79/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 55 الی 59
﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾(55)﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَالَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ﴾(56)﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾(57)﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾(58)﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾(59)
تسميه كافران به «شرّ الدواب» ـ شر الدوّاب بودن ظالمين
بعد از اينكه فرمود هر كافري ظالم است ﴿وَ كُلُّ كانُوا ظالِمينَ﴾[1] در بين اين ظالمين آنها كه اظلماند آنها را معرفي ميكند يعني در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ 54 فرمود ﴿وَ كُلُّ كانُوا ظالِمينَ﴾ در بين اين ظالمين اظلم را به عنوان ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ﴾ ذكر ميكند ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ كه اينها از بارزترين مصاديق ظالميناند و از بارزترين مصاديق ظالماند.
امر به انهدام تشكيلات كافران پيمانشكن و خيانتكار
مطلب دوم آن است كه در اين گروه كفر و استكبار باهم جمع شد و عدّهاي بر اين روش زندگي ميكنند كه همواره خائن باشند در سورهٴ مباركهٴ «مائده» و مانند آن گذشت كه ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾[2] همواره خيانت اين اسرائيليها شما ميبينيد ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ اينها همان گروهاند كه هر باري كه تعهّد بكنند باز نقض عهد ميكنند لذا ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ﴾اند فرمود اگر به اينها دسترسي پيدا كرديد اينها چون نه رابطه با خدا را حفظ ميكنند نه رابطه با خلق خدا را اگر تشكيلاتشان منهدم نشود همين نقض عهد هميشه هست همين تهاجم هميشه هست اينها يك گروه مهاجمياند و اگر هم تعهّدي قطعنامهاي تعهدي ميبندند كه اين قطعنامه و تعهّد آنها وسيله است براي تهاجم نه اينكه واقعاً اينها به تعهّدشان پايبند باشند به دليل اينكه ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ اگر ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ اگر اينها كسانياند كه ﴿يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ پس تمام تعهّدها و قطعنامههاي آنها خدعه است نه پيمان يك وقت كسي واقعاً تعهّدي دارد پيماني ميبندد به عنوان ترك مخاصمه يك مدّتي هم خود راحت است هم ديگران را از شرّ خود در امان نگه ميدارد يك وقت كسي است كه دايماً در قصد تهاجم و حمله است و احياناً اگر عهدي و قطعنامهاي امضا ميكند اين وسيله و مكر است كه اين خديعه است نه ميثاق چنين گروهي اگر تشكيلاتشان منهدم نشود همواره مسلمانها در زحمتاند لذا فرمود اگر اينها صف آرايي كردند صرف اينكه بر اينها پيروز بشويد به اين اكتفا نكنيد بايد كل تشكيلاتشان برچيده بشود ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ يعني آنها كه در خاكريز مقدّماند در صفوف مقدّماند كه آنها را از بين خواهيد برد با از بين بردن آنها پشتوانه اينها و پشتيبانهاي اينها را هم متلاشي كن ﴿فَشَرِّدْ﴾ يعني «فرّق» تشريد همان تفريق با اضطراب است كه ﴿مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ را شما تشديد بكن تفريق بكن مضطرب بكن و برانداز پس هدم تشكيلات اينچنيني مورد امر است.
