درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 45 الی 49

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾(45)﴿وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ﴾(46)﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ﴾(47)﴿وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ وَ إِنّي جارٌ لَكُمْ فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلي عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنّي بَري‌ءٌ مِنْكُمْ إِنّي أَري ما لا تَرَوْنَ إِنّي أَخافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ﴾(48)﴿إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾(49)

 

ثمرات ذكر و ياد لساني خداوند

بسياري از رموز موفقيت نظام اسلامي و نظامي اسلامي را هم ذات اقدس الهي اينجا بازگو كرد فرمود براي اينكه خطري همانند جنگ احد پيش نيايد اول پيشگيري فرمود گرچه جريان جنگ بدر قبل از جريان احد بود براي اينكه خطر جنگ احد اصلاً پيش نيايد ذات اقدس الهي در جريان جنگ بدر اينها را هشدار داد فرمود وقتي با دشمن روبه‌رو شديد ثباتتان را حفظ بكنيد و زياد به نام خدا باشيد اين زياد به نام خدا بودن نشانه ذكر لساني است چون ذكر قلبي به كثرت موصوف نمي‌شود به شدت و قوت موصوف مي‌شود نظير اينكه ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ﴾[1] آن اوصاف قلبي معمولاً به شدت و قوت وصف مي‌شود نه به كثرت اينكه فرمود: ﴿وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيرَاً﴾ يعني زياد در لساناً به ياد خدا باشيد اگر ثبات محفوظ بود و در ظرف ثبات انسان زياد به ياد خدا بود اين ياد خدا كثرت ياد خدا زمينه شدت و قوت ياد قلبي را فراهم مي‌كند يعني ياد و نام خدا سخن گفتن باعث ياد خدا بودن هم هست نام خدا بر لب باعث ياد خدا در دل هم خواهد بود و اين ياد خدا در دل و نام خدا بر لب گذشته از اينكه قلب و زبان خود شخص را تأمين مي‌كند گوش شخص را هم تأمين مي‌كند وقتي انسان متذكر بود به نام خدا نام خدا را بر لب جاري كرد گوش او هم مي‌شنود و عبادت مي‌كند پس ذكر لساني استماع خود شخص را هم در بر دارد و زمينه اسماع را هم فراهم مي‌كند چون نفرمود به صورت همس و آهسته به ياد خدا باشيد اين شامل مي‌شود جهر و همس هر دو را وقتي جهر بود اسماع را هم به همراه دارد يعني نام خدا را به گوش ديگران هم مي‌رساند اينكه فرمود زياد در صحنه جنگ به ياد خدا باشيد پس منظور ذكر لساني است اولاً چون به كثرت وصف شده است اين ذكر كثير زمينه آن ذُكر و ياد را در قلب فراهم مي‌كند ثانياً و باعث عبادت سامعه هم خواهد بود گوش هم استماع مي‌كند ثالثاً و زمينه اسماع و به گوش ديگران رساندن را هم فراهم مي‌كند و ديگران را به ياد خدا متذكر مي‌كند رابعاً اين جهات فراوان را اين ﴿وَاذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرَاً﴾[2] به همراه دارد

اهميت ويژه اطاعت از خداوند و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسائل نظامي

در جريان احد از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه اگر ما پيروز شديم و دشمنان ما تا مرز مكه هم فرار كردند شما اين سنگر را رها نكنيد و اگر آنها پيروز شدند و ما را ربودند باز شما اين سنگر را رها نكنيد ولي متأسفانه آنها براي جمع غنائم آن سنگر احد را رها كردند كه شكست دامنگير مسلمين شد براي اينكه چنين خطري پيش نيايد قبل از جريان جنگ احد كه جنگ بدر اتفاق افتاد فرمود: ﴿وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ در مسائل نظامي هميشه مخصوصاً در ميدان جنگ از خدا و پيامبرتان كه رهبري شما را به عهده دارد فاصله نگيريد و اطاعت كنيد

