده در آيه بعد ميآيد كه درباره مؤمنين مهاجر است ولي درباره كفار نيامده اينكه فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اين بيان حكم فقهي يا حقوقي نيست كه آنها با اين جمله مثلاً يك مطلب را انشا بكنند آنها با يكديگر داراي ولا باشند بلكه يك گزارشي است كه نهي ضمني را نسبت به مؤمنين در بر دارد يعني خود اين جمله خبريه ناظر به آن است كه آنها با هم وابسته و مرتبطاند لكن همين جمله خبريه يك انشايي ضمني را نسبت به مؤمنين در بر دارد كه يا ايها الذين آمنوا شما نسبت به آنها هيچ گونه ولايي نداشته باشيد متولي آنها نباشيد ولايت آنها را نپذيريد محبت آنها را نپذيريد نصرت آنها را به عهده نگيريد و مانند آن پس خود اين جمله خبريه براي افاده حكم فقهي نيست كه نسبت به كفار يك حكم فقهي را بيان كند چون آنها نه معتقدند نه گوش ميدهند ولي ضمناً كه يك حكم فقهي را نسبت به مؤمنين افاده ميكند انشا ميكند يعني يا ايها الذين آمنوا شما نسبت به آنها تولي نداشته باشيد يار آنها نباشيد سرپرستي آنها را قبول نكنيد و مانند آن و اين هم كه فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ نه يعني آنها واقعاً متولي يكديگرند دوست يكديگرند ناصر يكديگرند آنها هم نظير اين حيوانات جنگلي نسبت به هم درندهاند اما وقتي سخن از اسلام به ميان آمده الكفر ملةٌ واحده عليه مسلمانها صف ميبندند وگرنه آنها هم نسبت به يكديگر تهاجم دارند تكالف دارند اينطور نيست كه واقعاً آنها در درونشان نسبت به يكديگر اهل نصرت و ولا باشند بلكه وقتي نسبت به اسلام مطرح ميشود عليه اسلام يكجا ميشورند.
عوامل فراگيري فتنه بزرگ كافران در سرزمينهاي اسلامي
آنگاه فرمود: ﴿إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾ يعني اين حكمي كه ما گفتيم كه نسبت به يكديگر يعني حوزه اسلامي بايد ولا و نصرت و مودت برقرار بشود يك، از كافران بايد منقطع باشيد دو، اگر آن تولي و اين تبري حاصل نشود ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ﴾ ﴿فَسادٌ كَبيرٌ﴾ هم فتنه كبير پديد ميآيد هم فساد كبير اينكه فرمود: ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ﴾ اين الف لامش عهد خارج است يعني در سرزمين اسلامي فتنه پديد ميآيد براي اينكه اگر برخي از مسلمانها اين اصل را رعايت نكنند اصل تولي و تبري را رعايت نكنند ما گفتيم در حوزه اسلامي نسبت به يكديگر تولي داشته باشيد نسبت به كفار تبري داشته باشيد مگر آنهايي كه با شما پيمان زندگي مسالمتآميز بستهاند آنها البته بايد متعرض آنها نبود چه اينكه آنها هم متعرض ما نيستند چون ﴿إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ﴾ با كشورهايي كه شما رابطه ترك مخاصمه داريد رابطه زندگي مسالمتآميز داريد همين امضاهايي كه در سطح بينالمللي و منطقهاي بين حكومت دولت اسلامي و يك دولت كفر برقرار است آن همين است ميثاق محترم است ميثاق عدم تعرض محترم است آن به تولي و تبري برنميگردد آن يك تعهد فقهي و حقوقي را به همراه دارد آن تعهد بايد عمل بشود يك، تولي داخلي حوزه اسلامي مؤمنان نسبت به هم بايد رعايت بشود دو، تبري مسلمين از حوزه غير اسلامي كه با هم پيمان زندگي مسالمتآميز نبستند بايد مستحكم باشد سه، اگر اين احكام حقوقي و فقهي عمل نشود سرزمين اسلامي آشوب ميگيرد اين في الارض الف و لامش نظير آن ارضي كه وجود مبارك نوح عرض كرد ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارَاً﴾[1] نيست چون برخيها بر ايناند كه آن ارض مجموع كره زمين است لذا مجموع كره زمين را آب گرفت در زمان طوفان نوح (سلام الله عليه) گرچه بعضيها احتمال ميدهند كه آن ارض مربوط به همان محدوده خاص باشد كلمه ارض با الف لامش اشاره به آن عهد خارجه است ولي در اين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «انفال» يقيناً اين في الارض ناظر به ارض اسلامي است و الف لامش الف لام عهد خارج است ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ﴾ يعني در سرزمين مسلمانها زندگي ميكنند اگر اين اصول فقهي و حقوقي را رعايت نشود فتنه بزرگي و فساد بزرگي پديد ميآيد
