درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 2 الی 4

 

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾(2)﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾(3)﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾(4)

 

تداوم ايمان و عمل صالح، لازمهٴ رسيدن مؤمن به درجه برتر

درجات را ذات اقدس الهي همان‌طوري كه در سوره «اسراء» به «كِبَر» وصف كرده است كه فرمود: ﴿وَ لَْلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً﴾،[1] به علو و برتري هم در سوره «طه» وصف كرده است که فرمود: ﴿لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلي﴾.[2] عالي بودن درجه به اين است كه به ذات اقدس الهي نزديك‌تر باشد؛ هرچه درجه به ذات اقدس الهي نزديك‌تر است، به «علي اعلا» نزديك‌تر است و درجات «عُلي» خواهد بود. آيه ٧٥ سوره «طه» به اين صورت است: ﴿وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلي﴾، آن‌گاه درجات «عُلي» را تشريح مي‌كنند ﴿جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكّي﴾[3] و اين براي كسي است كه ﴿مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا﴾. مستحضريد كه در عين حال كه حُسن فعلي و فاعلي معتبر است، بقا و تداوم اين دو حُسن هم لازم است. در كيفر دادن ذات اقدس الهي يك چيز را كافي مي‌داند و آن اين است که فرمود هر كسي گناه كرد كيفر مي‌بيند. در گناه براي كيفر دو چيز لازم نيست، لازم نيست كسي آدم بدي باشد و كار بد كند، همين كه كار بد كند كيفر مي‌بيند، ولو آدم خوب باشد؛ يعني مؤمن، لکن براي ورود به بهشت صِرف كار خوب كافي نيست و حتماً بايد صاحب كار موحّد و مؤمن باشد. در حسنات و پاداش حسنات دو حُسن لازم است: حُسن فاعلي و فعلي؛ ولي در سيئات و كيفر اعمال سيئه يك امر كافي است که همان قبح فعلي است. كار بد باعث تعذيب است، خواه صاحب‌كار كافر باشد و خواه غير كافر، البته آن كفر كيفر خاص خود را كه خلود و مانند آن باشد دارد كه اين در بحث‌هاي قبل اشاره شد.

اما مهم در آيه ٧٥ چيز ديگر است و آن اين است كه صِرف اينكه كسي در حين عمل حُسن فاعلي و فعلي را داشت كافي نيست؛ يعني اگر يك مؤمني يك كار خوب كرد، اين كافي نيست و بايد اين ايمانش تا صحنه قيامت با او باشد. برخي‌ها هستند كه ممکن است ـ‌ معاذالله‌ـ گرفتار سوء خاتمه باشند، صرف داشتن ايمان يا انجام كار خوب كافي نيست، بايد اين تداوم داشته باشد و اين ملكه تا زمان مرگ هم با آدم باشد، البته اگر زمان مرگ با آدم بود از آن به بعد ديگر گرفته نمي‌شود؛ لذا در مسئله حَسنات تعبير قرآن اين است كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، نه «من فعل الحسنة»، كسي كه «حسنه» را بياورد که گاهي گرفتار «سيئه» مي‌شود و آن‌قدر آلوده مي‌شود كه آن حسناتش «احباط» مي‌شوند، همان‌طوري كه ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[4] سيئات هم «يذهبن الحسنات»؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[5] نه «من فعل الحسنة». در آيه ٧٥ سوره «طه» مي‌فرمايد: ﴿مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا﴾ نه «من آمن»، اين‌چنين نيست كه در قيامت حساب كنند كه در دنيا چه كسي ايمان آورده بود، اين حساب نيست؛ آنچه كه در قيامت حساب مي‌كنند اين است كه در دنيا چه كسي ايمان آورد اولاً و چه گروهي ايمان خودشان را تا زمان مرگ حفظ كردند ثانياً. اگر تا زمان مرگ ايمانشان را ثابت كرده باشند، ديگر بعد از مرگ زائل نخواهد شد؛ لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلي﴾ که آن «درجات عُلي» هم به عنوان ﴿جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ است.

