78/12/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه205و206
﴿وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ﴾
در جمع بندي پاياني سورهٴ مباركهٴ اعراف به اين نتيجه رسيديم كه ذات اقدس الهي اصول كلي اسلام را در جهانبيني اعم از توحيد و نبوت و معاد تبيين ميكند خصوصيتهاي وحي مخصوصاً وحي بر پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تشريح ميكند و پيام اصيل قرآن را ارائه ميكنند و درباره قرآن ميفرماييد در برابر او جز سكوت حرفي نداشته باشيد و سكوتتان متدبرانه باشد براي اينكه سرمايه تدبر را فراهم كرديد قرآن كريم طبق بحث روز قبل هر گونه تقليد را ابطال كرده است اولاً، تحقيق عقلي را لازم كرده است ثانياً، راه شهود معصومانه را كه اولياي الهي دارند به ما آموخت ثالثاً، نقل معتبر و مستند برهان يا به شهود را به ما آموخت رابعاً، در چنين فضايي فرمود گوش بدهيد ببينيد قرآن چه ميگويد اگر سخن از تقليد بود كه خب نميپذيريد اگر برهان بود كه ميپذيريد اگر راه تهذيب نفس و شهود بود كه آن را ميپيماييد و اگر نقل مستند به برهان يا وحي بود كه ميپذيريد هم راه فكري را به ما آموخت هم راه تهذيب را هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة﴾ كرد هم ﴿يُزَكِّيهِم﴾[1] امروز كه بخش نهايي و پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه اگر خدا توفيق داد شنبه از «انفال» شروع بكنيم اين بحث را در بخش پاياني ارائه بشود كه ذات اقدس الهي در طليعه اين سوره ما را به پيروي از قرآن فرا خوانده است يعني در اول همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اينچنين فرمود ﴿المص ٭ كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ ٭ اتَّبِعُوا مَاأُنْزِلَ إِلَيْكُم﴾ در پايان هم فرمود ﴿وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[2] كه پايان اين سوره مطابق با صدر اين سوره ما را به پيروي از قرآن فراميخواند آياتي كه مربوط به اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است يعني ما را به عظمت قرآن و پيروي از قرآن فراميخواند فراوان است به عنوان نمونه در آيهٴ 185 فرمود ﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ شما اگر به قرآن ايمان نياورديد به چه كتابي ميخواهيد ايمان بياوريد ﴿وَأَنْ عَسَي أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾
مطلب ديگر آن است كه آنها كه اهل برهاناند يا اهل شهودند از همان راههاي ياد شده آنها را فراخواند و پذيراي وحي كرد آنها كه ترديد دارند درباره آينده خود به آنها ميفرمايد شما كه مسلّم نميدانيد بعد از مرگ خبري نيست كه هرگز اينها كه ملحدانه ميانديشند برهاني بر نفي معاد اقامه نشده اينها فقط استبعاد ميكنند كه چه طور ميشود دوباره مرده زنده بشود اينها نه معناي قبر را، نه معناي برزخ را، نه معناي حيات بعد الموت را، هيچ كدام بررسي نكردند خيال كردند مردههاي قبرستان دوباره برميگردند به همين سرزمين دنيا در حالي كه كل دنيا وضعش عوض ميشود خب لذا خداي سبحان ميفرمايد اينها برهان بر نفي معاد اقامه نكردند يك، يقين هم ندارند دو، فقط استبعاد است ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[3] اينها يقين هم ندارند كه قيامت خبري نيست خب بنابراين در نهان نهاد اينها شك و ترديدي هست خداي سبحان با