درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره انفال/آیه 1 الی 4

 

﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾(1)﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾(2)﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾(3)﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾(4)

 

ردّ ادعاي مكي بودن بعضي از آيات سورهٴ انفال

در جريان نزول سورهٴ مباركهٴ «انفال» در مدينه، برخي‌ها خواستند چند آيه از آيات سورهٴ «انفال» را استثنا كنند؛ نظير آيهٴ سي همين سوره كه در آيهٴ سي اين سوره به اين صورت آمده است: ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾، اين ناظر به توطئهٴ مردم مشرك مكه است كه دربارهٴ رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تصميم‌هاي گوناگوني مي‌گرفتند. اين آيه در مكه نازل شده است، لكن دليل تامي اين را تأييد نمي‌كند، ممكن است همين آيه در مدينه نازل شده باشد و جريان مكه را بازگو كرده باشد. ظرف نزول اين آيه مدينه است؛ منتها قصّهٴ مكه را در مدينه دارد شرح مي‌دهد كه وقتي آنها در مكه اين كارها را كردند، اين دليل نيست كه اين آيه در مدينه نازل شده است.

ناتمامي قرائت «يسئلونك الانفال»

در جريان اين كلمهٴ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾ كه برخي از قرائت‌ها اين است «يسئلونك الانفال» و قائلين به اين قرائت خواستند بگويند كه اين «يسئلونك الانفال» كه بدون حرف جر استعمال شده است به اين معناست كه دارند سؤال مي‌كنند؛ سؤال به معناي استفهام، نه سؤال «استعطاء» و نظير ﴿وَ سْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾،[1] بلكه نظير ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[2] كه سؤال استعلامي و استفهامي است، نه سؤال «استعطاء» و درخواست و شاهدي اقامه كردند كه ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[3] بدون حرف جر هست، ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَن نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾[4] بدون حرف جر هست، ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ﴾[5] بدون حرف جر هست، ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾[6] بدون حرف جر هست و در همهٴ اين چهار مورد ياد شده سؤال به معني استفهام هست. پس اگر از امام صادق يا امام باقر(سلام الله عليهما) روايتي نقل شده است كه بدون حرف جر است، با سؤال به معناي استعلامي هماهنگ است. پاسخ اين است در آن مواردي كه كلمهٴ حرف جر حذف شده، براي آن است كه در همهٴ آن موارد بعد از سؤال دوباره يك كلمه‌اي ذكر شده است كه معناي سؤال را به همراه دارد؛ مثل اينكه در سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ 61 فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ که خود اين ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ سؤال را به همراه دارد يا در آيهٴ 63 «عنكبوت» ﴿مَن نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾ در اين ﴿مَن نَزَّلَ﴾ خود اين «مَن» سؤال را به همراه دارد.

آيهٴ چهار سورهٴ «مائده» كه ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ﴾ خود اين «ماذا» سؤال را به همراه دارد، چه اينكه آيهٴ 215 سورهٴ «بقره» كه ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾، اين ﴿مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾ سؤال را به همراه دارد؛ بر خلاف مقام بحث كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾، اين‌جا اگر كلمهٴ حرف جر حذف شود و بگويند «يسئلونك الانفال» ديگر سؤال را به همراه ندارد، قهراً اين «يسئلونك» به معناي «يستأتونك» مي‌شود؛ يعني درخواست عطا مي‌كنند؛ نظير ﴿وَ سْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ مي‌شود نه نظير ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾. بنابراين اگر كلمهٴ حرف جر حذف شود، اين سؤال از قبيل ﴿وَ سْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ مي‌شود، در حالي كه سياق آيه اين است كه از قبيل ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ و مانند آن است.

مطلب ديگر آن است كه برخي‌ها خواستند بگويند اين كلمهٴ «عن» كه حرف جر هست زائد است و برابر با آن قرائت «يسئونك الانفال» خواهد بود. اين هم تام نيست، براي اينكه اصل عدم زياد است و در آن‌جا كه طبق قرائتي حذف شده، اگر ما بگوييم حرف جر حذف شده اوليٰ است تا اينكه بگوييم حرف جر در اين‌جا زائد است و بايد حذف شود.