خالي نبودن هيچ امتي از پيامبر
﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾ اين حكم كلامي بود كه اشاره شد سرزمينهاي كفار چه كار به اين دارد آنها با هم ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ آنجا حوزه اسلامي نيست خب ارتباط داشته باشد محكوم همين است جزء حوزه اسلامي ميشود بالأخره يا ميثاق است يا عدم ميثاق اگر ميثاق است بايد رعايت بشود اگر عدم ميثاق است بايد تبري باشد اما كشوري كه هيچ ارتباطي با دولت اسلامي ندارد نه ميثاق هست نه جاي تولي است نه جاي تبري است اين آيه ناظر به اين قسمت نيست مخصوصاً قبل از كشف آمريكا و مانند آن باختر دور اين احكام قابل گفتن نبود حالا آن سرزمين يقيناً انبيايي داشت قصصي هم براي انبيا و امم هستند اما آنچه كه غالباً در اين كتابهاي آسماني مخصوصاً قرآن كريم مطرح است همين انبيا و اممي است كه در خاورميانه زندگي ميكردند و در جريان چين و مانند آن هم چون رابطه برقرار بود و چين كشف شده بود آنوقت آن روزها ولي قاره امريكا آن طرف كه به اصطلاح آن طرف آب آن را اصلاً كسي خبر نداشت نه راهي براي اثبات بود نه راهي براي نفي بود راههايي را قرآن كريم ذكر ميكند كه بتواند بگويد كه ﴿فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾[2] عاقبة الظالمين عاقبة المفسدين و مانند آن و آن خاورميانه اما آن طرف كه اصلاً نه خبري از آنها داشتن نه رفتن ممكن بود اگر آيهاي سورهاي ناظر به آن بخش بود قصص آن بخش بود براي مردم خاور ميانه قابل درك نبود ميگفتند آن طرف آب هم مگر كسي هست بر انكارشان افزوده ميشد قرآن كريم جاهايي را نقل ميكند بعد ميفرمايد كه ﴿فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ﴾ اين قسمتهايي آفريقايي را نقل ميكند اين قسمتهاي آسيايي را نقل ميكند بعد ميفرمايد كه شما وقتي به شام سفر ميكنيد اين سر راه شماست اين اوضاع را ببينيد و بررسي كنيد ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾[3] متوسم يعني وسمهشناس يعني سيماشناس يعني ميراث فرهنگيشناس شما اگر آثار باستاني بشناسيد ميبينيد در اين حفاريها چه كساني را پيدا ميكنيد چه چيزهايي را پيدا ميكنيد اما آن طرف آب به اصطلاح يعني آمريكا آن روزها چون كشف نشده بود لذا ذات اقدس الهي به نحو كلي در قرآن راجع به آن مناطق سخن گفت ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾[4] ما من قرية الا اينكه ما پيغمبر فرستاديم آيهاي فرستاديم و مانند آن هيچ امتي نيست مگر اينكه پيغمبر داشت و دارد و مانند آن اما به صورت تفصيل ذكر نميكند غرض آن است كه اين كلمه في الارض طبق اين شواهد داخلي كه او را همراهي ميكند عهدش عهد خارجي است يعني سرزمين اسلامي اگر رعايت ميثاق نكند يك، تولي داخلي را حفظ نكند دو، تبري از بيگانگان مزاحم را حفظ نكند سه، گرفتار فتنه و فساد ميشود
اميدبخشي به مؤمنان غير مهاجر
﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾ كه باز در اينجا هم كلمه اولئك آمده كه ناظر به تكريم است و حكم كلامي است اينجا از آن تصريح به اين تلويح يك نگراني براي مسلمين پديد آمد بيان ذلك اين است كه در آن آيه قبل اسبق يعني آيه 72 صريحاً فرمود مؤمنيني كه هجرت نكردند رابطه ولايي با شما ندارند ﴿ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ اين تصريح به نفي ولاست در آيه كنوني يعني آيه 74 فرمود آنهايي كه اهل مهاجرت اهل ايمان و مهاجرت و جهادند اينها مؤمنين حقيقياند اينها داراي مغفرتند اينها داراي رزقاند چون در مقام تهديد است مفهوم دارد مفهومش اين است كه آنها كه ايمان آوردند ولي هجرت و جهاد نداشتند از اين مزايا محرومند خب آن تصريح به نحو ولاست اين تلويح به نفي اين اوصاف سهگانه زمينه نگراني را براي مؤمنين غير مهاجر فراهم كرده است لذا آيه بعد نازل شده است كه