79/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 55 الی 60
﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾(55)﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَالَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ﴾(56)﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾(57)﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾(58)﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾(59)﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾(60)
اثر بيشتر انذار از تبشير به خاطر لجاجت كفار
كفر كافر اگر براساس رسوخ و لجاجت باشد چيزي او را درمان نميكند او چون اهل برهان نيست ناچار يا از راه تبشير بايد متّعظ بشود يا از راه انذار و چون اثر انذار بيش از اثر تبشير است لذا درباره عدّهاي از اينها فرمود: ﴿وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[1] قهراً درباره تبشير به طريق اولي است «سواء ان بشرتهم ام لم تبشرهم لا يؤمنون» اثر انذار بيش از اثر تبشير است لذا در قرآن كريم همانطوري كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد در عين حال كه انبيا (عليهم السلام) به تبشير و انذار وصف شدند مبشّرين و منذرند اما هرگز سمت آنها در تبشير منحصر نشد چنين آيهاي در قرآن نيست كه «ان انا الا مبشر» يا «ان انت الا مبشر» و مانند آن اما ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذيرٌ﴾[2] ﴿أَنَا إِلاّ نَذيرٌ﴾[3] و مانند آن در قرآن هست پس اگر در سورهٴ مباركهٴ «يس» و مانند آن آمده است ﴿وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾ اين به طريق اولي دلالت دارد بر اينكه «سواء عليهم ان بشرتهم ام لم تبشرهم لا يؤمنون» چنين گروهي كسانياند كه نه تنها كفر ورزيدند بلكه بعداً هم بر كفرشان لجاجت دارند ﴿فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اين يك مطلب.
فرق داشتن ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ با كافرون
مطلب ديگر اين است كه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ غير از كافروناند ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ مشعر به اين معناست كه اينها سابقه ايمان داشتند بعد كفر ورزيدند يا زمينه ايمانشان فراهم بود ولي كفر ورزيدند اما كافرون چون اسم است و اين سبق ايمان را يا زمينه را نميرساند چون مورد آيه همان يهوديهاي بني قريظه و مانند آن بودند كه قبلاً زمينه ايمانشان به اسلام فراهم شده بود زمينه ايمانشان به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فراهم شده بود زيرا در عهدين در تورات اين حرفها را خواندند و ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾[4] خصوصيّت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را كاملاً عارف شدند و آن حضرت را ميشناختند همانطوري كه اعضاي خانواده خود را ميشناختند كه او شايسته رسالت است معذلك ايمان نياوردند براساس اين جهت تعبير به فعل كرد نه اسم فاعل نفرمود كافرون فرمود ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين دو مطلب
حرمت ننهادن كافران به تعهدات خود و نقض آن
سوم اينكه، اينكه فرمود: ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ﴾ اين «مِن» هم ميتواند براي تبعيض باشد براي اينكه از رهبران اينها شما تعهّد گرفتيد و هم اينكه دلالت داشته باشد بر اينكه با اينكه از ناحيه اينها التزامي هم آمده است و از ناحيه اينها امضا شده است ﴿مِنْهُمْ﴾ يعني اين تعهّد از اينها صادر شده است معذلك اينها به تعهّدشان عمل نميكنند ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُم﴾ اگر ميفرمود «عاهدتهم» يا «عاهدوك» اين نكته را نميرساند اين كلمه «مِن» براي آن است كه بفهماند با اينكه اين امضا از خود اينهاست با اينكه تعهّد از ناحيه اينهاست معذلك حرمت نمينهند به امضايشان در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم مشابه اين آيه قبلاً گذشت كه اينها كسانياند كه هر بار تعهّد بكنند باز نقض ميكنند آيهٴ صد سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ﴾ اينها هر بار تعهّد بكنند نقض ميكنند.