آن شك و ترديد سخن ميگويد و بالأخره شما كه برهان اقامه نكرديد كه معاد نيست يقين هم كه نداريد به نفي معاد براي شما معاد ثابت نشده ولي خب احتمالش را كه ميدهيد حالا اگر احتمالش را ميدهيد اگر معاد درست باشد كه درست است چه جواب خواهيد گفت اگر درست نباشد اينها كه اهل ايمان و عمل صالحاند كه ضرري نكردهاند كه كسي به يك انسان مؤمن نماز خوان بعد از مرگ چوب نميزند كه چرا نماز خواندي چون بعد از مرگ خبري نيست ـ معاذ الله ـ به گمان شما و اما اگر خبري باشد شما چه جواب ميگوييد لذا فرمود ﴿وَأَنْ عَسَي أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾[4] خب شايد مرگتان زود رسيده و مرديد و شايد آنجا خبري بود خب با دست تهي كه نميشود مرد خب ميبينيد ذات اقدس الهي اول جلوي تقليد را گرفته، بعد راه برهان را باز كرده، راه شهود را باز كرده، راه نقد را باز كرده، اينها در چهار فصل جداي علمي از هم بيان كرد بعد از گذشت اين فصول چهارگانه كه هر كدام براي خودش يك رساله است تقليد باطل است يعني چه؟ اقسام تقليد چيست؟ راه برهان؟ چيست راه مغالطه چيست؟ شرايط برهان چيست؟ شرايط سوره چيست؟ اين براي خودش يك كتاب است راه كشف شهود چيست؟ كدام مكاشفه حق است؟ كدام رؤيا حق است؟ كدام رويا حق نيست؟ اين چنين نيست كه هر رؤيايي حق باشد يا اين چنين نيست كه هر رؤيايي باطل باشد بالأخره يك معبري ميخواهد انسان آنچه را كه در عالم رؤيا مشاهده ميكنيم بعضي از آن حق است همچنين در حالت عادي مشاهده ميكند حالت منامي بعضي از آن حق است اين هم براي خودش يك كتاب ميخواهد راه چهارم كه حجيت نقل؛ است شرايط نقل، شرايط منقول عنه، اينها بايد مشخص بشود و مسائلي كه نقل در آنها معتبر هست آن هم بايد مشخص بشود اين خودش يك رساله و كتاب. اين فصول چهار گانه و مطالب چهارگانه را كه همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» تبيين كرده حالا در فضاي شك سخن ميگويد ميفرمايد بر فرض براي شما ثابت نشده كه معادي هست اما يقين به عدم كه نداريد ﴿وَأَنْ عَسَي أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ اين را نسبت به كسي ميگويد كه شك دارد حالا اگر اينها واقعاً يقين داشتند كه بعد از مرگ خبري نيست خب خداي سبحان با آنها كه سخني نميگويد كه و سخن نميگفت از اينكه ميفرمايد شايد مرگتان نزديك باشد و حياتتان سپري شده باشد اين شايد براي آن است كه آنها وادار بشوند براي تدبر براي اينكه اگر اينها يقين داشته باشند كه بعد از مرگ خبري نيست خب حالا در پاسخ ميگويند مرگ ما چه زود چه دير؛ بعد از مرگ كه ما معدوم محض ميشويم مثل درختي است كه ميپوسد هرگز كسي بعد از پوسيدن درخت آن درخت گلابي را پاداش نميدهد آن درخت پر تيغ جنگلي را كيفر نميدهد چون بعد از مرگ براي درخت پوسيده شده خبري نيست كه
پرسش: با شك و ترديد چطور ميتواند عمل انجام دهد؟
