79/01/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 5 الی 8
﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ﴾(5)﴿يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرونَ﴾(6)﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ﴾(7)﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُون﴾(8)
علل مشروعيت دستور اخذ اموال مشركين در جريان جنگ بدر
اين آيات كه مربوط به جريان بدر است، هم مورّخين و هم مفسرين شأن نزول اين قسمت از آيات را مبسوطاً بازگو كردند كه مقداري از اينها در نوبت بحث ديروز گذشت و اشاره شد به اينكه بعد از اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مكه به مدينه آمدند و حكومت اسلامي شكل گرفت، اموال تجاري مشركين مكه به سرپرستي اباسفيان از شام به مكه منتقل ميشد، اينها كالاي تجاري را از مكه به شام ميبرند و ميفروختند و از آن طرف هم اموال نقد و كالاهاي ديگر را از شام به مكه ميآوردند؛ در حالی که بسياري از اموال مسلمين مصادره شده اين مشركين بود.
بنابراين مسلمانها يك طلب مشروعي از مشركين داشتند. اموال منقول و غير منقول مسلمانها در طي اين سيزده سال تحت غارت همين مشركين بود که شرعاً هم حق تقاص داشتند و از طرفي هم مشركين با داشتن اين قدرتهاي اقتصادي و مالي، زمينه توطئه براندازي نظام نوپاي اسلامي مدينه را فراهم ميكردند. وقتي اباسفيان از شام به طرف مكه حركت ميكرد، به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ناحيه خدا دستور داده شد كه شما برويد اموالتان را از اينها بگيريد؛ آن مالي كه در اختيار آنهاست، در حقيقت براي حكومت اسلامي و مسلمين است. اينها كه خواستند از مدينه خارج شوند عدّهاي بيميل بودند، بعد آيه نازل شد به اينكه در جريان عنايت الهي، آنچه كه ذات اقدس الهي آن را رهبري ميكند، خير شما در اين كار است و خير اسلام و مسلمين هم در اين كار است، شما اين كار را بپذيريد. اينها گرچه كراهت داشتند؛ ولي از مدينه خارج شدند و آمدند.
رؤياي عاتكه بنت عبدالمطلب بر شكست قريش و تكذيب او
قبلاً «عاتكه» دختر عبدالمطلب آن خوابي ميبيند ـ يك حادثه تلخي ـ خوابش هم مبسوط هست، اين خواب را مرحوم امينالاسلام شيخ طبرسی در مجمع[1] نقل كرد و ديگران هم نقل كردند. به مجمع كه مراجعه بفرماييد اين قصه مبسوطاً آمده است؛ يك روياي وحشتناك و خواب هراسناكي ميبيند که بعد آن را به عباس گزارش ميدهد و عباس به «عتبةبنربيعه» ميگويد، عتبه ميگويد يك حادثه سختي در پيش است و ابوجهل متوجه ميشود و گفت ما تا سه روز صبر ميكنيم و اگر حادثهاي براي مردم مكه پيش نيامد، ما جمع ميشويم يك ميثاقي يك تعهد متقابلي و يك نامه رسمي به امضاي سران مكه ميرسانيم كه در قبايل عرب دروغگوتر از بنيهاشم نه از زنهاي بنيهاشم و نه از مردهاي بنيهاشم كس ديگری نيست. اينها ـ معاذالله ـ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تكذيب ميكردند و «عاتكه» را هم كه رويايي ديده بود ميگفتند که او يك نبيهاي از بنيهاشم است. گفتند ما يك سند رسمي امضا ميكنيم كه در بين اعراب «اكذب» از بنيهاشم «رجالاً» و «نسائاً» كسي نيست.
روز سوم اين گزارشگر اباسفيان كه به مکه فرستاد تا آنها را باخبر كند كه اموال تجاري شما در خطر است و مرا ياري كنيد رسيد. ابوجهل هم رهبري اين گروه را به عهده گرفت و همه را با تهديد يا با ميل و بالأخره با ترغيب اينها را از مكه به طرف مدينه منتقل كرد.
