درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/08/24

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 50 الی 53

 

﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ﴾(50)﴿ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾(51)﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِ‌آياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِيُّ شَديدُ الْعِقابِ﴾(52)﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾(53)

 

مسموع و مشهود بودن فرشتگان و مأموران الهي در حال احتضار

﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ در ذيل يكي از آيات گذشته فرمود: ﴿و اللّهَ قَوِيٌّ شَديدُ الْعِقابِ﴾ ترسيم اين شدّت عقاب الهي به اين است كه هم در جريان دنيا معاندين را به هلاكت مبتلا مي‌كند هم در حال احتضار و برزخ و هم در قيامت كبرا در جريان دنيا داستان اصحاب بدر را مبسوطاً ذكر فرمود كه چگونه آنها با داشتن همه امكانات نظامي و مالي به هلاكت مبتلا شدند در جريان احتضار و برزخ و ورود در عالم ديگر هم آيهٴ ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا﴾ را ذكر فرمودند در حال احتضار هم ذات اقدس الهي به يك نحوي تجلّي مي‌كند هم فرشتگان و مأموران الهي منتها فقط محتضر مي‌بيند بستگاني كه در كنار بالين محتضر هستند نمي‌بيند در سورهٴ مباركهٴ واقعه آيهٴ 83 به بعد اين است ﴿فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ٭ وَ أَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ ٭ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ فرمود ما همچنين مأموران و مدبّرات الهي به اين محتضر از شما كه بستگان او و پرستاران او هستيد در كنار بستر او حضور داريد نزديكتريم ولي شما نمي‌بينيد ما را خود آن محتضر مي‌بيند چون محتضر ديگر چشمش از كارهاي مُلكي استعفا داده است يعني بستگان نزديكش را ديگر نمي‌شناسد فقط فرشتگاني كه آنجا حضور پيدا مي‌كند آنها را مي‌شناسد حرفهاي آنها را مي‌شنود هم سخنان آنها را مي‌شنود و هم خود آنها را مي‌بيند كساني كه در كنار بستر محتضر هستند نه فرشتگان را مي‌بينند نه حرفهاي فرشتگان را مي‌شنوند فرشتگان به اين انسان تبهكار مي‌گويند ﴿ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ﴾ او مي‌شنود ولي ديگران نمي‌شنوند حالا در صورتي كه اين ﴿ذُوقُوا﴾ را در حال احتضار و در حال ورود برزخ بگويد خودش مي‌شنود ولي ديگران نمي‌شنوند چه اينكه فرشتگان را خود آن محتضر مي‌بيند و ديگران نمي‌بينند براي اينكه ما به او نزديكيم و او ديگر ارتباطش با ما محفوظ هست آن‌گاه اينكه مي‌گويد در سورهٴ «مؤمنون» كه ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ خب چه كسي را مي‌بيند با چه كسي خطاب مي‌كند معلوم مي‌شود مي‌بيند اما از آن طرف كه او مي‌گويد ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[1] اين ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ را در حال مشاهده مي‌گويد اگر نبيند از چه كسي استغاثه مي‌كند خب آن‌كه بگويد مؤمن است و درك دارد ولي كسي كه كافر است و به خدا معتقد نيست چنين انساني در آن حال مي‌گويد ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ معلوم مي‌شود چيزي بر او روشن مي‌شود بنابراين اينكه درباره ﴿ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ﴾ هست همان مشهودها هم اين مسموعها نسبت به خود محتضر مشهودند مسموع‌اند ولي او را ديگران نمي‌بينند.

