78/12/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه204تا206
﴿وَإِذَا قُرِئَ القُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون﴾ ﴿وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الجَهْرِ مِنَ القَوْلِ بِالغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الغَافِلِين﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ﴾
در جمعبندي پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به اين نتيجه رسيديم كه ذات اقدس الهي در بخشهاي قرآن كريم مخصوصاً در سور مكي براي هدايت مردم و معارف الهي مهمترين كاري كه كرد كار فرهنگي بود اولاً تقليد را بر آنها تحريم كرده است مگر تقليدي كه به عقل تكيه كند بعد راههاي معرفت را مشخص كرد كه هم برهان عقل است هم شهود معصومانه است و هم نقل متكي به عقل و وحي است اين چهار كار را كرده اولاً مانعزدايي كرده آن تحجر و جمود و تقليد را تحريم كرده بعد هم فرمود راه اساسي براي معرفت بيش از دو چيز نيست يا عقل برهاني است يا شهود معصومانه عقل برهاني را جداگانه ياد كرد و شهود را هم جداگانه ياد كرد اين سه كار پس تحريم تقدير و تحجر از يك سو دعوت به برهان قطعي و عقلي از سوي دوم هدايت و كشف شهود معصومانه از سوي سوم و بر بخش پاياني بخش چهارم دليل نقلي است كه نقل يا بايد متكي به عقل باشد يا متكي به وحي از نظر معرفتشناسي نقل و دليل نقلي در خط مقدم نيست هميشه نقل در پشت سنگر عقل است يا پشت سنگر وحي نقل از آن جهت كه نقل است حجت نيست يعني اگر به ما بگويند چون فلان كس گفت اينچنين است اگر تكيهگاه و پشتوانه برهاني يا شهودي نداشته باشد به تقليد برميگردد و اگر پشتوانه شهودي يا برهاني داشته باشد به عقل برميگردد پس نقلي معتبر است كه آن منقولعنه يا عقل باشد يا وحي يعني يا انسان از برهان عقلي حكايت بكند يا از وحي معصومانه و شهود معصومانه حكايت بكند آن محكيعنه آن منقولعنه اگر برهان قطعي بود چنين منقولي معتبر است و اگر وحي معصومانه بود چنين منقولي معتبر است منتها راه نقل البته با وثوق باشد يا انسان يقين دارد كه اين ناقل درست ميگويد يا يقين رياضي ندارد يعني طمأنينه حضور دارد شرايط نقل از بحث ما بيرون است اين منقول وقتي معتبر است كه منقولعنهاش يا برهان باشد يا وحي بنابراين هميشه از نظر بحثهاي معرفتشناسي نقل در خط مقدم نيست نقل در پشت سنگر است پشتوانه نقل يا برهان است يا شهود همه اين راهها را ذات اقدس الهي در اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مشخص كرد با اصرار زياد اين چهار راه را در چهار بخش قرآن كريم تشريح كرد در جريان غذاهاي جسمي و آب نوشيدن براي اينكه اگر انسان غذا نخورد ميميرد آب ننوشد ميميرد خب اين تقريباً يك امر تا حدودي روشني است و اين را هم قرآن كريم بيش از يك بار نفرمود فرمود در همين سورهٴ مباركهٴ ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ المُسْرِفِين﴾[1] اما غذاي فكري كه اگر آدم آن را نخورد جانش ميميرد و اين كوثر معرفت را ننوشد روحش ميميرد اين را در اين عناصر محوري چهارگانه تبيين كرده است يعني جلوي تقليد را كاملاً گرفت دعوت جدي كرده برهان عقلي دعوت جدي كرد به شهود و دعوت جدي كرد به نقل وابسته به برهان شهود اين چهار راه را انجام داد براي اينكه كار انبيا(عليه السلام) عموماً و كار وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً يك كار فكري است وقتي يك كار فكري فرهنگي است ناچار است از اين عناصر محوري چهارگانه مدد