عرش الهي، عالي‌ترين درجه كمال ايماني

مطلب ديگر اين كه ذات اقدس الهي فرمود که خداوند ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾[6] است، اين عرش ديگر عالي‌ترين درجه است كه از آن به بعد ديگر درجه‌اي نيست؛ حالا برخي‌ها كه قلب مؤمن «عَرْشُ‌ الرَّحْمَن»[7] است و اين مؤمنين كامل كه انسان‌هاي كامل اهل‌بيت (عليهم السلام)‌ هستند و اينها به آن مقام مي‌رسند، اينها از همه اين درجات مي‌گذرند و وقتي از همه اين درجات گذشتند ديگر درجه‌اي بالاتر از درجه اينها نيست، چون براي خود انبيا و اوليا هم درجات است، آن‌طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» وصف اينها را بيان فرمود؛ در سوره «بقره» فرمود كه خود مرسلين و انبيا(عليهم‌السلام) داراي درجات‌ هستند. آيه ٢٥٣ سورهٴ مباركه «بقره» اين است: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ﴾، اين تفاوت مرتبه بين خود انبيا و مرسلين است که هم درجاتشان در نبوت فرق مي‌كند و هم درجاتشان در رسالت فرق مي‌كند که قهراً درجاتشان هم از نظر پاداش فرق مي‌كند.

﴿وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ﴾، برخي از اينها درجات حسي و ظاهري است و برخي از اينها هم درجات معنوي است كه جمع بين اينها در آيه ٥٤ و ٥٥ سورهٴ مباركهٴ «قمر» است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، اينكه فرمود متقين هم در ﴿جَنّاتٍ وَ نَهَر﴾ هستند كه مربوط به لذت‌هاي حسي و ظاهري اينهاست كه با بدن لذت مي‌برند، هم ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ كه لذت معنوي اينهاست. شايد كريمه ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[8] ناظر به اين بخش‌ها باشد؛ يك جنتي است كه در آن ﴿جَنّاتٍ وَ نَهَر﴾ و مانند آن است و يك جنتي است كه «لقاءالله» است. پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» به همان جنت معنوي كه «لقاءالله» است اشاره كرد كه ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾،[9] وگرنه در ساير موارد به «جنتين» اشاره مي‌كند؛ هم جنت ظاهري كه متقيان در آن‌جا با بدن و قواي بدني لذت مي‌برند و هم با جانشان لذت مي‌برند؛ مثل اينكه به حضور ائمه(عليهم السلام) مشرف مي‌شدند دو بهره داشتند: يك بهره ظاهري داشتند كه مثلاً گاهي مهمان آنها بودند، از غذاي منزل آنها استفاده مي‌كردند، از ميوه‌اي كه آن‌جا در محضرشان بود ـ خرمايي كه از حضرت به آنها مي‌رسيد ـ استفاده مي‌كردند که اين يك لذت ظاهري بود؛ از علوم آن حضرت، معارف آن حضرت، ملاقات آن حضرت و از زيارت آن حضرت بهره مي‌بردند که يك لذت معنوي بود؛ يك لذت ظاهري است كه بدن در آ‌ن‌جا سهيم است و يك لذت معنوي است كه روح بهره مي‌برد. اينها كه به حضور ائمه(عليهم السلام) مي‌رسيدند يا به حضور پيغمبر(صلّي‌الله عليه و آله و سلّم ) دو بهره داشتند و اين دو بهره در بخش پاياني‌سورهٴ مباركهٴ «قمر»، يعني آيه ٥٤ و ٥٥ به اين صورت آمده است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾.

