79/10/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 62 الی 66
﴿وَإِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾(62)﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعَاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(63)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾(64)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾(65)﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾(66)
اصل كلي حسيب و كافي بودن خداوند براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان
تكرار حسب و كافي بودن ذات اقدس الهي از سنخ ذكر عام بعد از خاص است يعني بعد از اينكه در آيه 62 فرمود اگر قصد خيانت نظامي دارند خدا براي تو حسب و كافي است ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ آن گاه در آيه 64 به عنوان يك اصل جامع و كلي كه اعم از آن مورد نظامي و غير نظامي باشد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ بنابراين آن آيه 62 اگر موهن اختصاص به جريان خدعه كفار باشد كه در آن تعهد بر زندگي مسالمتآميز ممكن آنها نيرنگ ببازند فرمود خدا كافي است براي اينكه خدا روشن بشود كه كفايت ذات اقدس الهي از وجود مبارك پيغمبر و مؤمنين يك اصل عام است آيه 64 را نازل كرد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾.
نقد بر زمخشري در مورد امتناع عطف اسم ظاهر بر ضمير در آيهٴ مورد بحث
مطلب دوم آن است كه برخي از مفسران كه اديبانه سخن ميگويند و قواعد ادبي را رعايت ميكنند براي جمع بين قواعد ادبي و آن نكات كلامي راه حل ارائه كردند مثل جناب زمخشري در كشاف ايشان مانند ساير اديبان ميگويد اسم ظاهر را نميشود بر ضمير متصل عطف كرد يعني نميشود گفت كه «يا ايها النبي حسبك» الله است و «حسب من اتبعك من المؤمنين» هم الله است كه اين من اتبعك عطف بر كاف در حسبك باشد گرچه تعبير ايشان ناصواب است براي اينكه ميفرمايند عطف به اسم ظاهر بر ضمير ممتنع است تعبير به امتناع در اينگونه از علوم اعتباري راه ندارد يك قراردادي است اينها اينچنين نيست كه جزء مسايل تكويني باشد و مشكلي در نظام هستي بيافريند امتناع در قبال ضرورت و امكان بحثهاي خاص خودش را دارد مناسب اين است كه اين مأنوس نيست يعني اينچنين قرارداد نشده چون علوم ادبي جزء علوم اعتباري است.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب آنهايي كه قبول ندارند ميگويند عطف ممكن است ولي جناب زمخشري چون اين را ميپذيرد كه عطف اسم ظاهر بر ضمير نميشود تعبير به ممتنع دارد اين تعبير تام نيست براي اينكه هم آن مسئله كلامي را حفظ بكند هم روايت نكات ادبي كرده باشد ايشان ميفرمايد اين واو به معني مع است ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ يعني حسب تو با كساني كه همراهان تو هستند الله است نظير «حسبك و زيداً درهم» يعني يك درهم براي تو زيد كافي است خدا براي تو بر مؤمنين كافي است كه قهراً اين من باز به معني مع خواهد بود
اسناد صفت كفايت به پيغمبر و معصومين(عليهم السلام) نشانه مظهر و آيت الهي بودن آنها
مطلب بعدي آن است كه اگر در تعبيرات تعبيري به اين صورت آمده است كه مؤمنين هم كافياند براي اينكه مظهر كفايت خدا هستند پاسخش در بحث ديروز گذشت كه نظير دعاي فرج هست كه «فانكما كافيان»[1] گرچه آنجا لفظ حسب نيامده ولي عنوان كفايت آمده و صدر آن دعا چون نشانه توحيد و دليل توحيد است ذيل آن دعا نشانه آيه است و مظهر بودن است يعني وجود مبارك پيغمبر و معصومين (عليهم السّلام) مظهر كفايت الهياند آيت كفايت الهياند چون اسماي حسناي الهي مظهر دارد اينها مظهر كفايتاند آنوقت چون برهان عقلي غالب توحيد است و دليل نقلي هم همان را تأييد ميكند و در صدر دعاي فرج هم اساس توحيد طرح شده است كه «انت المستعان و اليك المشتكي و عليك المعول في الشدة و الرخاء» همه اين تقديم خبرها مفيد حصر است آنگاه ذيلش ميتواند به عنوان مظهر و آيت باشد وقتي انسان با چيزي محفوف قرينه است سخن ميگويد محذوري ندارد.
