درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 55 الی 61

 

﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾(55)﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَالَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ﴾(56)﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾(57)﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾(58)﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾(59)﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‌ءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾(60)﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾(61)

 

عدم ايمان مترتّب بر رسوب كفر در دلها

عطف يك معطوف بر معطوف عليه اگر با «فاء» انجام شد نشانه ترتّب است در آيه اول فرمود: ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ نفرمود «و هم لا يومنون» اگر عطف به «فاء» نشان مي‌دهد كه عدم ايمان مترتّب بر آن رسوب كفر است آن‌چنان كفر در دلهاي اينها رسوخ كرد و رسوب يافت كه ديگر ايمان نمي‌آوردند بنابراين تنها تشابه گذشته و آينده نيست بلكه تفرّع آينده بر گذشته است لذا با «واو» عطف نفرمود و با «فاء» عطف كرد.

عدم اختصاصي نقض عهد و خيانت به كفار صدر اسلام

مطلب دوم آن است كه گرچه ظاهراً اين مربوط به كفّار صدر اسلام است لكن اصلش براي هميشه «الي يوم القيامة» زنده است مصاديقش در هر عصري متفاوت است از وجود مبارك اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل شد من وقتي وارد بصره شدم جرير را به عنوان نماينده رسمي خودم به نزد معاويه فرستادم گذشته از آن استحقاق اصلي ديني كه براي خلافت داشتم و گذشته از آن نصب نبوي كه از طرف ذات اقدس الهي انجام شد شورا و بيعت مردمي را هم تذكّر دادم كه مردم با من بيعت كردند و من خليفه رسمي مسلمينم و شما دست از اين محاربه برداريد او كتاب مرا و بيعت مرا و عهد مرا رد كرد و نبذ كرد و نقض كرد لذا من هم به آيهٴ ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ عمل كرده‌ام چون اين كريمه كه دارد ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً﴾ نشانه آن است كه اختصاصي به مشركين و كفّار و اهل كتاب معاصر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد اين ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ تا آن بخشهاي پاياني همان‌طوري كه معاصرين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را شامل مي‌شود معاصرين ائمه (عليهم السلام) و جانشينان او را هم شامل مي‌شود زيرا اين آيه هم حكمش تا روز قيامت هست هم تلاوتش اين‌طور نيست كه با رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا رخت بربستن آن كفّار پيام اين آيه و حكم اين آيه از بين رفته باشد لذا در روايت ديگر از وجود مبارك ابي جعفر امام باقر (سلام الله عليه) رسيده است كه اين بر بني‌اميه قابل انطباق است منتها تعبيري كه در روايت است اين است «في باطن القرآن»[1] در اينجا باطن همان تطبيق و جري است نيازي به آن باطن معنوي نيست بالأخره اين عموم لفظ شامل مي‌شود و هيچ اختصاصي به مورد نزول ندارد پس اين دو تا روايت كه يكي از خود حضرت امير (سلام الله عليه) نقل شده است و يكي از وجود مبارك ابي جعفر (عليه السلام) نقل شده است كه اين مربوط به بني‌اميه است يعني درباره بني‌اميه هم كاملاً قابل تطبيق است.

لزوم آمادگي مسلمانان براي حمله كافران جهت غافلگير نشدن

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ﴾ معنايش اين نيست كه اگر آنها شما را غافلگير كردند به جنگ شما مبادرت كردند شما تشريط كنيد آنها را متفرّق كنيد تا پشتوانه اينها و پشتيبانهاي اينها عبرت بگيرند بلكه شما هم آماده باشيد اگر آنها هم حمله كردند شما غافلگير نشويد اين ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ ناظر به آن است پس تنها ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ﴾ نيست با آمادگي قبلي شما هم همراه خواهد بود هم ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ و هم اينكه ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ كه هرگز غافلگير نشويد شما بالأخره بايد آمادگيتان را حفظ كنيد.