عوامل بيميلي مسلمانان از جنگ و دستور به آن با يادآوري قدرت الهي
مسلمانها در بين راه فهميدند به اينكه اينها آمدند براي مصادره اموال تحت نظر اباسفيان و الآن بايد با يك گروه مهاجم بجنگند. جنگيدن براي مسلمين هم كار آساني نبود، براي اينكه تا حال جنگ نكرده بودند و تا حال هرچه بود اينها آسيب ميديدند، مظلومانه مضروب ميشدند و به اصطلاح زد و خوردي نبود، فقط در تمام سيزده سال خورد بود؛ الآن كه ميخواهند بجنگند برايشان مقدور نيست، چون اولين جنگ است و جنگ هم نابرابر است، براي اينكه مسلمانها 313 نفر هستند و آنها تقريباً هزار نفر میباشند، آنها در حدود صد سوار دارند و اينها يك يا دو سوار دارند، آنها غالباً به سلاحهاي روز مسلح هستند و اينها از لحاظ اسلحه هم ضعيف میباشند، آنها براي سربازانشان روزي نه يا ده شتر ميكشند و اينها به سربازانشان خرما ميدهند و بالأخره جنگ از هر نظر نابرابر است، لكن ذات اقدس الهي در چنين فضايي فرمود قدرت الهي را شما فراموش نكنيد.
امر الهي بعد از اختلاف در غنائم و شباهت آن با اصل خروج و جنگ
بعد از اينكه اين جنگ پيشرفت كرد و اينها موفق شدند و غنائمي به دست آوردند، در توزيع غنائم اختلاف نظر پيدا شد؛ بعضي ميگفتند اين غنائم همه آنها براي مجاهدين است و بعضي هم ميگفتند اينها كه در خيمه و سنگرها پاسداري ميكردند، مواظب خود پيغمبر و اتاق فرماندهي بودند آنها هم بايد سهمي داشته باشند. آنگاه در جريان «انفال» اين آيه نازل شد كه اين اموالي كه فعلاً دست شماست، خدا از دست شما ميگيرد و به همه ميدهد؛ به شما هم خواهد داد و به ديگران هم ميدهد، حتي به آنهايي كه در سنگرها بودند، اين اموال را از دست شما خارج ميكند ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾؛ يعني همانطوري كه يك عدّه در اصل خروج از مدينه و در اصل رويارويي با مهاجمان مشرك نگران بودند و ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را براساس حق از مدينه خارج كرد و پيروز كرد، الآن هم براساس حق اين اموال را از دست شما خارج ميكند و عادلانه بين همه مسلمين توزيع ميكند؛ چه آنها كه سنگردار بودند و چه آنها كه شمشيرزن بودند. اين ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ به اين معناست كه به آن متعلق است؛ يعني ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، اين ﴿قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾؛[2] يعني «يخرج الله الاموال من ايديكم الي نفسه ثم يقسمه بين المسلمين، يخرج الاموال من ايديكم ﴿كَمَا أخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾»، گرچه اين ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ را همانطور كه در بحث ديروز اشاره شده که در تفسير المحيط چهارده و پانزده قول براي آن نقل كردهاند[3] و هيچكدام از اينها طمأنينهبخش براي خود مفسّر نبود، لكن وجه ظاهر همين است كه به آن ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ﴾ برگردد؛ يعني همانطوري كه خداي سبحان تو را در حالي كه عدّهاي بيميل بودند از مدينه خارج كرد ـ ولي معلوم شد مصلحت در همين است ـ اموال را از دست مجاهدين خارج ميكند و به همگان ميرساند و سهمي را هم به مجاهدين ميدهد، گرچه عدّهاي بيميل هستند.
وجه شرعي بودن امر به خروج و تقسيم غنائم
مطلب مهم اين است كه اگر اين ﴿أَخْرَجَكَ﴾ از سنخ تكوين باشد، آنگاه وزان ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقّ﴾ وزان بحثهاي ديگر همين سورهٴ «انفال» است كه ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾؛[4] يعني همانطوري كه در جريان «رمي» خدا ميفرمايد تو نينداختي بلكه خدا انداخت، اينجا هم ميتوان گفت كه «و ما خرجت من المدينه و لكن الله اخرجك»، اگر سخن از تكوين باشد؛ اما چون سخن از تكوين نيست و سخن از تشريع است، يك توجيح متني ميطلبد تا وزان آن آيه باشد؛ ظاهرش اين است كه ذات اقدس الهي از راه وحي فرمان تشريعي داد، دستور داد كه شما از مدينه خارج شويد، اينجا هم دستور ميدهد كه شما اموال را از دست اينها بيرون بياوريد و عادلانه توزيع كنيد و چون اين امر تشريعي زمينه خروج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از مدينه فراهم كرده است و هر كاري هم كه انسان انجام ميدهد به حول و قوه الهي است و بر اساس توحيد افعالي اينها مظهر تام اراده و افعال الهي هستند، با اين توجيهات «مطوي» وزان اين آيه ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ وزان ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ میشود، يعني تو خارج نشدي بلكه خداي سبحان تو را خارج كرده است، براي اينكه نه ميدانستي و نه ميتوانستي.
