79/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 67 الی 71
﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(67)﴿لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾(68)﴿فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّبًا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾(69)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ مِنَ اْلأَسْري إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾(70)﴿وَإِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ﴾(71)
ارادهٴ نهي از ماي نافيه در آيهٴ ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ﴾
اين جمله ﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري﴾ گرچه خبريه است ولي به داعي انشا بنا شده است و اين يك نفيي است كه نهي را به همراه دارد نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آمده است در سورهٴ «احزاب» آيهٴ 53 به اين صورت آمده: ﴿وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا﴾ اين ﴿ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا﴾ كه جمله نفي است پيام نهي دارد يعني حق ايذا نداريد اينجا هم ظاهرش نهي است حالا اين نهي تحريمي است يا نهي تنزيهي است يا ارشاد است و مانند آن مسايلي است كه برخي از آنها گذشت برخي از آنها مطالبش خواهد آمد قرآن كريم در بسياري از اين موارد آن راز و رمز حكم را بازگو ميكند ميفرمايد شما اين مال كه ميطلبيد اين دنيا است و خدا آخرت ميخواهد اگر ما گفتيم مؤمنين ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾ اين حكم اخروي است و شما ميخواهيد اين ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾ در يك مقطعي به صورت دريافت هديه تبديل بشود و حال اينكه اينچنين نيست اين جنگ بدر اولين جنگ است هنوز پايگاه شما مستقر و مستحكم نشده اينها هم برميگردد توسعه ميكنند دوباره تهاجم را شروع ميكنند بنابراين اين ﴿تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا﴾ تأويل آن نهي است
اسماي الهي در پايان آيات ضامن مضمون همان آيه
اما اينكه فرمود خدا عليم و حكيم است مشابه اين هم قبلاً هم گذشت كه اسمايي كه در پايان هر آيه ذكر ميشوند ضامن مضمون آن آيهاند يعني شما اگر عزت ميخواهيد بايد مطيع راهنمايي عزيز باشيد اگر ميخواهيد به حكمت باريابيد از رهنمود خداي حكيم بهره ببريد چون ﴿وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ عزت شما و حكمت شما را او بايد تأمين كند.
طرح وجوهي ديگر براي احتمال دامنگيري عذاب عظيم براي مجاهدان بدر
اما كريمه ﴿لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ چهار وجه در بحث ديروز از جناب زمخشري نقل شده و اشاره شد به اينكه اين آيه منحصر در وجوه چهارگانه نيست وجوه ديگري هم برخي از مفسران ارائه كردند.
الف: وجه پنجم
وجه پنجم اين است كه آنچه كه قضاياي الهي بر آن مستقر شد اين است و خداوند فعل قليله اصحاب بدر دين را ياري كند و كفر را سرنگون چون اين قضاي الهي بود و مقدر الهي اين بود كه با اصحاب بدر با همين گروه كم دين را ياري كنند اگر يك غفلتي احياناً اين گروه كردهاند خدا از اينها صرفنظر ميكند آن مطلبي كه در قضاي الهي گذشت اين است اين ميشود وجه پنجم.
ب: وجه ششم
وجه ششم كه جناب قرطبي در تفسيرش نقل كرده است اين است كه در كتاب الهي گذشت كه خداوند امت را با بوي پيغمبر عذاب نميكند ﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ﴾[1] اين مطلب كه در همان آن اوايل اشاره شد پيام خاص خود را دارد طوري نيست كه اصحاب را جري بكند كه آنها فرصت و جرأت بدهد كه دست به هر خلافي بزنند بگويند تا پيغمبر زنده است ما در امانيم اينچنين نيست و اينكه آن نازل به عذاب استئصال و عذاب عمومي امت است گذشته از اين ممكن است ذات اقدس الهي به احترام پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) موقتاً عذاب نكند ولي طلبكاري اينها زمينه عذاب قيامت را فراهم ميكند بالأخره اينها عذاب قيامت معذب ميشوند يا بعد از رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عذاب ميبينند اين وصف چندان تام نيست.
