79/10/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 65 الی 67
﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾(65)﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾(66)﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(67)
استفاده حكم تكليفي وجوب جهاد بر مؤمنين از فقرات آيهٴ مورد بحث
اين كريمه كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾ ناظر به حكم فقهي است كه تكليفي به چند شاهد اين جمله ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ﴾ يك جمله خبريهاي است كه به داعي انشا و القا افاده شده است خبر محض نيست نميخواهد بفرمايد اگر بيست مجاهد مسلمان صابرانه به جبهه رفتند پيروز ميشوند اما حالا بايد بروند يا نروند كه خبر محض باشد بلكه جمله خبريهاي است به داعي انا القا شده معناي جمله اين است كه ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ﴾ فاليصبروا بايد صرف كند و جهاد كند صابرانه جهاد كند شاهد اول اين است كه صدر آيه به حكم تكليفي شروع شده فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾ اين امر به امر است در حقيقت بازگشتش به اين است كه بر مؤمنين جهاد واجب است مثل اينكه خود خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿فَلْيُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ﴾[1] كذا و كذا فرق نميكند كه خودش بفرمايد: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[2] يا به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد كه مؤمنين را به قتال تشويق و تحريض بكن ﴿حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾ امر به امر امر است در حقيقت آن هم ترغيبي استحبابي نيست بلكه ترغيب لزومي است شاهد دوم آن است كه در آيه بعد فرمود: ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ﴾ پس معلوم ميشود كه قبلاً به صورت تكليف بود الآن يك تكليف رقيقتري است قبلاً به اهم تكليف شد الآن به مهم تكليف ميشود اينكه فرمود: ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ﴾ اين معلوم ميشود يك تكليف خفيفي است در قبال يك تكليف برتر اينها شواهد انشايي بودن اين جمله است كه گرچه ظاهراً خبر هست ولي معناً انشا است قهراً كه با اين شواهد معلوم شد اينها جملههاي محتواي انشا دارند نه خبر معناي ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ﴾ اين خواهد بود ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ﴾ فاليصبروا.
بيان احكام فقهي به همراه مسائل اعتقادي و اخلاقي در قرآن
مطلب ديگر آن است كه در نوبتهاي گذشته اشاره شد كه قرآن يك كتاب علمي و فني نيست قرآن نور است چون نور است مطالب علمي و فني را با حكم و مواعظ همراه ميكند كه پشتوانه عملي داشته باشد اگر يك حكم فقهي را ذكر ميكند دنبالش يك حكم كلامي يا اولش يك حكم اخلاقي را هم ذكر ميكند منتها در فقه هر كدام از اينها توزيع ميشود و حكم خاص خودش را پيدا ميكند مثلاً در كتاب صوم در فقه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ﴾[3] ذكر ميشود اما ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ و مانند آن ديگر در كتابهاي فقهي نيست فقط وجوب صوم در ماه مبارك رمضان به اين آيه استشهاد ميشود ولي قرآن كريم براي اينكه حكم فقهي پشتوانه اخلاقي و كلامي داشته باشد آن مسايل اعتقادي و اخلاقي را هم همراه با حكم فقهي ذكر ميكند
محدوديت انديشه و انگيزه كافران سفيه در جنگ با مسلمانان