بنابراين خداي سبحان اينها را به آن عالي‌ترين درجه مي‌رساند، آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «غافر» هم اين است که خداوند «رفيع‌الدرجات» است، وقتي كه درجات تمام شد به عرش مي‌رسد و «ذوالعرش» است ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ﴾.

پرسش:...

پاسخ: از موت به بعد ديگر «حسنه» از بين نمي‌رود؛ در برزخ هم هست، تا قيامت كبرا هم هست، در بهشت هم نتيجه آن را مي‌بينند، چون بعد از مرگ عملي انسان انجام نمي‌دهد كه اين اعمال صالحه او را از بين ببرد، بلکه آنچه را كه دارد محفوظ مي‌ماند؛ اما اگر در دنيا كسي كار خوب كرد، لكن بعداً قبل از مرگ يك «سيئه»‌اي را بجا آورد كه باعث بطلان عمل او شد، اين شخص نمي‌تواند بگويد كه من در دنيا كار خوب كرده‌ام. مي‌گويند در دنيا اگر كسي كار خوب كرد و آن كار خوب را باطل نكرد و حفظ كرد و با همان كار خوب مُرد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ که آن‌گاه پاداش مي‌بيند.

پرسش: آيا سنّت «سيّئه» بعد از مرگ در اعمال صالح تأثير نمي‌گذارد؟

پاسخ: بله، تا آن سنت هست عمل «طالح» را در نامه عمل او مي‌نويسند و عمل او را باطل هم مي‌كنند. اين كسي است كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[10] و آن عمل «سيئه» آمده «حسنه» او را به هم زده؛ مثلاً يك چهارشنبه‌سوري را به عنوان سنت گذاشت که سنت «سيئه»‌ای است، تا اين اثر هست آن گذارندگان اين سنت رنج مي‌برند و در حقيقت عمل آنها زنده است، اينكه فرمود: ﴿رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾ از اين قبيل است.

بنابراين هم براي انبيا درجات هست، هم براي مؤمنين درجات هست و درجات الهي در قيامت هم به «كِبَر» متصف است، هم به «علوّ» متصف است تا اينکه به مقام عرش برسد.

پرسش: آيا مي‌توان به عرش رسيد؟

پاسخ: بله، آن قله‌اش كه حالا عرش است مي‌شود «لقاء‌الله»، آنها هم به «لقاء‌الله» مي‌رسند و خود «لقاء‌الله» مقول به تشكيك است، چون لقاي آن كُنه ذات كه مطرح نيست و لابد لقاي اسماي الهي، جمال الهي و جلال الهي است؛ بعضي‌ها برخي از اسما را ملاقات مي‌كنند، بعضي‌ها اسم اعظم را ملاقات مي‌كنند، بعضي‌ها كمتر و بعضي‌ها بيشتر. از اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهم﴾، اين مي‌تواند برابر آن تقسيمي كه هست هم انبيا و مرسلين را شامل شود و هم ديگران را؛ منتها تفاوت درجه محفوظ است.