ج: وجه هفتم
وجه هفتم اين است كه در كتاب الهي گذشت كه اگر شما از معاصي كبيره پرهيز كرديد با معاصي صغيره مؤاخذه نميشويد ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾[2] كه اين را هم قرطبي از طبري نقل كرده است اين هم تام نيست براي اينكه اسيرگيري در جنگ بدر يك ارتباط تنگاتنگي به استقرار نظام يا عدم استقرار نظام دارد جزء معاصي صغيره نيست جزء معاصي كبيره است اگر عذاب عظيم به دنبال او است معلوم ميشود ذنب عظيم است در نوبتهاي قبل اشاره شد كه از اينكه فرمود: ﴿لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ معلوم ميشود كه اين اسيرگيري بدون اذن رهبري مسلمين ذنب عظيم است زيرا اين ذنب عظيم است كه به دنبالش عذاب عظيم را همراه خواهد داشت پس اين وجهي هم كه جناب قرطبي از طبري نقل ميكند تام نيست اين وجوهي كه تام است حالا چهار وجه پنج وجه و مانند آن و بيش از اينها كه برخي از مفسران ديگر ميتوانند ارائه كنند همه اينها ميتواند زير مجموعه ﴿لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ﴾ باشد حصر در يك وجه خاص هم وجهي ندارد دليلي بر حصر وجود ندارد.
احتمال دامنگيري عذاب دنيوي براي مجاهدان بدر به خاطر اسير گرفتن
مطلب ديگر اين است كه اين ﴿لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ ظاهرش عذاب دنيوي است چون ذات اقدس الهي از اين به فعل ماضي ياد كرده است نفرمود ما شما را عذاب ميكنيم كه احتمال بدهيم عذاب آخرت باشد بلكه فرمود: ﴿لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ اين ظاهرش عذاب دنيا است در تأييد اين مطلب آن است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان جريان جنگ بدر كنار يك درختي بودند بعد طبق نقل برخي از در اهل تفسير فرمودند آن عذابي كه ممكن بود دامنگير شما بشود به اين به من از اين درخت نزديكتر بود يعني فاصلهاي نبود يعني من ديدم آن عذاب را اين تمثل آن عذاب بود براي عذاب آن امت بود براي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اينها متوسل ميشدند آن عذاب به حضرت ميرسيد فرمود: «ادني الي من هذه الشجرة»[3] يك درختي هم در ميان جنگ بدر بود كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود غالب مجاهدين در جنگ در آن بدر در آن ليله بدر ميلرزيده از شدت هراس مگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه هيچ هراسي احساس نميكرد و تا صبح تحت آن شجره مشغول مناجات با حق بود اين همان سكينه است و طمأنيه خاص وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشت كه خود حضرت امير (سلام الله عليه) طبق مرحوم كليني ميفرمايد: «كنا اذا احمر البأس اتقينا برسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)»[4] ما وقتي نايره جنگ مشتعل ميشد و خيليها از ما شهيد ميشدند و از آنها كشته ميشدند جنگ خيلي مشكل ميشد ما احساس هراس ميكرديم به پيغمبر نزديك ميشديم همين كه به پيغمبر ميرسيدند احساس آرامش ميكرديم.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما اگر ما يقين داشته باشيم كه مربوط به آينده است آنوقت اگر كسي از ما سؤال بكند كه چرا از يك امر آينده با فعل ماضي ياد شده است ميگويند مستقبل محققالوقوع در حكم ماضي است اما اگر به يك فعل ماضي داشتيم نميدانيم مربوط به آينده است كه چون آن آينده يقينيالوقوع است از او به فعل ماضي تعبير شده يا نه مربوط به فعل ماضي است اصل در فعل ماضي همان ظهور در گذشته است.
التجاء اميرالمؤمنين(عليه السلام) به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي درفايت بركات و فيض الهي
پرسش: ...
