79/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 60 الی 64
﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾(60)﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾(61)﴿وَإِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾(62)﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعَاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(63)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾(64)
خيانت كفار در پيمان صلح و ياري خداوند به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
جريان صلح اگر همراه با نقض عهد و نيرنگ مباح نباشد مطلوب است فرمود اگر آنها مائل به صلحاند شما صلح را زندگي مسالمتآميز را بر جنگ ترجيح بدهيد و ذات اقدس الهي همه اين اسرار آنها را عالم است و همه سخنان آنها را ميشنود اگر در اين اثنا قصد خيانت داشتند يا صلح آنها خادعانه و با نيرنگ همراه بود و شواهد ظاهري آن را تأييد نكرد بدان كه ذات اقدس الهي به كمك تو آنها را از بين خواهد برد يا مكر آنها را از بين ميبرد ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ﴾ جوابش اين است كه خدعه آنها اثر ندارد معلول را ذكر نفرمود ولي سبب و علت را ذكر كرد چرا خدعه آنها اثر ندارد و مكر آنها به خود آنها برميگردد براي اينكه ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ اين ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ ظاهرش توحيد است يعني تنها كسي كه براي تو كافي است خدا است اما نسبت به ديگران آيا همين است يا نه؟ آن را بايد با برهان اثبات كرد يعني با دليل نقلي ديگر يعني تو هيچ پناهگاه و كافي و حسيب نداري مگر ذات اقدس الهي چون اينچنين است خدعه آنها به خود آنها برميگرداند چون قبلاً هم در جريان مكر گذشت كه فرمود: ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾[1] فرمود هر مكري كه اينها انجام بدهند ﴿وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾[2] نسبت به شما بياثر است دليلي كه بر اين مسئله ذكر ميكند اين است كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ در شدائد گذشته تنها كسي كه شما را تأييد و كمك كرد خدا بود خداي سبحان گاهي با نصرهاي مستور گاهي با نصرهاي مشهور تو را ياري ميكند گاهي مستقيم گاهي غير مستقيم
تعليم علوم غيبي و نقش انبياي الهي
مهمترين نكتهاي كه در آيه بعد است اين است كه جريان قدرت خدا هم مثل جريان علم خدا است جريان اعمال شما هم مثل جريان علوم شما است در جريان علوم هم به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هم به جوامع بشري به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود يك سلسله مجاري ادراكي ما به شما داديم كه سمع و بصر و قلب و عقل داديم كه شما از راه استقرا تجربه حس دليل عقلي مشاهدات دروني يك چيزهايي را ميفهميد اما يك سلسله مطالب است كه هيچ راهي براي رسيدن به آنها نيست مگر از راه غيب اين همان است كه فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾[3] در نوبتهاي قبل هم اشاره شد به اينكه اين ﴿ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ غير از ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ است يك وقت ميفرمايد: ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾[4] يعني چيزي را نميدانست خدا يادش داد انسان چيزي را نميدانست خدا يادش داد ممكن است انسان بگويد من اگر زحمت و تلاش و كوشش ميكردم ياد ميگرفتم ممكن است يك چنين سخن ناصوابي بگويد اما تعبير ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ يعني خدا چيزي به تو ياد داد كه تو آن نبودي كه ياد بگيري هر چه هم زحمت ميكشيدي نميتوانستي فقط از راه غيب بايد ياد ميگرفتي اخبار غيبي اينطور است درباره جوامع بشري هم فرمود انبيا كه آمدند يا وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي عرض كرد كه ﴿رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[5] و مانند آن آنگاه ذات اقدس الهي در پاسخ اين نيايش ابراهيمي فرمود به ما انبيايي فرستاديم كه ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾[6] اين سه كار كه ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الكِتَابَ﴾ ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ چهارمين كه ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[7] اين ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه