درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 205 و 206 سوره اعراف

 

﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ وَلا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ﴾

 

ياد خدا اگر در قلب باشد با معرفت همراه است اما نام خدا بر لب باشد گاهي ممكن است با معرفت همراه نباشد گاهي ممكن است انسان اسماي حسناي الهي را بر زبان جاري بكند و معاني‌اش را نداند لكن ياد خدا در دل حتماً با معرفت الهي همراه است و خيلي تفاوت مي‌كند مطلب، ديگر آن است كه گرچه در اين آيه بين خوف و رجا بين تضرع و خيفه جمع فرمود لكن بالأخره جنبه رجا مقدم است بر جنبه خوف زيرا نام مبارك ذات اقدس الهي به عنوان رب مطرح شد فرمود: ﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ﴾ رب از آن جهت كه مدبر است مالك است سيد است و لازمه تربيب او و ربوبيت او تربيت است و لازمه تربيت هم احسان و محبت است و مانند آن قهراً جنبه رجا و اميد را تقويت مي‌كند آن تضرع قوي‌تر مي‌شود نسبت به خوف بعضي از مراتب خوف با تضرع هماهنگ است مثل خوف عقلي با آن منافاتي ندارد اما خوف عقاب است كه با رجاء سازگار نيست و در مقابل رجاست چون شيطان همان طوري كه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» يعني همين سوره محل بحث گفت من از راههاي مختلف مي‌آيم در حقيقت اين ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ﴾[1] نحوه طوافش هم بازگو شده است گفتگ ﴿لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ﴾[2] چون شيطان كه عامل غفلت است از راههاي گوناگون مي‌آيد نه از راه معيّن در تمام فرصتها حمله مي‌كند نه فرصت معيّن براي دفع چنين شيطنتي هم انسان بايد دائماً به ياد ذات اقدس الهي باشد اگر دشمن خواه نفس انساني خواه شيطان خواه از درون خواه از بيرون حمله اينها محدود بود و موقت بود ذكر خدا هم محدود بود لكن چون حمله دشمن هميشه است ياد ذات اقدس الهي هم بايد هميشه باشد از اين جهت ذات اقدس الهي حالات انسان را خواه مربوط به گفتار خواه مربوط به رفتار و خواه مربوط به دوام زندگي اين سه بخش را بررسي كرد فرمود گفتار انسان يا جهر است يا مادون الجهر رفتار انسان حالتهاي بدني انسان اين است كه يا انسان ايستاده است يا نشسته است يا به پهلو خوابيده و از نظر زمان هم بالأخره يا شب است يا روز يا صبح است يا شام همه اين حالات را مورد عنايت قرار داد فرمود در اين حالات گوناگون به ياد خدا باشيد در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه بحثش گذشت فرمود بندگان الهي كساني‌اند كه ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلي جُنُوبِهِمْ﴾[3] اينها در حال ايستاده در حال نشسته در حالي كه پهلو آرميده‌اند در همه اين حالات و رفتار به ياد خدايند البته مصداقي براي او ذكر كرده‌اند كه اگر كسي مقدورش است نماز را بايد ايستاده بخواند مقدورش نيست بايد نشسته بخواند و اگر نشسته هم مقدورش نيست بايد در همان رخت خواب به پهلو بيارمد و نمازش را بخواند البته اين تطبيق است و بيان مصداق لكن منافاتي با اطلاق يا عموم آيه ندارد پس از اينكه فرمود: ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلي جُنُوبِهِمْ﴾ تمام حالتهاي رفتاري انسان را در بر گرفته است گفتار انسان هم بالأخره يا جهر است يا اخوات لكن فرمود به اينكه شما ياد خدا و نام خدا را فراموش نكنيد منتهي آرام‌تر ﴿وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ چه اينكه نماز را هم فرمود اين‌چنين بخوانيد در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين‌چنين فرمود آيه 110 سوره «اسراء» اين است كه ﴿وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَلا تُخافِتْ بِها وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ كه نه خيلي بلند و نه خيلي آهسته در جريان ذكر لساني در آيه محل بحث هم فرمود: ﴿وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ از نظر زمان هم فرمود: ﴿بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ اين ﴿بالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ يا منظور آن است كه طليعه روز به ياد خدا باش تا كل روز تأمين بشود و طليعه شب به ياد خدا باش تا كل شب تأمين بشود يا منظور از ﴿بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ يعني دائماً به ياد خدا باش اينكه مي‌گويند صبح و شام نه يعني فقط در بامداد و شامگاه بلكه صبح تا شام شام تا صبح شايد اين دومي مراد باشد براي اينكه فرمود: ﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ﴾ وقتي كه ذكر نفسي مراد شد ذُكر و ياد نفسي مراد شد آن‌گاه ادامه‌اش در جميع ليل و نهار سخت نيست مثل ذكر زباني نيست كه در حال خواب مقدور نباشد يا با مكالمات و گفتار با ديگران منافات داشته باشد و مانند آن اگر چنانچه منظور ياد خدا در دل هست اين ياد خدا در حال تجارت و بيع هم هست كه ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾[4] بنابراين كسي هم كه مشغول درس و بحث است دارد ذكر مي‌گويد براي اينكه ياد خدا را در دل دارد و قصد قربت هم همين است كه بحثها و درسها را براي رضاي خدا انجام مي‌دهد پس بنابر اين‌چنين انساني دائماً به ياد خداست در بحثهاي ذكر هم روايت قبلاً از كتاب شريف وسائل خوانده شد كه اگر كسي به ياد خدا باشد اين در حقيقت دارد نماز مستحبي اقامه مي‌كند كه ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري﴾[5] و اگر كسي دائماً به ياد خدا بود مشمول ﴿الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾[6] خواهد بود اينها دائم الصلات‌اند قهراً آنها كه گفتند خوشا آنان كه دائم در نمازند ناظر به اين گونه از روايات است كه اگر كسي دايما به ياد خدا باشد مثل اين كه دائماً دارد نماز مي‌خواند وگرنه نمازهاي واجب بالأخره حد مشخصي دارد چون آن ياد در قلب هست و كار‌ها بر اساس ياد الهي تنظيم مي‌شود اين شخص مي‌تواند جميع رفتارهاي خود را كه ﴿قِياماً وَقُعُوداً وَعَلي جُنُوبِهِمْ﴾ و گفتار‌هاي خود را كه ﴿دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ است و حالتهاي خود را كه ﴿بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ است برابر اين سه آيه تنظيم بكند آن‌گاه مي‌تواند آنچه كه در سوره مباركه «حج» و مانند آن آمده است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثيراً﴾ او را امتثال كرده باشد چون در رواياتي هم كه اهل‌بيت (عليهم السلام) فرمودند اين است كه براي هر عبادتي يك حد مشخصي است فرمودند حج در تمام عمر يك بار واجب است روزه هر سال يك ماه واجب است نماز شبانه روز بالأخره هفده ركعت واجب است اينها حد مشخصي دارند چه اينكه مسائل مالي هم همين‌طور است لكن ياد خدا و نام خدا حد مشخصي ندارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثيراً﴾ وقتي ذكر كثير مورد امر شد يعني انسان دائماً به ياد خدا باشد يا غالباً به ياد خدا باشد آن را بايد بر ذكر نفسي حمل كرد براي اينكه حرفهايي هم كه مي‌زند گفتارهايي هم كه دارد در حال خوابي هم كه هست چون قلب او نمي‌خوابد و به نام و ياد خداست در حقيقت اعمال او و رفتار و گفتار او عبادت و ذكر خدا محسوب خواهد شد پس اين ﴿بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ هم مي‌تواند متعلق باشد به ﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ﴾ هم مي‌تواند متعلق باشد به ﴿وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ يعني «وَاذْكُرْ رَبَّكَ وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ» «وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ» كه اين به نحو تنازع مفعول به است متعلق است به هر دو فعل يكي به اذكري كه اول ذكر شده است يكي به اذكري كه در حقيقت درباره ﴿وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ مقدر است هم آن ذُكر نفسي و هم اين ذِكر لساني ﴿بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ است اگر چنانچه به اين اخير تعلق گرفت منظور از ﴿بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ يعني همان بامداد و شامگاه نه دائماً چون اين ديگر مقدور نيست.

