درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 72 الی 75

 

﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ حَتّي يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾(72)﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾(73)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾(74)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾(75)

 

علاقمندي بيشتر مسلمانان به اسلام نسبت به قبيله و عشيره و وطن

در پايان سورهٴ مباركهٴ «انفال» مشابه مطالب صدر اين سوره بيان شده از يك سو و جريان هجرت و جهاد به دنبال بحثهاي جنگ بدر و اينها طرح شده است از سوي دوم اصل جريان هجرت مثل جريان جهاد نشانه آن است كه انسان در درجه اول بنده خداست محبوب او و مسبوق او همان دين الهي است ساير امور در درجه دوم از اهميت قرار دارد علاقه به غير خدا بعد از علاقه به دين خداست خواه آن علاقه به صورت اشتياق به اقوام و عشيره و فرزند و امثال اينها باشد خواه به صورت وطن باشد علاقه به فرزند و همسر و اقوام اينها در درجه دوم است چه اينكه علاقه به وطن و كارهاي اقتصادي و تجاري هم در درجه دوم يعني مسلمانهاي مكه هر كدام قبلاً يك شناسنامه‌اي داشتند كه پدري دارند مادري دارند برادر و خواهري دارند فرزندي دارند و هر كدامشان هم اهل مكه بود اول ارتباط خانوادگي‌شان محفوظ بود يعني پسر كه بودند برادر كه بودند پدر كه بودند مشخص بود بعد هم مكي بودن آنها مشخص بود وقتي قرآن و عترت آمد و مسئله دين و رسالت و وحي و نبوت طرح شد اين حسابها به كنار اينها اول مسلمان بودند بعد شناسنامه خانوادگي داشتند بعد هم اهل مكه بودند يعني ارتباط اعضاي خانواده كه مهم‌ترين پيوند انسانهاست اين در درجه دوم قرار گرفت و ارتباط به سرزمين معلوم يعني وطن آن هم در درجه دوم يا سوم قرار گرفت لذا وقتي نوبت به تزاحم رسيد اينها آن دين را حفظ كردند از فرزند و ارحام فاصله گرفتند اولاً و از وطن جدا شدند ثانياً اين ترتيب را ذات اقدس الهي به صورت متن در سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه محور بحث است بيان فرمود و به صورت شرح در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» به صورت توبه تبيين كرد در سوره «مجادله» آيه پاياني‌اش يعني آيه بيست و دوم سورهٴ مباركهٴ «مجادله» به اين صورت بيان فرمود: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ﴾ كساني كه مؤمن به خدا و قيامت‌اند هرگز دوست دشمنان خدا و پيغمبر نيستند يعني دوست كافران و مشركان نيستند ولو آن كافران و مشركان پدرانشان فرزندانشان برادرانشان و قبيله و عشيره باشند آن عربي كه در جاهليت قبيله براي او اصل بود و خانواده براي او اصل بود همه اينها در درجه دوم و سوم اهميت قرار گرفت اينها اول مسلمان بودند بعد به اعضاي خانواده‌شان وابسته بودند به قبيله‌شان مرتبط بودند به وطنشان علاقه داشتند و مانند آن