يعني «يعلمكم ما لا تعلمون» يك چيزها را ياد ميدهد كه شما نميدانيد بلكه معنايش اين است كه چيزهايي به شما ياد ميدهد شما نميتوانيد ياد بگيريد بله گفتند: ﴿ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني شما آن نيستيد كه بتوانيد ياد بگيريد هر چند تلاش و كوشش بكنيد نميتوانيد بگوييد چطور در جريان قرآن فرمود كه ﴿اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا﴾[8] اگر همه جن و انس جمع بشوند بخواهند مثل اين مطلب بياورند نميتوانند پس قرآن يك چيزهايي را به ما ياد ميدهد كه ما نه تنها خودمان نميتوانيم ياد بگيريم نميتوانيم بلكه تمام جن و انس هم تفاهم كنند مشورت كنند با هم مصاحبه داشته باشند نميتوانند اين در بحثهاي علمي مشابه اين مكرر گذشت در بحثهاي عملي هم همين است در بحثهاي عملي گرچه به حسب ظاهر صريح نظير مسايل علمي نيامده ﴿ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾
قدرت خداوند در برقراري الفت و ايجاد وحدت
اما اين آيه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه ما يك كاري كرديم كه به هيچ وجه مقدور تو نبود نه تنها مقدور تو نبود اگر بر فرض تمام كره زمين در اختيار تو بود و از همه نيروها هم مدد ميگرفتي و همه هم سپاه و ستاد تو بودند باز هم نميتوانستيد يك چنين كاري بكنيد فرمود و آن سلطه بر دلها است تو بالأخره اگر هم مالك زمين باشي يعني بر فرض كره زمين در اختيار تو باشد و جميع منابع زميني معادن زميني ثروتهاي زميني هم در اختيار تو باشد فقط ميتواني سكوت ايجاد كني اما سكوت آرامش وحدت محبت اينها يك امر ماوراي طبيعي است اينها مربوط به قلب است نه قالب چگونه در دلهاي اينها اثر ميكنيد يك كاري خدا كرد كه از هيچ كس ساخته نيست فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾[9] خداي سبحان بين دلهاي اينها الفت ايجاد كرد كه ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا﴾ اگر همه منابع و ذخائر زميني را هزينه ميكرديد كه اين الفت را برآورده كنيد ﴿ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ اين قدرت را نداشتيد خب پس اگر كسي همه زمين سلطان الارض باشد منابع زميني و مواهب زمين در اختيار او باشد نيروهاي انساني هم در اختيار او باشد بخواهد اين را صرف كند براي اينكه دلها را به هم متحد كند فرمود مقدور نيست فرمود آخر دلها يك امر ملكوتي است قلب يك امر ملكوتي است شما اگر بخواهيد با هزينه كردن منابع زميني اين دلها را به هم متحد كنيد تازه اول دعواي اينها است براي اينكه انسان به مال علاقهمند است همين كه مال پيدا كرد قدرت پيدا ميكند حرصش بيشتر ميشود آن ﴿هَلِ امْتََلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ﴾[10] هم شعلهور ميشود تا آخر پس در بخشهاي علمي هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾[11] به ماها فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[12] در بخشهاي عملي هم به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به ديگران به طريق اولي كه اگر همه ذخاير زمين را شما بخواهيد صرف بكنيد تا دلها را متحد بكنيد اين حاصل نخواهد شد چون دل فقط به دست مقلب القلوب پس به منزله آن است كه ﴿آتاكُمْ﴾ يا ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ «ما لم تكونوا تعلمون» «ما لم تكونوا تقدرون» پس بنابراين اگر ﴿اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾[13] نميتوانند «لو اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يولف بين القلوب الاعداء» نميتوانند براي اينكه جن و انس چه كاري از آنها ساخته است
اقتدار عملي و علمي حق تعالي و نزول قرآن
خب پس هم در مسايل علمي ذات اقدس الهي چيزهاي نو و تازهاي دارد كه مقدور هيچ كس نيست هم در مسائل عملي كارهايي ميكند كه مقدور هيچ كس نيست آن مسئله عملي كه مقدور هيچ كس نيست در جريان نزول قرآن كريم عملاً اين كار را كرده فرمود در سورهٴ «اسراء» كه ما قرآني نازل كرديم كه اگر جن و انس مظاهره كنند ظهير هم پشتوانه هم و پشتيبان هم ﴿وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرَاً﴾[14] مظاهر هم باشند پشتيبان هم باشند ظهر يكديگر باشند اين كار را نميكنند پس ما اين كار را كرديم كه از هيچ كسي ساخته نيست آن درباره نزول قرآن درباره ايجاد وحدت و برقراري الفت در دلهاي اوس و خزرج و مانند آن فرمود اين كاري هم كه ما كرديم كاري نبود كه از تو بر بيايد ولو همه نيروهاي زمين را بسيج ميكرديد.
