درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 2 الی 4

 

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾(2)﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾(3)﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾(4)

 

ناتمامي جمع تبرّعي بين هراس و آرامش مؤمن با ذكر خدا

برخي‌ها خواستند بين اين آيه و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه فرمود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[1] اين‌چنين جمع كنند و بگويند که مؤمن بين «خوف» و «رجاء» است؛ وقتي در حال «رجاء» است و به وعدهٴ ذات اقدس الهي متذكر است قلب او مطمئن است، وقتي در حالت «خوف» بود و به ياد وعيد الهي است قلب او مي‌تپد؛ اين اضطراب قلب در اثر «خوف» و آن آرامش دل در اثر اميد، مي‌تواند بين آيهٴ سورهٴ «انفال» و سورهٴ «رعد» جمع كند، لكن اين به جمع تبرّعي شبيه‌تر است تا به جمع تفسيري، زيرا نه در آن آيهٴ سورهٴ «رعد» سخن از بهشت است و نه در آيهٴ سورهٴ «انفال» سخن از دوزخ، هر دو جا سخن از «الله» هست؛ آن‌جا هم ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾، اين‌جا هم آمده است: ﴿إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، آن‌گاه جمع بين آيهٴ سورهٴ «انفال» و سورهٴ «رعد» به صورت وعده و وعيد جمع تبرّعي است، چون شاهد تفسيري ندارد؛ جمع اساسي‌ آن همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» بين هراس و بين آرامش جمع كرده است؛ هراس در اوايل امر است كه «خوف» عقلي است و آرامش در پايان امر، وقتي انسان انس گرفته است مي‌آرمد كه ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾.[2]

پرسش:...

پاسخ: يعني آنها نه شك علمي دارند و نه «خوف» عملي ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ اين طمأنينه در مقابل شك نيست، در مقابل ترس است، آن‌جا مي‌تواند در مقابل شك باشد؛ يعني اصلاً اينها شك ندارند که اين جواب اوّل بود، جواب ثاني اين است كه اگر اين طمأنينه در مقابل ترس است، ترس در اوايل امر و آرامش در پايان امر است كه انسان انس گرفته است، وقتي با ذات اقدس الهي مأنوس شد ديگر خوفي ندارد.

پرسش:...

پاسخ: در بحث‌هاي قبل هم اشاره شد كه اينها چون «كون» جامع‌ هستند و انسان كامل می‌باشند و همهٴ مراحل را دارا هستند، هم در بخش ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[3] آن‌جا هستند، آثار آن‌جا را دارند و هم در نشئهٴ طبيعت می‌باشند ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[4] هستند، ﴿وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[5] هستند، آثار اين‌جا را دارند و اين‌چنين نيست كه تمام آثار آنها در مرحلهٴ «خوف» باشد يا تمام آثار آنها در مسئلهٴ انس و طمأنينه باشد. بعضي‌ها هستند كه اگر در مرحلهٴ «خوف» باشند ديگر در مرحلهٴ طمأنينه نيستند يا در مرحلهٴ طمأنينه باشند در مرحلهٴ «خوف» نيستند. اينهايي كه مظاهر اسماي حسنا هستند و جامع همهٴ اسما هستند، مرحلهٴ عاليهٴ اينها با ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ مأنوس هست و مي‌آرمد مراحل نازلهٴ آنها هم با ﴿وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ و مانند آن همراه هست و مي‌نالند و خاضع و خاشع‌ هسئند.

پرسش:...

پاسخ: غرض آن است كه اگر ما بگوييم اين ترس بر اساس ياد جهنم بودن است و آن طمأنينه بر اساس ياد بهشت ـ برخي‌ها خواستند چنين جمع كنند ـ اين جمع تبرّعي است، براي اينكه هم در آيهٴ سورهٴ «انفال» و هم در آيهٴ سورهٴ «رعد» سخن از «الله» هست، نه در اين‌جا سخن از جهنم است و نه در آن‌جا سخن از بهشت، اين جمع شاهد مي‌خواهد.

ذكر شاهد جمع تنافي هراس و آرامش مؤمن

مطلب ديگر آن است كه شاهد جمع مي‌تواند آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «زمر» باشد كه فرمود مؤمنين كساني‌ هستند كه ﴿إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ يا «قشعريره» و «تَقْشَعِرّ» ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾،[6] اين معلوم مي‌شود درجات دارد که اوّل حريم مي‌گيرند بعد مأنوس مي‌شوند، اينها تفاوت مرتبه است؛ نظير اينكه وجود مبارك خليل حق عرض كرد ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[7] يا صاحبان مي‌خواهند به مرحلهٴ نفس مطمئنه برسند، آن براي بخش پاياني است.