تبيين توفّي در سخنان فخررازي

مطلب ديگر جناب امام رازي درباره توفّي يك سخني دارد كه يكي‌اش به اين برمي‌گردد كه روح غير از بدن است از توفّي كاملاً استفاده مي‌شود براي اينكه انسان كه مي‌ميرد فرمود روح حقيقت شما را خدا قبض مي‌كند با اينكه بدن اينجا افتاده است معلوم مي‌شود آن حقيقتي كه متوفّاست وفات مي‌كند روح است بدن اينجا افتاده است اين سخن درست است سخن ديگري دارد كه آن البته احتياجي به توضيح و تكميل دارد كه شايد آن تكميل قبلاً گذشته يا در بحثهاي بعد خواهد آمد آن مطلب ديگر آن است كه تمام حقيقت انسان را روح او تشكيل مي‌دهد و بدن ابزاري بيش نيست زيرا توفّي اخذ تام است اين يك مطلب و در حال مرگ آيات دلالت دارد كه ذات اقدس الهي تمام حقيقت انسان را مي‌گيرد نه بعضي از حقيقت را اگر بعضي از حقيقت را بگيرد توفّي بعض است نه توفّي كل اينكه دارد ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[2] يا مادّيين و ملحدين كه منكر معاد بودند مي‌گفتند ما كه مي‌ميريم در زمين گم مي‌شويم ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ﴾[3] ﴿أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[4] پاسخي كه ذات اقدس الهي مي‌دهد اين است كه ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[5] شما در زمين فرو نمي‌رويد گم نمي‌شويد بلكه آن فرشته موكّل من تمام حقيقت شما را مي‌گيرد مي‌شود توفّي شما وفات مي‌كنيد نه فوت وفات شدن متوفّا شدن اين است كه تمام حقيقت استيفا بشود از اينجا معلوم مي‌شود تمام حقيقت انسان را جان او تشكيل مي‌دهد اين يك مطلب كه امام رازي براساس اين خيلي اصرار دارد و اين سخن حق است اما اين معنايش اين نيست كه انسان بدن ندارد انسان چه در دنيا باشد بدن دارد چه در برزخ باشد بدن دارد چه در قيامت باشد بدن دارد مثل اينكه الآن كه در دنيا هم هستيم بدن دارد آيا انسان بدن دارد يا نه؟ بله بدن دارد چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت كبرا چه در بهشت چه در جهنم در هر مرحله‌اي انسان بدن دارد اين يك مطلب

ارتباط روح و بدن در نشأت مختلف

مطلب ديگر اين است كه آيا اصل انسان را بدن او تشكيل مي‌دهد يا نه؟ نه اصل انسان را بدن او تشكيل نمي‌دهد دوم آيا بدن و روح دوتايي همتاي هم حقيقت انسان را تشكيل مي‌دهند؟ باز هم نه آيا روح اصل و بدن فرع و تابع؟ آري پس چند تا مطلب است كه بايد كنار هم رقم بخورد يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، آيا انسان در دنيا بدن دارد؟ آري، در برزخ بدن دارد؟ آري، در ساهره قيامت بدن دارد؟ آري، در بهشت بدن دارد؟ آري، در جهنم بدن دارد؟ آري، در اعراف بدن دارد؟ آري در همه مراحل انسان يك روحي دارد يك بدن اين يك مطلب، مطلب ديگر اين است كه اصالت انسان و هويت انسان را بدن تشكيل مي‌دهد؟ نه بدن و روح دوتايي با هم تشكيل مي‌دهند كه يك اندازه سهم داشته باشند؟ نه حقيقت او را روح مي‌سازد و بدن فرع است و ابزار است؟ آري كه بدن ابزار در انسان است و حقيقت او نيست اين ابزار در هر نشئه‌اي مناسب با آن نشئه خواهد بود در دنيا كه هست ابزار اين‌طور است در برزخ كه هست طور ديگر است در قيامت هست طور ديگر است در بهشت هست طور ديگر است در اعراف هست طور ديگر است در جهنم هست طور ديگر است اگر دندان كافر به اندازه كوه احد بشود باز هم اين زيد كافر همان زيد است بيگانه نشده اگر اين زيد به صورت يك مور در بيايد همان زيد است و اگر به صورت گراز در بيايد چه اينكه مي‌آيند همان است به صورت حيوان ديگر در بيايد همان است به هر وضعي اين بدن در بيايد مادامي كه روح همان روح است اين زيد همان زيد است