بيان مراتب صحيح علاقمندي انسان از منظر قرآن

مشابه اين تعبير در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم به صورت ديگر بيان شده فرمود كه به اينها بگو اگر فرزندان شما آباي شما اجداد شما و مسكن شما تجارت شما دفتر تجاري شما نزد شما از خدا و پيامبر محبوب‌تر است صبر كنيد سوف ﴿يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾[1] كه آن امر را ذات اقدس الهي مي‌پذيرد و آن‌گاه شما خجل و نگران مي‌شويد كه چرا غير خدا را بر ذات اقدس الهي مقدم داشتيد ﴿إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ﴾ اين‌گونه از امور ﴿أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾[2] و ذات اقدس الهي وقتي امر خود را نازل كرد آن‌گاه شما خجل خواهيد شد قبل از اينكه حكم خود قبيله و خانواده و سرزمين اينها مشخص بشود فرمود كه شما به خودتان بيش از همه علاقمنديد اين حرف رسمي است كه انسان مشخص مي‌داند به خودش علاقمند است و اعضاي خانواده را براي خود مي‌خواهد وطن را براي خود مي‌خواهد پس محبت به خود يك امري است هر كسي داراي اوست فطري اوست طبيعي است و مانند آن وقتي اسلام آورد اين هم در درجه دوم قرار گرفت فرمود شما قبل از اينكه به خودتان علاقمند باشيد بايد به پيغمبرتان علاقمند باشيد پس اين سه مرحله را به تدريج ذات اقدس الهي در قرآن كريم تشريح كرد فرمود انسان به وطن خودش علاقمند است اين حرفي در آن نيست به فرزند خودش به بستگان و اعضاي خانواده‌اش علاقمند است حرفي در آن نيست چه اينكه به مراكز تجاري و اقتصادي‌اش هم دلبسته است پيشاپيش همه هر كسي هم به خودش علاقمند است پس اول علاقه به خود هست بعد علاقه به اعضاي خانواده بعد علاقه به سرزمين معلوم هر سه را در بخش از آيات قرآن كريم آمده از انسان جدا كرده فرمود هويت تو به دين توست اول به آن هويت اصلي كه دين است علاقمند باش بعد به حيات ظاهري‌ات علاقمند باش بعد به فرزندانت بعد به وطن و اگر جريان تنازعي پيش آمد تزاحمي روي داد امر دائر شد بين وطن و اعضاي خانوادگي وطن را رها كن و اعضاي خانواده را حفظ كن اگر امر دائر شد بين اعضاي خانواده و خودت خب آنها را رها مي‌كني خودت را نجات مي‌دهي اگر اين خطر جلوتر آمد و امر دائر شد بين حيات ظاهري‌ات و حيات باطني يعني دينت آن حيات ظاهري را رها كن دين را حفظ كن سه بخش از قرآن كريم عهده‌دار اين سه مرحله است

بيان امير المؤمنين(عليه السلام) در مورد اولويت حفظ دين، جان و مال

و در هنگام تنازع حفظ اولي اين در آن حديث معروفي كه از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) رسيده است وجود دارد كه حضرت طبق آن نقل فرمود: «اذا حضرتْ بليةٌ فاجعلوا اموالكم دون انفسكم» و اگر اين بليه جلوتر آمد «فاجعلوا انفسكم دون دينكم»[3] يعني اگر خطري آمد به وسيله مال جانتان را حفظ بكنيد و اگر آن خطر جلوتر آمد به وسيله جان دينتان را حفظ بكنيد بگذاريد دينتان در سنگر سنگر بماند يعني دو تا سنگر براي دينتان داشته باشيد يك سنگر جان شماست يك سنگر مال شماست اول مال بعد جان وقتي هم كه انسان جانش را در راه خدا داد ديگر دينش محفوظ مي‌ماند اين‌چنين نيست كه دين دستبرد بشود انسان تا زنده است در معرض خطر اغواست وقتي در راه خدا شهيد شد كه ديگر دينش در دسترس بيگانه قرار نمي‌گيرد.

عظمت ياد مهاجرين و انصار در قرآن به شرط حدوث و بقاء

پرسش: ...

پاسخ: بله حالا آن هم تعرض خواهد شد آن مسئله مطرح است كه همه اين مهاجرين و انصار به نحو عموم و اطلاق اينها مشمول حديث‌اند يا اينها سه گروه‌اند يك عده‌شان واقعاً مهاجر بودند كه ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾[4] اين يكي يك عده سوء خاتمه داشتند اول مهاجرتشان درست بود و بعداً به سوء خاتمه مبتلا شدند اين دو گروه گروه سوم كه سران نفاق بودند بعيد است از همان اول بدون دسيسه آمده باشند از همان اول هجرت اينها آلوده بوده است از همان اول آن گروه اول بنابراين آن مهاجريني كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم از آنها به اين عظمت ياد مي‌كند آنها كساني‌اند كه هم حدوثاً هم بقائاً در آن هجرت ناب مانده‌اند

