79/10/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 60 الی 64
﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾(60)﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾(61)﴿وَإِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾(62)﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعَاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(63)﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾(64)
تبيين وجوب كفايي در امور اجتماعي و مملكتي و وجوب عيني در مسائل شخصي و عقيدتي
جريان دستور به آماده بودن چون محدود است به ارهاب دشمن معلوم ميشود واجب كفايي است از نظر آمادگي ما يك واجب عيني داريم و يك واجب كفايي آنچه كه به نظام مملكت برميگردد به اصل دولت و ملت تماميت ارضي برميگردد همين كه ارهاب بيگانه حاصل شد و بيگانه طمع نكرد اين واجب كفايي حاصل شده است معلوم ميشود وجب عيني نيست اما درباره مسايل شخصي كه بيگانه به عقيده آدم به حيثيت آدم به مال و جان آدم طمع نكند اين ديگر واجب عيني است بر هر كسي واجب است كه حريم عقيده خود را دين خود را حفظ بكند پس يك واجب كفايي داريم كه مربوط به اصل نظام و مملكت است يك واجب عيني داريم كه بر هر فرد ما واجب است كه عقيدهمان را حريم دينمان را حفظ بكنيم چون در نوبتهاي قبل در ذيل كريمه ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[1] اين روايت نقل شد كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود هم قوه قلوب مراد است هم قوه ابدان «بقوة القلوب و بقوة الابدان»[2] قهراً اين كريمه كه فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم قوة القلوب است هم قوة الابدان هم جهاد فرهنگي است هم جهاد نظامي پس از آن جهت كه فرمود: ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ﴾ مرزش مشخص شد معلوم ميشود واجب كفايي است اگر اين حد حاصل نشد ديگر از ديگران ساقط است ولي براي هر فردي حفظ حريم عقيده شخصي خود واجب عيني است.
وجوب كفايي جهاد و مصداق بارز «قوة» در امثال تيراندازي
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ و قبلش هم كه حضرت يعني وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روي منبر فرمود: ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ قوه همان تيراندازي و رمي است «الا ان القوة هو الرمي»[3] اين نظير آنچه كه درباره اجزاي حج آمده كه گفتند: «الحج عرفة و الندم توبة» اين اشاره به آن شريفترين جزء و شريفترين عضو است شريفترين جزء در جريان حج همان صحنه عرفات است و عرفه شريفترين جزء در اجزاي توبه همان ندامت و پشيماني است معنايش اين نيست كه حج منحصر در حكم عرفه است چه اينكه معنايش اين نيست كه توبه منحصر در ندامت است ندامت است ترميم ما فات است طلب مغفرت است و مانند پس اگر گفته شد: «الحج عرفة»[4] يا: «الندم توبة»[5] اين اشاره به آن شريفترين عضو يا مثلاً رسميترين جزء است اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بالاي منبر فرمود «الا ان القوة هو الرمي» اين ناظر به آن شريفترين جزء است الآن هم قسمت مهم جنگ را همان آن تير به عهده دارد حالا يا موشك زمين به زمين است يا زمين به هوا است يا هوا به زمين است بالأخره رمي است ديگر پس وجوب كفايي بودنش مشخص شد رمي هم به عنوان مصداق بارز است.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه ساير اجزايش هم معتبر است ديگر آنها كه نفي كردند آنها را گفتند واجب است رباط الخيل را هم قرآن واجب كرده ديگر.