پاسخ: خب همين شك و ترديد براساس احتمال است ديگر همين كه چرا ما با احتمال سمّ پرهيز ميكنيم در خيلي از موارد است كه قدرت محتمل اين احتمال را تقويت ميكند در احتجاج مرحوم طبرسي است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به ابن ابي العوجاء زنديق معروف بعد از آن محاوره كه او اعتراض كرد چرا اين زائران بيت الله «يحومون حول البيت»[5] اينها براي چه ميگردند؟ حضرت براي اينكه برهان اقامه كرد و بحث به پايان رسيد آنگاه فرمود اگر بعد مرگ خبري باشد و حرف آن است كه ما ميگوييم شما ضرر كرديد اينها نفع بودند نخوردند و اگر خداي ناكرده بعد از مرگ خبري نباشد آن طوري كه شما ميگوييد كه اينطور نيست خب اينها ضرر نكردند كسي بعد از مرگ اينها چوب نميزند كه چرا طواف كرديد كه ولي شما چه جوابي آماده داريد اين آن آخرين مرحله است يعني در فصل پنجم است اين فصل پنجم براي همه ملحدين كارساز است به يك ملحد ميگويند بالأخره ضرر ابد در پيش است شما كه يقين نداريد معاد نيست كه برهاني هم اقامه نكرديد چه دليلي دارد كه خداي نيست و خدا قدرت ندارد هيچ دليلي نداريد منتها از اين طرف خيال ميكنيد براي شما ثابت نشده حالا اگر بعد از مرگ خبري بود چه اينكه هست شما چه جوابي براي آنجا داريد فرمود ﴿وَأَنْ عَسَي أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾[6] خب در آيهٴ 52 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خصوصيت قرآن كريم را به اين صورت بازگو كرده است فرمود ما كتابي آورديم هم مفصل است و هم جهان شمول مفصل بودنش در اين آيهٴ 52 بيان فرمود جهان شمولش را در آيه ديگر در آيهٴ 52 فرمود ﴿وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَي عِلْمٍ هُدي وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين كتاب عالمانه است يك سلسله دستورات خشك غير علمي نيست و گذشته از اينكه جريان علم را تأمين ميكند يعني از سنخ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[7] است هدايت و رحمت را هم تأمين ميكند كه به بخش عمل برگردد اين در آيهٴ 52 بعد هم فرمود اين قرآن يك سلسله معارف حصولي محض نيست از يك سلسله واقعيتهايي خبر ميدهد كه اين واقعيتها در قيامت خواهد آمد شما هر چه بخواهيد درباره قرآن در دنيا فكر بكنيد بنويسيد بخوانيد بحث كنيد در محدوده تفسير قرآن است حالا تفسير يا ظاهر است يا باطن ولي مصداق قرآن قيامت خواهد آمد در آيهٴ 53 فرمود ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا﴾ تأويل آن أول و رجوع و بازگشت اين مفاهيم و معارف است تأويل از سنخ باطن گرايي نيست خب تا آنجا كه سخن از لفظ است و مفهوم است سخن از تفسير است حالا تفسير يا تفسير ظاهر است يا تفسير باطن باطن هم باطني دارد و هكذا تا آنجا كه سخن از لفظ است تا آنجا كه سخن از مفهوم و معناست اينها تفسير است اما آنجا كه ديگر سخن از فكر نيست سخن از لفظ نيست معنا نيست مفهوم نيست انديشه نيست عين خارجي است آن ميشود تأويل فرمود روزي تأويل قرآن ميآيد اينكه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در آن جريان پاياني فرمود ﴿هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ﴾[8] آنكه در نفس بيننده است آن رؤيا است آنچه كه به عين خارج برميگردد اين را به آن ميگويند تأويل خب قرآن يك چنين چيزي هم دارد پس يك سلسله اهل تفسيرند ولو تفسير باطن، حالا يا باطنشان حق است، يا باطن باطل؛ مثل تفسير ظاهر. تفسير ظاهر هم گاهي حق است گاهي باطل خوب ببينيد اقوالي در تفسير يك آيه مطرح است كه گاهي برخي از اين اقوال مقابل يكديگرند و چون جمع متقابلين محال است بالأخره بعضي از اين اقوال باطل است بعضي حق اين تفسير ظاهري است كه بعضي صحيح بعضي باطل تفسير باطن هم همين طور است بعضي صحيح است بعضي باطل باطنها هم بايد با هم هماهنگ باشد مثل