اينجا هم كه فرمود: ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ﴾ يعني ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ﴾ فاليصبروا دليل اين را هم ذكر فرمود يكي اينكه اگر شما به دستور صدر عمل كنيد عامل پيروزي شما است دوم اينكه آن سلاح معنوي را كه مجاهد بايد داشته باشد آن رقيب شما ندارد آن سلاح سلاح فقاهت است يعني اسلحه فقاهت آن را شما داديد آنها ندارند ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ﴾[4] با اينكه آنها از نظر آهن و مانند آن مسلحاند ولي سلاح فقاهت را ندارند آنها نميفهمند فقاهتي يك مبارز آن است كه انگيزه او انديشه او الهي باشد كه اولاً بيانديشد كه او را امر كرده است چه كسي او را نهي ميكند چه كسي دستور به جهاد ميدهد بعد از آن انديشه جهاد انگيزه جهاد هم داشته باشد كه براي چه دارد ميجنگد براي چه كسي دارد ميجنگد كافري كه ميگويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾[5] هم انديشهاش محدود است هم انگيزهاش وقتي گفت: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ علم و انديشهاش محدود است لذا خداي سبحان فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾[6] مبلغ علمي آنها همين است يعني علمشان تا دنيا ميرسد از ماوراي دنيا نميگذرد كه بعد از دنيا چه خبر است انسان كه ميميرد چه ميشود اين را نميگيرد وقتي تا مرگ را ميدانند و بعد از مرگ را نميدانند ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ قهراً انديشه محدود انگيزه محدود را هم به همراه دارند هدفي هم كه آنها دارند همين است كه به دنيا برسند زيرا ممكن نيست هدف بالاتر از انديشه باشد انگيزه بالاتر از انديشه باشد اين كه فرضي ندارد اگر علم كسي درباره دنياشناس حيات انساني همين بود انسان با مرگ تمام ميشود ديگر فرضي ندارد كه براي بعد از مرگ انگيزه داشته باشد لذا طلحه و زبير در جريان جنگ جمل همين كه اول فاتح شدند و بصره را فتح كردند مستقيماً به بيتالمال رفتند و در بيتالمال را باز كردند و آن طلا و نقره زرد و سفيد را كه ديدند گفتند ما به مقصد رسيديم صريحاً هم اعلام كردند خب چنين گروهي گرفتار سفاهتاند نه فقاهت پس وقتي انديشه محدود شد و انگيزه هم محدود شد انسان داعي ندارد پايمردي كند و اگر يك مقداري فشار ديد رها ميكند چه اينكه كفار اينچنين بودند
رسيدن به احدي الحسنيين هدف جهاد مسلمانان فقيه و فهيم
ولي اگر كسي فقيه بود و انديشه او از دنيا گذشت و سراغ احديالحسنيين رفت جريان فرزند را طي كرد و مرگ را يك هجرت و ميلاد جديد دانست به دنبال چنين انديشه الهي آن انگيزه الهي هم ظهور ميكند و او برد معرفتياش از برزخ و مانند آن ميگذرد چنين شخصي پيامش اين است كه «صبرا بني الكرام فما الموت الا قنطرة»[7] همان توصيهاي كه وجود مبارك حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) به يارانش در كربلا كرد فرمود: «صبراً بني الكرام» شما فرزندان كرامي هستيد «فما الموت الا قنطرة» مرگ جز پلي بيش نيست كه شما از سر پل مرگ ميرسيد سفر ميكنيد و به بهشت ميرسيد خب اگر كسي اينچنين بود انديشهاش فقيهانه است به دنبال انديشه فقيهانه انگيزه فقيهانه هم هست و فقه هم قسمت مهمش مربوط به آن معارف الهي و جهانبيني است كه گوشهاي از آن همين فقه رايج حوزوي است اينكه فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[8] معلوم ميشود آن تفقهي محمود و ممدوح است و مراد است كه به دنبالش انذار را به همراه داشته باشد كه در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين انذار وصف رسمي و برنامه رسمي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه فرمود قم فانذر بعد به فقيهان هم ميفرمايد كه حالا كه به اين مقام فقاهت بار يافتيد قومتان را انذار كنيد انذار يعني هراس از قيامت حالا يا از آتش جهنم است يا از شرم حضور انسان ميترسد بالأخره يا از هجران الهي هراسناك ميشود
بيان تشبيه گناه به سمّ يا آتش
