درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 55 الی 58

 

﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾(55)﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَالَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ﴾(56)﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾(57)﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾(58)

 

بيان قواعد كلي نظامي هنگام جنگ و صلح

بسياري از مسائل نظامي در سورهٴ مباركهٴ «انفال» و «توبه» مطرح است اين بخش از آيات ناظر به مسائل جنگ و صلح است از يك طرف و دستور بين‌المللي اسلام است از طرف ديگر چون جنگ و صلح يك امر داخلي نيست درون ديني نيست زيرا مسلمين با هم نمي‌جنگند هر جا سخن از جنگ و صلح است اين يك بحث بين مسلمانها و غير مسلمانهاست لذا اسلام بايد يك احكام بين‌المللي و جهاني هم داشته باشد كه با مردم غير مسلمان چگونه رفتار كند

پيمان شكنان و كافران اعتقادي

آنها يا با مسلمانها در صلح و هدنه‌اند يا در جنگ و حرب‌اند قواعد جنگشان چگونه باشد قواعد صلحشان چگونه باشد و مانند آن

كافر مستكبر بدترين جنبنده نزد خدا

در اين بخش از آيت مي‌فرمايد كه بدترين جانور و جنبنده نزد خدا كسي است كه از نظر مسائل اعتقادي كافر باشد و از نظر مسائل حقوقي پيمان شكن هم رابطه بين خود و خداي خود را تيره كرده است وهم پيوند خود را با مردم و خلق خدا تاريك كرده است از جهت كفر رابطه بين خود و خداي خود را تاريك كرده است و از جهت پيمان شكني رابطه بين خود و مردم را تيره كرده است چنين انساني بدترين جانور روي زمين است ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ٭ الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ﴾ لذا بدون حرف عطف ذكر كرد نفرمود «الذين كفروا فهم لا يؤمنون و الذين عاهدت منهم» اين ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ﴾ بدل همان آن ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ است يعني اين‌چنين كافري بدترين دواب است بازگشت اين به همان استكبار برمي‌آيد كه استكبار باعث مي‌شود انسان مستكبر بدترين جنبنده روي زمين باشد با كافر مي‌توان زندگي مسالمت آميز داشت ولي با مستكبر نمي‌شود زندگي كرد.

جهل علمي و جهالت عملي موجب بدترين جنبنده بودن كافران

پرسش: ...

پاسخ: در آيه همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ 22 و23 به اين صورت بيان شده است ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ ٭ وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾ فرمود بدترين جنبنده و جانور نزد خدا كساني‌اند كه مجاري ادراكي‌شان را به كار نمي‌برند نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا دارند نه فاهمه خوبي دارند و اگر ذات اقدس الهي بخواهد معارف الهي را به اينها القا كند باز هم نمي‌پذيرند اينها نه از درون خود جوش‌اند نه از بيرون گوش شنوايي دارند چنان خوي جهل علمي و جهالت عملي كه در آيهٴ 22و23 همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت محصولي جز كفر اعتقادي و استكبار عملي ندارد يعني آنچه كه در آيهٴ محل بحث امروز آمده است كه ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ٭ الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ كه اينها از نظر مسائل اعتقادي كافرند و از نظر مسائل حقوقي مستكبرند منشأ‌ش همان آيهٴ 22 و23 است كه بيان فرمود كه اينها اگر اهل معرفت بودند اهل عقل و درايت بودند يا اهل روايت بودند يا از درون خود درايت داشتند يا از بيرون روايت پذير بودند به حرفهاي نقلي ائمه (عليهم السلام) و انبياي الهي (عليهم السلام) را گوش مي‌دادند به اين تيرگي كفر يا تاريكي استكبار مبتلا نمي‌شدند بنابراين يك پيوندي هم بين آيهٴ 22 و23 با اين آياتي كه يعني آيهٴ 55 تا 58 همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» برقرار است خب.

