79/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 60 الی 61
﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾(60)﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾(61)
گروههاي مختلف مردم مدينه هنگام هجرت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
براي روشن شدن محتواي اين آيات بررسي فضاي نزول اين آيات و احكام مدينه و اصل نظام جنگي در اسلام لازم است وقتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اثر فشار مشركين مجبور به تبعيد و مهاجرت شد از مكه به مدينه تشريف آوردند فضاي حاكم مدينه اين بود كه برخي با آن حضرت بيعت كردند و ايمان آوردند اين يك گروه، گروه ديگر با آن حضرت مصالحه كردند و تعهّد سپردند كه عليه او قيام و اقدامي نكنند چه اينكه به او هم مؤمن نشدند گاهي نقض عهد ميكردند گاهي نميكردند ولي به حسب ظاهر مصالحه كردند گروه سوم محاربه كردند نه مصالحه يا در داخل همان محدوده مدينه و اطراف مدينه مثل خيبر و اينها به جنگ حضرت برخاستند يا ملحق شدند به مشركين گروه چهارم منافقانه رفتار ميكردند يعني ظاهراً ايمان آوردند و باطناً كافر بودند حالا يا با يهوديها هماهنگ بودند يا با مشركين مكه گروه پنجم فرصت طلب بودند يا در حقيقت منتظر مصلحت روز بودند ببينند آينده چه ميشود خب موضع خاصي نداشتند نه اسلام آوردند نه به جنگ پرداختند نه مصالحه كردند نه منافق شدند منافق اين بود كه ظاهراً مسلمان باشد و باطناً كافر اينها همان راهي كه قبل از ورود حضرت داشتند همان راه را بعد از ورود هم داشتند منتها ميگفتند ببينيم آينده چه ميشود آيا اسلام پيروز ميشود يا شرك و وثنيت پيروز ميشود يا يهوديت پيروز ميشود بالأخره منتظر آينده بودند اين چهار، پنج گروه وضعشان روشن بود
كسراها و قيصرها دشمنان خارجي حكومت اسلامي
يك گروهي از درون يا بيرون دشمن بودند ولي دشمن ناشناس كه اينها را هم قرآن كريم به عنوان ﴿لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ ياد ميكند حالا خواه دشمن نزديك خواه دشمن دور ظاهراً اين ﴿مِن دُونِهِمُ﴾ همانطوري كه در نوبت ديروز اشاره شد يعني كساني كه در ناحيه ديگر اقليم ديگر در سمت و سوي ديگر هستند كه شما نميشناسيد نظير بالأخره كسراهاي ايران قيصرهاي روم و اين دو تا امپراطوري هميشه مزاحم مسلمانها بودند يك بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) دارند در خطبه قاصعه كه فرمود شما اين ابرار را كاملاً در نظر بگيريد تاريختان و سنّت الهي را هم بررسي كنيد سابقه و لاحقه و وضع فعلي را هم ببينيد تا وظيفهتان مشخص بشود كه غير از حفظ وحدت راه ديگري نداريد
تشكيل حكومت اسلامي توسط انبياي ابراهيمي(عليهم السلام)