تبيين دو مقام در مسئله مشورت و تشخيص محدوده نفوذ ولايت فقيه با آن
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشورت ميكرد و مشورت را هرگز فراموش نميكرد؛ منتها منطقه مشورت بايد مشخص باشد. در همين جريان حتماً شما به تفسير شريف امينالاسلام[5] مراجعه بفرماييد، چون ايشان حرفهاي اهل سيّر و حرفهاي اهل تفسير را جمع كرده است؛ حرفهاي مورخين و حرفهاي مفسرين را جمع كرد. در آن صحنه يك مشورتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اصحاب خود اعم از مهاجر و انصار كرد؛ يعني بعد از اينكه معلوم شد قافله «مالالتجارة» اباسفيان از كنار بحر احمر به طرف مكه حركت كرد و در دسترس مسلمانها نيست و مهاجمان هم مسلحانه از مكه آمدند تا نزديك بدر با يكديگر ملاقات كنند، در چنين فضايي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشورت كرد و فرمود ما چكار كنيم؟ بجنگيم يا نه؟
جريان مشورت مستحضريد كه يك منطقه خاص خود را دارد. چند امر در مسئله شورا مطرح است يكي اينكه منطقه مشورت كجاست؟ يكي اينكه تنفيذ آراي ديگران به عهده كيست؟ آيا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك رأي دارد يا او تنفيذ كننده آراي مشاوران است؟ اين دو مقام كه مشخص شود آنگاه محدوده ولايت فقيه كه در عصر غيبت يك چنين برنامهاي دارند روشن ميشود كه مشورت تا كجاست و در چه امري است؟
مقام اوّل: امر الناس، محدود مشورت و لزوم تشخيص آن
مشورت كه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» خيلي مورد استناد قرار ميگيرد كه ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾؛[6] مؤمنين كساني هستند كه كارشان با مشورت انجام ميشود، اين منطقه مشورت را مشخص كرده است فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾، اما «امر الله» كه ديگر شورا نيست. چيزي كه «امر الله» است؛ نظير احكام شرعي، اين بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[7] فقط خدا بايد امر كند. احكام شرعي جزء «امرالناس» نيست، جزء «امرالله» است؛ چه چيزي واجب است؟ چه چيزي واجب نيست؟ چه چيزي حلال است؟ چه چيزي حلال نيست؟ چه چيزي صحيح است؟ چه چيزي باطل است؟ چه چيز زشت است و چه چيز زيباست؟ كه حكم است اينها «امرالله» است، اگر «امرالله» است بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ بايد انجام بگيرد، نه با مشورت و اگر ما در مسئله حكم خواستيم اين را شورايي كنيم اين سخن ناصواب است، براي اينكه حكم براي خداست ـ چه تكوين و چه تشريع ـ و اگر در يك چيزي مشكوك بود و نميدانستيم اين «امرالناس» است يا «امرالله»، بخواهيم به آيه سورهٴ مباركهٴ «شوري» تمسك كنيم، اين تمسك به عام در شبهه مصداقي خود عام است كه احدي تجويز نكرده است. آن نزاع معروف كه آيا تمسك به عام در شبهه مصداقيه جايز است يا نه؟ تمسك به عام در شبهه مصداقيه خاص است كه محل بحث است، وگرنه در شبهه مصداقيه عام كه كسي تجويز نكرده است. ما اگر ندانيم كه فلان چيز «امرالله» است يا «امرالناس» نميتوانيم به عموم ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾ تمسك كنيم. اگر مسلم شد كه فلان چيز «امرالناس» است؛ نظير اداره كشور که احكام الهي و احكام قضايي آن معلوم است، حالا دستگاه قضايي ما چطور باشد؟ دستگاه قانونگذاري ما چطور باشد؟ به صورت پارلماني باشد يا نه؟ به صورت دستگاه قضايي شورايي باشد يا تنها كسي اداره كند؟ اينها مربوط به آزمايش است و يك امور مردمي است. يك وقتي دستگاه قضايي شورايي بود که شوراي عالي قضايي بود و چند نفر اداره ميكردند، ديدند که آن كارآمد نيست؛ الآن يك كسي عهدهدار و رئيس است، بقيه منصوبين از طرف او هستند؛ يك وقت ميگفتند كشور هم رئيس جمهور ميخواهد، هم نخست وزير ميخواهد و هم بخشهاي ديگر، بعد ديدند كارآمد نيست، پست نخست وزيري را در بازنگري قانون اساسي حذف كردند؛ اينها جزء «امرالناس» است، آيا كشور غير از رئيس جمهور نخست وزير هم ميخواهد يا نه؟ ده سال گفتند آري، بعد ديدند بازده ندارد گفتند نه، اينها جزء «امرالناس» است و با مشورت حل ميشود؛ اما چه چيزي حلال است؟ چه چيزي حرام است؟ حكم وضعي چيست؟ حكم تكليفي چيست؟ اينها جزء «امرالله» است و مشورت نميخواهد. پس منطقه مشورت جايي است كه «امرالناس» باشد و نه «امرالله»، يك؛ در موارد مشكوك كه ما نميدانيم فلان شيء «امرالله» است يا «امرالناس» نميتوانيم به آيه سورهٴ «شوري» تمسك كنيم، چون تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است يا تمسك به مطلق در شبهه مصداقيه خود مطلق است که اين روا نيست، اين دو؛ فقط بايد در مواردي كه احراز كرديم آن «امرالناس» است، مشورت كنيم.
