درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 62 الی 65

 

﴿وَإِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾(62)﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعَاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(63)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾(64)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَي الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾(65)

 

تبيين نصرت انحصاري خداوند و نصرت مؤمنين

بر اساس توحيد تمام عنايتها ذات اقدس الهي است و هر موجودي يا اعم از انسان فرشته و مانند آن يا شيء ديگر اينها جزء جنود الهي‌اند آيه ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ مفيد حصر است ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ هم دليل و تأييد مسئله است يعني هرگونه نصرتي نصيب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌شود به تعبير الهي است هيچ ناصري آن حضرت را از طرف خود ياري نمي‌كند در قرآن كريم يك سلسله امدادهاي غيبي براي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حاصل شد كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» بحثش قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ﴾[1] چه اينكه ﴿إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ﴾[2] اينها امدادهاي غيبي بود كه در همين سورهٴ «انفال» آيه نه به بعد مطرح شد مؤمنين را هم خدا به عنوان انصار پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) معرفي كرد و لقب پرافتخار انصار براي همين گروه در قبال مهاجرين ضبط شد عنوان مهاجر و انصار يك اصطلاح قرآني است قرآن كريم به عنوان انصار است كه مردم مدينه ياد كرده چه اينكه در آيه 74 همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه در پيش داريم از يك عده به عنوان ناصران الهي ياد شده است ناصران دين خدا ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ﴾ كه مهاجرين‌اند ﴿وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا﴾ كه اينها انصارند ﴿وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[3] چون اين‌چنين است پس مؤمنين مانند امدادهاي غيبي جزء جنود الهي‌اند وقتي اين‌چنين شد ديگر چيزي در دسترسي به ذات اقدس الهي قرار نمي‌گيرد

نقل و نقد سخن تفسير كاشف دربارهٴ هم رديف بودن كفايت خداوند با كفايت مؤمنين

آن‌گاه جاي تعجب هست كه برخي از مفسرين مثل صاحب كاشف ايشان اين دو آيه 64 را ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ اين من را عطف بر الله مي‌كرده است من مايلم كه اين‌چنين آيه معنا بشود به اين طرف نيل مي‌كند كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِي﴾ حسب و كافي تو الله است و مؤمنين كه اين دو امر حسيب و كافي‌اند بعد آيه 62 را شاهد قرار مي‌دهد در حالي كه آيهٴ 62 دو شاهد به عكس است آيه 62 بر اساس توحيد تنظيم شده است زيرا مؤمنين را كه آيه 62 در رديف الله قرار نداد مؤمنين را در آيه 62 در رديف نصر امداد غيبي قرار داد هر دو تحت تدبير و تأييد الهي‌اند پس با عنايت به آيه 62 بايد گفت كه من عطف است بر كاف حسبك نه عطف است بر الله خب پس الله بالاصاله است اينها بالعرض در عرض اگر باشد معنايش اين است كه خدا و مؤمنين ولي چنين چيزي را توحيد قرآني امضا نمي‌كند ايشان هم در آيه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ﴾ اصرار دارند كه اين من عطف است بر كاف يعني حسب تو و حسب مؤمنين الله است خب گاهي در كلمه فعل ايد آنجا آمده اينجا ايده نيامده اينجا حسبك آمده است ديگر نبايد حرف جر باشد آنجا چون ايد فعل تأييد را آوردند با حرف جر را ذكر كردند ايشان هم آيه 62 را همين‌طور معنا مي‌كنند آيه 64 هم همين‌طور معنا مي‌كنند مي‌گويند اين با توحيد قرآني هماهنگ نيست كه اين من عطف بر الله باشد كه بگوييم ما دو تا عطف داريم دو تا كافي داريم يكي الله يكي مؤمنين بلكه بايد بگوييم يك كافي داريم كه اين هم پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را كفايت مي‌كند هم مؤمنين را پس حسب تو و حسب مؤمنين الله است.

