78/12/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 2 الی 4
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾(2)﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾(3)﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾(4)
نسبي بودن حصر اوصاف كمالي مؤمنين با «انما» در آيه
در آيه قبل دستور اطاعت از خدا و پيامبر را داد و فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾،[1] در اين آيه درجات ايمان و آثار ايمان و كمال ايمان را بازگو ميكند. اين ﴿إِنَّمَا﴾ كه مفيد حصر است، حصر ايمان كامل است نه اصل ايمان اولاً و حصر نسبي است، نه حصر نفسي و مطلق ثانياً. اگر كسي از اين مرحله نازلتر را هم داشت مؤمن هست، اينچنين نيست كه مؤمن نباشد و حصر اين در خصوص اين كمالاتي است كه مربوط به اطاعت از خدا و پيغمبر است در بخشهاي عبادي و مالي و مانند آن، وگرنه همين تعبير در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» يا ساير سور در مسايل سياسي و مانند آن هم به كار رفته است؛ در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» به صورت ﴿إِنَّمَا﴾ يا ﴿هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾ اينچنين ياد شده است، آيه 73 به بعد سورهٴ «انفال» اين است ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾.[2]
در جايي كه هجرت لازم است، در جايي كه جهاد لازم است، در جايي كه نصرت مجاهدين و مبارزين لازم است اگر كسي به اين وظايف بپردازد مؤمن حقيقي است. فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين براي مهاجرين، ﴿وَ الَّذِينَ آوَوا وَ نَصَرُوا﴾ آنهايي كه مأوي دادند و نصرت كردند براي انصار، ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾. پس معلوم ميشود اين آيه محلّ بحث كه دارد ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ٭ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ٭ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾ اين ناظر به كمالاتي است كه در اين محور لازم است، وگرنه كمالاتي كه مربوط به هجرت است يا ايواي مهاجران يعني مأوي دادن مهاجران است يا نصرت مهاجرين است آن را در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه 74 بيان فرمود، چه اينكه در آيه محل بحث كه ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ﴾ كه حصر ميكند، در سورهٴ مباركهٴ «نور» اين حصر را به صورت ديگر بازگو ميكند.
آيه 62 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ﴾؛ مؤمنان راستين كساني هستند كه بعد از مسايل اعتقادي يعني ايمان به خدا و پيامبر، در مسايل اجتماعي آنجايي كه همگان حضور دارند، اگر معذور باشند بدون اذن وليشان صحنه را ترك نميكنند، اگر عذر نداشته باشند كه حتماً در صحنه حاضرند، اگر معذور باشند با اذن وليّ صحنه را ترك ميكنند، نه بياذن وليّ.
جريان حنظله «غسيلالملائكه» هم ذيل همين آيه 62 سورهٴ «مؤمنون» است؛ او معذور بود در «ليلةالزفاف» در مدينه بماند و فردايش برگردد، اما با توجه به آن اجازه گرفت و ماند، نه بدون اجازه؛ فرمود مؤمنان واقعي كساني هستند كه مسايل اعتقاديشان تأمين است ﴿وَ إِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ﴾، جريان جبهه و جنگ امر جامع است، مسايل انتخابات و تظاهرات و مانند آن امر جامع است؛ يعني امري كه همگان بايد حضور پيدا كنند، در اينگونه از موارد حالا اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور و ظهور داشت يا امام معصوم حضور و ظهور داشت اين آيه معناي خاصّ خودش را بهتر پيدا ميكرد، الآن هم همانطور است. فرمود در مسايل اجتماعي بدون عُذر كه صحنه را ترك نميكنند، اگر هم معذور باشند اول استيذان ميكنند ﴿وَ إِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.[3]
بنابراين اگر اين كلمه ﴿أَنَّمَا﴾ در آيات محلّ بحث آمده است؛ يعني سورهٴ «انفال»، اين يك حصر نسبي است و نه حصر مطلق. تمام اوصاف ايمان در اين پنج وصف خلاصه نميشود، بلکه اينكه براي مؤمنين سمتها و وظايفي است كه در آيات و سور ديگر مشخص شده است.