مقام دوم: حاكم اسلامي عهده دارد تنفيذ آراي مشاوران
حالا مشورت شده است آيا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تك رأي دارد؟ يا نه او عهدهدار تنظيم محفل مشورتي اينهاست يا به اتفاق آرا يا به اكثريت آرا يك امر را تصويب ميكنند که بعد وجود مبارك پيغمبر او را تأييد و تنفيذ ميكند؟ آنچه كه از سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم برميآيد از اين قبيل است، فرمود: ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾ که اين ﴿فِي الأمْرِ﴾؛ يعني «امر الناس»؛ يعنی «وشاورهم في امورهم»، نه «شاورهم في امرالله» ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾، كدام امر؟ يعني در احكام خدا با اينها مشورت بكن؟ احكام خدا كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ در امور مردم با اينها مشورت بكن؟ بله، امور مردم را رهبر مردم با مردم مشورت ميكند ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾؛ يعني «في امورهم در امرالناس»؛ حالا شما عضو شورا هستيد يا رئيس شوراييد يا دبير شوراييد؟ يعني اينها مشورت كنند و رأي بدهند تو اجرا بكن؟ تو مسئول اجراي آراي اينهايي؟ يا نه اينها مشورت كنند و بعد تو تنفيذ بكن، رسميت ببخش، وقتي قانوني شد و تأييد كردي، تصويب كردي و تنفيذ كردي؛ حالا يا «بالتسبيب» يا «بالمباشرة» اجرا ميكني، در بخش پاياني همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ﴾، نه «اذا عزموا» و نه «اذا عزمتم» تو بايد تصميم بگيري! ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾، پس اينچنين نيست كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك تك رأي داشته باشد و شخصيت حقوقي نداشته باشد و شخصيت حقيقي داشته باشد که فقط به عنوان «ابن عبدالله» باشد و بس، اينطور نيست، تو بايد تصميم بگيري، تو بايد عزم بكني و تو بايد تنفيذ بكني تا اجرا شود؛ حالا يا با دست تو يا با دست ديگري يا «بالتسبيب» يا «بالمباشرة».
مشورت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان جنگ بدر و پاسخ دو گروه از مهاجران
بر اساس اين قوانين كلي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اينها مشورت كرد، ذات اقدس الهي فرمود: ﴿يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾؛ يكي از اينهاست، فرمود يا «عير» يا «نفير» يا با «مالالتجارة» برخورد ميكنيد يا با مهاجم درگير ميشويد ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾، مشخص نفرمود كه حتماً برويد بجنگيد، لحظهبهلحظه حكم صادر ميشد.
در چنين فضايي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آنها مشورت كرد؛ اولي و دومي از يال و كوپال صناديد قريش سخن گفتند که اينها اينچنين هستند، آنها آنچنان هستند و ضمناً هم خواستند بگويند رو در رو شدن با اينها كار سهل نيست. نوبت به مقداد كه رسيد، مقداد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد يا رسول الله! ما حرفي را كه بنياسرائيل به موساي كليم(سلام الله عليه) زدند نميزنيم و نميگوييم ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾،[8] بلكه ميگوييم هرچه تو دستور بدهي ما اجرا ميكنيم؛ اگر دستور بدهي به طرف دريا حركت كنيد، به دريا ميرويم؛ به صحرا حركت كنيد، به صحرا ميرويم،[9] همان حرفي كه اصحاب حسينبنعلي(سلام الله عليه) با آن حضرت درميان گذاشتند گفتند: «نموت معك»، اينجا هم مقداد عرض كرد كه ما حرف اسرائيليها را نميزنيم كه بگوييم ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، بلكه ميگوييم «نخوض معك»، آنگاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با تكريم فرمود تو بنشين آنگاه فرمود: «اشيروا عليّ»[10] مجدداً طلب مشورت كرد؛ قبلاً از تكتك اينها رأي خواست، چون اينها جزء مهاجرين بودند
سرّ نظرخواهي اختصاص رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از انصار و اعلام آمادگي آنان
و بعد هم فرمود: «اشيروا عليّ» که به عموم ذكر كرد. رهبران انصار گفتند ظاهراً منظور ماييم، چون انصار بيش از مهاجر بودند و اكثريت را انصار تشكيل ميدادند؛ بعضي از رهبران انصار گفتند كه ظاهراً منظور حضرت ماييم، براي اينكه ما چون اكثريم و با مهاجرين كه تقريباً مشورت شده است، برخي از بزرگان انصار هم برخاستند همين حرف مقداد را زدند كه ما هرگز نميگوييم شما خودتان جنگ كنيد، ما ميگوييم هرچه شما دستور دهيد ما اطاعت ميكنيم.