بيان مصاديق نقض مكرّر عهد
مطلب بعدي آن است كه نقض مكرّر گاهي به دنبال عهد مكرّر است گاهي به دنبال همان عهد قبلي است گاهي اينها تعهّد ميكنند كه تعدّي نكنند اما هر از چند گاهي يا هر ماهي يا هر شش ماهي يك بار حمله ميكنند اين يك نحوه نقض مكرر است يك وقت است كه نه يك بار تعهّد ميكنند باز نقض ميكنند بار دوم تعهّد ميكنند باز نقض ميكنند و مانند آن نقض مكرّر مستلزم عهد مكرّر نيست مستلزم است كه عهد باشد خواه عهد جديد خواه عهد قبلي نقض مستلزم وجود عهد است نه حدوث عهد پس اگر يك بار تعهّد كردند كه در طي اين يك سال مثلاً كاري به مسلمانها نداشته باشند چند بار حمله بكنند ميشود گفت كه چند بار عهدشان را نقض كردند چه اينكه اگر بار اول عهد كردند عهدشان مربوط به همان ماه اول بود در همان ماه اول تعدّي كردند ماه دوم هم عهد جديد بستند باز نقض كردند ماه سوم هم عهد جديد بستند باز نقض كردند اين نقض ميشود مكرّر غرض آن است كه تكرّر نقض مستلزم وجود عهد است در ظرف نقض نه مستلزم حدوث عهد گاهي عهد قبلي هنوز موجود است از طرف صاحب عهد نقض نشد ولي اينها چند بار بر خلاف عهدشان عمل كردند پس اينكه فرمود: ﴿أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اين دو نحو ميتواند مصداق داشته باشد يكي اينكه عهدهاي مكرر به دنبالش نقضهاي مكرّر باشد يكي اينكه عهد واحد مستمر به دنبالش نقض مكرّر باشد اصل وجود عهد مهم است نه حدوث عهد.
وجوب وفاي به عهدهاي نظامي
مطلب بعدي آن است كه اين جريان وفاي به عهد خواه در مسائل اقتصادي و مانند آن باشد كه آيه اول سورهٴ مباركهٴ «مائده» ميفهماند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ خواه مربوط به مسائل نظامي باشد منتها اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ را در كتابهاي فقهي در مسائل اقتصادي بيع و امثال بيع مطرح كردند و اگر نظام اسلامي و سياست اسلامي و مانند آن برنامهريزي تام داشته باشد اين هم ميتواند سرلوحه ادلّهٴ آن آياتي باشد كه وفاي به عهد نظامي هم واجب است اختصاصي به مسئله تعهّدات مالي ندارد رعايت عهد آنچنان محترم است و بين مسلمين رسميت داشت كه يك تعهّدي بين امويان و دولت روم برگزار شده بود معاويه با دولت روم تعهّد عدم تعرّض بسته است مثلاً تا شش ماه قبل از انقضاي آن مدت لشكركشي كرد به طرف مرز منتظر بود كه اين مدت پايان بپذيرد و حمله كند بعد ديدند يك كسي سواره از راه رسيده به اين مردم ميگويد كه «وفاءٌ لا غدر»[5] ما مسلمانيم تعهّد سپرديم با اين مسيحيها كه تعرّض نكنيم براي چه آمد اينجا اينها ديدند كه عمربنعنبسه سواره آمده به مسلمانها بگويد كه اين كار خيانت است «وفاء لا غدر» بعد به معاويه گفتند كه آخر آنها كه تعارضي نكردند و هنوز پيمانمان يك مقداري مانده است شما لشكركشي كردي به طرف مرز آمدي كه وقتي زمان تمام شد حمله بكني اين چه كاري است اين يك خيانت است فضاي اسلامي اين را قبول كرد با اينكه دولت به حسب ظاهر خودش را مسلمان ميدانست متعهّد به چنين كاري نبود اين معاويه با دين فروشي بالأخره تسامل كرد چه اينكه نمونههايش قبلاً گذشت لكن آنچه در فضاي اسلامي بود و حاكم بر افكار مسلمانها بود همين بود كه «وفاءٌ و لا غدر» ما تعهّد سپرديم شما بايد برگرديد آنطوري كه قرطبي در جامعه نقل ميكند ظاهراً اين لشكر منصرف شد و اين عمروبنعنبسه گفته بود كه الله اكبر «وفاءٌ لا غدر» ظاهراً آنها برگشتند.