نگران نباشيد راه براي ترميم باز است ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ﴾ راه باز است حالا به آن اجر نميرسيد لااقل به اين مراحل وسطي دسترسي پيدا كنيد يعني اهل ولا خواهيد بود ولاي نصرت داريد ولاي محبت داريد بخشي از حق الايمان براي شماست بخشي از مغفرت براي شماست بخشي از رزق كريم براي شماست منتها آن سابقون اولين بر اساس «افضل الاعمال احمزها» بيش از شما مرتبه را حياضت كردهاند ولي راه براي تدارك شما هم باز است ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ﴾ اينها كه در زمره شما هستند حكم شما را خواهند داشت پس راه باز است البته اين جاي نگراني نيست
بيان انواع رابطه ولايي
مطلب ديگر آن است كه آنچه در حوزه اسلامي حكومت ميكند همان رابطه ولايي است در جريان مزد رسالت فرمود كه ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي﴾[5] مودت يك امر قلبي است امر قلبي وقتي مبادي اختياري داشته باشد قابل تكليف هست اينچنين نيست كه انسان بگويد دوستي كه در دست ما نيست دوستي وقتي مبادي اختياري دارد در دست آدم است انسان وقتي معرفت پيدا كرد سنت و سيرت كريمه آنها را آشنا شد خب مودت و دوستي پديد ميآيد اين اصلاً دوست آنها خواهد بود پس رابطه امت و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهلبيت(عليهم السلام) رابطه ولا و محبت است ﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي﴾[6] رابطه داخلي بين افراد در حوزه اسلامي آن هم محبت است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ مهاجرين با هم انصار با هم مهاجر و انصار با هم اينها با هماند و اگر كسي بعداً به توفيق هجرت و جهاد بار يافت آن هم منكم ﴿جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ﴾ آن هم از اين توفيق الهي برخوردار است پس آنچه كه در حوزه اسلامي حاكم است همان ولايت و محبت و دوستي و نصرت دوست است منتها گاهي به عنوان امامت امت گاهي هم به عنوان اعضاي متقابل و ولاي متقابل امت يك ولاي ديگري است به معني سرپرستي و نظارت و يك نحو حاكميت و آن ولاي متقابلي است كه توده مسلمانها نسبت به هم دارند كه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[7] آنجا كه يكي از اين مؤمنين دست به اشتباه دراز ميكند تحت ولايت ديگري است و دستش از اشتباه مصون است آن آمر نسبت به مأمور ولايت دارد آن ناهي نسبت به متناهي ولايت دارد
جايگاه و شرايط امر به معروف و نهي از منكر
مسئله ولايت غير از سخنراني غير از موعظه غير از پند غير از اندرز است اگر كسي نداند كه فلان شيء گناه است كه جا براي امر به معروف و نهي از منكر نيست جا براي تعليم است يا بداند گناه است ولي يادش رفته اين جاي تذكره است و تنبه دادن است جاي امر به معروف و نهي از منكر نيست يا نه ميداند گناه است موضوع را ميداند حكم را ميداند ولي مضطر و بيچاره است آنجا هم جاي امر به معروف و نهي از منكر نيست آنجا جاي معاونت است تا اضطرارش برطرف بشود اگر سهو بود اگر نسيان بود اگر جهل به موضوع بود اگر جهل قصوري نسبت به حكم بود اگر تقيه بود اگر اكراه بود اگر اجبار بود اگر اضطرار بود در اين هشت نه مورد جا براي امر به معروف و نهي از منكر نيست كه هر كدام حكم خاص خودش را دارد البته گاهي تعليم هست گاهي كمك هست گاهي تذكره است گاهي تنبه دادن است و مانند آن در اين هشت نه مورد اما آنجا كه شخص عالماً عامداً دارد گناه ميكند اينجا جاي امر است اينجا جاي تعليم نيست چون او خودش ميداند جاي تذكره و يادآوري نيست چون او متذكر است اينجا جاي فرمانروايي و حاكميت است اين بايد امر كند نه نصيحت حالا مراتبي دارد آن مرتبه اولش كه انزجار قلبي است سر جايش محفوظ لساناً بايد امر بكند و اگر نشد با دست بايد جلويش را بگيرد از آن مرحله دست كه نوبت به زدن و اينها كه رسيد ديگر در اختيار حكومت است نه در اختيار اشخاص خب بنابراين امر به معروف غير از نصيحت كردن است اگر كسي نميداند بايد او را ياد داد يا يادش رفته است بايد تذكر داد اين فرمانروايي بدون ولايت نميشود لذا فرمود كه يك ولاي متقابلي است كه هر كسي نسبت به ديگري دارد آنكه دستش به گناه دراز ميشود عالماً عامداً او والي ميخواهد والياش هم توده مردماند كه نگذارند او گناه بكند