بگيرد در بخش اول كه جلوي تقليد را به شدت گرفت بحثهايي ديگر كه در سور ديگر است البته بحث خاص خودشان را دارند الآن ما در تفسير قرآن بحث نميكنيم كه از باب الباب يفسر بعضه بعضاً آيات ديگر كمك بگيريم داريم جمعبندي ميكنيم تفسير ارائه شده را لذا فقط بايد ببينيم اين سورهٴ «اعراف» چه ميگويد اگر ما خواستيم در يك زمينهاي آيهاي را مورد بحث قرار بدهيم از باب اينكه «القرآن يفسر بعضه بعضا» مانند آن از شواهد آيات ديگر استمداد بكنيم يك از روايات مدد بگيريم دو آن بحثها سر جاي خود و گذشت از آنها فراغت حاصل شد الآن در جمعبندي نهايي است در جمعبندي نهايي فقط بايد ببينيم سورهٴ «اعراف» چه ميگويد نه با ساير سور كار داريم نه با روايات كار داريم چون در تك تك اين آيات بحث شده هم از آيات ديگر كمك گرفته شد هم از روايات الآن بايد ميخواهيم ببينيم پيام جامع سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه خودش جزء جوامعالكلم است چيست براي آنكه آن نهان و نهاد فرهنگي را بنيانگذاري كند اول آمده غبارروبي كرده همانطوري كه در مسائل تهذيب نفس ميگويند اول تخليه است بعد تحليه و تجليه و امثال ذلك اينجا هم اول آمده تقليدزدايي كرده در آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر يك كار زشتي انجام بدهند به استناد اينكه امر سنتي است و نياكان ما انجام ميدادند و ما هم انجام ميدهيم تكيه ميكنيم ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ خب تكيه به سنت قومي نياكان را كه خدا نگفته امضا نكرده اين حرف را و چنين كاري را هم خدا دستور نداده چرا حرفي كه نميدانيد ميگوييد پس سخن جاهلانه ممنوع است و اين تقليد جهل است ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُون ٭ قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ اگر بخواهيد از اين معارف ترفيع ببنديد به مراكز مذهب آشنا بشويد چون آنجا هم تعليم كتاب و حكمت است هم تذكيه نفوس بعد همين مطلب را كه دعوت به برهان و استدلال است گذشته از اين كه در آيات فراوان همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به عنوان ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾[2] و مانند آن آمده به صورت باز دعوت به تفكر در متن آيه قرار گرفته و آن آيهٴ 128 همين سورهٴ مباركهٴ است 128 درباره آن ميراث رسول اكرم است 169، 184 و 185، 169 را كه ملاحظه بفرماييد اين است ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنَي وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ﴾ بعد آن وقت اصل كلي را به اين صورت ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الحَقَّ﴾ مگر بنا نشد شما حرف جاهلان را نزنيد تا چيزي را نميدانيد نگوييد چيزي براي شما معلوم نشد و قطعي نشد به خدا اسناد ندهيد اين تعهد خداست از شما گرفته است ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الحَقَّ﴾ تصديق به اين تصور ممنوع است تكذيب به اين تصور ممنوع است 184 و 185 هم مشابه همين مضمون را درباره دعوت به علم و دانش دارد آيهٴ 184 اين است ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ فرمود اگر شما فكر ميكرديد وحيشناس ميشديد ميفهميديد اين را وحي آورده سخن از جنون نيست سخن از سحر و كهانت و امثال ذلك نيست بعد به صورت جامعتر در آيهٴ 185 فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَيْءٍ﴾ ميفرمايد بالاخره حالا قيامت براي شما ثابت نشده ولي قطعيالعدم هم كه نيست شيء بالأخره