درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

79/01/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 5 الی 8

 

﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ﴾(5)﴿يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرونَ﴾(6)﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ﴾(7)﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُون﴾(8)

 

اعتراضي بودن سؤال از انفال و شباهت آن با كراهت خروج براي جنگ

بخش اول سورهٴ مباركهٴ «انفال» درباره «انفال» و غنائم جنگ بدر بود و اين بخش دوم تنظيري به همان بخش اول است؛ مي‌فرمايد كه در جريان جنگ بدر كه اولين جنگ مسلمين با غير مسلمان‌ها بود و اسلام در برابر كفر قرار گرفت و پيروزي از آنِ اسلام و مسلمين شد، شما يك تجربه‌اي را نسبت به اصل خروج از مدينه داشتيد و همچنين تجربه‌اي درباره شروع جنگ داشتيد و همچنين در جريان غنائم بدر سؤالي داشتيد. بعد از پيروزي جنگ در تقسيم غنائم شما سؤالي مي‌كرديد كه ما اين غنائم را چگونه توزيع كنيم؟ دستور اين بود كه بخشي از اين غنائم براي مجاهدان است و بخشي هم براي آن كساني كه ادوات و وسايل جنگي را حفظ مي‌كردند و در ميدان جنگ حضور نداشتند و شخصاً نمي‌جنگيدند. شما اعتراض مي‌كرديد كه تلاشِ جهاد براي ما بود و آنها در صحنه حضور نداشتند. رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: حكم خدا اين است كه آنها را هم از غنائم برخوردار كنيم «هَلْ‌ تُنْصَرُونَ‌ إِلَّا بِضُعَفَائِكُمْ»؛[1] مگر شما نمي‌دانيد كه بسياري از بركت‌ها به وسيله همين دعاي ضعيفان نصيب شما مي‌شود؟ ضعيفان بايد از بهره‌هاي جنگي شما سودي ببرند. در چنين فضايي فرمود الآن كه موقع تقسيم غنائم جنگي است، شما از توزيع اين غنائم و تقسيم غنائم بين مستمندان اظهار بي‌ميلي مي‌كنيد و مي‌گوييد كه آنها در جهاد حضور نداشتند. مي‌فرمايد همان‌طوري كه در اصل جنگ، يعني از خروج از مدينه براي جريان بدر و مبارزه با كفار قريش شما بي‌ميل بوديد؛ ولي خدا دستور داد بجنگيد و سرانجام معلوم شد كه دستور خدا حكمت و مصلحت بود، بعد از جنگ هم در تقسيم غنائم راهي را كه خداي سبحان ارائه كرده است، طي آن راه هم به سود اسلام است و هم به سود مسلمين، هم منفعت شما را در دنيا به همراه دارد و هم در آخرت. اين «كَما» متعلق به بخش اول آيه مي‌شود؛ يعني ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾[2] معلوم مي‌شود اين سؤال يك استفهام محض و يك استفتاء صِرف نبود، بلكه با اعتراض همراه بود. مي‌فرمود الآن شما در توزيع غنائم معترض هستيد و با كراهت اين حكم را مي‌پذيريد، لكن حق در همين حكم است، چه اينكه در اصل جنگ كه خواستيد از مدينه بيرون بياييد، برخي از شما كراهت داشتيد؛ ولي معلوم شد كه اين كراهت شما بِجا نيست و حق با دستور الهي است.

عدم نياز به تقدير محذوف در تشبيه سؤال از انفال با خروج

اگر اين «كَما» را ما چنين معنا كنيم و بگوييم: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ در اين حكم خدا كه اين غنائم بايد بين همگان تقسيم شود، شما اعتراض نكنيد، كراهت نداشته باشيد و بي‌ميلي نكنيد؛ حق همين است كه خدا راهنمايي كرد، چه اينكه در اصل جريان جنگ و خروج از مدينه به طرف بدر عدّه‌اي بي‌ميل بودند؛ ولي معلوم شد كه حق با حكم خداست، در تقسيم غنائم هم همين‌طور. اگر ما اين‌چنين معنا كنيم، ديگر نيازي نيست به اينكه محذوفي را در تقدير بگيريم و بگوييم اين «كما» متعلق به محذوف است و مذكور نيست.

برخي‌ها خواستند بگويند اين «كما» متعلق به محذوف است؛ يعني همان‌طوري كه خداوند شما را در جريان تعقيب آن قافله پيروز كرد، در جريان جنگ هم پيروز مي‌كند. همان‌طوري كه شما عدّه‌اي از شما براي بيرون آمدن از مدينه براي تعقيب آن قافله كراهت داشتند، معلوم شد كه اين كراهت نارواست، در رو به رو شدن با لشگريان مهاجم قريش كه از مكه حركت كرده بودند، عدّه‌اي از شما كراهت داريد و اين كراهت شما نارواست؛ اين را برخي از مفسران ذكر كردند كه اين متعلق به محذوف است.