نقش مبلّغين در مبادي قابلي و متحد كردن قلوب با مقلب القلوب حقيقي
پرسش: ...
پاسخ: تبليغات ما موظفيم اين كار را بكنيم و آنكه ما تبليغ ميكنيم يعني يك بخشي از محبتها را زمينهها را فراهم ميكنيم آن وقت اين بشر آورده ميشد و از ذات اقدس الهي مسئلت ميكند زمينه فراهم ميشود آن مقلب القلوب اين دلها را به هم متحد ميكند وگرنه دل مخاطب در اختيار متكلم نيست كه بتواند اين دل را زير و را بكند مختلف را متحد بكند متحد را مختلف بكند اگر دل سياه بشود گوينده ولو پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم باشد ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اينكه نيست است.
پرسش: ...
پاسخ: چون بر اساس توحيد تمام كارها را ذات اقدس الهي انجام ميدهد ديگران مبادي قابلي را فراهم ميكند
جايگاه توحيد در توكل هنگام انجام عمل
خب بنابراين ما يك قرآني داريم يك كتابي داريم كه ﴿اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾[15] اين يك وحدت دلهاي در صدر اسلام يافتيم كه باز «لو اجتمعت الجن و الانس علي ان يؤلف بين قلوب هولاء لا يقدر علي ذلك» نتيجهاي كه از اين گرفته ميشود آن است كه مسايل علمي ذات اقدس الهي ﴿يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[16] هم در مسايل عملي هم «يعمل ما لم تكونوا تعملون عليه» از اينجا به مسئله توحيد توكل و مانند آن كه بنگريم از اين منظر معلوم ميشود كه توحيد توكل و مانند آن به معني رفض اسباب نيست به معني رفض و ترك كردن علل و اسباب نيست بلكه به معناي رفض اعتماد بر اسباب است به ما نگفتند كه هيچ كاري نكنيد منتظر باش كه يك حادثهاي رخ بدهد گفتند در عين حال كه رازق خدا است ﴿فَامْشُوا في مَناكِبِها﴾[17] روي دوش زمين سوار بشويد روزيتان را دريافت كنيد ولي اينها را بدانيد كه تحت امر يك مدبر است پس توحيد توكل و مانند آن به معناي رفض اسباب نيست بلكه به معناي رفض اعتماد بر اسباب است شما هرگز به آنچه كه در دست خودتان هست اعتماد نكنيد بلكه به قدرت غيبي ذات اقدس الهي اعتماد كنيد حتي انبيا(عليهم السّلام) را به قدرت اعجاز خودشان اعتماد ندارند و آن كسي كه زمام اعجاز به دست او يعني ذات اقدس الهي اعتماد دارند اين ميشود توحيد برهان مسئله هم اين است كه ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ چون فقط الله حسب است ديگران نقشي ندارند پس اگر كسي بيگانهاي بخواهد خدعه كند خدعهاش به خودش برميگردد دليل اينكه تا كنون خداي سبحان براي تو كافي بود اين است كه ﴿أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ و يك كاري هم كرده است كه از هيچ كس برنميآيد.
شمول اطلاق آيهٴ مورد بحث بر مهاجرين و انصار
مطلب بعدي آن است كه اين مؤمنين خصوص انصارند يعني اوس و خزرجاند كه سوابق بيش از يك قرن مبارزه و خونريزي داشتند يا نه انصار با هم مهاجرين با هم انصار و مهاجر هم كنار هم آنچه كه دلهاي اينها را به هم متحد ميكند آنكه دلهاي اينها را متحد ميكند خدا است گرچه به حسب ظاهر آن عداوت بين اوس و خزرج بود لكن اطلاق آيه هر سه گروه را شامل ميشود يعني تأليف دلهاي انصار بعضهم بالبعض هم تأليف گروه مهاجرين بعضهم مع بعض رديف قلوب مهاجرين و انصار براي اينكه همه علل و عوامل تفرقه بود مهاجرين آمدند خب بيگانه بودند و اهل اين مدينه نبودند گاهي هم مورد عنايت خاص بودند در اثر آن سبق ايماني كه داشتند و ممكن بود اين زمينه حسد را فراهم بكند در حالي كه اينچنين نبود به همين انصار اينها را جا دادند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾[18] قرآن از مردم مدينه به نيكي ياد ميكند ميفرمايد اينها مهاجردوستند اينها كساني كه از مكه هجرت كردند براي ياري اسلام به مدينه آمدند مردم مدينه اين مهاجرين في سبيل الله را دوست داشتند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾ در توزيع غنائم هم حاضر شدند كه ﴿يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[19] آن مختصات خودشان با اينكه مورد نياز آنها بود معذلك سعي كردند آنها را به مهاجرين بپردازند يا مهاجرين دريافت بكنند خود مهاجرين هم از دو گروه خاص نبودند از اقوام و عشاير مختلف بودند و نظام حاكم بر جاهليت هم نظام قبيلگي بود.