امام حسين(عليه السلام) مصداق «و جلت قلوبهم» از اوصاف كمالي ايمان

مطلب ديگر آن است كه در طليعه اين اوصاف چنين آمده است كه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، اين هراسناك بودن دل البته يك كمالي است. در دعاي عرفه سالار شهيدان كه فردا ـ ان‌شاء‌الله ـ همه شما در آن مراسم شركت مي‌كنيد و همگان را هم به حضور در آن مراسم دعوت مي‌كنيد، قبلاً هم اين دعا را يك بار مطالعه ‌كنيد و بعد فردا بخوانيد تا «عن بصيرة» باشد؛ آن‌جا وجود مبارك سيدالشهدا(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه «لا إِلهَ إِلَّا انْتَ سُبْحانَكَ‌ انِّي‌ كُنْتُ‌ مِنَ‌ الْوَجِلِينَ»[11] نه به معناي اينكه من از عذاب مي‌ترسم و مانند آن، ظاهراً ناظر به اين است كه پروردگارا من جزء مصاديق همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انفال» هستم كه فرمودي ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ من جزء «وجلين» هستم «لا إِلهَ إِلَّا انْتَ سُبْحانَكَ‌ انِّي‌ كُنْتُ‌ مِنَ‌ الْوَجِلِينَ»، چون مسئله «خائفين»، مسئله «راجعين»، مسئله «مهللين» يعني اهل تهليل و «لا اله الا الله» هستند، مسئله «تسبيح» و مسأله «تكبير» اينها جداگانه همه آمده است «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ، لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ، لا إِلهَ إِلَّا انْتَ سُبْحانَكَ‌ انِّي‌ كُنْتُ‌ مِنَ‌ الْوَجِلِينَ‌، لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الرَّاجِينَ الرَّاغِبِينَ، لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ السَّائِلِينَ، لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلِينَ الْمُسَبِّحِينَ، لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ رَبِّي وَ رَبُّ آبائِيَ الْأَوَّلِينَ» و مانند آن.

نورانيت اين دعا در كتاب‌هاي حكمت و كلام خيلي ظهور كرده است، چون بخش‌هاي قابل توجهي از اين ادعيه به عنوان محور برهان در اين كتاب‌هاي حكمت و كلام هست؛ مخصوصاً برهان تمانع را به خوبي تبيين فرمود كه «لَوْ كانَ‌ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ‌ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»؛[12] يعني برخي‌ها فكر مي‌كردند كه تالي فاسد اين است كه اوضاع آسمان و زمين به هم مي‌خورد ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛[13] يعني به هم مي‌خورد؛ يعني اصل آن هست، ولي نظمش به هم مي‌خورد كه خواستند اين را براساس برهان نظم در بياورند؛ اما بيان نوراني حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) نشان مي‌دهد كه اين به «ليس تامّه» برمي‌گردد، نه «ليس ناقصه»؛ با «كان تامّه» و «ليس تامّه» و اينها كار دارد كه اگر دو «آلهه» در آسمان و زمين بود، اصلاً اينها «تفطر» پيدا مي‌كردند و در هم مي‌ريختند، نه تنها نظمشان به هم مي‌ريخت، بلكه اصل هستي‌شان «متفطر» مي‌شد «لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»، اين قيد ديگري را در كنار تالي فاسد ذكر مي‌كند.