تلفيق، تركيب و تناسب ناپذيري خداوند با غير در كفايت

مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي از آن جهت كه حقيقت بسيط و نامتناهي است چيزي نه تلفيقاً نه تركيباً نه تناوباً با خدا همراه نيست بيان ذلك اين است كه اگر ذات اقدس الهي يك موجود محدودي بود موجود محدود در بعضي از جا‌ها حضور دارد در بعضي از جا‌ها حضور ندارد مي‌توان گفت كه خدا اين بخش را عهده مي‌گيرد مؤمنان آن بخشهاي ديگر را به عهده مي‌گيرند پس خدا و مؤمنان كافي و حسب‌اند يا اگر ذات اقدس الهي از نظر احاطه زماني متناهي باشد مي‌توان گفت خدا در اين محدوده كافي است محدوده زماني ديگر را مؤمنان كفايت مي‌كنند نه تلفيق نه تركيب نه تقسيم هيچ كدام از اينها با حقيقت بسيط نامتناهي سازگار نيست از آن جهت كه ذات اقدس الهي بسيط است جزء ندارد كه ما بگوييم يك جزء را خدا جزء ديگر را غير خدا دو تايي يك واحد را تشكيل مي‌دهد واحد تلفيقي و تركيبي را و چون نامتناهي است ديگر جاي خالي نمي‌ماند به لحاظ زمان يا به لحاظ مكان يا به لحاظ درجات وجودي كه غير خدا آن خلأ را پر كند لذا غير خدا هر چه هست و هر كه هست مخلوق او خواهد بود و در طرح تعبير او مي‌شود ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[4] روي اين بيان ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ﴾ و حسب﴿مَنِ اتَّبَعَكَ الله﴾ است نه اينكه حسب تو الله است و مؤمنين بنابراين آيه 62 شاهد عكس است نه اينكه شاهد باشد كه خدا و مؤمنين كافي است تا ما بگوييم به شهادت آيه 62 آيه 64 را بايد اين‌چنين معنا كرد كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ﴾ و حسبك ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ من المومنين خب.

دليل اسناد برخي صفات كماليّه خداوند به غير

مطلب ديگر آن است كه يا در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «مائده» همچنين «نساء» آن مبسوطاً گذشت كه ذات اقدس الهي اگر در جايي ولايت را به غير خود اسناد مي‌دهد فوراً دليل بر توحيد هم ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اينها به دستور من‌ هستند مثل همان آيه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بود صدر آيه سه ضلع داشت وسط آيه دو ضلع آخر آيه يك ضلع صدر آيه اين بود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[5] اين صدر آيه وسط آيه اين است كه صدر آيه تثليث بود ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ اين صدر است وسط آيه اين بود كه ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾[6] ديگر سخن از اولواالأمر نيست اين وسط آيه ذيل آيه ديگر سخن از پيغمبر هم نيست خب در يك آيه‌اي كه اول مي‌گويد از خدا و پيامبر و اولوا الامر اطاعت كنيد بعد هم مي‌فرمايد مرجع حل اختلاف خدا و پيغمبر است هيچ نامي از اولواالامر نمي‌برد بعد در ذيل آيه مي‌فرمايد كسي كه خدا را قبول دارد اين حرفها را قبول دارد معلوم مي‌شود به دستور الهي به اولواالامر مراجعه مي‌كنند به رسول مراجعه مي‌كنند پس اينها زير مجموعه امر به فرمان الهي خواهند بود در همه مواردي كه ذات اقدس الهي يك سمتي را به غير خود اسناد مي‌دهد فوراً در قرينه متصل يا قرينه منفصل آن توحيد را تبيين مي‌كند ديروز نمونه‌هايي از اين گذشت در مسئله رزق در حفظ در مسئله قوه در مسئله عزت همه اينها نمونه‌هايي بود و گذشت اگر فرمود: ﴿يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾[7] اگر به بني‌اسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[8] اگر به مجاهدين صدر اسلام و ديگران فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[9] در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود اينها مي‌فهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعَاً﴾[10] در جريان عزت هم همين‌طور است اگر فرمود: ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[11] در آيه ديگر فرمود: ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعَاً﴾[12] در جريان خلق هم همين‌طور است اگر فرمود خدا احسن الخالقين است كه نشانه آن اين است كه ديگران هم خالق‌اند ولي خدا احسن الخالقين است يا در جريان حضرت عيسي (سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْني﴾[13] و مانند آن براي اينكه ثابت بشود ديگران در تحت تدبير الهي به اين صلاح مي‌رسند ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[14] در همه جاي قرآن كريم يك وصف كمالي را به غير خدا اسناد مي‌دهد فوراً در قرينه متصل يا قرينه منفصل كل آن كمال را منحصراً درباره خدا مي‌داند تا معلوم بشود ديگران هرچه دارند در كنار مائده الهي نشسته‌اند ولايت هم همين‌طور است اين آيه ﴿وَ اللّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾[15] اين ضمير فصل با معرفه آوردن خبر مفيد حصر است غير از او ما وليي نداريم معلوم مي‌شود آنجا كه فرمود كه پيامبر ولي شما است علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) ولي شما است اين توليه الهي است اين دستور الهي است كه شما تولي كنيد اوليا ما را خب اگر حسب است يعني كافي است خدا كافي است با مؤمنين خدا كفايت كار شما را مي‌كند مؤمنين هم كفايت كار شما را مي‌كند اين با عقل سازگار نيست با دليل نقلي قبلي هم سازگار نيست براي اينكه در آيه 62 فرمود: ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ دليلي هم كه آورد اين است كه ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ آن‌وقت اين مؤمنين در رديف نصر الهي قرار مي‌گيرند كه نصر الهي كار خدا است مؤمنين هم مخلوق خدا هستند اين مخلوقها به اين افعال كنار هم‌اند نه اينكه مفعول مخلوق يعني مؤمنين در كنار فاعل باشد كه در خالق باشد خب.