تلازم ضمني بين عبدالله و عدو الناس
﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ ارهاب دشمن آنكه دشمن خدا است دشمن خلق خدا هم هست براي اينكه خداي سبحان دستور داد عدل و قسط را نسبت به مردم اعمال بكنيد پس اگر كسي موحد نبود معتقد به خدا نبود قهراً به فكر تأمين رفاه مردم هم نيست چه اينكه اگر كسي دشمن مردم بود دشمن خدا هم هست براي اينكه خداي سبحان دستور به قسط و عدل داده است گرچه اين عناوين از هم جدايند ولي يك تلازم ضمني را به همراه دارد
چگونگي ترهيب منافقان
عمده اين سؤال و جواب است كه فرمود: ﴿وَآخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ اگر منظور از اين آخرين آن امپراطوريهاي ايران و روم بودند كه در كمين بودند معناي آيه روشن است يا اگر دشمنهاي شرك و كفرند كه در كميناند و غير از امپراطوري ايران و روم در عصر نزول باز هم معناي آيه روشن است ولي اگر مقصود آيه منافقين باشند نظير آن آيهاي كه قبلاً قرائت شد فرمود كه عدهاي منافقاند و خدا آنها را ميشناسد شما آنها را نميشناسيد ﴿مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾[6] اگر منظور از اين آخرين منافقين باشند چون منافقين در پناه دولت اسلامي به سر ميبرند و با آنها جنگي صورت نميگيرد اين ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ﴾ به چه معنا است در حالي كه فرمود: ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ اينها كه مشمول قهر نظامي نيستند.
پاسخ اين سؤال اين است كه اگر منظور از ﴿آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ منافقين را هم شامل بشود چه اينكه شامل خواهد شد منافق چون باطناً كافر است و ظاهراً مسلمان منافق چون باطناً كافر است و ظاهراً مسلمان ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ﴾[7] اين در صدد پيروزي كفر بر اسلام است اگر ببيند كه ارتش اسلام سپاه اسلام نيروي نظامي اسلام مقتدر است اين طمع خام را در سر نميپروراند ديگر منتظر آن نيست كه روزي اسلام شكست بخورد گرچه خودش مورد قتال نيست ولي منتظر فرصت مناسب هست اگر اين نيروي نظامي مقتدر را ببيند مرعوب ميشود و احياناً دست از نفاق بر ميدارد يا آثار نفاق را بار نميكند عدهاي بودند كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» شرح حال آنها گذشت كه فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾[8] آنها كه مريض القلباند ميگويند ما بايد با بيگانگان ارتباط داشته باشيم زيرا اگر يك وقتي نظام اسلامي شكست خورد ما به يك جا بالأخره مرتبط باشيم از آن رابطه استفاده بكنيم فرمود اينها قلبشان مريض است بگو: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾[9] خب از آن طرف هم ذات اقدس الهي كه وعده نصرت و ظفر داد اگر وعده الهي انجاز بشود آنگاه شما شرمنده خواهيد شد بنابراين منافق فرصت طلب هم هست و سعي ميكند با بيگانگان رابطه برقرار كند يا براي آنها جاسوسي بكند به اميد ظفر آنها وقتي سپاه و ارتش مقتدر اسلامي را ببيند قهراً مرعوب خواهد شد پس اين ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ كه آنها هم عدو اللهاند و عدو الناساند ولي منافقانه به سر ميبرند آنها هم وقتي ارتش قوي را ببينند يا برميگردند يا بر نفاقشان آثاري مترتب نميكنند.
علني شدن كفر اهل نفاق در مكه بعد از هجرت
پرسش: ...
پاسخ: بعد از جريان هجرت ديگر نفاقي در كار نبود در مكه آنها ديگر كافر علني شدند كسي ظاهراً مسلمان باشد باطناً كافر اينچنين نبود در اصل در طليعه نزول ممكن بود اما حالا كه صفها جدا شد مخصوصاً بعد جريان جنگ بدر و اينها ديگر كسي در مكه منافقانه به سر نميبرد ظاهراً خب گرچه آن آيات قبلي ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ﴾[10] و مانند آن و همچنين ﴿وَأَعِدُّوا﴾ درباره مشركين مكه يا يهوديهاي مدينه نازل شده است ولي چون خصوصيت مورد سبب خصوصيت وارد نخواهد شد ميتوان به عموم يا اطلاق آيه تمسك كرد و هر موردي را مشمول آيه دانست.