لكن اين «كما» كه تشبيه است، بايد يك «مشبه‌به» «مفروغ‌عنه» اصيل داشته باشيم و بعد فرعي را با اين اصل تطبيق كنيم و تشبيه كنيم. جريان تعقيب قافله و كاروان «مال التجاره»‌اي كه از شام به طرف مكه برمي‌گشت، در بين راه اين به ثمر نرسيده بود؛ ولي مسلمين در اين جريان فاتح و پيروز نشدند تا اينكه كسي بگويد همان‌طوري كه خروج شما از مدينه براي دستگيري اين قافله حق بود، الآن هم رو به رو شدن شما با اين مهاجمان و لشگريان قريش كه از مكه آمدند هم حق است، گرچه بعضي از شما بي‌ميل‌ هستند و كراهت دارند، چون آن جريان هنوز به ثمر نرسيد كه ما ببينيم آن حق بود يا نبود.

ضرورت تبيين شأ‌ن نزول آيهٴ در تشخيص وجه تشابه

اين ترجمه آيه است؛ ولي مستحضر هستيد که صدور و ذيل آن با ابهام همراه است؛ اصل آن قصه بايد مشخص شود تا معلوم شود اين تشبيه از كجاست. اين ترجمه قرآن براي كساني كه مسلمان‌، شيعه و ساليان متمادي در خدمت قرآن بودند مفهوم نيست، چه رسد براي بيگانه؛ جز اينكه اول شأن نزول مشخص شود، به كمك خود آيات قدري توضيح داده شود، آن‌گاه معلوم مي‌شود كه پيام آيه چيست.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در سن چهل سالگي مبعوث شدند، سيزده سال را در مكه بودند که هم خودشان آسيب مي‌ديدند و هم پيروان و مؤمنان به آن حضرت در تمام اين سيزده سال در زحمت بودند؛ يا اموالشان را مصادره مي‌كردند يا خودشان را مي‌زدند يا خودشان را شهيد مي‌كردند، اينها يا ناچار مي‌شدند سكوت كنند و هر ظلمي را تحمل كنند يا ناچار مي‌شدند گاهي به طرف حبشه و گاهي هم به طرف مدينه مهاجرت كنند؛ به هيچ وجه مسلمان‌ها در اين سيزده سال در مكه امنيت نداشتند، بعد از اينكه عدّه‌اي با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به طور خفا بيعت كردند و زمينه را براي مهاجرت حضرت از مكه به مدينه فراهم كردند، وجود مبارك حضرت به دستور خدا از مكه بعد از سيزده سال به طرف مدينه مهاجرت كردند که مردم مدينه هم استقبال كردند و به نام انصار او را ياري كردند، عدّه‌اي هم كه قبلاً از مكه به مدينه آمده بودند به اينها پيوستند، عدّه‌اي هم بعداً از مكه به مدينه آمدند و شدند مهاجر كه وجود مبارك حضرت امير عدّه‌اي از «فواطم» و زن‌ها را از مكه به مدينه آورد، البته اين فقط كار حضرت امير بود كه علناً از مكه به مدينه بيايد و يك عدّه از زن‌ها به نام «فواطم» را هم به همراه داشته باشد و بعد هم اعلام آمادگي براي هر درگيري داشته باشد و آنها هم ‌ديدند كه با علي‌بن‌ابي‌طالب نمي‌شود درگير شد.

اين مهاجراني كه برخي به دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبل از هجرت آن حضرت از مكه به مدينه آمدند و برخي بعد پيوستند و انصاري كه در مدينه بودند، اينها به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعهد كردند، ميثاق بستند و بيعت كردند كه تا آخرين قدرت از او دفاع و حمايت كنند؛ لذا حكومت اسلامي در مدينه مستقر شد و تشكيل شد؛ اينها يك نيروي رزمي داشتند، يك نيروي تبليغي داشتند و براي دفاع آماده بودند و ديگر از آن به بعد سخن از خورد نبود، سخن از زد و خورد بود؛ به اصطلاح فقط سيزده سال در مكه خورد بود، در آن زمان زد و خورد كه نبود، اينها هميشه مي‌خوردند يا شهيد مي‌دادند يا اموالشان مصادره مي‌شد يا ناچار مي‌شدند به حبشه و مدينه مهاجرت كنند. در مدينه كه حكومت تشكيل شد، زد و خورد شروع شد که ديگر آنها نمي‌توانستند حمله كنند و مسلمان‌ها از خودشان دفاع مي‌كردند.