امر به جهاد و شهادت در راه خدا همراه با توكل

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾ هرگز مردم را به توكّل محض وادار نمي‌كند ترغيب نمي‌كند در سورهٴ 47 كه به نام مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن آيه قبلاً مكرر خوانده شد كه ﴿لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[2] يعني اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست بساط شرك و كفر را بردارد نيازي به شما نبود هرگز به شما احتياج نداشت ولي جهان طبيعت بر تكامل استوار است آيهٴ چهار سورهٴ 47 اين است ﴿فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّي إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ﴾ عمده اين ذيل آيه است فرمود: ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست از خود كفّار و مشركين انتصار مي‌گرفت انتصار يعني انتقام، انتقام مي‌گرفت ﴿وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾ خب اگر هر كسي كافر شد ذات اقدس الهي با ﴿خَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾[3] يا ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[4] و مانند آن از مسائل پيش‌بيني نشده به حيات آنها خاتمه مي‌دهد كه ديگر كسي به كمال شهادت و جهاد في سبيل الله نمي‌رسد فرمود اين‌چنين نيست كه هر كسي كه كفر ورزيد فوراً ذات اقدس الهي به حيات او خاتمه بدهد مي‌تواند اما خب كمال شما در جهاد است ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ﴾ خب بنابراين وظيفه ما مكلّفين را هم روشن كرده است اما به ما وعده نصرت غيبي و امداد الهي را هم داده است پس جمع بين توكّل و عمل جمع بين توسّل و عمل جمع بين امداد مردمي و امداد غيبي اين جمع به توحيد برمي‌گردد نه اينكه خدا و خلق خدا، خدا و مردم اين چنين نيست اگر كسي با خدا بود ذات اقدس الهي هم كمك غيبي را بهره او مي‌كند هم كمك مردمي را چون مردم حقيقتاً سربازان الهي‌اند ستاد الهي‌اند ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[5] ، ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[6] مردم حقيقتاً آن ابزار ذات اقدس الهي هستند نه اينكه خدا و مردم خدا و خدا و خدا و خدا سراسر آسمان و زمين ستاد الهي‌اند نيروي حق‌اند آن وقت ذات اقدس الهي اين نيرو را گاهي به كمك انسان مي‌فرستند گاهي هم مي‌بينيد كه سلب توفيق مي‌كند

بي‌نياز نبودن انسان هنگام انجام وظيفه و تكليف از توكل و توسل

خب پس ما از آن جهت كه مكلّفيم موظّفيم كه وظيفه خود را تا آن مقداري كه در توان ماست عمل كنيم بعد هم وقتي پيروز شديم بگوييم كه «لله الحمد» چون ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾[7] يك اصل كلي است ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[8] يك اصل كلي است آنچه در آيهٴ چهار سورهٴ 47 آمده است آن است كه مبادا كسي خيال كند اگر حق با اوست فوراً بايد معجزه غيبي مشكل او را حل كند بناي عالم بر اين نيست اگر بناي عالم بر اين بود كه بدون اسباب و علل ظاهري كار انجام بگيرد مي‌شد بهشت آن ديگر دنيا نبود در بهشت البته اين طور است انسان هر چه بخواهد نزدش حاضر است نيازي به ابزار ندارد او اگر عسل خواست آن عسل چون با ايمان حاصل مي‌شود ديگر زنبور نمي‌خواهد پشه و مگس هم كنارش جمع نمي‌شوند ساير انهار هم همين‌طور است اما دنيا حساب ديگري دارد اين دنيا «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»[9] بنابراين در آيهٴ بحث ما را با توكّل و عمل هماهنگ كرده است فرمود تا آنجا كه شما مي‌توانيد بايد به اعتماد به قدرت غيبي انجام بدهيد بقيّه را هم ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد وقتي هم كه به مقصد رسيديد باز هم مي‌فهميد كه آن مقداري هم كه شما انجام داديد به توفيق الهي بود «فحاسبوا انفسكم»[10] هم يك نحوه عمل است يعني خودتان را محاسبه بكنيد ببينيد كه طبق وظيفه عمل كرديد يا نكرديد اگر طبق وظيفه عمل كرديد كه شكر كنيد كه اين هم شكر وظيفه شماست و اگر هم به وظيفه عمل نكرديد كه توبه كنيد انابه كنيد كه آن هم وظيفه است حساب الهي كه نيست حساب خود انسان است با خودش بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾ بلافاصله فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ تا معلوم بشود كه توكّل بر خدا و توسّل به اسماي حسناي الهي و انبيا و اوليا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هرگز انسان را از آن وظيفه اولي و تكليف رسمي او معاف نمي‌كند تا آنجا كه مقدور اوست عمل مي‌كند و آنجا كه مقدور او نيست و خيلي هم مانده به مقصد برسد آنجا را توكّل دارد توسّل دارد و مانند آن تا آخر اين دو اصل را حفظ مي‌كند هم توكّل الهي و هم توسّل همان آن «اعقل و توكل»[11] همين است كه با توكل زانوي شتر را عقال بكن «اعقل» يعني عقال بكن متوكّلاً اوايل انسان خيال مي‌كند اين مقدار را توانست انجام مي‌دهد بقيّه را «متوكلاً علي الله» بعد وقتي به مقصد رسيد مي‌بيند آن مقداري هم كه عمل كرده عنايت الهي بود آن فكرش آن تصميمش آن اراده‌اش آن تهيّه مباني و مقدّماتش هم باز به عنايت الهي بود لذا سرانجام آن آيهٴ سورهٴ «ابراهيم» و امثال آن را مي‌خواند كه ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[12] اعتراف مي‌كند كه اين مي‌شود توحيد ربوبي

