درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 72 الی 75

 

﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ حَتّي يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾(72)﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾(73)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾(74)﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾(75)

 

بيان كيفيت ذنب پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و توجيه آن در تفسير المنار

تتمه مطالبي كه در تفسير المنار راجع به آن آيات گذشته بود لابد مراجعه فرموديد تعبير ايشان از اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجتهاد مي‌كند و در اجتهاد خطا مي‌كند و اين خطاي در اجتهاد ذنب است منتها ذنب مغفور همه اينها ناصواب اينها در احكام مجتهد نيستند نظير مجتهدان فقهي و اصولي ما كه از ظواهر طبق امارات و اصول حكمي را استنباط بكنند اين‌چنين نيست كه با گمان حكمي را بفهمند اينها برابر با وحي و الهام الهي و علم شهودي احكام الهي را دريافت مي‌كنند لذا هر چه مي‌گويند وحي است نه گمان وحي و مانند آن مسئله موضوعات نصابش جداست و اين هم ذنب نيست و اينكه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «فتح» فرمود: ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾[1] اين ذنب مصطلح فقهي نيست كه ـ معاذالله ـ آن حضرت گناهي كرده باشد و خداي سبحان بخشيده باشد و هيچ ارتباطي بين فتح مكه كه يك نعمت است با بخشش گناه وجود ندارد بين بخشش گناه و استغفار و مانند آن رابطه است نه بين فتح كه يك نعمت است و بخشش گناه بلكه اين ناظر به همان ذنب مردمي است يعني چون مشركين مكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مذنب تلقي مي‌كردند جنگ بدر و امثال بدر به زعم آنها كشته‌هايي را به همراه داشت و اين كشته‌ها مثلاً ناروا كشته شدند وجود مبارك پيغمبر نزد آنها مذنب تلقي مي‌شد بعد از فتح مكه و عفو عمومي و شمول لطف آن حضرت نسبت به همه آنها آن خيال باطل اينها برطرف شد نظير اينكه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾[2] يعني من به زعم و گمان مصريها نزد آنها گنه‌كارم ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾ وگرنه گناهي را وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) مرتكب نشد بنابراين اگر هم ذنب در قرآن كريم به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد داده شد از سنخ ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾ است.

عدم ارجاع ضمير ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّي﴾ به پيغمبر

مطلب بعدي آن است كه اين ضمير ﴿عَبَسَ وَ تَوَلّي﴾[3] ـ ان‌شاءالله ـ در جاي خود خواهد آمد اين نمي‌تواند به پيغمبر برگردد براي اينكه با خلق عظيم سازگار نيست ممكن است كسي بگويد كه اين كار را وجود مبارك پيغمبر براي حفظ اسلام كرده است يا براي جلب قلوب آن شخص و اسلام اين كار را كرده است اين احتمال هم ناصواب است براي اينكه اسلام را بايد با مبادي حق ياري كرد نه از راه باطل چون اين فكر كه هدف وسيله را توجيه مي‌كند كه در اسلام پذيرفته نيست و اين كار طبق عتاب قرآني كار ناروايي بود كه قرآن كريم روي اين كار اشاره كرده كه اين كار ناصواب است با كار ناصواب و راه ناصواب و ترك برخي از احكام اسلامي يا اخلاقي اسلامي نمي‌شود اسلام را تقويت نكرد بالأخره در اين ﴿عَبَسَ وَ تَوَلّي﴾ رنجاندن اخلاقي يك فقير محروم جزء بد اخلاقيهاست و اين با كسي كه با سنت و سيرت كسي كه ذات اقدس الهي خلق عظيم او را امضا كرده است سازگار نيست آن آيه ﴿إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[4] قبلاً نازل شده است جزء عتائق آيات و سور است كسي كه ذات اقدس الهي عظمت اخلاقي او را صحه گذاشت بعد بيايد تنگ حوصلگي نشان بدهد و عبوس كند در حالي كه به نوح پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين به انبياي ديگر پيشنهاد دادند اين فقرا را از مجلستان بيرون كنيد ما مي‌آييم اشراف يك چنين پيشنهادي دادند وجود مبارك نوح به آنها گفت كه اين كار من نيست وظيفه من نيست حق من نيست ﴿وَ ما أَنَا بِطارِدِ﴾[5] ﴿تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ﴾[6] من فقرا را طرد بكنم كه شما بياييد اين كار من نيست من يك چنين حقي ندارم در بخشهاي ديگر هم قرآن كريم روي اين صحه گذاشت كه اصلاً پيغمبرها يك چنين حقي ندارند كه فقير را طرد كنند نسبت به آنها بي‌مهري كنند براي اينكه اشراف بيايند خب اين نه تنها شايسته پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبود انبياي ديگر هم اين كار را نمي‌كردند بنابراين نمي‌شود گفت كه براي حفظ اسلام يا براي جلب ديگران به اسلام حضرت عبوس كرده است خب يك حكم اسلامي را از دست بدهد تا يك كسي مسلمان بشود اين نيست.