امر به تضارب آرا و مشورت نتيجه عقلي نهي از تنازع

در كارهاي اجتماعي مخصوصاً در جريان جنگ قهراً نزاعي پيش مي‌آيد اختلاف نظر هست فرمود نزاع نكنيد براي اينكه نزاع دو خطر را به همراه دارد يكي فشل است و يكي ذهاب شوكت گرچه نهي از شيء مقتضي امر به ضد نيست چه اينكه امر به شيء مقتضي نهي از ضد نيست لكن مقدمات عقلي طرفين را بايد ملحوظ داشت اگر نهي از تنازع ممنوع است و هر كسي هم فكري دارد و فكرش را اظهار مي‌كند براي اينكه به نزاع منتهي نشود اين تقريباً امر ضمني و عقلي است به تضارب آ‌را و به مشورت براي اينكه انسان با فكر كار مي‌كند اولاً در جايي كه چند نفر دارند كار مي‌كنند هر كدام فكر خاص خودشان را دارند ثانياً و انسانها هم كه فتوكپي و زيراكس هم نيستند كه همه يك طور فكر بكنند ﴿وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوارَاً﴾[3] ﴿كُلُّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ﴾[4] ثالثاً خب چه كنيم كه به تنازع منتهي نشود نهي از تنازع عقل را هدايت مي‌كند به تضارب آرا براي اينكه مبادا به تنازع مبتلا بشويد مشورت كنيد و تضارب آرا كنيد نهي از تنازع امر به تضارب نيست نهي از شيء مقتضي امر به ضد نيست چه اينكه امر به شيء مقتضي نهي از ضد نيست لكن تهيه مقدمات عقلي در هر دو طرف لازم است نقلاً اين چنين نيست كه امر به يك شيء مقتضي نهي از ضد باشد يا نهي از شيء مقتضي امر به ضد باشد ولي عقلاً تحصيل مقدمات در هر دو بحث لازم است وقتي نهي از تنازع شد عقلاً انسان مأمور مي‌شود به تضارب آرا و مشورت به تشاور و تضارب آرا مأمور است براي اينكه مبادا به دام تنازع بيفتد به آن دوتا اصلي كه ذكر شد چون انسان حتماً مي‌انديشد و كار مي‌كند در كارهاي جمعي چند تا انديشه است اگر اين انديشه‌ها تضارب آراء نشود مشورت نشود به تنازع منتهي خواهد شد

قرآن و سنت قطعي مرجع حل اختلاف هنگام نزاع در مشاورات

خب اگر تنازع كرديد اگر تضارب كرديد و تشاور داشتيد و همه شما به يك مقصد رسيديد كه خب مشكلتان حل است اگر به يك مقصد و به يك نتيجه نرسيديد آن را برابر آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحثش گذشت مرجع حل اختلاف خدا و دين خداست يعني قرآن و سنت قطعي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه آن را هم قبلاً بحث كرديم و باز هم اشاره مي‌شود خب براي اينكه به خطر تنازع نيفتيد بايد كه اول تضارب آرا و تشاور را در نظر بگيريد غرض آن است كه به دو چيز تكليف نشده يكي تضارب آرا و مشورت و يكي پرهيز از نزاع بلكه از يك چيز نهي شده و آن نزاع است براي اينكه تنازع پيش نيايد عقل مي‌گويد پس مشورت كنيد تضارب آرا كنيد تضارب آرا همان است كه در بيان نوراني حضرت اميرمؤمنين(سلام الله عليه) آمده است كه در غرر و درر آمده كه «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب»[5] فرمود اين آرا را به هم بزنيد و بعضي از رأيها را به رأي ديگر بزنيد از برخورد اين آرا آنچه كه صواب و مصلحت است پديد مي‌آيد و شما را از خطا نجات مي‌دهد اين صواب در برابر خطا است نه در برابر عقاب صواب با «صاد» است «اضربوا بعض الرأي علي بعض فانهم يتولد منه الصواب»