تفاوت امر به معروف با اقدامات دستگاه قضايي
فرق امر به معروف و دستگاه قضا اين است كه در دستگاه قضا شخص را تنبيه ميكنند كه چرا كردي امر به معروف و نهي از منكر اقدام ميكنند كه نكن اگر مثلاً خود آن والي شخص تبهكاري را ديد دستش به گناه دراز شده است با امر زباني و لفظي حاصل نشد نتوانست از راه دست و اينها جلويش را بگيرد خب آن حاكم اين شخص را ميزند ميزند كه نكن ولي آن قاضي ميزند كه چرا كردي قضا براي ارتكاب است تنبيه بعد از فعل است ميشود عقوبت و كيفر امر به معروف تنبيه و زدن قبل از فعل است كه جلوي گناه گرفته بشود منتها زدنش به عهده حكومت است گفتنش به عهده توده مردم ولي توده مردم آمرانه ميگويند نه ناصحانه آنجا كه جاي نصيحت است آنجا كه جاي تذكر است از سنخ تعليم است آن هم البته واجب است تعليم احكام هم واجب است منتها سنخش از سنخ امر به معروف و نهي از منكر نيست
انواع ولاي متقابل بين افراد جامعه در حكومت اسلامي
خب پس آن ولا كه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[8] از سنخ فرمانروايي است فرمانروايي هم بدون ولا و بدون ولي بودن و سرپرست بودن حاصل نخواهد شد پس يك نحو ولاي متقابل است بدون اينكه يك جانبه باشد ولاي متقابل است دو جانبه است توده مردم نسبت به هم دارند هم توده مردم نسبت به واليان هم واليان نسبت به توده مردم يك نحو ولاي نصرت است يك نحو ولاي محبت است كه مجموع اينها روي همان پيوند ولاي نصرت جاسازي ميشود و تعبيه ميشود ﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي﴾[9] اما از اينكه فرمود: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾ اين يك مطلب جديد را دارد طرح ميكند اين ﴿إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾ يعني ناظر است به اينكه ما آنجايي كه ولاي نصرت جعل كرديم عالمانه بود آنجا كه ولاي نصرت را نفي كرديم عالمانه است آنجا كه ولاي نصرت را نهي كرديم غير از نفي آن هم عالمانه است آنجا كه راه تدارك را ارائه كرديم اين هم عالمانه است تمام اين احكامي كه صادر كرديم روي حكم است ﴿إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾
تقدم ولاي رحامت بر ولاهاي ديگر
اما اين ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ كه اولويت تعييني است و نه تفصيلي و در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم بعد از ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ﴾[10] آن هم آمده است اين ناظر به آن است كه گرچه ما اقسام گوناگون ولا را امضا كرديم ولي برترين و والاترين ولا در محدوده ايمان ولاي رحامت است اگر كسي مسلمان باشد و ديگري غير مسلمان احد ملتين لايتوارثان اين هم كه فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اين ناظر به آن است كه اگر در خانوادهاي برادري با برادر پدري با فرزند مادري با دختر يكي مسلمان بود و ديگري كافر هيچ گونه رابطه ولايي بين اينها برقرار نيست ولي اگر در داخله خانه همه مسلمان و مؤمن بودند اين ولاي رحامت بر همه آن ولاهاي گفته شده تقدم دارد لذا درباره اين ولا فرمود: ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ﴾ همه در كتاب الهي ثبت است اما اين يكي چون اهميت خاصي داشت فرمود: ﴿في كِتابِ﴾ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود هيچ مصيبتي به شما نميرسد هيچ حادثهاي رخ نميدهد الا ﴿إِلاّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسيرٌ﴾[11] و مانند آن خب
تخصيص ازماني بودن ارث ولايت ارحام