 

اهل بيت(عليهم السلام) شاهد ديگري بر جمع تنافي هراس و آرامش مؤمن

مطلب ديگر آن است كه انسان‌هاي كامل مثل اهل‌بيت(عليهم السلام)، چون «كون» جامع هستند و جامع همهٴ مراتب‌ می‌باشند، در هر مرتبه‌اي حكم آن مرتبه را دارا هستند؛ از آن جهت كه به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ مربوط می‌باشند، مي‌آرمند؛ از آن جهت كه ﴿يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[8] هستند، در نشئهٴ طبيعت زندگي مي‌كنند و مي‌نالند؛ اين ناله با آن اطمينان منافاتي ندارد و در هيچ‌كدام از اين دو آيه سخن از بهشت و جهنم و مانند آن نيست، آنها چون به مقام رضا رسيدند در بخش رضا حركت مي‌كردند. در سيرت و سنت آن حضرت آمده است که اصلاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر «ليت و لعلّ» نگفت؛[9] اي كاش هوا امسال اين‌طور مي‌شد! اي كاش بارندگي مي‌شد! اي كاش وضع اقتصادي اين‌طور مي‌شد! آنها بر اساس «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ‌ الْبَيْتِ»[10] حركت مي‌كردند، چون مديرعامل اين كارگاه خداست و او هم حكيم است، اين تلاش و كوشش بي‌جا نقشي ندارد. به ما گفتند شما بايد كارتان را انجام بدهيد، بقيه ديگر در اختيار شما نيست؛ نه از گذشته باخبريد، نه از آينده باخبريد، نه از مصلحت كل باخبريد، وقتي اين عالم يك مدير عاملي دارد به نام «رب العالمين» و او هم حكيمانه دارد اداره مي‌كند، به تعبير حكيم سبز‌واري:

و بهجة بما قضی اللّه رضا      و ذو الرضا بما قضی ما اعترضا[11]

دعا هم جزء وسايل است، ناله هم جزء وسايل است، به ما گفتند ﴿ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[12] كار جزء وسيله است، ناله جزء وسيله است، دعا جزء وسيله است، تضرع جزء وسيله است، همهٴ اينها وسايل است كه انسان قلباً و قالباً تطهير شود. بنابراين اين منافات ندارد كه انسان در بخشي راضي باشد و در بخشي هم بنالد، اگر اينها مثل فرشته‌ بودند بر اساس ﴿وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[13] بود، اينها امرشان دائر بين يك وصف وجوداً و عدماً بود؛ اما اينها در حد فرشته نيستند، بالاتر از فرشته‌، جامع، مظاهر اسماي حسناي الهي، مظهر اسم اعظم و كامل هستند؛ لذا در هر مرتبه‌اي حكم خاص آن مرتبه را دارا هستند.

پرسش:...

پاسخ: چون در حرم خداست و غير از نام خدا در آن‌جا حضور ندارد اينها مي‌نالند. در بحث ديروز اشاره شد كه چطور قلب اينها مي‌تپد، براي اين بود كه اين قلب خالي از «حُب ما سوی» است، آن‌گاه ياد خدا و نام خدا كه در اين قلب ظهور كرد اثر مي‌كند؛ اما قلبي كه در آن همهٴ خاطرات باشد نام خدا آن‌جا اثري ندارد ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، اين مطلب اوّل.

ردّ شبهه جامع نبودن اوصاف كمالي ايمان حقيقي

مطلب دوم اين است كه در اين كريمه بين پنج صفت جمع فرمود که يكي مسئلهٴ اعتقاد است، يكي هم مسئلهٴ زيادي ايمان است، يكي مسئلهٴ توكل، يكي هم نماز و زكات؛ مسئلهٴ روزه مسئلهٴ حج، ساير واجبات نيامده با توجه به آن فرمود: ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾. با اينكه بخش قابل توجهي از واجبات و ترك محرّمات در اين‌جا نيامده، چگونه مي‌شود اينها جامع باشند و مؤمن حقيقي؟ پاسخ اين است كه همهٴ آن كارهاي انجام واجب و ترك محرّم در ضمن آيهٴ ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ آمده است، آيات الهي خواه مربوط به انجام واجب و خواه مربوط به ترك محرّم بر آنها که خوانده شد، ايمان اينها افزوده مي‌شود؛ آن‌گاه مسئلهٴ توكل و نماز و زكات كه ذكر شده است از باب ذكر خاص بعد از عام قابل اهميت است، وگرنه خصوص پنج صفت ذكر نشده است، بلکه جامع همهٴ كمالات و تكاليف الهي آمده است و از باب ذكر خاص بعد از عام بخشي از اخلاق به نام توكل و بخشي از افعال به نام اقامهٴ نماز و ايتاي زكات به نام انفاق ياد شده است. پس ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ که اينها مربوط به بخش‌هاي اعتقادي است، ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ مربوط به بخش اخلاق است؛ آن هم گرچه خُلق محسوب مي‌شود به نام هراس، لكن چون در بخش‌هاي اعتقاد ظهور پيدا كرده است و در مرحلهٴ قلب ظهور دارد در مرحلهٴ عقيدهٴ كامل ظهور دارد جزء آن عقايد محسوب مي‌شود، وگرنه در حقيقت عمل قلب است.