پذيرفتن صلح با كفار در طليعه جنگ و نپذيرفتن آن در كشاكش مبارزه
اما اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ دو تا بحثي كه مربوط به اين آيه ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً﴾ بود يك، و با آيات قتال بود دو، اين گذشت و اشاره شد به اينكه اين ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ﴾ منافاتي با آيه سوره 47 ندارد براي اينكه آيه سوره 47 ميفرمايد شما ظفرمنديد عدهاي شهيد از شما گرفتند اسير از شما گرفتند پيشنهاد صلح آنها را نپذيريد اينكه فرمود: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ﴾[11] اين حال به معناي شرط نيست يعني اگر اعلون شديد در حالي كه شما اعلي هستيد خب چرا قطعنامه اينها را قبول ميكنيد ﴿وَ اللّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ﴾[12] و اگر اين ظفرمندي شما و اعلي بودن شما مشروط است به هيچ چيز مشروط نيست مگر به ايمان ايمانتان هم كه حاصل است كه در بخشهاي ديگر قرآن فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ اين ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ يك شرط تقريري است مثل اينكه به يك روحاني ميگويند تو اگر روحاني هستي بايد حرمت لباست را حفظ بكني اين ديگر شرط مشكوك نيست اين شرط محقق است شما كه اعلون هستيد براي اينكه خدا براي شما است و اعمالتان را هم هدر نداده نشانهاش شما ظفرمندانه پيشرفت كرديد خب چرا پيشنهاد صلح آنها را نميپذيريد؟ آنها در حقيقت پيشنهاد سوزش ميدهند نه سازش براي اينكه از شما زياد شهيد گرفتند اسير گرفتند حالا كه در آستانه پيروزي هستيد از شما تقاضاي صلح ميكنند اينجا ديگر جاي صلح نيست خب فرمود شما روي شواهد و علائم نظامي اگر ديديد آنها دارند نقض عهد ميكنند شما هم عهد اينها را به طرف اينها بيانداز كه آيه ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾[13] بود و اگر ديديد شرايط زندگي مسالمتآميز دارند پيشنهاد صلح ميدهند جنگي در كار نبود اين ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ﴾ اگر يك احتمال ضعيف بدهيد يا آنها بخواهند خيانت بكنند ديگر ذات اقدس الهي آن راههاي پيشبيني نشده را ترميم ميكند كه اثر توكل در اينهگونه از موارد ظاهر ميشود شما كه به خدا توكل كرديد آن چون سميع است او چون عليم است ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ شما يعني دولتمردان نظام اسلامي برابر با شواهد نظامي و كارشناسي شده نشانه نقض عهد را نديديد نشانه خدعه را هم نديديد لذا پيشنهاد صلح را قبول كرديد پيشنهاد زندگي مسالمتآميز را قبول كرديد پيمان سلامت را امضا كردند متوكلاً علي الله اگر از اين به بعد آنها بخواهند خيانت بكنند بدون اين كه نشانههاي نقض عهد ظاهر بشود ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾.