سنجش خير و شرّ با ميزان الهي

مطلب ديگر آن است كه خير و شر غير از نفع و ضرر است خير و شر به لحاظ هدف است و نفع و ضرر به لحاظ طريق مي‌گويند فلان چيز نافع است يعني در اين راه كمكمان مي‌كند فلان چيز ضار است يعني در اين طريق به ما ضرر مي‌رساند اما خير و شر به لحاظ هدف است آن پايان كار يا بد است يا خوب پس خير و شر به لحاظ هدف است نفع و ضرر به لحاظ طريق كه اين فعلاً محل بحث نيست عمده آن است كه چرا فرمود ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ﴾ اين كلمه ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ هم در آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده است هم اين آيهٴ 55 كه محل بحث است نزد خدا خير و شر مشخص است اين نه معنايش آن است كه ديگران حق اظهار نظر دارند ولي فتواي خدا اين است اين يك بيان توحيدي است يعني ما اگر خواستيم خير و شر را بسنجيم تنها راه آن است كه با ميزان الهي بسنجيم ما افراد را به چه مي‌سنجيم؟ اشيا را با چه مي‌سنجيم؟ عقايد را با چه مي‌سنجيم؟ اخلاق را با چه مي‌سنجيم؟

فعل خداوند ميزان سنجش حق از باطل

در جهان هستي يك حق محض است به نام خدا ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ﴾[1] كه اين حق مقابل ندارد نه اينكه باطل مقابل اين حق است اين حق مقابل پذير نيست چون چيزي در برابر خدا نيست مگر عدم محض اين حق حقّي نيست كه مقابل داشته باشد و اين خارج از بحث است يك حق است در مقام فعل و ظهور يعني موجوداتي كه در جهان خارج مخلوق ذات اقدس الهي هستند هستي آنها عين ذات آنها نيست اينها يا حق‌اند يا باطل، باطل ذاتي نخواهيم داشت باطل نفسي و قياسي خواهيم داشت كه آن هم از بحث فعلي بيرون است ما براي اينكه مشخص بشود فلان شيء فلان موجود حق است يا باطل از نظر مسائل حكمت نظري و فلان كار حق است يا باطل از نظر حكمت عملي بالأخره بايد با يك ترازويي بسنجيم آن ميزان آن ترازويي كه اشيا با آن سنجيده مي‌شود حق و باطلشان مشخص خواهد شد فعل خداست كار خداست اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[2] يعني هر جا حق در عالم هست از خداست حق با خدا نيست حق از خداست مي‌شود گفت حق با علي است علي (عليه السلام) با حق است اما نمي‌شود گفت حق با خداست خدا يك موجودي نيست كه چيزي با او باشد هر چه در عالم امكان فرض بشود زير اراده خدا است مخلوق خداست لذا با او نيست گر چه او با همه اشياست ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[3] اما هيچ چيز با خدا نيست كه همتاي او باشد و قرين او باشد پس حق از خداست اگر دين حق است از خداست حكم عقل حق است از خداست كار حق است از خداست و انبيا و اوليا و انسانهاي كامل با اين حق حركت مي‌كنند علي (عليه السلام) با اين حق است خب نه با خداست خدا با همه هست ولي هيچ چيز با خدا نيست كه معيّت داشته باشد معيّت بالأخره همتايي است ديگر اگر موجودي ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ﴾[4] چنين موجودي هم «لم يكن معه احد» معيت بردار نيست هر چه غير خدا است متأخر از خداست نه مع الله است همان‌طوري كه مقدّم بر الله نيست مع الله هم نيست بلكه بعد از خداست يعني مخلوق خداست و از اراده الهي نشئت گرفته خب پس ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾ كه تفسيرش در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» ذيل همين آيه گذشت اگر حق از خداست بايد تشخيص حق و باطل در اشيا و افعال و عقايد كه بخشي به حكمت نظر برمي‌گردد بخشي به حكمت عمل با كار خدا سنجيده مي‌شود لذا معيار حق و باطل وجودي اشيا يا معيار حق و باطل ارزشي اشيا را قرآن كريم به ﴿عِندَ اللّهِ﴾ اسناد مي‌دهد