‌پرسش ...

پاسخ: خب چرا بعضي ازمنه افضل است بعضي از امكنه هم افضل است ذكر در مسجد با غير مسجد فرق مي‌كند ذكر در ماه مبارك رمضان با غير ماه مبارك رمضان فرق مي‌كند ذكر در روز عرفه و روزهاي پر بركت و ليالي قدر با سائر ايام و ليالي فرق مي‌كند و آن مي‌شود افضل.

پرسش ...

پاسخ: بله آن معناي ذكر است اصلاً فرمود كه «لست اعني» يا «لا يراد بقولكم يا بقولنا سبحان الله والحمد لله ولاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ والله اكبر وان كان ذلك منه» اين در باب ذكر مرحوم صاحب وسائل نقل كرده حضرت فرمود به اينكه گرچه سبحان‌الله ذكر است ولي منظور ما از آن ذكر يا منظور روايت از ذكر اين كلمه سبحان‌الله نيست در حقيقت ذُكر خداست نه ذكر خدا ياد خداست نه نام خدا آن ياد خداست كه انسان را از گناه باز مي‌دارد و منظور ياد خدا آن است كه اگر گناهي پيش آمد انسان ترك بكند و واجب را ترك نكند حرام را ترك بكند و سند فعل واجب و ترك حرام را به ياد خداست در حقيقت آن در حقيقت ذُكر است ياد خب.

اصل را اصل و اصيل گفتند كه جمعشان مي‌شود آصال سرّش هم اين است كه گفتند شبانه روز يك ليل است در قبال نهار و نهار است در قبال ليل يك يوم است كه معني شب و روز است اين يوم به معناي شب و روز از روز شروع مي‌شود و به پايان نهار ختم مي‌شود معمولاً شهور قمري اين‌طور است شب جمعه شب مقدم است بر روز چون بر اساس شهور قمري با هلال شروع مي‌شود و هلال هم در شب است نه در روز اين است كه شب در روز بر اين حسابها مقدم است وقتي مي‌گويند شب جمعه شبش بر روز مقدم است شب قدر شبش بر روز مقدم است و شب عرفه يعني آن شب نهم شبش بر روز مقدم است و همچنين ساير اعمال و عبادات شب طليعه اين 24 ساعت است و اصل اين 24 ساعت و چون پايان روز بعد كه غروب روز بعد حساب مي‌شود اين به طليعه اصل مرتبط است لذا نزديكهاي غروب را هم مي‌گويند اصل اصيل و جمعش مي‌شود آصال خب منظور اين است كه شب و روز به ياد حق تعالي باشد ﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ﴾ مطالب گاهي در حد متوسط از اهميت برخوردار است لذا او را امر مي‌كنند يا نهي مي‌كنند اما وقتي برخي از مطالب از اهميت خاصي برخوردار شد هم به فعل او امر مي‌كنند هم به خلاف او نهي مي‌كنند از خلاف او مثل ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا﴾[7] اين دعوت به اجتماع از يك سو نهي از تفرق از سوي ديگر براي اهميت همان وحدت ملي و وفاق است چون مهم است هم به فعل امر شده است هم به ترك نهي شده است اينجا هم از همين قبيل است چون ياد خدا و نام خدا مهم است هم به ذكر امر شده است هم از غفلت نهي شده است ﴿وَلا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ﴾ خب گاهي انسان بالأخره غفلت مي‌كند نفرمود «فلا تغفل» فرمود: ﴿وَلا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ﴾ جزء غافلين نباش همين كه انسان جزء غافلين نباشد مغتنم است گاهي هم البته ممكن هم هست كه در اثر سهو و نسيان غفلت دامن‌گير انسان بشود ولي اگر جزء غافلين نبود كه اين غافلين هم صفت مشبهه است يعني غفلت رسوخ نكند اين هم مغتنم است.