مطلب ديگر آن است كه.
بيان نكات ادبي حول آيهٴ ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ براي اثبات توحيد در صفات
پرسش: ...
پاسخ: چون آنجا برهان آورد در آيه 62 فرمود: ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ آنوقت دليل اينكه خدا حسب است اين است كه خداوند تو را با نسل خود كه نصر مستقيم است و امداد غيبي است و با مؤمنين ياري كرده است معلوم ميشود مؤمنين هيچ سمتي ندارند نظير نصر خدا زير مجموعه تغيير الهياند اگر اين دليل را بر آيه 62 اول بازگو فرمود بعد در آيه 64 كه فرمود: ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ ميفهماند كه اين من اتبعك يا عطف است بر كاف يا واو به معني مع است يا اگر هم در مرتبه ثالث اين من عطف بر الله باشد نظير ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾[2] است كه اينچنين نيست كه حالا تصليه خدا و تصليه ملائكه در عرض هم همسان هم همتاي هم باشند بلكه تصليه ملائكه تابع تصليه الهي است ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ البته در جريان صلوات بر مؤمنين ذات اقدس الهي اين تفكيك را در سوره «احزاب» رعايت فرمود؛ فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[3] خدا بر مؤمنين صلوات ميفرستد و ملائكه خدا هم بر مؤمنين صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند خب ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ﴾ اين جمله كه تمام شد ﴿وَ مَلائِكَتُهُ﴾ يعني ملائكه خدا هم به اذن خدا بر شما صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند در همان سورهٴ «احزاب» در جريان صلوات بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نام ملائكه را قبل از تمام شدن جمله اول در كنار نام الله ذكر ميكنند فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾[4] .
پرسش: ...
پاسخ: خب البته آنها مصداق كاملاند ديگر ولي اينچنين نيست كه مفيد حصر باشد فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[5] درباره خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در آيه ديگر در همين سورهٴ «احزاب» دارد كه ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ بعد به ما هم دستور تصليه و تسليم داده شد ولي درباره مؤمنين فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾ البته مصداق كاملش آنها هستند ديگر اينچنين نيست كه مفيد حصر باشد كه اگر در آيهاي يا روايتي يا دعايي كاري را ذات اقدس الهي به خود اسناد ميدهد همان كار را در همان جمله به فرشتگان يا به مؤمنين اسناد ميدهد معلوم ميشود آنها آيت و مظهر ذات اقدس الهي هستند يعني بايد تأويل كرد اينچنين نيست كه اينها همتاي هم باشند چون اگر يك چيزي مثل ذات اقدس الهي باشد هم با برهان عقلي مخالف است هم با آيه ﴿لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ﴾[6] مخالف است آيه ميفرمايد هيچ موجودي كفو و همتاي ذات اقدس الهي نيست بنابراين اگر حصر بودن يا كافي بودن به غير ذات اقدس الهي اسناد داده شد حتماً به عنوان مظهر و آيت است و در اين بحث سورهٴ مباركهٴ «انفال» چون آيه 62 قرينه است براي آيه 64 بنابراين آن ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ يا عطف است بر كاف يا واو به معني مع است و اگر در رتبه ثالثه ما مجبور شديم اين من را عطف بر الله بگيريم آنگاه مؤمنان مظهر كفايت الهي و ابزار عنايت الهي خواهند بود.