انديشه ثمره نكاح پرسش و پاسخ از نظر شيخ بهائي

قبلاً هم به عرضتان رسيد يك بيان لطيفي مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در كشكول دارد كه فرمود «السؤال انثي و الجواب مذكر» سؤال و جواب كه در حقيقت تضارب آرا است به منزله نكاح انديشه است انديشه‌ها بدون تناكح فرزندي متولد نمي‌كنند فكري توليد نمي‌شود كسي مرتب بنشيند خودش مطالعه كند خودش در كتابخانه بنشيند تك انديش تك انديش باشد اشكالي نشنود اشكالي نكند سؤالي نكند پاسخي ندهد پاسخي نشنود چنين آدمي مثل كسي است كه ازدواج نكرده عقيم مي‌ماند اين فكرش فقط براي خودش است اين فكر توليدي ندارد اما وقتي بحث كرد درس گفت درس شنيد اشكال كرد اشكال پاسخ داد فكري را با فكر ديگر به نكاح درآورد «يتولد منه الصواب» لطيفه مرحوم شيخ بهايي اين است «السؤال انثي و الجواب ذكرٌ» يعني اين سؤال و جواب اين تضارب آرا يكي به منزله زن است ديگري به منزله شوهر اين دوتا انديشه با هم تناكح مي‌كنند سؤال به منزله انثا است جواب به منزله مذكر است آن وقت از تناكح سؤال و جواب از تناكح نقد و بررسي فرزند علمي و انديشه‌اي متولد مي‌شود پس آن آدمي كه منزوي است در مسائل سياسي هم همين‌طور است در مسائل اجتماعي هم همين‌طور است كسي كه تك‌رو است منزوي است اين بالأخره عقيم خواهد بود اما آن‌كه فكرش را عرضه مي‌كند مورد نقد و بررسي قرار مي‌دهد چهارتا اشكال به فكرش مي‌شود و چهارتا جواب مي‌گيرد و چهارتا جواب مي‌دهد و چهارتا سؤال مي‌كند اين در حقيقت انديشه‌اش را عرضه كرده است براي تناكح علمي

لزوم مشورت در امر الناس و عدم نفوذ مشورت در حكم الله

خب امر الله كه انسان تابع است آن ﴿وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ حاكم است در اموري كه مربوط به خود آدم است اما در امر الله كه مربوط به امر الله است كه ﴿إِنِ الحُكْمُ﴾ مشورت كردن تضارب آرا در امر مردم است ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[6] نه امر الله امر الله بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[7] مسئله حل است اين‌طور نيست كه آدم مشورت بكند ببيند كه حكم خدا چيست مثلاً درباره حجاب آيا حجاب لازم است يا نه مشورت كرد كه چه طوري اين را ما طرح بكنيم يعني بعد از اينكه محدوده مشخص شده است ما براي حفظ آن محدوده آن حريم آن حد و مرزي كه شارع گفت نه بيشتر از آن و نه كمتر از آن آن را چگونه پياده كنيم آن يك امر ديگر است آن جزء امر الناس است منطقة الفراق جزء امر الناس است به اصطلاح مباحات جزء امر الناس است اضلاع واجب تخييري انتخاب احدها جزء امر الناس موارد ديگر امر الناس است اما وقتي به قانون و حكم برسد ديگر «امرهم» نيست امر الله است و ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾

رجوع به قرآن و عترت بعد از عدم دستيابي نتيجه‌اي با مشورت

غرض آن است كه نهي از تنازع زمينه امر به تضارب آرا و تشاور را هم فراهم مي‌كند حالا اگر كسي قبل از مشورت نزاع كرد يك نزاع مذمومي است خب با مشورت اين نزاع برطرف مي‌شود ولي اگر بعد از مشورت اين نزاع پديد آمد يعني صاحب نظران و انديشوران يك قوم نشستند بررسي كردند به جايي نرسيدند مي‌فرمايد در اين‌گونه از موارد اگر نزاعي بعد از تضارب آرا پديد آمد مرجع كتاب و سنت است كه بحثش قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 59 گذشت كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ معصومين (عليهم السلام)‌اند برابر آيه و در عصر غيبت خود معصومين (عليهم السلام) جانشيني تعيين كرده‌اند ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾ اگر به خدا و قيامت مبدأ و معاد ايمان داريد اگر با مشورت مشكل شما حل نشد و بالأخره به نتيجه‌اي نرسيديد ببينيد قرآن و عترت چه مي‌گويند قرآن و سنت اهل بيت (عليهم السلام) چه مي‌گويند