تفاوت رأي با روايت در تفسير آيات
در تفسير آيات اگر مفسّران صدر اسلام نظير ابنعباس و ديگري مطلبي را گفتند كه ما فهميديم اين مطلب مستفاد از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) و مانند آن است، اين تقريباً صبغه روايي دارد و اگر نتوانستيم استنباط كنيم كه اين از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) استفاده شده است، جنبه روايي ندارد ميشود رأي و نه روايت. رأي ابنعباس و ساير مفسّران پيشين در عين حال كه به عنوان يك اثر علمي محترم است، حجيّت ندارد؛ حجيّت آن وقتي است كه از معصوم(سلام الله عليه) نقل شود.
دو راه جمع تنافي خوف و طمأنينه مؤمن به هنگام ذكر نام خدا
مطلب بعدي آن است اينكه فرمود: ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ چگونه با آيه سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه فرمود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ هماهنگ ميشود؟ در آيه 28 سورهٴ «رعد» فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾، سؤال اين است كه اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ كه مؤمنين داراي طمأنينه هستند و با اينكه اينجا ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ چگونه جمع ميشود؟
پاسخش اين است كه طمأنينه در قبال شك و ترديد است، نه در قبال ترس. يك وقت است كه ميگوييم آيه 28 طمأنينه را ميرساند و آيه سورهٴ «انفال» ترس را، جمعش چيست؟ جمعش آسان است؛ مؤمن در عين حال كه مطمئن است حريم ميگيرد، اين ترس عقلي است؛ آن هيبت و جلال و شكوه ذات اقدس الهي باعث حريمگيري است و انسان يك هراس عقلي دارد. در عين حال كه ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ فرمود: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾.[4]
خوف با طمأنينه كه منافات ندارد، اطمينان در مقابل ترديد و شك و تزلزل و اضطراب است، نه در مقابل خوف، خوف در مقابل امن است؛ اين پاسخ اول.
پاسخ دوم همان است كه از سورهٴ مباركهٴ «زمر» استفاده شده است كه اين طمأنينه براي مراحل نهايي است و خوف براي مراحل ابتدايي است. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين آيه قبلاً خوانده شد كه مردان الهي كساني هستند كه اول امر ميهراسند، بعد مطمئن ميشوند. آيه 23 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين بود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾؛ اول هراس است، بعد طمأنينه، اگر طمأنينه در مقابل ترس باشد و با ترس ناهماهنگ باشد راه جمعش برابر آيه 23 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است كه آن ترس اول است و آن طمأنينه در پايان امر خواهد بود، لكن طمأنينه در مقابل ترس نيست، در مقابل ترديد است.
چگونگي هراسناكي اهل ايمان هنگام ذكر نام خدا
مطلب بعدي آن است كه چطور مؤمنان قلبشان به نام خدا ميتپد و يك ترس معقول و مقبولي دارند؟ سرّش آن است كه اين قلب از هوا و هوس و امور ديگر خالي است. صحنه دل اگر خالي باشد، نام ذات اقدس الهي كه «ذوالجلال» است جلوه كند، حريم گرفتن هست، هراس از عظمت و ابهّت هست، اگر يك موجود «ذوالجلال»ي در جايي تجلّي كرد يقيناً ترس هست؛ منتها ترس عقلي، در همان طليعه بحث اشاره شد كه اينجا سخن از جهنم نيست؛ يك وقت است كه ﴿يَحْذَرُ الْآخِرَةَ﴾[5] است، «يخافون العقاب» است و مانند آن، اما اينجا سخن از هراس مطلق است، سخن از ترسِ جهنم نيست ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾.
پرسش: نتيجه اين هراس چيست؟
پاسخ: حريم گرفتن است و حريم گرفتن يك احترام عقلي است. چطور انسان وارد حرم كه شد خودش را جمع ميكند؟! در برابر بزرگ كه قرار گرفت چرا خودش را جمع ميكند؟ يك ترس عقلي است، نه ترس نفسي.
ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود از آن مار و افعي و اژدها نترس، از من بترس، اينها هم كاملاً بر مار مسلّط بودند؛ ولي از خدا ميهراسيدند. حريم گرفتن براي اين است كه انسان فقر خودش را درك ميكند يك، غناي مطلق حق را درك ميكند دو، تنها راه تأمين نياز اين مستمند، فيض آن غني است سه، ميهراسد كه اگر رابطه قطع شود اين فقير همچنان در فقر بماند؛ لذا كمال مراقبت را دارد كه مبادا سوء ادبي از او صادر شود. اين حريم گرفتن است. از مقام الهي ميترسد، نه از جهنم خدا. ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾،[6] اما ﴿مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَي﴾.[7]
مشروط بودن زيادي ايمان با تلاوت آيات به استماع همراه با تدبّر
مطلب بعدي آن است كه ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾. در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اشاره شده است كه وظيفه همه ما اين است كه در برابر تلاوت آيات ساكت باشيم ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾؛[8] اگر «استماع» بود و اگر «انصات» بود كه بالاتر از «استماع» است، يك «استماع» كامل است؛ گاهي انسان در عين حال كه حرف ميزند، گوش ميدهد؛ گاهي تمام كارها را رها ميكند و ساكت محض ميشود براي گوش دادن، «انصات» غير از سكوت است؛ لذا «انصات» را بعد از «استماع» ذكر فرمود، نه قبل از «استماع». نفرمود ساكت باشيد و گوش دهيد، فرمود «استماع» كنيد و «انصات» داشته باشيد. «انصات» آن سكوت آميخته با تدبّر و فراگيري است، بالاتر از «استماع» است. اگر مؤمن «استماع» دارد و بالاتر از «استماع» حرف هم نميزند كه خوب گوش دهد، اثر چنان «استماع» و «انصات»ي مزيد ايمان است ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾،
مجاز بودن اسناد زيادي ايمان به تلاوت آيات
البته در اينجا اين زياده به آيات اسناد داده شده است كه آيات باعث زيادي ايمانتان ميشود؛ ولي در بخشهاي ديگر ذات اقدس الهي اين زياده را به خود اسناد ميدهد، فرمود: ﴿زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾[9] و مانند آن؛ اينها وسيله هستند و نه مبدأ فاعلي، گاهي انسان ميگويد «كتبتُ بالقلم»، گاهي ميگويد دست نوشت، گاهي ميگويد قلم نوشت، گاهي ميگويد من با دست و قلم نوشتم. اسناد زياده به آيات از قبيل اسناد فعل به ابزار كار است و اسناد زياده به ذات اقدس الهي از باب اسناد فعل به فاعل حقيقي است كه ﴿زَادَهُمْ هُديً وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾،
ميسور بودن زيادي ايمان با علم و حكمت و شهود
پس اين اسناد در اين حد ميشود اسناد مجازي ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾. اگر اين تلاوت آميخته با تعليم نباشد يا مستمع، معارف و معاني اين آيات را نداند؛ يعني ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ با ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾[10] هماهنگ نباشد كه مزيد ايمان نميآيد، مگر اينكه اين مزيد ايمان را به لحاظ متعلَّق بدانيم؛ يعني قبلاً اگر پنج آيه را تلاوت كرده بودند و او همه را قبول داشت، الآن كه ده آيه را تلاوت كردند او همه ده آيه را ميپذيرد، ايمان او بيشتر است، براي اينكه متعلَّق ايمان و تصديق او بيشتر است؛ در حالي كه آيه ناظر به زيادي خود ايمان است، نه كثرت متعلّق ايمان. زيادي ايمان بدون علم كتاب و حكمت ميسور نيست؛ حالا يا در اثر اقامه براهين بيشتر است كه ايمان او كامل ميشود يک، يا برهان قويتر است كه ايمان او كامل ميشود دو، يا گذشته از برهان، سهمي از شهود دارد سه، همه اينها در مزيد ايمان نقش سازنده دارند.