عدم امكان ارجاع ظاهر ضمير به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مراد باطني مردم در ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّي﴾

مطلب ديگر آن است كه اين جريان ﴿عَبَسَ وَ تَوَلّي﴾ از آن سنخ آياتي نيست كه ما بگوييم ظاهراً خطاب به پيغمبر است و يا ضمير به پيغمبر برمي‌گردد منظور ديگران‌اند دو مطلب اينجا بحث مي‌شود يكي اينكه ضمير به پيغمبر برمي‌گردد يا نه؟ جوابش اين است كه نه مطلب ديگر اين است كه ظاهراً ضمير به پيغمبر برگردد و باطناً مردم مراد باشند اين هم مقبول نيست براي اينكه ما اين خلاف ظاهر را چرا مرتكب بشويم اگر ما ظهور لفظي داشتيم كه ظاهر اين لفظ اين بود كه خطاب يا ضمير به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوجه است يا برمي‌گردد آن‌گاه مي‌توان گفت كه پيغمبر مخاطب است ولي ديگران مرادند چون «نزل القرآن علي اياك اعني و اسمعي يا جارة»[7] نظير اينكه ذات اقدس الهي به عيسي‌بن‌مريم (سلام الله عليهما) فرمود: ﴿أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[8] آيا تو به مردم گفتي كه به الوهيت ما نظر بدهيد يعني در حقيقت به حسب ظاهر خطاب متوجه عيساي مسيح (سلام الله عليه) است ولي باطناً اين عتاب متوجه مردم است زيرا وجود مبارك عيسي عرض كرد من هرگز يك چنين حرفي نزدم ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾[9] ﴿إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ﴾[10] و مانند آن يا در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «نساء» و «انعام» اين آيات هست كه خداوند به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا﴾[11] اگر ديدي يك عده‌اي در آيات الهي خوض مي‌كنند آيات الهي را حصر مي‌كنند استهزا مي‌كنند ﴿فَلا تَقْعُدْ﴾ معهم اين شواهدي دلالت مي‌كند بر اينكه منظور اين خطاب ظاهراً خطاب بر پيغمبر است ولي باطناً متوجه امت براي اينكه در بخشهاي ديگر قرآن كريم فرمود كه ما به شما گفتيم كه در چنين مجالسي شركت نكنيد در حالي كه در هيچ جاي قرآن خداوند خطاب به مردم نكرده فقط يك جاست خطاب به پيغمبر است پس معلوم مي‌شود آنجا كه خطاب به پيغمبر است منظور مردم‌اند اينكه در جاي ديگر مي‌فرمايد ما به مردم گفتيم كه شما در مجلس استهزاي قرآن و هتك قرآن و خوض در قرآن شركت نكنيد معلوم مي‌شود آنجايي كه به پيغمبر خطاب كرده مخاطب اصلي مردم‌اند اينجا شواهد داريم اما در اينكه ضمير عبس به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد يا به شخص ديگر اينجا ما اول كلام است كه به پيغمبر برمي‌گردد اگر مسلم شد به پيغمبر برمي‌گردد آن‌گاه به شهادت ﴿إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[12] مي‌گوييم ظاهراً به پيغمبر برمي‌گردد باطناً مردم مرادند بر اساس اينكه وارد شده است قرآن نزل علي لغت «اياك اعني و اسمعي يا جارة».

