79/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 51 الی 54
﴿ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾(51)﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِيُّ شَديدُ الْعِقابِ﴾(52)﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾(53)﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلُّ كانُوا ظالِمينَ﴾(54)
خلاصه مباحث گذشته
در جريان توفّي اشاره شد كه انسان در هر نشئهاي از نشئات دنيا برزخ، قيامت داراي بدن هست لكن هويت حقيقي او را روح او تشكيل ميدهد و بدن فرع اوست همانطوري كه در دنيا اينچنين است در دنيا ممكن است تمام اعضاي بدن انسان عوض بشود ولي هويت انسان عوض نشود در مدت كوتاهي ممكن است در طي ده سال يا بيست سال غير از آن تغيير تدريجي كه تمام ذرّات عوض ميشود كسي در اثر تصادفها چشمش را از دست بدهد دستش را از دست بدهد پا را از دست بدهد اينها در طول سال ممكن است كه چشم ديگري دست ديگري پاي ديگري به بدن او ملحق بشود و اين بدن آن عضوهاي جديد را بپذيرد و اين شخص همان شخص باشد با اينكه از فرق تا قدم تمام اعضا گذشته از آن تغيير تدريجي ممكن است در مدت كوتاهي عوض بشود ولي شخص همان شخص است يعني تمام جريان حقوقي محفوظ است اين نسبت به همسرش محرم بود الآن محرم است در برابر محارم خود محرم بود الآن محرم است در برابر بيگانگان نامحرم بود الآن هم نامحرم است همه مسائل حقوقي اگر بگويد از كسي طلبكار بود الآن هم هست اگر به كسي بدهكار بود الآن هم هست اگر محكوم به كيفرهاي جزايي بود در محكمه عدل الآن هم خواهد بود و هكذا ديگر نميتواند بگويد كه اين دست من يا اين پاي من يا اين قلب من يا اين چشم من كاملاً عوض شده است و اعضاي ديگري به او مرتبط شده است
شواهد قرآني بر همراهي بدن با روح در تمام نشئات
يكي از آيات روشن اين بحث كه ذات اقدس الهي هويّت انسان را همان روح او ميداند و بدن فرع است به آن معنا نيست كه انسان در يكي از اين نشئات بي بدن هست بلكه به اين معناست كه در تمام نشئات چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت داراي بدن هست ولي مثل همين دنياست كه در دنيا بدن فرع است و اصل روح در قيامت هم همينطور در اين دو آيهاي كه يكي در سورهٴ «بقره» است يكي در سورهٴ «آلعمران» درباره شهدا وارد شد اين كسي كه در ميدان جنگ شهيد شد احياناً ممكن است بدن او قطعه قطعه شده باشد در اثر بمبارانها و به صورت پودر در آمده باشد اما ذات اقدس الهي ميفرمايد اين شخص زنده است نه اينكه روح او زنده است فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ﴾[1] يعني همين زيدي كه «قتل في سبيل الله» و بدن او در اثر خمپاره خوردن و تركش خوردن و به روي مين رفتن و تكه تكه شد همين اين زيد زنده است نه اينكه بعضي از حقيقت او زنده باشد تمام حقيقت زيد زنده است منتها در آنجا با بدن مناسب آنجا زنده است بدن دارد ولي مناسب با آن بدن است پس اينطور نيست كه آن كسي كه «قتيل في المعركة» باشد يك بخشش زنده باشد بخش ديگرش از بين رفته باشد ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ﴾[2] يعني همين كسي كه «قتيل في المعركة» هست اين به تمام حقيقته حيٌ نه اينكه يك گوشهاش زنده است و يك گوشه ديگرش در ميدان جنگ است آنهايي هم كه ميگفتند ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ﴾[3] ﴿أإِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[4] ميفرمايد نه ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[5] اين بدن اگر در زمين رفت و پودر شد و خاك شد آن فرشته مرگ اين را قبض ميكند يا ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[6] ما قبض ميكنيم