احتمال ميدهيد بعد از مرگ يك خبري باشد خب اگر بعد از مرگ يك خبري بود چه ميكنيد و ﴿أَنْ عَسَي أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُم﴾ خب حالا شايد مرديد از مرگ خبري هم بود ﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ شما اگر به قرآن ايمان نياورديد به چه چيز ميخواهيد ايمان بياوريد پس بينديشيد خب آن تحريم تقليد از يك سو اين تشويق به تفكر از سوي ديگر اين ترقيب به نظريهپردازي در ملكوت سماوات و الارض از سويي ديگر جمع اين 33 و 169 و 184 و 185 اينها نشان ميدهد كه ما را به برهان دعوت كرده ما را به تفكر برهاني فراخوانده و مانند آن در بخشهايي ديگر ما را به مسئله شهود دعوت كرده است آن آيهٴ 172 بود كه جزء غرر آيات همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي شَهِدْنَا﴾ فرمود به اينكه آن صحنه را ياد بياوريد بالأخره يك صحنهاي است كه براي همگان بود و هم اكنون هست اينچنين نيست كه يك امر تاريخي باشد و زمانمند باشد و گذشته باشد تا خيليها بگويند ما يادمان نيست فرمود آن صحنه هم اكنون اگر درست بينديشي يادت ميآيد وقتي يادت آمد خود آن صحنه و ساحت نزد تو حاضر ميشود اين نظير قباله است كه اگر فكر بكني يادت ميآيد كه امضا كردهايد هم اكنون به ياد ميآيد كه گفتي و داري ميگويي كه بلي خب آن نشئه ميشود نشئه فطرت اين ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ﴾[3] ميشود برهان ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[4] ميشود برهان ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾ و مانند آن ميشود برهان آنچه كه در آيهٴ 172 است ميشود شهود و از آن به بعد نقل بايد به احدهما مستند بشود اگر كسي براي ما بخواهد به عنوان حديث تاريخ نقل چيزي نقل كند ميگوييم از چه كسي گفتي به چه دليل ميگويي اين به چه دليل ميگويي صحت نقل را اثبات ميكند از چه كسي ميگويي اعتبار منقول را ثابت ميكند خود منقول از آن جهت كه منقول است براي ما قابل اعتماد نيست مگر منقولعنهاش برهان باشد يا وحي معصومانه و كشف از آن جامع بين عقل و نقل در اين بخشها به عنوان ما لم ينزّل برهاناً ياد ميكنند ميفرمايند به اينكه شما حرفي زديد شركي ورزيديد كه ذات اقدس الهي برهان براي شما نازل نكرد سلطان نازل نكرده است ﴿أَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانا﴾[5] اين تعبير در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده سلطان همان برهان است چون برهان مسلط بر وهم است مسلط بر خيال است و حاكم علي الاطلاق صحنهايست كه ظهور پيدا كرده اگر در قلب كسي عقل حضور نداشته باشد سلطان يعني برهان حضور نداشته باشد وهم ميشود سلطان و پايينتر از وهم اگر در صحنه كسي وهم حاكم نبود خيال ميشود سلطان اينكه قرآن كريم يك عده را مختال ميداند مختال يعني كسي كه در حد خيال كار ميكند منتها گاهي به صورت باب افتعال گاهي به صورت باب تفعل گاهي تخيل است گاهي اختيال ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[6] آن كسي كه به جاي اينكه عاقل باشد متخيلانه زندگي ميكند او را ميگويند مختال خوب اگر برهان نبود و نازلتر از آن حكم وهم نبود ميافتد خيال، خيال ميشود سلطان دروني اين شخص ذات اقدس الهي فرمود آن سلطان واقعي كه برهان است يا نقل مستند به شهود است ما كه نازل نكرديم براي شما ﴿أَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانا﴾[7] سلطان همان برهان است خب پس گاهي ما را از تقليد منع ميكند تحريم ميكند