امر به اوصاف سه‌گانه اهل ايمان در پاسخ صحابه از انفال

به هر تقدير ظاهر آيه اين است كه صحابهٴ مدينه بعد از جريان بدر از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حكم انفال را مي‌پرسيدند. مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهي سه حكم كرد و فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ يك، ﴿وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ دو، ﴿وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ سه، فرمود: ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾؛ اگر مؤمن هستيد به اين اوصاف سه‌گانه متصف شويد. همان‌طوري كه در تفسير المحيط[7] آمده اين ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ تعبير رايجي است؛ مثل اينكه به مبارز ميدان نبرد بگويند «اگر مردي برو دفاع بكن»؛ يعني لازمهٴ مردانگي اين است، ترديدي در «رجوليت» او كه نيست. مي‌گويند «إن كنت رجل فجاهد» اگر مردي بجنگ! اين‌جا هم همين است اگر مؤمن هستيد با تقوا باشيد، اصلاح «ذات البين» كنيد و مطيع خدا و پيغمبر باشيد.

اوصاف پنج‌گانه كمالي اهل ايمان

آن‌گاه ايمان را و لوزام ايمان كامل را به ذكر پنج صفت كه سه صفت آن قلبي است و دو صفت آن قلبي و بدني است ذكر مي‌كند،

صفت اوّل: هراسناكي عقلي هنگام ذكر نام خدا

مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ﴾ كه حصر آن مربوط به كمال ايمان است، نه اصل ايمان ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ﴾؛ يعني مؤمنان كامل كساني‌ هستند كه ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ اگر نام ذات اقدس الهي برده شود دل‌هاي اينها مي‌تپد، حالا خودشان متذكر نام «الله» می‌شوند يا ديگري نام خدا را ببرد، فاعل مجهول است هر كس نام خدا را ببرد؛ اين «وجل»، يك «وجل» و هراس عقلي و معقول است؛ ترس نفسي نيست، براي اينكه سخن از عقاب و جهنم نيست، سخن از خود خداست. ترس از خدا ترس عقلي است؛ يعني انسان از عظمت او حريم مي‌گيرد ـ احترام مي‌كند يعني حريم مي‌گيرد ـ اگر چنانچه ذات اقدس الهي به ياد مؤمن واقعي بيايد، او حريم مي‌گيرد و قلبش از عظمت و جلال و جبروت ذات اقدس الهي مي‌تپد. آن‌جا كه در بعضي از نصوص است كه مؤمن وقتي به آيات عذاب مي‌رسد هراسناك مي‌شود و به آيات رحمت مي‌رسد اميدوار مي‌شود، آن پيدا است كه خوف و رجايش به بهشت و جهنم است؛ اما اين‌جا سخن از عذاب و جهنم و مانند آن نيست ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾. اين ترس، ترس معقول زودگذري است كه زمينه براي طمأنينه فراهم مي‌شود؛ مشابه آن در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ 23 به اين صورت بيان شده است: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾؛ فرمود ذات اقدس الهي بهترين سخن را نازل كرده است، آن «احسن الحديث» عبارت از قرآني است كه سراسر آن همگون است و اين متشابه در برابر محكم نيست. قرآن سراسر آيات او متشابه است؛ يعني يك دست است و شبيه هم است؛ نظير آنچه كه دربارهٴ ميوه‌هاي يك باغ مي‌گويد ﴿مُتَشَابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ﴾؛[8] يعني بعضي از درخت‌ها ميوه‌هايشان شبيه‌ هم هستند، يكسان‌ می‌باشند و بعضي‌ها هم يكسان نيستند، در اين‌جا متشابه يعني همه‌شان همسان هم هستند. اين كتاب سراسرش متشابه است؛ يعني در فصاحت و بلاغت و اعجاز و مانند آن تمام شبيه هم هستند.

﴿مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾، «قشعريره» همان لرزه است؛ «اقشعرار» و «قشعريره» يعني لرزشي در بدن آنها پديد مي‌آيد ـ آنهايي كه از هراس الهي مي‌ترسند ـ اما در اين‌جا سخن از جهنم نيست ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾، بعد اين «خشيت» و اين «قشعريره» و لرزش ظاهر و آن «خشيت» باطن كم‌كم به آرامش و طمأنينه تبديل مي‌شود كه آن طمأنينهٴ دل در بدن هم اثر مي‌گذارد؛ لذا فرمود: ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾، سپس هم بدن آنها و هم دل‌هاي آنها به طرف نام و ياد خدا «ليّن» و نرم مي‌شود ﴿ذلِكَ هُدَي اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ﴾.[9] در آيهٴ محل بحث هم همين‌طور اعمال شده است؛ فرمود مؤمنان واقعي كساني هستند كه ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دل‌هاي آنها هراسناك مي‌شود اين خوف عقلي است و سخن از جهنم نيست