تمثّلات انسان در قيامت

در ذيل كريمهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجَاً﴾[6] اين را فريقين نقل كردند ديگر هم زمخشري نقل كرده هم امين‌الاسلام كه عدّه‌اي در قيامت به صورتهاي گوناگون درمي‌آيند و به صورت حيوان محشور مي‌شوند اين تناسخ مُلكي كه نيست كه مثلاً ـ معاذ الله ـ روح زيد به بدن يك گراز يا حيوان ديگر تعلّق گرفته باشد اين‌طور كه نيست حقيقت زيد همان زيد است هويّت زيد همان زيد است آن اوصاف پليدي كه در زيد بود برابر او يك بدني هم برايش ساختند آن وقت همين روح چون به اين بدن تعلّق گرفته اين شخص حقيقتاً زيد است خودش هم مي‌فهمد زيد است ديگران هم مي‌شناسند زيد است مي‌فهمند اين زيد است كه به اين صورت گراز درآمده مثل دنيا الآن دنيا كه ما بي‌بدن نيستيم كه

ثبات روح و تغيّر بدن در عوالم مختلف

اما اين تمام اصل حقيقت ما را اين جان ما تشكيل مي‌دهد اين بدن ما اگر كسي مثلاً به هفتاد، هشتاد سال رسيده باشد چندين بار تمام ذرّات بدن عوض شده و روح همان روح هست الآن كسي كه به هشتاد سالگي رسيده حداقل هفت، هشت بار تمام ذرّات بدن او عوض شده رفته اگر يك خالي هم در دست اوست اين خيال مي‌كند مادرزاد است نه خير اين هشت ده بار عوض شده هيچ چيزي در انسان ثابت نيست در بدن ثابت نيست از اين طرف به سوخت و سوز مشغول است از آن طرف غذا كه مي‌آيد اين بدن ما يك تنه تغيير مي‌كند اين پوستها آب مي‌شود گوشتها آب مي‌شود استخوانها آب مي‌شود تحليل مي‌رود اين كارگاه سوخت و سوز دارد مشابه آن مي‌سازد اين‌طور نيست كه اين پوست الآن پوست سي سال قبل ده سال قبل چهل سال قبل باشد ولي زيد همان زيد است هر طوري كه در دنيا هستيم همين را در برزخ داريم همين را در قيامت داريم همين را در اعراف داريم همين را در بهشت داريم همين را در جهنّم داريم عمده آن است كه در دنيا مسئله‌مان حل بشود در دنيا هيچ كس كه بدون بدن نيست ولي اصالت براي روح اوست يك، بدن روزانه در تغيير است دو، چون روح ثابت است و حق است و محفوظ است تحوّلات بدن اثر نمي‌كند هر طوري كه دنيا حل شد آن عوالم بعدي هم همين طور حل است

ارتباط روح و بدن و معناي «توفّي» از منظر فخررازي

خب بنابراين اين دو مطلبي را كه در جناب فخر رازي دارد اين نياز به توضيح داشت يكي اينكه اين ﴿يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ﴾[7] ، ﴿يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا﴾ فرشتگان مي‌گيرند معلوم مي‌شود انسان يك روحي دارد غير از بدن اين درست براي اينكه بدن اينجا افتاده ولي روح را فرشتگان مي‌گيرند اين مطلب ساده، مطلب ديگر اين است كه ايشان مي‌گويند اين توفّي اخذ تام است چون اخذ تام است معلوم مي‌شود تمام حقيقت را فرشتگان گرفته‌اند نه بعض حقيقت در حالي كه اجساد اين مشركين در صحنه بدر افتاده بود معلوم مي‌شود كه تمام هويّت انسان به روح اوست اين نياز به توضيح داشت اين معنايش اين نيست كه انسان بدن ندارد انسان در تمام مراحل بدن دارد عين دنياست در هيچ مرحله‌اي بدون بدن نيست منتها در دنيا كه هست اگر خويشتن خويش را خوب بشناسد مي‌بيند كه اصل را روح او تأمين مي‌كند بدن فرع است و بدن در طي اين مدت هفتاد هشتاد سال چندين بار عوض شده است نه يك بار و دو بار

