درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 67 الی 71

 

﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(67) ﴿لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾(68)﴿فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّبًا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾(69)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ مِنَ اْلأَسْري إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾(70)﴿وَ إِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ﴾(71)

 

خلاصه‌اي از بحث جلسهٴ گذشته

در جريان جنگ بدر بعد از پيروزي نسبي عده‌اي به فكر اسيرگيري بودند و خواستند از راه اسيرگيري به يك درآمدي و غنائمي برسند زيرا اين اسيرها را آزاد مي‌كردند در مقابل فديه مي‌گرفتند اين رسمي بود كه در جنگها داشتند ذات اقدس الهي در اين زمينه آيه‌اي نازل كرده است كه اين كار در جاي خود روا است و در نابه‌جا ناروا است همان‌طوري كه فرار از زحف در دو مقطع دو حكم خاص دارد اسيرگيري هم در دو مقطع دو حكم خاص دارد در فرار از زحف يعني فرار از ميدان و جبهه جنگ در صدر اسلام اين‌طور بود كه اگر طرف مقابل ده برابر مسلمانها هستند اينها بايد مقاومت كنند و فرار از ميدان جنگ محرّم بود و اگر بيش از ده نفر بودند ده برابر بودند فرار جايز است در مقطع ديگر كه جمعيت مسلمانها و مجاهدين بيشتر شد و به كفايت رسيد اين حكم تغيير پيدا كرد و وظيفه به اين منتقل شد كه اگر مسلمانها در برابر دو برابر خودشان در مقابل دو برابر خودشان قرار گرفتند نه ده برابر فرار جايز نيست و اگر دشمن بيش از دو برابر بود فرار جايز است البته اين غير از مسئله دفاع است كه در دفاع به هيچ وجه فرار روا نيست خب همان‌طوري كه در آيات قبل يعني آيهٴ 66 همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾

سرّ عدم جواز اسير گرفتن از دشمن قبل از استقرار نظام اسلامي

حكم فرار از ظهر در دو مقطع تاريخ فرق كرد جريان اسيرگيري هم همين‌طور است فرمود قبل از اينكه نظام اسلامي نو پايتان مستقر بشود شما به فكر اسير گرفتن نباشيد زيرا منظورتان از اين اسيرگيري آن است كه بعد اين اسرا را آزاد بكنيد يك در آمدي از راه آزاد كردن نصيب شما بشود اينها برمي‌گردند دوباره همان توطئه و همان تحريك و همان تهييج و همان شورش عليه اسلام را شروع مي‌كنند اگر نظام شما مستقر شد بر دشمن مسلط شديد كه ديگر آنها توان توطئه بعدي نداشتند آن‌گاه مي‌توانيد در صحنه جنگ اسير بگيريد بنابراين اصل اسيرگيري في الجمله جايز است لكن بايد در مقطع خاص تاريخي خودش باشد در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ 57 فرمود: ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ اگر اينها در برابر مسلمانها صف‌آرايي كردند و شما در ميدان جنگ بر آنها دست يافتيد و آنها دست يافته‌ايد طرزي جنگتان را ادامه بدهيد كه به وسيله اينها ديگران متفرق بشوند يعني پشتوانه اينها و پشتيبان اينها متفرق بشوند به وسيله تشديد و تفريق اينها آن پشتوانه‌شان را از پا در بياوريد ديگر اينها ذخيره‌اي نداشته باشند پشتوانه نداشته باشند كه دوباره برگردند و توطئه كنند تهاجم كنند پس دستور اين است كه نظام اسلامي مستقر بشود و نظام سلطه به كفر ضعيف بشود از آن به بعد اسير گرفتن آزاد است لذا فرمود اين حكم اختصاصي به پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد اين جزء احكام نبوت عامه است ﴿مَا كَانَ لِنَبِيِّ﴾ ‌اي نبي كان چه پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه انبياي گذشته حكم هيچ پيامبري وظيفه ندارد يعني هيچ ديني اين را امضا نكرده است گرچه برخي اين‌چنين قرائت كرده‌اند ﴿مَا كَانَ لِنَبِيِّ﴾ ما الف و لام كه قهراً اشاره به نبي معهود است لكن قرائت معروف همين است كه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيِّ﴾ و اين حكم هم از احكام نبوت عام است و اختصاصي به هيچ پيغمبر و هيچ دين ديگر ندارد تمام انبياي الهي از طرف ذات اقدس الهي اين مأموريت را يافته‌اند كه تا مستقر نشدند اسير نمي‌گيرند در همين جنگ بدر نقل كردند وجود مبارك حضرت امير هرگز به فكر اسيرگيري نبود براي اينكه مي‌دانست اينها اخوي دارند اگر برگردند مي‌روند توطئه و تكرار مي‌كنند لذا هر كس در برابر حضرت قرار گرفت به مبارزه با او مي‌پرداخت به فكر اسيرگيري نبود.