روح تشكيل دهنده حقيقت انسان و بدن فرع آن
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر منتها درباره شهدا به صورت تطهير شد در غير شهدا آيات توفي هست در آيات شهدا يا اين دو تا آيه سورهٴ «آلعمران» و سورهٴ «بقره» مربوط به شهداست شهدا و غير شهدا كه دو نوع نيستند كه شهيد يك نوع باشد غير شهيد يك نوع معلوم ميشود اين شخص به تمام حقيقته زنده است يك مسئله اين است كه اين آيه در فضيلت شهادت است اين درست است يك مطلب در اين است كه حقيقت انسان را چه تشكيل ميدهد اين دو تا آيه ميفرمايد اين كسي كه «قتيل في سبيل الله» است به تمام حقيقته حيٌ نه اينكه روحش زنده است بدنش مرده است معلوم ميشود اين بدن فرع بود حقيقت انسان آن روح است آن روح در آنجا با يك بدن ديگري است با هر بدني كه باشد زيد است مثل اينكه در خود دنيا هم همينطور است در دنيا يك بدن مشخصي كه حقيقت انسان نيست آن شخصيت حقيقي را آن روح و تشكيل ميدهد كه روح ديگر تغييرپذير نيست
سنت عادلانه الهي بر عذاب كفار
خب در اين كريمه فرمود كه اگر ما آن تبهكاران بدر و مانند آن را به عذابشان نايل كرديم اين برابر ظلم نبوده است و يك قانون استثنايي هم نيست نه ظلم بود بلكه عدل بود و نه عدل استثنايي بود بلكه سنّت خداست نشانهاش اين است كه چند قرن جلوتر برويد در جريان آل فرعون اينطور بود باز چند قرن جلوتر برويد اممي كه قبل از آل فرعون بودند در زمان حضرت نوح بودند و مانند آن همين طور است ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ بلكه ﴿وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ اين ﴿وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ ميخورد به طول تاريخ براساس اينكه كفار ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[7] سنّت الهي هم درباره اينها يكسان است مشركين و كفّار عصر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همتاي مشركين و كفّار عصر موساي كليم بودند فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ آنها هم همتاي كفّار و مشركين عصر نوح مثلاً (سلام الله عليه) بودند فرمود: ﴿وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ اگر ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾[8] يك آيه اگر ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[9] آيه ديگر نشان ميدهد كه اين كفّار در يك رديفاند سنّت عادله الهي هم در رديف ديگر ﴿كَدَأْبِ﴾ دأب يعني سنّت مستمر عادت مستمر ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ بلكه ﴿وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ خب حالا سؤال كه آل فرعون دأبشان چه بود ﴿وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ چه بود تفسير ميكند ميفرمايد ﴿كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ﴾ ما هم همانطوري كه كفّار بدر را عذاب كرديم آنها را هم عذاب كرديم ﴿فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ﴾ خداوند آنها را مؤاخذه كرده است در اثر تبهكاري آنها
معناي شدّت و قوت عذاب الهي