در چنين فضايي و در ماه مبارك رمضان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خبر رسيد اباسفيان كه تجارت رسمي مكه به عهده مانند اينها بود، از مكه كالا را مي‌بردند به شام مي‌فروختند و از آن‌جا «مال‌التجارة» را به مكه مي‌آوردند که بازار رسمي مكه هم به نام اينها بود. سرمايه‌دارهاي مكه «مال‌التجارة» خودشان را به همراه اباسفيان به شام منتقل مي‌كردند و از شام هم كالاي لازم براي مكه مي‌آوردند. به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خبر رسيد كه اباسفيان با اين «مال‌التجارة» فراوان، از شام دارد به مكه برمي‌گردد؛ اين مسلمان‌ها هم كه از اينها طلب شرعي دارند، براي اينكه بسياري از اينها اموالشان مصادره شده بود و اگر كسي مي‌خواست از مكه به مدينه مهاجرت كند به او اجازه نمي‌دادند كه اموال خود را منتقل كند، نه اموال غير منقول او را مي‌خريدند و نه اموال منقول را اجازه مي‌دادند كه از مكه به مدينه منتقل كنند؛ خانه‌هاي اينها را مصادره مي‌كردند و اموال اينها را هم مي‌گرفتند. پس بخش عظيمي از مسلمان‌هاي مكه اموالشان به غارت همين صناديد قريش رفته بود. پس مسلمين يك حق مسلمي نسبت به اينها داشتند، اين مال‌باخته‌ها مي‌خواستند حق خودشان را بگيرند و از طرفي هم اين صناديد قريش از هر فرصتي براي براندازي نظام اسلامي استفاده مي‌كردند، اموالشان را در راه براندازي نظام نوپاي اسلامي صرف مي‌كردند و علل و عوامل ديگري هم دست به دست هم داد تا ثابت كند که اين «مال‌التجارة» حق طِلق مسلمان‌هاست، چون بالأخره اينها سيزده سال مال‌باخته بودند. دستور رسيد كه شما برويد به طرف اين قافله و اموال خودتان را بگيريد؛ آن مقداري كه مال شماست، به عنوان اينكه از شما مصادره كرده بودند استرداد كنيد و بقيه‌ای هم كه هست، زمينه است براي براندازي نظام اسلامي، آنها مال را براي همين مي‌خواهند، شما اينها را خلع سلاح كنيد؛ حالا فرق نمي‌كند گاهي سلاح شمشير است و گاهي سلاح مسايل اقتصادي است.

آن بيگانه كه از اسلام خبري ندارد، از آن سيزده سال محروميت و مستضعف بودن مسلمين خبر ندارد، از مصادره اموال اينها خبر ندارد، از اينكه اينها را با دست خالي از مكه به مدينه فرستادند و اينها آمدند شدند اصحاب ««صُفّه»» خبر ندارند، مي‌گويند اين مسلمان‌ها غارتگري كردند؛ در حالي كه مسلمين با دست خالي از مكه به مدينه آمدند، هر كسي در مكه براي خودش يك مسكني داشت، اجازه ندادند كه اين مسكن‌ها را بفروشند و اينها ناچار آمدند در مدينه جزء اصحاب «صُفّه» شدند، در اين ايوان‌هاي مسجد پرسه مي‌زدند و با تكدّي‌گری زندگي مي‌كردند، از اينها كه خبر ندارند، مي‌گويند مسلمين اموال مشركين را غارت كردند؛ ولي همين مال‌باخته‌ها مي‌دانند كه دارند اموال خودشان را مي‌گيرند و اين غارت نيست. اين اصحاب «صُفّه» كه از مكه به مدينه آمده بودند، در مكه مسكن داشتند يا نداشتند؟ بالأخره يك خانه‌اي داشتند، همه اينها را گرفتند، اينها آمدند در مدينه و در مسجد به سرمي‌برند.