تفاوت واژه‌هاي ‌«‌اُسرا» با ‌«‌سوايا»

قرآن كريم هم اين جريان اسيرگيري را تشريح كرد فرمود شما در حقيقت مي‌خواهيد با اين اسيرگيري درآمدي داشته باشيد و اين درآمد و غنيمت يك غنيمت كاذب است زيرا تبديل مي‌شود به يك غرامتي چون دوباره آنها توطئه مي‌كنند از شما يا مي‌كشند يا مال مي‌گيرند پس ﴿مَا كَانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري﴾ كه جمع اسير است ﴿حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ﴾ اسير را از جهت كه با آن اسر يعني با آن طناب مي‌بستند مشدودش مي‌كردند مي‌گفتند اسير، اسير يعني مقيد به اسر مشدود به اسر يعني به آن طناب بسته شده است لذا اسر اسيرگيري با سوي فرق دارد سوايا غير از اسارا هستند اسرا آنهايي كه به بند كشيدند ولي سبايا گاهي در بين اينها خردسال است گاهي زن فرتوت است گاهي پيرمرد كهن‌سال است كه نيازي به بستن ندارد سبي غير از اسر است بالأخره اينها در ميدان جنگ اسير مي‌شدند يعني اينها را مي‌گرفتند با طناب مي‌بستند كه فرار نكنند ﴿مَا كَانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ﴾ يعني نبوت او در زمين ثخين و غليظ مي‌شود يعني دين او محكم و مستقر مي‌شود

هدف مسلمانان از اسير گرفتن و بيان زمان جواز آن

و شما از اين اسيرگيري منظورتان دنيا است يعني درآمد مالي است ﴿تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا﴾ عرض يعني متاع عروض يعني امتعه و متاع دنيا را عرض مي‌گويند براي اينكه مانند اعراض سريع‌الزوال است هم اندك است هم زودگذر حطام مي‌شود زود از دست آدم مي‌رود لذا از امتعه دنيا به عنوان عروض ياد مي‌شود عروض عرض دنيا يعني متاع دنيا ﴿تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا﴾ ولي ذات اقدس الهي آخرت مي‌خواهد يعني براي شما آخرت طلب مي‌كند شما براي خودتان دنيا طلب مي‌كنيد ﴿تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا﴾ «لانفسكم» ﴿وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾ «لانفسكم» چون خدا آخرت را كه براي خودش نمي‌خواهد بالأخره براي شما مي‌خواهد يعني مي‌خواهد شما با خير اخروي برسيد ولي شما به خير دنيايي طمع بستيد ﴿تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾ همان ﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ﴾[1] كه در اوايل سورهٴ «انفال» گذشت همان اراده حق است همان اراده آخرت است و ذات اقدس الهي مقتدرانه فتوا مي‌دهد و حكيمانه دستور صادر مي‌كند يعني اگر يك وقتي اسير گرفتن جايز باشد آن را در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آيهٴ چهار به اين صورت بيان مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّي إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ﴾ وقتي غلظشان كرديد ﴿فَشُدُّوا الْوَثاقَ﴾ حالا آن بند را محكم مي‌بنديد اسير مي‌گيريد حالا كه اسير گرفتيد يا اينها را رايگان آزاد مي‌كنيد يا در مقابلش فديه مي‌گيريد ﴿فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ﴾ خب پس اصل اسيرگيري بعد از اينكه نظام اسلامي مستقر شد و سلطه بيگانه منتفي شد روا است آن‌گاه با اسير چند طور مي‌شود معامله كرد يا رايگان آزاد كرد يا در مقابل فدا حالا در جريان مبادله اسراي جنگي هم حكمي است كه در همين بخش سورهٴ مباركهٴ «انفال» خواهد آمد همين در آيات كنوني