صفت دوّم: تكامل ايماني هنگام تلاوت آيات الهي

بعد ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ که در اين‌جا زيادي كمّي منظور نيست و همان كيفي مراد است؛ يعني ايمانشان شديدتر مي‌شود، چه اينكه فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾،[10] در اثر اينكه آيات الهي باعث شدت و تكامل اينهاست ايمان اينها بيشتر و كامل‌تر مي‌شود؛ ميل را مي‌رساند و به آن سبب رغبت مي‌كند.

اينكه آيات الهي باعث شدت ايمان و كمال ايمان اينها مي‌شود يا براي اين است كه همهٴ اين درجات بر اساس علم حصولي و برهان است، برهان وقتي اضافه شد زمينهٴ شدت ايمان را فراهم مي‌كند يا همهٴ اينها از سنخ مشاهدات مالك‌بن‌حارث انصاري است كه در ذيل اين آيه آمده است يا نه برخي از آن ادلّه اصولي و برهان عقلي است برخي از آن ادلّه شواهد شهودي است و هر كدام از آنها به نوبهٴ خود اثر دارد؛ بالأخره آيات الهي كه بر مؤمن تلاوت مي‌شود، باعث تكامل ايمان و اشتداد ايمان او خواهد بود.

درجات ايمان

پرسش:...

پاسخ: چون آخر ايمان كامل را معمولاً دارند. مؤمنين كامل كساني‌ هستند كه وضعشان چنين است. براي همين مؤمنيني كه ايمانشان كامل است، كمال درجاتي دارد؛ يك وقت است اصل ايمان است كه همان شهادتين را مي‌گويد، او اگر مسئلهٴ مالي پيش بيايد گرفتار اختلاف «ذات البين» است نه اصلاح «ذات البين» و مشكل مالي پيش بيايد گرفتار عصيان است نه اطاعت؛ اما مؤمن واقعي كسي است كه هم تقوا دارد، هم اصلاح «ذات البين» دارد، هم مطيع خدا و پيغمبر است؛ چنين شخصي اگر كارهايش را بر اساس ترس از جهنم انجام دهد مؤمن است و مي‌تواند انجام دهد، براي شوق به بهشت انجام دهد مؤمن است و مي‌تواند؛ اما كمال ايمان در چيست؟ كمال ايمان در اين است كه دلش به نام ذات اقدس الهي هراسناك مي‌شود اوّلاً، بعد مطمئن شود ثانياً، سخن از بهشت و جهنم نيست! كمال ايمان در اين است كه وقتي هر آيه‌اي از آيات الهي بر او تلاوت مي‌شود و خوانده مي‌شود او بالا مي‌آيد «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ».[11] ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾

