درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 62 الی 66

 

﴿وَإِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾(62)﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعَاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(63)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾(64)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾(65)﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾(66)

 

خلاصه نقل و نقد شبهه اول

در نوبت ديروز دو تا شبهه مطرح شده بود يكي ناظر اين بود كه اينكه در قرآن كريم آمده است ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[1] و مانند آن كه معنايش اين است وحي الهي چيزي به جامعه بشري ياد مي‌دهد كه آنها نه تنها نمي‌دانند بلكه نمي‌توانند ياد بگيرند شبهه اين بود كه ممكن است مجموعه علوم گذشته و حال و آينده آن قدر زياد باشند كه بشر با اين مجموعه علوم به آنچه را كه فكر مي‌شد دسترسي ندارد دسترسي داشته باشد كه پاسخش اين بود كه بسياري از امور مربوط به جهان غيب است خواه غيب گذشته خواه غيب آينده و مانند آن و هرگز بشر عادي بدون راهنمايي وحي گذشته و آينده و اسرار معاد و اسرار برزخ اسرار بهشت و جهنم اسرار حساب و صراط و تطاير كتاب و امثال ذلك راه ندارد كه بحثش گذشت.

شبهه دوم: ثابت نشدن دريافت وحي ناب توسط پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

شبهه دوم اين بود كه ما چه دليل داريم كه قرآن وحي ناب است و عين همان چيزي است كه از طرف ذات اقدس الهي نازل شده است زيرا گرچه خداي سبحان وحي ناب نازل مي‌كند ولي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آن جهت كه بشر است به اندازه استعدادهاي قبلي و پيش فرضهاي قبلي و دانشهاي قبلي و سنت و سيرتهاي قومي قبلي بالأخره با علوم بشري مجهز بود و اينها را دريافت كرد پس آن وحي ناب نصيب ما نشده

جواب شبهه دوم: ضرورت نياز به وحي و نبوت

پاسخ اين شبهه هم اين بود كه ما وقتي به برهان نبوت مراجعه مي‌كنيم انتظار بشر از اين را تبيين مي‌كند انتظار در طليعه امر به معني احتياج است و بعد از آمدن بحث به معناي توقف بشر كه انتظاري از دين دارد يعني چه حاجتي به دين دارد وقتي دين آمد معناي اينكه بشر چه انتظاري از دين دارد يعني چه توقعي از دين دارد دين براي او چه مي‌كند معناي احتياج جامعه انساني به دين معناي توقع بشر از دين نازل شده را بايد خود همان برهان تأمين بكند نه توقع تبليغي يك وقت است كه زمام سخن را به دست تبليغ مي‌دهيم برخيها ممكن است دوست نادان يا دشمن دانا باشند سطح توقع را برگردانند ما معناي انتظار بشر از دين يعني احتياج جامعه به دين و معناي انتظار بشر از دين يعني توقع جامعه از دين آمده را با دست خود برهان بدهيم برهان نبوت و رسالت اين محدوده حاجت را مشخص مي‌كند مرز توقع را هم مشخص مي‌كند ما احتياج داريم به چيزي كه هم براهين عقلي ما را تأييد كند مخالف عقل نباشد و هم چيزهايي كه عقل نمي‌فهمد و به آنها علاقمند است براي عقل و جامعه سودمند است هدايت كند بشر به آن وحي ناب به آن صراط مستقيم حقيقي نيازمند نه مخلوط و مشهور برهان مي‌گويد بشر مسافر است و مرگ به معناي عدم نيست بلكه به معني هجرت و ميلاد جديد است و جهان ابد سفر مي‌كند و براي جهان ابد هم بدون وحي و نبوت ممكن نيست كسي بايد باشد كه راه را نشان بدهد توشه را نشان بدهد مركب را نشان بدهد مقصد را نشان بدهد و اينها به وسيله وحي است ما به آن وحي ناب محتاجيم اين يك مطلب وحي ناب هم كه مشروب و مخلوط نبود باشد يك دركه از وجوه خاص كه در جهان ممكن الوجود است اين دو مطلب انسان كامل هم در اثر تجرد روح و تجرد نفس مي‌تواند به آن مرحله برسد اين محال نيست گرچه سخت است قدرت ذات اقدس الهي هم بي‌كران است هيچ چيزي قدرت خدا را عاجز نمي‌كند اين چهار اصل طبق اين اصولي چهارگانه و مانند آن ما يك نياز ما به وحي اينها اصل وحي ما هم ممكن است نظير اينكه درخت به آب سالم احتياج دارد و آب سالم هم ممكن الوجود است ممتنع الوجود نيست امتساس و مكيدن درخت از آب سالم هم ممكن است قدر خدا هم نامتناهي است ديگر صحيح نيست كه خداوند درخت را محتاج به آب بيافريند و آب خلق نكند اين با حكمت سازگار نيست با نظام احسن سازگار نيست يا درخت را خلق بكند آب را خلق بكند ولي دسترسي درخت به آب ممكن نباشد اين هم با حكمت خدا سازگار نيست يا همه اينها ممكن باشد ولي خدا قدرت نداشته باشد آب آمده را به درخت برساند اين هم ممكن نيست فرض ندارد اگر جامعه تشنه وحي ناب است اگر وحي ناب ممكن الوجود است اگر نيل انسانهاي منزه مقدس مثل انبيا و اوليا (عليهم السّلام) در وحي ناب ممكن الوجود است قدرت ذات اقدس الهي هم كه بي‌كران است و به هر ممكني تعلق مي‌گيرد اينها براهين عقلي است اينها آن سرفصلها است