تفاوت خيانت با گناه ابتدايي
مطلب بعدي آن است كه فرمود اينها خائناند خيانت مسبوق به يك قرارداد است گناه ابتدايي را نميگويند خيانت البته نسبت به فرمان ذات اقدس الهي خيانت است زيرا انساني كه با خدا بيعت كرده است تعهّد سپرده است احكام الهي مواثيق الهياند عقود الهياند و انسان مؤمن هم تعهّد سپرده است كه اين احكام را رعايت كند و هر معصيتي از آن جهت خيانت به حكم خداست لكن خيانتهاي مصطلح مسبوق به تعهّد است گناه ابتدايي را نميگويند خيانت يك وقت هست كسي تهاجم دارد ظلمي به مال كسي دارد اين ظلم است ديگر خيانت نيست يك وقت هست كه نه بعد از تعهّد عدم تعرّض و مانند آن تهاجم پيدا ميشود چنين تهاجمي كه مسبوق به آن تعهّد است اين را به آن ميگويند خيانت
امر به نبذ عهد (نسخ عهد) مسلمانان در صورت خيانت كافران به عهد
فرمود اگر اينها خيانت كردند يعني بعد از اينكه عهد سپردند گناه كردند شما نبذ بكن نبذ غير از خيانت است يك وقت هست كه انسان خريد و فروشي كرده است معامله را نقض ميكند به پيمانش وفا نميكند اين خب معصيت است چون وفاي به عقد واجب است يك وقت فسخ ميكند آنجايي كه كالا را ندهد يا ثمن را ندهد اين نقض عهد است و معصيت بايد وفا بكند وفا نكرده است اما آنجا كه فسخ ميكند يعني اول اين پيمان را به هم ميزند يعني ما پيماني باهم نداريم بعد از اينكه اين پيمان به هم خورد آنگاه ميتواند كالا را ندهد يا ثمن را ندهد و مانند آن اين نقض هم و فسخ هم اگر براساس حق باشد يعني اين شخص خيار داشته باشد اين حلال است وگرنه بازگشت چنين فسخي هم به نقض عهد است چون كسي كه حق فسخ نداشته باشد تا اقاله طرفين نباشد رضايت طرفين نباشد تقابل نباشد نميشود داد و ستد را به هم زد مسئله خيانت همواره مسبوق به عهد است گناه ابتدايي را نميگويند خيانت ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ﴾ شما خيانت نكن شما نبذ عهد بكن نبذ عهد به منزله فسخ عهد است وقتي اين تعهّد فسخ شد بعد هم هر كاري انجام بدهيد ديگر خيانت نيست شما اول بدون اعلام قبلي شروع نكنيد به فعاليت و حمله و مانند آن اين هم خيانت است فرق نميكند خيانت ولو نسبت به ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ﴾ هم كه باشد بد است ديگر از اين گروه بدتر كه روي زمين كسي نيست فرمود نسبت به اينها شما خيانت نكنيد چون خيانت جزء احكام بينالمللي اسلام است محرّم است ولو نسبت به ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ﴾ اگر كسي بخواهد پيمان را عمل نكند اول بايد پيمان را فسخ بكند كه هيچ پيمان و تعهّدي و قطعنامهاي بين طرفين نباشد آن وقت.
دستور اسلام در هنگام خوف خيانت و نقض عملي پيمان توسط كافران
مطلب بعدي آن است كه يك وقت آنها نقض عملي دارند نه تنها خوف خيانت است بلكه نقض عملي است نظير اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با عدّهاي معاهده كردند كه كاري به مسلمانها نداشته باشند ولي آنها بعضي از مسلمانها را گرفتند و كشتند در چنين موردي آنها خيانت عملي كردند نه خوف خيانت باشد آنها عملاً اين تعهّد را نقض كردند بعد هم ديگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد عمل شد ديگر آنجا جاي نبذ و اعلام فسخ نيست اينجا چون كار عملي است ولي اگر طرف مقابل نقض عملي نكرد توطئه سياسي دارد كه انسان هراسناك است كه بخواهد پيمان را نقض كند در چنين فضايي اسلام دستور داده است كه شما هم پيمانتان را به آنها برگردانيد كه بشود نبذ نه نقض عهد، نقض عهد نارواست اما نبذ عهد در مورد خاص خودش مورد امر است و تجويز ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ تا هم شما در علم به پايان پذيرفتن آن تعهّد با آنها يكسان باشيد نه اينكه هم شما خيانت كرده باشيد هم آنها خيانت كرده باشند آنها توطئه كردند شما ميترسيد كه توطئه كنند براي خيانت شما قبل از اينكه مبتلا بشويد و غافلگيرانه آسيب ببينيد كه آنها غافلگيرانه به شما آسيب برسانند شما تعهّدتان را به آنها برگردانيد اما اينكه فرمود ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ﴾ اگر اين «من» زايد باشد يعني «عاهدتهم» خب معاهده با اين جمعيت به اين نيست كه همه آنها طومارگونه امضا كنند با يك جامعهاي تعهّد بستن يعني با نمايندگان آنها و اگر زايد نباشد كما «هو الحق عاهدت منهم» چون انسان با همان نمايندگان آنها با زعما و سران و مسئولان آنها امضا ميكنند تعهّد ميسپارد لذا به صورت «عاهدت منهم» آمده و همه آن گروه هم در جريان معاهده هستند.