تعذيب متنبّي و تفاوت آن با نبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

مطلب ديگر اين است كه در جريان ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ﴾[13] اين منظور شخص خود پيغمبر است ضمير به پيغمبر برمي‌گردد مراد هم خود پيغمبر است چون با لو ذكر شده است نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[14] اين با لو ذكر شده است و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانند ديگران مكلف است آنها آمدند گفتند كه اين حرفهايي است كه كسي كه مدعي نبوت است از خودش يا از ديگران اين حرفها را تلخيص كرده ـ معاذالله ـ و به خدا اسناد داد خداوند مي‌فرمايد اگر او يك چنين كاري را بكند ما به او مهلت نخواهيم داد ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ﴾ ما توان او را مي‌گيريم رگ حياتش را قطع مي‌كنيم ﴿فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾[15] هيچ‌كدام از شما هم نمي‌توانيد از او حمايت كنيد اين يقيناً ضمير متوجه خود پيغمبر است و مقصود هم خود شخص پيغمبر است نه ديگري اينجا ما دليل داريم كه ديگري مراد نيست براي اينكه درباره ديگران عده زيادي آمدند ادعاي نبوت كردند آمار متنبيان كمتر از آمار انبيا نبود خدا خيلي از اينها را مهلت داد خب اين همه متنبيان كه آمدند تقول كردند قولي را به خدا اسناد دادند افترا بستند دروغ گفتند گاهي دعوت دروغ داشتند دعواي دروغ داشتند همه اينها را خداي سبحان مهلت داد گاهي برخي آنها را هم گرفت در عصر خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مدتها اين مسيلمه كذاب يك چنين بساط تنبي را پهن كرده بود و در جريان خود پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سرّ اينكه خداي سبحان اين همه تشديد مي‌كند اين است فرمود كسي كه اختصاص به پيغمبر اسلام ندارد هر پيغمبري كه سكه قبولي خورد يعني ما معجزاتمان را به دست او ظاهر كرديم آيات بيّنه خود را به دست او داديم او را به سمت رسالت رسانديم چنين آدمي كه حرفش مقبول است و به عنوان سند ديني تلقي مي‌شود اگر ـ معاذالله ـ به فرض محال كم‌ترين افترا به ما ببندد ما سخت‌ترين كيفر به او خواهيم داد اين كار را درباره ديگران نمي‌كنيم چون ديگران حرفشان بعد از يك مدت كوتاهي رسوا خواهند شد اما كسي كه حالا حرفش سكه قبولي دارد و به عنوان يك مركز ديني مقبول است او اگر بخواهد به نام ما افترا ببندد ما به او مهلت نمي‌دهيم