اگر براهين بيشتر باشد، ايمان كاملتر ميشود؛ يك وقت برهان نظم است، يك وقت برهان حدوث است، يك وقت برهان حركت است، يك وقت برهان امكان «ماهوي» است، يك وقت برهان امكان فقري است، يك وقت برهان «بسيط الحقيقة» است، همه اين براهين كه يك اندازه پيام ندارند، هر برهاني براي خود به اندازه حدّ وسط خود اثر دارد، اگر برهان متقنتر بود، پيامدش هم ايمان بهتر است؛ اينها براي علم حصولي است، شهود هم اگر اين را تأييد كرد باعث افزايش ايمان خواهد بود، پس زيادي ايمان تنها به زيادي متعلَّق ايمان نيست، خود ايمان درجاتي دارد ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ٭ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾.
استمرار، علت ذكر اوصاف كمالي با فعل مضارع
بحثهايي كه با زندگي روزانه انسان در ارتباط است و به اصطلاح به روز است، از اينها با فعل مضارع كه دالّ بر استمرار است ياد میشود. انسان هر لحظه بايد توکل كند، در هر روز بايد نمازش را اقامه كند، در همه مواردي كه بايد انفاق كند، نبايد امساك كند؛ لذا از اين سه فعل به صورت فعل مضارع كه دالّ بر استمرار است ياد فرمود، فرمود: ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ٭ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾، اين ﴿يُنْفِقُونَ﴾، آن ﴿يُقِيمُونَ﴾ و اين ﴿يَتَوَكَّلُونَ﴾ كه فعل مضارع است دلالت بر استمرار ميكند، براي آن است كه چنين انساني دائماً در همه شرايط اينچنين است؛ آنگاه ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾،[11] «الذين في توكلهم دائمون»، «الذين هم في زكاتهم و انفاقهم دائمون» و «الذين هم في أعمالهم الحسنة دائمون» در هر زماني كه هر كار خيري لازم باشد، اينچنين است؛ حالا اختصاصي به نماز ندارد. در هر جايي كه انفاق لازم باشد، حالا يا واجب عيني يا واجب كفايي يا مستحب او حضور دارد و باور كرده است كه گذشته از اينكه انفاق پايان اخروي دارد، دامنهٴ رزق هم پايين ميآورد «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[12] فرمود هر وقت مشكل مالي پيدا كرديد با خدا تجارت كنيد، يك مقدار صدقه دهيد روزيتان افزوده ميشود «إِذَا أَمْلَقْتُمْ» اِملاق، يعنی گرسنگي و فقر که ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾[13] همين است؛ حالا اگر كسي ارحامِ فقير دارد يك مقدار صدقهٴ مقبوله ـ «لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ» [14] ـ به ارحام خود ميپردازد، قهراً با خدا تجارت كرده است، چون با خدا تجارت كرده است روزيِ او بيشتر ميشود. اين از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة». «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَة»؛[15] فرمود روزي بالاست، شما اگر بخواهيد اين روزي پايين بيايد بايد اين را بكشانيد بياوريد پايين و راهش اين است كه با نردبان صدقه برويد بالا تا دستتان به دامنهٴ روزي برسد و اين را بگيريد «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَة» و فوائد و بركات ديگري كه به همراه دارد. بنابراين در اينگونه از امور فعل مضارع را ياد فرمود تا دلالت بر استمرار كند.