ارتباط حقيقت انسان و فيض خداوند

مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي جريان قلب را ذكر فرمود؛ فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي اْلأَرْضِ جَميعَاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ بار سوم نفرمود: ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ يا ضمير مؤنث نياورد نفرمود: «ولكن الله الف بينها» فرمود: ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ شايد ناظر به آن باشد كه حقيقت انسان را قلب او تشكيل مي‌دهد چه ما بگوييم خدا بين دلهاي اينها الفت ايجاد كرد چه بگوييم خدا بين اينها ايجاد كرد حقيقت اينها را همان دلها تشكيل مي‌دهد حقيقت انسان «اصل الانسان لبه»[16] بيان نوراني امام صادق (سلام الله عليه) حقيقت است كسي همان قلب او است چون حقيقت فهم و قلب او است لذا به جايي كه در بخش سوم بفرمايد: «وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَها يا بينكم» فرمود: ﴿أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ و اين كار هم مقدور هيچ كس نيست زيرا انسان طبعاً به مال علاقه‌مند است به جان علاقه‌مند است به اين خصوصيتها علاقه‌مند است و هر كدام از اينها هم منشأ تنازع است نه تنها مانع ايثار و نثار بلكه عامل تهاجم هم هست و تنها كسي كه بتواند بر دلها مسلط بشود و اين علاقه‌ها را تعديل كند و انسان را به عدل برساند و از عدل بگذراند به احسان نائل كند همان فيض الهي است فرمود خدا اين كار را كرده و هيچ قدرتي ولو قدرت تو باشد با هزينه كردن همه منابع زميني به آنجا نمي‌رسد

ادعاي دستيابي انسان به مجموعه علوم در آينده دليل بر عدم نياز به معارف وحياني

دو تا سؤال داشت در زمينه نوبت و امثال ذلك طرح شده و آن اين است كه در قرآن كريم يك ادعاهايي به عمل آمده نظير آنچه كه در «اسراء» هست كه اگر جن و انس جمع بشوند نمي‌توانند مثل اين قرآن را بياورند يا در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[17] خدا چيزي به شما ياد مي‌دهد وحي چيزي به شما ياد مي‌دهد كه نه تنها شما كه عنوان جامعه انساني زندگي مي‌كنيد كه فعلاً نمي‌دانيد بلكه از نزد خود نمي‌توانيد به آنها علم پيدا كنيد آن سؤال اين است كه ممكن است فعلاً بشر به اين علوم راه پيدا نكند اما مجموعه علوم گذشته و حال و آينده اينها آنچه كه فعلاً حاصل است و بعداً تحصيل مي‌شود بشر را برساند به جايي كه هرچه را كه وحي گفته است خودش درك بكند پس ما از كجا بفهميم اين آيه درست است كه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين ادعا از كجا درست است و اگر بخواهيم به خود آيه تمسك بكنيم كه مشكل دور داريم اگر يك كسي اين مطلب براي او حل نشد در قبال اين ادعا قرار گرفت چگونه اين را بپذيرد؟