‌پرسش ...

پاسخ: آنجا ديگر مسئله ذكر نفس است ديگر ياد خدا هميشه هست آنجا شب و روز نيست اگر چنانچه زمان نباشد همين تعبيري كه در بخش پاياني اين سوره است آنجا خواهيم خواند كه ﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ﴾ حالا كه در بخش پاياني كه از اوصاف فرشته‌هاي ياد مي‌كند كه آنها قبل از خلقت زمان و مكان بودند و بعد از برچيدن زمان و مكان هم هستند آنها هم دائماً به ياد ذات اقدس الهي هستند دوام آنها ديگر دوام زماني نيست حالا ان‌شاء‌الله در بخش پاياني همين سوره يعني آيه بعد اشاره مي‌شود خب.

اينكه فرمود: ﴿وَلا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ﴾ براي آن است كه گاهي احياناً يك غفلت مقطعي ظهور مي‌كند لكن غفلت رسوخ نكند چون اگر غفلت رسوخ بكند انسان كارهاي خود را غافلانه انجام مي‌دهد و اگر غافلانه انجام داد در برابر آن نصوصي كه هيچ طائري در حال ذكر تير نمي‌خورد و هر پرنده‌اي وقتي شكار مي‌شود تيري به او اصابت مي‌كند حتماً در حال غفلت است يك چنين چيزي هم دامن‌گير خود انسان هم خواهد شد چون گناهان در حقيقت تير هستند ديگر «النظرة سهم من سهام ابليس»[8] آن ديگر اختصاص به نگاه نامحرم ندارد كه و هر گناهي بالأخره تير شيطان است حالا درباره گناهان نگاه فرمودند «النظرة سهم من سهام ابليس» اگر كسي غافل بود بالأخره تير مي‌خورد در نصوص به ذكر كه در كتاب شريف الوسايل هم اينها آمده يعني كتاب صلات وسايل سه‌تا كتاب و سه تا رساله معمولاً هم فقها دارند هم محدثين كتاب القرآن، كتاب الذكر، كتاب الدعا اينها را معمولاً فقها در بخش پاياني كتاب صلات داشتند مخصوصاً مرحوم كاشف‌الغطاء (رضوان الله عليه) اين سه تا رساله را در بحث صلات كتاب الصلاة دارد مرحوم صاحب وسائل هم بعد از نقل روايات كتاب صلات اين سه بخش را يعني كتاب القرآن را كتاب الدعا را كتاب الذكر را آنجا ذكر مي‌كند روايات مربوط به فضيلت قرآن و تلاوت قرآن روايات مربوط به فضيلت دعا و اكثار دعا و تضرع در دعا و همچنين روايات مربوط به ذكر را ايشان آنجا ذكر مي‌كند در نصوص ذكر آمده است كه «الصواعق ... ولا تصيب الذاكر»[9] كسي كه در ياد خداست به نام خداست در بيابان هم باشد صاعقه به او اصابت نمي‌كند درباره پرنده‌ها هم همين است هر حيواني اگر ذاكر باشد تير به او اصابت نمي‌كند مگر اينكه غفلت كند و تير به او برسد و بالأخره مگر انسان چقدر مي‌تواند در برابر تير مقاومت كند ناچار اسير خواهد شد يك بار دو بار سه بار وقتي كه به اسارت رفت ديگر تحت فرمان شيطان و ولايت شيطان خواهد درآمد ـ معاذالله ـ فرمود: ﴿وَلا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ﴾.