بعد براي اينكه بفرمايد اينها به مؤاخذه شديد مبتلا شدند ميفرمايد ﴿إِنَّ اللّهَ قَوِيُّ شَديدُ الْعِقابِ﴾ اين كه ميفرمايد ﴿إِنَّ اللّهَ قَوِيُّ شَديدُ الْعِقابِ﴾ به اين معناست كه قدرت خدا زياد است يك، داراي عقاب شديد هم هست دو، خب اما در هنگام تعذيب اينها هم اعمال قدرت كرده است يا نه فرق است بين تفاوت در مقدورها و تفاوت در عذابها و بين اينكه آن عذاب كننده هم حالتهايش فرق كند يا نه اين با هم ديگر فرق است يك وقت است يك انسان يك شخص عادي را با ده تا تازيانه يا يك تازيانه تنبيه ميكند يك وقت با اعمال قدرت بيشتر قهر بيشتر زورآزمايي بيشتر او را با صد تازيانه تنبيه ميكند اين شخص هم توان ده تا تازيانه زدن را دارد هم توان صد تازيانه زدن را اما وقتي كه صد تا تازيانه ميزند قدرت بيشتري اعمال ميكند براي خود آن عذاب كننده فرق ميكند غضبش شديدتر ميشود حالت نفسانياش فرق ميكند عصبانيتر ميشود و از نظر اعمال قدرت بدني دست او خسته ميشود و مانند آن اما درباره ذات اقدس الهي اين چنين نيست كه حالا اگر آل فرعون را خواست غرق بكند آن حالتهاي نفساني او ـ معاذالله ـ عوض بشود يك، قدرتهاي بدني و مادي او تغيير بكند دو، چون همه اينها جزء نعوت سلبيه اوست او منزه از نفس است آنطوري كه انسان داراي نفس باشد منزّه از بدن است و ابزار بدني آنطوري كه انسان دارد «او فاعلٌ لا بالحركة» بلكه «فاعلٌ لا بالهمامة» او با تروّي كار نميكند او با عصبانيّت كار نميكند اينكه از بيانات نوراني حضرت علي در نهج البلاغه است كه خلق كرد «لا هَمَامَةِ»[10] يعني همت بگذارد اهتمام بكند اهتمام بورزد كه حالا آسمان و زمين را خلق ميكند اينچنين نيست اينكه ما درباره انسانهاي كامل ميگوييم اين امام همام است يعني اين امام (سلام الله عليه) اهل همّت است همّت ميگمارد با همّت است و با همّت اين كار را انجام ميدهد اما ذات اقدس الهي كه اله همام نيست كه با همت يك كاري را انجام بدهد فرمود بدون همامه كار كرده است يك، در كارها كه حالا همت بخش عملي است مسبوق به آن انديشه و تروّي و فكر است فرمود «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ»[11] اين دو،
بيان معناي تروّي و نيازمند نبودن خداوند به آن
اول انسان تروّي ميكند فكر ميكند تدبّر ميكند تأمل ميكند بعد تصميم ميگيرد و انجام ميدهد ذات اقدس الهي چون علم محض است نيازي به تروّي ندارد تروّي همان حالتي است كه ميگويند اگر كسي شك كرده است در نماز مثلاً نماز او ركعت است يا سه ركعت براي اينكه شكش مستقر بشود تروّي كند يعني يك مقداري بينديشد چون شك بدئي كه موضوع حكم شك نيست اگر گفته شد «اذا شككت بين الثلاث و الاربعه فابن عن الاربع» آن شك مستقر را ميگويند شكي را كه با يك مقدار تأمل از بين ميرود كه شك نيست اين است كه ميگويند نمازگزار بايد تروّي كنند خوب بررسي كنند وقتي شك مستقر شد آن وقت موضوع ادله شكوك قرار ميگيرد وگرنه شك ابتدايي كه زود با يك انديشه ظاهر ميشود كه موضوع روايات شك نيست خب پس بايد تروّي كرد تروّي يعني انديشيدن كه انسان ميانديشد اگر فكر به جايي نرسيد اين ميشود شك شك مستقر شك مستقر موضوع ادله شكوك است تروّي كردن يعني اعمال رويه كردن انديشه ورزيدن دو طرف را بررسي كردن اين براي كسي است كه حق محض نباشد و حق براي او روشن نباشد اگر روشن باشد نيازي به تروّي ندارد اين است كه حضرت در خطبه ديگر فرمود: «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ»[12] يعني «بلا تروي» حالا انديشهاي اعمال بكند او نيست چون علم محض است چون علم محض است نيازي به تروّي ندارد چون قدرت محض است «فاعلٌ لا بالحركة» نيازي ندارد كه از اعضا و جوارح كمك بگيرد