كمتر نبودن ممتنيان از انبياء

لذا متنبيها خيلي‌ها بودند خداي سبحان به خيلي از اينها مهلت داد و بعد از يك مدتهايي به طور عادي مردند برخي هم معذب شدند شما آمار متنبيان را كه مي‌بينيد مي‌بينيد كمتر از انبيا نيست هر وقت انبيا آمدند مقبوليتي پيدا كردند در مقابلش هم يك عده آمدند ادعاي تنبي كردند روزهايي كه زمان فطرت بود انبيا نبودند تا مسئله نبوت طرح كنند تنبي هم در كار نبود هر عصري كه يك چيزي رونق پيدا كند در دنيا بدلي‌سازي ممكن است كه اينجا جاي بدلي‌سازي است جاي جعلي‌سازي است در نوبتهاي قبل هم ديروز اشاره شد كه از ربوبيت تا ايمان در پنج مقطع دنيا كارگاه بدلي‌سازي درباره ربوبيت اين‌چنين است درباره نبوت اين‌چنين است درباره خلافت اين‌چنين است درباره روحانيت اين‌چنين است درباره ايمان اين‌چنين است از اين منافقين عادي برنمي‌آيد كه به يكي از آن مقاطع چهارگانه پيشين را ادعا كنند فقط از اينها ساخته است كه بگويند ما مؤمنيم ما ايمان داريم همين بالاتر از اينها در ثقيفه و امثال ثقيفه ادعاي امامت طرح مي‌شود جلوتر از اينها ادعاي نبوت طرح مي‌شود براي ثقيفه ادعاي امامت طرح مي‌شود و جلوتر از مسئله نبوت ادعاي ربوبيت طرح مي‌شود كه گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾[16] اصولاً كارگاه بدلي‌سازي و جعلي‌سازي در دنيا هست خداي سبحان به آن كسي كه ادعاي ربوبيت كرده است ساليان متمادي مهلت داد خب آن كسي كه جعلي كرد بعد بساط گوساله‌پرستي را راه‌اندازي كرد به او مدتها مهلت داد بعدها معذّب شد در عصر خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مسيلمه كذاب مهلت داد عصر جاهلي كه عصر طايفگي بود چنين افترايي پذيرفته مي‌شد وقتي به يك كسي گفتند كه پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با همه معجزات با داشتن قرآن تو او را ديدي و ايمان نياوردي ولي دنبال مسيلمه راه افتادي براي چه گفت آخر او از طايفه من است اين «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً»[17] شعار رسمي آنها بود مي‌گفتند برادرت را ياري كن خواه ظالم باشد خواه مظلوم اسلام آمد برگرداند «انصر المظلوم اخاك او غيره» فرمود مظلوم را ياري كنيد چه برادرت باشد چه ديگري وگرنه قبل از اسلام اين بود كه به كمك برادرت يا هم قبيله‌ات بشتاب چه ظالم چه مظلوم بنابراين اين ﴿تَقَوَّلَ﴾[18] يقيناً به پيغمبر برمي‌گردد و نه به ديگري منتها با لو ذكر شده است كه نشانه آن است كه اين كار ممتنع است او انجام بدهد كسي كه قلمرو لبان مطهرش ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[19] است چنين كسي چنين كار را نمي‌كند كه ولي بر فرض محال نظير ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[20] بر فرض محال اين كار را انجام بدهد كيفر تلخ به انتظار اوست

آيات پاياني سورهٴ انفال و اقسام مؤمنان

خب اما اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انفال» درباره كساني است كه هجرت كردند مجاهدت كردند يا مهاجر و مجاهد را پناه دادند چند گروه را در اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انفال» ذكر مي‌كند مسايل فقهي‌شان را مسايل حقوقي‌شان را طرح مي‌كند مي‌فرمايد كه مؤمنين سه دسته‌اند مردم دو دسته‌اند يك عده مسلمان‌اند، مؤمن‌اند يك عده كافر اين يك تقسيم مؤمنين هم سه دسته‌اند يك عده مهاجرند يك عده انصارند يك عده نه مهاجرند نه انصار اين سه قسم خب بعد فرمود مؤمنين حقيقي همان مهاجر و انصارند اين هم مطلب چهارم ديگران هم تحت ايمان حضور و ظهور دارند اما آن ايمان ناب نصيب اينها نخواهد شد.

عدم اختصاص هجرت و جهاد به مهاجرين و مجاهدين صدر اسلام

مطلب بعدي آن است كه هجرت و جهاد تا روز قيامت هست اين‌طور نيست كه كسي غبطه بخورد كه «يا ليتنا كنا معكم» نه الآن هم شما مي‌توانيد مجاهد و مهاجر باشيد اين‌طور نيست كه جهاد رخت بربسته باشد هجرت رخت بر بسته باشد اگر گفته شد كه مهاجرين و انصار و مجاهدين مهاجرين و مانند آنها مؤمنين حقيقي‌اند هجرت تا روز قيامت هست جهاد تا روز قيامت هست شما بعداً هم اگر مهاجر باشيد بعداً هم اگر مجاهد باشيد ملحقيد به آن مهاجر و مجاهد صدر اسلام