تبيين معناي «وَجَل» و خوف برخواسته از آن

در قرآن کريم از «وَجَل» و اين‌گونه از «خوف»هاي اضطرابي ياد كرده است و «وَجَل» را به اين صورت معنا كردند که گفتند اگر شاخهٴ خرمايي مشتعل شود، اين‌چنين نيست كه نظير پنبه كه مي‌سوزد بي‌صدا باشد. بعضي از چوب‌ها هستند كه وقتي مي‌سوزند صدا و ناله‌شان بلند است، پنبه وقتي آتش گرفته جرقه‌اي ندارد، سر و صدا و ناله‌اي ندارد؛ اما «سعفه» ـ «سعفه» يعني شاخهٴ خرما ـ اين وقتي مشتعل شده صدا و ناله‌اي از او شنيده مي‌شود، آن ترس آميختهٴ با اين ناله اين را مي‌گويند «وَجَل» که اين غير از «خوف» است. بعضي از مفسران نقل كرده‌اند كه بعضي از اهل معرفت مي‌گويند ما مي‌فهميم چه وقت دعاي ما مستجاب مي‌شود «إذا قشعر جلدي و وجل قلبي و فاضت عيناي فذاك حين يستجاب لي»،[14] آن‌وقت مي‌فهمم دعايم مستجاب است؛ وقتي كه بدنم مي‌لرزد، آن‌وقتي كه صداي آن ترس را از دلم مي‌شنوم؛ مثل اينكه يك دسته شاخهٴ خرما آتش گرفته، شما آن را تجربه كرديد يا تجربه كنيد که يك پنبه را قدري بنزين و نفت رويش بريزيد و كبريت بزنيد، مي‌بينيد بي‌صدا مي‌سوزد؛ اما شاخهٴ خرما را که بسوزانيد مي‌بينيد ناله‌اش بلند است، آن ناله را مي‌گويند «وَجَل»؛ اگر دل كسي اين‌چنين بسوزد كه ناله كند كه خود صاحب دل مي‌شنود آن را مي‌گويند «وجل». آن بزرگوار گفت: «إذا قشعرّ جلدي»؛ چطور انسان وقتي نام چيزي را مي‌برد موي بدنش سيخ مي‌شود، اين را مي‌گويند «قشعريره»، حالا گاهي انسان گرگ يا ماري را مي‌بيند چطور موي بدنش سيخ مي‌شود؟! اين حالات را مي‌گويند «قشعريره» كه موي بدن به آن صورت درمي‌آيد كه روي پوست بدن مثل دانه‌هاي تگرگ برجستگي پيدا مي‌شود، اين حالات را مي‌گويند «قشعريره» و آن صداي دل را كه نظير سوختگي و سوزندگي آن شاخهٴ خشك خرما است، آن را «وَجَل» مي‌گويند.

«و فاضت عيناي»؛ يعني دو چشمم اشك بريزد، نه گريه كنم! قرآن كريم در بخشي از تعبيراتش دارد كه ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾؛[15] گاهي انسان چشمش تر مي‌شود و گاهي هم اشك مي‌ريزد، بالاتر از رطوبت چشم و گاهي هم به قدري مي‌نالد كه از تمام شبكهٴ چشم اشك مي‌ريزد و از اين شبكه پُر مي‌شود و مي‌ريزد؛ مثل اينكه چشمش دارد مي‌ريزد، در دو جاي قرآن تعبيرش اين است كه ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾، «فاضت‌العين» غير از «فاض‌الدمع» است. «فاض» يعني «جريٰ و نزل من عالٍ»؛ آن آبي كه از بالا مي‌آيد را مي‌گويند «فاض»، در اين دو آيه ندارد كه اشكشان فيض دارد و جاري مي‌شود، بلکه دارد چشمشان جاري مي‌شود ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ﴾، وقتي تمام اين چشم را اشك گرفت و اين چشم ظرف اشك شد و اين اشك‌ها ريخت؛ مثل اينكه چشم دارد مي‌ريزد ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾.