فرض نداشتن خستگي براي خداوند در خلقت نظام عالم
بنابراين نه آن جريان همامه و تروّي و بعد كم كم حالتهاي نفساني مطرح است براي ذات اقدس الهي كه مثلاً بعضي از جاها شديداً عصباني بشود بعضي از جاها مثلاً و نه آن حالت خستگي مطرح است كه بعضي جاها را بخواهد با قوت شديد بگيرد بعضي را بخواهد با قوت كم بگيرد اينطور نيست بلكه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[13] ذات اقدس الهي با اراده كار ميكند ما از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[14] يك آيت ضعيفي در درون خودمان داريم ما الآن اراده ميكنيم اقيانوس كبير در ذهن ما ايجاد شده اراده ميكنيم كه يك قطره آب در ذهن ما ايجاد بشود شده و هيچ كدام هم ما را خسته نميكند صرف تصور يا صرف اراده كاري در كار نيست كار روي بدني نيست تصور اقيانوس يا تصور يك قطره براي ما يكسان است آن متصوّرها فرق ميكند نه با يك تصوّر مثلاً اگر ما بخواهيم اقيانوس را تصور بكنيم خسته بشويم يك قطره آب را بخواهيم تصور بكنيم خسته نشويم اينطور نيست ذات اقدس الهي كه با علم و اراده كار ميكند براي او هيچ تفاوتي ندارد آن مرادها فرق ميكند او اگر خواست پشه بيافريند با يك اراده خلق ميكند خواه سماوات سبع و ارضين سبع بيافريند با يك اراده ميآفريند اينطور نيست كه حالا براي آفرينش زمين خسته بشود كه فرمود: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ اْلأَوَّلِ﴾[15] مگر عيّ و خستگي به سراغ ما آمد ما اين نظام را آفريديم اگر يك موجودي قدرت نامتناهي بود و با اراده كار كرد نه با ابزار خستگي درباره او فرض ندارد
لحاظ شدن تفاوت متعلق در شدت و قوت عذاب الهي
خب پس اين آياتي كه ذات اقدس الهي را به قوّت و شدت عقاب ميستايد معنايش اين نيست كه او اگر بخواهد اراده كند با يك اراده قويتري بعضي از جاها با اراده ضعيفتري بعضي از جاها با شدت عصبانيّتي بعضي از جاها با همامهاي بعضي از جاها با تروّي كار را ميكند بعضي از جاها اينطور نيست يا بعضي از جاها قدرت بيشتري اعمال ميكند بعضي از جاها قدرت كمتري اعمال ميكند اينطور نيست همه اينها برميگردد به متعلّق يعني بعضي از عذابها آسان است بعضي از عذابها متوسط است بعضي از عذابها سخت است بعضي از عذابها سختتر است تا برسد به جايي كه ﴿لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[16] اينطور نيست كه حالا آلفرعون را به دريا ريخت برايش خيلي مثلاً مايه داشته باشد با يك قدرت بيشتري اين كار را كرده باشد نه آن همان طوري كه «حاجت موري به علم غيب بداند در دل سنگي صخره صخرا صما» يا «بن غاري صخره صما» با همان اراده ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[17] يا ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[18] پس اين قوّت و اين شدّت به لحاظ متعلّق است او هميشه قوي است ﴿ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾[19] است شديدالعقاب است و مانند آن براي اينكه به ما بفهماند مؤاخذه آل فرعون از سنخ عقاب شديد است و از سنخ عقاب قوي است فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ قَوِيُّ شَديدُ الْعِقابِ﴾ نه اينكه قوّت بيشتري اعمال كرده است يا شدّت بيشتري اعمال كرده است
احسان الهي به بشر با تداوم در اعطاي نعمت