آيهٴ تطهير دال بر محال عادي بودن فعل گناه از معصوم(سلام الله عليه)
در جريان معصوم(سلام الله عليه) كه به مناسبتي اين روزها بحث شد، گاهي سؤال ميشود آيه تطهير و مانند آن چه سهمي دارد؟
معصوم(سلام الله عليه) برابر آيه تطهير و ساير ادله، گناه نميكند يك و گناه نكردن اينها هم محال است دو، اما محال عادي است و نه محال عقلي، يعني اينچنين نيست كه مثل ذات اقدس الهي باشند كه گناه كردن او محال عقلي باشد. كار قبيح از ذات اقدس الهي ذاتاً محال است؛ مثل دو دو تا پنج تا ذاتاً محال است، ذات اقدس الهي بخواهد كار قبيح انجام دهد ذاتاً محال است مثل دو دو تا پنج تا، اما معصومين(عليهم السلام) نظير دو دو تا پنج تا نيست كه ذاتاً محال باشد، چون اگر ذاتاً محال باشد كه جا براي تكليف نيست، اينها مكلف هستند؛ ولي عادتاً محال است که اينها با داشتن ملكهٴ عصمت گناه كنند؛ مثل اينكه خيلي از انسانها درباره خيلي از گناهها معصوم هستند، هيچكس فكر نميكند با محرمش، با مادرش ـ معاذالله ـ يك كار خلاف انجام دهد، انسان در اين گناه معصوم است و اصلاً فكر آن را هم نميكند كه بگويد اين كار، كار بدي است و من چرا انجام دهم، اصلاً در ذهن او در تمام مدت عمر چنين مسئلهاي خطور نميكند و تصوّرش نميآيد، چه رسد به تصديق.
پس بعضي از انسانها نسبت به بعضي از گناهان معصوم هستند، اين سرّش آن است كه قُبح او را كاملاً ميداند، چون قبح او را ميدانند عادتاً محال است يك مؤمن به اين فكر باشد كه با مادرش زنا كند؛ با اينكه معصيت كبيره هم هست، با اينكه مكلّف است اين كار را نكند و اين كار «منهي عنه» است.
پرسش:...
پاسخ: نه، يك بحث در اين است كه چطور به ديگران نداد؟! به ديگران هم اگر ميداد همين بود. يك عده بالأخره معصوم هستند، به ديگران يك مقدار ملكات عدلي داد با توجه به آن ميبينيد گاهي لغزش دارند، يك بحث اين است كه چرا به يك گروه خاص داد و به ديگر گروه نداد؛ حالا اگر گروه را عوض ميكرد باز همين سؤالِ مخصوص تكرار ميشد.
بحث فعلي اين است كه معصوم(سلام الله عليه) صدور غفلت و ذنب از او ذاتاً محال است مثل دو دو تا پنج تا نظير ذات اقدس الهي كه ذاتاً مستحيل است يا عادتاً محال عادي است؟ اگر ذاتاً محال بود كه آنها مكلّف نبودند، در حالي كه مكلّف، مأمور و منهي هستند و مانند آن که عادتاً محال است و منشأ آن هم اين است كه اينها از قُبح گناه كاملاً باخبرند. از باب ترقيق و ترسيم مسئله نمونهاي ذكر شد كه هيچ مؤمني دست به فلان كار نميزد، براي اينكه قبح آن را كاملاً ميداند، اصلاً در خيال يك مؤمن كه هفتاد، هشتاد سال زندگي كرده خطور نميكند تا جلوي خاطراتش را بگيرد، اين وسوسه اصلاً در او پيدا نميشود تا اينكه جلوي وسوسه را بگيرد، براي اينكه از قبح كار باخبر است.
پرسش:...
پاسخ: بله، چون اراده تكويني دارد؛ مثل تمام معجزات. تمام معجزات در حقيقت برابر ارادهٴ تكويني هستند؛ اما معجزه محال عادي است و نه محال عقلي، اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي با معجزه بتواند دو دو تا را پنج تا كند، براي اينكه دو دو تا پنج تا محال است اين يك، محال و ممتنع ذات ندارد؛ يعني وقتي گفتيم دو دو تا پنج تا يك لفظي است كه زير معناي او خالي است، هيچ چيزي نيست و ذات اقدس الهي ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[16] است و اين دو دو تا پنج تا «لا شيء» است، اصلاً ذات ندارد، چيزی در عالم بنابر دو دو تا پنج تا نيست تا بگوييم مقدور خدا باشد خدا ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ است. اگر چيزي شيئيت بود، بله مقدور خدا است؛ اما «لا شيء» تخصصاً خارج است و آن ميشود يك محال ذاتي. در آيه تطهير و مانند آن محال عادي است؛ مثل معجزات. معجزه اينچنين نيست كه ذاتاً محال باشد، چون اگر ذاتاً محال بود كه واقع نميشد، اينها ذاتاً محال نيست به دليل اينكه تكليف دارند و ذات اقدس الهي از آنها چيز ميخواهد و اينها.