آزمايش مسلمانان به شركت در جبهههاي جنگ براي ورود بهشت
﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾ اين براي آن است كه اگر ذات اقدس الهي كافي است معنايش اين نيست كه تمام كارهاي پيغمبر و پيشرفت اسلام و نبي اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اساس خارق عادت است گرچه از اعجاز كمك گرفته ميشود اما اينچنين نيست كه در همه موارد بر اساس معجزه كار پيش برود چون اين آزمون الهي است فرمود شما خيال كرديد كه حالا در بهترين مسجد بعد از مسجدالحرام نماز پنج وقت را پشت سر بهترين امام از ائمه جماعات جهان ميخوانيد يعني نماز پنج وقت را به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسجدالنبي اقتدا ميكنيد پاي سخنان و مؤعظه آن حضرت مينشينيد خيال ميكنيد كه ميرويد بهشت اينچنين نيست بايد ما شما را بيازماييم ببينيم در جبهههاي جنگ چه ميكنيد فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ﴾ كه با اين كارها ﴿أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ﴾[7] هرگز به اين باور نباشيد كه حالا بگوييد كه چه توفيقي بهتر از اينكه نماز پنج وقت را به امامت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسجدالنبي ميخوانيم كه مسجدالنبي بعد از مسجدالحرام افضل مساجد عالم است فرمود اينها لازم است ولي كافي نيست ببينيم در جريان جهاد چه ميكنيد ﴿حَتّي نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ﴾[8] در اينگونه از موارد هم فرمود گرچه خدا كافي است حسب است حسيب است كافي است لكن مبارزه شما هم لازم است
تشويق مسلمانان به نبرد با دشمنان با سرمايههاي مادي و معنوي
﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾ تحريض همان تشويق است و به منزله تحريص است يعني حريص كردن است آنقدر آدم را تشويق ميكنند ترغيب ميكنند كه آدم حاضر است تمام سرمايههاي مادي و بدني خودش را در اين راه معنوي فدا بكند كه گويا دارد هلاك ميشود حرض يا حرَض آن بيماري مشبه به هلاكت را ميگويند اينقدر اينها تلاش بكنند كه در آستانه هلاكت باشند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» بيان شده است در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 85 فرزندان يعقوب (سلام الله عليه) به آن حضرت گفتند: ﴿تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّي تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكينَ﴾[9] اينقدر بيتابي ميكني كه يا حرضي يا هالك، هالك كه معنايش معلوم است حرض يعني مشبه به هلاك يا به اشراف هلاك ميرسي يا هالك ميشوي پس تحريض آن نهاية تحريص تشويق ترغيب است كه شخص تمام توانش را صرف بكند فرمود اين مجاهدين را به جنگ و جبهه و جهاد در راه خدا تحريض بكن كه آنها هر تواني كه دارند در راه حفظ دين الهي كلمه حق صرف ميكنند اين معناي تحريض است ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾
نقش صبر و فهم در جبهه جهاد مسلمانان عليه كافران
آنگاه برهان اقامه كرد فرمود: ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ﴾ دو رقم ذكر فرمود و وصف را در رقم اول ذكر كرد ديگر در رقم دوم نيازي به ذكر نبود فرمود: ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ﴾ ديگر نفرمود مأة صابره چون معلوم بود اگر بيست نفر مجاهد نستوح و صابر باشند بر دويست نفر پيروز ميشوند و اگر صد نفر مجاهد نستوح و صابر باشند بر هزار نفر پيروز ميشوند سرّش آن است كه شما صابريد آنها فقيه نيستند در نوبتهاي قبل يكي از بحثهاي كليدي قرآن اين اشاره شد كه در بسياري از موارد قرآن كريم يك شيئي را به چهار قسم تقسيم ميكند براي اينكه هم خلاصه كند و هم همه مطالب را گفته باشد اين چهار امر كه دو به دو مقابل هماند از هر كدام از هر دو مقابل يكي را ذكر ميكند تا آن مقابل ديگر مشخص بشود وقتي كه شيء به چهار قسمت كرد الف با دال جيم اين چهار