بنابراين آيهاي كه فرمود: ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾[20] هر سه گروه را شامل ميشود يعني انصار با هم مهاجرين با هم انصار و مهاجر با هم و از اينها هم به نيكي ياد كرد
نقش امدادهاي غيبي و مسلمانان در ياري رساندن به دين اسلام
اينكه فرمود: ﴿أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ به وسيله مؤمنين شما را ياري كرده است كمكي كه مؤمنين خواه انصار خواه مهاجر و اسلام و پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كردند در سورهٴ مباركهٴ «حشر» به آن اشاره شده است در سورهٴ «حشر» از نصرت مهاجر و نصرت انصار سخني به ميان آمده آيه هشت و نُه سورهٴ «حشر» اين است فرمود: ﴿لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ﴾ اين مهاجرين خدا و پيامبرش را ياري كردند يعني دين خدا را ياري كردند خداي سبحان از يك سو توفيقي به مهاجرين عطا ميكند كه آن مهاجرين دين خدا را ياري ميكنند از سوي ديگر كار آنها را به خود آنها اسناد ميدهد ميفرمايد اينها ياور دين خدا و پيامبر بودند ﴿وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ در آيه نُه سورهٴ «حشر» عظمت و خوشرفتاري انصار سخن ميگويد فرمود: ﴿وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[21] كه اين آيه درباره انصار است پس ذات اقدس الهي هم از راه امدادهاي غيبي اسلام را ياري كرد هم به وسيله مهاجرين اسلام را ياري كرد هم به وسيله انصار اسلام را ياري كرد چه اينكه به همگان هم امر كرد كه ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾[22] دين خدا را ياري كنيد ﴿وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ﴾[23] و مانند آن
ارتباط پايان آيه، با پيروزي مسلمين و بياثر بودن خدعه بيگانگان
پس ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾[24] كه ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ تكرار اين ناظر به همان است كه اين كاري است خدايي از غير خدا به هيچ وجه ساخته نيست اما چون بحث بحث تأليف قلوب و ايجاد مهرباني وفا و صفا بود به حسب ظاهر انسان فكر ميكرد كه مناسب اين بود بفرمايد «انه رئوف رحيم» لكن از عزت به حكمت خدا سخن به ميان آمد براي اينكه عنصر محوري اصل بحث پيروزي اسلام بر آن بيگانهها است كه اگر آنها را به حال خود رها كنند نيرنگي ارائه كنند خداي سبحان عزيزانه و حكيمانه مقتدرانه با آنها برخورد ميكند اين تأليف قلوب يك امر ضمني بود كه گذشت وگرنه محوري اين بود كه ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ چون هدف اصلي آن بود كه اسلام و مسلمين پيروز بشوند و خدعه بيگانگان بياثر باشد لذا به اين دو اسم از اسماي حسناي الهي آيه را ختم كردند فرمود: ﴿إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ مؤمنين هم از آن جهت كه جنود الهياند هر كاري كه خداي سبحان به بركت آنها نصيب اسلام و مسلمين كرد اينها منت الهي ميدانند خدا را شاكرند كه به وسيله آنها دين ياري شده است هرگز خودشان را طلبكار نميدانند بلكه بدهكار ميدانند ميگويند خدا را شما شاكر باشيد كه دينش به وسيله ما ياري شده است
وجوب در عدل و برخي درجات محبّت
خب برخيها گفتند محبت چون يك امر قلبي است دست انسان نيست مبادياش بالأخره به آساني فراهم نميشود آن را جزء امر راجح و مستحب دانستند اما عدالت كه يك امر عملي است واجب كردند لكن امور قلبي از راه برهان حاصل ميشود يعني وقتي برهان حاصل شد انسان موظف است كه در برابر او خضوع كند مقدور او است لذا مودت به عنوان اجر رسالت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفت كه ﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي﴾[25] پس اينكه ما بگوييم محبت يك امر قلبي است مثلاً شده راجح و عدل چون رفتار عملي است ميشود واجب البته عدل واجب است اما برخي از درجات محبت كه همان تولي است آن هم واجب خواهد بود.