خلاصه آن فرمايشي كه حضرت امير (سلام الله عليه) در خطبه قاصعه دارد اين است كه تاريخ قبل از حضرت ابراهيم مشخص نيست ولي وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) قيام كرد و بساط بتپرستي و بت تراشي را گذشته از اينكه با استدلال و حكمت و موعظه و جدال احسن گرفت سرانجام دست به تبر كرد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[1] و بساط بت پرستي را با تحمل خطر ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[2] برچيد و به مقام امامت و حكومت و خلافت رسيد كه ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمَامَاً﴾[3] بعد هم به دنبال او وجود مبارك حضرت يعقوب و اينها آمدند و داود و سليمان انقلاب كرد مخصوصاً حضرت داود و رهبري انقلاب را در مقطع خودش به عهده گرفت و حكومتي تشكيل داد اين عصر، عصر حكومت اسلامي بود كه اينگونه از انبياي ابراهيمي تشكيل دادند بعد فرزندان اينها در اثر اختلاف داخلي و در اثر حب جاه كه ﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ﴾[4] دامنگير اينها هم شده اينها نتوانستند آن حكومت اسلامي آن قدرت الهي كه وجود مبارك ابراهيم بعد انبياي ابراهيمي بعدي سامان دادند اينها حفظ كنند و اين دو امپراطوري مزاحم حكومت اسلامي در كمين بودند نام اين دو امپراطوري را هم ميبرد فرمود اكاسره و قياصره «اكاسره» همين كسراها و پادشاهان ايران بودند پادشاهان ايران را ميگفتند كسرا و ايران در اثر آن گسترشي كه داشت كشورش كشور سلطنتي نبود كشور شاهنشاهي بود شاهنشاهي به آن كشوري ميگفتند كه نه تنها از رعاياي خودش باج ميگرفت از كشورهاي مجاور ديگر هم باج ميگرفت بالأخره ميگفت شاهنشاه يعني كشورهاي ديگر اگر شاه دارد اين شاه شاهان است اين كسراهاي ايران اينچنين بودند اينها يك امپراطوري بودند نه تنها سلطنت روم هم همينطور بود تقريباً آن روز اين دو بلوك كره زمين را قبضه كرده بودند يا كسراهاي ايران و امپراطوريهاي ايران بودند يا امپراطوريهاي روم وگرنه قدرت ديگري نبود
اختلاف خاندان انبياء و طمع حمله بيگانگان
طبق بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در خطبه قاصعه فرمود اكاسره و قياصره اينها هماهنگ شدند و عليه حكومت اسلامي كه وجود مبارك ابراهيم و انبياي ابراهيمي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) تشكيل دادند اينها حمله كردند و آن منطقههايي كه مسلمانها حكومت ميكردند از دست آنها گرفتند و فرزندان ابراهيم و فرزندان انبياي ديگر را اينها را اصحاب وبر و دبر كردند «وبر» همين موي شتر است پارچههاي وبري عباهاي وبري قباهاي وبري همين كرك شتر است كه هم لطيف است هم بادوام «وبر» اين كرك شتر است «دبر» آن زخمهايي است كه پشت شتر است فرمود كه اين اكاسره و قياصره ريختند و اين امامزادهها را فرزندان ابراهيم را اينها پيغمبر زاده بودند امامزاده بودند و صاحبان حكومت بودند اينها را اصحاب دبر و وبر كردند يعني اينها را چاوادار كردند و همينطور هم شد وقتي امپراطوري بريزد و حكومت اسلامي را بگيرد اينچنين نيست كه ديگر اين مسئولين را سمت بدهد اينها را ماشين شور ميكند بالأخره فرمود آنها ديگر ماشين شور ميخواهند بخرند بالأخره يك كسي كه پاركينگشان را نگه بدارد و در ماشينشان را باز بكند ماشينشان را بشويد اين كار را ميخواهند بالأخره پستهاي كليدي كه به اينها ندادند كه فرمود اينها را اصحاب دبر و وبر كردند اين جمله و جملههاي اين خطبه را انسان بايد ببوسد و ببويد فرمود اينها را اصحاب دبر و وبر كردند در آن بحبوبحه مظلوميت