مثل آن آيهاي كه مربوط به ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا﴾[8] است گاهي ما را به برهان فرا ميخواند كه جنبه مثبت است نه جنبه منفي مثل ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا﴾[9] ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[10] گاهي ما را به شهود فرا ميخواند نظير و ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ﴾ و مانند آن گاهي ما را به نقل متكي به برهان يا به وحي دعوت ميكند كه جامع بين عقل و نقل است بين كشف و عقل است مثل ﴿يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[11] خدا سلطان نازل نكرده اگر روي برهان عقلي باشد اين جزء فيضهاي نازل شده خداست و اگر روي دليل شهودي هم باشد وحي باشد آن هم بالأخره ذات اقدس الهي نازل كرده است خب اين ميشود جامع و از جوامعالكلم است در بخشهاي ديگر قرآن نظير آيهٴ 179 هم آن امور منفي را كه جمعبندي ميكند همانطوري كه در بخشهاي مثبت امور مثبت جمعبندي ميشود يعني بين برهان عقلي و شهود معصومانه و نقل متكي به اينها كه بالأخره همه اينها سلطاني است كه «انزله الله سبحانه تعالي» يا بلاواسطه يا معالواسطه آن بلاواسطهاش فيض برهاني است كه خدا افاضه ميكند ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ﴾[12] يا وحيي است كه ذات اقدس الهي نازل ميكند نقل همانطوري كه گفته شد در خط مقدم نيست در خط دوم و سوم است اين نقل يا به عقل متكي است يا به وحي متكي آن هم بالأخره سلطاني است كه انزله الله سبحانه و تعالي كه اگر كسي دليل نقلي معتبري يافت بر يك مطلبي اين مِمّا أَنْزَلْ الله است اين سلطان است اين دليل نقلي وقتي معتبر باشد حجت بين عبد و مولي است مِمّا أَنْزَلْ الله سُبْحانَهُ وَ تَعالى است خب پس دليل عقلي معتبر شهود معتبر نقل مستند به احدهما اينها هم گاهي جمعبندي ميكنند ذات اقدس الهي به عنوان سلطان در آن نقاط منفي اگر كسي عقل نداشت اگر كسي قلب نداشت اگر كسي گوشش بدهكار به نقل مستند به برهان نبود گوشش بدهكار نقل مستند به شهود نبود آنها را هم در بعد منفي جمعبندي ميكند ميفرمايد اينها نه اين است كه اين ابزار را نداشته باشند ما به اينها نداده باشيم اينها دارند و بهره نميبرند در بحثهاي مربوط به آيهٴ 179 آنجا اشاره شد كه ذات اقدس الهي از اين امور به عنوان قضيه سالبه ياد نميكند به عنوان موجبه معدولة المحمول ياد ميكند نميگويد اينها دل ندارند چشم ندارند گوش ندارند لابد اينها سرمايههايي است كه ما به اينها داديم ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ اما ﴿لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ اين خيلي فرق دارد به اينكه ﴿لَيْسَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ فرمود ما اينطور نيست كه ابزار درك عقلي و نقلي را به آنها نداده باشيم اينها اگر بخواهند برهان اقامه بكنند وسيله را داديم مشاهده كند از راه فطرت باز هم وسيله را داديم بخواهند به نقل متكي به عقل بسنده كنند به عنوان سمع وسيله را به آنها داديم بخواهند ببينند باور كنند معجزات را و مانند آن باز هم وسيله را به اينها داديم اما اينها از هيچ كدام از اين وسايل استفاده نميكنند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ اما ﴿لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ ﴿وَلَهُمْ أَعْيُنٌ﴾ اما ﴿لاَيُبْصِرُونَ بِهَا﴾ ﴿وَ لَهُمْ آذانٌ﴾ اما ﴿لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾ اين.
پرسش ...