از احكام نبوت عامّه عدم جواز اسير گرفتن قبل از استقرار نظام اسلامي

خب فرمود ﴿مَا كَانَ لِنَبِيِّ﴾ «‌اي نبي كان» نظير اينكه ﴿ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[2] كه مربوط به اذن نبوت عامه است اين‌گونه از تعبيرات قرآني ناظر به آن است كه اين از احكام نبوت عام است اينكه فرمود: ﴿ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ يعني هيچ پيغمبري نمي‌تواند معجزه‌اي بياورد مگر به اذن خدا كه اين هم از احكام نبوت عام است اين هم حكم فقهي است مربوط به مطلق نبوت ﴿مَا كَانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ شما اگر مي‌خواهيد به عزت برسيد بايد اسلام مستقر بشود آن‌گاه اسيرگيري آغاز مي‌شود اگر بخواهيد به حكمت برسيد بايد آخرت را بر دنيا ترجيح بدهيد و اين پيشنهادي كه داديد و كاري كه كرديد اگر حكم الهي در لوح محفوظ اباحه اخذ غنائم و اخذ فدا نبود و اگر اين كار واقعاً روا نبود چون به حسب ظاهر يك معصيت بزرگي كرديد اصرار كرديد پيشنهاد داديد كه اسير بگيريد يك چند نفر هم اسير گرفتيد

جريان پرداخت فديه براي آزادي از اسارت عباس عمو و ابوالعاص داماد پيغمبر(ص) در جنگ بدر

﴿لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ حالا اين ﴿لَوْ لا كِتابٌ﴾ آيا ناظر به اين ﴿وَ مَا كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[3] است يا نه تطابق كار شما با آنچه كه در لوح محفوظ بود يعني اباحه بحثش خواهد آمد در جريان جنگي خب در بدر عده‌اي را اسير گرفتند و بعد هم حكم آمد اين اسرا بايد مالي بپردازند و آزاد بشوند عباس عموي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در بين اين اسرا بود حضرت فرمود او هم بايد فدا بدهد و آزاد بشود عباس خواست بگويد من چيزي ندارم براي مسئله مالي فرمود نه تو وقتي كه مي‌خواستي از مكه بيرون بيايي مالي را نزد همسرت ام‌الفضل گذاشتي گفتي اگر من كشته شدم اين را هزينه زندگي قرار بده كه آن مال را به عنوان فدا بده عباس گفت اين يك رازي بود خانوادگي بين من و همسرم هيچ كس نمي‌دانست كه من يك مالي را نزد همسرم ام‌الفضل گذاشتم تو از كجا با خبر شدي؟ حضرت فرمود از وحي الهي من با خبر شدم به من رسيده است از آن به بعد ديگر عباس ايمان آورد و مسلمان شد وقتي جريان را فهميد و اسرا كه آزاد شدند غالباً برگشتند به مكه ولي عباس همراه حضرت آمد مدينه ديگر برنگشت گرچه برخيها نقل كردند كه عباس برگشت مكه و تقريباً اسرار مكه را به وسيله نامه به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گزارش مي‌داد و حسن عاقبت نائل شد يكي از اسرا ابوالعاص بود داماد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود شوهر زينب دختر پيغمبر و حضرت فرمود او هم بايد فديه بدهد فدا بدهد و آزاد مي‌شود وقتي كه اين خبر به مكه رسيد كه اگر اسرا مالي بدهند آزاد مي‌شوند آنها كه وضع ماليشان خوب بود فوراً مالي تهيه كردند و فديه دادند و آزاد شدند گفتند از چهار هزار درهم تا هزار درهم مال به عنوان فدا بايد مي‌دادند زينب دختر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همسر ابوالعاص اين هم گردنبندش را فرستاد كه شوهرش آزاد بشود وقتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم).