صفت سوّم: توكل بر خدا در همه امور و معناي آن

وقتي كه ايمانشان زياد شد، ديگر ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾، اين حصر هم كه ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ﴾ مقدم بر فعل شد و مفيد حصر هست، نشانهٴ آن است كه اينها در همهٴ امور بر ذات اقدس الهي توكل مي‌كنند؛ يعني ادراك مي‌كنند كه نيازمندند و ادراك مي‌كنند كه خودشان توان رفع نياز را ندارند و ادراك مي‌كنند كه غير خدا قادر نيست كه نيازهاي اينها را برطرف كند و ادراك مي‌كنند كه اگر كسي به ذات اقدس الهي تكيه كند خداي سبحان مشكل او را حل مي‌كند با حفظ اين اصول چهارگانه و مانند آن بر خدا توكل مي‌كنند، نه اينكه بگويند «تَوَكَّلْتُ‌ عَلَی‌ اللَّه»؛ در بحث استعاذه گذشت، آن‌جا كه دارد ﴿وَ إِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾[12] گفتن «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» مشكلي را حل نمي‌كند. انسان واقع بايد بي‌تابانه، مضطربانه به سنگر توحيد برود و پناه ببرد، اين‌جا هم نه اينكه بگويد «تَوَكَّلْتُ‌ عَلَی‌ اللَّه»؛ يعني با اين اصول چهارگانه و مانند آن كه در او زنده شد، واقعاً تكيه مي‌كند و خدا را وكيل خود قرار مي‌دهد ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾. معناي توكل اين نيست كه دست از كار بردارد، بلکه معناي توكل آن است كه حتي اين كارهايي كه انجام مي‌دهد به طمأنينهٴ اوست. گاهي انسان به اسباب و علل عادي بسنده مي‌كند که تفكر او بر اساس ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا﴾[13] است و اگر هم احياناً خدا و قيامتي را قبول داشته باشد اين دينش دين سكولار است؛ يعني مي‌گويد خدا را ما در نماز و روزه قبول داريم، همين! اما در شرايط زندگي ما خدا حضور و ظهور ندارد، اين شخص گرچه مسلمان و موحّد است، اما سكولاري زندگي مي‌كند؛ يعني خدا در متن زندگي او نيست و حرف او هم حرف قارون است؛ مي‌گويد که من زحمت كشيدم درس خواندم و ياد گرفتم، حالا يا در دامداري يا كشاورزي يا رشته‌هاي مادي ديگر. اما مؤمن واقعي آن کسی است كه همهٴ اين درس و بحث‌ها را حمد و فيض خدا مي‌داند يك، اجراي اين قواعد در سطح طبيعت را به عنايت الهي مي‌داند دو، اثرپذيري قوانين طبيعي از اين آثار علمي به عنايت حق است سه، بهره‌دهي آن قوانين طبيعي هم به عنايت حق است چهار؛ قدم به قدم در سايهٴ توحيد زندگي مي‌كند، اين شخص مي‌شود موحّد که ديگر معناي تسبّب را از معناي توكل جدا نمي‌كند يك، مرزبندي نمي‌كند دو، نمي‌گويد تا اين‌جا كه من بلدم خودم انجام دادم و بقيه را «متوكلاً علي الله»؛ اين معنايش اين است كه قدري من و قدري خدا، همان‌طوري كه در آن آيه بود ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[14] و حضرت فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌ هستند براي اينكه مي‌گويند «لَوْ لَا فُلَانٌ‌ لَهَلَكْتُ»،[15] يك وقت شرك دروني آدم را همراهي مي‌كند و مي‌گويد تسبّب مرزي دارد توكل مرز ديگري دارد، تا آن‌جايي كه من بلدم خودم انجام مي‌دهم بقيه‌ را توكل بر خدا مي‌كنم؛ يعني اين كار وقتي به ثمر مي‌رسد كه من و خدا دوتايي با هم به مقصد برسيم، اينكه نشد. معناي توكل آن است كه آنچه را هم كه من مي‌انديشم به عنايت اوست؛ در انديشيدن، در تصميم‌گيري، در پياده كردن انديشه و تصميم در همهٴ اين امور، آنچه كه به حيطهٴ من برمي‌گردد علماً و عملاً بر خدا توكل مي‌كنم و آنچه هم كه در اختيار من نيست يقيناً بر خدا توكل مي‌كنم که اين مي‌شود ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾، وگرنه كيست كه بتواند بگويد من اشتباه نمي‌كنم؟! در بسياري از موارد انسان در مسايل روشني هم كه دارد مي‌بينيد اشتباه مي‌كند. اين‌چنين نيست كه خاطرات انسان، علوم انسان، آن بخش جزمي انسان يك و بخش عزمي انسان دو، در اختيار خود ما باشد؛ اگر جزم و انديشه و علم و استدلال است، گاهي انسان گرفتار سهو مي‌شود؛ اگر بحث عزم و اراده است گاهي گرفتار ترديد مي‌شود، پس كسي بايد باشد كه همهٴ اينها را به عهده بگيرد و آن خداست. بنابراين نمي‌شود مرزي براي تسبّب و مرزي براي توكل تعيين كرد كه بگوييم تا اين‌جا مرز ماست و از اين به بعد مرز خداست، بلكه توكل واقعي آن است كه انسان در همهٴ امور بر اساس ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[16] بر ذات اقدس الهي توكل كند.

پرسش: ...

پاسخ: خب كار نيست، قبايح و زشتي و نقص ترك كار است. هرجا فقدان، عدم و نقصي هست به ما برمي‌گردد ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾،[17] آن كار نيست تا به علل وسطيٰ و علل نهايي منتهي شود، آن نكرده كار است.

پرسش: ...