سرّ اينكه از انصار رأي خواست، براي اين است كه انصار تعهد سپرده بودند، با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميثاق بستند و با آن حضرت بيعت كردند كه تا آنجا ممكن است از او حمايت كنند؛ منتها اين محل تأمل بود كه آيا پيمان انصار محدود به مدينه است يا خارج مدينه را هم شامل ميشود؟ انصاري كه قبلاً با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميثاق بستند، با آن حضرت بيعت كردند و تعهد سپردند كه از او حمايت كنند آيا معنايش اين است كه شما از مكه به مدينه بياييد، وقتي به مدينه آمديد ما در محدوده مدينه از تو حمايت ميكنيم؟ در حالی که اينجا بدر است و مدينه نيست، خارج از محدوده مدينه است يا نه وقتي شما مهاجرت كرديد و به مدينه آمديد در هرجا باشيد ما حامي شما هستيم؟ براي اينكه اين روشن شود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از رهبران انصار نظرخواهي كرد، آنها هم برخاستند همين حرف را زدند؛ يعني آن نصرت و ياري ما اختصاصي به مدينه ندارد، در خارج مدينه هم ما حامي شريعت و دين تو هستيم؛
امر پيامبر به جنگ و خبر از انجام آن
آنگاه وجود مبارك پيغمبر بعد از اينكه مشورت كرد و آراي اينها را بدست آورد و اكثريت اينها حاضر شدند به طرف فرمان الهي حركت كنند، فرمود: «و الله لكأني أنظر إلى مصرع أبي جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و فلان و فلان»؛[11] گويا من قتلگاه ابوجهل را ميبينم كه كجا كشته ميشود، قتلگاه عتبه را ميبينم كه كجا كشته ميشود، اين را البته بعدّها فرمود نه قبل؛ مثل اينكه وجود مبارك سيدالشهدا(سلام الله عليه) در شب عاشورا اول جاي اينها را نشان اينها نداد، بعد از اينكه فرمود هر كدام خواستيد برويد، برويد و شب است، تاريك است اينها با من كار دارند، نه با شما و راه رفتن باز است، آمدن بسته است و راه يك طرفه است؛ يعني هر كسي بخواهد برود راه باز است، هر كه بخواهد به كربلا به طرف من بيايد بسته است، اينچنين نبود كه اگر كسي خواست شبانه برود جلويش را بگيرند. فرمود روستاها به اينجا نزديك است، اين روستاهاي فراوان در اطراف كربلا هست، دست زن و بچهتان را بگيريد و برويد، هيچكدام از اينها؛ يعنی آن خواص هيچكدام حاضر نبودند که بروند، بعداً وجود مبارك حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) جاي اينها را در بهشت نشانشان داد؛ يعنی بعد از امتحان؛ نظير ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾،[12] از آن به بعد اين مقام را به اينها افاضه كردند. اينجا هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از اتمام حجت و بعد از اينكه اينها معلوم شد اينها ميگويند «نموت معك»، آنگاه فرمود: «و الله لكأني أنظر إلى مصرع أبي جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و فلان و فلان» و مانند آن.