تشبيه معقول به محسوس درباره اصالت داشتن روح

حالا يك مثال ساده كه همگان بفهمند كه غير علمي است البته علمي‌اش همان بود كه گفته شد اما يك مثال ساده‌اي كه هر عوامي هم بتواند بفهمد حالا فرض كنيد اگر يك كسي يك سرقتي كرده و واجد شرايط قطع يد بود و فرار كرده و بعد از بيست سال دستگير شده اين سارقي كه فرار كرده كه محكوم بود به قطع يد اين در اثر تصادف دستش قطع شده و شكست و فوراً يك دست ديگري را به اين بدن او پيوند زدند و گرفته يك تصادف ديگري هم كرده چشمانش كور شده ولي فوراً دو تا چشم گرم به او دادند گرفته يك تصادفي هم كرده پاهاي او قطع شده دوتا پا هم به او دادند در حالي كه بدن او گرم بود گرفته مشكل كليه‌اي داشت كليه‌هاي او را عوض كردند كليه ديگري به او دادند بعد از يك مدتي قلب مشكل پيدا كردند يك قلب ديگري به او دادند الآن اين شخص تمام اعضاي اصلي او عوض شده است يعني در طي اين بيست سال قلب او براي ديگري است كليه او براي ديگري است دستهاي او براي ديگري است پاهاي او براي ديگري است حالا محكمه اسلامي او را گرفته آيا حاكم شرع در محكمه اسلامي حكم مي‌كند كه دست اين دزد را بايد قطع كرد يا نه؟ مي‌گويند آري آيا اين دزد مي‌تواند بگويد اين دست غير از آن دستي است كه من با آن دزدي كردم اين مسموع است اين اصلاً به ذهن هيچ عوام نمي‌آيد چه رسد كه شبهه باشد چرا به ذهن هيچ عوام نمي‌آيد براي اينكه اصلاً ارتكاز هر كسي اين است كه هويت هر كسي به جان اوست هر تني را كه جان قبول كرد و به آن خون داد و ساخت و ساز كرد همان بدن است خب همين دست را قطع مي‌كنند ديگر مسموع نيست كه بگويد آن دستي كه من با آن دزدي كردم اين بيست سال قبل در يك تصادفي رفت و پوسيد اين يك دست ديگر است مي‌گويند دست توست يا من با آن چشمي كه گناه كردم آن چشم رفت الآن چشم ديگر است يا با پايي كه رفتم جايي آن پا قطع شده است الآن پاي ديگر به پاي من است يا آن غذاي حرامي كه خوردم آن كليه‌ها عوض شده است يك كليه‌هاي ديگر است يا آن علاقه‌هايي كه داشتم اين قلب كه مظهر او بود اين قلب گرفته شد يك قلب ديگر كار گذاشتند اينها مسموع نيست يا خون بدن من عوض شده است مرتّب خون تزريق كردم خون عوض بشود قلب عوض بشود چشم عوض بشود گوش عوض بشود اعضا و جوارح عوض بشود هر كدام از اينها را كه جان آدم قبول كرده و او را پرورانده بدن آدم مي‌شود خب دست كافر مثلاً ملحد نجس است اين وقتي كه پيوند خورده به دست يك مؤمن قبل از اينكه جوش بخورد و بگيرد بله حكم بدن كافر را دارد اما وقتي گرفت پاك است ديگر نمي‌گويند اين دست مشرك است مي‌گويند دست مؤمن است از اين شواهد عوامي زياد داريم تا برسيم به آن راه علمي، راه علمي مي‌گويد تمام ذرّات بدن آدم و اگر يك قدري عميق‌تر فكر كرديم براساس حركت جوهري آن يك راه ديگر است خب آن طرحش در اينجا جا ندارد