اطلاق ﴿مِنْ قوّة﴾ بر قوه‌هاي فرهنگي و نظامي

خب پس بنابراين هم امداد غيبي در كار است هم وظيفه مردمي بعد اين وظيفه مردمي هم جزء امدادهاي الهي خواهد بود چون ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[13] ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ اين در جريان ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ برخي از مفسّران گفتند حتي يك خضابي كه يك مجاهد به محاسن سفيد در ميدان جبهه انجام مي‌دهد براي حضور در ميدان جبهه انجام مي‌دهد آن هم مشمول اين ﴿مِنْ قُوَّةٍ﴾ است يعني همين كه اين دشمن را مرهوب راهب مي‌كند خايف مي‌كند و در طرف مقابل احساس پيري نمي‌كند همين مشمول ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ است در ذيل اين آيه رواياتي است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين جمله فرمود: «الا ان القوه الرمي»، «الا هو الرمي الا هو الرمي»[14] سه بار فرمود كه تيراندازي را فراموش نكنيد اين بيان مصداق كامل است وگرنه نيروهاي دفاعي اختصاصي به تيراندازي ندارد چه اينكه رمي هم كه در آن روايت آمده است اختصاصي به تير تراشيده شده و مانند آن ندارد الآن موشك رمي است بمب رمي است و مانند آن هرچه كه از جايي به جاي ديگر پرت بشود و سبب هلاكت فراهم بكند رمي است خواه تير چوبي باشد يا تير فلزي باشد خواه چيز ديگر بنابراين آن حديث شريف كه از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است بيان مصداق رايج است هرگز منحصر نيست چه اينكه منحصر به رمي هم نخواهد بود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ كه البته اين قوه‌هاي فرهنگي هم در كنار قوه‌هاي نظامي ملحوظ است كه در نوبتهاي قبل اشاره شد و