خودش كه من را تنها نگذاريد حرف من را گوش بدهيد من ميخواهم اين كشور كيانش بماند اين عزّت بماند وگرنه اينها در كميناند اينها اگر ريختند به هيچ كس رحم نميكنند نميگويند اين امامزاده است اين پيغمبر زاده است به عدهاي از اين امامزادهها گفتند شما بايد اصحاب دبر باشيد يعني زخمهاي پشت شتر را تيمار كنيد كه كار چارويدارها است يا اين كركها را اين موها را بچيني و جمع كني و شستشو كني كه كار چوپانهاست فرمود اينها كه پيروز شدند هيچ رحم به كسي نكردند اين مقطع دوم تاريخ
استرداد عزت انبياي ابراهيمي با تشكيل حكومت اسلامي در مدينه
بعد پيغمبر اسلام (عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) ظهور كرد قيام كرد آن 13 سال رنج مكه را تحمل كرد بعد ده سال رنج مدينه را تحمل كرد يك حكومت اسلامي تشكيل داد آن عزّت از دست رفته انبياي ابراهيمي را استرداد كرد يك حكومت اسلامي تشكيل شد بعد هم اين دو امپراطوري تسليم شدند الآن شما بخواهيد با حكومت اسلامي در افتيد به فكر براندازي باشيد با اين نظام مخالفت كنيد خودتان به جان هم بيفتيد باز همان مقطع دوم پديد ميآيد اينها در كميناند
مهجوريت نهجالبلاغه
مهجور بودن نهج البلاغه اين نيست كه مثلاً همان جملههاي موعظهاي حضرت اينها چون نه خيلي سواد ميخواهد نه خيلي علم ميخواهد اينها رايج شده اين كلمات موعظه و پند و اندرز حضرت چرا كه مايه علمي نميخواهد خيلي همين كه آدم يك قدري عربي بداند بالأخره اينها سر زبان است آن براهين كه حكما را به زانو درميآورد آنها هم كه مطرح نيست اين علوم سياسي حضرت هم مطرح نيست اين مهجور بودن ميشود گفت كه به واقع هم قرآن مهجور است هم ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا القُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[5] كه تالي تلو قرآن است هم مهجور است اينها حرف روز است خلاصه آن خطبههاي بلند كه افرادي مثل ابن ابي الحديد ميگويد به اينكه من الآن پنجاه سال هست از پنجاه سال قبل تا الآن بيش از هزار بار آن خطبه را خواندم آن خطبهاي كه حضرت درباره ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ﴾[6] دارد به نظر ما در عين حالي كه ايشان پنجاه سال با اين خطبه بود و هزار بار خواند باز نتوانست آنطوري كه روي افكار اماميه اين خطبه را بايد معنا كند معنا كند آن تفكر اعتزال آن ابزاري نيست كه با آن بشود گفتههاي حضرت را فهميد ولي باز بالأخره خطبه در اين حد است كه ايشان ميگويد من از پنجاه سال قبل تا الآن هزار بار اين خطبه را خواندم هربار هم ميخواندم براي من تازگي دارد خطبههاي نهج البلاغه اينطور نيست كه نظير رسائل و مكاسب باشد انسان با هشت، ده سال درس خواندن بفهمد اينطور نيست بالأخره يك عمري جان كندن عميق عالمانه ميطلبد اين حرف، حرف روز است كه فرمود آن مقطع ابراهيمي را ببينيد مقطع اين خلأ وسط را ببينيد مقطع سوم را ببينيد با من كه يادگار پيغمبرم جاي او نشستم حرف او نشستم بد تا نكنيد وگرنه همين دو امپراطوري در كميناند و به روز شما همان را درميآورند كه «اكاسره و قياصره» درآوردند
دو عنصر محوري دستور الهي به تشكيل حكومت اسلامي