ارزش و جايگاه توكل در دستيابي نصرت الهي
بنابراين يك وقت است كه امارات و شواهد نقض عهد هست در اينجا جاي توكل نيست ذات اقدس الهي فرمود شما هم ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ اگر ديديد آنها دارند با قطعنامه بازي ميكنند شما هم آن مبالغ قطعنامه را به طرف اينها نقض كنيد و اما اگر ديديد نه هيچ نشانهاي براي خدعه نيست روي امور كارشناسي شده اينها ميخواهند زندگي مسالمتآميز داشته باشند شما هم بپذيريد و اگر در باطن آنها دسيسهاي دارند اينجا است كه تَوَكَّلْ كار ساز است ﴿وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ اين تقديم هم اين لسان هم لسان حصر است تنها كسي كه كافي است خدا است نه اينكه خدا و مردم تنها كسي كه حسب و كافي است خدا است ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ ذات اقدس الهي گاهي از راههاي شناخته شده باز با علل ظاهري گاهي هم راههاي شناخته نشده نزد فرشتگان و امدادهاي غيبي شما را تأييد كرده است ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ گرچه مؤمنين سپاه و ستاد خوبياند و در آيات ديگر از آنها حقشناسي به عمل ميآيد اما آنها جزء جنود الهياند خداوند آنها را در خدمت تو قرار داده است او است كه مؤمنين را جزء مجاهدان در راه دين قرار داد اولاً اينها را از وحدت ملي و اتحاد داخلي برخوردار كرد بعد اينها ملتزم شدند اينها را يار و ياور تو قرار داد اول اينها را سازماندهي كرد بعد در خدمت تو قرار داد اينها سازماندهي نياوردند
تأثير اسلام بر قوانين حاكم بر حجاز
يك قانون جنگلي در حجاز حاكم بود قانون جنگل همان قانون طايفهگري و قوميت كه شعار رسمي آنها اين بود «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» افراد قبيلهات را ياري بكن چه ظالم باشد چه مظلوم در هر دعوايي به سود اعضاي قبيلهات شمشير بكش خواه اين شخص ظالم باشد خواه مظلوم «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اين شعار رسمي جاهليت بود اسلام كه آمد فرمود: «انصر المظلوم سوائاً كان اخاك ام غيره» به ياري مظلوم بشتاب چه برادرت باشد چه نباشد كاملاً اين شعار را عوض كرد و همان شعار را هم حفظ كرد ولي معنا كرد فرمود: «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» در نصرت بايد تأمل كرد برادرت اگر مظلوم بود به ياري او برخيز اگر ظالم بود او را ياري بكن به نصيحت و ارشاد و هدايت و قطع دست ظلم او خب پس كاملاً اين شعارها را عوض كرده اين مردم كه خوي آنها خوي درندگي بود و ميگفتند وقتي براي فرزندانشان ازدواج ميكردند كه اين بتواند لااقل يك قافلهاي را در بيابان غارت كند اين راهزني و غارتگري يكي از بهترين درآمدهاي آنها است و در مدينه هم كه مقداري نرمتر بودند جنگ قبيلهاي بين اوس و خزرج ميگفتند حداقل به 120 سال خونريزي سابقه دارد خب پس نظام نظام قبيلگي بود ملوك الطوايفي بود با شعار «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» زندگي ميكردند اسلام آمد اينها را سازماندهي كرد اينها را متحد كرد در عناصر محوري قرآن و عترت بعد اين افراد متحد را در خدمت پيغمبر قرار داد
اهميت اتحاد و الفت دلها و آفات آن