ظاهرها در بخش قرآن «يفسر بعضه بعضاً»[9] يعني اشاره شده است كه ظاهرش «يفسر بعضه بعضاً» باطنش هم «يفسر بعضه بعضاً» تأويلش هم «يووّل بعضه بعضاً» خب تفسير ظاهر گاهي حق است گاهي باطل تفسير باطن گاهي حق است گاهي باطل و هر جا سخن از انديشه است سخن از تفسير است اما مادامي كه از فكر و انديشه به درآمديد «از ذهن به عين آمديم و از علم به خارج» اين ميشود تأويل قرآن يك راه ديگري در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بود كه در تأويل متشابهات است كه بحث خاص خودش را دارد خب پس بالأخره قرآن تفسيري دارد حالا يا ظاهر يا باطن يا حق يا باطل ميگويد و تأويلي كه از سنخ تفسير است از سنخ تفسيرينيست در مقابل تفسير است اين را بازگو ميكنند بعد ميفرمايند اين قرآن رابطه ولايي عبد و مولاست يعني اگر كسي بخواهد ولي الله بشود و در تحت ولايت الهي قرار بگيرد بايد در مدار قرآن دور بزند البته از آن جهت كه قرآن جداي از اهل بيت نيست و اهل بيت منفك از قرآن نيستند بايد در مدار ثقلين دور بزند تا بشود ولي الله آن آيه كريمهاي كه در همين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود كه ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾ يعني آيهٴ 196 اين تأثير را هم دارد پس قرآن گذشته از اينكه آن مسائل تربيتي و هدايت و علم عادي را به همراه دارد آن راه باطن را و راه ولايت را و تقويت راه ولايي بين عبد و مولا را هم به ما گوش زد ميكند و ارائه ميكند آنگاه در پايان اين سورهٴ مباركه در برابر چنين قرآني و چنين كتابي فرمود ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[10] اين تمام شد اما درباره آن مسائل فقهي كه پرسيده شد كه تكليف مأموم چيست؟ مستحضريد كه تكليف مأموم فقط در خصوص قرائت است يعني حمد و سوره يعني اگر امام مشغول قرائت قرآن هست در ركوع يا در سجود يا در قنوت يا در ادعيه ديگر استماع و انصات بر مأموم واجب نيست آن مقداري كه از روايت استفاده ميشود فقط وجوب ترك قرائت مأموم است در نمازهاي جهريه آنجايي كه صداي امام را ميشنود ولو همهمهاش را كلاً او بعضاً حالا بعضي از آن مراتب به احتياط وجوبي است بعضي مراتب اقوي است بعضي مراتب فتواي صريح خب اين برابر روايت معتبري است كه دارد اگر مأموم قرائت خلف امامي كه مورد وثوق اوست مشغول نماز هست آنجا كه امام از مأموم تحمل ميكند يعني حمد و سوره آنجا قرائت مأموم حرام است تكليفاً و چون يك عمل عبادي است نهي هم به آن خورده باطل است وضعاً اگر مأمومي عالماً عامداً در نماز جهري با اينكه صداي امام را ميشنود خودش حمد و سوره بخواند اين گذشته از آن حرمت بطلان را هم به همراه دارد ولي اگر سهواً خواند يا خطا در تطبيق بود و به اين خيال اين صدا كه ميشنود صداي امام نيست بله آنجاها گفتند كه باطل نيست خب پس اين مخصوص به حال قرائت است نه جميع اذكار يك حكم تكليف وضعي هر دو را به همراه دارد دو خارج از صلات را شامل نميشود سه چه نسبت به امام چه نسبت به مأموم يعني كسي كه دارد قرآن ميخواند استماع صوت او استماع قرائت او و انصات او نه بر امام واجب است نه بر مأموم براي اينكه او خارج از حوزه نماز است فقط بر مأموم نسبت به قرائت امام در نمازهاي جهريه روايت داريم بقيه حمل بر استحباب ميشود آن هم معنايش وجوب انصات نيست معنايش حرمت قرائت است آن كه از روايت استفاده