پاسخ: اگر كسي بخواهد تقوا داشته باشد، اصلاح «ذات البين» كند، مطيع «الله» و رسول باشد پايگاه ايمان كامل مي‌خواهد كه نلغزد. اين امور پنج‌گانه‌اي كه در آيهٴ دو و سه آمده است باعث مي‌شود که انسان آن سه وظيفه را اطاعت كند؛ در آيهٴ اوّل فرمود تقوا رعايت كنيد، «ذات البين» را اصلاح كنيد، در اين مسايل مطيع خدا و پيغمبر باشيد ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ و حالا مؤمنين را دارد معنا مي‌كند؛ وگرنه اينها صحابهٴ پيغمبر بودند، اهل جهاد بودند، مجاهدين «في سبيل‌الله» بودند، براي توزيع غنائم دارند مي‌جنگند، اين‌طور نبود كه نماز جماعت پشت سر پيغمبر نخوانند يا به فرمان حضرت جبهه نروند، همه‌شان در جبهه و جنگ بودند؛ اما سخن از مال و غنيمت که شد همين مشكل پيش آمد. فرمود اينها را كه انجام داديد اگر به مرحلهٴ كمال ايمان برسيد مشكل شما حل مي‌شود ﴿وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾.

صفت چهارم و پنجم: اقامه نماز و انفاق

اين سه وصفي كه ياد شده، يعني هراس قلبي و اشتداد ايمان و توكل بر خدا اوصاف قلبي است و اين دو صفتي كه ذكر مي‌كند مجموع قلبي و بدني است ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾، چون آن براي تحكيم ارتباط خلق با خالق است به نام نماز كه امر عبادي است، بخشي به نيت و قربت برمي‌گردد و بخشي هم به عمل؛ زكات هم اين‌چنين است؛ هم قربي است و هم امر مالي، كاري است بدني و قلبي مثل اينكه نماز كاري است بدني و قلبي؛ اما آن سه وصف قبلي همه آنها قلبي‌ هستند ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾.

تبيين پاداش باريافتگان به اوصاف كمالي ايمان

فرمود اگر كسي به اين اوصاف پنج‌گانه بار يافت ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾ اينها مؤمنان واقعي هستند و پاداش آنها اين است كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾؛ اگر لغزش‌هايي دارند بخشوده مي‌شوند و بهشت عدن هم براي اينهاست، رزق كريم را كه قرآن كريم هم در معنويات مي‌داند و هم در نعمت‌هاي بهشت براي آنهاست و هم اينكه اينها «عندالله»ي هستند و در آن‌جا درجاتي دارند. يك وقت است كه ذات اقدس الهي عده‌اي را به بهشت وعده مي‌دهد، مي‌فرمايد بهشت آماده است و خداي سبحان به اينها اجازهٴ ورود به بهشت مي‌دهد؛ اما در بعضي از موارد نظير اين آيه و مانند آن تعبير ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ دارد كه اينها را تقريباً يا مستحق مي‌داند يا «لام» اختصاص است يا «لام» استحقاق است يا «لام» مالكيت است، بالأخره رزق كريم براي اينها است؛ از اين‌گونه تعبيرات شايد بتوان مسئلهٴ شفاعت‌ها را هم استنباط كرد، براي اينكه اگر براي اينهاست بالأخره مي‌توانند به اذن خدا به ديگري عطا كنند، پس فرق است بين اينكه ذات اقدس الهي كسي را به بهشت وعده دهد يا ذات اقدس الهي بفرمايد اين خصوصيت‌ها براي اوست.

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، اين تازه براي كساني است كه به مراتب وسطي بار يافتند و نه مراحل نهايي. در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت كه برخي از مردان الهي به جايي رسيدند كه خودشان مي‌شوند درجه، نه اينکه داراي درجه‌ هستند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾، نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾. بعد از اينكه در آيهٴ 162 سورهٴ مباركه آل‌عمران فرمود: ﴿أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ﴾؛ يعني بعد از اينكه ﴿أ َفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ را ذكر كرد، دربارهٴ آن گروه در آيهٴ 163 فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾، هيچ دليلي نداريم كه بگوييم اين‌جا «لام» محذوف است «لهم درجاتٌ»، نه خودش مي‌شود درجه و خودش مي‌شود روح و ريحان ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾.[18] تازه اينها هنوز اواسط راه هستند معلوم مي‌شود كه از اين مرحله هم بايد بگذرند، چون مسئلهٴ توكل مسئلهٴ بين راه است؛ بالاتر از آن رضاست، بالاتر از آن تسليم و تفويض است. كسي که مي‌گويد من خدا را وكيل مي‌گيرم، يعني من هستم، خواسته‌هايي دارم، نمي‌توانم به خواسته‌هايم برسم و خدا را وكيل مي‌گيرم كه خواسته‌هاي مرا به بهترين وجه به من دهد؛ از اين معلوم مي‌شود که هنوز خيلي در راه است، آن كه مي‌گويد «رِضَی‌ اللَّهِ‌ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[19] يا مي‌گويد «تركت‌ الخلق‌ طريّا في هواكا»[20] و مانند آن، اين به قرب راه يافته است؛ وقتي به آن مراحل عاليه مي‌رسند مي‌شود ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه «لهم درجات»، تازه آن‌جا هم باز درجات است؛ بعضي‌ها چون «عندالله»ي و «عند رب» هستند که آن‌جا هم تازه درجات است.