عدم تقواي كافران در برابر خداوند و پيمانشكني آنها با مردم
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ﴾ اينها اهل تقوا نيستند گاهي محور تقوا را مشخص ميكند كه ﴿إِيّايَ فَارْهَبُونِ﴾[6] ، ﴿إِيّايَ فَاتَّقُونِ﴾[7] و مانند آن يا ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[8] و مانند آن كه اين تقواي عبادي است به مبدأ و معاد برميگردد گاهي هم اين تقوا تقواي مردمي است جنبه انساني دارد ولو جنبه الهي نداشته باشد فرمود اينها از ننگ و عار هم تقوا ندارند حصر متعلّق هم «يدل علي العموم» فرمود كه بالأخره اينها كه رعايت احكام الهي نميكنند از آتش نميپرهيزند از آن جنبه مردمي قضيه هم پروا ندارند كه بالأخره نزد مردم عهدشكني ننگ است اينها از اين هم تقوا ندارند اينكه فرمود: ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ﴾ يعني «لايتقون عاراً و لا نارا» اينكه وجود مبارك حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) فرمود: «ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم»[9] يعني «فاتقوا العار» بالأخره حمله كردن يك حسابي است يك كتابي يك جنبه مردمي بايد داشته باشد شما كه تعهّد سپرديد قطعنامه داريد و معاهده داريد چرا برخلاف اين قطعنامهتان عمل ميكنيد الآن مشكلي كه مسلمانهاي فلسطين با صهاينه دارند همين است كه «لا يتقون العار و لا النار» پس ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾ يك حساب است «فاتقوا العار» هم يك حساب ديگر است فرمود اينها كسانياند كه از جنبه مردمي قضيه هم پروا
سرّ تغليظ عذاب كافران پيمانشكن
ندارند آنگاه چون فضاي آيه مشخص ميشود سرّ اين حكم غليظ هم روشن خواهد شد وگرنه در ساير موارد شما ملاحظه ميفرماييد اين طور ذات اقدس الهي دستور غلظت نميدهد درباره بعضيها كه به هيچ وجه نه حاضرند جنبه الهي را رعايت كنند نه حاضرند جنبه مردمي را رعايت كنند هيچ كسي هم از شرّ اينها در امان نيست نسبت به اينها ميفرمايد كه خون اينها بايد زمين را ثخين كند غليظ كند پر بشود زمين از خون اينها در بخشهاي ديگري كه از ثخن خون اينها سخن به ميان ميآيد مثل اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» در آيات بعدي داريم كه آيهٴ 67 همين سورهٴ «انفال» كه به خواست خدا بعداً خواهد آمد ميخوانيم ﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ﴾ حق اسيرگيري را نداريد شما هيچ پيغمبري حق اسيرگيري ندارد ﴿حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ﴾ ثخين يعني غليظ اينقدر بايد خون اين ناپاكان ريخته بشود تا زمين از خون اينها غليظ بشود خب طوري كه شما متاع دنيا ميخواهيد ولي خداوند آخرت ميخواهد براي اينكه اين گروه به هيچ چيز احترام نميگذارند نه به هيچ قطعنامهاي نه به هيچ پيماني نظير آنچه كه الآن مسلمانها در فلسطين مبتلا هستند آخر اگر قطعنامه است آن را رعايت نميكنند اگر تعهّد محلي است رعايت نميكنند تعهّد منطقهاي است رعايت نميكنند تعهّد بينالمللي است رعايت نميكنند هيچ كدام از اين سه عهد را رعايت نميكنند بالأخره در قانون جنگل ميگويند اين حيوانها يك حساب و كتابي هم بالأخره باهم دارند ديگر اما آنها اينطور هم نيستند لذا ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ﴾اند درباره اين گروه سخن از «ثخن في الارض» است يك، سخن از ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ است دو،