معناي مسبّب الاسباب
يك بحث مبسوطي درباره توحيد قبلاً به عمل آمد و آن اين است كه ذات اقدس الهي در عين حال كه كارهايي را به اسباب و علل اسناد ميدهد در جاي ديگر همان كار را از آن اسباب و علل سلب ميكند به خود اسناد ميدهد تا معناي توحيد روشن بشود و معلوم بشود كه آن اسباب و علل در اختيار ذات اقدس الهياند تسبيبشان به عنايت الهي است خدا مسبب اسباب است و مانند آن و معناي مسبب الاسباب اين نيست كه سلسله اسباب و علل را ما وقتي طي كرديم سر سلسله خدا است خب اين وسطا جايش خالي است بلكه معناي مسبب الاسباب اين است كه ما وقتي سلسله علل را طي ميكنيم به سر سلسله ميرسيم ميفهميم كه يك نفر است كه آغاز سلسله است و كل اين سلسله را ميجنباند و در هر حلقهاي به مسبب نزديكتر از آن سبب مباشر است او را ما در آخر مييابيم اين ميشود مسبب الاسباب نه معناي مسبب الاسباب آن است كه ما وقتي چون ديگر تسلسل باطل است پس سرانجام يك مسبب الواجبي داريم چون ميشود موجود محدود ـ معاذ الله ـ كه جايش بالا است فقط بلكه آنجايي كه رفتيم مييابيم كه آن كسي كه «الداني في علوه و العالي في دنوه»[26]
ارتباط امور به علل و اسباب و ختيار خداوند
طبق بيان امام سجاد در صحيفهسجاديه قرآن كريم در عين حال كه بسياري از اين امور را به علل و اسباب اسناد ميدهد در جاهاي ديگر كلاً اينها در اختيار خدا قرار ميگيرد نمونههايي از اين تا كنون در بحثهاي تفصيلي گذشت مثلاً درباره قوت در عين حال كه به خيليها قوت را اقتدار را اسناد ميدهند ميفرمايد: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[27] يا ﴿يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾[28] ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[29] معذلك ميفرمايد كه آنها ميفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعَاً﴾[30] در جريان عزت هم همينطور است كه اگر از ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[31] در بخشهاي ديگر ميفرمايد: ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾[32] يعني اگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عزيز است مؤمنين عزيزند اينها عزتشان بالعرض است و عزت الهي در اينها ظهور كرده است وگرنه اينها در برابر خدا عزيز نيستند اينها مظهر عزت الهياند آيت عزت الهياند ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعَاً﴾.
در جريان رزق هم همينطور است اينكه فرمود خدا خيرالرازقين است معلوم ميشود به يك عدهاي رازقاند خدا خيرالرازقين است يك عدهاي حاكماند خدا خير الحاكمين است يك عدهاي خالقاند خدا احسن الخالقين است وجود مبارك عيساي مسيح به اذن لله خالق طير بود و مانند آن ولي خدا احسنالخالقين است لكن همين بحثهاي خلقت همين بحثهاي رزق همين بحثهاي حفظ در آيات ديگر منحصراً به خدا اسناد داده ميشود كه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[33] يا ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾[34] اين ضمير فصل با آن معرفه بودن خبر مفيد حصر است پس اگر او خيرالرازقين است هوالرزاق هم هست اگر او احسنالخالقين است ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ هم هست و مانند آن در جريان كفايت و مانند آن يا نصرت اگر خداي سبحان نصرت را به مؤمنين اسناد ميدهد در اين آيات ديگري كه نشانه توحيد است معلوم ميشود كه ديگران ابزار كار الهياند در بخشي از آيات نظير سورهٴ مباركهٴ «زمر» است ميفرمايد: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾ مگر ذات اقدس الهي براي بندگانش كافي نيست؟ آيه سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه ﴿وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ﴾ آيه 36 سوره «زمر» اين است ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾ با اين تعبير معلوم ميشود كه غير خدا كافي نخواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله مگر خدا كافي نيست اگر خدا كافي هست پس وجود ديگري چه نقشي دارد؟ ديگر نميشود گفت خدا باقي است ديگري هم كافي است با اين خدا كافي است ديگري ديگر سهمي ندارد.