ضرورت نياز به نبوت

پاسخ اجمالي از اين‌گونه سؤالها اين است كه انسان روي براهين عقلي يك روح مجردي دارد يك، و با مردن هرگز نابود نمي‌شود دو، و مرگ هم يك هجرت و ميلاد جديدي است كه با همه افكار و انگيزه و انديشه خود فرق مي‌كند و خالق انسان هم ذات اقدس الهي است و خدا هم حكيم است و عادل همان‌طوري كه او خالق است رب هم بايد باشد همان‌طوري كه آفريدگار است پروردگار هم بايد باشد بايد بپروراند پرورش انسان مناسب با همان آن هستي انسان يك موجود متفكر مختار است پروراندن انسان متفكر بايد از راه فكري و علمي و انديشه باشد و با اختيار او هم هماهنگ باشد يك موجود متفكر عالم را از راه علوم و معارف مي‌پروراند اگر ذات اقدس الهي بشر را همين‌طور رها كرده باشد او را تغذيه فكري نكرده باشد پرورش پيدا نمي‌كند مثل اينكه خدا درختي خلق كرده باشد و آب نيافريده باشد اين با حكمت خدا سازگار نيست چون درخت تنها راه پرورش او همان آب و هوا است اگر يك جايي هوا نباشد و آب نباشد كه درخت رشد نمي‌كند خب درخت بيافريند و او را عطشان خلق بكند و آب خلق نكند اين خلقت ناقص است انسان بيافريند و او را از راه تغذيه فكري نپروراند خلقت ناقص است و چون انسان با مرگ به عالم ابد سفر مي‌كند تازه اول ميلاد او است چيزهايي بايد به انسان بياموزاند كه هم در اينجا بتواند بهره صحيح ببرد و هم ره‌آورد اينجا را به همراه ببرد و اين از خود انسان ساخته نيست حالا اولين و آخرين انسان هم جمع بشوند براي اينكه از آنجا خبر ندارد در آنجا چه خبر است قيامت يعني چه معاد يعني چه بهشت يعني چه جهنم يعني چه درجات بهشت چيست؟ دركات جهنم چيست اينجا چه مي‌خواهيم چطور آدم را تحويل مي‌گيرند چطور زير سؤال مي‌برند؟ اينها را كه نمي‌داند منشأ علم بشر يا استقرا و حس تجربه است يا براهين عقلي است استقرا و تجربه در قلمرو طبيعت ماده و امثال ذلك است آنكه امر سراسري است بحثهاي عقلي بر فرض هم بدون خطا باشد كليات را درك مي‌كند در جزئيات او امور جزئي كه براهين عقلي راه ندارد خب فلان كار در قيامت بازده خوبي دارد يا نه فلان غذا در معاد بازده خوبي دارد يا نه فلان وصف در قيامت بازده خوبي دارد يا نه هيچ‌كدام از اينها را نه حس و تجربه مي‌تواند بفهمد نه برهان عقلي لذا خود عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد خود عقل مي‌فهمد آن خداي حكيم يك كسي را بايد بفرستد و هدايت كند

دليلي ديگر بر اثبات معاد

گذشته از اين آن ظلم و نابرابريهايي كه در عالم هست اگر معادي نباشد لازمه‌اش اين است كه ظالم و عادل كوتاهي بعد از مرگ يكسان باشد يعني هر چه ظلم كرد بي‌جهت جاي ظلم با مغز نابود مي‌شود هر كسي خواهان عقل بود مثل سلمان و ابوذر آنها هم نابود مي‌شوند اگر عالم چنين باشد لازمه‌اش آن است كه مؤمن كافر و عادل ظالم فاسق و وارسته پرهيزكار و گنهكار يكسان باشد و اين با عدل خدا و حكمت خدا . نيست پس يك معادي هست يك هدفي هست يك راهي هست يك راهنمايي هم بايد باشد آن راه پس وجود راهنما مي‌شود ضروري