عدم تنافي رحمت بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با انتقام ايشان
اما اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اينگونه از موارد مأمور شده است كه ﴿فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ براي آن است كه اين انسان كامل مظهر ذات اقدس الهي است خداي سبحان هم «ارحم الراحمين» است «في موضع العفو و الرحمة» و «اشد المعاقبين» است كه «في موضع النكال و النقمة»[3] وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم براساس ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[4] براساس ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾[5] و آيات ديگر آنجا كه بايد مظهر رأفت و مهرباني باشد رئوف است آنجايي كه بايد مظهر «و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة» اينجا ﴿فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ خواهد بود پس اگر پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيغمبر رحمت است مثل اينكه رحمت ذات اقدس الهي با نقمت و عذاب او در جاي خود منافات ندارد رحمت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم با انتقام آن حضرت در جاي مناسب خود منافاتي ندارد.
هشداري به كافران و تسليت و دلگرمي به مؤمنان
اما اينكه فرمود ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾ اين هم هشداري است به كفّار و هم تسليتي است به مؤمنين نسبت به كفار فرمود شما فكر نكنيد كه الآن جلو رفتيد شما از چه جلو زديد؟ از قدرت خدا جلو زديد اين ممكن نيست، از قضا و قدر خدا جلو زديد ممكن نيست، چون قدرت او نامحدود است سبقت بر قدرت بيكران محال است اين (يك) و (ثانياً) تمام تشكيلات شما جزء سربازان خداست خدا اگر بخواهد شما را بگيرد لازم نيست از جاي ديگر لشكركشي كند چون «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ»[6] اعضا و جوارح هركسي سرباز خداست ذات اقدس الهي ممكن است او را با اعضا و جوارح همان بگيرد بنابراين هرگز كفار خيال نكنند جلو زدند ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ چرا؟
ناتواني كافران از عاجز نمودن قدرت الهي
﴿إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾ اينها كه معجز نيستند كه بخواهند خدا را عاجز كنند قدرت الهي را عاجز كنند مدبّرات امر را عاجز كنند قضا و قدر را عاجز كنند اينها معجز نيستند و قدرت خدا و قضا و قدر الهي و مأموران الهي عاجز نميشوند گاهي ميفرمايد كه شما معاجز نيستيد گاهي ميفرمايد كه ما مسبوق نيستيم كه شما سابق باشيد گاهي ميفرمايد شما سابق نيستيد كه ما مسبوق باشيم گاهي ميفرمايد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾[7] كه ما مسبوق باشيم كافران سابق باشند جلو بزنند گاهي ميفرمايد كه ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ كه آنها سابق باشند قضاوقدر ما مسبوق گاهي ميفرمايد آنها معجز نيستند كه ما بشويم عاجز گاهي به صورت نفي عجز گاهي به صورت نفي سبق ميفرمايد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾ ما براينيم كه ﴿قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾ كه چيزي جلوي قدرت و اراده ما را بگيرد كه ما بشويم لاحق آن بشود سابق ما بشويم مسبوق آن بشود سابق اينچنين نيست اين ضمن اينكه هشداري است نسبت به كافران يك تسليتي است نسبت به مؤمنين، مؤمنين فكر ميكردند كه با اين لشكركشيهايي كه سناديد قريش دارند با اين توطئههايي كه يهوديهاي بني قريظه و بني نضير و امثال ذلك در داخله مدينه دارند اينها ممكن است آسيب ببينند دين خدا آسيب ببيند يا آنها كه در جريان جنگ بدر از دست سربازان مسلمانها نجات پيدا كردند درباره آنها اگر احياناً اظهار تأسّف بكنند قرآن كريم به اين تأسّف آنها پاسخ ميدهد كه شما تسلي داشته باشيد آرام باشيد آنها هرگز از قدرت ما بيرون نرفتند پس اين ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ هم هشدار و انذار است نسبت به كافران هم تسليت است نسبت به مؤمنان اين برهان مسئله كه ﴿إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ﴾ هم ميتواند مايه دلگرمي مؤمنين باشد هم ميتواند انذاري براي كافران باشد
سرّ استفاده اسم ظاهر در عبارت ﴿وَلا يَحْسَبَنَّ الّذين كَفروا...﴾
از اينكه نفرمود «ولايحسبوا» بلكه اسم ظاهر آورد چون در اينگونه از موارد فرمود كه ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ پنج تا ضمير جمع مذكر آورد ﴿تَثْقَفَنَّهُمْ﴾، ﴿فَشَرِّدْ بِهِم﴾، ﴿مَنْ خَلْفَهُمْ﴾، ﴿لَعَلَّهُمْ﴾، ﴿يَذَّكَّرُونَ﴾ همه اينجا اين ضماير پنجگانه به اين كفار برميگردد بعد هم فرمود ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ﴾ حالا لازم نيست كه اين قوم همان ﴿شَرَّ الدَّوَابِّ﴾ باشد قوم ديگر هم اينچنين باشد ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِم﴾ اما از اينكه فرمود ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ به ضمير اكتفا نكرد هم براي تغليظ مسئله است هم براي تعليل مسئله هم براي اينكه آنها را به اين وصف نكوهيده موصوف كند هم براي تعليل مسئله كه اينها در اثر كفرشان فكر نكنند كه جلو زدند با ضمير اين مطلب را بيان نفرمود، نفرمود «ولايحسبوا» بلكه فرمود ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾.