پاسخ: بدون عقل كسي به دنيا نميآيد اگر هم باشد آن حيوان بالفعل است و مكلف هم نيست ديگر عمده آن است كه اين جريان اينكه اين فطرت به آن قلب عطيه الهي براي همگان هست اين بسياري از مشكلات را حل ميكند مسئله خلود را اين به بهترين وجه ميتواند حل كند اگر يك كسي حتي بر مبنايي حركت كرد كه انسان نوع متوسط است و تحت اين نوع انواع ديگر است و انسان با آن سير جوهري اگر راه تباهي را طي كرده است واقعاً حيوان ميشود آن وقت اين سؤال بيپاسخ نميماند خب حالا اگر كسي واقعاً حيوان شد ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ واقعاً بوزينه شد بوزينه در بوزينگياش خب لذت ميبرد مثل ساير بوزينهها مگر بوزينههاي عالم رنج ميبرند از اينكه بوزينهاند همان نشاطها و لذتهايي كه در نكاح و اكل و شرب يك طاووس و كبك است در بوزينه و مار و عقرب هم هست اينطور نيست كه حالا طاووس از زندگياش بيشتر از مار و عقرب لذت ببرد كه او هم نكاح دارد اين هم نكاح دارد او هم زاد و ولد دارد اين هم زاد و ولد دارد آن هم آسايش و تفريح دارد اين هم آسايش و تفريح دارد هيچ راهي براي اثبات اينكه حالا طاووس بهتر از عقرب زندگي ميكند كه نيست مشكل اين است خب اگر كسي حالا مار شد عقرب يا گاو و گوسفند شد ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شد هر كاري كه انجام ميدهد جزء لوازم اين كار است و آثار همين طبيعت جوهري است اين صغرا و آثار و عوارض و لوازم هر طبيعتي ملايم و گوارا براي آن طبيعت است اين كبرا لذا هر كاري كه مار و عقرب ميكنند كيف ميكنند ولو توليد سمّ باشد حالا راه اثبات عذاب ميشود مشكل اما اگر نه يك راه فوقاني را انسان طي كرد كه اينها كه درنده خويند هتك حيثيت اين و آن را به عهده دارند اينها مار ميشوند اما با مارهاي ديگر فرق دارند اينها انسانٌ حيةٌ اينها انسان ميشود نوع متوسط چون انسان ميشود نوع متوسط اين حيّه ميشود نوع آخر انسانيتش محفوظ چون انسانيتش محفوظ است آن ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه او استفاده نكرده ﴿لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ محفوظ است آن سمعي كه استفاده نكرد محفوظ است آن بصري كه استفاده نكرد محفوظ است الآن اينها هست وقتي كه اينها هستند با مار و عقرب ديگر فرق ميكنند مار ظاهرش مار است باطنش مار است جوهرٌ حساس نامٍ متحركٍ بالارادةٍ حيةٍ همين اگر از انسان سؤال بكنند كه اين حيّه ما هي؟ بگوييم جوهرٌ نامِ حساس متحرك بالارادة لدّام خب اما اگر سؤال بكنند اين انسان هتّاكي كه به صورت مار درآمده ﴿أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ما هو؟ ميگوييم انسان از همان بالا شروع ميكنيم جوهر جسم نام حساس متحرك بالارادة ناطق حيةٌ يعني همه آن سرمايهها را دارد منتها آن سرمايهها را مجبور است در راه نيش زدن به كار ببرد لذا دادش بلند است عذاب ميبيند چون آن فطرت كه از بين نرفت انسانيت كه از بين نرفت اين نيش زدنها با آن حيات حيواني او هماهنگ است با انساني او كه هماهنگ نيست لذا عذاب دارد و قرآن نميفرمايد كه اينها آن سرمايهها را از دست دادند چون ميفرمايد: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اما فرمود آن سرمايهها هم اكنون هستند و مظلوماند مورد بهرهبرداري نيستند خب خيلي فرق است بين اين كه بفرمايد اينها قلب ندارند يا قلبي كه ما داديم از بين بردند يا اينكه بفرمايند نه قلب دارند هم اكنون هم دارند اما از اين بهره نميبرند خب پس در بُعد مثبت آن آيات ما برميگردد ﴿مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ در بُعد منفي هم همين اين كريمهٴ 179 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است فرمود اينها همه سرمايهها را دارند حالا اگر اهل برهان نبودند بالأخره اهل نقل هم باشند گوش بدهند ببينند اولياي الهي چه ميگويند به آنها گوش داديم ما سمع دارند اذن دارند ولي گوش نميدهند بخواهند حرفهاي آنها را بخوانند و مطالعه كنند چشم دارند ولي بهره نميبرند خب.
پرسش ...