معجزات انبياء دليل ناتواني مردم

اين طرح اجمالي دليل نياز بشر به وحي و نبوت چون يك مقام بالا و بلندي است ممكن است آن كسي كه نبي است متنبي اشتباه بشود و داعيه داران هم كم نبودند ما براي اينكه تشخيص بدهيم اين شخص از طرف خدا است بالأخره يك رابطه‌اي لازم است يكي از آن راههايي هم رايجش همان جريان معجزه است تمام معجزات اين‌طور است از ساده‌ترين معجزه تا پيچيده‌ترين معجزه هر پيامبري كه معجزه آورد اگر اولين و آخرين جمع بشوند مثل او نمي‌توانند بياورند اين همه انبيا(عليهم السّلام) آمدند معجزاتي آوردند حالا برخي از آنها معجزات مغرض بود نظير آنچه را كه به عنوان ناقه صالح مطرح كرد بعضيها هم نظير آنچه كه عصاي موسي (سلام الله عليه) است بعضيها نظير آنچه را كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) دارند هر پيغمبري هر معجزه‌اي كه بياورد چه ساده باشد چه پيچيده اولين و آخرين جمع بشودند علم هرچه ترقي بكند اينها بتوانند بكنند خوراك آسماني هم سفر بكنند هرگز مثل آن را نخواهند آورد آن‌طور كه عقل مي‌گويد ولو ميليونها سال بشر در اين كار‌هاي علمي ترقي بكند؛ چرا؟ چون اگر اين كاري كه الآن اين شخص با اين وضع آورد و هيچ كس نتوانست مثل او انجام بدهد در آينده نزديك يا دور آدمهاي عادي هم بتواند اين كار انجام بدهند معلوم مي‌شود اين يك راه فطري دارد يعني يك راه حوزوي و دانشگاهي دارد كه آن بلد بود و ديگران بلد نبودند خب آن يك آدم عادي بود منتها حالا يا نبوغ فكري داشت به اين علم رسيد او را انجام داد آن‌گاه لازمه‌اش اين است كه با دين خدا يك كسي ـ معاذ الله ـ بازي كند و ذات اقدس الهي هم همين‌طور رها بكند اين آدم را رها بكند بشري كه بالأخره خليفه او است و بهترين موجود همين انسان است اين را بدون سرپرست رها بكنند تا يك راهزني به جاي ارائه صراط مستقيم او را بفريبد يك نبوغ علمي دارد كاري نظير سامري بكند عده‌اي هم براي خود جمع بكند ولو مردم آن عصر نتوانند مثل اين بياورند اين را به عنوان معجزه تلقي بكنند و مردم به او ايمان بياورند اگر مردم اعصار بعد ولو يك ميليون سال بعد در اثر پيشرفت علم بتوانند مثل آن بياورند معلوم مي‌شود اين شخصي كه اين كار را كرده است نظير صالح (سلام الله عليه) كه ناقه‌اي را درآورده يا وجود مبارك موسي يا وجود مبارك عيسي (عليهم السّلام) اينها جزء نوابغ بشري بودند يعني روي علوم عادي اين كار‌ها را كرده‌اند منتها اكثري مردم آن روزگار جاهل بودند و نمي‌دانستند الآن مثل اين مي‌دانند پس او پيغمبر نبود و مردم فريب خورده به او ايمان آوردند و ذات اقدس الهي هيچ كاري هم نكرد در عالم با دين او بازي شده و هيچ كاري نشده اين با حكمت او هماهنگ نيست