اين بزگوار گفت وقتي چنين حالتي به من دست داد، مي‌فهمم دعايم مستجاب است و آن وقت دعا مي‌كنم، براي اينكه در آن حال انسان از غير خدا منقطع است و فقط او را مي‌خواهد و او هم كه ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾،[16] ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[17] همين است، تنها كسي كه جواب مضطر را مي‌دهد ذات اقدس الهي است؛ آن حال كه به انسان دست دهد معلوم مي‌شود كه از غير خدا بريده است و تا آن حال نيامده انسان به قدرت خودش، به قدرت مقام و ميز و پُستش، به قدرت قوم و قبيله‌اش، به قدرت انتقام‌گيري آينده‌اش به همهٴ اينها متكي است، بعد اگر ظلمي به او شده دعا هم مي‌كند يا به طبيب و به مال و به قدرت‌هاي بستگان خودش متّكي است، در بالين بيمار يك حمدي هم مي‌خواند؛ اما اگر از همهٴ اينها نااميد شد، آن‌وقت است كه مضطر است، آن‌وقت است كه فقط خدا را مي‌خواند و چون فقط خدا را مي‌خواند، خدا هم اجابت مي‌كند؛ دعاي موحّد را اجابت مي‌كند نه دعاي مشرك را، اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي مضطر نشد دعاي او را خدا اجابت نمي‌كند، چون مضطر فقط او را مي‌خواند خدا وعده داده كه چنين دعايي را مستجاب كند، مضطر حقيقي فقط خدا را مي‌خواند.

 

برخي از اوصاف كمالي ايمان در سورهٴ حج و مؤمنون

غرض آن است كه «وَجَل» چنين حالتي است؛ در قرآن كريم بين اين حالت و اعمال تكليفي هم جمع كرده است. آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» محل بحث است، بخشي از آنها در سورهٴ «حج» و بخشي از آنها هم در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است. در آيهٴ 34 سورهٴ «حج» به اين صورت است: ﴿وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ﴾، «مخبتين» چه كساني هستند؟ ﴿الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلَي مَا أَصَابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاَةِ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾؛[18] اين مخبتين كساني هستند كه دل‌هاي آنها به نام خدا مي‌تپد و در مصائب صابرند و نماز را إقامه مي‌كنند و از آنچه كه خداي سبحان به آنها روزي داده است انفاق مي‌كنند؛ حالا اين اختصاص به مسايل مالي ندارد، مسايل علمي هم همين‌طور است. علمايي كه علم را از مشايخ و اساتيدشان ياد گرفتند و به ديگران منتقل مي‌كنند اين هم ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ است. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ شصت به بعد اين است: ﴿وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾؛ اينها در عين حال كه به وظيفه‌شان عمل مي‌كنند و آنچه را كه بايد عطا كنند ايتا مي‌كنند، با توجه به آن هراسناك هستند ﴿وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾، پس آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» با اين مضمون آمده است را تا حدودي مي‌توان در سورهٴ مباركهٴ «حج» و «مؤمنون» يافت.

لازمهٴ اهل نجات بودن، جمع بين اوصاف كمالي ايمان

پرسش:...

پاسخ: آنهايي كه «بنصرالله ينصرون و برحمة الله يفرحون»، آن فرح و نشاط بعد از آن است كه اينها حريم گرفتند؛ مثل همان مثال‌هايي كه قبلاً گفته ‌شد؛ انسان وقتي وارد حرم شد اوّل حريم مي‌گيرد که «خوف» عقلي است و نه «خوف» نفسي، بعد كم‌كم مأنوس مي‌شود. از خداي سبحان به عنوان اينكه داراي جلال و عظمت است انسان حريم مي‌گيرد، براي اينكه خودش را فقير محض مي‌يابد و او را غني صرف مي‌يابد؛ مي‌گويد نكند فيضي از من قطع شود و من به او دسترسي نداشته باشم که بعد كم‌كم مأنوس مي‌شود، سخن از جهنم كه نيست و چون كمال در جمع بين حُسن فعلي و فاعلي است در غالب اين موارد مخصوصاً آيهٴ محل بحث بين حُسن فاعلي و فعلي جمع كرده است؛ حُسن فاعلي‌ آن هم به اين است كه جان يك انسان مؤمن به ياد و نام خداست كه روح پاك است و حُسن فعلي هم آن عمل صالح است كه نمونه‌اش نماز و انفاق است. اگر كسي حُسن فعلي داشته باشد؛ يعني كارهاي خوب كند؛ ولي موحّد و مؤمن نباشد، در دنيا ممكن است بهره‌اي ببرد و در آخرت ممكن است از عذاب او مقداري كم شود؛ ولي اهل بهشت نخواهد بود.

پرسش:...