فراهم شدن زمينه تشاور و نهي از تنازع

خب پس نهي از تنازع زمينه تشاور را فراهم مي‌كند ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ﴾ در موارد ديگر هم ذات اقدس الهي مشخص كرده است فرمود كه اگر شما مراجعه بكنيد به مشكل نزاع و فشل و امثال ذلك مبتلا نخواهيد شد در بحثهاي ديگر ﴿لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ﴾[8] آنها را ذكر فرمود فرمود اگر تضارب آرا نكنيد به رهبريتان مراجعه نكنيد گرفتار ﴿لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾ خواهيد شد آيه 152 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود ﴿وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّي إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾ آن نزاعهايي كه به نحوه اجراي امر آخرت برمي‌گردد آن قابل حل است چون همه آن اصول ارزشي را قبول كردند اما آن نزاع مهم آن است كه ﴿مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾ در چنين موردي بالأخره ناچار بايد مرجع كتاب و سنت باشد كه حرف آخر را در اين زمينه بزند

صبر زمينه‌اي براي اجراي صفات مذكوره در آيه مورد بحث

خب براي اينكه به اين امور چهارگانه پشتوانه‌اي عطا كند فرمود: ﴿وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ﴾ از اينكه فرمود: ﴿إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا﴾ يك، از اينكه فرمود: ﴿وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيرَاً﴾ دو، و از اينكه فرمود: ﴿وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ سه، و از اينكه مي‌فرمايد ﴿وَ لا تَنازَعُوا﴾ چهار، براي اينكه به آن امور مثبت و منفي پشتوانه اجرايي عطا كند فرمود: ﴿وَ اصْبِرُوا﴾ اين صبر هم به نوبه خود فضيلت است و هم زمينه آن فضائل چهارگانه را فراهم مي‌كند يك انسان صابر است كه مي‌تواند از نزاع بپرهيزد انسان صابر است مي‌تواند مطيع خدا و پيامبر باشد انسان صابر است كه مي‌تواند ذكر كثير داشته باشد و انسان صابر است كه مي‌تواند از ثبات برخوردار باشد

پيام ابوسفيان به ابوجهل به توجه خطر از طرف مسلمانان به كاروان مال التجارة قريش

بعد فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ مهاجمين مكه كه از مكه حركت كردند اول خيلي مقتدرانه حركت نكردند اباسفيان پيام داد كه اين قافله مال التجاره كه از شام به مكه مي‌آيد در خطر است براي اينكه ما چهل نفر هستيم و ممكن است نظاميهايي كه از مدينه خارج مي‌شوند بتوانند همه اموال را مصادره كنند و مالهاي فراواني را هم كه از مسلمانها در مكه ما برديم هر مسلماني مي‌خواست از مكه به مدينه مهاجرت كند ما اموالش را مصادره مي‌كرديم اينها با دست خالي از مكه به مدينه مهاجرت مي‌كردند كسي اموال اينها را نمي‌خريد كه نه اموال منقول آنها را اجازه بردن مي‌دادند نه اموال غير منقول را اجازه فروش اينها كه از مكه مهاجرت كردند آمدند در صفه مدينه مسجد مدينه اصحاب صفه شدند اينها همه‌شان تهيدست كه نبودند بالأخره يك چيزهايي در مكه داشتند همه اينها با دست خالي از مكه حركت كردند پس اموال فراواني از مسلمين پيش اين مهاجمين مكه بود وقتي كالاي تجاري اينها از شام به طرف مكه رسيد ذات اقدس الهي به اينها خبر داد كه شما مي‌توانيد اموال مصادره شده خودتان با اين راه استرداد بدهيد استنقاذ كنيد وقتي اين خبر به وسيله جاسوسهاي داخلي خود مشركين به آنها رسيد اباسفيان پيام داد به ابوجهل و مانند آن كه ما در خطر هستيم آن كساني كه از مكه حركت كردند ﴿بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ﴾ نبود از مكه حركت كردند تقريباً با هراس يا به طور عادي حركت كردند كه بيايند اين قافله تجاري را نجات بدهند وقتي به جحفه رسيدند و گزارش اباسفيان به ابوجهل رسيد كه برگرديد ما به سلامت به مقصد رسيديم نزديك مكه‌ هستيم ديگر در دسترس مسلمانهاي مدينه نيستيم