اين دعا با كلمات ديگر فرق مي‌كند، گرچه حافظه عرب براي حفظ اين كلمات مأثور قوي بود، لكن هر كسي نمي‌توانست اينها را حفظ كند «بَشير» و «بِشر» كه پسران «خُزَيْم الْأَسَدِي» هستند، اينها آدم‌هاي معمولي نيستند اينها از اصحاب خاص خود حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) بودند اولاً و در بين صحابه به ادبيات هم معروف بودند ثانياً، اينها يك آدم عادي نبودند، گرچه حافظه برخي‌ها قوي بود؛ اما همه آنها اديب نبودند. در بين صحابه حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) بشير اسدي از خصوصيت ادب‌پروري برخوردار بود، آن بخش‌هاي مهم ادبي را اينها نقل مي‌كردند؛ خطبه‌هاي حضرت امير (سلام الله عليه) هم همين‌طور است، حضرت در مسجد خطبه‌اي ايراد مي‌كردند، حافظه‌ خيلي‌ها قوي بود، گاهي مثلاً اشعار فراواني را از جاهليت حفظ مي‌كردند، قصيده‌اي را حفظ مي‌كردند؛ اما حالا اين خطبه را مقدورشان نبود كه حفظ كنند. تشخيص اين كلمات و ضبط صحيح اين كلمات مقدور هر مستمعي نبود. بشير اسدي كسي است كه خطبه نوراني حضرت زينب(سلام الله عليها) در بازار كوفه را هم اين نقل مي‌كند. به تعبير شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني(رضوان الله عليه) كه در همان شرح كوتاه دعاي عرفه مرقوم فرمودند، گفتند اين بشير اسدي با اينكه خودش اديب است و ادب‌شناس است و ادب‌پرور، هيچ راهي براي معرفي اين خطبه نداشت كه بگويد اين خطبه چقدر بلند است، چه اوجي دارد، فراز و نشيب آن چقدر است، فقط همين مقدار توانست بگويد كه «كَأَنَّهَا تَنْطِقُ‌ وَ تُفْرِغُ‌ عَلَى‌ لِسَانِ‌ عَلِيٍ‌(عليه السلام)»[14] همين‌قدر بلد بود بگويد، ديگر چيزي از او برنمي‌آمد درباره اين خطبه سخن بگويد كه خطبه چه عظمتي دارد، فقط همين‌قدر گفت كه من شنيدم زينب كبرا(سلام الله عليها) سخنراني مي‌كند؛ مثل اينكه حضرت علي دارد حرف مي‌زند، اما عظمت اين خطبه چيست خيلي حرف دارد، با اينكه اينها اصولاً اديب رسمي آن روزگار بودند، فقط همين‌قدر توانست بگويد كه مثل اينكه حضرت امير داشت حرف مي‌زند و اين دعاي عرفه را همين بشير اسدي نقل كرد، آن خطبه نوراني حضرت زينب را همين اين نقل كرد و دعاي عرفه حضرت علي‌بن‌الحسين امام سجاد هم ظاهراً همين نقل كرد، آن را گفتم خزيم‌بن‌بشير، ظاهراً به تعبير شيخنا الاستاد اين يك تصنيفي رخ داده راوي آن هم همين بشيربن‌خزيم اسدي است نه خزيم بن بشير، آن را هم همين نقل كرده است، چون كساني كه اين لسان را بشناسند و نقل كنند خيلي كم بودند؛ اين دعا، اين خصوصيت را دارد، آن‌گاه مي‌بينيد يك قسمت مشترك است و اين «سُبْحانَكَ‌ انِّي‌ كُنْتُ‌ مِنَ‌ الْوَجِلِينَ»؛ يعني من جزء مصاديق همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انفال» هستم كه ﴿الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ که از اين سنخ دارد مي‌گويد. يك مضمون مشتركي در دعاي عرفه حضرت سيدالشهدا و دعاي عرفه حضرت علي‌بن‌الحسين امام سجاد(سلام الله عليهما) هست كه هر دو در طليعه اين دعاست عرض مي‌كنند خدايا! شما نسبت به ما لطف و مهرباني داشتيد و ما كه شيء مذكور نبوديم و مي‌توانستي در ادوار گذشته ما را به دنيا بياوري؛ اما لطف كردي، رحم كردي، مهر كردي نسبت به ما و صبر كردي ما را در زمان جاهليت به دنيا نياوردي، نظام جاهلي به هم خورد، حكومت اسلامي ظهور كرد، پيغمبري(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد، اسلامي آمد، وحيي آمد، نبوت و رسالتي ظهور كرد، فضاي اسلامي يك فضاي روشني شد و آن‌گاه ما را در فضاي اسلامي به دنيا آوردي، من خيلي شاكرم! جوان‌هايي كه بعد از انقلاب به دنيا آمدند اينها حالا چه در حوزه و چه در دانشگاه‌ها ـ ان‌شاء‌الله ـ اين دعا را به زيبايي و با طراوت بخوانند و اين قسمت‌هاي اوليه در حقيقت نعمت خاصي است كه آنها دارند، اگر خداي ناكرده آنها جاهليت ديگران را تحمل مي‌كردند و مي‌ديدند شايد آلوده مي‌شدند.