فرمود اينكه خدا ميگويد: ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ بعد از آن است كه ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ تأليف دل هم به دست هيچ كس نيست تأليف دل به دست مقلبالقلوب است نه دل آدم در اختيار خود آدم است نه در اختيار قلبآفرين ميبينيد انسان بخواهد دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند مقدورش نيست در يك اتاق بنشيند در يك موضوعي هم فكر بكند درباره هيچ چيز غير از آن موضوع نخواهد فكر كند مقدورش نيست حالا چه موحد باشد بخواهد نماز بخواند چه ديگري كنترل دل و نجات دل از خاطرات مقدور هيچ كس نيست خلاصه اين كمربند زمين را يا منظومه شمسي را با پيشرفت علم ميشود بست انسان از نظر پيشرفتهاي علم ميتواند به جايي برسد كه بالأخره كمر بند زمين محدوده زمين يا محدوده نظام شمسي را ببندد كه نه چيزي برود نه چيزي بيايد اين راه هست حالا امروز نشد آينده نزديك يا دور اما مدار دل را بستن مقدور انسان نيست مگر كسي فاني در اراده الهي بشود از راه اراده مقلب القلوب بر قلب خودش مسلط بشود كه
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم[14]
اين اگر كسي فاني در اراده او بود ميتواند اين محدوده را ببندد فرمود تأليف دلها به دست ذات اقدس الهي است تو كه پيغمبري اگر آن سبقه ملكوتيات نباشد فقط به عنوان يك زمامدار و يك رهبر مقتدر بخواهي از راه منابع مالي و سرزمين حجاز مثلاً اينها را متحد كني آن قدرت هم نداري بخواهي اين منابع و معادن را بين اين رايگان تقسيم بكني تازه اول دعوا است چون اين خوي تكاثر طلبي اينچنين نيست كه مال مفت را هم اگر به او بدهند او راضي باشد كه اين حتماً بيش از ديگري ميطلبد فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا﴾ حالا برفرض همه معادن و منابع زمين در اختيار تو باشد اينها را هم هزينه بكنيد بخواهيد دلهاي اينها تسخير اين ممكن نيست ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ اينها با شعار «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» 120 سال به جان هم افتادند حداقل اين 120 سال را اين تاريخ بيني بود كه اين مفسرين نقل كردند حالا از دوران كهن تا آنوقت سابقه داشت بنابراين فرمود كه هيچ قدرت مادي نميتواند دلها را با هم آرام بكند اينكه شما ببينيد پشت سر هم اين سران كشورها كنار هم مينشينند تفاهم امضا ميكنند پروتكل امضا ميكنند كنار ميز مذاكرات هستند طولي نميكشد هنوز آن مركب خشك نشده به جان هم ميافتند سرّش همين است براي اينكه انسان جاهطلب چيزي او را قانع نميكند مگر اين جاهطلبي را رها كند و اگر دل در اختيار مؤلف قلوب و مقلب قلوب بود آن گاه با ديگري رابطه برقرار ميكند وحدت اسلامي امنيت اسلامي اين با سفارش و موعظه و همايش گردهمايي و سمينار اينها حل نميشود با سخنراني هرگز وحدت ملي حاصل نخواهد شد اگر واقعاً تقوا باشد بله اتحاد در كنار آن تقوا ترميم ميشود
تعلق اراده خداوند به وح دت و الفت دلهاي مؤمنان براي نصرت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ٭ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾ اين براي اهميت مطلب باز براي مسئله را تكميل كرده چون او عزيز است وقتي عزيز شد نفوذناپذير است در قبال اراده الهي چيزي حضور و ظهور ندارد قبلاً هم درباره معناي عزت گذشت كه عزت آن نفوذناپذيري است آن سرزمين سفت و سخت و سنگين را ميگويند ارض عزاز آن زميني كه كلنگ فرو نميرود بيل فرو نميرود نفوذ در او آسان نيست ميگويند زميني است عزيز و انسان اگر عزيز بود طفرمند است آنگاه لازمه عزت غلبه است نه اينكه «العزيز هو الغالب عزيز هو الذي لا ينحل لا ينفذ فيه الشيء» ذات اقدس الهي ذاتاً اينچنين است و آن عزتش هم حكيمانه اعمال ميكند او اراده كرده است كه دلهاي مؤمنين عموماً اوس و خزرج خصوصاً متحد بشوند وقتي اين دلها متحد شد اين دلهايي كه از وحدت ملي امنيت ملي اتحاد ميهني برخوردار بود آنگاه يك همچين ملتي را در اختيار پيغمبر قرار داد فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ ٭ وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ وگرنه مؤمنين پراكنده هرگز مشكل خودشان را نميتوانند بكنند چه رسد به اينكه مشكل نظام را حل كنند.
