79/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 50 الی 52
﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ﴾(50)﴿ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾(51)﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِيُّ شَديدُ الْعِقابِ﴾(52)
چشيدن عصاره زندگي هنگام مرگ
جريان مرگ از آن جهت كه عصاره زندگي است و انسان در حال مردن نتيجه زندگي خود را ميچشد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[1] و زندگيها مختلف است قهراً عصاره زندگي يعني مرگها هم گوناگون است آن گروهي كه در زمان حياتشان براساس استقامت و پايداري در دين مهبط فرشتهها بودند ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾[2] اين گروه در هنگام مرگ هم مهبط فرشتگاناند كه در سورهٴ «نحل» عظمت اينها بازگو شد كه ﴿الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[3] فرشتگان در حال مرگ در حال نزغ روح نازل ميشوند در كمال ادب سلام ميكنند و او را به بهشت برزخ و مانند آن دعوت ميكند گروه ديگري كه در اثر كجراهه رفتن و تبهكاري مهبط شياطين بودند ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلي كُلِّ أَفّاكٍ أَثيمٍ﴾[4] اين گروهي كه ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[5] اين گروهي كه تحت ولايت شيطان بودند ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ﴾[6] اينها در حال مرگ عصاره تلخ زندگي را ميچشند از اين گروه ذات اقدس الهي به تعبيرات گوناگون ياد كرده است
اقسام مرگ از نظر برخي مفسران
برخي از مفسّران اهل ذوق ميگويند مرگ چهار قسم است البته دليل عقلي بر حصر پيدا نكردند لكن آيات را ميشود به اين چهار قسم تقسيم كرد البته تقسيمات ديگري هم هست قسم اول مرگ اهانت و لعنت است مرگي كه دامنگير كفار و مشركين ميشود، مرگ دوم مرگ حسرت و مصيبت است كه دامنگير فاسقها ميشود، مرگ سوم مرگ تحفه و كرامت است كه بهره مؤمنان و پرهيزكاران است و مرگ چهارم مرگ خلعت و مشاهدت است كه بهره انبيا و مرسلين و ائمه (عليهم السلام) هست آيات قرآن كريم هم تا حدودي اين اقسام را تأييد ميكند آن مرگهايي كه با اهانت و تحقير و لعنت همراه است نظير همين آيهٴ محل بحث كه ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ اينگونه از مرگها مرگهاي اهانت است و لعنت اينها را از رحمت الهي دور ميدارند و همچنين نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً بحث شد كه فرمود ظالمون در غمرات موتاند آيهٴ 93 سورهٴ «انعام» اين بود ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ اينگونه از كفّار كه در برابر وحي الهي داعيهاي دارند هنگام مرگ وضعشان اين است ﴿وَ لَوْ تَري إِذِ الظّالِمُونَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ﴾ آن دو آيهاي كه قبلاً از سورهٴ مباركهٴ «نحل» تلاوت شد با اين دو آيهاي كه يكي در سورهٴ «انفال» است كه محل بحث است و يكي هم در سوره «انعام» آيهٴ 93 هست تا حدودي ميتواند بيانگر اين اقسام سهگانه مرگ باشد يعني مرگ كفار و مشركين مرگ فاسقين و مرگ مؤمنين اما آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» كه ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي إِلي رَبِّكِ﴾[7] اين ناظر به مرگ انبيا و مرسلين و ائمه (عليهم السلام)اند كه مرگ خلعت و مشاهدت هست كه بالاترين مرگ همان مرگ است
ترس از مرگ يا ترس از زندگي دنيا