معيار بودن سنجش ارزشها در ترازوي الهي

﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾[5] يا ﴿الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ پس چه در مسائل دانشي چه در مسائل ارزشي چه در مسائل مربوط وجودي كه به شدت و ضعف درجه وجود برمي‌گردد چه مسائلي كه مربوط به اخلاق و اعمال است كه به زشت و زيبا برمي‌گردد به حلال و حرام برمي‌گردد و به صحيح و باطل برمي‌گردد به ثواب و عقاب برمي‌گردد به بهشت و جهنم برمي‌گردد همه اينها بايد معيارش ﴿عِندَ اللّهِ﴾ باشد ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ﴾ اين است لذا هيچ چاره نيست تا مشخص بشود به اينكه آنچه از نزد خداست چيست؟ تا ما اشيا و اشخاص را با آن بسنجيم يعني اول بايد ترازو را بيابيم بعد اين موزونها را با يك وزن خاص در آن ترازو توزين كنيم اينكه فرمود ما ميزان فرستاديم ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[6] اين نمونه‌اي از همين بحثها را ارائه مي‌كند پس بايد با ميزان الهي سنجيد هم در بعد مثبت فرمود ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾ هم در بعد منفي فرمود ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾[7] يا ﴿الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾

بيان برخي صفات بدترين جنبندگان (كافران مستكبر)

حالا كه خطوط كلي اين آيه روشن شد مي‌رسيم به زيرمجموعهٴ اين آيه فرمود ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ در گذشته اين‌طور بودند و در آينده هم اميدي به ايمان اينها نيست بعضيها هستند كه سابقه سوء دارند ولي لاحقه حسن با توبه برمي‌گردد بعضيها هستند كه سابق و لاحقشان سيئ و زشت است فرمود اينها هم سابقه تلخي كفر دارند ﴿الَّذينَ كَفَرُوا﴾ و هم لاحقه لجاجت دارند ﴿فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ فعل مضارع كه مفيد استمرار است نشانه آن است كه اينها اهل ايمان نيستند به هيچ وجه نه به دليل عقلي بها مي‌دهند نه به حرف نقلي سخن گوش مي‌دهند و اين كفر اينها با استكبار اينها همراه است براي اينكه اينها كساني‌اند كه ﴿الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ﴾ شما با اينها پيمان بستيد پيمان بستيد كه مزاحم شما نشوند پيمان بستيد كه براي بيگانگان جاسوسي نكنند پيمان بستيد كه عليه شما در جنگها شركت نكنند و مانند آن اما ﴿ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ هر باري هم كه حادثه پيش آمد عهدشكن‌اند همين يهود بني‌قريظه كه بعد از هجرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با حكومت اسلامي پيمان بستند كه عليه اينها توطئه نكنند نه خودشان بجنگند نه جنگجويان را كمك بكنند نه به سود بيگانگان جاسوسي كنند در بعضي از جنگها به سود مشركين عليه مسلمين فعاليت كرد وقتي به اينها گفته شد كه شما تعهّد سپرديد كه در امنيّت باشيد و در امان باشيد ما هم از شر شما در امان باشيم چرا اين خيانت را كرديد؟ گفتند ﴿نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا﴾[8] يك بهانه‌اي مي‌آوردند بعد دوباره در جريان جنگ خندق همين آشوب و فتنه را كردند بار سوم همين كعب اشيق از مدينه به مكه مي‌رود با رجال سياسي مكه هم سوگند مي‌شود كه عليه مسلمانها تلاش بكند لذا يك بار و دو بار نيست فرمود قبل از خندق اينها خيانت كردند در خندق خيانت كردند بعد هم رفتند با مشركين مكه هم سوگند شدند ﴿ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ﴾ و اهل تقوا و پروا هم نيستند اين ديگر تقواي سياسي است و اين تقواي انساني است آن تقواي الهي را كه ندارند براي آنكه ﴿كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ تقواي انساني را هم ندارند اين جزء احكام بين‌المللي اسلام است اسلام مي‌گويد كه شما با كفّار وقتي پيمان بستيد پيمان شكني نكنيد هشيار هم باشيد كه مبادا آنها نقض عهد بكنند و شما را غافلگير بكنند پس سرّ شرّ الدّواب بودن آنها اين است كه اينها از نظر مسائل اعتقادي كافرند و از لحاظ مسائل سياسي و حقوقي مستكبر