پاسخ: چون آن شرك، شركِ خفي است و نه شرك جلي، ذات اقدس الهي ايمان اينها را امضا كرده است و فرمود: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾؛[19] فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌ هستند، معلوم مي‌شود شرك خفي با ايماني كه ذات اقدس الهي بپذيرد و وارد بهشت كند سازگار است؛ ولي بالأخره يك شركی هست، آن شرك جلي است كه در برابر توحيد است و هرگز مغفور نيست. بنابراين بين حُسن فاعلي و حُسن فعلي بايد جمع شود، چه اينكه اگر كسي حُسن فاعلي داشت موحّد و مؤمن بود، لكن عمل صالح ارائه نكرد او هم درست طَرفي نمي‌بندد و بالأخره بي‌تعذيب نيست. كسي اهل نجات است كه هم بين حُسن فاعلي، يعني ايمان و هم بين حُسن فعلي، يعني عمل صالح جمع كند.

مقصود از درجات براي مؤمن در آخرت و تفاوت آن با دنيا

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ﴾، درجه گاهي به معناي پله‌هاي نردبان است و گاهي هم به معناي مرتبه و طبقه است؛ اينهايي كه «عند رب» درجات دارند وقتي وارد بهشت شدند هركدام يك درجهٴ خاص دارند؛ يعني آن‌جا مي‌مانند، انسان كه روي پله و درجات نردبان نمي‌ماند، اين يعني چه؟ آن‌جا جاي ماندن نيست، آن جاي رفتن است. سرّش آن است كه اين درجه اگر به معناي پله‌هاي نردبان باشد جمعش «دَرَج» است و اگر به معني مرتبه و طبقه‌طبقه باشد جمعش درجات است؛ اينها روي پله‌ها نيستند، اينها روي طبقه‌طبقه‌ می‌باشند، چون در بهشت ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾[20] است و هر غرفه‌اي در هر حد خاصي كه هست مرتبه و درجه‌ايست و بالاتر از او مرتبه و درجهٴ ديگر و بالاتر از او و بالاتر از او، اينها در اين «غُرَف» ‌هستند و روي اين درجه‌اي هستند كه جمعش درجات است و نه درجه‌اي كه جمعش «دَرَج» است؛ منتها در دنيا راه هست و در آخرت هم راه هست. در دنيا راه دو طرفه است؛ مثل نردبان که هم مي‌شود بالا رفت و هم مي‌شود پايين آمد، در آخرت راه يك طرفه است که نمي‌شود بالا رفت؛ ولي مي‌شود پايين آمد.

توضيح مطلب اين است كه در دنيا انسان صعود و سقوط را دارد و مي‌تواند به حُسن اختيار خود اين درجات را يكي پس از ديگري طي كند يا خداي ناكرده ـ ﴿ثُمَّ كَفَرُوا﴾ ـ بعد از ايمان درجات را به طرف هبوط طي كند، اين در دنيا ميسّر است؛ ولي در آخرت كه جا براي گناه نيست، چه اينكه جا براي عمل صالح هم نيست «إِنَّ الْيَوْمَ‌ عَمَلٌ‌ وَ لَا حِسَابَ‌ وَ غَداً حِسَابٌ‌ وَ لَا عَمَل»،[21] جا براي بالا رفتن نيست و هركس هرچه را که انجام داد در آن‌جا ظهور مي‌كند. اگر به مؤمن مي‌گويند «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»؛[22] بخوان و بالا برو! يعني آنچه را كه در دنيا خواندي و عمل كردي و فهميدي همان‌ها را تا همان حدي كه رفتي يكي پس از ديگري اظهار كن و بالا برو؛ از آن به بعد ديگر ممكن نيست كسي بالاتر برود، هر كسي درجهٴ خاص خودش را دارد که اگر شفاعت نصيبش شد و به درجه‌اي رسيد ديگر آن‌جا مي‌ماند و از آن به بعد بالاتر نمي‌رود؛ ولي آنهايي كه بالا هستند، آنها مي‌توانند سري به پايين بزنند تفقّدي و لطفي نسبت به پاييني‌ها انجام دهند و دوباره برگردند، آن بالايي‌ها مي‌توانند پايين بيايند از حال اينها باخبر شوند؛ ولي پاييني‌ها نمي‌توانند بالا بروند و از وضع آن بالايي‌ها باخبر شوند، پس درجه جمعش درجات است به معني مرتبه و طبقه است نه به معني پله‌ها يك، ولي اين طبقات به هم راه دارد دو، در دنيا راه دو طرفه است سه، در آخرت راه يك طرفه است چهار؛ يعني بالايي‌ها مي‌توانند بيايند، ولي پاييني‌ها نمي‌توانند بروند.