خروج مغرورانه و رياكارانه مشركان براي مواجهه با مسلمانان در بدر

از آن به بعد اينها داشتند قلدري و قدرت نمايي نشان مي‌دادند از جحفه به بعد ولي اين چون تتمه همان مهاجم و تهاجم آنهاست فرمود عشراً ﴿بَطَرَاً وَ رِئاءَ النّاسِ﴾ خارج شدند ظاهراً خروج آنها از مكه به اين صورت نبود خروج آنها از جحفه به بعد به اين صورت بود شايد برخي از اينها هم مغرورانه از مكه هم خارج مي‌شدند ﴿بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ﴾ خارج شده باشند ولي به هر تقدير اينها خيلي فخر‌فروشي و متظاهرانه خارج شدند كه از اينها تعبير به بطر شده است به جاي اينكه باطر بگويد «رئاء» تعبير شد به جاي اينكه مرائي بگويد نظير «زيدٌ عدلٌ» كه مبالغه است اينها اين چنين بودند كه اگر يك وقت پيروز شدند اما در جريان جحفه به بعد ديگر مطمئن بودند كه بايد عيش و نوش كنند از مكه آن سراقة ابن مالك و اينها مي‌گفت ﴿إِنّي جارٌ لَكُمْ﴾ يك احتمال احتجاجي در آنها بود كه كسي به اينها پناه نظامي پناه اجتماعي داد كه مي‌گفت كه من تأمين مي‌كنم امنيت شما را شما اگر از قبيله بني‌كنانه هراسي داريد چون از آنها كسي را كشتيد و احتمال مي‌دهيد كه آنها از پشت سر به شما حمله كنند يا در اين موقعيت آنها به شما بتازند من مجير شما هستم شما را پناه مي‌دهم در پناه سياسي من امنيت من باشيد كسي كه احساس احتياج به پناهندگي مي‌كند اين نمي‌تواند عياشانه ﴿بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ﴾ حركت كند اما وقتي به جحفه رسيدند و ديدند كاملاً خطر برطرف شد گفتند از اين به بعد ما ديگر ﴿بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ﴾ برويم خب اگر اين چنين بود ديگر احتياجي به اجاره نداشتند اجاره يعني پناه دادن آن‌كه به عنوان سراقة ابن مالك گفت ﴿إِنّي جارٌ لَكُمْ﴾ يعني من مجير شما هستم شما را پناه مي‌دهم معلوم مي‌شود احساس خطر مي‌كردند با دلهره حركت مي‌كردند ممكن است در جمع آنها چند نفري هم «بطر و رئاء الناس» حركت كرده باشند اما كل اين گروه مهاجم به عنوان نفير شايد اين چنين نبودند اما از جحفه به بعد چرا همه‌شان اين‌طور بودند چون ديدند خطر بر طرف شد و اين قافله آمد پشت اينها و پشتوانه اينها شد

مؤمن و كافر تحت ولايت خداوند و ابليس

آن‌كه كه اينها مي‌گويد ﴿لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ﴾ در برابر ذات اقدس الهي سخن مي‌گويد خداوند به مؤمنين مي‌فرمايد اگر خدا يار شما باشد كسي بر شما پيروز نيست آيه 160 سوره «آل‌عمران» اين بود ﴿إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ سخن خدا اين است كه اگر لطف خدا به كمك شما بيايد هيچ كس بر شما پيروز نيست آن شيطان يا سراقة ابن مالك يا هر كسي بود در جريان جنگ بدر به اينها گفت ﴿لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ﴾ هيچ كس بر شما غالب نيست از طرفي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اگر نصرت خدا باشد كسي بر شما غالب نيست از طرفي شيطان يا سراقة ابن مالك به مشركين مكه مي‌گويد كسي بر شما غالب نيست هر كسي تحت ولايت ولي خود باشد حرف آن ولي را مي‌شنود اگر ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ كه ﴿يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[9] حرف آن ولي به مولي عليه شان اين است كه ﴿لا غالِبَ لَكُمُ﴾ اگر كسي جزء كفار بود ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾ حرف آن طاغوت اين است كه ﴿لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ﴾ آنها كه مولي عليه طاغوت‌اند تحت ولايت ابليس‌اند ﴿لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ﴾ را مي‌شنوند آنها كه تحت ولايت الله‌اند ﴿لا غالِبَ لَكُمُ﴾ را مي‌شنوند و اينها كه داعيه ربوبيت دارند در برابر الله سخن مي‌گويند خدا مي‌فرمايد كه كسي بر شما غالب نيست شيطان هم مي‌گويد كسي بر شما غالب نيست چون خودش فرمود اگر كسي يك مقدار به لطف الهي بها داد به دين خدا بها داد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[10] پاداش هم به او مي‌دهد خداوند كمك مي‌كند اما ابتدائاً كه كمك نمي‌كند ابتدائاً انسان را مختار قرار مي‌دهد اگر كسي در راه خدا قدم برداشت ﴿جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[11] بعداً كمك مي‌كند