ادله نقلي دال بر عصمت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تلقي وحي

جريان ادله نقلي هم همينها را تأييد مي‌كند يعني قرآن كريم مي‌فرمايد هيچ راهي براي سعادت بشر بدون وحي نيست عقل در عين حال كه لازم است كافي نيست و رسيدن انسان كامل به وحي هم در مقاطع سه‌گانه ميسر است يعني انسان به جايي برسد كه وحي ناب را من لدي الله تلقي كند كه فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[2] آنجا ديگر جاي مشوب بودن و مخلوط بودن نيست در علم لدني بعد هم وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از لدن به وحي الهي اين وحي ناب علوم ناب را تلقي كرده است در آن قلب مطهرش چون امين وحي است بدون كم و زياد حفظ نمي‌كند كه فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾[3] وقتي هم كه آن وحي تلقي كرده وحي ناب را تلقي كرد و همان وحي ناب را به عنوان امين وحي الله بدون كم و زياد حفظ كرد و نگه داشت در هنگام املا كردن كه كاتبان وحي بنويسند در هنگام قرائت ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ﴾[4] اين منطقه لب اين لبان مطهر هم كه معصوم است كه ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾[5] پس هم در مقام تلقي هم در مقام حفظ هم در مقام اظهار و اعلام و اعلان و ابلاغ و تعليم و امثال ذلك معصوم و مصون است اين سه طايفه از آيات آن اصول چهارگانه عقلي را به تأييد مي‌كنند.

تفاوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نحو تلقي وحي و برداشت ما

بنابراين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در برابر وحي الهي و لوح محفوظ يا اسرار الهي كه تلقي مي‌كند نظير يك فقيه يا اصولي نيست كه از احاديث بخواهد چيزي را برداشت كند تا كسي بگويد اين فقيه برداشت خودش را گفته آن پيش‌فرضها و علوم بشري قبلي او كمك كرده در نحوه تلقي او از اين كتاب و سنت حساب انبيا و اوليا با افراد عادي فرق مي‌كند لذا اينها غالباً مخصوصاً پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) امي درس نخوانده است كه اصول و قواعد پيش‌فرضها و دانشهاي عادي داشته باشد از جايي گرفته باشد اين‌چنين نيست خب اينها پاسخ اجمالي آن دو تا شبهه.