پاسخ: بله اين دعا است مثل اينكه ديگران همينطور است اين فرمايشي كه مرحوم كليني نقل ميكنند از خود آن حضرت است ديگر مرحوم كليني از وجود مبارك حضرت امير نقل ميكند كه «كنا اذا احمر البأس اتقينا برسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)»[5] و شايد نسبت به ديگران اينطور بود يك، نسبت به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بركتي كه نصيب حضرت ميشد به وسيله پيغمبر بود و اگر زمينه هراس فراهم ميشد خود را به پيغمبر ميرساند و احساس امن ميكرد «كنا اذا احمر البأس» اين التجاء و پناه بردن نشانه آن است كه ما از نائره جنگ يك حسابي برديم ديگر خب افراد عادي بله اما خود حضرت امير پرچمدار بود پرچم رسمي مسلمين در جبههها به دست حضرت امير بود در يكي از جبههها دست راست حضرت آسيب ديد و اصحاب خواستند آن پرچم رسمي مسلمين را بردارند وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ضعوه في يده الشمال»[6] آن پرچم را در دست چپ عليبنابيطالب(عليه السّلام) بگذاريد دست چپ او از دست راست شما بهتر است لذا آن پرچم را به دست چپ حضرت داد ديگران به پرچم نزديك ميشدند اما خود حضرت براي دريافت فيض الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نزديك ميشد يقيناً خودش هم داخل است بالأخره نگوييد من از آنها نميترسم اما حالا اگر يك وقتي من بخواهم از كسي مدد بگيرم از چه كسي كمك بگيرم از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كمك بگيرم اينطور نبود كه ديگران باشند و وجود مبارك حضرت مستثنا باشد البته وجود مبارك حضرت نسبت به ديگران قابل قياس نيست اما تمام اين بركات با وجود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به وسيله خود پيغمبر بود آن عظمتي كه ذات اقدس الهي براي پيغمبر قائل است براي ائمه قائل نيست ﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ﴾ اين درباره آن حضرت بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله به تبع حل ميكند ديگر يعني چون به منزله نفس است يك سلسله استثنائاتي هم دارد «الا انه لا نبي» اگر استثنا دارد پيامد پاي آن استثنا هم مستثنا است ديگر پيامدهاي آن مستثنا هم مستثنا است ﴿لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ كه فرمود من عذاب را به خود نزديكتر از ميبينم.
حليت مصرف غنائم جنگي و فديه دريافتي از اسرا
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّبَاً﴾ از اين كلوا معلوم ميشود كه چون اطلاق دارد و هم غنيمتهاي جنگ بدر را شامل ميشود و هم اين فديههايي كه از آزادسازي اسرا ميگرفتند شامل ميشود معلوم ميشود كه آزاد كردن جايز است اين آزاد كردن اگر آنها اسيرگيريشان باطل بود پس اينها اسير نيست وقتي اسير نباشند آزادند وقتي آزاد باشند رها كردن اينها بايد بلا عوض باشد پولي كه ميگيرند اگر در قبال آزادسازي اسير نباشند اكل مال به باطل است و حلال نيست اما از اينكه فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّبًا﴾ بنا بر اطلاق اين كريمه و شمول فديه معلوم ميشود كه اين فديه حلال است وقتي فديه حلال بود فديه در مقابل تحرير است و آزادسازي است معلوم ميشود آزادسازي درست است تحرير بعد از رقيت معلوم ميشود آنهايي كه گرفته شدند رق بودند بالأخره يك حقي از اين مجاهدين بر آنها مستقر شد كه آنها اين حق را رها ميكنند به خود آن اسيرها ميدهند چيزي دريافت ميكنند حالا اگر خود اين اسيرگيري باعث پيدايش يك حقي باشد و لازم نباشد كه از سنخ عتق و آزادسازي باشد باز معلوم ميشود اين اسيرگيري حلال است؛ چرا؟ چون وقتي عوض حلال بود معلوم ميشود معوض حلال است همانطوري كه در مكاسب محرمه از حرمت معوض پي به حرمت عوض ميبرند «ان الله سبحانه تعالي اذا حرم شيئاً حرم ثمنه»[7] از حليت عوض هم به حليت معوض ميتوان پي برد اگر انسان ثمني كه دريافت ميكند حلال است يا مزدي كه دريافت ميكند حلال است معلوم ميشود آن كاري كه انجام داده است و در قبال كار اجرت ميگيرد يا كالايي كه عطاء كرده است و در قبال كالا بها دريافت ميكند آن كالا حلال است همانطوري كه از حرمت كار و كالا به حرمت عوض پي ميبريم و معلوم ميشود اين داد و ستد باطل است از حليت عوض هم به حليت معوض ميتوان پي برد يعني ميتوان گفت «ان الله سبحانه تعالي اذا حرم ثمناً او اجرتاً» معلوم ميشود كه احل مثمن و احل العمل ديگر فرض صحيح ندارد كه ثمن حلال باشد مثمن حرام يا اجرت حلال باشد ولي كار حرام از اينكه فديه جزء حلالهاي آنها نيست معلوم ميشود آزادسازي حلال است و آن هم بعد از اسيرگيري.