برتري جان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جان و مال بيعت كنندگان با خداوند

خب در جريان اينكه نفستان بايد فداي پيغمبر بشود در حقيقت بدنتان بايد فداي پيغمبر بشود آن در آيه 120 سورهٴ مباركهٴ «توبه» است كه فرمود: ﴿ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ﴾ مبادا در روز خطر شما خودتان را حفظ بكنيد يا فرار بكنيد و در صدد اين باشيد كه خودتان بمانيد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آسيب ببيند هيچ كس اين حق را ندارد كه در هنگام خطر خودش را حفظ بكند و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آسيب ببيند خودتان را حتماً بايد فداي پيغمبر بكنيد براي اينكه او عصاره دين است چون ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ﴾[5] خب اگر كسي با خدا بيعت كرد در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اگر كسي با خدا بيعت كرد يعني بيع كرد بيع كرد يعني چه يعني جان و مالش را به خدا فروخت اگر جان و مال خودش را به خدا فروخت هر گونه تصرفي در جان و مال بدون اذن خدا مي‌شود تصرف غصبي و محرم پس اگر كسي با خدا بيعت كرد و بعد حاضر نشد براي حفظ دين او به جبهه برود اين حياتش غاصبانه است در مال غير دارد تصرف مي‌كند فرمود شما وقتي كه با خدا بيعت كرديد يعني بيع كرديد يعني جان و مالتان را به خدا داديد و از ذات اقدس الهي درخواست بهشت مي‌كنيد ديگر ممكن نيست در روز خطر خودتان را حفظ بكنيد و پيغمبر آسيب ببيند

تقدم هويت ديني بر هويت شخصي و وطني

خب پس جريان وطن در بخش اول در جريان اعضاي خانواده در بخش دوم و جريان خود آدم در بخش سوم در قوس صعود كه از پايين بخواهيم برويم بالا و اگر از بالا بخواهيم بياييم پايين اول تقديم جان بعد تقديم رهايي اعضاي خانواده بعد رهايي وطن آن كريمه كه در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» بود او راجع به اعضاي خانواده است آن كريمه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است ﴿إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾[6] آن مربوط به يك مسئله مال و واحد تجاري و مسكن و ... بنابراين مسلمانها اول يك اعضاي خانواده‌اي داشتند بعد مكي بودند با اسلام اول مسلمان شدند بعد وابسته به خانواده بعد وابسته به مكه سرزمين مكه در هر سرزميني كه اسلام ظهور كرد نسبتش همين است مثلاً در همين ايران اول بايد مسلمان باشند بعد وابسته به فلان عضو و فلان خانواده باشد بعد ايراني باشد كه اين جهاد مقدس و دفاع مقدس هشت ساله آنهايي كه مجاهد بودند حالا يا شهيد شدند يا جانباز يا آزاده آنها اول مسلمان بودند بعد وابسته به عضو خانواده‌اي بودند بعد ايراني بودند اين‌طور نبود كه اول ايراني باشند بعد مسلمان يا اول عضو فلان خانواده باشند بعد مسلمان چون اول مسلمان بودند بعد عضو فلان خانواده اعضاي منزلشان را رها كردند از آنها خداحافظي كردند و ايران را رها كردند از ايران سرزمين خداحافظي كردند و الآن بيش از بعضيها بيش از مثلاً پانزده سال شانزده سال است كه آزاده‌اند در بند اسارت ديگران‌اند خب اينها را قرآن تربيت كرده اين همان مكتب است ديگر پس اگر كسي هويت خودش را در عقيده و دين بداند از نظر تنظيم امور مي‌گويد من اول مسلمانم بعد وابسته به فلان خانواده بعد هم ايراني‌ام اما اگر خداي ناكرده طرز ديگر فكر بكند مي‌گويد اول من ايراني‌ام بعد وابسته به آن خانواده‌ام بعد درجه سوم هم يك مسلمان اسلام‌شناس