بيان ولاي ارث و ولاي نصرت بين مهاجرين و انصار

بعد هم يك نحو پيوند ولايي بين مهاجرين با هم انصار با هم مهاجر و انصار با هم بين اين سه گروه هست يعني مهاجرين با هم انصار با هم مهاجرين و انصار با هم آن ولاي ارث است از يك سو ولاي نصرت است از سوي ديگر ولاي رعايت تعهد و حفظ عهدنامه‌ها و قطعنامه‌ها است از سوي سوم در صدر اسلام مي‌گفتند كه مهاجرين از هم ارث مي‌بردند يا انصار از هم ارث مي‌بردند بستگان كافرشان ارث نمي‌بردند اگر كسي مي‌مرد و بستگان كافر داشت آنها ارث نمي‌بردند ولي مهاجرين ارث مي‌بردند يا اگر انصار مسلماني مي‌مرد بستگانش كافر بودند آنها ارث نمي‌بردند و انصار ديگر مؤمنين ديگري كه جزء انصار بود ارث مي‌برد بعداً مسئله ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ﴾ آمد كه حكم تخصيص ازماني پيدا كرد و عوض شد ولاي نصرت كه در كنار ولاي ارث مطلب دوم است آن است كه اگر يك وقتي احتياج به كمك داشت مهاجر بايد كمك مهاجر باشد انصار بايد كمك انصار باشد مهاجر و انصار بايد كمك هم باشند اين دو

اعطاي پناهندگي سياسي و اجتماعي به كفار در مدينه

سوم ولاي امن است اگر كسي مهاجري در يك تعهدي به كسي پيمان داد امنيت داد گفت در كنار مني تو اگر بخواهي بيايي مكه يا مدينه درباره اسلام تحقيق كني در پناهندگي اجتماعي و سياسي من قرار داري در پناه مني من به تو پناه دادم الآن اگر كسي بخواهد وارد يك كشوري بشود و از امنيت برخوردار باشد مثلاً بايد پناهنده سياسي يا اجتماعي و مانند آن بشود و آن كشور هم بايد به او پناهندگي بدهد آن روز هر مؤمني خواه انصار خواه مهاجر كسي را امنيت مي‌داد پناهندگي مي‌داد ديگران موظف بودند اين پناهندگي او را ارج بنهند محترم بشمارند ديگر او را آزار نكنند اگر يك كافر حربي با پناهندگي يكي از مؤمنين وارد مدينه مي‌شد در امنيت بود لازم نبود كه شخص پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن تعهدش را و امنيتش را مثلاً امضا بكند يا انشا كند و مانند آن.

محدوده پيمانها و بيان برخي خصوصيات مهاجرين و انصار

مطلب ديگر اين است كه اگر يكي از اينها مورد ستم واقع شد ديگران بر او سرريز كردند و اين استنصار كرد آدم لازم است بر اساس آن ولاي نصرت كه به كمك او بشتابد حالا اگر يك شخصي با كسي درگير شد با يك قبيله‌اي درگير شد آن قبيله با دولت اسلام پيمان عدم تعرض بستند ديگر اينجا نمي‌توان گفت ما به ياري اين شخص بشتابيم و آن قبيله را سركوب كنيم چون پيمان عدم تعرض بستيم بايد يك نحوي بين اينها صلح برقرار كنيم اين احكام فقهي و حقوقي را يكي پس از ديگري اينجا ذكر مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ﴾ چون هجرت قبل از جهاد بود لذا از نظر تقديم ذكري هجرت را قبل از جهاد ذكر فرمودند آنها در مكه جهادي نداشتند ولي در مكه هجرت داشتند از مكه به حبشه گاهي مهاجرت مي‌كردند گاهي به مدينه مهاجرت مي‌كردند بعضي دو هجرت داشتند بعضي يك هجرت آنهايي كه براي حفظ اسلام و تبليغ اسلام مهاجرت كردند و در مدينه وقتي حكومت اسلامي مأذون شد از خود دفاع كند ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[21] جهاد تشريع شده است اينها جهاد كردند ﴿بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ﴾ اين گروه مهاجر و مجاهد گروه دوم ﴿وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا﴾ كساني كه مأوا دادند مسلمانهاي مدينه مهاجرين را مأوا دادند ﴿تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإيمانَ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» از انصار به نيكي ياد شده است كه اينها كساني بودند كه ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾ اينها به مهاجرين علاقمندند ﴿تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإيمانَ﴾[22] جا دادند مكان دادند نصرت دادند و مانند آن ﴿وَ الَّذينَ آوَوْا﴾ مأوا دادند ﴿وَ نَصَرُوا﴾ اين دو گروه هم هر كدامشان با هم هر كدام با گروه ديگر مقابل ﴿أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ چه ولاي ارث چه ولاي نصرت چه ولاي امن چه ولايات ديگري احياناً ممكن است از اين اطلاق استفاده بشود اين سه قسم ولا مشمول ﴿أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾

بيان محدوده ولايي بين مؤمنان غير مهاجر ساكن مكه با انصار

اما گروه سومي از مؤمنين هستند كه نه مهاجرند و نه انصار ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا﴾ اينها كه در مكه ايمان آوردند و ماندند اينها رابطه ولايي با هم نداريد ﴿ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ رابطه ولايي بين شما و آنها نيست آنها با مهاجرين رابطه ولايي ندارند با انصار رابطه ولايي ندارند ﴿حَتّي يُهاجِرُوا﴾ اگر مهاجرت كردند آن‌گاه مانند ساير مهاجر و انصار از آن اقسام سه‌گانه ولا برخوردارند ولي قبل از مهاجرت از آن ولاي مطلق بهره ندارند اما ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ﴾ اگر در مسايل ديني دارند مظلوم واقع مي‌شوند و از شما استنصار كردند كمك خواستند شما موظفيد اين ولاي نصر را حفظ كنيد اينكه فرمود: ﴿ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ كه نفي انحاي ولاست با ﴿فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ﴾ تخصيص يا تقييد مي‌يابد كه ولاي نصر بين شما و مؤمنين غير مهاجر برقرار هست بعد از اين استثنا هم يك استثناي ديگري ظهور كرد و آن اين است ﴿إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ﴾ يك وقت است كه اين مؤمني كه در مكه بود و مهاجرت نكرد برادر ايماني مسلمانهاست طلب كمك كرده است گفت من را در آن صحنه ياري كنيد نبردي كه با فلان كس داريم ياري كنيد آن گروه آن شخص يا آن گروه جزء كساني‌اند كه دولت اسلامي با آنها پيمان عدم تعرض بسته است و تعهد زندگي مسالمت‌آميز و عدم تعرض دوجانبه امضا كرده‌اند در چنين حالتي فرمود اين ديگر مستثناست ﴿إِلاّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ﴾ اگر با گروهي پيمان عدم تعرض بستيد شما نمي‌توانيد به عنوان اينكه ما مي‌خواهيم فلان مسلمان را ياري كنيم عليه يك فرد يا قبيله‌اي قيام بكنيد

اسماي حسناي پاياني آيات تعليل محتواي كم

﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ اسماي حسنايي كه در پايان آيات ذكر مي‌شود چند قسم‌اند بعضيها يك اسم است مثل اين‌گونه از موارد ﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ يا ﴿اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾ يا ﴿و الله علي كل شيء شهيد﴾[23] يا ﴿اللّهَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾[24] اين‌گونه از آيات يك اسم در پايان آيه ذكر مي‌شود براي اينكه با همان يك اسم محتوا تعليل مي‌شود در خيلي از موارد با دو اسم كه اينها با هم تناكح دارند از تلفيق دو اسم محتواي آيه تعليل مي‌شود گاهي هم با چند اسم يك آيه پايان مي‌پذيرد يا يك آيه شكل مي‌گيرد نظير بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» كه در يك آيه چند اسم از اسماي حسناي الهي مطرح است