تا امر ذكر نميكند بلكه از هر دو مقابل يكي را ذكر ميكند كه آن ديگري به التزام فهميده بشود نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود اين وحي ما كه ابلاغ شده است براي اين است كه ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾[10] وقتي كه فرمود اين در انسان زنده است اثر ميكند و در كافر اثر نميكند ما ميفهميم اينجا چهار مطلب است براي اينكه انسان يا زنده است يا مرده انسان مرده انسان زنده يا مؤمن است يا كافر در قبال زنده مرده است در قبال كافر مؤمن است بعد از اينكه اين چهار امر با تحليل معلوم شد خداوند دو امر از اين امور چهارگانه را ذكر كرده نه هر چهار تا را نفرمود: «لينذر من كان مؤمناً و يحق القول علي الكافرين» بلكه فرمود اين قرآن در آدمهاي زنده اثر ميكند و كافران گوش نميدهند محكوم عذاباند خب از اينجا ما ميفهميم به اينكه كافر مرده است و مؤمن زنده است حي را ذكر فرمود بدون اينكه ايمان را ذكر بكند كافر را ذكر كرد بدون اينكه مرگ را نام ببرد در آيه محل بحث هم همينطور است فرمود اگر شما صابر باشيد بر نابخردان غالبيد يعني انسان يا صابر است يا جزع كنند يا فقيه است يا سفيه در اين امور چهارگانه از يك طرف صبر ذكر كرد از يك طرف سفاهت را ذكر كرد يعني شما صابريد جزع نداريد شما فقيهيد سفح نداريد آنها سفيهاند فقه ندارند جزع دارند صبر ندارند ملاحظه بفرماييد؛ فرمود: ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ﴾ يعني «يغلبوا مأتين غير صابرين» خب اگر آنها هم صابر باشند همه امكانات شما را داشته باشند مقاومت و نستوحي شما را داشته باشند ديگر دو تا صابر كه فرض ندارد بر ده برابر پيروز بشود پس آنها صابر نيست ﴿وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ﴾ يعني مائة صابرة يغلبوا الفاً كه غير صابر است روي تقابل چون تفسير قاطع شركت است دليلي هم كه اقامه ميكند فرمود كه ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾ چون آنها لا يفقهاند مغلوباند و قهراً شما كه غالبيد چون فقيهيد و ميفهميد غالبيد و فقاهت شما هم در صبر و بردباري شما است سفاهت آنها هم در جزع آنها است آنگاه اين ادعا را آيات ديگر روشن ميكند ميفرمايد بالأخره مؤمن وقتي به جبهه ميرود احديالحسنيين نصيب او است يا شهادت يا پيروزي هر دو حسن است كافر هر دو خسارت گيرش ميآيد يا لااقل خسارت گيرش ميآيد اگر كشته شد عذاب دنيا و آخرت اگر فاتح شد عذاب آخرت هست ولي يك متاع قليلي گيرش آمده خب بنابراين چون اينها فقيه نيستند شكست ميخورند يعني شما چون فقيهيد جواب بدهيد شما چون صابريد پيروزيد آنها چون جزع دارند اهل دوزخاند اين عصاره بحث در آيه 65.
تخصيص ازماني مراد از «تخفيف»
لكن بعد از اينكه فرمود: ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ﴾ الآن يعني ظرف نزول اين آيه ذات اقدس الهي تخفيف داد اين تخفيف غير از نسخ است اين به يك تخصيص ازماني برميگردد اصولاً نسخ به آن معنا در قرآن كريم نيست نسخ يعني ثابت بشود يك چيزي باطل است اينطور نيست غالب آنچه كه در قرآن كريم از اين سنخهاست به تخصيص ازماني برميگردد زيرا آن مقنن اولي يعني ذات اقدس الهي ميداند كه اين قانون تا كنون عصر است تا كنون زمان مصلحت هم تا كنون وقت است منتها حالا اعلام نكرده گاهي هم اعلام ميكند نظير اينكه فرمود: ﴿إِلاّ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ﴾[11] يا ﴿فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً﴾[12] آنها كه بزهكارند بدرفتارند پاكدامن نيستند آنها را حبس ابد كنيد ﴿حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ﴾ يا نه ما يك تصميم ديگري بعد به شما ارائه كنيم ﴿أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً﴾ كه آيه اوايل سورهٴ مباركهٴ «نور» اين سبيلي است كه ذات اقدس الهي ارائه كرده است ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[13] گاهي اعلام ميكند گاهي اعلام نميكند ولي هر دو نزد خدا مقنن يعني ذات اقدس الهي روشن است بنابراين نسخ به آن صورت نخواهد بود ميشود تخصيص ازماني در اينجا هم تخفيف ازماني است فرمود قبلاً حكم شديد بود الآن يك مقداري نرمتر شد ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ﴾ و علت تخفيف هم چند چيز ميتواند باشد يكي ضعف شما است ضعف فقهي و فقاهتي شما است دوم قدرت نظامي شما است