لزوم برچيدن تشكيلات كافران براي حفظ جان و مال و ناموس
چرا در چنين فضايي ميفرمايد كه اينها را تار و مار كن براي اينكه يك بار شما فريب اينها را خوردي مسئله جنگ است مسئله جان مردم است مال مردم است ناموس مردم است يك مسئله كوچكي كه نيست يك بار با اينها تعهد سپرديد اينها همين يهوديهاي بني قريظه بنا شد كاري با شما نداشته باشند عليه شما قيام نكنند شما هم كاري به اينها نداشته باشيد باهم يك زندگي مسالمت آميز در مدينه داشته باشيد اينها عليه شما لشكركشي كردند با مشركين مكه هماهنگ شدند آنها را عليه شما شوراندند كمك مالي كردند جاسوسي كردند يك بار آسيب ديديد از دست اينها عدّهاي هم كشته داديد در اين زمينه بار ديگر اگر بخواهيد فريب اينها را بخوريد اينكه ديگر ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾[10] نشد اين هم يك مطلب اينها بالأخره تشكيلاتشان بايد برچيده بشود.
قوت متحمل موجب تقويت احتمال
مطلب ديگر آن است كه گاهي قوّت محتمل باعث حجّيت احتمال ميشود آن احتمال را تقويت ميكند مثلاً حالا اگر كسي يك آب نوشيدني جلويش گذاشتند اين پنج درصد احتمال ميدهد كه مثلاً اين آب دست خورده باشد خب حالا اعتنا نميكند به آن 95 درصدي كه اطمينان دارد برابر او آبش را مينوشد اما اگر پنج درصد احتمال بدهد كه سم در آن است اين احتمال پنج درصد يا يك درصد اين چون محتمل قوي است باعث ميشود كه احتمال را تقويت كند انسان مثل اينكه صد در صد مطمئن باشد كه اين آب آلوده است هرگز نمينوشد پس قوت محتمل به احتمال سرايت ميكند اين احتمال را حجّت ميكند در مسائل شخصي و عادي اگر يك كسي خوف خيانت داشته باشد يعني تعهّد كرده است كه كسي از يك كاسبي يك كالايي بخرد اين هم تعهّد است ديگر عقد بيع يك نوع تعهّدي است حالا احتمال ميدهد كه اين كاسب يك مقداري خلاف كرده باشد اينچنين نيست كه حالا بساط بيع و عقد را آدم به هم بزند و بشوراند اينطور نيست حالا تحمّل ميكند شايد هم نكرده باشد ولي اگر احتمال بدهد بالأخره يك ماري يك عقربي كنار لباس آدم عبور ميكند ولو پنج درصد يا دو درصد يا يك درصد احتمال بدهد چون آن محتمل قوي است به اين احتمال سرايت ميكند و اين احتمال را حجّت ميكند
احتمال خيانت از جانب دشمن مجوز نبذ و نقض عهد
فرمود شما اگر هراسناكيد كه آنها خيانت بكنند در مسائل عادي شايد صرف خوف سبب اقدام به نبذ عهد نباشد همان طوري كه سبب نقض عهد نيست سبب نبذ عهد هم نخواهد شد اما وقتي محتمل قوي بود اين احتمال را تقويت ميكند گاهي سبب تجويز نبذ عهد و گاهي هم بالاتر سبب تجويز نقض عهد ميشود اينجا در محدودهٴ نبذ عهد است فرمود حالا شما الآن حمله نكنيد لكن اعلام بكنيد كه ديگر ما به شما تعهّدي نداريم ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ اين ديگر اختصاصي به اين گروه ندارد اين ﴿مِن قَوْمِ﴾ مطلق است خواه افرادي از قبيل ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ باشد كه ﴿يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ يا نه گروه ديگر باشند ولي همين كه هراسناكيد قوّت محتمل به اين احتمال سرايت ميكند و اين احتمال را حجّت ميكند.