‌پرسش ...

پاسخ: خب بالأخره درك و شعور دارند بر اساس آن تسبيح عمومي كه دارند خب.

پرسش ...

پاسخ: حالا فرق مي‌كند يك وقت است كه غفلت از ذكرهاي مستحبي است كه اين هنوز انسان را به آنجا نمي‌رساند كه معاذالله كالانعام بشود ولي در اثر اينكه غافلانه زندگي كردند و مصاب به تير گناه شدند كم كم در تحت اسارت شيطان قرار مي‌گيرند وقتي در تحت اسارت شيطان قرار گرفتند مركوب شيطان مي‌شوند و شيطان هم برابر آيه سوره «اسراء» گفت من سوار مي‌شوم احتناك مي‌كنم حنك و تحت حنك اينها در اختيارم هست ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾[10] من اينها را افسار به دهانشان مي‌زنم به گردنشان مي‌زنم احتناك مي‌كنم حنكشان را مي‌گيرم خب حنك اسب در اختيار راكب است ديگر اين اسب ديگر قدرتي ندارد هرجا مي‌خواهد برود بايد آن راكبش فرمان بدهد در چنين حالي مي‌شود ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[11] .

مطلب ديگر آن است كه اين فضيلت هست براي ذكر اين فضيلت هست كه جلوي غفلت را مي‌گيرد ولي در اوائل امر براي غفلت‌زدايي اثر دارد در پايان امر به جايي مي‌رسد كه آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه ﴿واذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ﴾ اين كريمه كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده يك معناي عادي دارد و آن اين است كه هر وقت چيزي را فراموش كردي نام مبارك الله را ببر به يادت خواهد آمد آيه سوره مباركه «كهف» اين است ﴿وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً ٭ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ﴾[12] اما ديگران از همين كريمه خواستند استفاده كنند كه ذكر وقتي به ثمر مي‌رسد كه غير خدا غير مذكور را فراموش كنيد اگر غير خدا را فراموش كردي آن‌گاه شايسته‌اي كه به نام خدا باشي اما اگر هم به ياد خدايي هم به ياد غير خدايي اين ذكر مشوب است پس وقتي ذاكر باش كه غير خدا را فراموش مي‌كني در حقيقت ذكر خالص و ذكر ناب همين است «واذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ ما سواه» اين هم يك معناي لطيفي است از اين كريمه خب در اين آيه كه فرمود: ﴿واذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ﴾ يك حرفي را فخر رازي نقل مي‌كند مي‌گويد به اينكه بعضي از كساني كه اهل تربيت و تهذيب نفس بودند اينها كساني را كه در اوائل امرند به آنها دستور مي‌دهند كه شما به ياد خدا باشيد و اربعين بگيريد منظور از اين اربعين هم در بحثهاي قبلي هم اشاره شد كه اين چهله‌گيري نه يعني انسان چهل روز منزوي باشد و از جامعه جدا بشود در حقيقت از دنيا جدا شدن اربعين است نه از خلق خدا و از امت اسلامي و از خدمت به مردم خب خدمت به مردم آخرت است در حقيقت دنيا نيست درس و بحث و خدمت و نفع لعيال لله اينها آخرت است اينها دنيا نيست و اگر در اين تشكيلات بود يعني در متن جامعه بود ديد اين كار خير را ديگري هم دارد و مي‌كند اگر خوشحال شد گفت خدا را شكر كه ما مي‌خواستيم بكنيم ديگري دارد انجام مي‌دهد