ضرورت مقابله با كافران با قدرت نظامي و قدرت علمي و فرهنگي
اين بخش زمينه را فراهم ميكند ميفرمايد كه كار ذات اقدس الهي قدرت الهي، قضاوقدر الهي سابق است و عاجز نخواهد شد اما هيچ كدام از اينها بهانه نميشود كه شما نظير اسرائيليها فكر بكنيد بگوييد كه كار را بايد خدا انجام بدهد و به موساي كليم ميگفتند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[8] فرمود همه اين قدرتهاي الهي سرجايش محفوظ است اما ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[9] شما هم تمام آمادگيتان را به كار بگيريد در بحثهاي قبل داشتيم كه در ذيل كريمه ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[10] آنجا از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كردند اين ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ «أ بقوه بالأبدان أو بقوة بالقلب»؟ آيان منظور آن است كه ما با قدرتهاي نظامي در برابر اينها بايستيم يا با قدرتهاي علمي و ثقافت و فرهنگ و فكر و امثال ذلك فرمود «بهما جميعاً»[11] اين ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم همان خواهد بود آنجا كه فرمود ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ يعني هم با برهان عقلي و ايمان كامل بگيريد هم با قدرت بدني هم با بازوان توانمند دفاع بكنيد هم با افكار روشن و قلوب مطمئن تحويل بگيريد اينجا هم كه فرمود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم همين دو پيام را دارد تنها قدرت نظامي نيست اين شعار تنها شعار برادران سپاهي نيست كه در آرمشان نوشته باشد ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ اين شعار مسلمانهاست كه مسلمانها هم در جبهه نظامي بايد ﴿مِنْ قُوَّةٍ﴾ با قوه بگيرند هم در جبهه فرهنگي كه حوزه و دانشگاه عهدهدار آن كارند بايد بگيرند گرچه همه مردم موظّفاند در هر دو جهت آماده باشند ولي از نظر توزيع آن رسالتهاي ويژه كار حوزه و دانشگاه همان قوه فرهنگي است و كار نيروي نظامي و انتظامي هم قوه بدني است جامع هر دو همين است گرچه هر كدام موظفاند به هر دو بخش توجه كنند ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[12] يعني «قوة القلوب و قوة الابدان» چون اين روايت در ذيل آيه ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[13] آمده است در اينجا شايد دوباره تكرار نشود ولي شامل اين بحث هم خواهد بود.