تهديد و مجازات كفار هنگام جنگ براي پراكنده كردن پيروان آنها

فرمود با اين گروه شما چند تا كار مي‌توانيد بكنيد اگر اينها صف آرايي كردند در جنگ شركت كردند به اينها دسترسي پيدا كرديد «ثقافت» يعني ظفر سريع يعني زود به اينها دسترسي يافتيد يعني همين كه فهميديد ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ﴾ اينها را در جنگ ديديد ﴿فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ اينها در خاكريز اول‌اند بالأخره اينها را از بين ببر تا پشتوانه اينها و پشتيبان اينها متفرّق بشود «شَرِد» يعني فَرِق به وسيله در هم كوبيدن اينها كه خط مقدّم‌اند آنها كه پشتوانه اينها هستند و پشتيبان اينها هستند اينها را متفرّق كن براي اينكه آنها وقتي ديدند شما با اينها در كمال شهامت و سلحشوري رفتار كرديد خب ناچارند فرار بكنند ﴿فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ تا اگر از اينها كسي ماند كه پند بگيرند و اگر همه اينها كشته شدند فقط آن پشتوانه‌هاي آنها ماندند آنها پند بگيرند اين در صورتي است كه اينها صف آرايي كنند و در جنگ شركت كنند.

جواز نقض عهد مسلمانان در صورت ترس از خيانتكاري كفار

و اما اگر هنوز وارد ميدان نبرد نشدند در صحنه نظامي نيستند در صحنه توطئه سياسي هستند براي براندازي تلاش و كوشش مي‌كنند شما مي‌ترسيد كه اين پيماني كه بستيد اين پيمان را نقض كنند دفعتاً حمله بكنند و الآن نشانه‌هاي توطئه را ديديد ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً﴾ همين كه مي‌ترسيد كه آنها حمله بكنند نقض عهد بكنند ديگر صبر نكن نگفت كه خب الآن كه كاري به ما ندارند ماهم كه با اينها تعهّد عدم تعرّض بستيم در آيات قبل هم فرمود كه در سورهٴ مباركهٴ نساء و مانند آن هم گذشت كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ مهم‌ترين سلاح نظامي يك ملّت مبارز همان درك سياسي اوست «حذر» يعني هوشمندي هوشياري فرمود اين هوشياري را بگير اين هوشياري مثل شمشير نيست كه حالا عوض بكني اين هوشياري مثل تير نيست فهم را بالأخره حفظ بكن اين فهم را داشته باش ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾[9] اين ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾ يك دستور دايمي است بر حذر باشيد از توطئه آنها ننشينيد ببينيد اينها چه وقت توطئه مي‌كنند و چه وقت حمله مي‌كنند خب اگر يك وقتي يك توطئه كردند و غافلگير كردند و حمله كردند شما ناچاريد تسليم بشويد ديگر فرمود شما بايد مطلع باشيد آگاه باشيد از درون آنها باخبر باشيد از توطئه‌هاي آنها مستحضر باشيد و الاّ انسان عادي كه علم و غيب ندارد كه اين دستور اسلامي است همه اينها كه مثل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيستند كه علم غيب داشته باشند به تعليم الهي بنابراين آگاهي از وضع آنها لازم است از كيفيت جمع و تفريق آنها انسان بايد مستحضر باشد از نقشه‌هاي آنها بايد باخبر باشد كاملاً وگرنه خوفي پديد نمي‌آيد فرمود اگر ترسيديد اينها خيانت كنند ترسيديد كه اين عهد نامه و پيمان و اين قطعنامه را پاره كنند و عمل نكنند ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ﴾ هر قومي مي‌خواهد باشد ﴿خِيَانَةً﴾ اختصاصي به مشركين مكه ندارد اختصاصي به يهودي هم ندارد اگر مي‌ترسيد اينها خيانت بكنند شما نه ساكت بنشينيد اين (يك) و نه حمله بكنيد (دو) ساكت نشستن فريب خوردن را به همراه دارد يك چيز بدي است حمله كردن يك خيانت است شما تعهد سپرديد كه كاري به اينها نداشته باشيد ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ شما هم اول اعلام بكنيد كه ما ديگر تعهّدي نداريم نسبت به شما تا شما و ايشان مساوي باشيد ﴿عَلي سَواءٍ﴾ و «علي عدل» رسماً اعلام بكنيد كه ما ديگر نسبت به شما تعهّدي نداريم چرا؟ براي اينكه شما طبق اين مسائل اطلاعاتي دقيق نظامي باخبر شديد كه اينها دارند توطئه مي‌كنند و خيانت بكنند و مي‌خواهند حمله بكنند شما همين طور بنشينيد و فريب بخوريد كه روا نيست بتازيد شروع به جنگ بكنيد آن هم ناروا است ولي عقل نقل چنين حكم مي‌كند كه به آنها اعلام بكنيد اكنون كه شما عهد را رعايت نمي‌كنيد پس ما هم با شما تعهّدي نداريم «نبذ» بكن يعني بينداز ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[10] اين است همين است فرمود ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ اين عهدنامه اينها را نزد اينها پرت كن بگو ما ديگر تعهّدي نداريم شما كه نمي‌خواهيد عهد را رعايت كنيد خب ما چگونه عهد را رعايت كنيم كه ايقا كه نيست ديگر اين عقد است اين‌طور نيست كه زمامش مثل طلاق به دست شما باشد كه اين يك پيماني است وقتي شما رعايت نمي‌كنيد خب ما چرا رعايت بكنيم ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ﴾ آنها كه قصد خيانت دارند محبوب خدا نيستند ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾ شما هم بخواهيد بدون اعلام قبلي حمله كنيد اين هم خيانت است ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾ شما تعهّد بستيد نسبت به آنها رعايت عهد در اسلام واجب است ولو طرف مشرك باشد بالأخره مي‌خواهيد بجنگيد اما الآن كه زمان تعهد شماست نبايد حمله كنيد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ چهار به اين صورت آمده است فرمود كه با كفّار مي‌توانيد مبارزه كنيد ﴿إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدَاً﴾[11] آن مشركيني كه با آنها تعهّد بستيد آنها نقصي نكردند و نقضي نكردند و عليه شما كسي را نشوراندند و كمك نكردند پشتيبان كسي نبودند به سود شما پشتوانه عليه شما نبودند ﴿فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلي مُدَّتِهِمْ﴾ كه اين رعايت عهد واجب است نقض عهد حرام است اين‌طور نيست كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[12] فقط مخصوص حوزه اسلامي باشد اينها جزء برنامه‌هاي بين‌المللي اسلام است ديني كه جهاني فكر مي‌كند و مي‌داند كه عدّه‌اي مسلمان نيستند بالأخره بايد روابط مسلمين با غير مسلمين را بايد تنظيم بكند فرمود رعايت عهد واجب است حالا اگر كسي از مشرك چيزي خريد تعهّدي كرد مگر مي‌تواند مالش را ندهد؟ يك وقت است كافر حربي است در جنگ است مالش فيء مسلمين است آن راه ديگري دارد اما حالا انسان وارد كشور كفر شده است آن مواثيق بين‌المللي را بايد رعايت بكند چيزي خريده همان را بايد بدهد چيزي هم مي‌خواهد به آنها بفروشد به عنوان كالاي صادراتي بايد سالم تحويل بدهد اين‌طور نيست كه حالا كه آنها كافرند در كالاي صادراتي انسان رعايت عدل و قسط نكند كه اين جايز باشد كه اين‌طور كه نيست فرمود اگر تعهّد سپرديد رعايت عهد واجب است در جريان مبارزه «علي رجلاً برجلً» هم همين‌طور است حالا اگر يك جنگي عليه مسلمين مشتعل شد و بنا شد كه «رجلً برجل» يك سرباز از مسلمانها يك سرباز از مشركين تك تك به تك و تن به تن بجنگند ديگر جايز نيست كه از اين طرف دو نفر بروند از آن طرف يك نفر كه يك وقت جنگ مغلوبه مي‌شود تن به تن مي‌شود همه همه را مي‌زنند آن يك راه ديگر است اما اگر تعهّد نظامي اين شد كه يك نفر از آن صف بيايد يك نفر از اين صف خب اين عمربن‌عبدود كه آمده به ميدان مبارز طلب مي‌كرد بنا نبود كه همه بريزند كه بنا بود كه يك نفر در برابر يك نفر بيايد كه اينها جزء دستورات ضروري و واجب‌الاتباع اسلام است حالا اگر حمله همه جانبه شد مثل آن جريان احد حساب ديگر است اما اگر يك نفر به ميدان آمد گفت يك مبارز بيايد ديگر دو تا سرباز مسلمان كه نبايد بروند سراغ آنها و حمله كنند كه همه اينها در كتابهاي فقهي ما هست بخشي از اين در لمعه مرحوم شهيد هم آمده خب فرمود اگر با مشركين پيمان بستيد ﴿ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلي مُدَّتِهِمْ﴾ يك تقواي نظامي است تقواي سياسي است ﴿و إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾[13] اين ديگر تقواي نماز شب كه نيست خب اينجا هم آيهٴ محل بحث در سورهٴ «انفال» هم فرمود كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾ رعايت عهد نكردن خيانت است رعايت عهد كردن تقواست انسان كسي كه رعايت عهد نظامي و سياسي خود را با كفار حفظ مي‌كند محبوب است كسي كه عهدش را با كفّار حفظ نمي‌كند خائن است و محبوب نيست در آيه محل بحث فرمود ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾ در آيهٴ چهار سورهٴ «توبه» هم فرمود ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾ خب پس نتيجه اين شد كه اين كافر مستكبر شرّ الدّواب است براي اينكه انسان با هر كافري مي‌تواند زندگي بكند اما با مستكبر به هيچ وجه نمي‌شود زندگي كرد نه هيچ عهدنامه‌اي نه هيچ قطعنامه‌اي و نه هيچ مواثقه بين‌المللي هيچ چيز را رعايت نمي‌كنند چگونه با آن بتواند عمل بكند ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾ و چرا اين‌گونه از كفّار شرّ الناس‌اند و شرّ الدّواب‌اند؟ براي اينكه گفتند شرّ الناس كفّارند و شرّ الكفار المصرون منهم كساني كه بر كفر اصرار مي‌ورزند «شرّ المصرين» هم «الناقضون بالعهد»ند اين سه رذيلت در اين يهوديهاي بني‌قريظه و مانند آن جمع شده بود از آن جهت كه كفر ورزيدند شرّ الناس بودند از آن جهت كه اصراري بر كفر داشتند به جمله فعل مضارع ﴿فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ را اثبات مي‌كند از آن جهت شرّ الكفارند و از آن جهت كه نقض عهد دارند اصلاً با آنها نمي‌شود زندگي كرد كه شرّ المصرين منهم هستند اينها ناقضين عهدند در جمع اينها مي‌شوند شر الدّواب.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا»

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] حج/سوره22، آیه62.
[2] آل عمران/سوره3، آیه60.
[3] حدید/سوره57، آیه4.
[4] اخلاص/سوره112، آیه4.
[5] انفال/سوره8، آیه22.
[6] حدید/سوره57، آیه25.
[7] انفال/سوره8، آیه22.
[8] بقره/سوره2، آیه286.
[9] نساء/سوره4، آیه71.
[10] آل عمران/سوره3، آیه187.
[11] توبه/سوره9، آیه4.
[12] مائده/سوره5، آیه1.
[13] توبه/سوره9، آیه4.