علت عدم حسادت اهل بهشت نسبت به مؤمنان با درجات برتر

مي‌ماند اين مطلب كه خب اينها در حسرت چه كنند؟ اين پاييني‌ها كه نمي‌توانند از وضع بالايي‌ها باخبر شوند؛ ولي اجمالاً مي‌دانند که بالاتر از اينها هم هست، آيا برای اينها حسد يا مشكل اخلاقي ديگري پيش نمي‌آيد؟ رنج و محروميت براي اينها حاصل نمي‌شود؟ پاسخش اين است: نه اصلاً در بهشت جا براي حُزن نيست، اينها وقتي وارد بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾[23] که مطلق حُزن و اندوه از اينها گرفته شد، سرّش اين است كه در بهشت انسان شبيه فرشته است، با اينكه فرشته‌ها ﴿وَ مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ که بعضي مطيع هستند و بعضي مطاع‌ می‌باشند ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾،[24] جبرئيل(سلام الله عليه) مطاع است، فرشته‌هايي كه زير مجموعهٴ او هستند مطيع هستند، چه اينكه عزرائيل(سلام الله عليه) هم همين‌طور است، ميكائيل(سلام الله عليه) هم همين‌طور است و اسرافيل(سلام الله عليه) هم همين‌طور است، عده زيادي از فرشتگان زير مجموعهٴ اين چهار بزرگوارند و از اينها اطاعت مي‌كنند و اين اختصاصی به جبرئيل(سلام الله عليه) ندارد، فرمود: ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾. آن‌جا هيچ‌گونه حسدي نيست.

نفي تكامل عملي در آخرت با توجه به مسئله شفاعت

پرسش:...

پاسخ: تكامل علمي چرا، ولي عملي نه؛ يعني چيزهايي نشان انسان مي‌دهند كه انسان نمي‌داند؛ اما تكامل عملي، يعني كاري كند که بالا برود نه، براي اينكه كار اگر بخواهد كند شريعت مي‌خواهد، جسارت مي‌خواهد، آن دين جديدی است که تازه مي‌شود مانند دنيا و ديگر آخرت نيست. تكامل‌هاي علمي چرا! خيلي از چيزها را كه آدم نمي‌داند آن‌جا مي‌فهمد؛ اما بخواهد كاري انجام دهد كه به وسيلهٴ كار بالا برود، اين طبق بيان خود پيغمبر(صل الله عليه وآله و سلّم) كه فرمود: «الْيَوْمَ فِي‌ دَارِ عَمَلٍ‌ وَ لَا حِسَابَ‌ وَ أَنْتُمْ غَداً فِي دَارِ حِسَابٍ وَ لَا عَمَلَ»[25] اين جزء جوامع الکلم حضرت است که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين را در نهج البلاغه به عنوان سند قاطع از پيغمبر(صل الله عليه وآله و سلّم) نقل می‌کند.

پرسش:...

پاسخ: تا آن‌جا كه بخش شفاعت هست مي‌توانند، اگر محدودهٴ شفاعت و توسّل و مانند آن به پايان رسيد و هر كسي در جايگاه خود قرار گرفت، ديگر از آن به بعد كسي بالا نمي‌رود. شفاعت شامل حال همه خواهد شد؛ يعني شفاعت اهل‌بيت(عليهم السلام) شامل حال انسان‌هاي كامل و اولياي گذشته هم مي‌شود كه باعث ترفيع درجه است؛ اما وقتي ترفيع درجه شد، كارها تقسيم شد و درجات تقسيم شد، ديگر كسي حق بالا رفتن ندارد؛ از بالا كسي مي‌تواند پايين بيايد و از اينها باخبر باشد؛ ولي از پايين كسي برود بالا مقام بالاتري را كسب كند نمي‌شود؛ اگر بخواهد از راه عمل درجه كسب كند، آخرت كه جاي عمل نيست؛ اگر بخواهد از راه وسيله و شفاعت، آن ممكن است؛ ولي فرض بر اين است كه آ‌نها انجام شده است، با شفاعت ممكن است كه ترفيع درجه شود؛ ولي بعد از اينكه شفاعت‌ها كارهايش را انجام داد و هر كسي در جايگاه خود مستقر شد، ديگر از آن به بعد ارتفاع ممكن نيست؛ ولي بالايي‌ها كاملاً مي‌توانند پايين بيايند، به همان دليلي كه در دنيا بالايي مي‌توانست پايين بيايد؛ مانند كسي که اهل نماز شب است مي‌تواند مانند ديگران زندگي كند؛ ولي ديگران نمي‌توانند مانند او سحرخيز باشند. در دنيا چطور بالايي مي‌تواند از پاييني باخبر باشد، اما پاييني نمي‌تواند از بالايي باخبر شود.

پرسش:...