و مهمترين عامل تربيتي هم همان انذار است اگر كسي از اين جهت مشكلي نداشته باشد ديگر براي او حل است و اما اگر از اين جهت مشكل داشته باشد ـ معاذالله ـ چيزي براي او اصل نيست اگر كسي ميدانست كه عمل زنده است هرگز از بين نميرود و براي او شده است كه گناه واقعاً سم است تعارف ندارد نه تنها سم است بلكه آتش است اينطور نيست كه حالا اگر گفتند گناه سم است اين حرف آخر باشد گناه نار است و حقيقتاً نار است نه حقيقتاً سم باشد چون سم را كه بعداً ميخورد بالأخره تا به دستگاه هاضمه بيايد و به دستگاه گوارش يك ساعتي دو ساعتي يا كمتر بيشتر طول ميكشد بعد انسان حالا يا مريض ميشود يا ميميرد اما اينچنين نيست كه حالا آتش را كه دست ميزند بعد از دو ساعت بسوزد اينطور نيست همان آن سوخته است منتها آدمي كه خواب باشد يا مست باشد اين سوزش و بيهوش باشد اين سوزش را احساس نميكند اينها كه بيهوشاند به اتاق عمل ميبرند وقتي قلب اينها را ميشكافند بعداً اينها را تكه تكه ميكنند اينطور نيست كه حالا بعداً درد بيايد كه همان آن درد ميآيد ولي كسي كه بيهوش است هماكنون احساس ندارد گناه حقيقتش مثل سم نيست بلكه بالاتر از سم است و آن نار است اين ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[9] ـ معاذالله ـ ﴿الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[10] هماكنون اين آتش مشتعل است منتها حالا كسي كه سكر دنيا دارد و مانند آن احساس نميكند كار پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين بود فرمود ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[11]
انذار شخص گوينده شرط تأثير حكم و گفتار سخنور در ديگران
هدف فقه و حوزهها هم همين است كه ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[12] آن مسائل عادي يعني سخنراني كردن درس گفتن بحث كردن كتاب نوشتن همايش شركت كردن اينها حرفه است اينها هيچكدام هدف نيست اينها هيچكدام انذار نيست و كسي هم كه از قيامت نترسد حرف او هم مؤثر نيست اينطور نيست كه حالا بگويد: ﴿لَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[13] بعد بروند سخنراني كنند بعد بروند درس بگويند اينها هم پيشه است ﴿وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ و مستحضريد كه حرف هر كسي را هم مردم گوش نميدهند و حرف هر كسي هم در مردم اثر نميكند تا آدم خودش داغ نداشته باشد او اهل سخنراني هست اهل درس و بحث است اهل تأليف و تصنيف است ولي اهل انذار نيست كه بتواند واقعاً مسئله قيامت را براي مردم حل كند اگر مسئله قيامت و بهشت و جهنم حل بشود ما در يك گلستاني زندگي ميكنيم در يك بهشتي به سر ميبريم.
نقش صبر و فهم (فقه) در جبهه جهاد مسلمانان عليه كافران سفيه
پرسش: ...
پاسخ: خب بله بنابراين اگر توقف واقعي باشد انذار هم واقعي توقف هم نه يعني فقه خواندن فقيه به اصطلاح كتاب و سنت نه به اصطلاح حوزه چه اينكه حكيم به اصطلاح كتاب و سنت هم غير از فيلسوف و حكيم حوزوي است يك كسي كه واقعاً فقيه است حكيم هم هست خب فرمود چون آنها اهل فقهات نيستند شما پيروز ميشويد معلوم ميشود شما اهل فقاهتيد شما يك انگيزهاي داريد اباحهاي به دنبال آن انديشه الهي قهراً شما پيروز ميشويد.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر اين علم اگر يك علم ناب باشد ايمان را به همراه دارد آنوقت بعد از ايمان عمل ميآيد ديگر اگر ايمان نباشد علم به دنبال عمل نميآيد ولي اگر ايمان باشد يعني در همان فضاي درون انديشه انگيزه ايجاد بكند به دنبال انگيزه است تا عمل صالح است