رابطه معجزه با قداست روح انبياء

لذا هر معجزه‌اي كه هر پيغمبر بياورد انسان قطع پيدا مي‌كند كه تا قيامت احدي مثل اين نخواهد آورد چه قرآن ادعا بكند چه ادعا نكند معجزه معنايش همين است معجزه يك راه فكري ندارد كه آدم درس بخواند معجزه انجام بدهد آن به قداست روح آن ولي‌الله مرتبط است ما چطور الآن بر اين بدنمان مسلطيم شما كه از محل كارتان به منزل مي‌رويد از منزل به مدرسه مي‌آييد خب اين بدنهاي شصت هفتاد كيلو را چه كسي جابه‌جا مي‌كند اينها كه در بازيها مي‌دوند از جايي به جايي چند متر پرت مي‌شوند اين بدن شصت هفتاد كيلويي چه كسي جابه‌جا مي‌كند اين روحي هست كه اين جابه‌جا الآن اين دستي كه ما داريم حركت مي‌دهيم بالأخره يك قدرتي هست اراده مي‌كنيم با اراده ظرف حركت با اراده اين بدن اين حركت مي‌كني با اراده بدن مي‌نشيند با اراده بدن برمي‌گردد آن كه ولي الله شد و روحش كامل شد به اندازه تمام روحي او تا آنجا كه روح او كامل است آن محدوده منزله تن او است بدن او است اگر كسي گفت: ﴿أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[18] يعني شعار و قلمرو نفوذ اراده اين عاصف از فلسطين تا يمن هست اين در فلسطين است خدمت حضرت سليمان گفت من اين را از يمن مي‌آورم با يك اشاره طرفةالعين و اگر قوي‌تر بود از مشرق به مغرب مي‌آورد از شمال به جنوب مي‌آورد كسي كه ولي الله است نعمت او تا آنجا كه قلمرو ولايت او است به منزله حكومت روح ما نسبت به اين بدن او است ما تا آنجا كه قلمرو تن ما است با اراده كار مي‌كنيم هر چه اراده بكنيم اين بدن اطاعت مي‌كند اين طور نيست كه ما بخواهيم برويم به بدن بگوييم كه نه كه گاهي ممكن است عضو فلج باشد و اطاعت نكند ولي در نظام تكوين ما موجود فلج نداريم كه كسي اطاعت نكند از ولي خدا بنابراين وجود معجزه لازم است و اگر معجزه‌اي روي ولي خدا آورد تا روز قيامت احدي مثل او نمي‌تواند بياورد ما يقين داريم تا روز قيامت تمام ارباب صنايع و حرف جمع بشوند كار حضرت نور را نمي‌توانند بكنند يعني كشتي بسازند بعد اراده بكنند تنور كه جاي ‌آتش است آب دربيايد ﴿وَفَارَ التَّنُّورُ﴾[19] بعد هم وقتي دستور مي‌دهند آب فرو برود مي‌گويند بروند الي يوم‌القيامه اين كار دومي ندارد كار حضرت صالح همين‌طور است كار حضرت موسي همينهطور است كار عيسي (سلام الله عليه) همينهطور است و اين با حكمت الهي هماهنگ نيست كه ذات اقدس الهي بشر را و دين خود را رها بكند اينها را بي‌سرپرست هر كسي بيايد مدعي باشد و چيزي بياورد و جزء نوابغ بشري باشد و خود را به عنوان پيغمبر معرفي بكند ـ معاذ الله ـ و خدا هيچ كاري انجام ندهد.

همراهي اعتراف با عجز از معرفت ذات نامتناهي خداوند

پرسش: ...

پاسخ: بله ديگر چون ذات اقدس الهي حقيقت نامتناهي است معرفت هر چيزي ممكن است به كنه او برسد اما درباره ذات اقدس الهي معرفت با اعتراف همراه است يعني هر درجه‌اي كه انسان ترقي بكند ولو صادر اول هم باشد درباره شناخت ذات اقدس الهي كه معرفت دارد حتماً بايد با اعتراف همراه باشد يعني آنجايي كه سخن از عرفت الله است «بك عرفتك و و انت دللتني عليك»[20] باز «ما عرفناك حق معرفتك»[21] هست براي اينكه اين حقيقت متناهي كه محدود ادراك يك موجود متوسط به دست نمي‌آيد خب و قدرت هم همين‌طور است مسئله علم هم همين‌طور است.