عموميت خدعه كافران عليه اسلام و مسلمين

اما در جريان آيات محل بحث فرمود: ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ﴾ خدعه شخص پيغمبر نيست منظور اينها اين است به همه اسلام و مسلمين و رهبر اسلامي و امت مسلمانها و امت اسلامي است و چون وجود مبارك پيغمبر دريافت كننده وحي است و رهبر مسلمين است (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرآن او را خطاب كرده فرمود خداوند او را مخاطب قرار داده فرمود: ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ﴾

سرّ اسناد برخي اوصاف الهي انبياء و اولياء

در جريان حسب گرچه ممكن است در بعضي از ادعيه كلمه كفايت و بعضي از ائمه (عليهم السّلام) اسناد داده بشود نظير دعاهاي فرج «الهي عظم البلاء و برح الخفاء و انكشف الغطاء و انقطع الرجاء و ضاقت الارض و منعت السماء و انت المستعان و اليك المشتكي و عليك المعول في الشدة و الرخاء» بعد در پايان گفته مي‌شود، «اكفياني فانكما كافيان و انصراني فانكما ناصران»[6] البته بايد در اين بحثها يك مقداري زحمت كشيده بشود سند اين ادعيه مشخص بشود شما چون مي‌دانيد در بحثهاي فقهي كه معلوم مي‌شود فروع دين است ما هم ناچاريم بالأخره به روايت معتبر توسل بكنيم اين بحثهاي اعتقادي بحثهاي كلامي بحثهايي كه به نبوّت و امامت و ولايت برمي‌گردد اينها بحثهاي اصولي است يعني به اصول دين بر مي‌گردد يا به اصول مذهب در آنها حتماً اگر تازه روايت حجت باشد آن روايت صحيح بر فرض هم كه حجت نيست اگر باشد عبارت صحيح است در فقه روايت صحيح حجت است اما در اصول اعتقادي خبر واحد حجت نيست بر فرض هم باشد بالأخره بايد در حد فقه باشد يك اصول دين را كه نمي‌شود فروع دين نازل‌تر كرد كه ادعيه هم بايد اين‌چنين باشد حالا با صرف‌نظر از حديث در همين حديث دعاي شريف صدرش توحيد است اين دو جمله‌هايي كه بر دو جمله آمده محفوف به قرينه صدر است در صدر آمده كه «انت المستعان و اليك المشتكي و عليك المعول في الشدة و الرخا» بعد هم حالا متوسل شده به ائمه (عليهم السّلام) خب آن جمله‌هايي كه در صدر آمده همه‌اش مفيد توحيد و حصر است ديگر تقديم عليك تقديم اليك همه‌اش مفيد حصر است ‌«اليك المشتكي و عليك المعول في الشدة و الرخاء» بعد بگوييم: «اكفياني فانكما كافيان و انصراني فانكما ناصران» چه اينكه در زيارت جامعه همين‌طور است در زيارت امام هشتم (سلام الله عليه) همين‌طور است اگر در زيارت جامعه بگوييم: «بكم فتح الله و بكم يختم» و مانند قابلي‌اند نه مبدأ فاعلي بعد در بسياري از بخشهاي همان زيارت جامعه دارد كه تويي كه ديگر همه كارها را انجام مي‌دهي در دعاي بعد از زيارت امام رضا (سلام الله عليه) آنجا هم همين تعبيرات را دارد «يا من لا يغفر الذنب الا هو يا من لا يخلق الخلق الا هو»[7] تمام اين جمله‌هايي كه در دعاهاي بعد از زيارت هست مفيد حصر است مفيد توحيد است معلوم مي‌شود كه آن جمله‌ها را اگر ما درباره انبيا و اوليا بگوييم به عنوان اينكه اينها مظاهر اين اسماي الهي‌اند بايد مظهر باشد آيت باشد نه تنها اشكالي ندارد بلكه حتماً اين‌چنين است كه آيات الهي‌اند آيات رزق‌اند آياتي كه حق‌اند آيات كفايت‌اند آيات عنايت‌اند و مانند آن آيات شفا هستند خب اگر يك موجودي در يك آينه‌اي ظهور كرد حالا اگر ما عكس آفتاب را در آينه ديديم بالأخره به ما نور مي‌دهد شفافيت مي‌دهد حرارت مي‌دهد اما در خود آينه چيزي نيست اين نوري كه در آسمان است اين به ما نشان مي‌دهد اگر اينها آيات‌اند چه اينكه هستند اگر مظاهر الهي‌اند چه اينكه هستند در حقيقت همان ذات اقدس الهي را دارند به ما نشان مي‌دهند بنابراين اگر در بعضي از زيارتها در بعضي از ادعيه يك سلسله اوصافي به اين ذوات مقدسه اسناد داده شد بعد در همان دعا همان زيارت شواهد توحيدي‌اش هم هست نظير همان بحثهاي قرآني كه قرآن كريم عزت را به خدا و پيغمبر و مؤمنين اسناد مي‌دهد كه ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[8] آن موقع در آيه ديگر فرمود كه ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعَاً﴾[9] در قوه‌همين طور است در عزت همين‌طور است در رزق همين‌طور است در حفظ همين‌طور است او ﴿خَيْرٌ حافِظَاً﴾[10] است ﴿خَيْرُ الْفاتِحينَ﴾[11] است ﴿خَيْرُ الْحاكِمينَ﴾[12] است اما ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[13] همين قرآني كه دارد خدا ﴿خَيْرُ الْحاكِمينَ﴾ است همين قرآن دارد كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ حصر است معلوم مي‌شود ديگران مظاهر اين‌اند نه اينكه باز در ثبوت باشند يا آنها دارند منتها محدود ولي خدا دارد و نامحدود اين‌چنين نيست اگر اينها سراسر جهان مراياي الهي‌اند و مجاري الهي‌اند يعني اينها مرآت آن ذات اقدس الهي هستند آن را نشان مي‌دهند يك چيز خوبي است و هيچ منافاتي هم با توحيد ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: بايد وارد بشود اما ظاهر اين تعليل آن توحيد است كه فرمود: ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ﴾.