انصار و ساير مؤمنيني كه در مدينه بودند و ذات اقدس الهي از مردم با ايمان مدينه در قرآن كريم با كمال تكريم ياد كرده است که فرمود: ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾،[3] از مردم مدينه به نيكي ياد كرد و فرمود اين انصار دوستان و دوستداران مهاجرين بودند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾، نه براساس کمک و تكدّي نظير كميته امداد، با احترام و محبّت نه براساس ترحم، نمي‌خواستند صدقه دهند! محبّانه از مهمانانشان پذيرايي مي‌كردند، نه «يتصدقوا» بلکه ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾، اينكه فرمود: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[4] برای همين است. در بعضي از مسايل غنائم جنگي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينكه سهم شما اين است و سهم مهاجرين اين است؛ اينها عرض كردند نه، ولو ما نيازمند هم باشيم سهام ما را به همين مهاجرين دهيد. اين‌طور قرآن كريم در سورهٴ «حشر» از اينها تجليل كرده كه اينها اهل ترحّم و صدقه نبودند، اينها محبّان مهاجرين بودند، يك؛ در موقع لزوم آنها را بر خود ترجيح مي‌دادند، دو؛ اهل ايثار بودند، ايثار در قبال «استئثار» است؛ «استئثار» آن است كه انسان خود را بر ديگري مقدم بدارد؛ نظير همان تيول اموي، اين سلاطين را مي‌گفتند «مستئثر» هستند، چون خود را بر ديگران مقدم مي‌داشتند؛ اما انصار «مؤثِر» می‌باشند، اهل ايثارند؛ يعني ديگري را بر خود مقدم مي‌دارند ولو خودشان نيازمند باشند. گاهي آدم نيازمند است؛ ولي چيزي دارد كه جبران كند و گاهي نيازمند است فقط به همان سهميه که اين سهميه را «خصاصة» مي‌گويند؛ آن فقر و تنگدستي كه انسان با يك چيز معيني آن فقر خود را برطرف مي‌كند به آن «خصاصة»مي‌گويند؛ يعني آنچه كه مختص خود آدم است فرمود: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ يعني فقري دارند كه با همين «مايختص به» بايد مشكلشان را حل كنند؛ آنچه كه «ما يختص به» است و مخصوص آنهاست كه فقر اينها را برطرف كند، اين را به مهاجرين تقديم مي‌كردند؛ مدار اين دوستی احترام و محبت است، نه ترحم و صدقه. اين‌طور كه قرآن كريم از انصار تجليل مي‌كند که فرمود: ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾، ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، اينها ديدند به اينكه اين مهاجرين كه با دست خالي از مكه به مدينه آمدند، اينها فقير نيستند، اينها براي رضاي خدا دست از زندگي كشيدند.

وقتي اين آيه نازل شد ﴿وَ كَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾[5] اينها به سوی مدينه راه افتادند. خدا فرمود روزيِ همه به دست خداست، روزيِ انسان‌ها به دست خداست، روزيِ حيوان‌ها به دست خداست. حيوان‌ها دو قسم هستند؛ بعضي از حيوانات اهل پس‌انداز و ذخيره‌ هستند؛ مثل مور، موش و مانند آن، بعضي از حيوانات‌ می باشند كه اهل پس‌انداز و ذخيره نيستند؛ نظير بلبل‌ها و گنجشك‌ها كه به خوانندگي سرگرم‌ هستند، بلبل كه ذخيره‌اي ندارد، اين مور و موش است که ذخيره دارند. ذات اقدس الهي فرمود كه هم مور و موش كه اهل ذخيره و پس‌اندازند و روزيهايشان ذخيره مي‌كنند خدا روزي‌هايشان را مي‌دهد، هم بلبل و گنجشك و اين طيور را كه اهل ذخيره و پس‌انداز نيستند را باز هم خدا در زمستان به اينها روزي مي‌دهد ﴿وَ كَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾. حالا اين همه پرنده‌هاي مهاجر كه از منطقه‌هاي دوردست می‌آيند، گاهي مي‌بينيد صد كيلومتر، گاهي دويست كيلومتر، گاهي هزار كيلومتر از منطقه‌هاي قطبي به اين منطقه‌هاي معتدل و تالاب‌ها مسافرت مي‌كنند، چه كسي اينها را هدايت مي‌كند؟ چه كسي روزي اينها را قبلاً ذخيره مي‌كند؟ چه كسي وقتي هوا گرم شد اينها را هدايت مي‌كند که دوباره هزار كيلومتر ـ كمتر و بيشتر ـ به آن منطقه اولي برگردند؟ راهنماي اينها كيست؟ فرمود هر پرنده‌اي كه بالأخره روزي خود را ذخيره نمي‌كند، خدا او را جابجا و هدايتش مي‌كند كه اينها راه را گم نمي‌كنند و راه را عوضي نمي‌روند. اگر اينها پرواز كنند و راه بلد نباشند، به يك منطقه سردسير ديگري فرود بيايند، آن‌جا بالأخره يخ مي‌زنند و اگر خيلي دورتر بروند، به سمت منطقه‌هاي استوايي و سوزان حركت كنند، آن‌جا ديگر نمي‌توانند و قدرت تحملش را ندارند، چون آنها از منطقه قطبي آمدند. اين آيه كه نازل شد مهاجرين حركت كردند و گفتند بله ما هم يك انساني هستيم و در كنار سفره خدا روزي مي‌خوريم؛ از جايي به جايي مي‌رويم، اهل پس‌انداز هم نيستيم و روزي ما هم با ما حمل نمي‌شود ﴿وَ كَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا﴾ همان خدايي كه در مكه رازق ماست در مدينه هم رازق ماست و در مدينه با همين طمأنينه آمدند، يك مختصر سختي را براي آزمون تحمل كردند که بعد هم خدا هم تأمينشان كرد.