دلائل ذكر معصيت در ادعيه ائمه(عليهم السلام)

پرسش: چرا در ادعيه ائمه(عليهم السلام) از معصيت خودشان مي‌فرمودند؟

پاسخ: حالا آن بحث كلي ادعيه است كه آن ناظر به آن است كه يا براي تعليم هست يا ناظر به اين است كه «وُجودُكَ ذَنْبٌ لا يُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ»[15] يا ناظر به ترك اولي است که وجوهي براي آن ذكر معصيت در ادعيه ائمه (عليهم‌السلام) ذكر شده كه يا تعليم است يا توجه به مباحات براي آنها «ذنب» است يا بالاتر از مباحات است که حتي نسبت به خودشان ديدن عبادات را و ديدن اطاعات را هم آنها «ذنب» مي‌دانند، مي‌گويند در بحث توحيدي عابد حق ندارد خود را و عبادت را و معبود را ببيند، چون«تثليث» مي‌شود؛ اگر خود را نبيند، عبادت و معبود را ببيند مي‌شود «تثنيه»؛ هيچ‌كدام از اينها، يعنی نه «ثنويت» با توحيد سازگار است و نه «تثليث» فقط بايد معبود را ببيند و آن درجات عاليه است كه «حَسَنَاتُ‌ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ‌ الْمُقَرَّبِينَ».[16] در طليعه اين دعاي نوراني عرفه وجود مبارك سيدالشهدا(عليه السلام) اين مضمون را دارد كه در دعاي عرفه امام سجاد(سلام الله عليه)[17] هم هست، آن‌جا عرض مي‌كند خدايا شما نسبت به ما محبت كرديد «قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً»؛ من چيزي نبودم «خَلَقْتَنِي مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي الْأَصْلَابَ آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ وَ السِّنِينَ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِي تَقَادُمٍ مِنَ الْأَيَّامِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَأْفَتِكَ بِي وَ لُطْفِكَ لِي وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فِي‌ دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ» من بين صلب و ترائب بودم و در زمان جاهليت مرا خلق نکردی «أَئِمَّةِ الْكُفْرِ الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ لَكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَى الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي وَ فِيهِ أَنْشَأْتَنِي وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ رَأْفَةً بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سَوَابِغِ نِعَمِكَ»[18] نسبت به من لطف كردي و مرا در دولت اسلام ايجاد كردي.

بيان برخي از بزرگان در قرآن صائد بودن دعا

مطلب ديگر در اين دعاي نوراني اين است كه لسان، لسان شاعر نيست كه از باب «احسنه اكذبه»[19] ـ ‌معاذ الله‌ـ با اغراق و مبالغه همراه باشد كه با ادعيه همان‌طوري كه بزرگان فرمودند، بعد مرحوم آقاي شاه‌آبادي(رضوان الله عليه) فرمود، بعد مكرراً امام از ايشان هم نقل مي‌كردند که دعا قرآن صاعد است؛[20] قرآن كه نازل شده است براي اهل‌بيت (عليهم السلام) كمال آورد و اينها همان معارف قرآني را گرفتند و معتقد شدند و متخلّق شدند و متحقق شدند و عمل كردند و به صورت دعا با خدا مناجات مي‌كنند؛ اين دعا در قوس صعود همان قرآن نازل است، اين در فرمايشات بزرگان مانند مرحوم ميرزا جواد آقاي تبريزي تا ديگران هست كه دعا قرآن صاعد است. بنابراين اينها منزه از آن‌اند كه مبالغه و اغراق و مانند آن باشد؛

فقر تنها راه ارتباط بنده با خدا در كلام امام حسين(عليه السلام)