پرسش:...
پاسخ: يعني تكويناً محال است که اين كار را كنند؛ مثل معجزات که اراده و ذات اقدس الهي در معجزات هم به همين صورت تعلّق گرفته، اراده تعلّق گرفته كه چوبي را به صورت ماري در بياورد يا اراده تعلّق گرفته كه معجزات ديگر را انجام دهد، اينچنين نيست كه ذاتاً محال باشد؛ ذاتاً محال نيست، عادتاً محال است، اگر ذاتاً محال بود كه واقع نميشد، اگر اين ذاتاً محال باشد كه تكليف از اينها گرفته شده است. هيچ مشكل نيست، براي اينكه ذات اقدس الهي اراده كرده در حدّ محال عادي، نه محال عقلي و اراده نكرده كه اينها مثل خدا شوند، استحاله ذاتي فقط در خداست و آنكه تحت اراده خدا نبود؛ اراده كرد که برای اينها عادتاً محال باشد، بله عادتاً هم محال است، تا آخرين لحظه اينها مكلّف، مواظب و مراقب هستند، همه اعمالشان هم نشانه اين است، تكليف خاص هم دارند و نه تنها تكليف عام، نماز شب هم براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشود واجب، اين تكليف براي آن است كه عادتاً محال است، نه ذاتاً. تنها موجودي كه صدور قبيح از او ذاتاً محال است ذات اقدس الهي است.
بيان فضايل سهگانه براي پاداش مؤمنان حقيقي
فرمود اين گروه ﴿هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾، در قبال كساني كه ﴿هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً﴾ قرار دارند. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص فرمود اينها كافر حقيقي هستند ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً﴾، آيه 150 و 151 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً ٭ أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً﴾ يك صغريٰ و كبرايي درباره كفر مشخص كرد فرمود اينها حقيقتاً كافرند و ما براي كافرين عذابي را آماده كرديم.
در اينجا هم يك صغرا و كبرايي جهت اثباتي به مؤمنين است، فرمود: ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً﴾ و براي مؤمنين اينها است ﴿دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ يك، ﴿مَغْفِرَةٌ﴾ دو، ﴿وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ سه. پس فضايل سهگانه براي مؤمنين است؛ منتها اين مقدمتين به صورت صغريٰ و كبريٰ، آنطوري كه در سورهٴ «نساء» آمده اينجا نيامده؛ ولي اين تقريبش به همان صورت شكل اول است؛ نظير آن شكل اولي كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» براي كفار بيان كرد.
سرّ تعبير به «لهم درجات» در بيان پاداش مؤمنان
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾، معلوم ميشود که اينها هنوز در راه هستند؛ يك مرحله راه از آن جهت كه انسان ميتواند از او بگذرد و سر پل است به آن ميگويند درجه و اگر كسي در آنجا قرار بگيرد، متوقف شود و تكان نخورد و اهل همان باشد به آن ميگويند مقام، چون در جريان فرشتهها اينطور است ﴿وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[17] از آنها بالاتر نميروند براي آنها درجه تعبير نفرمود، مقام تعبير فرمود كه اين جاي قيامشان است؛ ولي براي مؤمنين از اين مرحله گذشتن، يعني از ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ گذشتن به ﴿هُمْ دَرَجَاتٍ﴾[18] كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بود رسيدند، نشانه آن است كه اين درجه است. انسان تا آن آخرين مرحله راه براي سيرش باز است، چه اينكه ـ معاذالله ـ راه براي سقوطش هم هست؛ لذا تعبير به درجه فرمودند.