ادعاي احتمال قرائت خاص پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هنگام تلقي وحي

مي‌ماند مطلب ديگر سؤال ديگر و آن اين است كه اگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك مطلبي را از وحي درك كرده است از كجا قرائت خاص خود پيغمبر نباشد الآن همان‌طوري كه درباره علما مي‌گويند اين فقيه برداشتش از قرآن و سنت همين است كه فتوا مي‌دهد به اصطلاح طاعت خاصش اين است فقيه‌ ديگر ممكن است مطلب را طرز ديگر بفهمد ما از كجا اطمينان داشته باشيم كه پيغمبر به اندازه فهم خود و به قرائت خود و برداشت خود از وحي تلقي كرده نه بيش از آن، آن‌وقت وحي ناب گير پيغمبر نخواهد آمد مثل علما كه علما ممكن است هر كدام كتاب و سنت بهره‌اي ببرند ولي به دليل اختلافي كه هست اين اختلاف نشان مي‌دهد كه هر كدام از يك راه خاصي بهره مي‌برند بعضيها اشتباه مي‌كنند بعضيها اشتباه نمي‌كنند اين اختلاف قرائت نشان مي‌دهد كه آن فهم ناب نصيب هر كس نخواهد شد ممكن است انبياء هم‌همين طور باشند

برهان عقلي بر عدم نفوذ شيطان با وهم و خيال در طليعهٴ دريافت وحي

اين هم ناتمام است براي اينكه برهان عقلي مي‌گويد نبي به جايي مي‌رسد كه در آن محدوده بطلان و شيطنت و وهم و خيال به هيچ وجه راه ندارد عالم را تقسيم مي‌كنند به اينكه يا مخلوط است يا ناب در نشئه طبيعت با علم حصولي خطاي باصره است خطاي وهن و خيال هست دخالت وهن و خيال در كار تفكر عقلي هست لذا خطا و مغالطات پيش مي‌آيد در بحثهاي عملي هم همين‌طور است ولي يك نشئه‌اي است كه اصلاً در آنجا باطل وجود ندارد وقتي در آن نشئه باطل وجود نداشت شك هم وجود ندارد چون هميشه شك در جايي وجود دارد كه باطل وجود داشته باشد انسان وقتي شك مي‌كند اين مطلب حق است يا نه براي اينكه در اين محدوده دو طور مطلب هست يكي حق ديگري باطل يكي صدق ديگري كذب آن‌وقت يك مطلبي را كه درك كرده است شك مي‌كند كه حق است يا باطل صدق است يا كذب ولي اگر در يك محدوده‌اي جز حق چيزي ديگر نبود هر چه مي‌فهمد يقين دارد حق است نه اين تنها يقين منطقي روا نيست بلكه بالاتر از او يقين منطقي است و نه تنها يقين حصولي كه علمهاليقين است بلكه بالاتر از آنكه يقين شهودي يعني عين‌اليقين نوبتهاي قبل هم اين مثال ذكر شده است الآن اگر ما يك كتابخانه‌اي رفتيم كه در اين كتابخانه هم قرآن بود هم كتاب تاريخ يا ادبي و مانند آن ما يك كتابي را از دور ببينيم شك مي‌كنيم كه آيا قرآن است يا فلان كتاب تاريخي و ادبي ولي اگر رفتيم نمايشگاه قرآن كه در اين نمايشگاه جز قرآن چيز ديگري نبود در يك كتابخانه‌اي جز قرآن چيز ديگر نبود خب ما هر كتابي را از نزديك يا دور ببينيم يقين داريم قرآن است چون در اينجا غير قرآن نيست حالا چشم ما از دور نگاه مي‌كند و از نزديك نمي‌بيند ولي يقيناً قرآن است چون آنجا غير از قرآن چيز ديگري نيست روي براهين عقلي بخشي از مراحل عالم اصلاً باطل وجود ندارد واهمه نيست خيال نيست حس نيست مغالطات عملي نيست مغالطات علمي نيست در آن نشئه جز حق چيزي ديگر نيست هر كس در آن نشئه برسد هر چه ببيند حق است آن‌گاه شواهد قرآني اين بحثهاي عقلي را تأييد مي‌كند نه اينكه ما بخواهيم از قرآن كمك بگيريم تا بگويند دور مي‌آيد بحثهاي قرآني اين است كه مثلاً مخلص اصلاً شيطان در او راه ندارد؛ چرا؟ گفت چرا شيطان مي‌گويد: ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ مي‌خواهد آنها را احترام كند؟ نه شيطنت يك حرفي دارد بالأخره ابزار او هم يك سقفي دارد اينها يك جايي هستند كه اصلاً در تيررس شيطان نيستند نه اينكه شيطان به اينها احترام مي‌كند اگر به آنها دسترسي داشته باشد كه از حتماً اول اينها را فريب مي‌دهد دسترسي ندارد به اينها چون شيطان سقفش تا تجرد وهمي است از آن بالاتر راه ندارد وقتي راه نداشت نه مي‌تواند آنها را از مثبت به منفي و نه مي‌تواند از منفي به مثبت گرايش بدهد خب اينها تأييد آن برهان عقلي است نبي كسي است كه به اينجا رسيده است