تبديل مؤمن و كافر به بهشت و جنم منقول

غرض آن است كه يك بهشتي است كه آماده است و همگان از او خبر داريم؛ در آن‌جا هم لذت ظاهري هست و هم لذت باطني كه ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾،[21] از اين تعبيرات «الي ما شاءالله» در كتاب و سنت فراوان است؛ ديگر اين بهشت، بهشت غير منقول است؛ يعني جايي است آماده و اينها آن‌جا مي‌روند. يك بهشت منقول داريم كه خود اين مؤمن است مانند اينكه جهنم هم دو قسم است: يك جهنم غير منقول، همان جهنم معهود كه «أعاذنا الله منهم» كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾[22] آن جهنم و يك جهنم منقول داريم ﴿وَ جِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[23] كه جهنم را كشان‌كشان مي‌آورند؛ رواياتي كه در ذيل اين كريمهٴ سورهٴ مباركهٴ «فجر» است ملاحظه فرموديد که آن را با زنجير مي‌كشند و مي‌آورند، اين كدام جهنم است؟

در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «واقعه» هم دارد ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾، نه «فله روح و له ريحان و له جنة نعيم» خود اين بهشت است. آن بيان نوراني كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين را در امالي نقل كرده است، همين است. چندين روايت است كه دربارهٴ «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ‌ وَ عَلِيٌ‌ بَابُهَا»[24] و «وَ أَنْتَ‌ يَا عَلِيُ‌ بَابُهَا» با تعبيرات گوناگون دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است؛ اما يكي از آن رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي نقل مي‌كند اين است كه «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ‌ يَا عَلِيُ‌ بَابُهَا»؛[25] من شهر حكمتم حكمت بهشت است و تو درب اين بهشت هستی. اگر كسي با قرآن حكيم همراه بود و خودش حكيم الهي بود مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) مي‌شود بهشت،

تفاوت درجات مؤمنين و شرايط ارتقاي آن

بنابراين چنين نيست كه همه در حد ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ باشند، برخي از ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ مي‌گذرند و ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ مي‌شوند.

پرسش: ...

پاسخ: اين براي نماز شب‌خوان‌ها و امثال آنهاست، برای آنها كه درست است و آنها كه «مفروغ عنه» هستند و اين براي جريان‌هاي عادي است؛ اما آن كس كه مي‌گويد: «لَوْ كُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‌ يَقِيناً»[26] و مانند آن، او هم ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ﴾[27] يا او «يعلم»؟!

پرسش: ...