در سورهٴ مباركهٴ «توبه» يك عدهاي را وادار ميكنند كه بفرماييد ﴿حَسْبُنَا اللّهُ﴾ آيه 59 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه منافقين اگر درك صحيح ميداشتند ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَي اللّهِ راغِبُونَ﴾ اين براي شما خوب بود پس موظفاند بگويند ﴿حَسْبُنَا اللّهُ﴾ از اينجا معلوم ميشود كه اين جملهاي كه ما بعد در پيش داريم كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ همانطوري كه در نوبتهاي قبل گذشت اين «من» عطف است بر كاف خطاب حسب تو و حسب ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ الله است نه اينكه من عطف بر الله باشد كه حسب تو الله هست و مؤمنين «يا ايها النبي حسبك و من ابتعك الله» است به دليل آن آيه «حسبك الله» كه در آيه 62 گذشت.
تفاوت معناي نصرت و كفايت
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب وقتي كه اينچنين است بايد به توحيد برگردد ديگر اين چون هست معنايش اين است كه كافي است اگر كافي است معنايش يك وقت است كه سخن از نصرت است يك وقت از كفايت نصرت را ميشود گفت كه بالعرض است اما كفايت كه نميشود گفت بالعرض است آن كافي است كافي است يعني اگر الله هم نباشد اين كافي است نصرت منافات ندارد كه انسان از علل و عوامل ديگري هم كمك بگيرد معناي نصرت غير از ولايت است معناي نصرت غير از كفايت است در موارد نصرت يعني خيلي از كارها را يا بعضي از كارها را خود آن شخص منصور انجام ميدهد ناصر هم يك گوشهاش را ميگيرد اينكه در قرآن فرمود كفار در قيامت نه ناصر دارند نه ولي تفاوتاش هم در بحثهاي قبل گذشت ناصر معنايش اين است كه مثلاً يك نوجوان ناصر ميخواهد اما يك نوزاد ولي ميخواهد چون هيچ كار از او نوزاد ساخته نيست همه كارش را پدر و مادر بايد انجام بدهند اما يك نوجوان خيلي از كارها را يا بعضي از كارها را ميتواند انجام بدهد آن كمبودش را پدر ميتواند انجام بدهد معناي نصرت غير از كفايت است معناي نصرت غير ولايت است بنابراين فرمود اينها نه ناصر دارند نه ولي.
خداوند حسب پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين
پرسش: ...
پاسخ: مولا يعني ياور در آنجا قرينهاي كه دارند مثل ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾[35] كه به تبع حكم است اما كفايت كه او كافي باشد اينچنين نيست نميشود گفت كه خدا است ديگري كافي بالعرض است كافي بالعرض يعني چه؟ يعني از ناحيه خدا او را گرفته الآن كفايت ميكند دارد اين تفويضپذير نيست خب آن حصري كه در آيه 62 گذشته ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ برهاني هم آورد كه اگر مؤمنين كمك ميكنند تحت تدبير الهياند ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ اين سياق قبلي دليل نقلي است و آن برهان عقلي هر دو سبب ميشود كه ما ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ را اينچنين معنا كنيم كه اين من عطف است بر كاف يعني حسب تو و حسب پيروان تو الله است
نقد بر صاحب المنار دربارهٴ طعن شيعه به برخي صحابه
دو تا بحث مبسوطي جناب مؤلف المنار دارند چه اينكه قابل نقد است ديگري قابل تقدير آنكه قابل نقد است اين است كه دارد كه چون قرآن كريم خداوند اصحاب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را حمايت كرد از نصرت آنها ياد كرد كه آنها انصار دين خدا بودند اين ثناي الهي بر صحابه «تفند مطاعن الرافضة الضالة الخاسرة فيه» چون ذات اقدس الهي از صحابه به نيكي ياد كرد كه اصحاب پيغمبر كه همان مؤمنين صدر اسلام بودند دين را ياري كردند معلوم ميشود كه طعني كه رافضه درباره بعضي از صحابه دارد اين باطل است و باعث خسران و