مظهريت برخي اسماء الهي

پرسش: ...

پاسخ: حسب ندارد آنجا كفايت دارد حسب ندارد اما صدر همان دعاي دارد حصر كرده ديگر فرمود: «انت المستعان و اليك المشتكي و عليك المعول في الشدة و الرخاء» بعد حالا «اكفياني فانكما كافيان»[14] اگر در صدر حسب شده است معلوم مي‌شود زيد به عنوان مظهر و آيت است ديگر خب فرمود: ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بايد وارد بشود اگر وارد شد كه از مظاهر حسب كه وارد نشد به عنوان حسب عنوان كفايت باز در دعاي فرج نسبت به ذات مقدس اهل‌بيت(عليهم السّلام) وارد شده است حالا نسبت به مؤمنين وارد بشود با قرينه مي‌شود توجيه كرد آنجا هم كه وارد شده است كفايت است اين دعاي تعقيبات نماز صبح كه بعد از نماز صبح خوانده مي‌شود آن هم مفيد حصر حسب بودن در خدا است «حسبي من هو حسبي من لم يزل حسبي حسبي من كان مذ كنت لم يزل حسبي حسبي الله»[15] تمام اين درجات حسب را در اين دعاي تعقيب نماز صبح به ذات اقدس الهي اسناد داده شده است در آيات ديگري از قرآن كريم هم كلمه حسب منحصراً به ذات اقدس الهي اسناد داده شده است كه او حسب است و همه چيز را او كفايت مي‌كند اگر فرمود: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾ كه در آيه 36 سورهٴ مباركهٴ «زمر» است در آيه 38 هم فرمود: ﴿قُلْ حَسْبِيَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾ موارد ديگر هم باز ذات اقدس الهي حسب را منحصراً به خودش اسناد مي‌دهد مثل آيه 129 سورهٴ مباركهٴ «توبه» ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾ حالا اگر مؤمنين نخواستند با تو همكاري كنند چون قبلش دارد كه ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ ٭ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ﴾

مأمور نبودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به تقيه و اختصاص آن به امام معصوم(عليه السلام)

در سورهٴ مباركهٴ «نساء» ظاهراً قبلاً گذشت كه ﴿لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾[16] فرمود حالا اگر كسي تو را ياري نكرد تو كه امام نيستي كه بگويي من در حال تقيه‌ام تو پيغمبري پيغمبر كه تقيه ندارد آن تقيه براي امام است من دونه تو از اظهار حق كه نمي‌تواني تقيه كني حالا اگر كسي تو را ياري نكرد تو تنها شدي بايد دست برداري از اين حرفها ﴿لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾ چرا؟ چون حسب تو خداي تو است در اين آيه 129 سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود من هم تو را ياري نكردم رها كردم ﴿فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ﴾ پس اگر در جايي عنوان كفايت يا حسب شده بايد وارد بشود اولاً با سند معتبر وقتي هم كه وارد شد البته معني مظهر و آيت خواهد بود.