اهميت نگهداري اسب براي حملات نظامي

براي اينكه جريان خودروي آن روز رباط خيل بود در قبال خودروهاي فعلي اين كلمه ﴿وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ﴾ را از باب ذكر خاص بعد از عام علي‌حدّه فرمودند اين رباط يا مصدر از فعال است و مبالغه را مي‌رساند يعني خيل مربوطه است يا نه آن جاهايي كه اين اسبهاي آماده حمله را مي‌بندند آن مكان را هم مي‌گفتند رباط تا حدودي در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» چون آيهٴ پاياني ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا﴾[15] ، ﴿أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ﴾[16] آنجا بحث مبسوطي درباره مرابطه شده است كه مرابطه نظامي يعني چه؟ مرابطه با ولي عصر و امام زمان (ارواحناه فداه) يعني چه؟ در آنجا حديثي است كه «رابطوا امامكم المنتظر»[17] ، «رابطوا امامكم»[18] و مانند آن همه اينها مصاديق اين مرابطه است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا﴾ خب مرابطه درجاتي دارد كه بارزترين مرابطه نظامي همين ﴿رِبَاطِ الخَيْلِ﴾ است بستن اسب آماده كردن اسب و نگهداري و نگهباني اسب براي حمله پايگاه نظامي همان محل بستن است محل بستن اسب را مي‌گويند رباط هم مكان را مي‌گويند هم اين رباط به معني مربوط خيل مربوط را از او به عنوان ﴿رِبَاطِ الخَيْلِ﴾ يعني «الخيل المربوطه» آن هم در حد دفاع گفتند جايز است در حد مخاصمه مقابل الآن اگر مسلمانها به همان كارهاي عاديشان هم بپردازند مشركين دست برمي‌دارند منتها مسلمانها از آن ابزاري كه دارند استفاده نمي‌كنند اگر از آن ابزار استفاده بكنند ديگر نيازي به اين جنگها هم نيست الآن بيش از پنجاه كشور است آن روزها همه اين پنجاه كشور در اختيار حكومت اسلامي بود يعني از قلب فرانسه تا اين بخشهاي وسيع آسياي ميانه همه اينها را آن حاكم اسلامي اداره مي‌كرد چون بعد از فتح امپراطوري ايران و روم بالأخره اسلام در اين فلات وسيع حاكم بود الآن به صورت پنجاه كشور درآمده آن روز كه يك كشور بيشتر نبود خب الآن اگر اينها حالا وحدت نيست اتّحاد باشد باز هم جلوي كفار را مي‌توانيم بگيرند ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ﴾ اين نظير گاهي ذكر عام بعد از خاص است و گاهي ذكر خاص بعد از عام براي اهمّيت آن كه بعضي مثلاً ذكر جبرئيل و اسرافيل ميكائيل بعد از ملائكه برده مي‌شود يا نماز بعد از ذكر الله گفته مي‌شود براي اينكه مصداق بارز ذكر است اينجا هم ذكر خاص بعد از عام است براي اهمّيت آنجا