ضلالت رافضه است اين سخن قابل نقد است براي اينكه آنهايي كه دين را ياري كردند اگر هم در بين اينها هيچ مخالفي وجود نداشته بود و همه خالصانه دين را ياري كردند بعد آن ارتدادي كه پديد آمد و همه آنها شنيدند كه وجود مبارك پيغمبر درباره حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود «يا علي سلمك سلمي و حربك حربي»[36] جنگ با تو كه جنگ با من است اين را تنها شيعه كه نقل نكرد كه اين را فريقين نقل كردند خب «سلمك سلمي و حربك حربي» همينهايي كه شنيدند و همينهايي كه اين را نقل كردند ديدند كه جنگ صفين و نهروان آنها راه انداخت چگونه شيعه درباره اينها طعن نداشته باشد آن بيان لطيف مرحوم محقق طوسي در متن تجريد اين است كه «مخالف علي فسقة و محاربه كفره» كسي مخالف عليبنابيطالب باشد فاسق است كافر نيست ولي محارب عليبنابيطالب باشد كافر است براي اينكه فرمود «حربك حربي» حرب پيغمبر كفر ميآورد خب حرب حضرت امير هم همينطور است ديگر خب اين حكم فقهياش هم هست خب بنابراين اگر شيعه نقدي دارد طعني دارد نسبت به كساني است كه حرف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را شنيدند و معذلك اين جنگهاي داخلي و خونريزيها را به راه انداختند.
نظر صاحب تفسير المنار در برتري ادبيات كلام خداوند بر قواعد نحوي عرب
اما آن سخني كه تقديرپذير است آن است كه يك بحث مبسوطي ايشان در نقل آراي متضارب اديبان و نظريه پردازهاي نحوي اينها يافت دارند كه حرف سيبويه اين است و بزرگان نحوي چنين گفتند كه اسم ظاهر را نميشود بر ضمير متصل عطف كرد و مانند آن لذا ما بايد بگوييم: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ﴾ است ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ كه اين ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ عطف بر الله ميشود يعني خدا را مردم كافياند ايشان يك بحث مبسوطي دارند آياتي هم ذكر ميكنند كه دلالت بر توحيد دارد ميگويد الآن شما اين قواعد نحوي شما اينقدر شما مقدس شد كه بر اصول توحيدي هم مقدم است آيا اين شعري يك عرب جاهلي است داريد شما اينطور معنا ميكنيد كه اين ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ عطف باشد بر ضمير يا عطف باشد بر اسم ظاهر قبلي كه يا كلام الله است؟ آيا اگر عطفها عطف بر ضمير يا عطف بر اسم باشد فرق ريشهاي و چنداني ندارد يا دارد؟ چرا شما كلام الله را با يك شعر عربي و عادي يكسان تلقي ميكنيد يك، مسايل توحيدي پشت يكديگر يكسان تلقي ميكنيد دو، يك بحث مبسوطي دارد بعد اين تعبير تند را در پايان دارد ميگويد: «لو لا ارادة التذكر بهذه جناية المظهرية التي يرتكبها العلماء بعضهم بعصبيتهم المذهبيه لزعمائهم لما عطلت في هذه المسئلة»[37] يك سلسله جنايتهاي ادبي براي اينكه يك كسي مثلاً فرض كنيد بصري ميخواهد حرف زعيم بصري را مقدم بدارد يكي كوفي ميخواهد حرف زعيم كوفي را مقدم بدارد آنوقت اين معارف بلند توحيدي اين وسطها له ميشود حتماً بايد اين مرد عطف باشد بر الله؛ چرا؟ براي اينكه اين مسئله سيبويه كه گفته اسم ظاهر بعد از ضمير متصل عطف نميشود خب آخر دليل لبي كه ميگويند همين است ديگر براي شما سمع را مقدم بر عقل داشتيد بالأخره دليل لبي هم بايد فتوا بدهد اينجا ببينيد چه تالي فاسدي لازم بيايد اگر اين منع عطف بر الله بشود يعني خدا و خلق همين كه خيليها ميگفتند خدا و خلق ولي وقتي عطف بشود بر كاف يعني خدا به تو و مردم كافي است هم برهان عقلي اين را تأييد ميكند هم آيه 62 كه فرمود ﴿حَسْبَكَ اللّهُ﴾ براي اينكه ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ اين بحث مبسوط را ايشان از اين جهت طرح ميكنند.
«و الحمد لله رب العالمين»