كراهت مؤمنين در محدوده امر الناس نه امر الله
مطلب بعدي آن است كه اينكه در كريمه آمده است: ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾، اينها كراهت دارند درباره «امرالناس» نه «امرالله». بيان مطلب اين است كه اگر كسي حكم خدا را كراهت داشته باشد و حكم خدا را نپذيرد اين ديگر مؤمن نيست؛ اما حكم خدا را در جريان «عير» يا «نفير»؛ يعنی بر آن كالاي تجاري يا سپاه مهاجم تطبيق كنند كه ميشود موضوع و جزء «امرالناس»، اين ممكن است كراهت داشته باشد، ممكن است آت حق هم باشد؛ ولي او كراهت دارد؛ يعني اين براي او سخت است که اين كراهت برميگردد به موضوع و تشخيص و تطبيق، نه كراهت دارد در يك امري كه «بيّن الرشد» است که حكم خداست؛ لذا با ايمان منافات ندارد، چون قرآن كريم ايمان اينها را امضا كرده است و فرمود: ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾، چون مؤمن كه حكم خدا را كراهت ندارد؛ يعني اگر كسي مؤمن به خدا باشد، نميگويد اين چيزي كه خدا فرمود را من كراهت دارم، اين با ايمان او سازگار نيست؛ اما در جريان منافقين كه فرمود منافقون ﴿وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ﴾،[13] بعد فرمود اين منافقون ﴿لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ﴾، نه يعني در انفاق بيميل هستند؛ يعني در اين حكم خدا كراهت دارند، وگرنه آنها در پول خرج كردن كراهت ندارند و اموال فراواني براي ضد اسلام خرج ميكنند، فرمود آنها كساني هستند كه ﴿ينْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾،[14] پس اينها در صرف مال، در هزينه كردن ثروت، در تبليغات عليه اسلام و در مال خرج كردند كراهتي ندارند، اينطور نيست كه در اثر بخل و امساك راجع به انفاق كراهت داشته باشند، اينها در حكم خدا كراهت دارند؛ لذا منافق و كافر هستند.
«فتحصل الفرق» بين كراهت در موضوع، تطبيق بر موارد و كراهت در حكم خدا و مانند آن، اينها چون قرآن كريم ايمان اينها را امضا كرده است، معلوم ميشود اينها درباره حكم خدا اعتراضي ندارند، بلکه در تطبيق حكم بر «احدالموضوعين» كه تقريباً به «امرالناس» برميگردد كراهت دارند.
پرسش:...
پاسخ: نه در مدينه است، چون آنجا دارد ﴿وَ هُمْ كارِهُونَ﴾. در جريان مكه حضرت مهاجرت كرده است مؤمنين كه با او اظهار نظر نكردند و مؤمنين كه مخالفتي نكردند، اين در جريان مدينه است و ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ بعد از پيروزي جريان جنگ نازل شده است؛ يعني جنگ بدر شده، مسلمانها پيروز شدند، غنائمي بدست آوردند که مجاهدين فكر ميكردند اين غنائم فقط براي آنهاست، بعد دستور رسيد كه اين سالمندان يا عدّهاي كه در سنگرها بودند، اتاق فرماندهي را حفظ ميكردند، شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را حفظ كرده بودند، پشت جبهه بودند و خود جبهه را از راه فرماندهی تقويت ميكردند، اينها هم سهمي دارند، لکن آنها مائل نبودند؛ آنگاه آيه نازل شد، همانطوري كه ذات اقدس الهي در هنگام خروج پيغمبر از مدينه دستور داد که از مدينه خارج شويد و عدّهاي بيميل بودند، بعد معلوم شد كه حق با پيغمبر است و حق با حكم خداست، براي اينكه آمديد و جنگي كرديد، پيروز شديد، عدّهاي را كشتيد يا عدّهاي را اسير گرفتيد که حق بود و استفاده كرديد، الآن هم اگر مال از دست شما خارج شود و به دست همه مسلمين برسد که شما هم به اندازه خودتان سهمي ببريد، اين هم حق است ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که در ادامه ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾، اين جريان بعد از جريان جنگ بدر است، ميفرمايد همانطوري كه خروجتان از مدينه با بيميلي بعضي بود که بعد معلوم شد حق است، خروج اموال هم از دست مجاهدين گرچه با بيميلي بعضي از اينها همراه است؛ ولي حق است.
فرق كراهت مؤمنين در تقسيم غنائم با منافقين در انفاق
در اينكه فرمود منافق «كاره» است؛ يعني حكم خدا را كراهت دارد ﴿لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ﴾،[15] نه اينكه اينكه مال خرج ميكنند بدشان ميآيد، مال را در راه خدا خرج میكنند بدشان ميآيد، وگرنه اينها تلاش و كوشش ميكنند و براي ضد اسلام صرف مال كنند. در قرآن كريم فرمود هزينههاي تبليغي كه اينها عليه اسلام دارند ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ كم نيست ﴿ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً﴾.[16] بنابراين اين كراهتي كه در اين كريمه مطرح است با ايمان سازگار است، چون اينها تقريباً نسبت به موضوع كراهت داشتند نه نسبت به امر خدا كه بيميل باشند و نسبت به حكم خدا اعتراض داشته باشند؛ لذا با ايمان سازگار است.