خب پس اينكه ذات اقدس الهي بعد از ترسيم اين اقوام و طوايف پنجگانه يعني عدّهاي ايمان آوردند عدّهاي محاربت كردند عدّهاي مصالحت كردند عدّهاي به نفاق پرداختند عدّهاي هم فرصت طلب بودند يا موضعي نداشتند بالأخره ببينيد آينده چه ميشود در نقاط دور و جاهاي مخفي هم يك سلسله دشمنهايي بودند كه نه خود آنها شناخته شده بودند نه وصف آنها اين ﴿لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ گفتند اين علم به معناي معرفت است لذا يك مفعول گرفته نه دو تا مفعول و عَلَم به معناي عَرَف يك مفعول ميگيرد و اين معرفت به ذات برميگردد نه به قلب يعني كساني هستند كه شما آنها را نميشناسيد حالا بعد آيهاي هم هست كه ممكن است بر منافقين تطبيق بشود خب اين فضاي حاكم بر مدينه آن روز در چنين فضايي ذات اقدس الهي دستور داشتن يك ارتش مقتدر و سپاه قدرتمند داد نيروي نظامي به آن دو عنصر اصيل وابسته است يكي نيروي مردمي يكي تجهيزات نظامي، تجهيزات نظامي از نظير خودرو بمب افكنها و وسايل جنگي، اسلحه سبك، سنگين و مانند آن بقيه به همين دو عنصر محوري برميگردد قرآن كريم اين دو عنصر محوري را كه تشكيل دهنده ارتش مقتدر است اشاره كرده فرمود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ اين نيروي انساني ﴿وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ﴾ كه تمثيل است اين تجهيزات نظامي وقتي خيل ميخواهد فيلم هم ميخواهد فيلمدان هم ميخواهد و فيلمساز هم ميخواهد و فيلم فروش هم ميخواهد كه مهمّات جنگي را نقل بكند ارتش كه ديگر به بيش از اين دو ركن وابسته نيست بقيه به همين دو ركن برميگردد لذا اين دو ركن را به عنوان دو عنصر محوري مستقلاً ذكر فرمود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ كه نيروي انساني است اين نيروي انساني هم به دو شعبه زيرمجموعه تقسيم شده است كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) در آن ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[7] كه از حضرت نقل شده آيا قوه قلوب مراد است يا قوه ابدان حضرت فرمود هردو «بقوة القلوب بقوة الابدان»[8] يعني با فكر خوب و ايمان محكم و با بازوهاي توانا اين براي نيروهاي انساني ﴿وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ﴾ اين هم براي تجهيزات نظامي
آمادگي داشتن براي دفاع و فعليت يافتن جهاد
خب فرمود شما هميشه آماده باشيد ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُم﴾ يك وقت هست كه ميفرمايد جهاد كنيد آيات جهاد، آيات دفاع آن به فعليت رساندن نيروهاي آماده است اما ﴿أَعِدُّوا﴾ يعني ارتش مقتدر، سپاه قدرتمند اين را داشته باشيد كه اينها هم نيروي انساني را به حد نصاب برسانند هم تجهيزات نظامي را اما حق جنگيدن وقتي به شما داده ميشود كه مظلوميت شما ثابت بشود يعني آنجا كه حكمت، موعظهٴ حسنه، جدال احسن آنها ديگر كارآيي ندارد از آن به بعد شما مأذونيد كه دفاع كنيد برابر آيهٴ 39 و چهل سورهٴ مباركهٴ «حج» خب پس فضاي حاكم بر مدينه از جهت جمعيت مردمي مشخص شد كه چهار، پنج گروه بودند و داشتن ارتش مقتدر هم وظيفه دوم است كه مطلب دوم بود.