پاسخ: استقرار را مي‌رساند، بعضي‌ها به آن مرحله كه رسيدند مي‌مانند و بعضي‌ها گاهي به آن صورت مي‌رسند. در جريان ﴿عَلَی سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ﴾[28] آن‌جا بعضي‌ها نقل كردند كه وقتي اينها را به مشهد و محضر ذات اقدس الهي مي‌برند، اينها در اين حالت به اين صورت هستند، چون ظاهر آيه اين است كه همهٴ اينها را روي تخت مي‌نشانند و همه روبه‌روي هم هستند ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾،[29] اين تخت‌ها چگونه است كه همه روبه‌روي هم هستند؟ حالا شما دو رديف تخت و صندلي که بگذارند هر دو به دو روبه‌روي هم هستند يا حداكثر هر يك نفر روبه‌روي دو سه نفر باشد، اما همه روبه‌روي هم باشند كه نيست. فرمود آن‌جا اصلاً غيبت و خفا ندارد ﴿عَلَي سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ﴾، نه كل واحد مقابل ديگري است، همه مقابل هم هستند؛ اينكه هميشه نيست، گاهي آنها را به آن مشهد و محضر مي‌برند بعد برمي‌گردانند. بعضي‌ها آن‌جا عدنشان است، عدن يعني جايگاه دائم و معدن را كه معدن مي‌گويند برای همين است، چون آن‌جا مستقر است؛ بين معدن و بانك خيلي فرق است، بين معدن و موزه خيلي فرق است، آن‌جايي كه اين گوهر استقرار دارد و جايش آن‌جاست به آن مي‌گويند معدن، چون عدن و قرارگاهش است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، سياق آيه مربوط به آن متّبعين است؛ فرمود اينها كه مثل آنها نيستند، كلام مسوق است براي مؤمنين كه تابع رضوان الهي‌ هستند. فرمود: ﴿أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾ اين‌چنين نيست، آنها چه کسانی هستند؟ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ هستند و اينها مثل آنها نيستند، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾؛ يعني ﴿مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ او مي‌شود صاحب درجه يا خودش درجه، براي اينكه تابع رضاي خدا است، او خيلي از مراحل توكل گذشته است و اصلاً مي‌خواهد كه چيزي نخواهد، تنها خواستهٴ او اين است که «أريد أن لا أريد»؛ مي‌خواهم چيزي نخواهم.

پرسش: ... ائمه نيز گريه می‌کردند.

پاسخ: بله، سرّش اين است الآن روي پايه و نردبان ايمان ايستاده‌اند، اگر گريه نكنند كه به اينها اين مقامات را نمي‌دهند.

پرسش: آنها رسيدند.

پاسخ: آخرت كه نيست، در دنيا هستند و در دنيا هم ممكن است به اندازهٴ «فواق ناقه»[30] ـ معاذالله ـ با يك لحظه انسان برگردد. گفت:

چو محرم شدي غافل از خود مباش     كه محرم به يك نقطه مجرم شود

گاهي با يك آفت انسان از بالا پايين مي‌افتد، اينها چون مي‌نالند به اينها مي‌دهند و اگر ناله را از اينها بگيري مثل اين است كه نردبان را از اينها گرفتي. اگر مهندسي نردبان گذاشته و دستش به سقف رسيده، حالا توانست سقف را مزيّن كند يا ديدش وسيع شد مي‌تواند خيلي از جاها را ببيند، او نمي‌تواند بگويد که نردبان چيست، چون اگر گفت نردبان چيست همان‌جا مي‌افتد، او چون روي نردبان ايستاده است مي‌بيند؛ اين اشك، ناله، خضوع، بندگي «سُلّم» رشد است. از اين شخص گفتنِ نه همان و افتادن همان، اينها تا مي‌نالند به اينها مي‌دهند و اين ناله درجه تقرب است، «قربة إلي الله» همين است؛ «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ‌ كُلِ‌ تَقِيٍ‌»[31] زكات هم كه اين‌چنين است،[32] قرباني‌هاي «ذي‌الحجه» هم اين‌چنين است، گريه هم اين‌چنين است ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾.

بنابراين اينكه فرمود: ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾، چون تازه در محدودهٴ توكل به سر مي‌برند اينها ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ هستند نه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و از اينها بالاتر كساني‌ هستند كه تابع رضوان الهي‌ می‌باشند، آنها مي‌توانند به ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بار يابند. در بخش‌هايي كه مربوط به مؤمنين عادي يا عالمان با عمل است، آن را در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» بيان فرمود؛ آيهٴ يازده سورهٴ «مجادله» اين است: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ که اين دو فعل است و يك تمييز، تمييزي است كه محذوف است، ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ چقدر؟ «درجةً»، ﴿وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ را چقدر؟ «درجاتٍ»، اين چنين نيست كه مؤمن را درجات دهند و مؤمن عالم را هم درجات دهند؛ تمييز اوّلي به قرينهٴ تمييز دومي محذوف است و تمييز اوّلي هم حتماًّ درجات نيست، وگرنه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ﴾[33] به هم مي‌خورد.