از اين مرحله بالاتر ميرود ميفرمايد كه ما تاكنون گفتيم مؤاخذات الهي عدل محض است الآن از عدل بالاتر ميرويم ميگوييم نه تنها ذات اقدس الهي برابر عدل كار ميكند بلكه تا آنجا كه مصلحت باشد برابر احسان كار ميكند آن عدل مرحله ضرورت كار ذات اقدس الهي است اول براساس فضل عالم را اداره ميكند اگر هيچ راهي نداشت براساس عدل اداره ميكند اول براساس گذشت براساس احسان براساس مهر براساس تفضّل براساس انعام جهان را اداره ميكند اگر ديد ادامه اين احسان زيانبار است برابر عدل عمل ميكند ديگر از عدل پايينتر كه نخواهد آمد و آن را با اين كريمه بيان كرد فرمود «ذلك» اينكه ما اين اقوام گذشته را قبل از آل فرعون خود آل فرعون مشركين بدر كه كفار عصر حاضرند در طول تاريخ آنها را تنبيه كرديم براي آن است كه (اولاً) به آنها نعمت داديم نعمت رايگان بدون استحقاق اين نعمتهاي ما ابتدايي بود در بيانات نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه است كه «منّتك ابتداء»[20] يعني تمام نعمتهاي الهي ابتدايي است مسبوق به استحقاق نيست كه يك كسي بگويد حالا ما لياقت اين كار را داشتيم خدا به ما نعمت داد پس اصل انعام احسان است يك، تداوم اين نعم ادامه احسان است دو، تا انسان بيراهه نرود ولو كافر هم باشد اين نعمت را خدا از او نميگيرد اين همه كفارند كه از نعم الهي برخوردارند مگر اينكه بيراهه بروند صرف كفر باعث زوال نعمت نيست اينكه احياناً گفته ميشود «الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم»[21] همين است صرف اينكه انسان كافر باشد يك كشوري كشور كفر باشد دولتي كافر باشد ملتي كافر باشد اين باعث زوال نعمت نيست فرمود ما اين همه مار و عقرب را داريم اداره ميكنيم يكياش هم اينها اگر اينها ديگر تعدّي كردند اينها مرتّب بخورند بياشامند بنوشند در رفاه باشند كسي كاري با اينها ندارد
سنت الهي بر تغير يافتن نعمت با وجود ظلم و بيراهه رفتن امّت
حالا يك روزي هست به حساب اينها رسيدگي ميكنيم اگر يك جايي يك وحيي شد يك نبوتي شد يك ولايتي شد يك امامتي شد حالا اينها صف بستند در برابر او يا عليه مظلومين يك منطقه قيام كردند از آن به بعد ديگر ما مهلت نميدهيم ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ چرا ما اين سه گروه را به شما تا حالا نشان نداديم گرفتيم آن مشركين عصر نوح را مثلاً مشركين عصر موساي كليم را مشركين عصر رسول اكرم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را گرفتيم براي اينكه سنّت الهي اين است اين «كان» چه به صورت مثبت ذكر بشود بگويند «كان الله كذا» چه به صورت منفي به عنوان ﴿لَمْ يَكُ﴾ نشانه سنّت الهي است هرگز ذات اقدس الهي اين دو تا احسانش را به هم نميزند يك احسان ابتدايي است كه نعمتي به قوم داده يك تداوم احسان است كه آن نعمتي را كه داده همچنان مستمرانه نگه ميدارد در مقطع سوم بخواهد جلوي تداوم نعمت را بگيرد اين مشروط است كه خود قوم بيراهه بروند ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ﴾ نه اينكه نعمتي را كه خود قوم داشتند اين جمله كه صفت آن نعمت است ناظر به آن است كه اين نعمت هم نعمت الهي است اينطور نيست كه حالا آنها بگويند ما استحقاق نعمت داشتيم خب ﴿لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ﴾ خود خدا اين نعمت را داد و همانطور نگه ميدارد ﴿حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ اگر در دستگاه درونشان يك وقت است كه در دستگاه بيرون تغيير ميكند خانهها را عوض ميكنند خيابانها را عوض ميكنند اتومبيلها را عوض ميكنند باز هم خدا كاري به اينها ندارد