از سيره انبيا و هجرت براي خداوند

انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) سيره‌شان بر همين بود كه اول موحد بودند بعد به يك سرزميني وابسته بودند يا به يك خانواده‌اي مرتبط جريان ابراهيم (سلام الله عليه) كه قرآن كريم نقل مي‌كند مي‌بينيم ﴿اِنّي ذاهِبٌ إِلي رَبّي﴾[7] در سيره وجود مبارك حضرت ابراهيم مي‌تابد يعني آن ماه هجرت كرده است لوط كه معاصر و مؤمن به حضرت ابراهيم بود او هم مي‌گفت: ﴿إِنّي مُهاجِرٌ إِلي رَبّي﴾[8] وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) هم نه تنها از مصر به مدين هجرت كرده است قبل از نوبت بلكه بعد از نبوت هم مردم محروم بني‌اسرائيل را از مصر گرفته به سرزمين قدس سفر كرده كه بعد ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾[9] اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بايد باشد خب وجود مبارك موساي كليم پس اين مهاجرت را داشت نظير ابراهيم نظير لوط نوبت به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه رسيد هم جزء مهاجرين رسمي بود

دو مهاجرت مسلمانان به حبشه و مدينه

عده‌اي از مسلمانهاي صدر اسلام هم داراي دو هجرت بودند يك بار به حبشه مسافرت كردند يك بار هم به مدينه بخشي از اين مهاجرتها هم صبغه تبليغي داشت يعني زنهايي هم كه از مدينه به حبشه مهاجرت مي‌كردند او هم براي تربيت زنهاي حبشي بود براي اينكه اين زنها تقريباً از يك مصونيتي برخوردار بودند در حجاز در همان مكه خيلي روي اينها فشار نمي‌آورد گرچه برخيها نظير سميه شهيد شدند اما خيلي فشار روي زنها نبود كه اينها مجبور بشوند مكه را ترك كنند عده‌اي همراه مهاجران صدر اسلام از مكه به حبشه رفتند تا زنهاي آماده پذيرش توحيد را در حبشه تبليغ كنند خب هجرت دوم مسلمانها در صدر اسلام از همان مكه به مدينه بود و خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود كه اين هجرت توفيقي بود نصيب ما شد «و لو لا الهجره لكنت أمراً من الانصار»[10] اگر من جزء مهاجرين نبودم و در مدينه بودم من جزء انصار بودم بالأخره يا مهاجر يا انصار فرمود: «لو لا الهجرة لكنت امراً من الانصار» بنابراين اين بخش از آيات به انسان ياد مي‌دهد كه قبل از اينكه انسان فرزند يك سرزميني باشد يا فرزند يك خانواده‌اي باشد بايد فرزند عقيده باشد اين است كه سلمان (رضوان الله عليه) در همان جنگ اسلام كه به ايران نورانيت بخشيدند وقتي شمشير مي‌زد مي‌گفت «انا بن الاسلام»[11] اين «انا بن الاسلام» ناظر به همين است يعني من در درجه اول فرزند اسلامم بعد در درجه دوم به اعضاي خانواده‌ام مرتبطم و در درجه سوم به سرزمينم اگر كسي اين كارها را كرده باشد آن وقت مي‌شود مؤمن حقيقي ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ﴾ اين براي مهاجرين