ارزش جايگاه اهل علم در ياري رساندن به دين

چون در ذيل آيهٴ ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[19] اين حديث آنجا از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل شد كه به حضرت عرض كردند «أقوة في الأبدان أوْ قوّة في القلب» فرمود: «فيهما جميعاً»[20] ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ هم خوب معارف را بفهميد به او ايمان بياوريد اهل قلم خوبي باشيد و هم مي‌توانيد خوب دفاع كنيد بالأخره آدم بايد احدي الحسنين داشته باشد شما ببينيد خيلي از اين جوانها حالا چه طلبه چه دانشجو يا نيروي بسيجي اينها خيليهايشان دعا مي‌كنند كه توفيق شهادت نصيبشان بشود خب اين دعاي خوبي است اگر آدم بداند بالاتر از شهادت نصيبش مي‌شود خب چرا آن را دعا نكند انسان دعا بكند خدايا آن توفيق را به من بده اثر قلمي من بهتر از خون شهيد باشد اينكه راه كه هست كه پس اگر قلم علما «افضل من دماء الشهداء» است خب چرا آدم آن بالايي را نخواهد اين شهادت يك كار آساني است يعني آدم مي‌رود به ميدان جبهه و مي‌جنگد و چند تا گلوله مي‌زند و يك گلوله هم مي‌خورد و وقتي كه گلوله خورد ديگر روح و ريحان است ديگر رنجي ندارد مهمان انبيا و اولياست و مانند آن اما عالم شدن كه كار آساني نيست اين چهل، پنجاه سال شب و روز با شيطان بايد بجنگد به دنبال زيد و عمرو نباشد نه فريب كسي را بخورد نه به كسي را بخواهد فريب بدهد خوب بفهمد و براي رضاي خدا بفهمد اينها جان كندن نيست كه نصيب آدم عادي بشود البته اگر كسي اين‌طور شد اثر قلمي او از دماي شهدا بالاتر است آن‌گاه «فيرجّح مداد العلماء علي دماء الشهداء» امام (رضوان الله عليه) با يك اعلاميه‌اي يك جهاني را زنده مي‌كرد آن اثر قلمي از خون شهيد بالاتر است اگر كسي بتواند به آن مرحله اعلا برسد چرا به آن مرحله عالي اكتفا بكند البته آن خيلي سخت است اگر يك عالمي رفته يك جايي يك خدمتي كرده بعد يك كسي آمده مردم به طرف او رو آوردند اگر او هيچ تكان نخورد معلوم مي‌شود براي رضاي خدا كار مي‌كرده اما اگر گله‌اش شروع شد كه مردم عجب مردم خوش استقبال و بد بدرقه‌اند مگر ما چه اشكالي داشتيم اين معلوم مي‌شود در طي اين مدت در تحت ولايت خودش بود نه ولايت الهي اين براي خودش داشت كار مي‌كرد خب اگر كسي براي رضاي خدا دارد كار مي‌كند حرف الهي در سينه يعني اين چهار صباح اين چهار صباح ديگري ديگر اين است كه اين كار آساني نيست اين نه در خواب آدم را رها مي‌كند نه در بيداري رها مي‌كند نه در تنهايي رها مي‌كند نه در بحث آدم را رها مي‌كند اگر آدم دايماً ملازم خودش باشد از اوايل خيلي سخت است بعد كم كم يك مقداري آرام مي‌شود خب آدم آن را دعا بكند خدايا توفيقي بدهد كه مداد قلم من مداد يعني مركب مداد قلم من اثر قلم من اگر بالاتر از خون شهيد نباشد لااقل در حد خون شهيد باشد حالا جنگ نيست آدم آرزوي اين مقام را داشته باشد خوب است ديگر خب حالا اگر آدم بتواند به آنجا برسد چرا آن دعا را نكند حالا يا اگر بيگانه حمله كرد جهاد اصغر شد اگر بيگانه حمله نكرد تهاجم فرهنگي شد خب هزاران شهيد آدم مي‌تواند تربيت كند اگر جوانهايي در معرض تهاجم قلمهاي مسموم بودند چهار تا شبهه شنيدند چهار تا جواب هم شنيدند چهار بار توقف كردند چهار بار تحرّك هم نصيبشان شد اين جنگ و گريز بود و بود و بود و بود تا زمان مرگشان خب اين «مات شهيداً»

برتري جهاد اكبر از شهادت

خب اينكه در روايات دارد اگر كسي «من مات علي حب آل‌محمد مات شهيداً»[21] همين است ديگر چه كسي را ما بگوييم شهيد در ميدان جهاد اصغر كسي كه تير مي‌زند و تير مي‌خورد بالأخره تسليم نمي‌شود در ميدان جنگ مي‌ميرد مي‌گوييم شهيد خب چه كسي را مي‌گوييم شهيد در ميدان جهاد اكبر اين كسي كه تا آخر عمر چهار تا وسوسه مي‌شنود چهار بار برمي‌گردد چهار تا شبهه دارد چهار بار برمي‌گردد چهار تا كجراهه دارد چهار بار برمي‌گردد چهار تا تير مي‌زند با شيطان چهار تا تير مي‌خورد و تسليم ‌نمي‌شود و تا آخر عمر همچنان هست و ديگر لازم نيست كه معصوم باشد كه اين «مات شهيدا» اگر هنرمند بود شيطان را به اسارت گرفت خب او ديگر ولي كامل الهي است و اگر ـ معاذ الله ـ تحت اسارت شيطان رفت كه هيچ چيز خب آدم مي‌تواند با آثار قلمي خود عده زيادي از اين جوانها را شهيد در ميدان جهاد اكبر بكند شهيد در ميدان جهاد اكبر يعني چه؟ يعني كسي كه چهار تا تير مي‌زند چهار تا تير مي‌خورد و تسليم نمي‌شود بالأخره تا آخر اين است كه در روايات دارد اگر كسي به محبّت و اعتقاد ولايت و اهل بيت (عليهم السلام) بميرد ولو في فراشه «مات شهيدا» اين حكم فقهي را كه ندارد كه حكم كلامي را دارد نه معنايش اين است كه ديگر غسل نمي‌خواهد با لباس دفنش كنيد معنايش اين است كه اثر شهادت را از نظر درجه و مقام و ثواب و كمال داراست خب آدم مي‌تواند اينها را از خدا بخواهد ديگر مصاديق هر موردي را البته شامل مي‌شود ديگر مصداق داشته باشد ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ﴾ يك وقتي خودروهاي زرهي است يك وقتي اسب است يك وقتي استر است يك وقتي هم مي‌بينيد هواپيما است يك وقتي هم كه كشتيهاي جنگي است يك وقتي هم تخت بحري است و مانند آن.