خب از آيه بعد كه فرمود: ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾ ما بايد جستجو بكنيم كه آن ضعف چيست چه كم شد؟ در آيه قبل فرمود اگر ده نفر بوديد صبر كنيد كه پيروز ميشويد؛ چرا؟ براي اينكه دشمنتان فقيه نيست آن بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) كه دارد خدا را شكر ميكند به دشمن ما را حمقا قرار داده است همين بود خب در آيه بعد كه فرمود خدا تخفيف ميدهد راز تخفيف را هم ذكر ميكند ما در آيه قبل دو عامل داشتيم يكي صبر مجاهدان است يكي فقاهت آنها چه اينكه در مقابلش دو وصف سلبي براي كفار سراغ داشتيم يكي جزع آنها يكي هم سفاهت آنها روي تقابلي كه از آيه قبل به دست ميآيد شما صابريد يعني آنها جزع دارند آنها فقيه نيستند يعني شما فقيه هستيد كه اين تفصيل قاطع به شركت است در جريان آن اوصاف چهارگانهاي كه در بحث ديروز گذشت در بين اوصاف چهارگانه دو به دو مقابلاند از هر دو مقابل خدا يكي را ذكر كرده است اين ميشود ايجاد فصيحانه خب شما صابريد آنها نيستند آنها فقيه نيستند شما هستيد
منشأ ضعف و قدرت مسلمانان بعد از انقلاب مدينه
حالا بايد در آيه بعد ما به اين تحليل برسيم كه سبب اين ضعف چيست؟ ﴿وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾ اين ضعف از كجا ميشود؟ ميبينيم آن دو صفت كمالي كه ذات اقدس الهي براي مؤمنين ذكر كرد يكي بالصراحه يكي بالالتزام آن دو صفت يكي را در اين آيه بعد حفظ كرد معلوم ميشود اگر مشكلي هست در آن ديگري است فرمود: ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾ خب حالا ما سؤال ميكنيم كه منشأ ضعف چيست؟ منشأ ضعف آيا فقدان صبر است يا فقدان فقاهت فرمود: ﴿فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ﴾ كه اين هم جمله خبريه است به معني انشا يعني «ان يكن منكم مائة فاليصبروا» و ﴿فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ﴾ يعني فاليصبروا ﴿يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ﴾ پس صبر محفوظ است همين دليل و به دليل اينكه در ذيل آيه كه خلاصه آن تعليل را ذكر ميكند فرمود: ﴿وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾ معلوم ميشود صبر محفوظ است پس مشكل در آن فقاهت است در آن معرفت است آن چون از دست رفت و كم شد قهراً صبري هم كه هست به اندازه صبر فقيهانه پيشين نيست و اين معرفت كه كم شد خب خيلي از بركات هم كم ميشود اين تحليل، حالا چرا فقاهت كم ميشود؟ چون صبر را كه با دو شاهد حفظ كرد فرمود: ﴿فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ﴾ يعني مئة يصبروا و بعد در ذيل هم فرمود: ﴿وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾
گرايش زرق و برق حلال دنيا موجب سفاهت و ضعف در فقاهت
حالا چرا فقهات كم ميشود در جريان فقاهت بالأخره اين زرق و برق دنيا اين رفاه كم كم آدم را آلوده ميكند ولو حلال هم باشد اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي از مسافرت برگشتند اول جايي كه ميرفتند منزل وجود مبارك صديقه كبري (سلام الله عليها) ديدند يك پرده رنگيني مثلاً آويخته است آويزان است حضرت فرمود: «غيبيه عني»[14] من نبينمش يا مثلاً با يك طرز رفتار فرمودند كه وجود مبارك حضرت زهرا (سلام الله عليها) آن پرده را در راه خير صرف كرد فرمايش حضرت اين بود كه من اينها را نبينم چون ديدن اين مناظر زرق و برق دار كم كم آدم را مجذوب ميكند ولو حلال هم باشد اشتياق به حلال انسان را حلالزده ميكند ولو معصيت هم نباشد و انسان هم كه داراي دو تا قلب نيست ﴿ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ﴾[15] در يك قلب در يك قلب هم كه دو تا محبوب نميگنجد روي اين تحليل حلال هم آدم را مشغول ميكند وقتي حلال آدم را مشغول كرد از آن مقام منيع فقاهت باز ميماند آنگاه در حدي كه يك نفر در برابر دو نفر بايستند هست لذا در صدر اسلام اصحاب يك طرزي بودند بعد از فتوحات توزيع غنائم و نيل به رفاه طور ديگر شدند خيلي فرق ميكند در انقلاب اسلامي هم همين محذور بود