تبيين سازگاري كراهت مؤمنين بر قتال با ايمان آنان
مطلب ديگر آن است كه اين كراهت در اينجا اين است كه اينها به رغبت به ميدان جنگ نرفتند، البته ﴿إِنَّ فَريقًا﴾ که با ميل نرفتند، با بيميلي رفتند؛ مثل اينكه اينها به قتلگاه میرفتند يا به طرف مرگ حركت ميكردند، در حالي كه اينچنين نبود انسان كه نميميرد، اگر شهيد شد ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[17] اگر فاتح شدند كه بالأخره حياتين است و ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾[18] نصيب او خواهد شد.
پرسش: ...
پاسخ: در همانجا هم يك عدّهاي بيميل حركت كردند، چون بالأخره كسي كه ميخواهد يك قافلهاي را مصادره كند بايد درگير شود، اينها حالت درگيري با آنها را هم نداشتند، چون اباسفيان مسلح بود و آنها هم مسلح بودند؛ منتها نظير يك هنگ آماده يا يك لشگر آمادهاي نبودند، وگرنه مسلح بودند.
پرسش: ...
پاسخ: ولي بالأخره براي كسي كه تا كنون غير از كتك خوردن و محروميت چيز ديگر نداشت و الآن هم آنچنان مسلح نيست، كارآزموده هم نيست، جنگي هم نكرده و نميداند آنها چند نفر مسلح هستند بالأخره با هراس است، البته بعضيها اينطور بودند ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ نه همهشان، البته همانها ﴿تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾؛ آنها علاقهمند بودند كه به سراغ قافله بروند، نه به سراغ اين لشگر مهاجم. آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ پيغمبر كه به نام آن حضرت است؛ يعني سورهٴ ٤٧ آيهٴ بيست، آنجا هم درباره كساني كه نسبت به جهاد بيميل هستند سخني دارد؛ اين بيميلي دو قسم است: يك وقتي انسان با شوق و رغبت پَر ميكشد به ميدان جنگ؛ يك وقتي با سختي اين را تحمل ميكند، اما چون حكم خداست ميپذيرد؛ يك وقت است نه ـ معاذ الله ـ نسبت به اصل حكم جهاد و فرمان خدا بيميل است و آنكه با ايمان سازگار نيست؛ آيهٴ بيست سورهٴ ٤٧ اين است ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ﴾؛ مؤمنين ميگويند چرا دستور جديدي نميآيد که فرمان «قتال» و مانند آن دهد؟ ﴿فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾ مؤمنين منتظر هستند كه دستور جديد بيايد، وقتي سوره تازه و دستور جديد درباره جهاد و نبرد آمد آنها كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ میباشند، به طرفي نگاه ميكنند؛ مثل انسان بيهوش، انسان محتضر و مثل اينكه دارد ميميرد و دارد مرگ را نگاه ميكند ﴿يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾؛ نگاه محتضرانه ميكنند ﴿فَأَوْلي لَهُمْ﴾ يك چنين حالت احتضار براي آنها اولي است، مرگ براي اينها اولي است؛ اين ناظر به كسي است كه درباره اصل حكم «قتال» اينها مشكل دارند؛ يعني نسبت به حكم خدا مشكل دارند، نه نسبت به موضوع؛ نسبت به موضوع فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾،[19] آن «كُره» است يعني دشواري، نه كراهت نسبت به حكم خدا، آن كه كراهت دارد نسبت به حكم خدا مؤمن نيست؛ آن کسی است كه حكم خدا را ميپذيرد؛ ولي سخت است؛ مثل اينكه روزه روزهاي تابستان در منطقه گرمسير سخت و «كُره» است، با دشواري انسان حكم خدا را قبول ميكند، عدّهاي البته صوم را براي خود «جُنَّةٌ مِنَ النَّار»[20] ميدانند و مشتاق روزه و منتظر ماه مبارك رمضان هستند، عدّهاي هم با «كُره» و سختي اين روزه را تلقي ميكنند؛ ولي بالأخره حكم خدا را قبول دارند و نسبت به حكم خدا كراهت ندارند. در اين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ معلوم ميشود اين كراهت درباره آن موضوع است و نه درباره فرمان خدا، وگرنه ايمان اينها را ذات اقدس الهي هرگز امضا نميكرد.