قبلاً طور ديگر زندگي ميكردند الآن طور ديگر زندگي ميكنند خب بكنند يك عالمي هست براي محاسبه اما اگر نه روحيّاتشان عوض شد به كفر نعمت سر در آوردند به ظلم و طغيان سر در آوردند اگر يك جايي وحيي شد در برابر وحي ايستادند اگر يك جايي فقري بود اين فقرا را استثمار و استخدام كردند ما ديگر به اينها مهلت نميدهيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله در جريان كفّاري كه قبل از موساي كليم (سلام الله عليه) بودند ساليان متمادي اينها بتپرست بودند كفّار بودند ولي خدا كاري با اينها نداشت ساليان متمادي بت پرستان حجاز مشغول شرك بودند خدا كاري با آنها نداشت اما حالا وقتي ديگر چرا دين حنيف نرفتند چرا به صورت بقاياي دين حضرت مسيح نرفتند اينها را ذات اقدس الهي كاري نداشت اما اگر يك وحيي در حجاز ظهور كرد اينها عليه اين وحي صف بستند آنجا بود كه ذات اقدس الهي به حيات اينها خاتمه داد فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ عمده خصوصيتهاي نفساني است يعني عقيدهشان عوض بشود اخلاقشان عوض بشود وگرنه آداب و سنن زندگيشان عوض بشود كسي كاري به اينها ندارد قبلاً طور ديگر زندگي ميكردند شهرسازي اينها خيابان كشي اينها طور ديگر بود الآن طور ديگر است اين تغيير روحيه نيست اين تغيير ساختار شهرسازي است اما يك وقتي نه روحيهشان عوض ميشود قبلاً ظالم نبودند الآن ظالماند قبلاً مهاجم نبودند الآن مهاجماند قبلاً در برابر وحي نميايستادند الآن ايستادند اگر اينچنين شد خدا تغيير ميدهد خدا نعمت خودش را تغيير ميدهد شما وقتي كه نقشه جهان را ميداديد اتّحاد جماهير سوسياليستي شوروي دهان پركن كل اين شمال را گرفته بود طولي نكشيد كه از درون بدون انقلاب بدون كودتا بدون قيام مردمي بدون خونريزي مثل برف آب شده الآن هم رسوايي آمريكا را شما ميبينيد در انتخابات منتها از اين طرف هم بايد يك دين واقعي عرضه بشود خب هميشه همينطور است منتها در كل جهان آدم كه حساب ميكند بايد آن مدتها را هم به حساب كل جهان بياورد نه مدتها را به حساب عمر شخصي خودش در قرآن كريم به ذات مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما به وعدهها و به وعيدهايمان عمل ميكنيم ﴿وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ﴾[22] ما آنچه را كه گفتيم ميكنيم حالا بعضيها را در زمان حيات تو بعضيها را هم بعد از رحلت تو توقّع نداشته باش كه همه آن وعدهها را همين چهار روزه انجام بدهيم هر چيزي يك حساب و كتابي دارد بالأخر ﴿إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر﴾[23] ، ﴿أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ﴾[24] هرگز توقّع نداشته باش تمام آن تهديدات در زمان همين شصت، هفتاد سال شما انجام بشود
تفاوت معناي تغيير با تبديل
خب تغيير يك تبديل خاص است گاهي تبديل به اين است كه «الف» را كه بديل «باء» است به جاي «باء» مينشانند اما تغيير اينچنين نيست اگر بديلي را به جاي بديل نشاندند اين تغيير نيست غيري را به جاي غيري نشاندند كه مغاير اوست تغيير است حالا اگر كسي وضعش خوب بود از يك وضعي به وضع ديگر مبدّل شد اين در حقيقت تبديل است تغيير نيست اگر اين حالت دوم مغاير حالت اول بود غير او بود يك تغايري يك غيريتي بين منقول عنه و منقول اليه بود اين ميشود تغيير اگر نعمت به نقمت عوض شد ميشود تغيير وگرنه اگر اين نعمت به نعمت ديگر عوض شد آن تبديل است نه تغيير فرمود تغيير ميدهيم نه تبديل يعني نعمت را نقمت ميكنيم سلامت را مرض ميكنيم عزّت را ذلّت ميكنيم ﴿وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾ خب نشانه اين كار چيست؟