پاداش و عذاب روحاني و جسماني در ساير عوالم

خب پس از عوامي شروع كرده تا راه‌هاي متوسط علمي تا راه‌هاي عميق فلسفي و اينها همه ظاهر قرآن را تأييد مي‌كند ظاهر قرآن اين است كه انساني كه مي‌ميرد تمام‌الحقيقه را فرشته مي‌گيرد معلوم مي‌شود اين بدن جزء حقيقت نيست ابزار كار است ولي مبادا يك وقتي اشتباه بشود كه پس عذاب روحاني است يا معاد روحاني است نه خير عذاب هم جسماني است هم روحاني ولي عين دنياست همان‌طوري كه در دنيا هيچ كسي بي بدن نيست در برزخ بي بدن نيست در اعراف بي بدن نيست در معاد بي بدن نيست در بهشت بي بدن نيست در جهنم هم بي بدن نيست اما اصالت براي روح است اگر روح رحماني داشته باشي فشار نمي‌برد «روضه من رياض الجنه» و يكي هم «حفرة من حفر النيران»[8] هر دو بدن دارند يكي «حفرة من حفر النيران» است يكي «في روضة من رياض الجنة» است اگر اهل روح رحماني باشد مؤمن باشد «روضة من رياض الجنة» است و اگر خداي ناكرده كافر باشد كه ديگر روح رحماني ندارد اين «حفرة من حفر النيران»[9] مثل همين دنياست منتها در دنيا ما بايد خودمان را بشناسيم كه ما يك اصل داريم و يك فرع اين بدن نه اصل است يك، نه مقوّم اصل است دو، ولي هميشه بدن داريم هرگز انسان در هيچ مرحله‌اي بي بدن نيست جسم دارد بدن دارد آثار بدني محفوظ است منتها اين بدن سيّال است و متغيّر چون فرع است آن روح است اصل و ثابت

تفاوت عقل و نفس

پس اينكه جناب امام رازي ذكر كردند اين سخن حق است اما نياز به اين تكميل و اين توضيح داشت براي اينكه انسان كه عقل نيست نفس دارد نفس اصولاً كارش با بدن است ما يك موجودي داريم به نام عقل يك موجودي داريم فوق عقل، عقل عبارت از يك موجود مجرّدي كه ذاتاً و فعلاً مجرد است يعني هم مي‌فهمد بدون چشم و گوش هم كار مي‌كند بدون دست و پا چيزي كه به هيچ وجه با ماده بساز ندارد با تن ارتباط ندارد به آن مي‌گويند عقل اما نفس آن است كه كارش با بدن است بدون بدن كار نمي‌كند انسان داراي نفس است اگر به آن اوج رسيد به آن بعضي از مراحل رسيد به قله عقل هم بار مي‌يابد آنجا ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[10] هست آنجا ديگر عقل محض كار مي‌كند بدن آنجا راه ندارد نه اينكه اين شخص در معراج بدن ندارد بدن دارد ولي آن مرحله ديگر با مرحله بدني نيست انسان چون در بخش نفس زندگي مي‌كند با نفس به سر مي‌برد نفس اصولاً حقيقتي است كه بخواهد كار بكند محتاج به ابزار است با ابزار كار مي‌كند خب اما آنجا توفّي به كار نبرده كه بله شاهد داريم با قرينه همراه است آن ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ﴾ معلوم است با بدن كار دارد وگرنه وقتي كه ساختار اصلي انسان را مي‌خواهد تشريح كند بايد ببينيم آنجا چطور مي‌گويد در ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾[11] پيداست با بدن و خاك و خاكيان كار دارد اما آنجا كه ساختار اصلي انسان را تفكيك مي‌كند مي‌گويد ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾[12] اين تمام شد ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[13] آنجا جاي حرف است آنجا اصالت را به خود اسناد مي‌دهد آنجا كه به زمين و زمان اسناد نمي‌دهد مي‌گويد تنش براي طين است اما آن حقيقتش براي من است ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾[14] اين براي تن ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[15] آنجا جاي حرف است و گرنه جا جاي قرينه باشد كه با تن دارد كار مي‌كند معلوم است كه با بدن و ماده حرف مي‌زند

بيان لطائفي از ابن‌عباس و فخررازي و مرحوم شاه‌آبادي درباره ﴿يضربون وجوههم و أدبارهم﴾