حالا در بيانات نوراني حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) در جريان اينكه رابطه بنده با خدا چگونه است، ما چگونه با تو سخن مي‌گوييم و چگونه بايد حق‌شناسي كنيم، اين چند جمله را توجه كنيد. عرض كرد شما گفتيد ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾،[21] وسايل فراواني هم به ما ارائه كرديد «أَنَا أَتَوَسَّلُ‌ إِلَيْكَ‌ بِفَقْرِي‌ إِلَيْكَ»؛ من از اينكه به تو نيازمندم توسل مي‌جويم، تو غني هستي و من فقيرم «وَ هَلْ‌ يَرْحَمُ‌ الْفَقِيرَ إِلَّا الْغَنِيُ»[22] من به فقر خودم متوسل مي‌شوم به تو، بعد استدلال مي‌كند و می‌فرمايد اين چه توسلي است كه من دارم مي‌كنم؟ وسيله خودش بايد بتواند بيايد بالا تا مرا را ببرد، فقر كه اصلاً نمي‌تواند بيايد بالا و نزد شما برسد «هَا أَنَا أَتَوَسَّلُ‌ إِلَيْكَ‌ بِفَقْرِي‌ إِلَيْكَ»، بعد فرمود: «وَ كَيْفَ‌ أَتَوَسَّلُ‌ إِلَيْكَ‌ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ»؛[23] من با يك وسيله‌اي مي‌خواهم به شما برسم که با يك نردباني يا با يك طنابي مي‌خواهد بيايد؛ حالا با نردبان مي‌خواهد برود به آسمان، اصلاً شدني است؟ نردبان ده پله صد پله هزار پله دارد، از اين که بيشتر نيست، با نردبان كه نمي‌شود به آسمان برود يا با طناب كه نمي‌شود به آسمان برود. مي‌فرمايد من با توجه به فقرم و با توسل به فقرم مي‌خواهم به شما برسم، آخر اين فقر كه وسيله است و نزد شما حضور ندارد، چيز ديگري را هم بياورم كه شما داديد؛ بگويم اين علم و كمال و قدرت اينها كه از تو است، نداري از من است و نداري هم كه بالا نمي‌آيد، چقدر برهان خوبي است! من كه مي‌خواهم متوسل شوم وسيله مي‌خواهم، يك سلسله از وسايل است كه در دستگاه تو هست و آنها كه براي توست؛ علم است و قدرت است و معنويت است و اينها كه براي توست، آنكه براي من است فقر است. بخواهم با ابزار خودم بيايم كه نمي‌توانم، بخواهم با علم بيايم كه براي توست و وسيله من نيست، پس چه كار كنيم؟ همين اظهار فقر می‌ماند كه كافي است «مَنْ رَأْسُ‌ مَالِهِ‌ الرَّجَاءُ وَ سِلَاحُهُ‌ الْبُكَاءُ».[24]

پرسش:...

پاسخ: نه بکاء را او افاضه کرده است، همين كه ما بگوييم كه هيچ چيزي نداريم از ما قبول مي‌كند «يَا مَنْ‌ يَقْبَلُ‌ الْيَسِيرَ».[25]

پرسش: ...

پاسخ: بله، در بحث‌هاي قبل داشتيم كه ذات اقدس الهي نسبت به بعضي از انبيا مي‌فرمايد كه ﴿إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ﴾[26] يا ﴿وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾،[27] در ذيل آن آيات رواياتي هم هست كه بسياري از اين انبيا در قيامت به اهل‌بيت(عليهم السلام) ملحق مي‌شوند.