تأثير اسلام در وحدت مسلمانان و الفت دلها براي ياري پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
يك بيان نوراني از حضرت امير (سلام الله عليه) هست كه فرمود اسلام چقدر توانست در دلها اثر بكند و اين مردمي كه اگر كسي به عضوي از اعضاي قبيله اينها سيلي ميزد اينها شمشير ميكشيدند به جايي رسيدند كه براي حفظ اسلام برادر برادر را ميكشت پسر پدر را ميكشت پدر پسر را ميكشت يكي كافر بود يكي مسلمان آنكه مسلمان بود با آنكه كافر ميجنگيد ديگر نميگفت اين برادر من است يا پسر من است يا پدر من است اين نيست مگر همان تأثير اعجازآميز وحدت قرآني در خطبه 231 نهجالبلاغه كه اين را در ذيقار وقتي متوجه بصره ميشدند ايراد فرمودند، فرمودند: «فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ وَ بَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ فَلَمَّ اللَّهُ بِهِ الصَّدْعَ. وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ وَ أَلَّفَ بِهِ الشَّمْلَ بَيْنَ ذَوِي الْأَرْحَامِ بَعْدَ الْعَدَاوَةِ الْوَاغِرَةِ» اين دشمني كه رسوخ كرده بود بعد از چنين دشمني دلها را الفت داد «بَعْدَ الْعَدَاوَةِ الْوَاغِرَةِ فِي الصُّدُورِ وَ الضَّغَائِنِ الْقَادِحَةِ فِي الْقُلُوبِ» اينها را آنچنان متحد كرد كه قبيلگي و تعصب جاهلي رخت بر بست گاهي پدر پسر را و گاهي پسر را در جنگ ميكشت در خطبه 56 ميفرمايد «وَ لَقَدْ كُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؛ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا: مَا يَزِيدُنا ذلِكَ إِلا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً وَ مُضِيًّا عَلَي اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَي مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدًّا فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ» ما در ميدان جنگ گاهي ميديديم كه برادر برادرش را ميكشت يكي مسلمان بود و ديگري كافر خب همينهايي كه براي قبيله در قبال يك لطمه شمشير ميكشيدند همينها مرزها را جدا كردند مرز اسلام از مرز كفر جدا شد بنابراين اول ذات اقدس الهي اينها را منسجم كرد بعد در خدمت پيغمبر قرار داد ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ و الف بين اين مؤمنين ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ بعد تو را ياري كردم.
بيان نكات ادبي
خب در جريان ﴿حَسْبَكَ اللّهُ﴾ ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ وقتي اين كريمه مشخص شد بر اساس توحيد افعالي بايد معنا بشود آنگاه آيه بعد كه در پيش داريد يا ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ آن آيه را يا اين چنين ميخوانيم يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْب تو و حسب كسي كه پيرو تو است الله است ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ﴾ وَ حسب ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ كه اين من الله است عطف ميشود بر كاف اينجا ديگر گفت از شافعي نپرسيد امثال اين مسايل اينجا ديگر مفسر به اين فكر نيست كه در مغني چنين آمده كه عطف اسم ظاهر بر ضمير متصل روا است يا نه؟ اينجا بر اساس توحيد افعالي ميفهمد و آيه را معنا ميكند ميگويد به اينكه آن فكر مربوط به هشام و امثال هشام است الله كافي است نه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ خدا با مردم حسب تو هستند كه ما در شعرهاي جاهلي يا غير جاهلي مثلاً نيافتيم كه اسم ظاهر يا موصول نظير من اين عطف بشود بر ضمير متصل چون نيافتيم پس اين من عطف ميشود بر الله يعني يا ايها النبي حسب تو و كافي تو دو چيزند دو نفرند يكي خدا يكي مردم اصلاً اين فكر به ذهن يك مفسر موحد نخواهد آمد
بيان لطيف فخر رازي در عدم جواز نقد بر قرآن با قواعد ادبي استقرائي