خب ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ اين فعلشان ﴿وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ﴾ اين حرفشان در جريان ضرب وجه و ضرب پشت، پشت و رو را مي‌زنند چند وجه در نوبت ديروز اشاره شد ولي جناب امام رازي يك حرفي را از ابن‌عباس نقل مي‌كنند يك لطيفه‌اي را هم خودشان بيان كردند آنكه از ابن عباس نقل مي‌كنند اين است كه چون مشركين دو گروه بودند در صحنه بدر و غير بدر رو در رو صورت مسلمين را مي‌زدند مسلمين كه عقب نشيني مي‌كردند مجبور مي‌شدند به انهدام و فرار اينها پشت مسلمانها را مي‌زدند لذا در هنگام مرگ به اين دو قسمت هم معذّب خواهند شد هم پشت آنها آسيب مي‌بيند هم صورت آنها اما حالا چه كسي مي‌زند و چطوري مي‌زنند اين را بازگو نكرده است چرا پشت و صورت را مي‌زنند را بازگو كرده است طبق نقلي كه ايشان از ابن عباس دارند اما لطيفه‌اي كه خودشان ذكر مي‌كنند مي‌گويند كه انسانهاي تبهكار يك سمتي به دنيا دارند يك سمتي به آخرت نسبت به دنيا كمال علاقه را دارند تمام تلاششان اين بود كه دنيا را آباد كنند نسبت به آخرت نهايت بي مهري را دارند براي اينكه به آن عقيده‌مند نبودند علاقه‌مند نبودند كاري هم برايش نكردند نه به آنجا معتقد بودند نه كاري برايش كردند پس نسبت به آخرت بي‌عقيده و بي‌علاقه، نسبت به دنيا ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[16] بود و مانند آن در هنگام مرگ رويشان به طرف آخرت است پشتشان به طرف دنيا چون رويشان به طرف آخرت است آخرت براي اينها ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾[17] براي اينكه هيچ كاري براي آخرت نكردند كه آنجا اينها را به ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾[18] مي‌برند پشتشان هم عذاب است براي اينكه محبوب خودشان را پشت سر گذاشتند چون محبوب را پشت سر گذاشتند و رها كردند از آنجا آسيب مي‌بينند فقدان محبوب دردآور است رو به رو عذاب مي‌بينند وجدان مغضوب و مبغوض هم دردآور است پس هم از طرف رو عذاب مي‌بينند چون مغضوب را مشاهده مي‌كنند از طرف پشت عذاب مي‌بينند براي اينكه محبوب را پشت سر گذاشتند و از دست دادند خب اين يك لطيفه بدي نيست اما بالأخره چه كس مي‌زند همه اين‌طور و هم اين دردها توجيه بشود يا آن لطيفه خوبي كه مرحوم آقاي شاه آبادي (رضوان الله عليه) بيان كردند آن انسب است فرشتگان دنيا مرتّب پشتشان را مي‌زنند كه نوبت تو تمام شد دست خالي داري مي‌روي برو، فرشتگان آخرت سيلي به صورت اينها مي‌زنند كه چرا با صورت سياه و دست خالي داري مي‌آيي بالأخره ملائكه مي‌زنند ديگر خب اما اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ﴾ اصلاً كار را دست نمي‌كند تا ما بگوييم چون دست بيشترين كار را مي‌كند لذا به او اسناد داده شد

استفاده قرآن از تشبيه و تنذير و تمثيل براي فهم عامه مردم

قرآن كريم يك سلسله حرفها براي اوساط مردم دارد يك سلسله حرف براي اوحدي مطلبي در قرآن نيست كه كسي نفهمد جميع مطالب قرآن را ساده‌ترين انسانها هم مي‌فهمند اين يك، اما آياتي در قرآن كريم هست كه حكما در آن مي‌مانند اين دو، آن آياتي كه حكما در آن مي‌مانند آن آيات را ذات اقدس الهي در خلال مثال و داستان و قصه و تشبيه و تنذير ريز مي‌كند تا به دست عوام برسد اما بعد از تشبيه و تمثيل و تنذير و داستان به دست اينها رسيده آن نابش نظير ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[19] معناي صمديّت ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[20] اينها همچنان به متانتش مانده است پس آياتي در قرآن كريم هست كه خيلي از حكما مي‌مانند اما هيچ مطلبي در قرآن نيست كه قابل فهم براي انسانهاي ساده و درس نخوانده نباشد از بس با مثل از بس با تنذير از بس با تشبيه از بس با نقل و قصه و داستان اين را ريز كرده كه همه مي‌فهمند يك وقت آن لب حرف را مي‌زند كه تمام كارها براي دل است لذا ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[21] با همان دل كار دارد يك وقتي ريز مي‌كند نازل مي‌كند تنزّل مي‌دهد تشبيه مي‌كند مي‌گويد ﴿بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ﴾ خب ﴿بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ﴾ يعني چه؟ ايشان مي‌گويد قسمت مهم كارها را با دست انجام مي‌دهند همان طوري كه در عرف مي‌گويند آقا با دست خودت اين كار را كردي قرآن هم همين طور تعبير دارد فرهنگ قرآن هم فرهنگ محاوره است