كيفيت بكارگيري ارتش مقتدر اسلامي
مطلب سوم كيفيت به كارگيري اين ارتش مقتدر است آيهٴ 39 و چهل سورهٴ مباركهٴ «حج» براي ترسيم آن بكارگيري نيروي ارتشي، قدرت نظامي و برنامههاي اصلي حكومت نظامي و اسلامي را تشكيل ميدهد فرمود ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ﴾ يعني كساني كه به قتال شما پرداختند آنها مقاتل و مهاجماند شما مقاتليد ما به شما اجازه دفاع داديم خدا به شما اذن داده است ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ﴾ چرا؟ ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ مظلوم شديد چون مظلوم شديد هر مظلومي بايد از خود دفاع كند به شما اذن دفاع داديم ﴿وَ إِنَّ اللّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ ٭ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقِّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ﴾ هيچ گناهي نداشتند مگر اينكه موحّد بودند ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ كَثيرَاً﴾ اگر نيروي دفاع نظامي و ارتشي نباشد مراكز مذهب ويران خواهد شد ديگر به كسي هم اجازه نميدهند كه او راهبانه به سر ببرد وقتي بساط ماركس و انگلس حاكم شد در آن اتّحاد جماهير سوسياليست شوروي نه تنها مسجد و كنيسه و كليسا را كوبيدند صومعه و دير و راهبان را درهم كوبيدند اينطور نيست كه اجازه درويشي به كسي بدهند يك راهب تسبيح بزن هم بايد حق اين بسيجي را بداند اگر اين نباشد به او هم اجازه تسبيح زدن رايگان هم نميدهند اينطور نيست كه حالا در يك نظام كفر به يك كسي اجازه بدهند كه منزوي باشد و تسبيح بزند فرمود ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ كَثيرًا﴾ هر جايي كه معبد است بالأخره خب بعد فرمود ﴿وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيُّ عَزيزٌ﴾ حالا كه مقتدرانه از خودتان دفاع كرديد و حكومت تشكيل داديد برنامه اصليتان اين است ﴿الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ﴾[9]
اهداف تشكيل نيروي قدرتمند نظامي اسلام
مطلب چهارم آن است كه از مجموعه اين مطالب اين سه فصل برميآيد كه نظام اسلامي اگر نيروي نظامي دارد براي دفاع است (اولاً) و تأمين ساختار حكومت عدل الهي است (ثانياً) در هيچ موردي نگفت شما مستقيماً حمله كنيد و بتازيد اينجا را همين آيهٴ 39 هست فرمود چون مظلوميد به شما اجازه دادند از اينجا معلوم ميشود كه آيهٴ محل بحث تاب مطلب ديگر را هم دارد و آن اين است كه اينكه فرمود ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾ در نوبت قبل اينچنين تفسير شد يعني حق شما داده خواهد شد ذات اقدس الهي حق شما را استيفا ميكند توفيه ميكند اين معنا حق است لكن اين معنا را از آن ﴿يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾ هم ميشود فهميد يعني حق شما توفيه ميشود وفا ميشود كاملاً پاداش حقّتان به شما داده ميشود اما ﴿وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾ هم ميتواند بار سياسي داشته باشد يعني ديگر زير ظلم قرار نميگيريم واقع نميشويم ديگر كسي بر شما ظلم نميكند كسي نميتواند بتازد كشور شما را بگيرد ميهن شما را زير سلطه خود قرار بدهد اينكه ﴿وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾ اگر يك ارتش آماده و سپاه مقتدر داشتيد كسي بر شما ظلم نميكند همانطور كه شما حق ظلم نداريد حق انظلام هم نداريد ديگر مظلوم هم واقع نميشويد كه بتازد بر شما و شما را مورد ظلم قرار بدهد
ارزش تعلق در راه خدا