در كريمه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[15] آنجا يك حرف بسيار لطيفي از امام رازي نقل شد آنجا برخيها اشكال كردند كه تهلك اين مصدر ثلاثي مجرد است هلك يهلك تهلكة و ما سابقه ندارد كه مصدر ثلاثي مجرد بر وزن تفعله بيايد اين اشكال فعلي قياس مصدر معدا ما داريم فعل داريم فعال داريم اما تفعُله نيامده امام رازي ميگويد شما يك ادبيات مدوني داشتيد و داريد كه اين احكام ادبي را بر آن احكام مدون عرضه كنيد؟ شما اينكه ميگوييد ما نداشتيم غير از چند تا شعر جاهلي يك ادبيات و مدون يك اصول مدون ادبي يك قواعد مدون ادبي داشتيد؟ اينكه نبود اسلام كه آمد علوم فراواني را آورد يكي از آنها ادبيات بود خود قرآن از آن به بعد قانون ادبي براي كسي كه ثابت شده است كه قرآن كلام خدا است و معجزه است اصلاً اين سؤال در ذهنشان نميآيد تا ما وقت صرف بكنيم جواب بدهيم ببينيم كه آيا هست يا نه يك كسي كه بر او ثابت شده است قرآن كلام الله است معجزه است اين ديگر به اين فكر نميآيد بله مصدر ثلاثي مجرد تفعله هم هست ولي اگر كسي بر او ثابت نشد قرآن كلام الله است اين قدرت نقد هم ندارد براي اينكه اين از كجا ميگويد اين مخالف قواعد ادب است شما كه كتاب ادبي مدون نداشتيد قواعد نوشته شده نداشتيد و اصول نوشته شده نداشتيد فقط چند مورد را شما استقرا كرديد ضبط كرديد با كدام قانون مخالف است؟ اگر كسي كه قانون ادبي مدون داشته باشد مجاز است نقد كند خب بنابراين هرگز به ذهن يك موحد نميآيد كه اين من عطف بشود بر الله معناي آيه اين باشد كه يا ايها النبي خدا و مردم كافياند با اينكه قبل فرمود مردم ستاد الهياند او است كه مردم را به طرف تو آورد ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ پس روي برهان عقلي توحيد افعالي يك، روي برهان سياق و دليل نقلي دو كه قبلش فرمود: ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ اين حصر است چرا حسبك الله است؟ براي اينكه ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ مؤمنين زير مجموعه اراده الهياند.
پرسش: ...
پاسخ: نه اگر گفتيد اينكه كافي تو چون حصر يعني كافي اگر كافي براي تو خدا و مؤمنيناند اين با توبه سازگار نيست يك.
مؤمنان جنود الهي و خداوند كفايت كنندهٴ پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
پرسش: ...
پاسخ: نه ولو به خاطر ايمان هم كه باشد هرگز مؤمن در رديف الله حسب و كافي نيست «حسبي من هو حسبي حسبي من لم يزل حسبي من كان منذ كنت لم يزل حسبي»[16] اينها تعقيبات بعد از نماز صبح است خب اگر «حسبي من لم يزل حسبي» مادامي كه من نگويم او حسب من بود اين شعار رسمي مسلمين است بعد از نماز صبح خب ما بگوييم حسب تو الله است و مؤمنين اين يك دليل دليل نقلي همان سياق نقلي است فرمود: ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ چرا؟ چون ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ پس معلوم ميشود مؤمنين جزء ابزار كار الهياند مثل فرشتهها جزء ابزار كار الهياند اينطور نيست كه ما بتوانيم بگوييم خدا و مؤمنين حتي آن روايتهايي كه از وجود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است چه در جريان معراج چه غير معراج.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب پس اينها جنود الهياند اگر جنود الهياند ديگر در قبال الله نيستند تابع اللهاند آنچه كه از معراج به غير معراج پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد اين بود كه حضرت فرمود من در ساق ديدم «مكتوب علي العرش لا اله الا الله وحده لا شريك له محمد عبدي و رسولي ايدته بعلي بن ابيطالب (عليه السّلام) و ذلك قوله تعالي ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالمُؤْمِنِينَ﴾»[17] اين مصداق شاخص مؤمنين وجود مبارك حضرت است خب آنجا هم كه نوشته است باز به عنوان ستاد زير مجموعه الهي مؤيد پيغمبر است.