عدم جواز ايجاد رابطه ولايي مسلمانان با كافران

خب اينكه فرمود مؤمنين مهاجر و انصار اينها مهاجرين با هم انصار با هم مهاجر و انصار با هم اينها رابطه ولايي دارند فرمود اگر يكي از بستگان شما كافر بود هرگز رابطه ولايي بين مسلمان و كافر نيست ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ اين نمي‌خواهد حكم كفار را روشن بكند بلكه مفهومش كه به اين معناست شما تحت تولي آنها نباشيد رابطه ولايي با آنها برقرار نكنيد آن تقريباً محور اصلي است فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ﴾ اين از جاهايي است كه در مقام تهديد است مفهوم دارد ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ شما كه مؤمن هستيد با آنها هيچ رابطه نداريد نه شما ولي آنها هستيد نه آنها ولي شمايند اگر شما اين مفهوم را رعايت نكرديد با كفار هم رابطه ولايي برقرار كرديد ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اْلأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ﴾ كه كان كان تامه است يعني توجد فتنةٌ يك آشوبي در زمين مي‌شود كه بدترين فتنه همان فتنه فرهنگي و اعتقادي است يعني شرك گروه اول و دوم يعني مهاجرين و انصار اينها از يك حرمت خاصي برخوردارند

اطلاق ارزش ايمان، هجرت و جهاد براي مسلمانان همه عصرها

فرمود: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ﴾ يعني مهاجرين ﴿وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا﴾ يعني انصار ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾ اينها مؤمنين حقيقي‌اند كه اين تقريباً به تعبير سيدناالاستاد رد العجز الي الصدر است در آغاز سورهٴ مباركهٴ «انفال» از مؤمنين حقيقي سخن به ميان آمده آيه دو به بعد سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين بود ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ٭ الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ٭ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾ آن‌گاه مصداق اين افرادي كه ايمان ناب دارند و ايمانشان حقيقي است همان مهاجرين و انصار صدر اسلام‌اند ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقَّاً﴾ كه ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾ كه شرح مغفرت و رزق كريم و معناي رزق كريم و اقسام رزق كريم در آغاز همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» بازگو شد ولي اين راه همچنان پر‌رهرو باد و اين در همچنان باز است اين‌طور نيست كسي بگويد ‌اي اخرتني الدهور نه الآن هم اگر كسي راه هجرت و جهاد را طي كند ايمان حقيقي پيدا مي‌كند ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ﴾ اين بعد نه يعني بعد از آنها در زمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نه بعد از آنها الي يوم القيامه ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ﴾ آنها هم از شمايند يعني همين رابطه ولايي برقرار است منتها آن كساني كه در حال غربت اسلام را ياري كرده‌اند خواه با هجرت خواه با جهاد مال خواه با جهاد جان با آنها كه در حال عزت اسلام را ياري بكنند فرق مي‌كند ﴿لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا﴾[25] اين در سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين مضمون هست فرمود آنها كه در حال غربت اسلام را ياري كردند غير از آنهايي هستند كه در حال عزت و قدرت اسلام را ياري مي‌كنند ولي بالأخره اينها هم از ايمان حقيقي برخوردارند تا برسيم به اين ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحَامِ﴾ ببينيم تا چه اندازه نفس ولايي مي‌كنند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] فتح/سوره48، آیه2.
[2] شعراء/سوره26، آیه14.
[3] عبس/سوره80، آیه1.
[4] قلم/سوره68، آیه4.
[5] هود/سوره11، آیه29.
[6] هود/سوره11، آیه31.
[7] . بحار الانوار، ج17، ص71.
[8] مائده/سوره5، آیه116.
[9] مائده/سوره5، آیه117.
[10] مائده/سوره5، آیه116.
[11] انعام/سوره6، آیه68.
[12] قلم/سوره68، آیه4.
[13] حاقه/سوره69، آیه44 ـ 45.
[14] زمر/سوره39، آیه65.
[15] حاقه/سوره69، آیه47.
[16] نازعات/سوره79، آیه24.
[17] . كنز العمال، ج3، ص414.
[18] حاقه/سوره69، آیه44.
[19] نجم/سوره53، آیه3.
[20] انبیاء/سوره21، آیه22.
[21] حج/سوره22، آیه39.
[22] حشر/سوره59، آیه9.
[23] مجادله/سوره58، آیه6.
[24] انفال/سوره8، آیه41.
[25] حدید/سوره57، آیه10.