پس طبق ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ به مؤمنين درجه مي‌دهد؛ اما ﴿وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ـ «اوتو العلم» از مؤمنين البته ـ درجات مي‌دهد؛ اينها تازه كساني هستند كه ذات اقدس الهي درجه درجه اينها را بالا مي‌برد؛ ولي اگر اين مراحل را گذراندند، البته آن‌گاه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ مي‌شود، چون خدا بالا مي‌برد غير از اين است كه درجه براي اينها است، خدا به كسي چيزي مي‌دهد غير از آن است كه اين چيز براي اوست. تعبير نازل اين است كه خدا به كسي درجه مي‌دهد، تعبير متوسط اين است كه درجه براي اوست و تعبير «راقي» اين است كه اين شخص خودش درجه است.

مالك بن حارث انصاري نمونه باريافتگان به اوصاف كمالي ايمان

ذيل همين كريمه رواياتي است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه)[34] نقل كرده و ديگران هم نقل كردند جريان «حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِي» است كه در جوامع فريقين هم آمده است. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم اصول كافي ذكر كرده است كه «حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِي» به حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است.

حضرت فرمود: هر چيزي حقيقتي دارد و حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: «وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَزَاوَرُونَ فِي الْجَنَّةِ» و مانند آن؛ گويا عرش خدا را مي‌بينم، گويا بهشت و اهل بهشت را مي‌بينم. آن وقت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ»،[35] سپس اين شخص درخواست كرد كه شما از ذات اقدس الهي بخواهيد كه توفيق شهادت نصيبم شود و پيغمبر هم دعا كرد و در جنگي كه پيش آمد او در جبهه شركت كرد و شربت شهادت نوشيد. اين روايت را ذيل همين ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾، مرحوم كليني نقل كرد و البته از اهل سنت[36] هم نقل كردند.

«والحمدالله رب العالمين»


[1] نساء/سوره4، آیه32.
[2] انبیاء/سوره21، آیه7؛ سوره نحل، آيه 43.
[3] عنکبوت/سوره29، آیه61.
[4] عنکبوت/سوره29، آیه63.
[5] مائده/سوره5، آیه4.
[6] بقره/سوره2، آیه215.
[7] البحر المحيط في التفسير، ج‌5، ص270.
[8] انعام/سوره6، آیه141.
[9] انعام/سوره6، آیه88؛ سوره زمر، آيه 23.
[10] بقره/سوره2، آیه165.
[11] الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص601.
[12] اعراف/سوره7، آیه200؛ سوره فصلت، آيه 36.
[13] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[14] یوسف/سوره12، آیه106.
[15] وسائل الشيعه، ج15، ص215.
[16] انعام/سوره6، آیه162.
[17] نساء/سوره4، آیه79.
[18] واقعه/سوره56، آیه88 و 89.
[19] بحارالانوار، ج44، ص367.
[20] لهوف منظوم يا معارج المحبة (منظوم فارسى لهوف)، ص100.
[21] شعراء/سوره26، آیه90؛ سوره ق، آيه 31.
[22] بقره/سوره2، آیه24؛ سوره آل‌عمران، آيه 131.
[23] فجر/سوره89، آیه23.
[24] امالي صدوق، ص345.
[25] امالي صدوق، ص388.
[26] غرر الحكم، ص119.
[27] سجده/سوره32، آیه17.
[28] صافات/سوره37، آیه44.
[29] واقعه/سوره56، آیه16.
[30] الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص154؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) أَنَّهُ قَالَ: يُسْلَكُ بِالسَّعِيدِ فِي طَرِيقِ الْأَشْقِيَاءِ حَتَّی يَقُولَ النَّاسُ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ السَّعَادَةُ وَ قَدْ يُسْلَكُ بِالشَّقِيِّ فِي طَرِيقِ السُّعَدَاءِ حَتَّی يَقُولَ النَّاسُ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ الشَّقَاءُ إِنَّ مَنْ كَتَبَهُ اللَّهُ سَعِيداً وَ إِنْ‌ لَمْ‌ يَبْقَ‌ مِنَ‌ الدُّنْيَا إِلَّا فُوَاقُ‌ نَاقَةٍ خَتَمَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ».
[31] نهج‌البلاغه، حكمت136.
[32] نهج البلاغه، خطبه199؛ «إِنَ‌ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ‌ مَعَ‌ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ‌ الْإِسْلَامِ».
[33] زمر/سوره39، آیه9.
[34] تفسير الميزان، ج9، ص17.
[35] الكافي(ط ـ اسلامی)، ج2، ص54.
[36] شعب الايمان(للبيهقی)، ج7، ص362.