اين معلوم مي‌شود براي خدا دارد كار مي‌كند اما اگر خداي ناكرده يك نگراني پيش بيايد كه چرا ما نشديم و اينها مثلاً رأي آوردند اين مشكل دارد پس آدم مي‌تواند در متن زندگي هم باشد و اين زندگي او آخرت باشد بگويد من براي رضاي خدا قيام بكنم من رأي آوردم خدا را شكر رقيبم رأي آورد خدا را شكر اين جدايي از دنياست اما اگر خداي ناكرده بگويد كه بالا و لابد من ديگر درست نيست خب پس اگر كسي اربعين مي‌گيرد يعني چهل روز از دنيا فاصله مي‌گيرد نه امت و خلق و خدمت به مردم درس و بحث و اينها آ‌ن كار كار آساني است به تعبير سيدنا الاستاد آدم كه يك جايي بنشيند يك كار سهلي است در يك گوشه منزوي بشود شايد دسيسه شيطان هم دخالت داشته باشد بي‌دخالت نباشد اما از دنيا جدا باشد و در متن مردم باشد اين است كه جهاد اكبر مي‌طلبد هر لحظه انسان بايد خون جگر بخورد نه خون جگر بخورد چرا به مقصد نرسيد خون جگر بخورد از اين دشمن دروني كه پي در پي حمله مي‌كند كه چرا تو نشدي اين بايد اين را سركوب بكند كه بايد به او حالي بكند كه من دارم اين خدمت را مي‌كنم حالا چه من چه آن آقا بنابراين اگر چهل روز انسان واقعاً با خودش در افتاد اين اعدا عدو را رام كرد از آن به بعد زمينه پيدا مي‌كند براي اينكه با يكي از روزنه‌هاي 99 گانه رابطه داشته باشد فخررازي نقل مي‌كند كه بعضي اكابر كساني كه اهل اين راه بودند اهل سير و سلوك بودند به اصطلاح آنها اهل ارادت بودند اين را دستور مي‌دادند كه چهل روز مثلاً امني بگيرند به ياد خدا و از غير خدا فاصله بگيرند بعد از اين اربعين‌گيري آن‌گاه اين 99 اسم را بر ايشان مي‌خواندند كه همان 99 اسمي كه در روايات ما هست «ان لله سبحانه وتعالي تسعة وتسعين اسماً من احصاها دخل الجنة» اين اسماي 99 گانه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب توحيد خودش نقل كرده در ساير جوامع روايي امام آمده و اهل سنت هم آن اسماي 99 گانه را دارد آن‌گاه اين 99 اسم را يكي پس از ديگري انشاء مي‌كرد مي‌خواند و اين مخاطب گوش مي‌داد بعد به آن مي‌گفت به اينكه هر كدام از اين اسماء وقتي خوانده شد حالت عوض شد روي آن اسم كار بكن معلوم مي‌شود ذات اقدس الهي مي‌خواهد از روزنه آن اسم فيض خاصي به تو برساند حالا علم است يا معرفت است يا عمل صالح است يا رزق ظاهري است يا رزق باطني است به هر وسيله است با آن اسم مي‌خواهد با تو سخن بگويد بر اساس ﴿وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ [13] بالأخره هر كسي يك راه خاصي دارد اين راه بدي نيست منتها انسان وقتي كه مي‌خواهد ذكري داشته باشد و يك راه و رسمي داشته باشد دو تا كار را بايد انجام بدهد يك اينكه آن حدود مشروع را مشخص بكند كه از آن چهار چوب بيرون نرود يكي اينكه معناي «من سنَّ سُنّة سيئة كان عليه وزرها»[14] را خوب بفهمد ما يك تعبد داريم و يك استنان تعبد همين است كه در نماز چه چيزي را بگوييم در تعقيبات چه چيزي را بگوييم به قصد ورود هم بايد بگوييم كدام ذكر را بگوييم در نمازها در تعقيبات مقدمات نماز مؤخرات نماز اينها اذكار