شواهد نقلي محل بحث

آن‌گاه شواهد نقلي‌اش هم اين است كه اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‌ّ مُذْأُرِيتُهُ»[22] از همين قبيل است اين در نهي است فرمود از آن لحظه‌اي كه حق را به من ارائه دادند من شك نكردم «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‌ّ مُذْأُرِيتُهُ» اينجا رؤيت است نه نظر ديدن است نه نگاه ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[23] و مانند آن ما‌ها معمولاً در حوزه و دانشگاه اول يك چيزي را مي‌شنويم بعد مي‌فهميم يا يك چيزي را در كتابها مي‌خوانيم مطالعه مي‌كنيم بعد مي‌فهميم اينها پيشگامان معرفتي ما هستند يعني سامعه و باصره اينها دالان ورودي درك است ولي آن بزرگواران اول مي‌يابند بعد مي‌فهمند بعد مي‌شنوند و بعد به گوش ظاهريشان مي‌آيد ببينيد ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾[24] بعد مي‌رسد به ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغي﴾[25] اول فواد است بعد چشم و گوش اما براي ما‌ها اول اعضاي چشم و گوش است ﴿وَ إِذا قُرِي الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾[26] بعد كم كم مي‌فهميم ما اول مي‌شنويم بعد كم كم مي‌فهميم اول نقوش الفاظ را در كتاب مي‌بينيم بعد مي‌فهميم آنها اول مي‌يابند بعد مي‌فهمند بعد مي‌شنوند اول ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾[27] بعد‌ها ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغي﴾[28] خب يك چنين موجودي جا براي اشتباه نيست تأييد مطلب اين است كه شما صف انبيا را كه مي‌بينيد آن گذشته آن سال مبشر لاحق است اين لاحقي مصدق سابق است همه آمدند گفتند ديگران كه قبل از من گفتند درست گفتند ﴿مُصَدِّقَاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[29] هيچ كس نيامد بگويد كه او بالأخره گفته ولي خب اشتباه كرده اين‌طور نبود ـ معاذ الله ـ هر كه آمد گفت ديگري هر چه گفت درست گفت: ﴿مُصَدِّقَاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ نسبت به آينده هم ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[30] (صلّي الله عليه و آله و سلّم).

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] انفال/سوره8، آیه26.
[2] انفال/سوره8، آیه9.
[3] انفال/سوره8، آیه74.
[4] فتح/سوره48، آیه7.
[5] نساء/سوره4، آیه56.
[6] نساء/سوره4، آیه59.
[7] مریم/سوره19، آیه12.
[8] بقره/سوره2، آیه63.
[9] انفال/سوره8، آیه60.
[10] بقره/سوره2، آیه165.
[11] منافقون/سوره63، آیه8.
[12] فاطر/سوره35، آیه10.
[13] مائده/سوره5، آیه110.
[14] زمر/سوره39، آیه62.
[15] فصلت/سوره41، آیه36.
[16] . بحار الانوار، ج1، ص82.
[17] بقره/سوره2، آیه151.
[18] نمل/سوره27، آیه40.
[19] هود/سوره11، آیه40.
[20] . مفاتيح الجنان، دعاي سحر ماه رمضان.
[21] . بحار الانوار، ج68، ص23.
[22] . نهج‌البلاغه، حكمت 184.
[23] انعام/سوره6، آیه75.
[24] نجم/سوره53، آیه11.
[25] نجم/سوره53، آیه17.
[26] اعراف/سوره7، آیه204.
[27] نجم/سوره53، آیه11.
[28] نجم/سوره53، آیه17.
[29] بقره/سوره2، آیه97.
[30] صف/سوره61، آیه6.