فديه آزادي داماد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جهيزيه حضرت خديجه(سلام الله عليها)

پرسش: ...

پاسخ: نه درباره زينب دارد كه اين جهيزه خديجه بود.

پرسش: ...

پاسخ: نه ولو از آن مادر باشد بالأخره اين قصه همين است قصه كه ما الآن نقل مي‌كنيم براي گردنبند است حالا ممكن است ربيبه حضرت باشد

اين گردنبند را كه آورد حضرت ديد كه اين جهيزيه خديجه (سلام الله عليها) است و اظهار تأسف كرد بعد فرمود اين حق مسلم مسلمانها است و شما اگر موافق باشيد به مسلمانها كه اين جهيزيه خديجه كه به دخترش رسيده است به او برگردانيم و شوهرش را هم آزاد كنيم اين‌طور حكم ابتدايي صادر نكرد نفرمود اين گردنبند را برگردانيد با مسلمانها مذاكره كرد رضايت آنها را جلب كرد فرمود اگر موافق باشيد «و ردوا ماله»[4] آنها هم حاضر شدند و برگرداندند بالأخره عمده اين است كه مال خديجه ولو به دختر خديجه بود برگشت و ابوالعاص هم حضرت فرمود به اين شرط كه آن دختر همسرت را به مدينه برگرداني آن هم رفت و به عهدش وفا كرد و اين چيز هم در تاريخ نقل شده است كه زينب را برگرداند به مدينه خدمت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ديگران بالأخره فديه مي‌گرفت فرمود چون اين‌چنين دستور داده شد فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّبَاً﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بسيار خب ولي خب در جنگ نبايد شركت مي‌كرد كسي كه تقيه مي‌كند ديگر نبايد عليه اسلام هم شمشير بزند ممكن است اسلام آورده باشد اما آمدنش به جنگ عليه اسلام اين ناروا بود

اعلان ابطال معاملات ربوي بعد از فتح مكّه توسط پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

وقتي هم كه حضرت در فتح مكه آن حكم عمومي را صادر كردند بعد از فتح مكه كه تمام ربا‌ها بحثهاي ربوي باطل است به هر خون بيجايي كه طلب دارند آن هم تحت قدمي به هر ربايي كه گرفته مي‌شود اسناد ربوي آن هم تحت قدمي گفت اول اسناد ربوي همان رباي عموي من عباس است هر طلبي كه به عباس بدهكاريد از راه ربا آن اسناد تحت قدمي هاتين اينها را بعد از فتح مكه فرمود فرمود آن اسناد ربوي

عدم جواز اسير گرفتن قبل از استقرار نظام اسلامي

﴿فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ﴾[5] بالأخره ﴿فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ﴾[6] اينها گوشه‌اي از احكام جنگ بدر بود كه در اين تاريخها هست البته تاريخ مستحضريد آن‌طوري كه اماميه نقل مي‌كند غير از آن است كه در تواريخ ديگر هم است قداست اهل‌بيت در اين تاريخ محفوظ بماند آنچه كه به آيه برمي‌گردد اين است كه اصل پيشنهاد اسيرگيري و براي هدف رسيدن به آن فدا اين يك چيز باطلي بود مگر اينكه اسلام مستقر بشود مسلط بشود بر بيگانه آن‌گاه اسيرگيري جايز است چه اينكه بعداً اسير مي‌گرفتند و آيات سورهٴ «انسان» هم تأييد مي‌كند ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرَاً﴾[7] و مانند آن اما در جريان جنگ بدر كه اولين جنگ و هنوز نظام اسلامي مستقر نشد و نشانه‌اش اين است كه در جنگ احد اينها عليه مسلمانها اين همه شورش و توطئه را اعمال كردند اسيرگيري ناروا بود لذا فرمود: ﴿تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله اما در جنگي كه بالأخره انسان مي‌داند اگر آزاد كند آنها دوباره عليه انسان شورش مي‌كنند اين نبايد اين كار مي‌شد ديگر اين با حكمت هماهنگ نبود ﴿وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ فرمود بعد از اينكه نظام اسلامي ثخين شد غليظ شد مستقر شد آن‌گاه اسيرگيري جايز است