خداوند مؤلفة القلوب حقيقي و زكات از ابزار الفت

مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود خداوند بين دلهاي آنها الفت ايجاد كرد و تو اگر جميع ذخاير زميني را مصرف بكني بخواهي دلهاي آنها را تأليف بكني مقدور تو نيست آيا اين منافات ندارد با آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه يكي از مصارف هشت‌گانه زكات ﴿وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ آيه شصت سورهٴ «توبه» اين است ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ﴾ آنجا تأليف قلوب را به وسيله پرداخت سهم از سهام هشت‌گانه زكات بازگو فرمود.

پرسش: ...

پاسخ: چون وجود مبارك حضرت امير يا ائمه (عليهم السّلام) مي‌توانند احكام را نگويند روي تقيه و حفظ دماي مسلمين اما اين برنامه كه براي پيغمبر نيست پيغمبر كه تقيه ندارد منتها حكم آنها حكومت تشكيل نمي‌دهد توانش در مكه نداشت اما تقيه بكند نگويد اين‌چنين نيست يا خلاف بگويد مثلاً ما درباره ائمه (عليهم السّلام) داريم دستور وضو مي‌دهند اين‌طوري فتواي تقييه‌اي مي‌دهند يك، فتوا به تقيه مي‌دهند دو، فتواي به تقيه آسان است و وظيفه مكلف را مشخص مي‌كند و حجت هم هست چون واقعه ثانوي اما فتوا تقيه‌اي بدهند يعني تقيتاً حكم الله را نگويند و خلاف بگويند اينكه درباره پيغمبر نيست.

در آيهٴ شصت سورهٴ مباركهٴ «توبه» تأليف قلوب به وسيله اين مال تبيين نشد تا با بحث قبلي منافات داشته باشد فرمود صدقات مصارف هشت‌گانه دارد يكي از مصارف هشت‌گانه گروهي‌اند كه دلهاي آنها تأليف مي‌شود به وسيله صدقه اما كه مؤلف است توي پيغمبر مؤلفي خود اين مال مؤلف است يا اينها ابزارند فاعل حقيقي يك الفت خدا است چه كسي دلهاي كفار را به طرف تو نرم مي‌كند كه ديگر نه تنها عليه تو قيام نكنند بلكه به سود تو سخن بگويند اگر در آن آيه آمده باشد كه تو تأليف مي‌كني يا ديگران الفت ايجاد مي‌كنند شايد زمينه تعارض ابتدايي به آيه محل بحث را فراهم بكنند اما به صورت اسم مفعول آمده كه دلهاي آنها تأليف مي‌شود يعني شما اين صدقات را كه به آنها بدهيد ما دلهاي آنها را به طرف شما نرم مي‌كنيم او است كه بالأخره مقلب القلوب است خب اينكه فرمود: ﴿ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا﴾ چون كار دشواري است صدرش با لو اشاره كرد كه لو براي امتناع است اين كار عقلاً محال نيست اصل ولي عادتاً محال است كه همه ذخاير زمين در اختيار يك نفر باشد و همه آنها را هم به يك كفار اهل خاص بدهد.

تناسب عزيز و حكيم به جاي رئوف و رحيم

مسئله عزيز و حكيم بودن به جاي رئوف و رحيم بودن براي دو تناسب است يكي اينكه تناسب قبلي بازگو شد كه اگر آنها بخواهند نيرنگ كنند خدعه‌اي عليه نظام اسلامي به پا كنند خداي عزيز خدعه آنها را به خود آنها برمي‌گرداند تناسب دوم آن است كه اين تأليف قلوب كاري است كه مقدور هيچ كس نيست وقتي مقدور تو نبود مقدور ديگران هم نيست تنها مقدور عزيز و حكيم است آن كسي كه مقلوب كسي نخواهد شد نفوذناپذير است و حكيمانه كار مي‌كند او تواناي اين كار است لذا نفرمود نه «و لكن الله الف بينهم انه رئوف رحيم» اينجا جاي عزت و حكمت است براي اينكه كاري به آن صلابت كه مقدور تو نيست مقدور ديگران هم نيست از هيچ وسيله مادي هم ساخته نيست مقدور خدا هست