مقيد شدن اطلاق حليت غنيمت در آيهٴ مورد بحث به آيهٴ خمس
اطلاق ديگر اين آيه ناظر به آن است كه آنچه را كه گفته به عنوان غنيمت گرفتيد براي شما حلال است و اين تقييد ميشود در آن بحثهاي قبلي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» درباره تخميس شده است يعني آيه 41 سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي﴾ پس آن آيه 41 سورهٴ مباركهٴ «انفال» مقيد يا مخصص اطلاق يا عموم آيه محل بحث است.
معناي لغوي و اصطلاحي اسير
درباره اسيرگيري گرچه قبلاً بنابراين بود كه آن كسي كه در ميدان جنگ گرفته ميشود او را ميبستند با اسب يعني با طناب او ميشد اسير يعني مأسور اين فعيل به معني مفعول است اما الآن اگر كسي اخيذ باشد به اصطلاح مأخوذ باشد ولي مأسور نباشد با اسر با طناب بسته نشود باز هم به آن ميگويند اسير پس لغتاً اسير آن مأسور و بسته است ولي اصطلاحاً بر اثر توسعه هر كسي كه در ميدان جنگ در اختيار غالب قرار گرفت يعني در اختيار گروه غالب قرار گرفت به آن ميگويند اسير ولو بسته نباشد.
پاسخ به شبهه عدم امكان جمع بين تهديد به عذاب و حليت فديه
اصل جريان آزادسازي اين سؤال هنوز درست حل نشد كه خب اگر اين اسيرگيري در جريان جنگ بدر حرام بود پس اين حليتهايي بعدي چيست؟ اگر قضاي الهي اين بود كه اين حلال است پس آن تهديد به عذاب عظيم چيست از اينكه تهديد به عذاب عظيم كرده است معلوم ميشود كه شارع حرمت درونش هست از اينكه فرمود ﴿فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّبًا﴾ معلوم ميشود اين كار روا است اين شبهه را بالأخره بايد پاسخ داد براي پاسخ اين شبهه وجوهي گفته شد كه يكي از آن وجوه آن است كه اين يك تجري كردهاند نه معصيت اينها كار حرام نكردهاند از فرمايش حضرت معلوم ميشود كه نكشتن همه و اسيرگيري كه زمينه آزادسازي برخي يا اسلام برخيها و مانند آن باشد يك كار معمول و مقبولي است چون حضرت فرمود: «اني قد عرفتُ رجالاً من بني هاشم و غيرهم قد اخرجوا كرهاً فمن لقي منكم احداً من بني هاشم فلا يقتله»[8] در همان جريان بدر فرمود اين مشركين مكه در اثر سيطرهو سلطهاي كه داشتند بر آن مسلمانهايي كه ايمانشان مكتوم بود بر آنها مسلط بودند آنها را با اكراه و اجبار وارد صحنه جنگ كردند اگر از اين بنيهاشم و همراهان آنها كساني كه اسلام آوردند منتها اسلامشان مستور است و قدرت انكار نداشتند آنها را نكشيد اين را قبلاً فرمود از اين جريان معلوم ميشود كه آن اسيرگيري كار حلالي بود منتها آنها تجري كردند اذن نگرفتند دستور رسمي نرسيده بود و اسيرگيري و مانند آن وگرنه طبق آن نقلي كه جناب ابناثير در جلد دوم تاريخ خودش از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد برخي از اهل تفسير هم اين را بازگو كردند اين بود كه زمينه اسيرگيري فراهم بود عدهاي مجبور شدند آمدند اين يك، گروه ديگر