ميشود فرق است بين اينكه انصات بر مأموم واجب است يا نه قرائت بر مأموم حرام است آنچه بر مأموم حكم تكليفي مأموم هست حرمت قرائت مأموم در «صلوات جهريه خلف الامام» است نه وجوب انصات لذا در نمازهاي جهري هم مشغول ذكر گفتن باشد كه تحريم نشده ذكري دارد ميگويد و بخشي از قرآن را غير از حالا حمد و سوره دارد ميخواند اينها كه بر مأموم حرام نيست سرّش آن است كه درباره انصات فتوا به استحباب هست درباره ترك قرائت ترك فقط به وجوب اينها بايد كاملاً از هم تفكيك بشود خب كه البته اينها بحثش مربوط به جريان فقه است
مطلب ديگر اينكه درباره وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه چند روز قبل اشاره شد اين مطلب بايد بيان بشود خود ابن ابي الحديد اين را نقل ميكند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در حكومت خودش اين چنين بود كه اموال را كه خب هر هفته تقسيم ميكرد اصلاً مال را نميگذاشت در بيت المال بماند مگر ضرورتي ايجاب ميكرد كه جنگ و امثال جنگ در پيش بود اموال را تقسيم ميكرد هر هفته و هر هفته بيت المال را يعني آن اتاقي كه اين اموال مسلمين در آن اتاق بود كه اين را ميگفتند بيت المال آن را جارو ميكرد «يكنس بيت المال كل جمعة» هر هفته جارو ميكرد «و يصلي فيه ركعتين»[11] و دو ركعت نماز در آن ميخواند به شكرانه اينكه دستم آلوده نشده است حالا دشمنها هم وقتي كه اينها را ميشنوند و تحقيق ميكنند و ميبينند كه اين سخنان هم از مؤالف رسيده است هم از مخالف زانو به زمين ميزنند خب البته يك سلسله كارهايي از وجود مبارك حضرت امير در اين صفحه نقل ميكند و يك سلسله معارف ديگري ايشان بعد از اينكه ظاهراً در جلد ششم نهج البلاغه نقل ميكنند جلد هفتم و هشتم نيست ميگويد جارو ميكرد و نماز ميخواند نمازش نماز شكر بود كه من دستم آلوده نشده با اينكه همه امكانات بود آن روزها كه اسكناس نبود يك و سكه هم بعدها به وسيله رهنمود وجود مبارك امام باقر و اينها رواج پيدا كرده البته كم و بيش قبلاً زمينهاش بود بعد به راهنمايي ائمه(عليه السلام) رواج پيدا كرده سكه وگرنه در روزگار حضرت امير(سلام الله عليه) و همچنين عصر آن پيشينيان اينها با شمش طلا معامله ميكردند حالا يا نسيه بود يا نقد يا كالا به كالا نه كالي به كالي يا كالا به كالا بود يا نسيه بود يا نقد اگر نقد بود يك شمش طلا ميدادند يك قدر گوشت و نان ميگرفتند اينطور نبود كه حالا اسكناس باشد يا سكه كه اين فقرا بيچارهها كه مشكلي داشتند چيزي نداشتند آنكه پول داشت و چيز ميخريد يك شمش طلا ميبرد قدري يا زمين ميخريد يا خانه ميخريد يا گوشت ميخريد بعدها سكه شد و بعد از سكه مسئله اسكناس شد آن روز كه عمروعاص كه وقتي مرد ورثه او طلاها را با تبر بين خودشان تقسيم كردند الآن هم روستاهايي هست كه اينها هيزمشان را با همان چوب گردو يا غير گردو با تبر سوخت زمستانهشان را تأمين ميكنند يعني در انبار هيزم اين هيزمها را ميآورند كم كم اين را با تبر تقسيم ميكنند بعد در بخاريهاي چوب سوز ميگذارند اينها هم در انبارشان اين سرمايهداران اموي در انبارهايشان همين طور مثل هيزم اين شمش طلاها ريخته بود كه با تبر بين ورثه تقسيم كردند بعد يعقوبي نقل ميكند عمروعاص در هنگام مرگ رو به اين طلاهاي فراوان و شمشهاي طلا ميكرد ميگفت كه «يا ليتها كانت بعراً» اي كاش اينها بعره شتر بود و دين