تفاوت شهادت اعضا با اعتراف آنها

يك قدري كه جلوتر مي‌رويم مي‌بينيم كه اصلاً كار را دست و پا و چشم نمي‌كند چرا؟ چه كسي مي‌گويد؟ همين قرآن مي‌گويد، مي‌گويد دست و پا و چشم كار نمي‌كنند كاره‌اي نيستند اينها ابزارند اينها مثل قلم‌اند به دليل اينكه در قيامت وقتي كه اينها حرف مي‌زنند نمي‌گويند اينها اقرار كردند مي‌گويند اينها شهادت دادند ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[22] ، ﴿وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ﴾[23] يا ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[24] خب اگر دست حرف زد شهادت داد يعني چه؟ شهادت براي كيست؟ اقرار براي كيست؟ اگر تبهكار حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده ديگري اگر حرف بزند درباره تبهكاري مي‌گويند شهادت داده زيدي كه خيانت كرده اگر سخن بگويد مي‌گويند اقرار كرده عمرو كه از خيانت زيد دم بزند مي‌گويند شهادت داده خب اگر دست و پا معصيت مي‌كنند چرا وقتي خداي سبحان از سخن دست و پا ياد مي‌كند مي‌گويد اينها شهادت مي‌دهند ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ يا ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ﴾ يا ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾ معلوم مي‌شود پا معصيت نمي‌كند پا بيگانه است پا مثل عمرو است و نفس مثل زيد وقتي زيد از جان خود سخن مي‌گويد، مي‌گويند ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[25] اگر دست حرف بزند مي‌گويند شهادت داده خب همين معنا را عرف مي‌فهمد ديگر منتها عرف را بايد فهماند كه چرا يك‌جا قرآن مي‌گويد اعتراف يك‌جا مي‌گويد شهادت اگر از دل حرف برخيزد مي‌گويند ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[26] دست و پا حرف بزنند مي‌گويند شهادت مي‌دهد معلوم مي‌شود دست كاره‌اي نيست، پا كاره‌اي نيست پس اصل ﴿بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ﴾ اوايل راه است نه پايان راه، پايان راه جايي است كه بگويند دست شهادت مي‌دهد اما اين ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾ يك اقوال اربعه‌اي است كه بايد بحث بشود و الآن موقع نماز است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] مؤمنون/سوره23، آیه99.
[2] زمر/سوره39، آیه42.
[3] سجده/سوره32، آیه10.
[4] اسراء/سوره17، آیه49.
[5] سجده/سوره32، آیه11.
[6] نبأ/سوره78، آیه18.
[7] زمر/سوره39، آیه42.
[8] . بحار الانوار، ج6، ص275.
[9] . بحار الانوار، ج6، ص275.
[10] نجم/سوره53، آیه8.
[11] طه/سوره20، آیه55.
[12] ص/سوره38، آیه71.
[13] ص/سوره38، آیه72.
[14] ص/سوره38، آیه71.
[15] ص/سوره38، آیه72.
[16] همزه/سوره104، آیه3.
[17] نور/سوره24، آیه40.
[18] نور/سوره24، آیه40.
[19] اخلاص/سوره112، آیه1.
[20] حدید/سوره57، آیه3.
[21] همزه/سوره104، آیه6 و 7.
[22] نور/سوره24، آیه24.
[23] یس/سوره36، آیه65.
[24] فصلت/سوره41، آیه21.
[25] ملک/سوره67، آیه11.
[26] ملک/سوره67، آیه11.