بيان صفات مشترك و اختلاف ديدگاههاي مسلمان و كافر در جهاد

مسئله مقاومت كه گاهي سؤال مي‌شود چگونه مشركين به اندازه مسلمين گاهي مقاومت دارند گاهي هم مثلاً ديديد در اين انتحار‌ها آنها هم دارند يعني يك منافق هم انتحار دارد و يك مجاهد الهي هم انتحار دارد مقاومتهايي كه مشركين داشتند شبيه مقاوتهايي بود كه گاهي هم شبيه مقاومتهايي بود كه مسلمانها داشتند محبتها هم همين‌طور گرچه ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ﴾[8] قهراً مقاومت اينها بيشتر است زيرا آنها ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾[9] لكن در بين آنها يك سلسله لجاجتهايي هست انسان لجوج هوامدار است يعني يك كسي كه خدا و پيامبر را منكر است در برابر خدا هوا را به عنوان معبود مي‌پذيرد بهشت آنها همان شهوت او است و جهنم او همان غضب او است و پيغمبر او همان ميل و رأي او است اين براي خود يك كتابي دارد يك خدايي دارد يك قيامتي دارد يك بهشت و جهنمي دارد و همه آنها در محدوده خود او است اگر كسي هواپرست است بالأخره به فرمان هوا فتوا مي‌گيرد و عمل مي‌كند ﴿أَ فرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[10] هرچه مطابق شهوت او است بهشت او است و هر چه مطابق غضب او است جهنم او است برابر شهوت و غضب بهشت و جهنم تلاش و كوشش مي‌كند انكار مي‌كند چنين آدمي را قرآن مي‌گويد مختال مختال يعني كسي كه در حد كسي كه در خيال زندگي مي‌كند ايشان وقتي كه مثلاً نام افرادي را در همايشها در آن پوسترها در همان مراكز نكاح خودشان مي‌بينند خيال مي‌كنند همان‌طوري كه بين زنده‌ها اين‌گونه تجليل اثر دارد انسان كه مرد و بعد از مرگ هم از همين اوهام لذت مي‌برد يك مجاهد الهي بايد من وقتي شهيد شدم آنجا يعني بعد از مرگ خبري هست ذات اقدس الهي با فرشته‌هاي خود با من سخن مي‌گويد سخن از ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[11] است و مانند آن به اين اميد حركت مي‌كند و به مقصد مي‌رسد