از نظر نفقه خب مشخص است هرگونه انفاقي كه كرده باشيد ذات اقدس الهي آن را ميپذيرد و به شما پاداش فراوان هم خواهد داد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 121 فرمود كه هيچ هزينهاي شما در راه اسلام تحمّل نميكنيد مگر اينكه در نامه اعمال شما نوشته ميشود آيهٴ 121 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِيًا إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ خداي سبحان با انسان براساس احسان عمل ميكند نه براساس عدل يعني با مؤمنين اينچنين است ﴿أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ را انجام ميدهد ﴿أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ميتواند معاني زيادي داشته باشد يكي از آنها اين است مثلاً آدم اگر در طول عمرش صدها كار خير كرده باشد اما چندتا، ده تا، پنج تايش خيلي برجسته باشد خيلي بااخلاص باشد ذات اقدس الهي در موقع محاسبه همه آن اعمال را با اين قيمت ارزيابي ميكند مثل اينكه اگر كسي يك دست فروشي يك طبق ميوهاي دارد فرض بفرماييد هزار تا سيب دارد در اين طبق بزرگ و تا غروب ميخواهد بفروشد يك ده تا سيب درشتي هم در بين اين هزار تا سيب هست خب يقيناً قيمت آن ده تا سيب بيشتر است ديگر يك كريمي اگر بخواهد با اين طبق دار معامله بكند همه آن سيب را به قيمت اين ده تا ميخرد يعني اگر گفتند اين ده تا سيب كيلويي مثلاً هزار تومان آن سيبهاي ديگر كيلويي پانصد تومان آن كريم كريمانه عمل ميكند همه اين طبق را به قيمت همان ده تا ميخرد يعني هر كيلويي هزار تومان ميخرد اينكه فرمود خدا ﴿أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ جزا ميدهد چه اينكه توقع دارد ما هم احسن برنامههاي او را قبول بكنيم فرمود ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ از ما هم اين توقّع را دارد به ما دستور عدل دارد و بالاتر از عدل، احسان داد و احسان مراتب بالايي دارد فرمود شما به دنبال عدل نباشيد به اين فكر نباشيد كه عادل باشيد چون اين عدل حداقل است يعني بر هر مسلماني واجب است عادل باشد عادل باشد يعني چه؟ يعني واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترك كند اين ديگر حداقل است از آن به بعد عذاب الهي فرمود شما سعي كنيد ما بالاتر از عدل مائده ديگري هم داريم شما از آن بالاتر از عقل استفاده كنيد ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[10] اگر كسي بنايش بر اين بود كه ﴿أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ﴾ را بگيرد حالا در بعضي موارد موفق ميشد در بعضي موارد موفق نميشد ذات اقدس الهي با او كريمانه عمل ميكند ﴿أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[11] را معيار ارزيابي اعمالش قرار ميدهد
محفوظ ماندن از خطرات دنيوي و اخروي با اتفاق در راه خدا
خب غرض آن است كه در جريان انفاق اينطور نيست كه همهاش ثواب اخروي معيار باشد گاهي هم ميفرمايد كه شما اگر انفاق كردهايد از خطر دنيا هم محفوظيد از خطر آخرت هم محفوظيد خطر دنيا اين است كه ﴿وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[12] شما با دست خودتان، خودتان را به هلاكت نيندازيد اين هم مسائل انفاق اجتماعي را شامل ميشود هم انفاق در جهاد في سبيل الله را شامل ميشود بالأخره اگر كمك مردمي نباشد بساط جبهه تأمين نباشد خب بيگانه ميتازد و انسان مورد ظلم و سلطه بيگانه قرار ميگيرد پس اينكه فرمود ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾ اين ميتواند معناي جامع داشته باشد كه ﴿لا تُظْلَمُونَ﴾ يعني هرگز در قيامت مظلوم نميشويد حق شما كاملاً استيفا ميشود و اينكه در دنيا هم مظلوم نميشويد كسي بر شما نميتازد آيهٴ 195 سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم كه فرمود ﴿وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾ اين هم شايد بتواند تأييد كند تناسب ﴿وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾ اين است كه اگر شما انفاق كرديد نه خطر كمونيستي نظام شما را تهديد ميكند نه خطر تهاجم بيگانگان تهديد ميكند نه خطرهاي اعتياد و امثال ذلك تهديد ميكند بالأخره هركسي هرچه دارد انفاق ميكند آن كسي علم دارد آن كسي كه راه بلد است آن كسي كه بالأخره يك طرح سياسي دارد طرح اقتصادي دارد و جلوي بيكاري بيكارها را ميگيرد براي تأمين نيازهاي عمومي جوانها تلاش ميكند اين جامعه را از تهلكه ميرهاند خب آن ميتواند معناي جامعي داشته باشد كه همه اينها را در بر بگيرد فرمود ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾.