پاسخ: نه حدي ندارد، هر اندازه كه ذات اقدس الهي بخواهد به همان اندازه مي‌شود؛ حالا ذات اقدس الهي خواست كه اينها جايشان اين‌جا باشد و كارها را تقسيم كرد، از آن به بعد ديگر چيزي نيست، چون اگر شفاعت بود كه شده است، اگر توسّل بود كه شده است، اگر لطف الهی بود كه شده است، همهٴ اينها در مادون استقرار است؛ وقتي اين كارها انجام شد و همه در جايگاه خودشان قرار گرفتند، ديگر از آن به بعد خلاف فرض است، چون فرض بر اين است كه آن مرحله مرحلهٴ بعد از شفاعت است، چون مرحلهٴ حساب و كتاب كه مي‌خواهد رسيدگي شود و درجات تنظيم شود، آن‌جا جاي اعمال شفاعت هست که آن‌جا ممكن است، حتي انبياي الهي هم براي ترفيع درجه از شفاعت اهل‌بيت(عليهم السلام) برخوردارند، تمام اينها ممكن است. براي شفاعت مي‌گويند چندين درجه است، براي جهنمي‌ها شفاعت است كه تخفيف عذاب ‌شوند، براي برخي از آنها شفاعت است كه از جهنم به اعراف مي‌آيند، براي اعرافي‌ها شفاعت است كه وارد بهشت مي‌شوند، براي بهشتي‌ها شفاعت است كه ترفيع درجه است، همهٴ اينها شده است؛ اما بعد از اينكه تقسيم شده، توزيع شده و «قد استقر كلهم في مقامه» از آن به بعد ديگر جا براي رشد نيست، چون خلاف فرض است.

تشبيه عدم حسادت بهشتيان به قواي نفس و مقام معلوم آن

پرسش:...

پاسخ: اين در صحنهٴ ساهره قيامت است كه ﴿يَوْمَ الْحَسْرَةِ﴾[26] است و هنوز كارها تقسيم نشده است؛ ولي وقتي كارها تقسيم شده است و وارد بهشت شدند، اينها در حد فرشته مي‌شوند؛ وقتي در حد فرشته ‌شدند هرگز حسد ديگري را ندارند. الآن در دستگاه ما در نهان و نهاد ما قواي فراواني است، ما در ظاهر و در باطن مجاري ادراكي فراواني داريم، چه اينكه مجاري تحريكي فراواني داريم، ما در مجاري ادراكي ظاهريمان «سامعه»، «باصره» و مانند آن داريم؛ اما «سامعه» هرگز غصه نمي‌خورد كه من چرا نمي‌بينم، «باصره» هرگز نمي‌نالد كه من چرا نمي‌شنوم و هر كدام از اينها كار خودشان را انجام مي‌دهند؛ در صحنهٴ نفس ما هم همين‌طور است، «واهمه» هرگز نمي‌نالد كه من چرا كار خيال انجام نمي‌دهم، قوهٴ خيال اشك نمي‌ريزد كه چرا من كار «واهمه» را انجام نمي‌دهم، اين دو نگران نيستند كه ما چرا كار «عاقله» را انجام نمي‌دهيم؛ در صحنهٴ نفس و در درون ما هم «كل في مقامهم»، اين نمونه‌اي است از بهشت؛ مثل اينكه فرشتگان اين‌طور هستند، حالا ما اگر از فرشتگان بي‌خبريم، بر حالات دستگاه خودمان مستحضريم؛ اينها هر كدام راضي‌ به رضاي الهي هستند و هيچ‌كدامشان غصّه نمي‌خورند و حسد هم ندارند، در بهشت جا براي حسد نيست وگرنه هميشه غم است، در حالی که اصلاً ﴿لاَ لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾[27] از يک سو، وقتي وارد سرزمين بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾ که حزن را «بالقول المطلق» از ما گرفت،

معناي رزق كريم با توجه به عدم حسادت بهشتيان

چنين عالمي است، بنابراين با رزق كريم سازگار است و همهٴ آنها مقدمه بود، براي اينكه اين رزق كريم معنا شود. فرمود: ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ اينها را مي‌گويند رزق كريم، آن رزقي كه آميخته با حسد است که به كسي يك مقدار دادند و اين هميشه نگران است، زير چشم به سهميهٴ ديگران مي‌نگرد اين رزق كريم نيست، اين با كرامت روزي دريافت نكرده است.