هشدار ضمني به اهل فقه و فهم، ظلم موجب جابهجا كردن ظالمان
و ذات اقدس الهي گاهي به صورت فعل غايب گاهي به صورت متكلم معالغير ميفرمايد ما آن طغيان گران گذشته را از بين برديم شما را به جاي آنها نشانديم ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[16] يا ﴿يَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[17] اين دو تعبير در دو آيه قرآن است يكي به صورت متكلم معالغير يكي به صورت فعل غايب در يك جا فرمود خداي سبحان آنها را از بين برد شما را به جاي آنها نشاند ﴿يَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) و مانند آن آمده در آيه ديگر هم به صورت متكلم معالغير است فرمود ما آنها را از بين برديم شما را به جاي آنها نشانديم ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾گاهي هم يك هشداري ضمني ميدهد به صورت لننظر يا لينظر نميفرمايد هشدار ضمني ميدهد ميفرمايد: شما به جاي ظالمين نشستيد اين به جاي ظالمين نشستيد يك هشدار ضمني است يعني قبلاً ديگران در اينجا بودند و چون ظلم كردند بساطشان بر چيده شد و از راه حلال به دست شما رسيده است ولي بالأخره به جاي ظالم نشستهايد به جاي ظالم نشستهايد يعني بدانيد كه اگر ـ معاذ الله ـ ظلم كرديد شما هم بر اين نظام محكوم خواهيد شد و بر چيده ميشود بساط شما خب اين فقاهت را روي معنويت بود كه كاملاً عوض شده است
سرّ پيروزي مسلمانان و شكست كافران از منظر فخر رازي
امام رازي يك حرف لطيفي هم در ضمن اين آيه دارد ايشان بعد از اينكه سرّ پيروزي مسلمانها و شكست كفار را روي تحليل علل مادي ذكر كرده است يك مطلب سومي هم دارد يكي اينكه آنها اهل دنيا بودند هدفي جز دنيا نداشتند و دوم اينكه آنها پشتوانه آنها شوكت و قدرت مادي بود ولي الهيون مسلمانها هدف برتر داشتند از يك طرف و پشتوانه آن هم قدرت غيبي بود كه ﴿وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾ است است يك طرف وجه سومي هم كه ايشان ذكر ميكند اين است كه ميگويد يك انسان با معنويت و عالم معنوي اين منصور به رعب است اين با اين هيبت و جلالي وارد صحنه ميشود ميفرمايد اينكه شما ميبينيد اگر يك عالم واقعي اگر يك جايي وارد شد ديگران حريم ميگيرند احساس حقارت ميكنند و عظمت او را احساس ميكنند همان اثر معنوي علم با عمل او است اين البته در تفسير او نيست
دليل پيروزي سلحشورانه امام علي(عليه السلام) در جنگها
در وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه من منصور بالرعبم از خود حضرت امير هم (سلام الله عليه) سؤال كردند چطور شما در صحنهها سلحشورانه پيروز ميشديد فرمود هر كس حريف من شد همآورد بكند رعب من در دل او ايجاد ميشود اين نه ـ معاذ الله ـ از سنخ سحر و شهوت و روح جاذبه باشد كه در دل اثر بكند گاهي انسان ساحرانه اثر ميكند كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾[18] در اثر تلقين يا علل و عوامل ديگر در دل زن و شوهر اثر ميگذارد ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾ يك وقت است نه سخن از سحر و شعبده نيست سخن از كرامت و اعجاز است كه وقتي اين ولي خدا وارد صحنه شد آن طرف مقابل مرعوب عظمت اين ميشود پس آنچه كه درباره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شما باعث شد كه او منصور به رعب و از خود حضرت امير (سلام الله عليه) هم سؤال كردند كه از كجا شما در صحنهها پيروز ميشديد ميفرمود من با هر رقيبي در همآوردها روبرو ميشدم رعب من در دل او ايجاد ميشد آن لطايف در مرحله نازل تر نسبت به مؤمن فقيه هم هست حالا اين سخنان را گرچه جناب رازي با آن احاديث تلفيق نكرده است لكن اصل حرفش لطيف است كه هيمنه و هيبتي كه يك فقيه و مؤمن دارد باعث ميشود كه در طرف مقابل اثر بگذارد خب.