من محفوظ بود خب در برابر چنان حكومت باطلي وجود مبارك حضرت امير آمد يك گروه كمي هم ظاهر و باطن با او اطاعت كردند با او موافقت كردند وگرنه بقيه ديگر خارج از دين شدند و در برابر او صف كشيدند جنگ جمل راه انداختند جنگ نهروان راه انداختند و بالأخره مبتلا كردند به جنگ صفين و حضرت خون ميخورد از دست اينها ابن ابي الحديد نقل ميكند در همان جلد هفتم ظاهراً جلد هفتم شرح نهج البلاغه است نقل ميكند از برخي از اساتيد و مشايخ خودشان كه اگر حضرت امير(سلام الله عليه) را شهيد نميكردند او بالأخره دق ميكرد و ميمرد از دست اين مردم براي اينكه اين نور محض چقدر مگر ميتواند تحمل كند اين طور مردم را هدايت كرده حق مردم را حيات مردم را به اينها داده آن وقت اينها به دنبال اموي و مرواني دارند ميگردند از اين طرف عسل آورده آنها به دنبال هروئين و نميدانم مواد مخدر و سموم دارند تلاش ميكنند اين حرف ايشان از بعضي از مشايخش نقل ميكند كه اگر شهادت حضرت امير به وسيله ابنملجم نبود او دوام نميآورد البته اين براساس درك خودشان و براساس درك اينكه انسانهاي متعالي مثلاً اهل غصه و افسوساند اما اگر كسي كل حكومتها را «عراق خنزير في يد مجذوم»[12] ميداند او هرگز دق نخواهد كرد ولي منظور اينكه دشمن يعني كسي كه دشمن به آن معنا كه نيستند اينها كسي كه حضرت را به عنوان مقام عصمت كلي و ولي الله المطلق و خليفه رسول الله(صل الله عليه و آله و سلّم) نميشناسد در واقع يك همچنين حرفي ميزند اين حكومت براي اينكه اگر حضرت مشابهي ميداشت اين طور بود وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) هم ظهور بكند همين است يكي از مهمترين و بهترين دليل بر ضرورت قيامت همين است كه بالأخره هر كسي بايد به كيفر اعمالش برسد حضرت حجت(سلام الله عليه) هم كه ظهور ميكند اينطور نيست كه بگذارند او يك جهاني را كامياب بكند بعد از مدتي بالأخره او را هم شهيد ميكنند كساني هم هستند كه در برابر او ميايستند اول گروهي كه در برابر آنها حضرت ميايستند ببينيد چه كساني هستند اينكه اصرار قرآن بر اين است كه شما خودتان مسافريد ببينيد كجا داريد ميرويد؟ ببينيد چه ميكنيد؟ چه ميخوريد؟ چه حرفي ميزنيد؟ در محضر كه هستيد؟ در مشهد كه هستيد؟ در مظهر كه هستيد؟ اصرار قرآن براي همين است ديگر وگرنه اين درس و بحثها ميبينيم پنج درصدي شش درصدي ممكن است اثر بكند اگر كار به دست آدم بيايد ميداند كه مشكل پيش ميآيد حالا روشن ميشود كه چرا ذات اقدس الهي فرمود كه من دارم حرف ميزنم ساكت باشيد يعني به من احترام بكنيد؟ اين است معنايش يا ببينيد من چه ميگويم ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[13] يعني «اذا تكلمت» من كه دارم حرف ميزنم ساكت باشيد اين كلام اوست كتاب اوست خب يك ادب خشك البته ثواب دارد كه آدم در جلسات قرائت قرآن مجلس ترحيم و مانند آن خب حرف نزند اما اينكه معناي آيه نيست معناي آيه اين است كه زبانت حرف نزند دلت هم گوش بدهد ببيند من دارم چه ميگويم نه اينكه فكرت در جاي ديگر باشد و رأي خودت را بر قرآن ترجيح بدهي همان بيان نوراني حضرت امير اين است كه اهل بيت(عليهم السلام) عموماً وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) خصوصاً «عطفوا الهدي علي الهوي»[14] وقتي حضرت ظهور كرد همه اين هواها و انديشههاي غير الهي را بر قرآن عرضه ميكند در حالي كه مردم قرآن را بر ميل خودشان عرضه كردند خب پس اين كار خود حضرت امير بود(سلام الله عليه) كه هر هفته در بيت المال مثل بانك نماز ميخواند به شكرانه اينكه دستم آلوده نشد