مؤمنيني كه از مرگشان باخبرند و از اين مواهب الهي بهرهمندند آنها از اين زندگي آلوده ميترسند نه از مرگ بعضيها از مرگ ميترسند بعضي از زندگي ميترسند آنها كه جزء انسانهاي كامل هستند چيزي بر اينها رعبآور نيست ولي افراد متوسط و مؤمنين پرهيزكار اينها معمولاً از زندگي ميترسند نه از مرگ چون هرچه آلودگي دارد همين جا دارد گفتند كه اگر كسي بخواهد بررسي كند ميگويد
از اين مرگ صورت فكن تا نترسي از اين زندگي ترس كه اكنون در آني
اين زندگي كه انسان دارد اين ترس دارد براي اينكه شبانه روز خودش را بايد مواظب باشد آلوده نشود تمام تلاشش را بكند كه آلوده نشود يا مال شبهه و محرم مصرف نكند يا حرف محرم نزند يا نگاه مشتبه نكند اين زندگي ترس دارد وگرنه آن مرگ كه انسان به لقاي حق بار مييابد راحت ميشود معمولاً آن دو گروه اول يعني كفّار و فاسقان از مرگ ميترسند و از اين زندگي آلوده لذّت ميبرند اين دو گروه سوم و چهارم يعني مؤمنين و اولياي الهي از آن مرگ نميترسند با اين تفاوت كه مؤمنين پرهيزكار و افراد عادي از زندگي ميترسند اما انسانهاي كامل هراسي ندارند چون زندگي درباره اينها عفطه عنز و ميبينند باطن اين دنيا را كه عفطه عنز است وقتي ميبينند ديگر فريب نميخورند
عذاب الهي نتيجه اعمال انسانها
به هر تقدير فرمود: ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهم﴾ و به آنها ميگويند ﴿وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ﴾ و اين تعذيبها ﴿بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ﴾ است وگرنه ذات اقدس الهي به احدي ظلم نميكند يعني اين فقط مستند به شماست گرچه خدا تعذيب ميكند ولي ظالم نيست تمام اين عذابها در اثر اعمال خود شماست اين عذابها فقط و فقط به اعمال شما مستند است و به هيچ وجه به خدا مرتبط نيست هم اثبات آن به صورت قضيه موجبه و هم سلب اين به عنوان قضيه سالبه پيام قرآن كريم است در نحوه تعذيب و در اصل تعذيب تبهكاران ﴿ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ﴾ اين يك، ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾ دو، يعني تمام اين عذابها در اثر اعمال بد خود انسانهاست و به هيچ وجه ربطي به ذات اقدس الهي ندارد كه ـ معاذ الله ـ ظلمي به خدا كرده باشد
بيان وجوهي در ظلاّم نبودن خداوند
خب در جريان ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾ بعضي از بحثهايش گذشت پنج بار اين كلمه ظلام در قرآن تكرار شده است كه در همه اين پنج آيه وصف سلبي ذات اقدس الهي قرار گرفت كه خداوند ظلاّم نيست و سه چهار وجه هم در اينكه چرا صيغه مبالغه يا صيغه نسبت به كار رفت بازگو شد يكي از آن وجوه اين بود كه عذاب الهي به قدري سخت است كه اگر به غير مورد تعلّق بگيرد خداوند ـ معاذ الله ـ نسبت به آن مورد ميشود ظلاّم از بس عذاب زياد است و سنگين است كه اگر در يك موردي آن شخص معذّب مستحق نباشد آن عذاب كننده ظلاّم است نه تنها ظالم اين يك وجه، وجه ديگر اينكه چون ذات اقدس الهي كلمه عبيد را به كار برد مثل آن است كه بفرمايد خدا نسبت به زيد ظالم نيست نسبت به عمرو ظالم نيست نسبت به بكر ظالم نيست از اين آحاد و افراد به عنوان عبيد ياد كرد از اين ظالم ظالم ظالمها هم به ظلاّم ياد كرد اگر كسي ده قضيه داشته باشد بگويد زيد نسبت به فلان شخص عادل اين حاكم عادل نسبت به زيد ظالم نيست نسبت به عمرو ظالم نيست نسبت به بكر ظالم نيست اين ميشود ده تا قضيه موجبه شخصي و اما اگر از اين ده نفر به عنوان يك جماعت و گروه ياد