انصار مدينه مظهر قدرت و لطف الهي براي مهاجران

﴿وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا﴾ اين براي انصار ﴿أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ البته ايوا و مأوا دادن در حقيقت كار ذات اقدس الهي است اوست كه بي‌مأواها و بي‌مسكنها را مأوا عطا مي‌كند اوست كه نصرت عطا مي‌كند لكن فعل ديگران را كه مظهر قدرت او هستند و آيت لطف او هستند خدا وقتي قبول كرد به خود اسناد مي‌دهد در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه 26 قبلاً چنين گذشت ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ﴾ خب در همين كريمه محل بحث كه ايوا را و مأوا دادن را به انصار اسناد مي‌دهد در آيه 26 سورهٴ «انفال» ايوا را به خود اسناد داده است فرمود خدا شما را مأوا داد خدا شما را ياري كرد البته تمام آن نعمتها ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[12] ديگران مأمور اجراي اراده ذات اقدس الهي هستند مظهر قدرت و اراده اويند تعبير قرآن كريم از مهاجر و انصار دارد كه مهاجرين نسبت به انصار نسبت به هم مهاجر و انصار نسبت به هم با عظمت همراه است نفرمود بعضهم اولياء بعض فرمود: ﴿أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اين كلمه ﴿أُولئِكَ﴾ هم براي تكريم و تفخيم اينهاست در نقطه مقابلش كه مربوط به كفار است ديگر سخن از اولئك نيامده در آيه 73 فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ ديگر اولئك كه نشانه تفخيم باشد براي آنها نيست ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اما ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ آنها از ولايت خاص برخوردار نيستند ولاي ارث ولاي نصرت ولاي تأمين كه اشاره شد روايات فراواني در اين كتاب تفسير شريف كنزالدقائق است خيلي از روايات هم كه در نور الثقلين يا تفسير برهان احياناً نيامده اين يك تفسير بسيار خوبي است در بحثهاي روايي از او غفلت نشود خيلي از رواياتي كه ما نقل مي‌كنيم براي همين تفسير كنزالدقائق است كه جامع‌تر است از بعضي از لحاظ از اين تفسيرهاي روايي معروف

پاسخ امام كاظم(ع) به هارون عباسي دربارهٴ علت ارث بردن فرزندان فاطمه(عليها السلام) از پيامبر(ص)

ايشان اين روايات با مبسوطاً نقل مي‌كند كه وقتي وجود مبارك امام كاظم (سلام الله عليه) مورد سؤال هارون عباسي قرار گرفت و گفت چطور شما از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارث مي‌بريد با اينكه پس عموي پيغمبريد و عموي پيغمبر كه عباس باشد زنده بود با بودن عمو ارث به فرزندان عمو نمي‌رسد شما چگونه ارث برديد براي اينكه ابوطالب در زمان خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرده بود اينها جوابهاي گوناگوني داشتند مهم‌ترين جوابي كه آنها مي‌دادند اين بود كه ما از راه فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه عليها) به پيغمبر ما بچه‌هاي پيغمبريم با بودن فرزند خب نوبت به عمو نمي‌رسد كه عمو طبقه دوم است ما فرزند اوييم اين عظمت را در موارد حساس ذكر مي‌كردند بعد به آياتي از قرآن كريم هم استشهاد مي‌كردند مي‌گفتند كه خداي سبحان وقتي ذراري حضرت ابراهيم را دارد مي‌شمارد يكي از ذراري حضرت ابراهيم يكي از فرزندان حضرت ابراهيم عيسي (سلام الله عليه) است و عيسي (سلام الله عليه) هم از راه مادر ذريه و فرزند حضرت ابراهيم بود عيسي كه پدر نداشت پس معلوم مي‌شود كسي كه نوه دختري باشد فرزند محسوب مي‌شود خب با اين استدلالي كه وجود مبارك امام كاظم فرمود و ساير ائمه فرمودند به آيه قرآن استشهاد مي‌كردند كه خداوند فرزندان ابراهيم را كه مي‌شمارد يكي از آنها عيسي (سلام الله عليه) است و عيسي از راه مادر فرزند ابراهيم خليل بود اينها هم مي‌فرمودند كه ما هم از راه فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه عليها) فرزند پيغمبريم گذشته از آن استدلال به اين آيات سورهٴ مباركهٴ «انفال» استشهاد مي‌كردند مي‌فرمودند كه در جريان ارث گرچه عباس عموي پيغمبر است و با بودن عمو به پسر عمو نمي‌رسد ولي عباس اهل ولايت به اين معنا نبود چون خداي سبحان فرمود آنهايي كه ايمان آوردند و مهاجرت و هجرت نكردند ﴿ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ چون عباس هجرت نكرده است طرفي نمي‌بندند اين علي‌بن‌ابي‌طالب است هجرت كرده است اين فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است كه هجرت كرده است اينها هستند كه سهم مي‌برند گاهي از اين راه استشهاد مي‌كردند و استدلال مي‌كردند.