پرسش:...
پاسخ: به مقام محمود برسد، از مقام محمود ديگر بالاتر نيست؛ اين كارها را انجام بده و اين درجات را طي كن تا به مقام محمود برسي، از مقام محمود بالاتر ديگر نداريم. مقام محمود، يعني جايي كه هر كاري كه در عالم اتفاق ميافتد، هر فيضي كه به هر مستفيضي ميرسد از آنجا نشأت ميگيرد و هر كسي هر شكري كه ميكند در حقيقت او مقام را دارد حمد ميكند، اين ميشود نفس رحماني و فيض مطلق كه لواي حمد در قيامت به دست پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، پرچم حمد به دست اوست. هر كسي هر چيزي را حمد ميكند، براي آن است كه از آنجا فيض دريافت كرده و صاحب حمد اوست، صاحب حمد كسي است كه به مقام محمود رسيد. كسي پرچم حمد به دست اوست، كسي به مقام محمود ميرسد كه به جايي برسد كه هر فيضي به هر پيغمبر و وصيّ و وليّاي ميرسد از آنجا نشأت گرفته باشد که ديگر از آن بالاتر مقامي نيست، اين را ميگويند پرچمدار حمد که به «يد» پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «لواء الحمد» است.
منافات نداشتن ايات دال بر هراسناكي مؤمن و خشوع او
اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، دل آنها ميترسد با آن آياتي كه فرمود: ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾[19] اينها مثبتين هستند و هيچ تعارضي ندارند؛ هم در صلات خاشع میباشند، هم ﴿إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ﴾ در غير صلات باز هم «وجل» هستند، چه اينكه با ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾[20] هم منافات ندارند؛ اما آنها كه مطلق هستند، مطلقات كه با هم تنافي ندارند، اما برای آنهايي كه دارد ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾، اينها چون مثبتين میباشند با هم تنافي ندارند، اينچنين نيست كه اينها در صلات خاشع هستند و در غير صلات خاشع نيستند.
پرسش:...
پاسخ: فرق نميكند، به قرينه ﴿تُلِيَتْ﴾ و آيات تدويني است كه تلاوت ميشود، آيات تكويني ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[21] در آنجا تدبّر است و نه تلاوت. فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾، ﴿لآيَاتٍ﴾؛[22] هر موجودي كه در آسمان و زمين است آيه الهي است؛ اما وقتي گفتند: ﴿تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ﴾، ناظر به تلاوت آيات تدويني است؛ يعني كتاب الله، پس اين خشيت برای آن است.
عدم دلالت ذكر فضايل سهگانه مؤمنين بر ترتيب آن
اما اينكه فرمود درجه، مغفرت و رزق كريم دارند، اين ناظر به ترتيب بين اين سه امر نيست، چون بيش از تقديم لفظي و عطف به «واو» چيز ديگر نيست؛ اول مغفرت است، بعد رزق كريم است و بعد درجه، يا درجه و رزق كريم همراه هم هستند. مغفرت، يعني آن است كه اگر لغزشهايي هست، آن لغزشها برطرف ميشود «لَمم»ي، لغزشي، غفلتي و مانند آن باشد برطرف ميشود، آن نقصانها اول برطرف ميشود، بعد رزق كريم ميدهند.
رزقهاي ذات اقدس الهي نوعاً از كرامت برخوردار هستند، مخصوصاً رزقهاي بهشتي و اما علوم و معارف را رزق كريم ميگويند. وقتي شعيب(سلام الله عليه) از نبوت خود ميخواهد سخن بگويد، ميگويد: ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾[23] نبوت رزق كريم است، ولايت رزق كريم است، خلافت و امامت رزق كريم است، بالأخره معرفت الهي رزق كريم است، علوم الهي و ديني رزق كريم است، بعد تا برسد به مسايل ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾،[24] اينها رزق همراه با درجه كريم هستند.
«و الحمد لله رب العالمين»