ضرورت مقابله با رهبران كفر عهدشكن
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر اول نبذ است بعد نقض اين چون در مورد ﴿يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ نيست دارد ﴿مِن قَوْمٍ﴾ است هر كه باشد شامل افراد عادي هم ميشود بنابراين اين منافات ندارد كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ باشد ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً﴾[11] باشد اما در چنين فضايي مأمور باشد به ﴿يُثْخنَ فِي الأَرْضِ﴾[12] يا مأمور باشد به ﴿فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ چون او رحمت است براي امت اسلامي نه رحمت براي گروه خاص رحمت براي امت اسلامي بالأخره ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[13] را به همراه دارد و درمان كردن اينگونه از افرادي كه ﴿يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ دارد در بحثهاي بعدي هم برهان اين مسئله خواهد آمد فرمود اينها كسانياند كه سوگندشان را معتبر نميشمارند در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم مشابه اين مضمون هست كه اينها به هيچ تعهّدي عمل نميكنند
دستور اسلام به تفاوت برخورد با ائمه كفر پيمانشكن و اقليتهاي مذهبي
آيهٴ دوازده سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ كه اين از آن غرر آيات الهي است اين يك آيهاي نيست كه انسان يك بار دو بار صد بار يا هزار بار اين را بحث بكند اين يك بحث روز است فرمود كه اين رهبران كفر را بايد از بين برد نه براي اينكه كافرند خب خيليها هستند كه در عالم كافرند بالأخره يك وقتي هم مؤمن ميشوند بسياري از كفار در پناه دولت اسلامي زندگي مستأمنانه دارند اما ائمه كفر را نه چون ﴿لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾[14] با اينها بجنگيد بلكه ﴿لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ اگر كسي اَيمان نداشت يعني قطعنامه سوگند تعهّد پروتكل هيچ چيز براي معتبر نبود آخر شما چگونه ميتوانيد با او زندگي كنيد اينكه فلسطينيهاي بيچاره روز روشنشان شب تار است سرّش همين است ديگر اين ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ همين است فرمود كه آخر شما چگونه ميخواهيد زندگي كنيد بالأخره جنگل هم باشد يك قانوني دارد حالا اگر كسي اهل ايمان نبود خب نبود برهان قرآن اين نيست كه چون اينها ايمان ندارند با اينها بجنگيد اين همه كفار در عالم هستند كه زندگي مسالمت آميز دارند در زمان پيغمبر هم بودند در زمان حضرت امير هم بودند زمان حضرت حجّت هم هستند منتها اينها به عنوان اقليتهاي ديني محترمانه در دولت اسلامي زندگي ميكنند جزيه ميدهند اينطور نيست كه يهوديها در زمان ظهور حضرت ولي عصر (ارواحناه فداه) مسلمان بشوند البته يك عدّهاي مسلمان ميشوند روز ظهور مطلق آن قيامت است و حق ظهور كرد و زمان ظهور حضرت ولي عصر (ارواحناه فداه) اينها جزء «اشراط الساعة» است جزء روزهايي است كه احكام قيامت يكي پس از ديگري ظهور ميكند وگرنه هم يهودي هست هم مسيحي هست به دليل اينكه در آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت فرمود كه ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[15] ، ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[16] اين دو آيه درباره اهل كتاب در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود يعني تا روز قيامت اينها هستند منتها كينه و اختلاف و اينها را دارند اين نشانه آن است كه تا روز قيامت يهوديّت هست بالأخره مسيحيّت هست حضرت هم كه ظهور كرده اينها تحت حكومت اسلامي درميآيند جزيه ميدهند خب با اينها هم ميشود كاملاً زندگي كرد بنابر اين نيست كه انسان تفتيش عقيده كند و به زور به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾[17] اين كه حالا به دين آباء و اجدادش انس گرفته تو هر معجزهاي بياوري باور نميكنند اينچنين نيست كه حالا شما معجزه بياوري «شق القمر» بكني نه آن هم تازه ميگويد از بركات مسيح است اگر هم چهار تا خير ببيند ميگويد از بركات موساي كليم است خب قرآن هيچ استدلال نكرده اينها چون كافرند با اينها بجنگيد