ضرورت دفاع مسلمانان در برابر كافران با تكنولوژي نظامي روز
اين مسئله را چون سورهٴ مباركهٴ «انفال» و همچنين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بخشي از آنها احكام نظامي را به هم تعليم ميدهد نه تنها قوه فكري و قوه فرهنگي و همچنين قوه بدني خود شما مطرح است ﴿وَمِن رِبَاطِ الخَيْلِ﴾[14] آن روزها وسيله نظامي و جنگ همان خيل بود كه با اسب ميجنگيدند چون اينها ديگر تمثيل است نه تعيين امروز ديگر سخن از اسب نيست گرچه براي مناطق صعب العبور از اين دواب استفاده ميكنند اما قسمت مهم را مسائل صنعت و تكنولوژي برعهده دارد يعني هرچيزي كه در هر عصري وسيله دفاعي شماست بايد فراهم بكنيد برهان مسئله هم اين است كه ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ﴾[15]
كافران مستكبر به عنوان دشمنان خدا و بشريت
در تحليلهاي قبلي معلوم شد اين گروه نه رابطه الهي را حفظ ميكنند براي اينكه كافرند نه رابطه مردمي را حفظ ميكنند براي اينكه مستكبرند اينها اصلاً به هيچ قطعنامه و عهدنامه و تعهّد و ميثاق بينالمللي بها نميدهند لذا تعبير ﴿عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ﴾ كنار هم آمده است آنها از آن جهت كه كافرند به لحاظ مسائل اعتقادي مستكبرند به لحاظ مسائل حقوقي عدواللهاند و عدوالناس در بخشي از تعهّدات قرآن كريم آمده است كه آنها نه از نظر قلب باور دارند نه از جهت نفس خاضعاند ﴿قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ﴾[16] اين جمع بين انكار و استكبار همان جمع بين كفر و طغيان عملي است فرمود اينها از نظر مسائل اعتقادي منكرند كافرند از نظر مسائل مردمي هم مستكبرند و خوي آنها هم خوي تهاجم است ﴿قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ﴾[17] از آن جهت كه ﴿قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ﴾ هم عدو اللهاند از آن جهت كه مستكبرند عدو الناساند اين دو قسمت در بحثهاي پيشين همين بخش سورهٴ مباركهٴ «انفال» مبسوطاً آمده
بازگشت جهادهاي ابتدايي به دفاع در اسلام
﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ﴾[18] شما ابتدائاً تهاجم نكنيد ولي آنها را ترهيب كنيد بترسانيد كه آنها به شما حمله نكنند يعني جنبه دفاعيتان را تقويت كنيد در اسلام در حقيقت غالب اين امور به دفاع برميگردد حتّي آن جهادهاي ابتدايي هم به دفاع برميگردد در جهادهاي ابتدايي رهبر مسلمانها جلوي ائمّهٴ كفر را ميگيرد ميگويد شما اين مردم را رها كنيد بگذاريد حرف ما به مردم برسد اينچنين نيست كه مستقيماً ابتدائاً لشكركشي بكنند بگويند يا شمشير يا اسلام اگر شمشير ميكشند به روي ائمّهٴ كفر شمشير ميكشند براي اينكه آنها نميگذارند رهبران الهي حرفشان را به مردم برسانند و موساي كليم (سلام الله عليه) هم اعتراضش به فرعون اين بود كه ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ﴾[19] بگذاريد مردم حرف ما را بشنوند اينچنين نباشد كه جلوي فهم مردم را بگيريد پس بازگشت آن جهادهاي ابتدايي هم در حقيقت به دفاع از حق مردم و محرومين است
اطلاق ﴿ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ﴾ بر انفاق مالي، جاني، فرهنگي
﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾ چون در جريان جهاد آن بخشهاي فرهنگي بازگو شد بخشهاي نظامي بازگو شد معلوم بشود كه همه اين مراحل جهاد اختصاصي به مسئله جان و بذل بدن ندارد مسائل مالي را هم ذكر كرده است منتها زير عنوان انفاق اين انفاق در سبيل الله چون حذف متعلّق مفيد عموم است اختصاصي به مال ندارد گاهي انسان جانش را در راه خدا يعني بدنش را در راه خدا ميدهد گاهي وقتش را در راه خدا ميدهد گاهي سلامتي خود را در راه خدا ميدهد ميشود جانباز گاهي آزادي خود را در راه خدا ميدهد ميشود آزاده و اسير گاهي هم مالش را در راه خدا عطا ميكند اين ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ﴾[20] كه در حقيقت اين ﴿مِن شَيْءٍ﴾ عموم اطلاق دارد همه اين موارد مورد انفاق را شامل ميشود شامل كسي است كه جهاد فرهنگي دارد از يكسو يا جهاد بدني دارد و شهيد ميشود از سوي ديگر يا جهاد سلامت دارد جانباز ميشود از سوي ديگر يا جهاد حرّيت و آزادي دارد دربند قرار ميگيرد از سوي ديگر همه اينها مشمول است آنها هم در حقيقت آزاديشان را در راه ذات اقدس الهي انفاق كردهاند اين ﴿مِن شَيْءٍ﴾ شامل همه ميشود