در بحث‌هاي قبلي هم گذشت، كلمهٴ كرامت از آن كلمات عظيمي است كه در عربي است و در فارسي اصلاً معادل ندارد. اينها که مي‌گويند عربي، عربي مبين است ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾،[28] براي اينكه عربي آن توانمندي دارد كه حرف‌هاي ديگران را ترجمه كند؛ ولي لغات ديگر آن قدرت را ندارند كه كلمات عرب را و عربي را تبيين كنند؛ كريم غير از كبير است، كريم غير از عظيم است، ما در فارسي ناچاريم به تعبير سيدناالاستاد چند كلمه را رديف هم كنيم تا به زحمت كلمه كرامت را بفهمانيم. ما معناي كرامت را به خوبي مي‌فهميم؛ ولي نمي‌توانيم بيان كنيم، وقتي مي‌خواهيم بيان كنيم ناچاريم از كبير و از عظيم و از اينها مدد بگيريم؛ پنچ، شش كلمه رديف كنيم تا به زحمت اينها را بفهمانيم. اگر يك معناي بسيط بخواهد به انضمام پنچ، شش كلمه خودش را منتقل به ذهن ديگري كند، اين مثل آب در غربال آوردن است. شما يك استكان آب را بالأخره يك‌جا جمع مي‌كنيد و مي‌نوشيد و سيراب مي‌شويد، اين يك استكان آب را بخواهيد در غربال بريزيد اين غربال‌ها، چون منفذ دارد و سوراخ دارد خيلي از اينها در اين سوراخ‌ها مي‌ريزد و نمش روي اين بندها مي‌ماند و هرگز شما نمي‌توانيد يك استكان آب را در غربال به ديگري منتقل كنيد؛ پنچ، شش لفظ را كه انسان كنار هم مي‌آورد اين الفاظ از هم جداست يك، مفاهيم اين الفاظ از هم جداست دو، «اذ غيره مثار كثرة أتت»[29] هر مفهومي عين «أحده من الآخر» است و مفهوم از مفهوم ديگر جداست.

اين مفهوم‌ها و اين الفاظ هم جدا هستند. شما معناي لطيفي را بخواهيد با پنج‌ مفهوم ديگر برساني، چون اينها از هم جدا هستند در اين منفذها خيلي از آن لطايف مي‌ريزند و فقط روي اين بندها مي‌مانند، نَمي از مفهوم كرامت را شما به ديگري منتقل كرديد و انتقال کامل مفهوم هيچ ممكن نيست؛ لذا مي‌گويند بعضي از چيزها «يدرك و لا يوصف» از همين قبيل است. چرا «لا يوصف»؟ براي اينكه آن حالت، حالت وحداني بسيط است که انسان مي‌فهمد و اگر آن را بخواهد به ديگري منتقل كند با يك لفظ نمي‌شود، ناچار است حدود ده‌ لفظ رديف بايد كند، اين ده‌ لفظ همه‌ آنها از هم جدا هستند و بينشان هم خالي است، خيلي از اين لطايف اين وسط‌ها مي‌ريزد و فقط روي بندها نَمي به «مستمع» منتقل مي‌شود، كريم از اين قبيل است.

خدا خودش را به كريم متّصف كرده، قرآن را به كريم متّصف كرده، نبوت را به كرامت متّصف كرده و مانند آن. اين رزق كريم كه در بهشت براي بهشتي‌هاست از اين قبيل است كه فرشته‌ها كريم هستند ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[30] و اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) برابر آنچه كه در زيارت جامعه آمده است همين وصف را دارند؛ ما در زيارت جامعه به حضور آنها همين‌ها را عرض مي‌كنيم و مي‌گوييم «الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُون»[31] هستند.

بنابراين اين رزق كريم طوري است كه هيچ‌گونه حسد و رنج و دردي در بهشت ابقا نمي‌كند و راهش هم همان است كه اشاره شد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] الرعد/سوره13، آیه28.
[2] زمر/سوره39، آیه23.
[3] نجم/سوره53، آیه8 و 9.
[4] کهف/سوره18، آیه110.
[5] فرقان/سوره25، آیه7.
[6] زمر/سوره39، آیه23.
[7] بقره/سوره2، آیه260.
[8] فرقان/سوره25، آیه7.
[9] الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص63؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ: لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله عليه و آله و سلّم) يَقُولُ‌ لِشَيْ‌ءٍ قَدْ مَضَی‌ لَوْ كَانَ غَيْرُهُ».
[10] بحارالانوار، ج44، ص367.
[11] شرح منظومه، ج5، ص407.
[12] مائده/سوره5، آیه35.
[13] صافات/سوره37، آیه164.
[14] الدر المنثور في تفسير المأثور، ج‌3، ص162.
[15] مائده/سوره5، آیه83.
[16] روم/سوره30، آیه6.
[17] نمل/سوره27، آیه62.
[18] حج/سوره22، آیه35.
[19] یوسف/سوره12، آیه106.
[20] زمر/سوره39، آیه20.
[21] نهج‌البلاغه، خطبه 42.
[22] الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص601.
[23] فاطر/سوره35، آیه34.
[24] تکویر/سوره81، آیه21.
[25] الخصال، ج1، ص51.
[26] مریم/سوره19، آیه39.
[27] طور/سوره52، آیه23.
[28] شعراء/سوره26، آیه195.
[29] شرح منظومه، ج2، ص62.
[30] انبیاء/سوره21، آیه26 ـ 27.
[31] من لا يحضره الفقيه، ج2، ص611.