بنابراين اگر كسي از وضع اسلام و مسلمين مستحضر نباشد ـ معاذالله ـ اين جريان حمله به قافله ابوسفيان را به عنوان غارتگري تهمت مي‌زند، چه اينكه آن قلم به مزدهاي مخالف اسلام هم همين كار را كردند، نويسنده کتاب تاريخ 23 ساله هم همين كار را كرده است؛ ولي وقتي انسان اصل جريان را بفهمد، مي‌فهمد که حق طِلق مسلمين بود. در چنين فضايي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خواستند از مكه به طرف اين قافله حركت كنند يك عدّه‌اي بي‌ميل بودند و مي‌گفتند ما مقدورمان نيست كه با اينها درگير شويم، بالأخره مقاومت مي‌كنند، اباسفيان هست و اينها جزء صناديد قريش هستند. اكثري موافق بودند و وعدّه الهي هم چنين بود ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾؛ اين وعدّه الهي بود كه ذات اقدس الهي فرمود شما برويد و اين حق طِلقتان را بگيريد. شهر و روستايِ آدم خانه آدم است، بيت و دار بر خود بَلَد هم اطلاق مي‌شود، فرمود: وجود مبارك پيغمبر، به اينها بگو هنگامي كه خواستيد از مدينه خارج شويد عدّه‌اي بي‌ميل بودند، البته عدّه‌اي مايل بودند، سخني نگفتند و مطيع بودند. در جريان جنگ بدر عدّه‌اي كراهت داشتند؛ ولي بعد معلوم شد كه حق با وحي الهي است، جنگ بدري پيش آمد و پيروز شديد، الآن هم در تقسيم غنائم جنگي عدّه‌اي بي‌ميل‌ هستند و مي‌گويند چرا به ديگران اين غنائم را مي‌دهيد، آنها که حضور نداشتند، بفهمند به اينكه حق با حكم خداست كه فرمود عادلانه بين همه توزيع كنيد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، براي صناديد قريش بود كه اباسفيان هم سهمي داشت. برای همان سران قريش بود آنها كالاهاي زيادي داشتند منتها سرپرست اين قافله اباسفيان بود.

پرسش: ...

پاسخ: چون آنها براي صناديد قريش بود؛ صناديد قريش در تمام اين مدت اموال مسلمين را غارت مي‌كردند و يك نفر يا دو نفر كه نبودند. خانه پيغمبر و خانه علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و مانند آنها را که كسي نخريد، همه را گرفتند؛ اين‌طور نبود كه حالا به پيغمبر اجازه دهند كه خانه‌اش را بفروشد يا به حضرت امير اجازه دهند خانه‌اش را بفروشد يا به ساير مهاجرين اجازه دهند خانه‌اش را بفروشند يا سهامي كه «فواطم» داشتند از آنها بخرند، اينها ناچار شدند با دست خالي فرار كنند، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با همراهشان در همان غار ثور آمده آن‌جا و مدتي مخفي بود تا اينكه كم‌كم به مدينه آمدند.

پرسش: اين جريان جنگ بدر دليلی بر اين نمی‌شود که هر طلبکاری حق خودش را بگيرد؟

پاسخ: نه، آن در صورت تقاص است و تقاص يك حساب ديگري دارد. مال‌باخته اگر اموال آن گيرنده مال به دست او رسيد، اين شخص شرعاً مي‌تواند تقاص كند؛ ولي اگر حكومت و نظام اسلامي باشد، بايد مراجعه كند از راه حكومت شرعي حق خود را بگيرد، وگرنههرج و مرج مي‌شود؛ اما وقتي يك كسي در قبال حكومت اسلامي عليه اسلام و مسلمين به غارتگري پرداخت و اموالشان را مصادره كرد، آدم مي‌تواند تقاص كند و مال خودش را بگيرد.