پرسش: ...

پاسخ: آن‌وقت در درجه بعدي در درجه بعدي قرار گرفت آن‌وقتي كه بايد ارث توزيع مي‌شد آن‌وقت به او نرسيد.

كم ارزشي هجرت عباس عموي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از فتح مكه

پرسش: ...

پاسخ: بله اما بعد از فتح مكه آمده است چون وجود مبارك پيغمبر فرمود: «لا هجرة بعد الفتح»[13] برخي از آثار براي قبل از فتح است.

پرسش: ...

پاسخ: الآن هم همان بحث را داريم حالا به خواست خدا كه هجرت بعدالفتح هم هست اما آن مرحله عاليه هجرت براي قبل الفتح است آيه سورهٴ مباركهٴ «حديد» هم در نوبتهاي قبل خوانده شد كه در جريان جهاد هم همين‌طور است انفاق هم همين‌طور است ﴿لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ﴾[14] با كسي كه بعدالفتح قتال و هجرت مي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: به عنوان يك نقل بود يك امر قطعي نبود آن كسي كه اسير مي‌شود كه مهاجر نيست بر فرض هم برنگشته باشد اين را نمي‌گويند مهاجر كه مهاجر اين است كه بالطوع و الرغبه و بدون تحليل مقدمي كه عرض شد اول اصل را عقيده خود و دين خود بداند بعد بگويد من به اعضاي خانواده مرتبطم بعد در درجه سوم از اهميت به سرزمين خودم مرتبطم و عباس چسبيده به مكه اگر هم بعد از اسارت بدر برنگشت اين را هجرت نمي‌گويند كه

تفاوت هجرت قبل فتح مكه و بعد آن

پرسش: ...

پاسخ: خب پس معلوم مي‌شود كه اگر كسي از راه مادر فرزند پيغمبر باشد ذريه او محسوب مي‌شود خب بنابراين اينكه فرمود وجود مبارك امام كاظم به هارون فرمود كه برابر آيه ﴿ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ عباس سهمي ندارد روي اين جهت است بعد هارون به وجود مبارك امام كاظم (سلام الله عليه) عرض كرد شما اين را تاكنون براي كسي نقل كرديد فرمود نه كسي اين مطلب را از ما سؤال نكرد خب اما آن مسئله‌اي كه خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لا هجرة بعد الفتح»[15] يعني آن هجرت ويژه‌اي كه آثار خاص را به همراه دارد از نظر مسايل حقوقي و فقهي اين ديگر بعد الفتح نيست وگرنه آن هجرت تا قيامت آن هجرت هست الآن هم اگر كسي در دارالكفر باشد و مسلمان بشود و نتواند احكام اسلامي را در همان سرزمين كفر پياده كند بر او لازم است كه به دار اسلام هجرت كند پس اين هجرت الي يوم القيامه محفوظ هست.

بيان برخي مشتركات و مختصات مهاجران و انصار

مطلب بعدي آن است كه مهاجر و انصار يك سلسله مشتركات داشتند يك سلسله مختصات مشتركات مهاجرين و انصار ايمان به خدا و قيامت و وحي و نبوت بود از يك سو برائت از مشركين بود از سوي ديگر مختصات مهاجرين هجرت بود مختصات انصار هم نصرت بود ولي ايمان و برائت از مشركين اين مشترك بين آن دو گروه است پس اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ حَتّي يُهاجِرُوا﴾ اين درباره احكام فقهي است كه هجرت قبل از فتح و هجرت بعد از فتح فرق مي‌كند با اين زمان نزول آيهٴ