آگاهي خداوند از دشمنان معروف و مستور مؤمنان

مطلب ديگر آن است كه فرمود آنجايي كه عمل شما كاربرد دارد هم عملتان كم است هم كاربردش كم است اما آنجا كه عنايت الهي است هم منطقه‌اش وسيع است و هم كاربردش زياد مگر الآن شما نمي‌دانيد كه دشمنان شما تا كجا صف بستند چه كساني پشت صحنه‌اند آنها كه توطئه‌گرند آن اتاق توطئه و اتاق فرمان توطئه را كه نمي‌دانيد آن را ما مي‌دانيم شما همان مقداري كه مي‌دانيد به همان طرف تير بيندازيد براي شما كافي است من اين هراس را در دلهاي آنهايي كه در پشت اين صحنه‌اند توطئه‌گرند شما اصلاً نمي‌شناسيد آنها را تا آنها را بترسانيد من آنها را خايف مي‌كنم ﴿وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ اين ﴿مِنْ دُونِهِمْ﴾ نه يعني «من غيرهم» چون اگر دون به معني غير باشد كه خود آخرين مي‌فهماند او را ديگر فرمود يك عده هستند كه عدو خدايند عدو شمايند يا مشرك‌اند يا اهل كتاب‌اند يا منافق‌اند كه شما مي‌شناسيد بعضي به عنوان نفاق شناخته شده‌اند بعضيها نفاقشان آن قدر مستور است كه شما نمي‌توانيد بشناسيد يا پشت صحنه‌اند اينها غير از كساني هستند كه اينها هم عدو الله هستند و عدوكم‌اند غير از عدو الله و عدوكم نيستند از اين جهت هم عدو الله هستند و هم عدوكم منتها عدو خدا و عدو مردم بعضيهايشان معروف‌اند و بعضيها مستور شما معروفها را مي‌شناسيد آن مستورها را كه نمي‌شناسد كه

تبيين منصور به رعب بودن وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين(عليه السلام)

و منظور از ﴿وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ نه يعني «من غيرهم» دون به معني غير نيست چون اگر به معني غير باشد خود آخرين مي‌فهماند فرمود يك عده هستند كه در اين اقليمهاي اطراف هستند در اين جهات ديگر هستند در آن گوشه كنارها هستند و شايد دم دست شما هم باشند و شما هم ندانيد شما اگر وظيفه‌تان را انجام بدهيد من هم آن امداد غيبي را دارم و هم رهبت و هراس اين را در دلهاي آنها مي‌اندازم اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منصور به رعب بود آن هم همين است وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) هم منصور به رعب بود يعني هراس اينها در دل ديگران باعث پيروزي اينها مي‌شد چون اين دشمنان شما عدو خدا هستند اعتقادي به خدا و قيامت و اينها ندارند آن امدادهاي غيبي ما مي‌آيند چون عدو شما هم هستند در عين حال كه امدادهاي غيبي مي‌آيد شما هم بايد حركت كنيد چون عدو وحي و نبوت و قرآن و اينها هستند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كاملاً بايد به ميدان بيايد همه بايد به ميدان بيايند يك عده‌اي هستند كه در گوشه و كنارها هستند آنها هم عدو الله‌اند عدو رسول الله‌اند عدو الناس‌اند ولي شما نمي‌شناسيد آنها را ما مي‌دانيم عدو كيست و محب كيست آنها را هم مي‌ترسانيم ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ﴾ و اين آخرين نه يعني غير از عدو خدا و عدو الناس يك آخرين ديگر هم هستند نه اين آخرين هم بالأخره يا عدو الله‌اند يا عدو الناس‌اند يا هر دو ولي رقمشان غير از اينهاست كه شما مي‌دانيد اينها در گوشه و كنارها هستند ﴿مِنْ دُونِهِمْ﴾ نه يعني «من غيرهم» ﴿وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾

علاقه انسان به مال

خب در جريان جهاد بالأخره كمك مالي هم لازم است حالا يا خود مجاهد كمك مالي مي‌كند يا آن كسي كه بر او واجب كفايي است و خودش حضور پيدا نكرده كمك مالي مي‌كند و اصل كمك مالي در جهاد لازم و انسان هم طبعاً به مال علاقه‌مند است ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾[22] «جم» يعني انبوه نه مال انبوه حب انبوه ولو آدم مال كمي هم داشته باشد حبّش نسبت به اين مال كم انبوه است خبير اين مال را مي‌خواهد خب طبعاً هم اين‌طور است غالب مردم هم اين‌طور‌ند ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾[23] يك وقت است مي‌فرمايد ﴿الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ﴾[24] آن محبوب زياد است يك وقت است نه آن مال جمع نشده و اعداد نشده و به رقم نيامده ﴿الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ﴾ نيست مال فراوان نيست مال كم است ولي انسان به همين مال كم حب فراوان دارد فرمود طبع بشر اين است كه مال دوست است زياد هم دوست دارد حالا مي‌خواهد مال زياد باشد خواه مال كم براي اينكه اين را درمان كند

انفاق مال يكي از مصاديق قرض‌الحسنه

فرمود كه ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‌ءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾ اولاً آنچه را كه در راه ذات اقدس الهي مي‌دهيد وظيفه شماست لكن ما او را به عنوان قرض از شما طلب مي‌كنيم قرض الحسنه است قرض الحسنه در كتاب و سنّت به معناي قرض‌الحسنه مصطلح نيست كه كسي به كسي وام بدهد اين يك مصداقي از مصاديق قرض‌الحسنه است هر عمل خيري قرض‌الحسنه است نماز قرض‌الحسنه است روزه قرض‌الحسنه است حج و زكات قرض‌الحسنه است جهاد قرض‌الحسنه است ذات اقدس الهي فرمود به من قرض بدهيد اين براي تشويق است به دليل اينكه من به شما اجر مي‌دهم معلوم مي‌شود كار است ديگر خب اجرت مال كاري است كه انسان براي ديگري انجام مي‌دهد تعبير تشويقي‌اش همين است كه انسان براي خودش كار مي‌كند خدا به انسان مزد مي‌دهد تعبير اجر همين است ديگر خب فرمود به من قرض بدهيد گوشه‌اي از اين قرض‌الحسنه اين قرض‌الحسنه متعارف است كه انسان به ديگري وام مي‌دهد صدقه هم قرض‌الحسنه است عبادتها هم قرض‌الحسنه است درس و بحث قرض‌الحسنه است هر كار خيري كه انسان «قربة الي الله» انجام بدهد قرض‌الحسنه است خب فرمود اين مالي كه شما انفاق مي‌كنيد خب يك وظيفه شرعي است لكن من «توفيه» مي‌كنم «توفيه» نشانه آن است كه ما يك عهدي داريم عقدي داريم پيماني بستند من به عهدم وفا مي‌كنم خب پس معلوم مي‌شود كه شما كه در راه خدا انفاق كرديد مثل اينكه به من وام داديد و من وامدار شما هستم نفرمود اگر شما در راه خدا انفاق كرديد خدا اين‌قدر به شما حسنه مي‌دهد فرمود ما وفا مي‌كنيم اين وفا نشانه آن است كه يك عهد ضمني در بستر او هست يعني من طرف تعهّد يعني من وامدارم يعني از شما قرض گرفتم من به عهدم وفا مي‌كنم اين تعبير وفاست.