محدوده اغواي شيطان

شيطان كه به خدا معتقد هست و در نظام تكوين مثل كلب معلّم است و در محدوده خودش هم مي‌تواند اينكه گفت ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[12] براي اينكه دسترسي ندارد نه اينكه نسبت به مخلصين ارادتمند است چون جاهايي را بايد برود چيزهايي را بايد بشنود و از آن راه فريب بدهد آن منطقه منطقه ممنوعه است كه ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ اْلآنَ يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾[13] جاهايي است كه او اگر بخواهد بالاتر برود پرش مي‌سوزد تنبيه مي‌شود تأديب مي‌شود آنجا جايش نيست يك منطقه خاص خودش را دارد او هم موجودي است جن است عذاب مي‌بيند رنج مي‌برد اگر بخواهد بيش از آن محدوده خودش حركت كند خب منتها كار او اغوا است و مي‌داند معصيت است ﴿لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ﴾[14] كه دامنگير او خواهد بود و گرنه به خدا معتقد است منتها تبهكار است ﴿فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلي عَقِبَيْهِ﴾ در جريان نزاع اشاره شد اگر كسي گرفتار تنازع شد هيچ راهي ندارد مگر اينكه به خدا و پيغمبر برگردد و ذات اقدس الهي هم در آيه 83 سوره «نساء» فرمود اگر اينها اين نصيحت را گوش بدهند ﴿وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ اْلأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ﴾ اين را شيوع مي‌دهند لكن ﴿وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَ إِلي أُولِي اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ اينها نظير همان آيه قبلي است نظير آيه 59 سوره «نساء» است كه فرمود در منازعات مرجعتان كتاب و سنت باشد اينجا هم مي‌فرمايد در اسرار نظامي يا اسرار سياسي مرجعتان كتاب و اهل سنت باشد اگر چيزي را شنيديد به خدا و پيغمبر ارجاع بدهيد به «اولواالامر» ارجاع بدهيد تا از آن خطر هم برهيد

حقيقي بودن اسناد احاطه در ﴿وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ﴾

اين بخش كه فرمود كه ﴿وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ﴾ برخي از مفسرين مي‌گويند اسناد احاطه به الله مجاز است براي اينكه علم خدا محيط است نه صاحب علم اين بر اساس همان تفكر اشعري است كه علم خدا را زايد بر ذات مي‌دانند و علم خدا را غير خدا مي‌دانند ولي بنابر تحقيقي كه اماميه بر آن است كه اوصاف ذاتي الهي عين ذات اقدس الهي است اينها فقط مفهوماً از هم تفاوت دارند جدايند علم ذات اقدس الهي عين خداست بنابراين همان‌طوري كه علم خدا محيط است خود ذات اقدس الهي هم محيط است اسناد احاطه به ذات الله اسناد «الي ما هو له» است و مجاز در اسناد نيست آن‌كه گفت مجاز است منظور مجاز در برابر مجاز كلمه در برابر حقيقت كلمه نيست مجاز در كلمه نيست مجاز لغوي نيست مجاز عقلي است يعني اسناد الي ما هو له است يا نه ولي اسناد الي ما هو له است مجاز عقلي نيست حقيقت عقلي است چون علم الله با ذات الله عين هم‌ هستند و مفهوماً تفاوت دارند اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ﴾ شبيه همان آيه‌اي است كه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت يعني آيه 21 سوره «انفال» كه ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ يعني مثل مشركين نباشيد مشركيني كه گفتند ﴿سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ مثل آنها نباشيد اينجا فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئاءَ النّاسِ﴾ يعني مشركانه خارج نشويد