جايگاه تغيير نعمت الهي
﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ اين ديگر تكرار نيست يكجا سخن از تعذيب است يكجا سخن از تغيير در جريان تعذيب كه فرمود: ﴿ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾ اصل تعذيب را ميخواهد ذكر كند ميفرمايد ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ يعني چون دأب اينها مثل دأب آل فرعون بود ما عذاب كرديم گاهي هم از تغيير سخن ميگويد، ميگويد سنّت الهي بر اين است كه نعمتي را كه به كسي داده آن نعمت را از او نميگيرد ادامه ميدهد و تغيير نميدهد مگر اينكه روحيّات خود آن مردم آن منطقه عوض بشود ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ اين ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ كاري به تعذيب ندارد اصلاً كاري به تغيير دارد لذا تكرار نيست تغيير دادن نعمت به نقمت مثل اين است آنها «ما بأنفسشان» را عوض كردند ذات اقدس الهي هم نعمت خودش را تغيير داد او ميگفت ﴿أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾[25] اين نعمت بود در برابر موساي كليم به ستم ايستاد ما هم ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[26] جريان مشركين حجاز هم بشرح ايضاً آنجا هم فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَمًا آمِنًا وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ يَكْفُرُونَ﴾[27] آن وقت همه نعمت را در همان سنگلاخ به اينها دادي آخر مكه هيچ چيز ندارد و هميشه پر از نعمت است نه كشاورزي دارد نه دامداري دارد آخر جاي هيچ چيزي نيست آنجا يك سنگلاخي را مهد نعمت كرديم همه نعمت را كه ﴿يُجْبي إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[28] جبايه يعني جمعآوري آخر آنجا نه منطقه شمالي است كه باران بيايد نه دشت است براي كشاورزي و دامداري آن روز هم كه روز صنعت نبود فرمود آخر اين احجاري كه اينجا جمع شديد منطقه هم كه منطقه نزديك استوا هيچ چيز هم ندارد و به تعبير ابراهيم (سلام الله عليه) نه تنها موات است نه تنها لم يزرع است بلكه غير ذيزرع است موات را نميگويند غير ذيزرع باير را كه نميگويند غير ذيزرع، «لم يزرع» ميگويند كه عدم ملكه است اين «لم يزرع» يعني شأنيت كشت و زرع دارد منتها كسي نيامده كشت و زرع كند اما غير ذي زرع يعني شأنيت كشت و زرع ندارد آخر چه چيزي را كشت و زرع بكند سنگ كه جاي كشت و زرع نيست بي آبي كه هم نميگذارد آدم كشت و زرع بكند كه عرض كرد ﴿رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ﴾[29] «لم يزرع» نه ﴿بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾ اين وادي غير زرع فرمود: ﴿يُجْبي إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[30] خب ساليان متمادي شما بوديد و نعم بود و جاي امنيّت هم بود و مشركانه زندگي ميكرديد اما حالا كه وحي آمد بايد بپذيريد در برابر اين پيغمبر را مجبور بكنيد اينجا مهاجرت بكنيد به مدينه و مسلمانها اموالشان مصادره بشوند و اينها ديگر شما عادتتان را تغيير داديد ما هم نعمت را هم آن امهال را گاهي خدا مهلت بعضي از بدرفتاريها باعث عذاب نيست باعث مهلت است خدا مهلت ميدهد تا بگيرد بعضي از بدرفتاريها ديگر مهلت را هم به پايان ميرساند ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»