پاسخ: همينها كامل ميشود بالأخره غالب مردم اگر كامل بشوند الآن شما ببينيد اكثري مردم مشكل برهان و استدلال دارند اكثري مردم بالأخره آن توفيق را ندارند آن قدرت را ندارند آن فرصت را ندارند كه از معارف الهي بهره ببرند برهاني فكر بكنند آن روز اينچنين ميشود.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره هر كدام باشد ظاهر قرآن او را هم ميتواند روي مبناي اين هم حرف نهايي خودش را بزند يعني اگر هم ثابت شد كه انسان نوع متوسط است و نوع اخير نيست بر اساس حركت جوهري انسان دارد سير ميكند و اين تعبيرهاي قرآن مجاز نيست سبّ و لعن نيست واقعاً يك عده حيوان ميشوند ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ از اين سنخ است ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ كه فريقين از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند يك عدهاي به صورت حيوان در ميآيند حق است اما اينچنين نيست كه عدهاي به صورت بوزينه در بيانيد بشوند بوزينه فقط اينها انسانٌ قردٌ لذا عذاب ميبينند ميفهمند كه بوزينه شدند و خجالت ميكشند مسئله جنون هم همينطور است حالا اينطور نيست كه رباخوار اگر در قيامت ديوانه محشور شد عذاب نبيند خب ديوانه چه عذابي دارد اين همه ديوانههايي كه در تيمارستانها هستند مگر عذاب ميبينند؟ عذاب براي آدم بفهم است كسي كه نفهمد كار خلاف ميكند چه عذابي دارد؟ يك آدم فهيم اگر حرفي زده كه مناسب نبود ميبينيد شرمنده ميشود عرق ميكند خجالت ميكشد فوراً از مجلس بيرون ميرود كه من چرا اين حرف را زدم خب حالا آدم ديوانه اگر يك حرفي بزند كه منطقي نباشد كه خجالت نميكشد معذّب نيست اينكه درباره رباخواران فرمود به اينكه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ المَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا البَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا﴾ اينها مخبّطانه قيام ميكنند يعني مجنون محضاند خب مجنون محض كه معذّب نيست يا نه عاقلٌ مجنونٌ؟ ميفهمند كه ديوانهاند و چنين چيزي در دنيا نمونه ندارد و عذابشان شروع ميشود هم در جنون اينطور است و هم در حيوانيت اينطور است ميگويند اين انسان نوع متوسط است تحته انواع اربعه زير مجموعه آن انواع چهارگانه اصنافٌ عديده اين يا به سمت حيوانيت و شهوتهاي حيواني حركت ميكند در سطح بهيمهها بودند حركت ميكند ميشود حيوان بعيد يا درندهخويي و راهزني و كشتار حركت ميكند ميشود سبع يا نه در سياستبازيها و به هم زدنها و نقشه كشيدنها و اينها ميشود شيطان يا انشاءالله در راه فرشتهخويي حركت ميكنند ميشود ملك انسانٌ ملكٌ نه اينكه حالا اگر ملك شد ديگر جسم نيست نه جسم است يك بيان خوبي مرحوم آقا سيد نورالدين(رضوان الله عليه) دارد در همان اوايل جلد دوم تفسير القرآن و العقل دارند در ذيل همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» بخشي كه منكرين نبوت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگفتند كه اگر شما اگر نبوت حق آن نبي بايد فرشته باشد ايشان چون كتاب را در همان جبهه و جنگ نوشته خودش ميفرمايد به اينكه تنها كسي كه در سفر ملازم من بود پسرم بود و تنها كتابي هم كه دستم بود معالم بود كه براي پسرم درس ميگفتم و هيچ چيز نداشتم فقط در خدمت قرآن كريم بودم به اين روي حافظه فراواني كه داشتند اين دو سه جلد تفسير را در جبهه جنگ بينالمللي نوشتهاند در آنجا ميگويند به اينكه اينها حرفشان اين است كه آن پيغمبر بايد فرشته باشد خب بله اين فرشته است ديگر الآن خود وجود مبارك پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ملكٌ منتها انسانٌ ملكٌ ظاهرش انسان است باطنش ملك است اينطور نيست كه داراي تجرد محض باشد و (ياكل ويمشي في الاسواق) را از دست بدهد خب غرض آن است كه اگر آن مبنا هم درست باشد قرآن كريم حرف آخر را براي گفتن دارد اگر كسي آن راهها را نخواست طي بكند باز هم قرآن كريم راهي را ارائه ميكند كه عذاب را تثبيت بكند در چنين فضايي ميفرمايد