برخيها خواستند بگويند اين ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾؛ يعني «يجادلون في الحق كارهين كما كرهوا و جادلوا حين اخرجوك ربك بالحق» که خواستند بگويند تعبير اين است. از بلخي نقل شده است آنطوري كه مرحوم امينالاسلام ذكر كرد كه ﴿إِذْ يَعِدُكُمُ﴾ قبل از ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ نازل شده است؛ ولي در قرائت بعد قرار گرفته است.[21] اينها بخشي مربوط به شأن نزول آيه بود و بخشي هم مربوط به تطبيق اين با جريان مشورت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، بعد فرمود: ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾، در بحث ديروز هم اشاره شد كه طبق تعبير قرآن كريم شهر براي شهروندان خانه است، مدينه خانه مدني است ﴿مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾، همين گروه از مؤمنين كه درباره موضوع كراهت دارند و نه درباره حكم خدا ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾؛ بعد از اينكه حالا روشن شد كه اينها آمدند جنگي كردند و پيروز شدند ـ اگر دستور صريح باشد كه با ايمان سازگار نيست ـ البته مؤمنين صدر اسلام همه آنها مثل مقداد و عمار و مانند آنها نبودند، بسياري از مسايلي كه فعلاً براي ماها ضروري است براي آنها نظري بود، اينطور نيست كه بسياري از معارفي كه مربوط به عصمت است و كيفيت وحييابي است يا تشخيص منطقه حكم و منطقه موضوع و محور مشورت و مانند آن كه الآن تقريباً حل شده است، براي اوساط مسلمين صدر اسلام هم حل شده باشد؛ لذا گاهي هم با آن حضرت مباحثه و مجادله ميكردند ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ ٭ يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾ اين حق ﴿كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ﴾؛ مثل كسي كه او را كشانكشان پاي دار اعدام ميبرند و مرگ را هم برخيها نابودي تلقي ميكردند. اينكه آيه نازل شد که هرگز درباره شهيد نگوييد مُرد، بلكه شهيد حيات مجدد و نو پيدا كرده است، سرّش همين است.
وعدهٴ الهي به دوام در آيهٴ و علت ارادهٴ خداوند در مقابله با مهاجمين
فرمود: ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ﴾؛ فرمود ذات اقدس الهي يكي از دو امر را به شما وعدّه داد: فرمود يا به قافله «مالالتجارة» ميرسيد و اموال آنها را به سود اسلام و مسلمين مصادره ميكنيد كه در حقيقت براي خود شماست يا نه با آن «نفير» و مبارزان آنها روبهرو ميشويد و ميجنگيد؛ اينكه با آنها ميجنگيد، يكي از دو طايفه است؛ منتها شما علاقهمنديد كه با «غير ذات الشوكة» روبهرو شويد؛ يعني همان كالاي تجاري براي شما باشد نه اينکه با مهاجمين بجنگيد. ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾؛ يكي از اين دو طايفه براي شماست ﴿وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾؛ شما علاقهمنديد به اينكه با آن «عير» و «مالالتجارة» روبرو شويد و آن را مصادره كنيد، نه اينکه با مهاجمين مكه كه از مكه آمدند با آنها درگير شويد، آنها «ذات الشوكة» هستند؛ هم «ذات القدرة» هستند و هم «ذات الجلال» میباشند که از اين جهت به آن گفتند «شوكة»، لكن ذات اقدس الهي چون الآن شما روبرو شده با مهاجمين هستيد، مصلحت را در اين ميداند كه با مهاجمين بجنگيد.
﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ﴾ خداي سبحان ميخواهد با كلمات خود حق را بر باطل پيروز كند، هم كلمات تدويني و هم كلمات تكويني؛ هم با اوامر و نواهي خود كه كلمات او هستند ـ با آيات الهي ـ شما را هدايت ميكند و هم با فيضها و امدادهاي خاصي كه بعداً در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» شرح آن خواهد آمد، آنها هم كلمات الهي هستند. خداي سبحان با كلمات تكوين و تدوين حق را احيا ميكند و همچنين اصل و نسل كافر را هم قطع ميكند. آنچه كه در آينده ميآيد در «دَبر» و پشت اينها ميآيد؛ يعنی نسل آينده که آنها را ميگويند «دابر» و اصولاً «دابر» هم به معناي اصل است، اصل و ريشه كفار را ميخواهد قطع كند، چه اينكه ريشه كفار را يكي پس از ديگري قطع كرده است، بعد آيه نازل شد كه ﴿إِذا جَاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[22] که اين قطع «دابر» كافر است؛ يعني اصل كافر و اين هم به عنايت الهي است، چه اينكه در بعضي از بخشها دارد ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[23] كه مجموعاً يك آيه است ﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ٭ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾ كه اين برابر با سورهٴ مباركهٴ «توبه» و سورهٴ «صف» است كه ـ انشاءالله ـ در نوبت بعد بازگو خواهد شد.
«و الحمد لله رب العالمين»