تشويق جهاد با دشمنان با وجود برتري نيروي نظامي آنان

﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ﴾ تحريض همان تشويق ترقيب تحريص شبيه حرض همان حرص است كه اينها را با ولع و اشتياق به قتال دعوت كن اين قتال هم با الف و لام ذكر شده است كه معهود است يعني نبرد با همه بيگانگاني كه مزاحم اسلام و مسلمين‌اند اين جمله‌اي كه به صورت شرط بيان شده ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ﴾ اين در حقيقت يك امر تحصيلي است نه حصولي يعني اين‌طور باشيد اگر شما ده نفريد در برابر صد نفر بايستيد اگر بيست نفريد در برابر دويست نفر بايستيد و اگر صد نفريد در برابر هزار نفر بايستيد اگر بيست نفريد در برابر دويست نفر بايستيد و اگر صد نفريد در برابر هزار نفر بايستيد اين به صورت شرط محض نيست در حقيقت امر به اين كار است و براي اينكه ثابت كند به اينكه گاهي ممكن است در رقم كم آدم بتواند مقاومت كند ولي در رقم زياد مقاومت دشوار باشد فرمود نه اين‌چنين نيست كم و زياد فرق ندارد اگر شما بيست نفر بوديد آنها دويست نفر فرار نكنيد بجنگيد اگر شما صد نفر بوديد آنها هزار نفر فرار نكنيد و بجنگيد اين هم همين‌طور است چه اينكه در بخشهاي بعدي هم فرمود اگر شما هزار نفريد آنها دو هزار نفر حالا كه ما تخفيف داديم هر كدام در برابر با دو نفر بايد بجنگند قبلاً يك نفر در برابر ده نفر بود الآن يك نفر در برابر دو نفر هست رقم اگر زياد شد شما هزار نفر بوديد آنها دو هزار نفر باز هم مقاومت كنيد فرق نمي‌كند بين مئه و الف عشره و عشرين قبلاً يك نفر در برابر ده نفر بايد مقاومت مي‌كرد الآن يك نفر در برابر دو نفر حالا علتش هم در آيه بعد ذكر مي‌شود

تقييد اطلاقات دو طائفه از آيات

اين بخش از آيات مقيد اطلاق يا مخصص عموم آياتي‌اند كه فرار از ظهر را تحريم مي‌كند سواد كه عند القتال را واجب مي‌كند و مانند آن قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه شانزده فرار از ظهر را تحريم كرده بود فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ ٭ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾ اين آيه پانزده و شانزده سوره «انفال» فرار از ظهر در سپاه انبوه را تحريم كرده بود چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه بحثش قبلاً گذشت در آيه 45 ثبات و پايداري را واجب كرد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ اطلاق اين آيات شامل مي‌شود يك نفر در برابر دو نفر سه نفر ده برابر بلكه بيشتر آيات محل بحث امروز به منزله تقييد اطلاقات آن دو تا طايفه از آيات است آنجا كه فرمود: ﴿إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا﴾ مشخص كرده كه اگر آنها ده برابر شما هستند پايداري كنيد اما اگر بيش از ده برابر بودند پايداري بر شما واجب نيست يك وقتي آنها حمله مي‌كنند شما مي‌خواهيد دفاع بكنيد آن كه ديگر رقم رياضي در آن مطرح نيست تا زنده‌اي و نفس مي‌كشي نگاه مي‌كني ولو صد نفر بودند شما يك نفر آن يك بحث ديگري است يك وقت نه جنگ رسمي است و اعلام قبلي است و مانند آن اگر جمعيت آنها ده برابر شما است به اين نبرد ادامه بدهيد بيشتر شد نه در جريان جنگ بدر مخالفين تقريباً سه برابر مسلمين بودند آنها هزار نفر بودند مسلمانها سيصد و اندي بودند يك نفر در برابر سه نفر مقاومت مي‌كرد اما حالا يك جنگي اتفاق افتاده باشد كه مشركين ده برابر مسلمين باشند قرآن تعرضي در اين جهت ندارد خب پس اين دو تا آيه مقيد اطلاقات آن دو طايفه‌اند.

پرسش: ...