كه مجبور نشدند در جنگ شركت كنند ولي حسن عاقبت به انتظار آنها است كه عاقبت خوبي داشتند كه ايمان آوردند و اسلام را ياري كردند آنها هم اسير شدند كشته نشدند سهيلبنعمرو كه عليه اسلام و مسلمانها تبليغ ميكرد وقتي اسير شد آمد و پيشنهاد داد ما را بكشيد وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل قرطبي و ديگران فرمود: «دعه ... مقاماً تحمده عليه»[9] اين آينده خوبي دارد يك خدماتي ميكند كه شما ثناگوي او خواهيد بود و همينطور هم شد اين سهيلبنعمرو بعدها مسلمان شد و ترميم كرد جريان ابوالعاص را كه آن روز اول نقل كرده اين هم بعد توفيق پيدا كرده مسلمان شد عباس كه اينطور بود عقيل كه اين طور بود نوفل كه اينطور بود خيليها مسلمان شدند برخيها هم مسلمان بودند مجبورشان كردند به اينكه برخيها هم حسن عاقبت داشتند بعضيها هم كه شرور بودند و به هيچ وجه نه سابقه اسلام داشتند نه لاحقه اسلام به انتظار آنها بود نظير نضربنحارث، عقبةبنابيمحير اينها را پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور كشتن داد بنابراين از جمع اين قضايا بر ميآيد كه اين اسيرگيري كار محرّمي نبود و همان آن تحليل واقعي بود ﴿كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ﴾ وگرنه عذاب عظيم دامنگيرشان ميشد.
ضرورت انجام كارشناسي مجاهدان با رهبر اسلامي براي اسير گرفتن در جنگ
اما اصل اسيرگيري در اسلام آن روزي كه اسيرگيري به سود اسلام و مسلمين باشد آن را ولي مسلمين رهبر مسلمين با مشورت مسلمين مسلمانها و كارشناسي آنها انجام ميدهد آن روزي كه وهن باشد هتك باشد اين كار را نميكند كه اينها ديگر حكم الزامي اسلام جهاد اسلامي نيست اينها حكم تخييري است در سوره 47 آيه چهار كه قبلاً اشاره شد اين بود كه فرمود وقتي نظام اسلامي مستقر شد از اين نو به پايين در آمد ﴿فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّي إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ﴾ ثخين كرديد غليظ كرديد يعني نظامتان مستحكم شد ﴿فَشُدُّوا الْوَثاقَ﴾ اسير بگيريد حالا ﴿فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ﴾ يا آزادشان ميكنيد ﴿وَ إِمّا فِداءً﴾ يا رايگان يا بلاعوض يا معالعوض خب اين راهها را قرآن كريم فراسوي مجاهدين و رهبر اسلامي گذاشت آنها اگر بفهمند يك وقتي كارشناسي كنند كه اسير مذموم است و رواني است اين كار را نميكنند يك.
مطلب ديگر آن است كه يك كنوانسيوني ميثاق بينالمللي يك تعهد بينالملل هست كه دولت اسلامي در آنجا شركت كرده يا ميتواند شركت كند هر پيماني را كه دولت اسلامي برابر يكي از اين اجزاي واجب تخييري است آن لازمالاتباع است ممكن است دولت اسلامي در آن سازمان ملل اين امر رأي بدهد كه ما استرقاق نكنيم كسي را برده نگيريم بردهگيري كه واجب نيست يكي از اضلاع واجب تخييري است شقوق من اثر است.