مسلمان‌ها در حدود 313 نفر بودند و اينها كه كراهت داشتند، اينها منافق نبودند بلکه مؤمن بودند؛ منتها ايمانشان يك مختصري ضعيف بود که اينها با اعتراض و با بي‌ميلي بيرون آمدند؛ ولي سرانجام اطاعت كردند. يهودي‌ها كه ارتباط مستقيمي با صناديد قريش داشتند و با مشركين مكه در ارتباط بودند، فوراً به اباسفيان اطلاع دادند كه مسلمان‌ها براي اينكه اموال شما را بگيرند حركت كردند. اباسفيان دو كار كرد: يكي اينكه فوراً يك قاصدي فرستاد مكه و همه اينها را با يك وضع فجيعي باخبر كرد كه ما در معرض خطريم و فوراً به داد ما برسيد، دوم هم اينكه مسير خود را برگرداند و نزديك درياي احمر از بيراهه خودش را به طرف مكه نزديك كرد تا اينكه در مسير اينهايي كه از مدينه بيرون آمدند نباشند. آن كسي كه از طرف اباسفيان آمد به مكه با يك وضع فجيعي گريه كرد، گوش شتر را بريد، مقداري خون شتر را به صورت شتر مي‌ريخت كه حالت اعلام خطر مرگ و مانند آن باشد، جامه خود را دريد و پشت و رو كرد، وارونه روي شتر نشست ـ اينها البته بحث‌هاي تاريخي است ـ اين منظره براي همه رعب‌آور بود و اكثري سرمايه‌دارهاي مكه هم «مال‌التجارة» آنها در اختيار ابوسفيان بود كه داشت مي‌آورد، آنها هم هدف سياسي و هم هدف اقتصادي داشتند. ابوجهل فرماندهي اين لشگر را به عهده گرفت که در حدود هزار نفر جنگجو تأييد شدند، عدّه زيادي سوار شتر بودند و با شتر آمدند، صد نفر تقريباً سوار اسب بودند و غالب اينها هم مسلح بودند؛ اما مسلمان‌ها در حدود 313 نفر بودند، شايد يكي دو نفر آنها اسب داشتند و بقيه هم پياده بودند که نزديك بدر رسيدند.

بدر نام يك كسي از مردم حجاز است كه در اين بين راه مكه و مدينه يك چاهي حفر كرده که به نام چاه بدر است و آن منطقه هم به نام منطقه بدر شده است. اصل اين بدر را گفتند اسم آن شخص بود که چاه و آن منطقه هم به نام بدر است. الآن هم اگر شما آن‌جا مشرف شويد مي‌بينيد يك آبادي مختصري است، چند خانه مغازه دارد و آن محوطه چاه هم به طور سمبليك محفوظ است که دَلو و كيفيت آب كشيدن هم هست، البته چاهی نيست كه آب داشته باشد؛ ولي سمبليك آن هست، بعد قبرستان شهدا مشخص است که آن‌جا زيارت مي‌كنيد، در كنار و بيرون اين قبرستان كه محصور است و ديوار دارد، آن «قليب» و چاهي كه كندند و مشركين را آن‌جا دفن كردند که آنها با شهدای بدر فاصله دارند؛ از همان اول هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طرز مبتكرانه‌اي اين شهدا را دفن كرد كه اينها در قبرستان واحد دفن نشوند، محدوده مدفن كشته‌هاي قريش بيرون است و در اين محدوده‌اي كه شهدا دفن هستند كسي از آنها دفن نشده باشد؛ لذا اين قبور شهداي بدر محصور است و ديواري دارد، بيرون اين مدفن اجساد كشته‌هاي مكه است.

نزديك اين منطقه شدند باخبر شدند كه قافله «مال‌التجارة» اباسفيان مسيرش را برگرداند و از راه ديگر خودش را به مكه نزديك مي‌كند؛ ولي از مكه يك لشگر جنگجوي مهاجم و مسلح آمده است. اين‌جا هم عدّه‌اي كراهت داشتند كه با اينها رو به‌ رو شوند و بجنگند، گفتند ما براي «مال‌التجارة» آمديم، الآن با اينها بايد بجنگيم؟! ﴿وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾ آيه نازل شد بالأخره ذات اقدس الهي يكي از دو پيروزي را نصيب شما مي‌كند؛ حالا يا «مال‌التجارة» يا پيروزي بر اين لشگر مهاجم، شما علاقه نداشته باشيد فقط «مال‌التجارة» گيرتان بيايد، ببينيد خدا چه دستور داده است. در طليعه امر بعضي بي‌ميل بودند؛ ولي در پايان همه تسليم شدند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها را توجيه كرد و فرمود شما همان نزديك چاه چادر بزنيد و آماده باشيد.

وعدّه‌ها و نصرت‌هاي الهي هم از مُلك و ملكوت از دو نشئه به اينها رسيده است؛ از طرفي دل‌هاي اينها را آرام كرد، يك؛ دل‌هاي كفار را مرعوب كرد، دو؛ بادي هم در جهت موافق مسلمين و مخالف كفار رسيد، سه؛ براي اينكه مسلمان‌ها پشتشان به باد بود و كفار رويشان به باد بود. آنها مي‌خواستند حمله كنند، اين باد نمي‌گذاشت؛ مسلمان‌ها مي‌خواستند حمله كنند، اين باد آنها را تأييد و كمك مي‌كرد، چون باد از پشت اينها مي‌آمد؛ ولي از روبه‌روي كفار مي‌وزيد. اينها احتياج داشتند به اينكه سرزميني كه رويش زندگي مي‌كنند داراي آب باشد، شايد آب چاه براي همه كافي نبود و اين‌جا هم رملي بود و شن‌زار که پا در آن فرو مي‌رفت، در ميدان نبرد بايد زير پايت سفت باشد، باران مناسبي آمد و اينها خودشان را شستشو كردند، آب ذخيره كردند، وضو گرفتند، از اين باران مدد گرفتند، اين زمين‌هاي رملي و شن‌زار اينها به صورت زمينه گل و خاكي درآمده که سفت و محكم شده؛ اما همين باران و همين باد براي آنها يك عذابي بود، براي آنها تندباد بود، طوفنده بود، بساط آنها را به هم زد، ديگ و دگدار اينها را به هم ريخت، چادر اينها را به هم ريخت.