پاسخ: فرار از ضعف و حرام نيست ديگر برابر او در كتاب فقهي هم فتوا مي‌دهند

پرسش:

پاسخ: بسيار خب فرار از ظهر تقبيح شده است فرار از ظهر فرار از ميدان جنگ از گناهان كبيره است در فقه هم به همين اين آيات استشهاد شده است گفتند فرار از ظهر در صورتي كه دشمن سه برابر يا چهار برابر باشد جايز است اما اگر دو برابر باشد فرار از جنگ جايز نيست دفاع حدي ندارد خب فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ﴾ يعني اگر شما ده نفريد صبر كنيد نه اگر صبر نصيبتان شد اين شرط را بايد تحصيل بايد بكنيد اينها جز تحصيلي است نه حصولي

اهانت دشمنان به نفهميدن هدف خلقت و اصل توحيد

﴿وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا﴾ ديگر نفرمود «الفا منهم» يا «من المهاجمين» فرمود: ﴿أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ اسم ظاهر آورد براي اينكه وصف اين گروه را به صورت شفاف بيان كند فرمود: ﴿أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾ اينها چيزي نمي‌فهمند نه اينها در ميدان جنگ چيزي نمي‌فهمند تا شما بگوييد اين مهاجم گروه نفهمي‌اند اينها چون كافرند اگر مهاجم هم نباشند نمي‌فهمند براي كسي كه اصل و فرع را فراموش كرده نمي‌داند از كجا آمده به كجا مي‌رود كه او را آفريده با كه بايد رابطه داشته باشد چه فقهي دارد ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[17] يك وقت است شما مي‌گوييد من با فلان شخص بحث كردم و او را فقيه نيافتم يك خوش فهم خوش استعداد نيافتم يعني در آن مناظره در مباحثه در آن گفتگو يك وقت است مي‌گوييد نه در طول اين تجارب چند ساله يك شخص نفهمي است اينجا مي‌گوييد شخص آنجا كه مي‌گوييد فما وجدته فقيها يعني در آن بحث ايشان صاحب نظر نبود حالا ممكن است در جاي ديگر صاحب نظر باشد اما وقتي در طي ساليان متمادي با كسي رابطه داشته باشيد نمي‌گوييد كه «و ما وجدته فقيها» مي‌گوييد اين آدم نفهمي است ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ اين غير از آن است كه ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾ اصلاً اينها گروه نفهمي‌اند براي كسي كه آن كرامت انساني را خلافت انساني فراموشش شده و كل جهان را ملعبه مي‌داند و خيال مي‌كند با مردن خاك مي‌شود و نابود مي‌شود و ديگر هيچ خب ديگر اين چيزي نمي‌فهمد اصلاً چون اصل توحيد فراموششان شده است از آن جهت نفهميد

وجه تسميه و اهميت رساله التعجب دربارهٴ ولايت حضرت علي(عليه السلام)

در جريان حضرت امير (سلام الله عليه) اينجا نقل كرده‌اند كه وجود مبارك حضرت امير عرض كرد خدايا! «اللهم انك تعلم ان النبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قد قال لي إن تمّوا عشرين فجاهدهم و هو قولك في كتابك ان يكن منكم عشرون صابرون»[18] عرض كرد من اگر بيست تا مجاهد مي‌داشتم خب قيام مي‌كردم خب ولي به بيست نفر نمي‌رسد اين رساله كنز الفوائد كراجكي رساله خوبي دارد به عنوان تعجب كه شايد يك وقتي به عرضتان رسيد اصلاً اسم رساله رساله عجب يا تعجب است همان‌طوري كه مثلاً كتابها را به نام قوانين به نام اصول معالم الاصول مي‌نويسند در كتاب قوانين دارد قانون قانون آن كتاب يك صاحب فصول نوشته دارد كه فصل فصل فصل كتاب كه نوشته اصل اصل اصل اين كتاب بعضي به نام اصول است بعضي به نام فصول است بعضي به نام قوانين است چون فصلها و عناوينشان يا قانون است يا فصل است يا اصل است و مانند آن رساله‌اي كه اين بزرگوار نوشته به نام رساله التعجب يا عجب اسم رساله عجب است رسالة في العجب چون اين عناويني كه ايشان مي‌نويسند عجب عجب عجب قصه‌هاي شگفت‌انگيز را آنجا نقل مي‌كند بدون تحليل يكي از داستانهايش را نقل مي‌كند اين است كه مي‌گويد يك وقتي سيده النساء العالمين وجود مبارك حضرت زهرا (سلام الله عليها) كه ديگر زني به عظمت او خدا نيافريد اين از عده‌ زيادي از مهاجر و انصار دعوت كرد بياييد علي‌بن‌ابي‌طالب را ياري كنيد و پاسخ ندادند و جواب ندادند بعد از يك مدتي يك زن ديگري مردم را تحريك كرد بياييد علي‌بن‌ابي‌طالب را بكشيد هزارها نفر آمدند عجب ديگر تحليل نمي‌كند اين چه بود چه نبود مي‌گويد يك وقت يك زن كه ديگر دومي ندارد مردم را به كمك علي‌بن‌ابي‌طالب كه او هم بعد از پيغمبر دومي ندارد دعوت مي‌كند كسي نمي‌آيد بعد يك وقتي هم يك زن ديگري در جريان جنگ جمل مردم را مي‌شوراند كه علي‌بن‌ابي‌طالب ـ معاذ الله ـ منحرف شده است مهدور الدم است بكشيد هزارها نفر آماده مي‌شوند عجب اين است كه از وجود مبارك حضرت امير نقل شده است كه عرض كرد خدا اگر من بيست نفر مجاهد مي‌داشتم حاضر نبودم كه وضع به اين صورت در بيايد.