عدم استفاده حادث بودن علم خداوند از آيهٴ مورد بحث
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾ اين كلمه الآن كه ظرف است مقيد قيد هر دو فعل نيست كه الآن خفف الآن علم اينها به زحمت افتادند تا ثابت كنند كه علم خدا قبلاً بود يا برخي خواستند بگويند علم پديد ميآيد و مانند آن همانطوري كه قيدي كه به دنبال چند جمله آمده است قدر متيقنش آن جمله اخير است مگر شاهدي بر تعميم داشته باشيم اگر قيدي پيشاپيش چند جمله آمده قدر متيقنش آن اول است مگر اينكه ما شواهدي بر تعميم داشته باشيم اگر گفته شد اين اكرام را انجام بده آن اقامه صلات را انجام بده آن سخنراني را انجام بده يوم الجمعه اين يوم الجمعه قدر متيقن به قيد اخير برميگردد به فعل اخير اما آيا به همه برميگردد يا نه دليل اگر همين غير در اول قرار بگيرد يعني ما چند تا حكم چند تا جمله داشته باشيم كه در آغاز اين دو سه جمله يك قيدي زماني و مانند آن باشد قدر متيقنش همان جمله اول است اينجا كه فرمود: ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ﴾ يك، ﴿وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾ اين دو، اين دو تا جمله فعليه كه فعلش هم فعل ماضي است مصدر به آن الآن است آن ظرف است آيا اين قيد به هر دو ميخورد؟ يعني ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ﴾ ﴿اْلآنَ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾ تا كسي شبهه بكند بر اينكه علم خدا ازلي است يا نه قدر متيقنش را همان جمله اول است؟ كه ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ﴾ اما اين علم نه اينكه الآن علم بلكه ذات اقدس الهي قبل حدوث حادثه علم دارد كه بانه سيقع همراه با خصوص حادثه علم دارد بانه وقع بعد از گذشت حادثه علم دارد بانه وقع و مات و فات تغيير در معلوم است نه در علم و اين علم ازلي ثابت است اين معلومها كاملاً متغير است بنابراين آيه دلالت ندارد براي اينكه علم خدا حادث است تا ما توجيه كنيم البته در قبال علم ذاتي حق تعالي كه در همه حالات ثابت است تغير در معدوم است و نه در علم آن علم ازلي هم به معلوم تعلق ميگيرد هم به مقاطع تغير او تعلق ميگيرد هم به نحوه تغير تعلق ميگيرد يك علم فعلي هم ذات اقدس الهي دارد آن علم فعلي صفت فعل است نه صفت ذات از فعل انتزاع ميشود نه از ذات البته او حادث است ذات ميفرمايد ما شما را امتحان ميكنيم ﴿نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرينَ﴾[19] يا ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ﴾[20] ما شما را ميآزماييم در آيات ديگر در مواردي ميفرمايد: ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[21] اين ميل فعلي است اين علم فعلي است علم فعلي حادث است صفت فعل است خارج از ذات است زمانبردار هم هست اما آن علم ذاتي كه عين ذات است در ازل بود و به همه معلومات در مقاطع گوناگون تعلق گرفته.
والحمد لله رب العالمين
جريان صبر در همه حالات واجب است آنجا هم كه فرمود: ﴿إِن يَكُن مِنكُمْ الفٌ﴾ يعني «فليبصروا» برخي از اهل تفسير گفتند چطور در بين اعداد فقط رقم بيست و صد ذكر شده است گفتند سرّش اين است كه سريههايي را كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعزام ميكرد براي دفاع از حدود اسلامي اين سريهها نه كمتر از بيست نفر بود نه بيشتر از صد نفر چون كمتر از بيست نفر نبود و بيشتر از صد نفر نبود لذا اين دو رقم را ذكر فرمود «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ فليصبروا»، «ان يكن منكم مئة فليصبروا» البته در جمله ديگر دارد كه «و ان يكن منكم الف يغلبوا» آن را هم بايد حالا يا در غزوه برد و مانند آن ظاهرا ممكن است در بعضي از موارد از باب قضاياي شخصي قضايايي كه في واقعة است مثلاً بيست نفر و اين طور بوده اما مسئله الف را هم قرآن كريم مطرح كرده است لذا هيچ چيزي ندارد.
«و الحمد لله رب العالمين»