به اينكه مسائل اخلاقيتان هم اين باشد كه ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ حالا جا دارد لذت ميكند اين حرف كه خدا بگويد: ﴿وَإِذَا قُرِئَ القُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ برابر قرآن حرف نزنيد يا نه اين اين آيه فقط براي مجلس قرائت قرآن و مجلس ترحيم است ميفرمايد آقا شما چه حرفي در برابر وحي داريد هرچه بايد بگويند ما گفتيم اين راه ماست ببينيد حرفهاي ما برهاني است يا نه گوش بدهيد ببينيد ما چه آورديم براي شما در برابر قرآن ديگر حرف نزنيد ﴿وَإِذَا قُرِئَ القُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ خب خيلي فرق است به اينكه اين آيه را انسان از بحثهاي تفصيلي ببرد براي تجويد قرآن يا مجلس ختم فرمود اين كتاب را من آوردم و بهترين حرفي كه الآن براي گفتن داريد مسئله حكومت است و سياست و ميراث زمين اين زمين براي من است يعني ذات اقدس الهي فرمود، فرمود: ﴿إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ﴾ اين يك، ﴿يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ اين دو، من بايد اعراض كنم و من اين را ملك شماها كردم كه مستضعف و مؤمنيد ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ﴾ حالا آن بخشهاي ديگر چون مطرح نيست در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است ميفرمايد به اينكه من اين آيات را يعني اين زمين را براي شما مجهز كردم شما با فراگيري اين گونه از مسائل نگذاريد در خانه شما بيگانگان راه پيدا كنند در خانه شما بيگانه راه پيدا نكند آيهٴ 128 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ﴾ اين يك، ﴿يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اين دو، آن من عباد كيست من يشاء كيست ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ شما با مردان با تقوا هستيد باشيد زمين را به شما ميدهد همين معنا را در آيهٴ 137 بازگو كرده فرمود به اينكه ما آنجا گفتيم كه ﴿إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ بعضي اينكه جريان پيروزي موساي كليم(سلام الله عليه) به دريا افتادن آل فرعون را تشريح كرد فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا القَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾ شرق و غرب آن فلات مصر را داديم به اينها ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ﴾ خب فرمود ما چنين سرزميني كه خانه شما قرار داديم اين سرزمين را ما به شماها واگذار ميكنيم آيه 137 هم همين است و 129 و 128 هم همين زمينه را بازگو كرده حالا اگر يك چنين ديني را كسي عرضه كند بر جهان كمونيسم يك ماركس انگلسي پيدا ميشود كه بگويد دين افيون جامعه است؟ خب اگر موساي كليم است اگر هارون(سلام الله عليهما) اگر مبارزات پيگير اينهاست نسبت به مصري كه وقتي ايران خواست جشن 2500 سالهاش را پشت سر بگذارد نماينده رسمي مصر گفته كه من از كشوري كه جشن شش هزار سالهاش پشت سر گذاشت به شما كه در حال تدارك جشن 2500 ساله هستيد تبريك ميگويم خب آن تمدن آن سوابق درخشان مصر را قرآن كريم بازگو كرده همه اينها را ريخته در دريا فرمود زمين خانه خداست و اين صاحبخانه شماها را دعوت كرده شما اهل تقليد نباشيد اهل برهان باشيد اهل اعتماد به وحي باشيد اهل ﴿خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجَاهِلِينَ﴾ باشيد يك حرفي را المنار نقل ميكند كه خيلي صحت و سقمش قابل عهده گرفتن نيست بخشي به عهده ايشان وابسطه است ولي حرف فيالجمله بد نيست نه بالجمله ايشان ميگويد اين ديانتهاي برهميه آنكه در هند است برهما دارند برهمن دارند اين دينهاي بودائيسم اينها بنايشان بر تعذيب نفس و تحريم لذائذ دنيا و شكنجههاي بدني امثال ذلك است اول اينها آوردند مسيحيت هم به دنبال اينها راه افتادند رهبانيت را اختراع كردند بدعت گذاري كردند كه قرآن دارد ﴿وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ﴾ بناي آنها بر تعذيب نفس است آن قدر تندروي