نگراني پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مكر كفار و استمرار نصرت الهي

مطلب ديگر اين است كه اينكه ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود اگر اينها قصد مكر داشتند تو نگران نباش براي اين است كه آن‌وقت هيچ كس با تو نبود خدا كمكت كرد الآن كه خيلي از ابزار فراهم شده ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾؛ چرا؟ براي اينكه ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ آن‌وقتي كه هيچ كمكهايي نيامده بود تنها بودي مؤمنين با تو همراه بودند ما كافي بوديم خب الآن هم كفايت مي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: الآن اگر دفاع باشد تا آخرين فشنگ تا آخرين تفنگ اگر نه چيز باشد جهاد ابتدايي باشد يا جنگي باشد در اختيار مسلمين حكم فقهي هم همين است كه در كتابهاي فقهي هم مي‌گويند حالا اگر تجهيزات نظامي آنها دو برابر بود فانتومهاي جنگي آنها دو برابر بود نيروهاي دريايي آنها يا تحت البحري آنها دو برابر بود آن هم الآن لازم نيست كه رقم باشد كه همان دو چيز است ديگر يكي نيروي انساني يكي تجهيزات نظامي خب.

پرسش: ...

پاسخ: ديگر گاهي از وجوب كفايي بالاتر مي‌شود مي‌شود واجب عيني حالا فرض كنيد همه مكلفين شركت كردند و مع‌ذلك آنها دو برابر بودند اگر دفاع هست كه انسان تا آخرين نفر دفاع مي‌كند دفاع ديگر زن و مرد و كوچك بزرگ و همه اينها دفاع مي‌كنند ديگر آنجا سن و زن نبودن مرد بودن و اينها كه مطرح نيست در جريان جنگ بدر يك نفر در برابر سه نفر مي‌ايستاد اما بيش از آن نقل نشده است خب اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾ از اينكه الآن تخفيف داده است سر تخفيف را ضعف بيان مي‌كند اين ضعف يا ضعف بدني است يا ضعف فرهنگي و فكري است و بايد در نوبت بعد مطرح بشود ان‌شاء‌الله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] بقره/سوره2، آیه151.
[2] نمل/سوره27، آیه6.
[3] اعلی/سوره87، آیه6.
[4] آل عمران/سوره3، آیه164.
[5] نجم/سوره53، آیه3 ـ 4.
[6] . مفاتيح الجنان، دعاي فرج.
[7] . مفاتيح الجنان، دعاي بعد از زيارت امام رضا(عليه السلام).
[8] منافقون/سوره63، آیه8.
[9] فاطر/سوره35، آیه10.
[10] یوسف/سوره12، آیه64.
[11] اعراف/سوره7، آیه89.
[12] اعراف/سوره7، آیه87.
[13] انعام/سوره6، آیه57.
[14] . مفاتيح الجنان، دعاي فرج.
[15] . مفاتيح الجنان، تعقيبات نماز صبح.
[16] نساء/سوره4، آیه84.
[17] اعراف/سوره7، آیه179.
[18] . بحار الانوار، ج28، ص227.