لزوم انهدام تشكيلات كافران بيتعهد به عنوان غدد سرطاني
اما در آن فريضه كه بعد به خواست خدا خواهيم آمد و جزء جوامع الكلم اسلامي است اين است كه ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[18] اينها هيچ سوگندي هيچ قطعنامهاي هيچ امضايي هيچ تفاهمي هيچ موافقتي را محترم نميشمارند آن وقت با اين چگونه شما ميتوانيد زندگي كنيد نمونههايش را هم الآن شما ميبينيد پس اگر وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براساس ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[19] ، ﴿كَافَّةً لِلنّاسِ﴾[20] ، ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾[21] ، ﴿رَؤُوفٌ بِالعِبَادِ﴾[22] همه اين اوصاف رحمت را ذات اقدس الهي براي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذكر ميكند براي اين است كه بالأخره حالا اگر يك پسري به غده سرطاني مبتلا شد پدر بالأخره او را جراحي ميكند يا نه با اينكه خيلي نسبت به فرزندش مهربان است مهرباني نسبت به شخص معين يا قبيله معين يا نژاد خاص كه نيست مهربان نسبت به امت اسلامي بلكه جوامع بشري است حالا اگر يك غدّهٴ سرطاني پيدا شد كه به هيچ وجه به امضاي خود احترام نميكند چارهاي جزء ﴿فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ نيست يعني بساطشان را تشكيلاتشان را منهدم كنيد اگر بنا بود صبر بكنيد بار اول صبر كرديد اگر فريب خوردن خوب است خب يك بار خورديد ديگر آدم رايگان كه كشته نميدهد كه بار ديگر اين كار را نكنيد اين ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ براي آن پشتوانههاست وگرنه اگر كسي كشته شده كه متذكّر نميشود كه پشتيبان آنها
دستور نظامي و سياسي اميرالمؤمنين(عليه السلام) به محمدبنحنفيه در جنگ جمل
يك بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) دارد در جريان جنگ جمل ظاهراً وقتي پرچم را به دست پسرش ابن حنفيه دارد فرمود: «اِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ»[23] تو ببين اينها تا كجا صف كشيدند يك دستور نظامي ميدهد يك دستور سياسي دستور نظامي اين است كه حالا شما چهكار داريد در جبهه چند نفرند همه كه به جنگ تو نيامدند كه تو هم كه با همه نميجنگي تو با همين سرباز روبهرويت ميجنگي لذا نترس اين يك، يكي هم هوش سياسي به او ميدهد ميفرمايد كه بدان عقبه اين لشكر تا شام وصل است همين اطراف كوفه را نگاه نكن «اِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ» خب اينجا هم بالأخره دستور از كجا ميآيد «اِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ» اين اتاق جنگ اين اتاق فرمان حالا يا آمريكا است يا تلاويو فرمود اين از آنجا صدا ميآيد بنابراين ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ اينها را از بين ببر تا آنها متذكّر بشوند اين هم از مواردي است كه با آن لازم قضيه اكتفا كرده است تذكّر به معناي اتّعاظ است در اينگونه از موارد چون لازم معني تذكر اين است به ياد آوردن كه اثري ندارد كه به ياد بياورند يعني به لازمه آن تعهّد يا لازمه اين حادثه كه اتّعاظ است اينها متنعّم بشوند
وجوب رعايت عدالت در مواجهه كافران