امداد هاي غيبي خداوند به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از دوران شيرخوارگي
مطلب ديگر آن است كه يك حرف بسيار لطيفي امام رازي دارد البته غالب اين حرفها را اينها از اهلبيت گرفتهاند امام رازي در اينجا كه دارد ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ كه مفسرين گفتند خداوند به وسيله امدادهاي غيبي به وسيله نيروي مردمي پيغمبر را در جنگها ياري كرده است ايشان ميگويد اين حرف درست است اما وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تنها در مدينه مورد تأييد الهي كه نبود كه «من اول حياته الي آخر حياته» مورد تأييد بود مؤيد بود اين حرف بسيار لطيف را اين جناب فخر رازي از وجود مبارك حضرت امير دارد در خطبه 192 نهجالبلاغه آنجا وقتي وجود مبارك حضرت امير به جريان مثل همان خطبه قاصه خطبه معروف وقتي شجاعت خودشان فضيلت علمي خودشان را تشريح ميكنند «أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلاكِلِ الْعَرَبِ وَ كَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله وسلم) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصيصَةِ. وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّني إِلَي صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّني جَسَدَهُ وَ يُشِمُّني عَرْفَهُ. وَ كانَ يَمْضَغُ الشَّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ» اين جملهها را كه فرمود فرمود من از همان بچهگي با آن بودم چه اينكه ذات اقدس الهي او را از بچهگي با بزرگترين فرشته خود تأييد ميكرد فرمود «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) مِنْ لَدُنْ أَنْ كانَ فَطِيماً» همان دوران شيرخوارگي كه تازه داشت از شير گرفته ميشد «أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ» اينطور نبود كه وجود مبارك پيغمبر حالا وقتي كه به چهل سالگي رسيد حكومت تشكيل داد خداوند مؤمنين را يا امدادهاي غيبي را با او همراه كرد تا پيروز بشود اين از دوران شير خوارگي با عظيمترين فرشته الهي همراه بود اخلاق را معالي احكام را
سرّ شير خوردن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از يك پستان حليمه در كودكي و سيره ابنهشام
خب اينكه ابن هشام نقل ميكرد و ديگران نقل كردند اين بالأخره يك راهي دارد آنها كه نميدانستند اين سرّش چيست كه چون وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دوران رضاع و شيرخوارگي چون مادر بزرگوارش را رحلت كرده بود بر آن حضرت دايه آوردند اين دايه وقتي كه ميآمد پستان در دهان حضرت ميگذاشت حضرت مثلاً پستان راست ميگرفت و ميمكيد و شير ميخورد آن دايه به طريق عادي اين پستان چپ را مثلاً در دهان حضرت گاهي ميگذاشت هر چه ميكرد نميگرفت براي آنها معما شده بود كه چطور حضرت فقط يك پستان را قبول ميكند بعد به هر وسيله بود فهميدند كه چون يك همشيري هم دارد بالأخره مادر به اين دايه فهماند كه آن پستان سهم همشير من است و ما سهم ديگري را نميخوريم خب اينها كه ديگر چيزي نيست كه با جريان عادي حل بشود ابن هشام نقل ميكند اما سرّش را كه بازگو نكردند كه حضرت امير ميفرمايد به اينكه از همان دوران شيرخوارگي ذات اقدس الهي «أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ» را براي او فرستاد كه مربي او باشد در حقيقت دايه او باشد «يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ» بعد فرمود من دنبال يك همچين كسي بودم «لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ»[18] من همانطوري كه فرزند به دنبال مادر است به دنبال او بودم از همان دوران بچهگي هم با او بودم خب بنابراين اينكه ذات اقدس الهي فرمود اگر بخواهند خيانت بكنند ذات اقدس الهي ترميم ميكند ﴿فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾ اين ناظر به همان آن كافي بودن موحدانه ذات اقدس الهي است آنگاه مؤمنين ابزار او هستند بله جنود اللهاند از اينجا معلوم ميشود كه بايد اينچنين خواند ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ﴾ است و حسب ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ هم الله است خدا تو را و آنها را كافي است آنها را هم در خدمت تو قرار ميدهد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»