استفاده استهجان رجوع به قهقرا از تأكيد در ﴿نَكَصَ عَلي عَقِبَيْهِ﴾

اما اينكه فرمود: ﴿فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلي عَقِبَيْهِ﴾ نكوص همان قهقرا است و رجوع از پشت برگشتن است از طرف پشت رفتن است به قهقرا رفتن است و چنين رفتني جز با پاشنه پا و از عقب يعني از پاشنه پا استفاده كردن نيست بنابراين نكص كار «علي عقبيه» را مي‌كند لكن به عنوان تأكيد «علي عقبيه» ذكر شده كه تهجيني را هم به همراه داشته باشد اين كار كار مستهجني است براي اينكه با پاشنه پا رفتن مي‌گويند از بدترين انحاي راه رفتن است مشابه اين در آيه 66 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هست كه ﴿قَدْ كانَتْ آياتي تُتْلي عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ﴾ اين براي مستهجن نشان دادن جريان است و گرنه خود نكوص همان رجوع به قهقرا است و با پاشنه پا حركت كردن است خب اما اينكه فرمود: ﴿إِنّي أَريٰ مَا لا تَرَوْنَ﴾ به همان آن مناسبت است كه بالأخره جن چيزهايي را مي‌بيند شيطان چيزهايي را مي‌بيند يا ممكن است كه خود آن شيطان انسي چيزي بر او متمثل شده باشد كه براي ديگران تمثل پيدا نكرده باشد

پاسخ ديگر خداوند به منافقان در ساده‌لوحي مسلمانان هنگام نابرابري آنها مقابل كافران در جنگ

اين حرف كه ﴿إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ هم ممكن است منافقين به صراحه گفته باشند و هم ممكن است كه ﴿الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ در دلشان گفته باشد چون آنچه را كه از انديشه مي‌گذرد آن هم براي آن قول اطلاق مي‌كنند اما اينكه گفتند ﴿غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ﴾ اينها فريب دينشان را خوردند چون ديدند دين اين سلسله دستورات را دارد نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت آيه 249 كه ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين حرف يك حرف عميق علمي ديني است منافقين و ﴿الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ اين حرف را فريب مي‌دانند مي‌گويند اينها اين بسيجيهاي ساده ساده‌لوحها را فريب مي‌دهند با اين ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً﴾ اين را فريب مي‌دهند مگر مي‌شود فئه يك گروه كم فئه را فئه گفتند براي اينكه گروهي است كه «يطيعوا بعضهم الي بعض يعني يرجع بعضهم الي بعض» يك گروه متشكلي كه ساماندهي خاصي دارند به آن مي‌گويند فئه مگر مي‌شود فئه قليل بر فئه كثير پيروز بشود چه اينكه مشابه همين اين وعده را ذات اقدس الهي در بخشهاي ديگر عطا كرده است فرمود كه خيليها هستند كه گاهي هم مثلاًً كم‌اند اگر مثلاً ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه خواهد آمد ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ﴾ يكي گاهي به ده برابر اضافه مي‌شود آيه شصت به بعد است كه اگر در سورهٴ مباركهٴ «انفال» است 65 سورهٴ مباركهٴ «انفال» است كه ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾ اين حرفها را كه اگر ده نفر شما صابر بيست نفر شما صابر باشند دويست نفر را از پا درمي‌آورند و اگر صد نفر صابر باشند هزار نفر را يعني يكي بر ده پيروز است مي‌گويند اين حرفها فريبهاي مذهبي است ـ معاذ الله ـ اما چون قوم «لا يفقه»‌اند چنين تهمتي را مي‌زنند اگر ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[15] باشد كسي بخواهد حرف خدا را اطاعت كند چگونه كسي كه جميع جهان سپاه و ستاد او هستند به مشكل انسان عنايت نمي‌كنند پس غروري نيست و بلكه توكل است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] بقره/سوره2، آیه165.
[2] احزاب/سوره33، آیه41.
[3] نوح/سوره71، آیه14.
[4] اسراء/سوره17، آیه84.
[5] . غرر الحكم، ص442.
[6] شوری/سوره42، آیه38.
[7] انعام/سوره6، آیه57.
[8] انفال/سوره8، آیه43.
[9] بقره/سوره2، آیه257.
[10] انعام/سوره6، آیه160.
[11] عنکبوت/سوره29، آیه69.
[12] حجر/سوره15، آیه39 ـ 40.
[13] جن/سوره72، آیه9.
[14] ص/سوره38، آیه85.
[15] فتح/سوره48، آیه7.