مطلب ديگر آن است كه اين يك اضافه‌اي دارد که اين اضافه را مرحوم سيّدبن‌طاووس نقل كرده و ديگران نقل نكردند، لكن استاد ما مرحوم آقاي شعراني(رضوان الله عليه) كه او هم مصحح و نسخه‌شناس و كتاب‌شناس و همه اين قسمت‌ها را در حد نصاب داشت، ايشان مي‌فرمايد اين دعاي نوراني عرفه تا به اين قسمت مشترك است بين نسخه اقبال ابن‌طاووس و بلدالامين است، لكن آن بقيه نسخه كه در اقبال است و ابن‌طاووس نقل مي‌كند و ديگران نقل نمي‌كنند اين است كه «إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي‌ غِنَايَ‌ فَكَيْفَ‌ لَا أَكُونُ‌ فَقِيراً فِي فَقْرِي إِلَهِي أَنَا الْجَاهِلُ فِي عِلْمِي فَكَيْفَ لَا أَكُونُ جَهُولًا فِي جَهْلِي» و مانند آن که ايشان مي‌فرمايند اين زيادتي در بلدالامين نيست ظاهراً كفعمي هم از ابن‌طاووس نقل كرده است و راوي آن بشير اسدي است كه اصل دعا را نقل كرده است. در كتابخانه آستانه مقدس رضوي(سلام الله عليه) نسخه قديمي و معتبر از اقبال[28] ‌ مرحوم سيد با اين زيادت ديدم که كفعمي آن را نقل نكرده است. با اينكه كفعمي از اقبال سيد نقل مي‌كند و اين در نسخه قديمي اقبال هست؛ ولی با اين حال ايشان نقل نكرده است، معلوم مي‌شود شايد براي آنكه در نسخه وي اين زيادت نبوده، آن نسخه خطي اقبال كه نزد كفعمي بود اين زياده را نداشت و اين نسخه قديمي خطي موجود در آستانه قدس رضوي(سلام الله عليه) اين را دارد و من خود بعضي نسخ اقبال ديدم كه صدق بسيار داشت و چند دعا از آن حذف شد، از جمله اين زيادت؛ باري از جهت معنا ضعفي در آن مشاهده نمي‌گردد و از جهت لفظ و بلاغت همتاي آنهاست، گرچه ممكن است كه بعضي از جمله‌هاي اثناي اين با جمله‌هاي قبلي تفاوتي داشته باشد. اين را ـ ان‌شاء‌الله ـ به خواست خدا به طور عميق ملاحظه بفرماييد و در اين حالتي هم كه پيدا كرديد نظام اسلامي را تا ظهور حضرت از ذات اقدس الهي بخواهيد، وحدت را بخواهيد، هم‌آوايي را بخواهيد، توفيق دولت و ملت را بخواهيد، حل مشكلات را بخواهيد كه ـ ان‌شاء‌الله ـ كشور صاحب عصر به صاحب اصلي آن برگردد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] اسراء/سوره17، آیه21.
[2] طه/سوره20، آیه75.
[3] طه/سوره20، آیه76.
[4] هود/سوره11، آیه114.
[5] انعام/سوره6، آیه160.
[6] غافر/سوره40، آیه15.
[7] بحارالانوار، ج55، ص39؛ «أَنَّ قَلْبَ‌ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ‌ الرَّحْمَنِ».
[8] الرحمن/سوره55، آیه46.
[9] فجر/سوره89، آیه29 و 30.
[10] توبه/سوره9، آیه102.
[11] الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج‌2، ص84.
[12] الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج‌2، ص78.
[13] انبیاء/سوره21، آیه22.
[14] احتجاج طبرسي، ج2، ص304.
[15] شرح الاسماء‌الحسني، ص47.
[16] بحارالانوار، ج25، ص205.
[17] الصحيفة السجادية، دعاي47؛ «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا».
[18] البلد الأمين و الدرع الحصين، ص251.
[19] ربيع الابرار و نصوص الاخيار، ج5، ص218.
[20] صحيفه امام، ج‌13، ص: 32.
[21] مائده/سوره5، آیه35.
[22] المزار الكبير(لابن المشهدي)، ص174.
[23] بحارالانوار، ج95، ص225.
[24] مصباح المتهجد، ج‌1، ص361.
[25] من لايحضره الفقيه، ج1، ص132.
[26] بقره/سوره2، آیه130؛ سوره نحل، آيه 122؛ سوره عنكبوت، آيه 27.
[27] یوسف/سوره12، آیه101؛ سوره شعراء، آيه 83.
[28] إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج‌1، ص348.