برگرداندن مضاعف اموال به منقين در راه خدا در قيامت

مطلب ديگر اين است كه اين مال شما را ما همين مال شما را چند برابر برمي‌گردانيم مگر شما مال نمي‌خواهيد در روز قيامت مي‌بينيد كه كل اين اموال به آن صورت درآمده همين مال خودتان را مي‌بينيد يا «عند الموت» مي‌بينيد چطور آنكه مرحوم كليني به ديگري نقل كرده است سرمايه داري كه حقوق الهي را تأديه نكرده هنگام احتضار مي‌بيند كه تمام اموال او را دارند آتش مي‌زنند مال كه آتش نمي‌خورد آن بخل است كه آتش مي‌خورد اين طوق لعنت طوق لعنت كه مي‌گويند همين است ديگر در آن كريمه است كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[25] كه خوانديم اين بخل مي‌شود طوق لعنت اين مال را الآن ورثه با قاهقاه و خنده دارند توزيع مي‌كنند همين مال را اين محتضر مي‌بيند كه دارند آتش مي‌زنند و دلش مي‌سوزد خب فرمود در حقيقت آن عملي كه به اين مال تعلّق گرفته به اين صورت درمي‌آيد فرمود (اولاً) آنچه را كه شما انفاق مي‌كنيد ما به عنوان قرض تلقّي مي‌كنيم نه رايگان در وفا هم مي‌كنيم عين او را بدون كم و زياد البته اضافه هم كه بدون كم اضافه هم خواهد آمد ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‌ءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾ اين ﴿لا تُظْلَمُونَ﴾ به معناي نقص نيست كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده ظلم لغتاً به معناي نقص است آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا﴾ كه هر دو باغ ميوه‌هاي خودشان را دادند هيچ كدامشان ظلم نكردند ظَلَمَ يعني نَقَصَ «ما ظلمت الشجر» درخت ظلم نكرد يعني در ميوه دادن كوتاه نيامد نقصي نكرد اينجا هم ﴿لَمْ تَظْلِم﴾ يعني «لم تنقص» يعني آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اما جريان محل بحث يعني آيهٴ شصت سورهٴ «انفال» كه مسئله حقوقي است همان ظلم مصطلح را مي‌فهماند نه به معناي مطلق نقص باشد اين ﴿وَأَعِدُّوا﴾ هشدار به كفّار هم هست انذار كفّار هم هست كفّار كه به خدا معتقد نيستند تا بگويند كه امداد غيبي به سود مسلمين است عليه ما لذا اين ﴿أَعِدُّوا لَهُم﴾ آنها را هم انذار مي‌كند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . بحار الانوار، ج31، ص512.
[2] محمد/سوره47، آیه4.
[3] قصص/سوره28، آیه81.
[4] حاقه/سوره69، آیه7.
[5] مدثر/سوره74، آیه31.
[6] فتح/سوره48، آیه7.
[7] انفال/سوره8، آیه17.
[8] انفال/سوره8، آیه17.
[9] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.
[10] . الكافي، ج8، ص143.
[11] . عوالي اللئالي، ج1، ص75.
[12] نحل/سوره16، آیه53.
[13] فتح/سوره48، آیه7.
[14] . فقه القرآن، ج1، ص333.
[15] آل عمران/سوره3، آیه200.
[16] بقره/سوره2، آیه194.
[17] . تأويل الآيات الظاهرة، ص133.
[18] . بحار الانوار، ج24، ص219.
[19] بقره/سوره2، آیه63.
[20] . وسائل الشيعه، ج1، ص52.
[21] . بحار الانوار، ج23، ص234.
[22] فجر/سوره89، آیه20.
[23] فجر/سوره89، آیه20.
[24] همزه/سوره104، آیه2.
[25] آل عمران/سوره3، آیه180.