نقد بر ثعالبي در معناي واژه «ضعف»
﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا﴾ برخي خواستند بگويند اين ضعف اعم از ضعف مادي و ضعف معنوي است برخيها نظير آنچه كه از فقه اللغة ثعالبي نقل شده است اين است ضعف آن وهن در رأي است و ضُعف ضعف در مشابه اين تعبيرات كه گاهي با حركت گاهي با حركت السكون گاهي با نحوه حركت اين كلمات عوض ميشود معنا هم فرق ميكند گفتند فرق غبن و غَبَن هم همين است كه غَبن يعني خسارت در رأي و غبن خسارت در مال كه خيار غبن از همان خسارتهاي مالي است و آن حديثي كه روز جمعه معروف كه «من استوي يوماه فهو مغبون»[14] يعني كسي كه دو روزش يك حد باشد اين مغبون است اين از غَبَن گرفته شده نه از غبن يوم تغابن ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ﴾[15] از غبن است يعني خسارتهاي معنوي در حقيقت مشابه اين فرق را از ثعالبي در ضعف و ضُعف گفتند لكن بعضي از مفسران ميگويند اين يك تفرقهاي است كه عند المولدين يعني متأخرين پديد آمده است يك فرق كهن و ريشهداري نيست به هر تقدير خواستند بگويند اين ضعف هم ضعف در رأي است هم ضعف در قدرتهاي نظامي ولي شايد به همان ضعف در انديشه و فكر و ايمان برگردد حالا ببينيم كدام يك از اين دو تعبير ميشود فرمود تخفيف الآن تشريح ميكنند ميفرمايد قبلاً يك سرباز بايد در برابر ده سرباز مشرك مقاومت ميكرد كه اگر صحنه را ترك ميكرد فرار از ضعف بود و معصيت بود الآن يك سرباز بايد در برابر دو تا سرباز مشرك مقاومت كند اگر آنها سه نفر شدند يا چهار نفر شدند اين فرار كرد صحنه را ترك كرد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا﴾[16] معصيت نشده ﴿فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾[17] معصيت نشده آن آياتي كه در بحث ديروز گذشت كه ثبات و پايداري را واجب ميكند و فرار از ضعف را تحريم ميكند آن آيات شامل حال اين نميشود حكم فقهي هم همين است ديگر.
بيان نحو، تخفيف جهاد مسلمانان با مشركان
نحوه تخفيف اين است قبلاً فرمود كه بيست نفر بر دويست نفر غالب ميشدند يعني يك نفر بر ده نفر غالب ميشد و نميتوانست فرار كند الآن ﴿فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ﴾ الآن صد نفر در مقابل دويست نفر يعني يك نفر در مقابل دو نفر بايد بايستد اگر آنها سه نفر شدند حمله كردند به يك مجاهد اين ميتواند فرار كند نه فرار كردن واجب است اگر فرار بكند معصيت نكرده است ﴿فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ در اينجا اين آيه 66 مثل آيه 64 نمونه ذكر فرمود يكي رقم كم يكي رقم زياد در هر دو جا هم وصف صبر را در آن مرتبه اول ذكر كرد ديگر مرتبه دوم «و حذف ما يعلم منه جايز» ذكر نفرمود در آيه 65 يعني آيه قبل فرمود: ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا﴾ اما ﴿وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِاْئَةٌ﴾ را ديگر به صابرة موصوف نكرد در آيه 66 يعني آيه بعد فرمود: ﴿فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا﴾ اما در ﴿وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ﴾ اين را ديگر به صابرون موصوف نكرد چون معلوم است.
مطلب ديگر آن است كه رقم بالا رفته است در اوايل چون مسلمانها كم بودند اينها حداكثر به مأئه ميرسيدند ديگر ديگر به الف و اينها شايد نميرسيدند ولي اخيراً كه جمعيت اينها زياد شد ديگر به هزار رسيدند مثال الف هم آمده است.