مدار تخيل كافر با مبناي انعدام انسان بعد از مرگ

اما يك انسان مختال به تعبير قرآن كريم يعني كسي كه در حد خيال زندگي مي‌كند خيال مي‌كند كه همان‌طوري كه در همايشها براي كساني كه در اين راه انفجار و مانند آن يا انتحار تجليل مي‌كنند گرامي مي‌دارند بزرگداشت مي‌گيرند لذتي براي اين بازمانده‌ها است اين خيال مي‌كند به اينكه آن كسي كه مرد هم از اين لذائذ بهره‌اي مي‌برد در حالي كه به گمان اينها انساني كه مرد معدوم مي‌شود وقتي معدوم شد چه مرد چه زن براي او يكسان است يعني دركي ندارد لذا اين است كه اينها در مدار هوا حركت مي‌كنند بر اساس خيال بله يك مقاومت لجوجانه‌اي دارند اينكه مي‌گويد من براي آزادي ديگران تلاش و كوشش مي‌كنم خب اگر تلاش نكني چه مي‌شود بعد از مرگ نام تو را به نيكي نمي‌برند اگر تلاش و كوشش كني چه مي‌شوي نام تو را به نيكي مي‌برم تو كه معدوم شدي نه از مرگ لذت مي‌بري نه از قدح رنج مي‌بري لذا آنها در حد يك خيال دارند زندگي مي‌كنند حالا يك كمونيست او عقيده‌اش اين است كه انسان كه مرد مثل درختي است كه پژمرده مي‌شود نابود مي‌شود بسيار خب اگر انسان با مرگ نابود بشود بعد از مرگ او چه از او تجليل كنند چه تقبيح براي او يكسان است چون معدوم محض دركي ندارد الآن كه خيال مي‌كند مي‌گويد من اين تلاش را مي‌كنم خدمت مي‌كنم به جامعه براي اينكه نامم به نيكويي بماند اين روي خيال دارد زندگي مي‌كند خيال مي‌كند كه بعد از مرگ هم مثل قبل از مرگ سهمي از لذت دارد در حالي كه روي مبناي خود اينها وقتي انسان مرد نابود مي‌شود هيچ فرقي براي نابود شده و معدوم شده بين مدح و قدح نيست لذا مي‌فرمايد اينها جاهل‌اند اينها مختال‌اند بر حد خيال حركت مي‌كنند آن خيال گاهي قوي است گاهي ضعيف است تازه گاهي هم در حد انتحار هم اثر مي‌برند.

دريافت فديه در قبال ازادي اسرا از سنخ غنيمت‌گيري

اما اين سؤال كه آيا اين غنيمت‌گيري از سنخ انسان‌فروشي است كه اسلام امضا كرده يا نه اين سخن صحيح نيست كه از سنخ انسان‌فروشي باشد كه در قبال فروش انسان چيزي گرفته باشد اسير را كه گرفتند گاهي از باب مبادله اسرا آزاد مي‌كنند يعني آنها هم اسير گرفته‌اند مسلمانها هم اسير گرفتند از باب تبادل اسرا آزاد مي‌كنند گاهي هم اسير را آزاد مي‌كنند براي اينكه چيزي از او مي‌گيرند كه اين چيز در حقيقت جزء غرائم جنگي است نه غنائم اين همه هزينه‌هايي كه جنگ تحمل كرده است بايد از بيگانه مهاجم بگيرد بخشي لااقل از آنها بگيرد و اگر احياناً هزينه‌هاي جنگ پرداخت شد چون همين كفار قبلاً بسياري از اموال مسلمانها را مصادره كردند همه اين مهاجرين وقتي كه مي‌خواستند از مكه به مدينه بيايند كسي اموال اينها را نمي‌خريد اگر اموال غير منقولي داشتند ناچار مي‌شدند همان آن را رها كنند و مدينه بيايند اموال منقولشان هم كه اجازه نمي‌دادند به همراه خودشان بياورند پس بسياري از اموال مسلمانها در مكه به دست همان صناديد قريش و شرك افتاده بود لذا در همان جريان جنگ بدر كه كالاي تجاري ابوسفيان از شام به مكه مي‌رفت به مسلمانها بنا شد مصادره آنها قيام بكنند گرچه موفق نشدند ولي اگر مصادره مي‌كردند صبغه حليت داشت زيرا بسياري از اموال مسلمانها در صدر اسلام به غارت همان مشركين رفته بود غرض آن است كه اگر يك چيزي را در قبال آن آزاد كردن اسير جنگي مي‌گيرند از سنخ انسان‌فروشي و مانند آن دو نيست از سنخ دريافت برخي از غنائم جنگي است كه حالا توضيحش ان‌شاء‌الله براي نوبت بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] انفال/سوره8، آیه8.
[2] غافر/سوره40، آیه78.
[3] اسراء/سوره17، آیه15.
[4] . بحار الانوار، ج19، ص354.
[5] بقره/سوره2، آیه275.
[6] بقره/سوره2، آیه279.
[7] انسان/سوره76، آیه8.
[8] بقره/سوره2، آیه165.
[9] انفال/سوره8، آیه65.
[10] جاثیه/سوره45، آیه23.
[11] آل عمران/سوره3، آیه169.