استغفار تام موجب رهايي و آزادي از بندهاي شخصي
همه اين امور ميشود ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾ هدر نميرود يعني كاملاً به شما برگردد شما از يك آزادي بهتري برخورداريد همانطوري كه انسان يك مالي عطا بكند خداوند چندبرابر به او پاداش ميدهد يا كار خير ديگري انجام بدهد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[21] اگر كسي يك آزادي محدودي را در راه خداي سبحان انفاق بكند از يك آزادي برتري برخوردار است آنجا كه فرمود ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾[22] يا ﴿كُلُّ امْرِي بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾[23] غالب انسانها در گرواند در همان خطبهاي كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آخرين جمعه ماه شعبان درباره فضيلت ماه مبارك رمضان بيان كردند فرمودند كه «ان انفسكم مرهونة بأعمالكم»[24] اين اختصاصي به ماههاي مشخص ندارد بالأخره انساني كه گناه كرده است بدهكار است و بدهكار بايد گرو بدهد و در جريان الهي مال را به عنوان گرو قبول نميكنند خود گنهكار را به عنوان گرو ميگيرند بالأخره اگر كسي تعهّدي با خدا سپرد دين خدا حق خدا و احكام الهي را عمل نكرده است بدهكار ميشود اين مطلب اول و بدهكار هم بايد وثيقه و گرو بسپارد اين مطلب دوم و گرو هم از سنخ خانه و مال و امثال ذلك نيست مطلب سوم خود آدم را گرو ميگيرند اين چهارم، اينكه ميبينيد بعضي ميگويند ما نميتوانيم بالأخره نماز شب بخوانيم نميتوانيم دست از اين گناه برداريم يك مقدار راست ميگويند براي اينكه دربندند آزاد نيستند گاهي ميبينيد ميگويند ما هرچه ميخواهيم جلوي اين كار را بگيريم نميتوانيم خب راست ميگويند براي اينكه گرفتارند چون كسي كه در بند باشد قدرت آن كار را ندارد بايد خودش را آزاد كند و آن به استغفار تام است خب.
فكّ رهن و آزادي زا بند به وسيله انواع انفاق در راه خدا
پس غالب انسانها يعني اينها كه بالأخره گنهكارند اينها دربندند براي اينكه از اين بند آزاد بشوند بايد يك سلسله آزاديها را بگذارند كنار انفاق بكنند تا به اين آزادي كامل باريابند اينكه فرمود اصحاب يمين آزادند و ديگران رحيماند مرهوناند گرواند همين است اگر كسي توانمند باشد فك رهن ميكند يعني دينش را ادا ميكند وقتي دينش ادا شد آن رهن آزاد ميشود آن مال مرهون آزاد ميشود اگر كسي واقعاً استغفار كرد اين جان او كه مرهون بود آزاد ميشود فرمود «ان انفسكم مرهونه بأعمالكم ففكوها باستغفار»[25] بنابراين اين ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ﴾[26] شامل همه اين مراحل ميشود گاهي وجود مبارك حضرت امير در آن نامهاي كه براي دربار معاويه نوشت فرمود خيليها به ميدان جنگ ميروند شهيد بشوند اعضا و جوارحشان از آنها جدا ميشود ولي از خاندان ما اگر كسي دستي در راه خدا داد خدا به او دستي عطا ميكند كه «الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَ ذُوالْجَنَاحَيْنِ»[27] ميشود جعفر طيار فرمود برادرم دوتا دست را در راه خدا داد و ذات اقدس الهي به برادرم دوتا دست داد كه با اين دستها در بهشت با فرشتهها پرواز بكند خب اين ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[28] خواهد بود كسي دست ملكي را بدهد و دست ملكوتي بگيرد آزادي ملكي را بدهد و آزادي ملكوتي بگيرد جان هم همينطور است مال هم همينطور است اين آيه با آن اطلاق يا عمومي كه دارد شامل هم مصاديق خواهد بود ﴿وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ﴾[29] .
«و الحمد لله ربّ العالمين»