اسيرگيري و استرقاق راه نجات اسلام و مسلمانها
مطلب ديگر آن است كه آن روزها كه اسير ميگرفتند بهترين راه براي نجات اسلام و مسلمانها اسيرگيري و استرقاق است براي اينكه گروهي كه اگر زير نظر اسلام باشند با اين ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ مِنَ اْلأَسْري﴾ اينطور با آنها رفتار ميشود و اگر كسي رق باشد هيچگونه اهانتي مگر كسي رق شد اهانت او جايز است بر اساس ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[10] با او رفتار ميشود الآن كه نظام بردهداري و بردگي افتاده است بسياري از كشورهاي اسلامي در سلطه همين غرب نوين است كه آنها را از هر بردهاي بردهتر ميكند اين همه جنگهاي داخلي كه عليه كشورهاي در حال توسعه اينها تحميل ميكنند از همين است اين آفريقاي مظلوم همين است اين كودتاي تحميل شده همين است اينكه اينها با داشتن معدنهاي طلا فقيرانه و گرسنه ميميرند همين است يعني از هر بردگي بردگيتر خب اينها را آواره كردن مسلمانها از خانهشان در اردوگاه اينها را جا دادن همين است اجازه نميدهند كه مسلمانها بيايند در خانه خودشان سرزمين خودشان در فلسطين اين هم همين است از هر بردگي بدتر مگر اسلام برده ميگيرد اينطور اهانت ميكند تحقير ميكند ظلم ميكند مگر مولا حق دارد نسبت به برده به او فحش بدهد بزند او را بعد بگويد او را؟ هيچ حق ندارد اگر اين كار را كرد حكومت اسلامي او را تعزير ميكند اين فقط براي اينكه در تحت مراقبت شديد باشد و تربيت بشود وگرنه الآن نظام بردهگي بيش از نظام بردگي صدر اسلام است آن روز كسي حق نداشت برده را فحش بگويد به صورت او بزند اهانت به او بكند آن نظام را نظام اسلام تا حدودي براي پيشرفت اسرا امضا كرده بود نه اينكه هرگونه اسيري را با هر گونه ستمي انجام بدهد.
پيشنهادي كه داده شد اين است درباره اينكه ائمه (عليهم السّلام) با اينكه ميدانستند مثلاً وجود مبارك حضرت امير ميگويد چه وقت شهيد ميشود امام مجتبي ميدانست كه مسموم ميشود اين بحث قبلاً گذشت كه اگر مناسبتي پيش بيايد انشاءالله كه علم غيبت ائمه (عليهم السّلام) كه تكليفآور است يا نه؟ اينها هم يك فرصت ديگري مطرح شده سؤالهايي كه مطرح ميشود مناسب با بحث كه شما از اينكه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ معلوم ميشود مخصص يا مقيدي ندارد اصل بحث در اين بود كه ﴿ما كانَ لِنَبِيِّ﴾ اين معلوم ميشود احكام نبوت عامه است اگر اين احكام نبوت عامه است انبياي پيشين هم همين را گفتند لذا بعضي از مفسران ميگويند در سفر تثنيه تورات .. بيستم فقره سيزده يعني آيهٴ سيزده همين مضمون آمده است هيچ پيغمبري حق اسيرگيري ندارد مگر اينكه نظام اسلامي او و حكومت او مستحكم باشد و اين اصول كلي كه اينجا بازگو شده است برابر همان اصول كلي است كه در تورات هم بوده.
خيانتورزي كفار بعد آزادي از اسارت در مقابل اراده خداوند
اما فرمود اگر اينها بخواهند خيانتي بورزند اين خيانت يا به اين است كه آن فديه را ندهند يا نه از توطئه مجدد كنند فرمود تو نگران نباش ﴿وَ إِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ﴾ يعني اينها را آزاد بكنيد ولو با دريافت فديه آن كسي كه جاي پيغمبر نشسته است (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يعني امام معصوم (سلام الله عليه) همين حكم را دارد ديگر اين حكم اسلام است ديگر خب ﴿وَ إِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ﴾ فرمود اگر اينها قصد خيانت كردند حالا يا در عدم پرداخت و عدم تأديه آن فديه يا نه قصد تهاجم بعدي دارند فرمود نگران نباش براي اينكه اينها قبلاً با خدا خيانت كردند يعني دين خدا را قانون خدا را زير پا گذاشتند عليه توحيد تلاش و كوشش كردند و خداي سبحان شما را متمكن كرد و آنها را زير سلطه مجاهدان شما قرار داد ﴿فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ﴾ يعني «امكنك منهم» شما متمكن شديد اينها تحت تمكن شما قرار گرفتند خدا به همه اين راز و رمزها عليم است و حكيمانه است و توان آن را دارد كه دوباره اينها را مخذول كند.
«و الحمد لله رب العالمين»