لزوم كمك به مسلمانان غير مهاجر در مكّه هنگام مواجهه با دشمنان حربي

بعد فرمود آنها كه مؤمن‌اند ولي مهاجرت نكردند در مكه‌اند و درگير با يك سلسله كفار شدند با يك قبيله‌اي درگير شدند مبارزه ديني دارند و از شما كمك خواستند ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾ يك وقت است مسايل مادي است خب مسايل مالي را بايد به محكمه مراجعه كرد اين ديگر قبيله‌كشي و لشكركشي ندارد اگر يك سلسله مسايل حقوقي و مالي و مانند آن است اين را بايد به محكمه مراجعه كرد اما اگر يك درگيري مذهبي گروهي است كه عليه آنها شوريدند و اينها از شما كمك خواستند ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾ شما بايد كه پاسخ مثبت بدهيد اينها را با ولاي نصرت تحت پوشش خود بگيريد مگر اينكه اينها با كسي درگير باشند يا با قبيله‌اي درگير باشند كه شما پيمان عدم تعرض را امضا كرديد ﴿إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ﴾ اگر حكومت اسلامي با يك قبيله‌اي پيمان عدم تعرض بسته يك آتش‌بس دارند يك ترك مخاصمه‌اي دارند يك زندگي مسالمت‌آميز و مشتركي را ايجاد كردند و مانند آن در چنين فضايي اگر مؤمنين مكه كه مهاجرت نكردند و با آنها درگير شدند در مسايل ديني و از شما كمك خواستند شما حق كمك نداريد ديگر نمي‌توانيد بگوييد ما در راه دين داريم تلاش مي‌كنيم چون آن تعهدي هم كه سپرديد آن هم مسئله ديني است شما اگر نقض عهد بكنيد خب دين را رعايت نكرديد دين مي‌گويد نقض عهد حرام است مسلمان بايد بداند كه با حكومت اسلامي هماهنگ كند چرا درگير شده وقتي كه نمي‌تواند مقاومت كند درگير نشود اگر از شما كمك خواست شما بخواهيد با ترك يك حكم شرعي با يك خلاف شرعي اينها را ياري كنيد اينكه حفظ دين نشد اين حرف است كه هرگز هدف وسيله را توجيه نمي‌كند و مانند آن بالأخره انسان از راه خلاف شرع كه نمي‌تواند شريعت را ياري كند پس اگر غير مؤمنين در مكه كه مهاجرت نكردند با يك قبيله‌اي مبارزه ديني دارند و از شما كمك خواستند در مسايل مالي و حقوقي كه خب بالأخره به محكمه مراجعه مي‌كردند در مسايل ديني اگر از شما كمك خواستند شما ببينيد آن قبيله‌اي كه اين مسلمانها با آنها درگيرند و عليه آنها از شما كمك خواستند آنها يك مشرك حربي‌اند و با حكومت اسلامي پيمان عدم تعرض امضا نكردند يا كردند اگر ديديد آنها يك كافر حربي‌اند با حكومت اسلامي پيمان عدم تعرض امضا كردند يك قطعنامه‌اي يك ميثاقي بله مسلمانها را ياري كنيد