حفظ نسبت عددي مسلمانان و كفار در جنگ با صعود و نزول جنگجويان
مطلب ديگر آن است كه ميفرمايد كه اين نسبت در همه مراحل و درجات عدد محفوظ است اين هيچ فرق نميكند چه كم چه زياد گاهي ممكن است جمعيت كه زياد شد آن نسبت تفاوت بكند روي تصاعدي يا تنازلي نسبتها فرق ميكند ميفرمايد نه ديگر تصاعد يا تنازل هيچ فرق نميكند يكي در برابر ده تا قبلاً بود يكي در برابر دو تا الآن هست حالا چه بيست نفر باشند چه دويست نفر باشند چه هزار نفر باشند چه دو هزار نفر باشند چه فرق دارد مشابه اين تعبير در آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «مجادله» درباره قدرت الهي و احاطه الهي آمده است در آيهٴ هفت سورهٴ «مجادله» اين است كه ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾ هيچ گروهي كنار هم نمينشينند چه كم چه زياد مگر اينكه ذات اقدس الهي با آنها است البته اين كلمه يك بحث عميقي هم داشتيم از سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت آنجا كه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[18] آنجا بحث مبسوطي گذشت كه چطور اين ثالثه ثلاثه گفتن كفر است ولي رابع ثلاثه توحيد ناب است آن فرع كه اگر كسي بگويد خدا ثالث ثلاثه است ميشود كافر و اگر بگويد رابع ثلاثه است نه ثالث ثلاثه ميشود موحد اين بحثش هم البته آنجا ما داشتيم به هر تقدير در آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «مجادله» ميفرمايد چه رقم كم باشد چه رقم زياد يك كسي با اينها هست ولي به حساب اينها نميآيد مثلاً اگر اينها يك ميليون نفر بودند يك كسي با اين يك ميليون هست كه با او حساب بكني اينها يك ميليوناند بي او هم حساب بكني اينها يك ميليوناند اينطور نيست كه او به حساب اينها بيايد و روزي اينها قرار بگيرد و رقم به عدد بيايد خب.
منشأ ضعف و قدرت مسلمانان بعد از انقلاب مدينه
پرسش: ...
پاسخ: نه الآن هم باز اينها قوياند الآن هم يكي در برابر دو نفر بايد بايستند الآن هم قويتر هستند منتها قبلاً اقوي بودند حالا قوياند منشأش هم همين است مثل اول انقلاب و بعد از انقلاب شما ببينيد آن حالت خلوص و خضوعي كه در اوايل انقلاب بود الآن در خيليها نيست آن مقاومت خلوص و فقاهت اصطلاح قرآني نه فقاهت حوزوي آن فقاهت كه آدم موحدانه زندگي كند صابرانه زندگي كند خالصانه زندگي كند كم شده ديگر آن روزها به اين فكر نبود كه خودش را دريابد به فكر اين بود كه دين را دريابد مملكت را دريابد آن روحيه الآن خيلي كم است روحيه صدر اسلام هم كه در مكه بود يا اوايل مدينه بعد از توزيع غنائم جنگي و امثال ذلك خيلي كم شده است لذا ذات اقدس الهي در همان آن در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به بخشي از اين جهات اشاره ميكند آيه 25 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ ٭ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾ فرمود ذات اقدس الهي در جاهاي حساس و فراواني شما را ياري كرد يوم حنين هم شما را ياري كرد اما يوم حنين ميدانيد جمعيت شما خيلي بود و شما شگفتانگيز از اين جمعيت شديد شگفتزده شديد و كاري از پيش نبرديد ﴿وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ﴾ اين كثرت ﴿عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ﴾ زمين با همه وسعتي كه داشت براي شما تنگ بود لذا راه فرار نداشتيد خب آن حضور و خلوصي كه در اول انقلاب اسلامي در مدينه بود او كمرنگ شد لذا فرمود: ﴿وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفَاً﴾ اين به ضعف معنوي برميگردد ﴿فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ﴾ أَلْفٌ صابر اين ﴿يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ است اين باذن الله شارح ﴿وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾ ذات اقدس الهي قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه دو نحوه معيت را دارد يك نحو معيت عام كه با هر كسي هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[19] يك معيت خاصه دارد حالا يا معيت خاصه دارد كه دستگيري كند يا معيت خاصه دارد كه در كمين است او را زمينگير كند با كفار معيت خاصه دارد كه آنها را زمينگير كند فرمود: ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾[20] در آن شب نشينيها كه تصميم ميگيرند خدا با آنها است يك معيت خاصه با مؤمنين دارد كه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ﴾[21] اينجا ميفرمايد ﴿وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾ اين معيتش همان اذن نصرت خواهد بود.
«و الحمد لله رب العالمين»