اين نصرت‌هاي مُلكي و ملكوتي بود كه دل‌هاي مسلمين نرم شد وآن شب با سخنراني پيغمبر آرام شدند و تا صبح كاملاً خوابيدند؛ ولي آنها مرعوب بودند، چون گفتند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داده بود كه اگر كسي از طرف آنها آمد بياوريد تا من تحقيقات كنم ؛اينها در كنار چاه چون چادر زده بودند و چاه در اختيار همين مسلمين بود، نوكرها و غلام‌هاي آنها كه مي‌آمدند براي آب گرفتن، چند نفر از اينها را آوردند به اردوي اسلامي و از اينها تحقيق كردند كه شما چند نفريد؟ گفتند ما نمي‌دانيم. حضرت فرمود از اينها سؤال كنيد آن مسئولين تغذيه اينها روزي چقدر غذا تهيه مي‌كنند؟ اينها گفتند كه روزي نه تا ده شتر اينها براي تغذيه مي‌كشند. حضرت فرمود اينها نهصد الي هزار نفر هستند، براي اينكه به طور معمول هر شتري غذاي صد نفر است. اينها با اين همه امكانات آمدند، در حالی كه كباب نمي‌خوردند، اينها خرما مي‌مكيدند. فرمود از اينكه اينها روزانه متصديان طبخ و آشپزي اينها نه يا ده شتر مي‌كشند، معلوم مي‌شود اينها نهصد الي هزار نفر هستند. تقريباً نزديك هزار نفر هم بودند؛ يعنی نهصد و اندي نفر بودند. ساير اطلاعات نظامي را كه اين كارگرها باخبر بودند را هم از اينها گرفتند. عمده سخنراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در شب جنگ بدر بود كه روزش عمليات شروع شد كه اينها آرام شدند و در كمال طمأنينه خوابيدند.

از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه قبل از آن سخنراني بسياري از ماها مي‌لرزيديم كه ما جنگي نكريدم، يك؛ جمعيت ما 313 نفر است و آنها هزار نفر می‌باشند، دو؛ آنها سواره هستند و ما پياده هستيم، سه؛ آنها به سربازانشان كباب مي‌دهند و ما به سربازانمان خرما می‌دهيم، چهار؛ ما با چوبدستي آمديم و آنها با شمشير آمدند، پنج؛ اين جنگ نابرابر است، چطوري ما بجنگيم؟ مگر چند نفرمان شمشير دارند! فرمود بسياري از اينها مي‌لرزيدند، ما رفتيم ببينيم که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در چه حالت است. ديديم در كنار يك درختی مشغول مناجات و زمزمه و دعاست، گويا اصلاً شب شبي نيست كه فردايش جنگ باشد، در كمال طمأنينه است که ما هم آرام شديم، تا صبح در كنار آن درخت مشغول مناجات و زمزمه با خدا بود. وجود مبارك حضرت امير دارد كه «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ(صل الله عليه و آله وسلّم)» [6] همين است، فرمود در ميدان جنگ هم‌همين طور بود؛ هر وقت ما احساس هراس مي‌كرديم و «نائره» جنگ داغ مي‌شد، ما نزديك پيغمبر که مي‌رفتيم احساس آرامش مي‌كرديم، او چيز ديگري بود.

اين وضع شب بدر بود؛ فردا هم كه جنگ شروع شد، اول حضرت اتمام حجت كرد و كسي را فرستاد كه ما آماده براي گفتگو و مذاكره هستيم، ما هرگز ابتدا به جنگ نمي‌كنيم، اين شماييد كه داريد حمله مي‌كنيد. ما براي گفتگو و مذاكره آماده‌ايم، سيزده سال حرف ما را نشنيديد؛ حالا اگر حرف ما را بشنويد و در مذاكره شركت كنيد ما جنگي نداريم. پيشنهاد صلح و سازش داد آنها نپذيرفتند، مخصوصاً ابوجهل. ابوجهل گفت همه انصار را بكشيد مهاجرين را نكشيد، آنها كه از مكه آمدند آنها را اسير بگيريد و دوباره برگردانيم مكه تا براي ديگران عبرتي باشد؛ ولي فردا تقريباً هفتاد نفر از مشركين كشته شدند، تقريباً هفتاد نفر هم به اسارت درآمدند، از مسلمين فقط چهارده نفر شهيد شدند و كسي هم اسير نشد؛ آنها ديدند وضع اين‌طور است، فرار كردند و برگشتند؛ ولی ابوجهل(عليه اللعنة) تا آخرين لحظه مقاومت مي‌كرد كه بعد به آن سرنوشت مشئوم مبتلا شد.