بكند اين ظالم هم به ظلاّم تبديل ميشود چون ذات اقدس الهي از آحاد و از افراد به عبيد ياد كرد به جاي اينكه بفرمايد خدا ظالم نيست فرمود ظلاّم نيست چون دارد ﴿ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾[8] اين وجه دوم، وجه سوم آن است كه ذات اقدس الهي اگر يك ذرّهاي ظلم بخواهد در عالم بكند اين ذرّهاي از ظلم باعث ظلاّم بودن اوست براي اينكه همه جهان را بايد زير و رو بكند چون هرچيزي ﴿إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾[9] هر چيزي جايگاه خاص خودش را دارد اگر به يك ذرّهاي آسيب برسد كه بايد جلو برود يا دنبال برود كل اين رشته به هم ميخورد مثل اين دانههاي تسبيح كه هر كدام در جاي خود قرار گرفته اگر يك ميليمتر به يكي از اين دانهها فشار آورده بشود كه جايش را تكان بدهد به همه آسيب ميرسد چون همه بايد جايشان را عوض بكنند و وجوه ديگري هم گفته شد در اصل جريان ظلم ذات اقدس الهي به نحو سالبهٴ كليه آن هم نكرهاي كه در سياق نفي باشد ظلم را بالقول المطلق از ذات اقدس الهي نفي كرده است كه فرمود خداوند ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدَاً﴾ اينكه در سورهٴ «كهف» فرمود خدا به احدي ظلم نميكند اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است اين اختصاصي به مؤمن يا كافر يا ظالم يا ولي و وصي ندارد آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه ﴿وَ وُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَي الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتَابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حٰاضِرَاً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدَاً﴾ اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است يعني ذات اقدس الهي نه تنها نسبت به انبيا و اوليا و صديقين و شهدا و صالحين ظلم نميكند نسبت به مؤمنين هم ظلم نميكند نسبت به فاسقين هم ظلم نميكند نسبت به كفّار و مشركين هم ظلم نميكند به احدي ظلم نميكند چه اينكه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بود و قبلاً هم بحثش گذشت اين بود كه به اندازه مثقال ذرّهاي ذات اقدس الهي ظلم نميكند آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ پس وزن يك ذرّه خدا ظلم نميكند و به احدي هم ظلم نميكند اينچنين نيست كه نسبت به كفّار ظالم باشد ـ معاذ الله ـ نسبت به مؤمن ظالم نباشد.
بيان آراء و اقوال در توجيه نفي ظلم درباره خداوند
مطلب ديگر آن است كه اين نفي ظلم چگونه توجيه ميشود و تقريباً آراي فراواني ارائه شده است كه به چهار رأي در اينجا فقط ميپردازيم
الف. قول اول
رأي اول اين است كه نفي ظلم درباره ذات اقدس الهي براي اينكه موضوع ندارد نه اين است كه ظلم متصوّر است ولي خدا عمل نميكند يا عقل درباره ظلم خدا داوري ندارد و حسن و قبح را عقل درك نميكند بلكه اصلاً ظلم درباره ذات اقدس الهي فرض ندارد چرا؟ چون ظلم در اين است كه انسان در خارج محدوده ملك و مال خود تصرّف بكند چيزي كه براي او نيست ملك او نيست قلمرو سلطنت او نيست از آن حد تجاوز بكند به مال ديگري، ملك ديگري به سلطنت ديگري برسد كه تعدّي بكند چون جميع آنچه در آسمانها و زمين است مِلك و مُلك خداست پس هر كاري را ذات اقدس الهي در نظام امكاني انجام بدهد در ملك خود انجام ميدهد تعدّي به ملك غير نيست تا بشود ظلم اين وجه اول ناظر به نفي موضوع است كه خدا ظالم نيست يعني براي اينكه ظلم اصلاً تصوّر ندارد