كردند كه حتي در قيامت ميگويند سخن از لذتهاي جسمي مطرح نيست هر چه هست ـ معاذالله ـ همان لذتهاي روحاني است نزد معاد روحاني پس آن حرف برهميه از آغاز سخن تقليد ترساها در وسط سرانجام انكار معاد جسماني از سوي سوم و حصر معاد در روحانيت اما قرآن در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» تمام اين بحثها پشت سر گذاشته فرمود به اينكه هرگز چيزي را كه به عنوان لذائذ دنياست نه ما تحريم كرديم نه به شما اجازه ميدهيم كه اينها را شما تحريم بكنيد ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي﴾ اين زينتي را كه ذات اقدس الهي از زمين براي همگان خارج كرده است را چه كسي حرام كرده؟ بعد از اينكه فرمود: ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ آن را يك راه فرمود بعد فرمود: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ القِيَامَةِ﴾ فرمود اصلاً اينها براي مردان الهي و مردان مؤمن است در دنيا غير مؤمنين سهيم هستند لكن در آخرت هيچ سهمي از اينگونه لذائذ براي غير مؤمنين نيست خب اين حرف اين طرز تفكر كه ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ القِيَامَةِ﴾ اين حرف ميتواند جلوي آيهٴ 31 به بعد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ﴿يَا بَنِيآدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ المُسْرِفِينَ ٭ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ منتها در حيات دنيا ديگران هم بالأخره بهرهاي دارند ﴿خَالِصَةً يَوْمَ القِيَامَةِ﴾ اينها كه در دنيا مؤمناند بهرههايي از اين زينتها دارند ديگران هم سهيماند ولي خالصش در قيامت براي اينهاست ﴿كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ منتها آن زشتيها و گناهها محرم است ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الفَوَاحِشَ﴾ خب آن تعذيب نفس را امضا نكرده تزكيه نفس را امضا كرده يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي دارند در آن رسالة الولاية يا بحثهاي ديگر كه اين رياضت مراتضه هند يك رياضت آساني است خب اگر كسي براي اينكه گرفتار نگاه به نامحرم نشود دست به اختصا بزند اين يك رنج يك ساعته است كه بعد ميشود خواجه اما اگر كسي اين ابزار ميل به گناه را داشته باشد تا آخر عمر با اين مبارزه كند و گناه نكند آن هنر است فرمود اينها به دنبال كار آسان ميگردند آنكه شارح مقدس آورد حفظ اين نظام است از يك سو و آن مجاهدت پيگير و مداومت از سويي ديگر خصي شدن كه كمال نيست به ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ﴾ عمل كردن در طول عمر كمال است اين از بيانات نوراني سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي است خب ميفرمايد به اينكه تعذيب نفس براي چه تزكيه مهم است نه تعذيب نفس بالأخره شما از اين نعم استفاده نكرديد حيوانات استفاده ميكنند اين طور نيست كه حالا سيب و گلابي را ما ببريم آسمان كه شما نخورديد اين را حيوان ميخورد ولي حلالش براي شما تعذيب نفس اين روا نيست ﴿كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ﴾ ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي أَخْرَجَ﴾ اين را براي شما خلق كردند اصولاً اين گلها را شما نبوييديد زنبور عسل ميبويد از عسل زنبور عسل شما استفاده نكرديد آن كفتار استفاده ميكند خب اين بالأخره ميرود روي كوهها و روي سنگها و ما يعرشون ﴿مِنَ الْجِبالِ﴾ و آن خرسها ميآيند ميخورند اين طور نيست كه ما حالا جلوي زنبور عسل را بگيريم بگوييم شما عسل نكردي كه عسل حلال تهيه بكن ميل بكن اين ضرر ندارد اما بگذار در جانت جز طيب و طاهر نگذرد اين مهم است خب پس راه تهذيب نفس باز است راه تزكيه هم باز است آن تعذيب نفس را تحريم كرده تزكيه نفس را ايجاب كرده نه راه برهميه درست است نه رهبانيت فرمود: «رهبانية امتي في جهاد في سبيل الله» اين هست نه سرانجام انكار معاد جسماني تام است هم مسئله دنيا تأمين است هم مسئله آخرت.
«و الحمد لله رب العالمين»