شأن نزول آيه دال بر عدم حذف و اصل اوّلي مؤيد آن

در اين زمينه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما در توزيع غنائم ببينيد دين چه مي‌گويد، مبادا بگوييد آنها كه در جنگ شركت نكردند چه سهمي از غنيمت دارند؟! همان‌طوري كه در اصل جنگ حرف خدا را گوش داديد و به نتيجه رسيديد، الآن هم در توزيع غنائم حرف وحي را گوش بدهيد و به نتيجه می‌رسيد ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ ٭ يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾؛ همان‌طوري كه در اصل جريان جنگ عدّه‌اي كه اعتراض مي‌كردند و بعد معلوم شد كه اعتراضشان وارد نيست، بي‌ميل بودند که بعد معلوم شد كراهتشان به موقع و بجا نيست، در توزيع غنائم هم اين‌چنين هستند ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾، ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾، اين ديگر متعلق به محذوف نيست، ما تا بتوانيم براساس اصل اصالت عدم حذف حركت كنيم اولي است.

ديدگاه صاحب بحر المحيط بر محذوف بودن «نصرك»

برخي از مفسرين نظير صاحب البحرالمحيط[7] ايشان پانزده قول در اين مسئله نقل كردند که متعلق چيست؟ تشبيه چيست؟ بعد مي‌گويند قلبم به هيچ‌كدام از اين اقوال پانزده‌گانه آرام نشد تا اينكه شب در عالم رويا با كسي بحث مي‌كردم، به رفيقم گفتم كه پانزده قول در اين آيه ذكر كرديم که هيچ‌كدام مرا آرام نكرده، دفعتاً در عالم خواب به ذهنم رسيد كه «نصرك كما اخرجك» آن محذوف نصرك است؛[8] يعني خدا تو را ياري كرد همان‌طوري كه «اخرجك».

حقانيت وحي، اصل ثابت در مشبّه و مشبه به

حالا اگر كسي بتواند اين را در خود محدوده جنگ بدر پياده كند و اصلي داشته باشد به نام جنگ و فرعي داشته باشد به نام توزيع غنائم که اصل امتحان خوبي داده، اين فرع را مي‌شود به اصل تشبيه كرد. فرمود همان‌طوري كه در اصل جريان جنگ بدر گرچه برخي كراهت داشتند؛ ولي معلوم شد حق با وحي است، الآن هم در توزيع غنائم جنگي بين فقرا هم حق با وحي است، گرچه عدّه‌اي بي‌ميل هستند. از «يسئلونك» معلوم مي‌شود که صِرف استفتاء محض نبود و با كراهت آميخته بود. فرمود ﴿قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ اين حرف را بشنويد، همان‌طور که ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾؛ آن‌جا گرچه كراهت داشتيد که بعد معلوم شد حق با وحي است، اين‌جا هم اگر كراهت داريد حق با وحي است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] بحارالانوار، ج19، ص270.
[2] انفال/سوره8، آیه1.
[3] حشر/سوره59، آیه9.
[4] حشر/سوره59، آیه9.
[5] عنکبوت/سوره29، آیه60.
[6] نهج‌البلاغه، غرايب9.
[7] تفسير البحر المحيط، ج5، ص272 ـ 275؛ «و اختلفوا علی خمسة عشر قولا...».
[8] تفسير البحر المحيط، ج5، ص275؛ «لكنه لم يحتط بلفظ الكلام و لم يكن في طبعه صوغه أحسن صوغ و لا التصرّف في النظر فيه من حيث الفصاحة ... فرأيت في النوم أنني أمشي في رصيف و معي رجل أباحثه في قوله ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ فقلت له ما مرّ بي شي‌ء مشكل مثل هذا و لعل ثم محذوفا يصح به المعنى و ما وقفت فيه لأحد من المفسرين علي شي‌ء طائل ثم قلت له ظهر لي الساعة تخريجه و إن ذلك المحذوف هو نصرك و استحسنت أنا و ذلك الرجل هذا التخريج ثم انتبهت من النوم و أنا أذكره، و التقدير فكأنه قيل ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِ﴾».