مطلب ديگر آن است كه اين ديگر ناسخ نيست اين يا مقيد است يا مخصص به تقييد يا تخصيص ازماني برميگردد براي اينكه همه آن ولاها را امضا كرده است آن ولاي نصرت را كه نفي نكرده آن ولاي تأمين را كه نفي نكرده درباره ولاي كفر كه قبلاً نهي كرده بود حالا اگر در همين حوزه همه اين مؤمنين كه با هم ولا دارند و قبلاً طبق برخي از روايات بين مهاجرين و بين انصار و بين مؤمنين مهاجر مجاهد ارث توزيع ميشد اعم از اينكه اولواالارحام باشد يا نباشند حالا آمده فرموده در حوزه هجرت و جهاد اين اولواالارحاماند كه ارث ميبرند بقيه فقط در ولاي نصرت و در ولاي تأمين سهيماند پس بازگشتش به نسخ نيست ميشود تخصيص چه اينكه در ساير موارد هم كه سخن از نسخ است بازگشتش به تخصيص ازماني است بر خلاف نسخ غير الهي
نقد بر فخر رازي در ارثي نبودن امامت
خب آنچه كه در پايان بحث ديروز اشاره شده بود اين بود كه جناب امام رازي از محمدبنحسنبنحسنبنعلي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل ميكنند كه ايشان در نامهاي به ابيجعفر منصور نوشتهاند به همين آيه ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ استدلال كردند براي امامت وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) شايد از سنخ جدال باشد چون امامت از ناحيه ارث نيست تا اينكه كسي ادعا داشته باشد و وجود مبارك امام مجتبي هنگام رحلت طبق نقل مرحوم كليني ابن حنفيه را خواست گفت مبادا بعد از رحلت من داعيه امامت در سرت پيدا بشود بگويي من فرزند عليبنابيطالبم اين حق طلق حسينبنعلي(سلام الله عليهما) است و اوست كه بعد از من به امامت ميرسد آنوقت يك بيان بسيار شيرين و شنيدني از جناب ابنحنفيه مرحوم كليني نقل ميكند كه بسيار آن بيان زيباست كه حتماً اين را در كافي ملاحظه بفرماييد كه ابنحنفيه عرض كرد من هرگز با بودن حسينبنعلي(سلام الله عليهما) به خودم اجازه چنين مقامي را نميدهم خب امامت يك حساب ديگري دارد از راه ارث و امثال ذلك نيست ولي براي اينكه ديگران را اسكات بكنند گفتند كه وجود مبارك عليبنابيطالب به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ديگران نزديكتر است وقتي اين استدلال را كردند خود امام رازي اشكال ميكند بر طبق همين اشكال ابوجعفر منصور پاسخ محمدبنحسنبنحسن را داده است و آن اين است كه اگر سخن از ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ باشد عباس عموي پيغمبر به پيغمبر نزديكتر از عليبنابيطالب است زيرا اين پسر عموست و او عموست و طبق همين هم جناب امام رازي پاسخ ابو منصور را قانع كننده ميداند ميگويد كه در رد نامه محمدبنحسنبنحسن همان حرفي را كه ابومنصور گفته است
اثبات امامت از راه نص
اين سخن ناصواب است براي اينكه اولاً امامت روي نص است و ذات اقدس الهي به وسيله غدير و امثال غدير دهها مورد درباره حضرت امير (سلام الله عليه) تبيين كرده است و اگر از ناحيه ارث باشد قرآن كريم فرمود آن كسي كه ايمان آورد ولي هجرت نكرد از ولا محروم است ﴿ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ عباس كه مهاجرت نكرده است ميماند حضرت امير كه جزء مهاجرين سابقين اولين از مهاجرين است و او به او رابطه دارد پس آيه او را شامل ميشود همان پاسخي كه وجود مبارك ابيابراهيم امام كاظم (سلام الله عليه) به هارون عباسي گفت هارون به حضرت عرض كرد شما تاكنون يك چنين پاسخي به كسي گفتيد فرمود تا كنون كسي از من سؤال نكرده من نه به كسي نگفتم پس اين نقد جناب امام رازي به آن پاسخ درست نيست ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ اگر باشد بالأخره شامل وجود مبارك حضرت امير خواهد بود و لا غير در آن ربط كلمه ﴿ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ﴾ يا وِلايتهم كه برخيها بين وَلايت و وِلايت حرفه بودن يا اصل وصف فرق گذاشتند عدهاي از مفسرين گفتند جريان وَلايت و وِلايت مثل دَلالت و دِلالت جايزالوجهين است لازم نيست ما حالا ولايت را يك حرفه بدانيم بگوييم آن ولايت به معني حرفه و كسر است و اصل صفت به فتح است اينچنين نيست ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»