در ما اين سخن ناصواب است براي اينكه ذات اقدس الهي براساس حكمت و سنّت حكيمانه جهان را خلق كرد و اداره كرد و خودش هم فرمود براي هركدام يك حكمي است يك رزقي است يك حدّ تقدّم و تأخّري است در درجه وجودي است كه خودش هم اعلام فرمود بعد فرمود من اينچنين دارم عالم را اداره ميكنم اگر بيايد برخلاف وعدههايي كه داده برخلاف سنّتهايي كه اعلام كرده عملي انجام بدهد اين برخلاف حرف خودش عمل كرده اول خودش قانون ترسيم كرده بعد برخلاف قانون خودش دارد عمل ميكند ظلم دو گونه است يك وقت هست انسان در حيطه ديگري وارد ميشود در مِلك و مُلك ديگري تصرف ميكند يا اينكه نه در داخله خود به درون ظلمي مبتلاست حرفهاي او با هم ناهماهنگ است يك وقت يك حرفي زده بعد بگويد نگفتم يك حرفي را نگفته بگويد گفتم يك وعدهاي بدهد بعد بخواهد عمل نكند اين در درون خود گرفتار تهافت و تناقض و اختلاف ميشود ميشود ستم يعني حدّي كه براي وعده است به حدّ وعده تعدّي شده و انجاز نشده خبري كه داده به حد اين خبر تعدّي شده و واقع نشده بنابراين ظلم به اين معنا تصور دارد حالا ببينيم امكان صدور هست يا نه؟ قبيح هست يا نه؟ پس قول اول باطل ميماند سه قول اشاعره بر ايناند كه ظلم درباره ذات اقدس الهي كه موضوعاً مثلاً تصوّر بشود آن حرف اول را جناب آلوسي به عنوان اينكه اهل سنّت اين را ميگويند يا بعضي از مفسرين مثل اينكه المنار نقل ميكند از بعضي اهل سنّت كه اينها اينچنين ميانديشند ولي اين انديشه درست نيست
ب. قول دوم
قول دوم آن است كه ظلم درباره ذات اقدس الهي فرض دارد امكان دارد اما عقل درباره اين حكمي يك فتوايي ندارد چون عقل حسن و قبح را درك نميكند حسن و قبح نقلي است و نه عقلي هرچه را كه شارع مقدس حَسَن دانست ميشود حُسن و هرچه را شارع مقدس تقبيح كرد ميشود قبيح و عقل حُسن و قبح را درك نميكند كه چه حَسَن است چه قبيح تا بگويد ظلم قبيح است پس بنابراين ذات اقدس الهي نبايد انجام بدهد عقل حكمي ندارد ولي نقل گفت خدا ظلمي نميكند در اينكه نقل ميگويد خدا ظلم نميكند بين اين آراي سهگانه اختلافي نيست يعني چه اشعري چه معتزلي چه امامي همه برآناند كه دليل نقلي كافي است كه ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدَاً﴾[10] اما آيا عقلاً ممكن است ذات اقدس الهي ظلم بكند يا نه؟ حالا كه ممكن است قبيح است يا نه؟ قول اول اين بود كه ممكن نيست براي اينكه ظلم موضوع ندارد اين قول ناصواب بود قول دوم اين است كه موضوع دارد ولي عقل حكمي ندارد فقط نقل است كه ميگويد خدا ظالم نيست عقل چيزي نيست
ج. قول سوم
قول سوم كه قول معتزله است ميگويد كه عقل مثل نقل فتوا ميدهد كه ظلم قبيح است و خدا ظالم نيست و ممتنع است كه خدا ظلم باشد «يمتنع علي الله و يجب علي الله كه ان لايظلم يمتنع علي الله» كه «ان يظلم» عقل ميگويد خدا بايد ظلم نكند اين سخن معتزله هم ناصواب است براي اينكه معنايش اين است كه قدرت مطلقه ذات اقدس الهي مقهور يك قانون است ما يك قانوني داريم كه اين قانون حاكم بر خداست و قاهر بر خداست و خدا را تحت قهر و حكم خود قرار ميدهد ميگويد بايد ظلم نكني چنين چيزي فرض ندارد براي اينكه آن قانون كه قاهر بر خدا باشد و حاكم بر خدا باشد بالأخره امر معدوم كه نيست يك امر موجودي است چون اگر معدوم باشد كه سمت حكم و قهر و امثال ذلك ندارد اين قانون لابد يك امر موجود است حالا در يك وعايي وجود دارد بالأخره حالا يا وعاي ذهن است يا نفسالامر است يا لوح محفوظ است «او ما شئت