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به عنوان اينكه اختصاصي به عربها يا مردم حجاز يا اعراب و مانند آن ندارد شروع كرده فرمود اهل كتاب هم در برابر قرآن مسئولاند آنگاه در برابر جوامع هم فرمود جوامع بشري هم در پيشگاه قرآن مسئول است آيهٴ 157 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اهل كتاب را مشمول بعثت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميداند ميگويد ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ تا پايان بحث كه مبسوطاً بازگو شد در اينجا فرمود اهل كتاب جريان پيغمبر اسلام(صل الله عليه و آله و سلّم) را سابقه دارند و بايد پيروي كنند اين براي گسترش رسالت آن حضرت به عبري زبانها و بالأخره به پيروان انبياي ابراهيمي در آيهٴ 158 از اين جامعتر سخن گفت ﴿قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً﴾ اين سند جهان شمول بودن بعثت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه به مردم و به عنوان ﴿جَمِيعاً﴾ خطاب ميكند ﴿يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ تعبيراتي هم كه در آيه 26 و 27 و 31 و امثال ذلك آمده است كه ﴿يا بَنِي آدَمَ﴾ ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ اين هم ناظر به آن است كه حوزه رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جهاني است آيهٴ 26 اين است ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ آيهٴ 27 اين است ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم﴾ آيهٴ 31 اين است ﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ اينها نشانه گسترش رسالت آن حضرت است
پرسش ...
پاسخ: خب ديگر اين عطف بر سبق ميشود آنهايي كه قبل از آن حضرت بودند مشمول نبوت انبياي ديگر بودند يا مشمول نبوت حضرت عيسي(سلام الله عليه) بودند يا مشمول نبوت حضرت موسي(سلام الله عليه) بودند حرف مشترك همه انبيا هم در آيه 62 و63 و68 و74 بيان شده چه اينكه در آيه 79 و 82 و85 و86 و 93 اين اهداف مشترك انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بازگو شد در جريان معاد كه مهمترين بخش تربيتي است فرمود شما خود را هميشه زنده بپنداريد هيچ چيز از شما كم نميشود اصول دوازدهگانه را ميشود از همين اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» استنباط كرد كه چيزي از انسان كم نخواهد شد و انسان در برابر هر كاري مسئول است تمام گفتگوهاي بهشتيها و جهنميها و اعرافيها را هم بازگو كرده انسان در برابر هر كاري مسئول است هيچ كاري از انسان جدا نخواهد شد انسان قبل از اينكه كاري را انجام بدهد آزاد است بعد از اين كار را انجام داد در اختيار آن كار است اين در صحنه نفس او هست ميبينيد در قيامت كبرا فرمود ما همه اعمال را حاضر ميكنيم بله همه اعمال احضار ميشود بعد هم فرمود ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً﴾[15] اين هم فرمود بخش دوم در بخش سوم حالا ما در بحث تفسير آيات به آيات نيستيم كه معلوم بشود چه كسي ميآورد عمل را ولي اجمالاً اين هست كه فرمود آن اعمال حاضر است يك، اعمال موجود را احضار ميكنند در محكمه دو، خب چه كسي حاضر ميكند؟ فرمود بعد از سوگندهاي زياد فرمود ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾[16] خود آدم حاضر ميكند اگر فرمود ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾[17] «محضِر»ش خود آدم است انسان با يك قافلهاي ميآيد آنگاه ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[18] آن وقت چنين مكتبي ميتواند جهان را پر از عدل و داد كند هيچ عاملي مسئله زندان و مسائل كيفري و امثال ذلك پنج درصد شش درصد و مانند آن ميتواند انسان را هدايت كند هيچ عاملي براي تأمين سعادت انسان مؤثر نيست مگر اعتقاد به معاد و مگر به اعتقاد به پاداش و كيفر
سخن پاياني اين است كه اگر تقوا در ملتي بود ذات اقدس الهي وعده داد كه ما بركتها را فراوان ميكنيم ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ﴾[19] و اگر يك ملتي اهل تقوا نبود اهل ظلم بود گرفتار سقوط و ويراني و امثال ذلك شد سؤال اين است كه پس اسرائيل پليد در چه حالت به سر ميبرد؟ اينها يك ظلمهاي متنوع است يك ذلتهاي متنوع است در بحث آيات ﴿إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ﴾[20] آنجا اشاره شده درباره همين اسرائيليها كه ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ﴾[21] گروهي از اهل كتاب را پيروان حضرت موسي(سلام الله عليه) را استثنا كرد ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[22] آن مؤمنان راستين به كليم خدا را تكريم كرد تجليل كرد آنها را استثنا كرد اما آن كه صهيوني فكر ميكند و اسرائيلي ميانديشد در باره آنها فرمود ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ﴾ الآن «حبل ناس» در گردن اينهاست و اين ظلمهاي متنوع و متضاعف است كه اينها در داخله خودشان گرفتارند شما از اوضاع داخلي اسرائيل و صهيونيست خبر نداريد اين «اسحاق رابين» را كه ترور كردند همان داخليها ترور كردند اينچنين نبود كه يك بيگانهاي ترور كرده باشد اين را همان داخليها كشتند خودشان هم بازگو كردند نشان هم دادند ذات اقدس الهي فرمود ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[23] تا روز قيامت بين اينها اختلاف هست ما هرگز طعم محبت و مودت و وداد و اتحاد را در كام آنها نميچشانيم ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ اين را در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرموده بود الآن اينها گرفتار داحلاند يك ذلتهاي متضاعف و متنوع است نه اينكه حالا اينها راحت باشند از اين طرف هم مسلمين مشكل اسلامي دارند اينطور نيست كه واقعاً اينها به اسلام عمل كردند و مع ذلك صهيونها بر آنها متسلطاند بعد از پيروزي انقلاب جريان فلسطين شكل مذهب گرفته است از آن وقتي كه سخن از انتفاضه و امثال انتفاضه مطرح شده است يك قدم جلوتر بالأخره به بركت انقلاب اسلامي اين مبارزات اينها صبغه اسلامي داشت وگرنه صبغه ملي بود بسياري از رهبران اينها رهبران كمونيستي و اينها بودند آنكه فلسطين را عقب نگهداشت اينكه اينها دير به صبغه اسلامي كه احسن الصبغه است منصبع شدند چه اينكه جهان اسلام هم همچنين است اگر اينها واقعاً به همان اسلام ناب عمل ميكردند هرگز به اين آلودگي مبتلا نميشدند اين پايان بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف».
«و الحمد لله رب العالمين»