خب اينكه فرمود: ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ كه رعايت عدل حتي نسبت به اينها هم واجب است چون عدل هم از احكام بينالمللي اسلام است عدل نسبت به حيوانات هم واجب است اينطور نيست كه انسان نسبت به حيوان بتواند ظلم بكند كه رعايت عدل نسبت به حيوان نسبت به كافر همه واجب است شما بالأخره اين عهد را نبذ بكنيد اول بگوييد ما با شما قرارداد نداريم فسخ بكنيد بعد حالا اگر خواستيد نقض بكنيد ديگر امر ابتدايي است ديگر عهدي نيست تا نقض بكنيد اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾ كه اشاره شد هر دو گروه را شامل ميشود چه شما چه آنها بالأخره خائن محبوب خدا نيست
عدم قدرت كافران در به عجز در آوردن اسلام و مسلمين
اما ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾ شايد منحصراً نخواهد بگويد كه اينها نميتوانند خدا را عاجز كنند اين يك تقويت ضمني هم هست نسبت به حوزه اسلامي كه اينها نميتوانند مسلمانها را عاجز كنند مسلمانها با داشتن ستاد اسلامي و الهي عاجز نخواهند شد «إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ الله و لا يعجزون المسلمين» اينجا هم حذف متعلّق دليل بر عموم است آنجاهايي كه دارد كه ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾[24] و مانند آن اين معنايش اين است كه آنها نميتوانند جلوي قدرت ما را بگيرند يا از قدرت ما جلو بزنند اما در اينگونه از موارد كه دارد ﴿إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾ شايد اطلاق داشته باشد كه «انهم لا يعجزون الاسلام و للمسلمين»
غلبه رحمت بر غضب از خطوط كلي اسلام
پس اگر خطوط كلي اسلام را انسان بسنجد بله رحمت غالب است «سبقت رحمته غضبه»[25] هم همين است و مانند آن دعاهاي پيغمبر اسلام هم همينطور بود از پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «يا ايها الناس لا تمنوا لقاء العدو و سلوا الله العافيه فاذا لقيتموهم فاصبروا و اعملوا ان الجنة تحت ضلال السيوف»[26] فرمود شما آرزوي اين را نكنيد كه با دشمنان در جبهه درگير بشويد جنگ يك چيز مطلوب بالذّاتي نيست جنگ بر جامعه تحميل ميشود نه مطلوب بالعرض است هرگز تمنّي نكنيد كه ابتدائاً شما حمله كنيد جنگي شروع بشود و مانند آن و هميشه از خدا عافيت بخواهيد براي عموم انسانها اما اگر يك جنگي بر شما تحميل شده است ولو از راه اينكه ائمه كفر نگذاشتند حرف الهي را شما به توده مردم برسانيد كه بازگشت اينگونه از جهادهاي ابتدايي هم به دفع از حق محرومين است «فاذا لقيتموهم» آنگاه «فاصبروا و اعلموا ان الجنة تحت ضلال السيوف» خب اما اينكه فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ اين ﴿وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ هم ناظر به همان ﴿فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ است خيليها هستند كه جزء باند همان مستكبريناند منتها شما نميشناسيد اينها را ﴿لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ شما كه اين كار را انجام بدهيد آن گروهي كه دشمن شما هستند مورد شناسايي شما نيستند ولي خدا آنها را ميشناسد آنها هم با اين ترهيب ميشوند تخويف ميشوند ميترسند و بساطشان را جمع ميكنند شما اين كارتان را انجام بدهيد در اينجا كلمه فقه يا معرفت بر ذات اقدس الهي اطلاق نشده نفرمود كه «لا تعرفونهم الله يعرفهم» عنوان عارف فقيه و مانند آن گفتند در قرآن كريم بر ذات اقدس الهي اطلاق نشده عنوان عالم اطلاق شده با اينكه در آنگونه از موارد چون مورد، مورد شخص و جزئي است معرفت مناسبتتر از علم است يعني معذلك عنوان معرفت براي خداي سبحان اطلاق نشد ﴿وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»