لزوم رعايت پيمانهاي منعقد شده با كافران

اما اگر آن قبيله كساني‌اند كه با حكومت اسلامي پيمان عدم تعرض بستند خب نه بايد اين را رعايت كرد چون رعايت عهد ولو در قبالش مشرك باشد واجب است اين را در كتابهاي فقهي در بحث جهاد ملاحظه فرموديد كه حالا اگر مشركين به جنگ مسلمانها آمدند بنا شد كه رجلاً برجل يك نفر از آنها از صف بيايد بيرون يك نفر از اينها در هم‌آورد تن به تن يك نفر از آنها يك نفر از اينها بجنگند و حكومت اسلامي هم اين شرط را پذيرفته است اين عقد را قبول كرده حالا يك سرباز مسلمان از صف بيرون رفته يك سرباز كفر هم از آن طرف آمده حالا او دارد غالب مي‌شود اينجا كسي حق ندارد اين سرباز مسلمان را ياري كند چون از چه راه مي‌خواهد آنها را ياري كند با خلاف شرع مي‌خواهد او را ياري كند چون نقض عهد خلاف شرع است و اينكه مرضي نيست خب او هم شربت شهادت مي‌نوشد سرّش اين است كه مسئله مرگ و شهادت و اينها براي آنها حل شد انسان همين كه اين بدن را رها كرد اگر واقعاً در سبيل حق و در راه حق باشد يك روح و ريحاني نصيب او مي‌شود و وضع عوض مي‌شود مدتها نمي‌فهمد كجاست ولي مي‌فهمد مرغ باغ ملكوت است و راحت بعد از گذاشت مدتها تازه به يادش مي‌آيد كه مرده است اينكه خيلي از آنها به ياد بچه‌ها نيستند اصلاً يادشان نيست مثل يك كودكي كه آمده خب اين از ديار ديگر آمده اصلاً يادش نيست از كجا آمده همه ما هم همين‌طوريم از ديار «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوح» آمديم ديگر اما اينجا يادمان رفته

«هبطت اليك من المحل الأرفع     ورقاء ذات تعزز و تمنع»[16]

بالأخره ما يادمان رفته از كجا آمديم بعضي از بزرگان اهل معرفت مي‌گويند هنوز شميم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[17] زير گوش ما هست ما يادمان هست آن صدا را داريم مي‌شنويم اگر كسي صداهاي ديگر را نشنود آن صدا را مي‌شنود هم‌اكنون هم مي‌شنود به هر تقدير فرمود: ﴿فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ﴾ اگر با حكومت اسلامي تعهد كردند كه مسلمانها را كار نداشته باشند خب اگر نقض عهد كردند ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾[18] اگر آدم امارات نقض عهد را ببيند مي‌تواند عليه آنها قيام بكند چه رسد به اينكه نقض عملي باشد مثل اينكه در جريان فتح مكه هم همين‌طور بود آنها نقض عملي كردند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم لشكركشي كرده اما اگر آنها نقض عهد نكردند مسلمانها با آنها درگير شدند اينجا جا براي ياري نيست.

پرسش: ...

پاسخ: هدف وسيله را توجيه نكرده بلكه اين در موقع تزاحم هست در تزاحم هر اهمي بر مهم مقدم است نه اينكه انسان يك مقصدي دارد كائناً ما كان الحق مي‌خواهد به آن مقصد برسد آن اهداف شخصي را كه نمي‌شود از راه خلاف شرع تأمين كرد آن ... حرفهايشان همين است كه ما وقتي مقصدي داريم به هر جايي مي‌خواهيم مي‌رسيم منافقين هم همين حرف را مي‌زدند اما اگر كسي برابر دين دين فرمود فلان مطلب اهم است يعني نجات نفس محترمه اهم است عبور از ملك غصبي مهم است از اين مهم بگذر براي آن اهم چه اهم است چه مهم است اين را بايد صاحب شريعت بيان بكند خب ﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ اما ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ كه در اين آيه به مفهومش عنايت دارد. «و الحمد لله رب العالمين»


[1] توبه/سوره9، آیه24.
[2] توبه/سوره9، آیه24.
[3] . الكافي، ج2، ص216.
[4] انفال/سوره8، آیه74.
[5] توبه/سوره9، آیه111.
[6] توبه/سوره9، آیه24.
[7] صافات/سوره37، آیه99.
[8] عنکبوت/سوره29، آیه26.
[9] اعراف/سوره7، آیه137.
[10] . كنز العمال، ج14، ص61.
[11] . مفاتيح الغيب، ج29، ص508.
[12] نحل/سوره16، آیه53.
[13] . الكافي، ج5، ص443.
[14] حدید/سوره57، آیه10.
[15] . الكافي، ج5، ص443.
[16] . الحكمة المتعالية، ج8، ص357.
[17] اعراف/سوره7، آیه172.
[18] انفال/سوره8، آیه58.