تبيين معناي متمرد و مارد و برخي مصاديق ﴿وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ﴾
در جريان اينكه فرمود ﴿وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ اين مصداق كاملش ميتواند منافقين باشد چون منافق طرزي مرموزانه زندگي ميكند كه شناخته نشود و بخشي از آيات قرآن كريم ميتواند همان جريان نفاق را بازگو كند فرمود كه آيهٴ 101 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾ مارد، متمرّد آن عصيانگري است كه طغيان و سركشي در درون او رسوخ كرده مرد جمع مارد است شيطان مارد است منافق مارد است اينگونه از منافقين فرمود اينگونه از منافقين ﴿مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ﴾ متمرّدانه منافقاند لذا شناخت اينها آسان نيست ﴿لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾ خب اينكه فرمود ﴿وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ شايد بتواند همين جريان منافقين را در بر بگيرد احياناً غير منافق را نظير امپراطوري روم، امپراطوري ايران كه در كمين بودند آنها را هم در برميگيرد ولي اينكه در داخله مدينه به سرميبرد اينها همان منافقيني هستند كه شناخت آنها براي انسانهاي عادي مقدور نيست خب.
فضيلت و اجر آماده كننده تجيزات نظامي براي سپاه اسلام
در جريان تجهيزات نظامي كه عنصر دوم يك ارتش مقتدر بود وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از قرائت اين آيه فرمود كه «القوة هو الرمي» بعد هم در روايات دارد كه براي يك تير سه نفر بهشت ميروند آنكه تير ميسازد آنكه ميفروشد فراهم ميكند آنكه ميخرد و تيراندازي ميكند در جبهه اين سه نفر حداقلاند همانطوري كه در جريان ميگساري ده گروه لعنت شدند آن باغباني كه تاك ميكارد، آن كه انگور ميفشارد، آنكه انگور را به صورت خمر درميآورد، آنكه خمر را جابهجا ميكند، ميفروشد، حمل و نقل ميكند، آنكه ميخورد و همه اينها ملعوناند گاهي با يك كار ده نفر جهنم ميروند ده نفر معاقباند در برابر فضيلت و ثواب هم ممكن است با يك كار ده نفر هم بهشت بروند اين سه نفر كه براي جريان تير به بهشت ميروند اين حداقل است و نمونه كامل تربيت نيرو همينطور است اگر انسان بتواند تير خوبي تهيه كند، تير خوبي بتراشد، حمل و نقل تير و مهمّات جنگي جبهه را به عهده بگيرد اين قدر ثواب دارد خب اگر بتواند يك نيروي بسيجي را آموزش بدهد تربيت كند او را مؤمن كند اين همان است كه اثر قلم كمتر از اثر شمشير نيست كه آدم خودش روحيهاش اينچنين باشد و بتواند يك افرادي را هم اينچنين تربيت بكند گروه فراواني با اين وارد بهشت خواهند شد آن روزها كه ميگفتند خضاب كردن جزء ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ كه برخي از مفسّرين (رضوان الله عليهم) مسئله خضاب را مطرح كردند در آن وقت خضاب كردن يك مصداقي بود براي ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ و فضيلت هم داشت اما همانطوري كه الآن تقريباً جنگ با اسب و اسب سواري يا شترسواري و مانند آن تقريباً از دور خارج شد مسئله خضاب كردن هم اينچنين است حالا آن كسي كه با نيروي دريايي، زيردريايي دارد ميجنگد يا آنكه با فانتوم كار دارد اصلاً يكديگر را نميبينند تا ببينند اين جوان است يا پير است حالا محاسن را خضاب بكند بفهمند اين جوان است يا نه.
بنابراين آن يك نمونه و تمثيل است و نه تعيين هرچه كه به نيروي انساني كارآمد برميگردد يا تجهيزات نظامي كارآمد برميگردد مشمول ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»