فسمه» بالأخره در يك موطني وجود دارد معدوم صرف نيست اگر موجود است هر موجودي غير ذات اقدس الهي ممكن است و مخلوق او وقتي مخلوق او شد ميشود مقهور او ديگر فرض ندارد كه اين قانون كه مانند ساير موجودات امكاني مخلوق خداست مقهور خداست، بنده خداست مانند ساير موجودات بيايد حاكم و قاهر بر خدا باشد بنابراين «يمتنع علي الله» نخواهيم داشت «يجب علي الله» نخواهيم داشت اين قول سوم كه قول معتزله است و ناصواب در درجه اول قانون گفتند اصلاً ظلم فرض ندارد براي اينكه هرچه باشد در ملك خود خداست بيرون از ملك خدا چيزي نيست تا خدا تعدّي بكند اين بشود ظلم پاسخ داده شد كه اين يك ظلم درون نظامي است نه بيرون نظامي بيرون از نظام خلقت چيزي نيست تا خدا تعدّي بكند اما در همين درون اگر ذات اقدس الهي وعدهاي داد و عمل نكرد خبري داد و دروغ درآمد اين ميشود قبيح و ظلم اما حرف معتزله اين است كه قانوني است كه حاكم بر خداست و اين قانون حاكم بر خدا ميگويد «يجب علي الله ان لا يظلم» اينكه در سوره «كهف» آمده است ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدَاً﴾ يعني «يجب علي الله ان لايظلم احداً» اين سخن ناصواب است براي اينكه آن قانون مخلوق خداست مقهور خداست نميشود كه قاهر بر خدا باشد حاكم بر خدا باشد و ذات اقدس الهي با همه سنن و سيري كه دارد مقهور چنين قانوني باشد
پرسش: ...
پاسخ: نه آنها اينطور نميگويند آنها ميگويند عقل ميگويد خدا نبايد اين كار را بكند ميگوييم عقل يك هم چنين فتوايي ندارد
د. قول چهارم: رأي حكماي اماميه
قول چهارم قول حكماي اماميه است كه حق است و آن اين است كه سخن از امتناع ظلم هست و وجوب عدم ظلم هست اما «يمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله» «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله» يعني برهاني را كه ذات اقدس الهي را ثابت شناخت و ثابت كرد او را به عنوان صاحب اسماي حسنا شناخت كه يكي از آنها حكمت است و مانند آن موجودي كه حكيم محض است محال است خلاف بكند نه بايد خلاف نكند او يقيناً خلاف نميكند «ان الله لا يظلم احدا بالضرورة» نه «يجب عليه ان لا يظلم» يك قانوني از بالا بر او حكومت كند خداي سبحان كه عين علم و قدرت است و مشيّت و اراده او آميخته با حكمت است ذاتي كه عين علم و قدرت و مشيّت و حكمت است اين ذات چون عين حكمت است از حكمت سفاهت نشئت نميگيرد چون خداي سبحان «ذات ثبت له العلم والحكمة» كه نيست صفات الهي عين ذات اوست اگر صفات الهي عين ذات او بود همانطوري كه جهل خدا محال است همانطوري كه عجز خدا محال است سفاهت خدا هم محال است نه اينكه خدا واجب است كه جاهل نباشد يقيناً جاهل نيست چرا چون علم نامتناهي عين ذات اوست نه ذات «ثبت له العلم» برخي از مفسران عامه وقتي ميرسند كه ﴿أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ﴾[11] يا ﴿وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ﴾ كه همين آيهٴ 47 سورهٴ مباركهٴ «انفال» بود كه همين روزها بحثش گذشت آنها گفته بودند اسناد احاطه به الله مجاز است چرا؟ براي اينكه علم خدا محيط است نه خود خدا كه اين قول نقل شد و ابطال هم شد آنها كه قائل به قدماي ثمانيهاند و صفات الهي را زايد بر ذات ميدانند ميگويند علم خدا محيط است نه خود خدا اما بنابر آنچه اماميه برآناند كه صفات ذاتيه الهي عين ذات اوست فقط در مفهوم اختلاف دارند نه در عين و مصداق پس علم خدا عين ذات اوست وقتي علم محيط بود ذات محيط است در جريان جهل اينطور است چون علم خدا عين ذات اوست نميشود گفت كه خدا بايد جاهل نباشد نبايد جاهل باشد و مانند آن بلكه بايد ميگفت جهل خدا مستحيل است چرا؟ چون علم غيرمتناهي عين ذات اوست يك، اگر خدا جاهل باشد ـ معاذ الله ـ معنايش اين است كه علم جهل باشد يعني جمع نقيضين و چنين چيزي محال است پس جهل خدا محال است در جريان نفي ظلم هم همينطور است وقتي مشيّت حكيمانه، اراده حكيمانه عين ذات اقدس الهي شد يا به عين ذات برگشت از اين اراده حكيمانه كار سفيهانه صادر بشود مستحيل است اين ميشود «يمتنع عن الله» اين ميشود «يجب عن الله» نه «يجب علي الله» يا «يمتنع علي الله» كه يك رساله عمليهاي بر او بنويسند او مقهور است اين كارها را انجام بدهد اينطور نيست خب چون اراده حكيمانه و مشيت حكيمانه عين ذات يا به ذات برميگردد و ظلم سفاهت است اگر ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ بخواهد ظالم باشد يعني حكمت بشود سفاهت يعني عدل بشود ظلم آن در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ چون اسماي حسناي الهي بعضها عظيماً و بعضها اعظم هر كدام از اين اسماي الهي كه سايه افكن اسم ديگر است بر او حاكم است وگرنه از بيرون اسماي الهي چيزي بيايد و حاكم بر ذات اقدس الهي باشد اين نيست آنجايي كه فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[12] يعني برابر آن ربوبيت مطلقه در مقام كار جز رحيمانه كار ديگر نميكند بعضي از اسماي الهي بر بعضي ديگر حاكماند اسما بعضي عظيماند بعضي اعظم و اين اسماي عظيم تحت فرمان اسماي اعظم قرار ميگيرد خب پس قول چهارم اين شد كه ذات اقدس الهي محال است ظلم بكند چون عدل محال است ظلم باشد حكمت محال است سفاهت باشد
انكار صاحب المنار از مرسلات حسن بصري درباره كمك فرشتگان به مسلمانان در بدر
در جريان ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ﴾ بعضيها نقل كردند كه فرشتگان در جريان جنگ بدر شمشير ميزدند بر مشركان و اثر شمشير فرشته هم بر پشت ابوجهل ديده شد اين در بعضي از نقلها هست كه المنار به شدت اينها را انكار ميكند بعد هم از مراسيل حسن بصري ميگويد كه به اين مرسلاتي كه حسن بصري نقل ميكند اين مثل باد است كه در دست آدم نميماند يك چيز به اصطلاح مشت پركني نيست «كالريح التي لايقبض منه فيها علي شيء» يا «منها علي شيء» اين بالأخره چيز مشت پركني در مرسلات حسن بصري نيست يعني تاريخ متقني ندارد و در جنگ بدر آنها دلهاي مسلمانها و مجاهدين را تثبيت ميكردند اما شخصاً اقدام بكنند كسي را بكشند نبود البته بحث مبسوطش در آن آيات مسئله جنگ گذشته است چهار وجه برايش گفته شد يكي اين بود كه ظلم خدا به قدري زياد است چون ﴿لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[13] كه يك ذرّهاش اگر خداي ناكرده آن طرف عذاب شونده مظلوم قرار بگيرد و استحقاق نداشته باشد اين عذاب كننده ميشود ظلاّم چون ظلاّم يعني زياد ظلم كننده حالا يا در طول تاريخ مثل حجاج يا صدام زياد ظلم ميكند يا نه نسبت به اين شخص ظلم زياد كرده است اين يك وجه، يك وجه هم كه چون عبيد را ذكر فرمود مثل اينكه خداوند نسبت به زيد ظالم نيست نسبت به عمرو ظالم نيست نسبت به بكر ظالم نيست به جاي اينكه آن آحاد و افراد را بشمارد از آنها به عنوان عبيد ياد كرده است از اين ظالم، ظالمها هم به عنوان ظلاّم ياد كرده است يا آن وجه دقيقي بود كه از سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) اعلام كرده.
«و الحمد لله رب العالمين»