مشخص است مطلب ديگر اينكه «من سنَّ سُنّة حسنة كان له أجرها وأجر من عمل بها»[15] اين «من سنَّ سُنّة حسنة» يك اجتهادي را باز مي‌كند يك راه عملي به آدم نشان مي‌دهد وگرنه همانجايي كه در مفاتيح نوشته آدم بگيرد و بخواند كه ديگر سنت حسنه نيست خب آن را روايات گفته آدم آن ذكرها را بگويد يك صاحب‌نفسي يك صاحب‌دمي هر كدام از اينها بالأخره اثر دارد يك كسي تجربه كرده و فهميده كه مثلاً فلان اثر توسل به فلان امام فلان رقم و فلان عدد اين اثر را دارد و خودش هم اهل راه بود نه اهل چاه نه در چاه افتاده بود نه ديگران را به چاه دعوت مي‌كند و يك تجربه كرده بود به هر حال «من سنَّ سُنّة حسنة» چيز خوبي است براي اينكه اين شخص متشرع است خطوط كلي را از كتاب و سنت گرفته در همين چهارچوب است نه يك كلمه كم نه يك كلمه زياد منتها حالا هر كدام از اينها دارويي است هر دارو براي درد خاص خوب است يك كسي مشكل اعتقادي دارد چيزي خب در روايات ما كه اين است كه اگر كسي غمگين شده «لا حول ولا قوة الا بالله» بگويد براي طلب رزق استغفار بكند براي طلب مغفرت ذكر خاص دارد همه اينها را مشخص كردند چهارچوبها را مشخص كردند اما چه وقت بگويد چند تا بگويد اينها مشخص نيست اينها يك سنت حسنه مي‌خواهد اگر كسي اهل اين راه بود و رفت و ديد و تجربه كرد و آزمود اين مي‌شود صاحب‌نفس اين مي‌تواند يك عده‌اي را هم راهنمايي بكند اين سنت حسنه را سنت‌گذاري كردن غير از بدعت است يك وقت هست يك كسي خانقاه مي‌سازد يك وقت كسي حسينيه مي‌سازد هيچ كدام در اسلام سابقه نداشت اما يكي مي‌شود سنت حسنه يكي سر از جاي ديگر در مي‌آورد خب سقاخانه و حسينه و اينها هم كه در زمان پيغمبر نبود نه در قرآن است نه در روايات اما هر كسي كه اين كار را كرد يك آدم عاقلي بود يك متشرع پيرو كتاب و سنتي بود گفت چه بهتر كه حالا ما يك جاي خاصي را به نام سيدالشهدا (سلام الله عليه) بسازيم كه مدايح و مناقب و مراثي و تاريخشان را آنجا ذكر كنيم كه زن و مرد در هر فرصتي بتوانند شركت كنند اگر مسجد نيست يا اينها نمي‌توانند در مسجد بروند آنجا باشد اين مي‌شود سنت حسنه يك وقت يك كسي جاي ديگر سر در مي‌آورد بين بدعت و سنت بايد كاملاً فرق گذاشت يعني خود شارع مقدس به يك عده‌اي اجازه سنت‌گذاري داده است خب انسان بايد چقدر كامل باشد كه صاحب شريعت به او اجازه سنت‌گذاري بدهد خداي ناكرده از آن طرف مي‌شود «من سنَّ سُنّة سيئة» خب پس «من سنَّ سُنّة حسنة»[16] سخن در اين نيست كه آدم بفهمد خب بفهمد كه حرفهاي او را مي‌فهمد حرفهاي او را دارد نقل مي‌كند اينكه سنت نيست اين مي‌گويد در فلان كتاب نوشته كه اين مقدار ذكر را شما بعد از نماز صبح بگو اين ديگر سنت نيست اما اگر كسي اهل عمل باشد بگويد من رفتم تجربه كردم يافتم ديدم براي فلان مشكل اين ذكر ده بار خوب است به اين شرط كه اهل كسب نباشد اهل ذكر باشد اين مي‌شود سنت حسنه اين مي‌شود حسينيه ساختن اين مي‌شود سقاخانه ساختن اين مي‌شود سنت حسنه بنابراين اين كار آساني هم نيست اين است كه شما مي‌بينيد درس اخلاق گفتن خيلي سخت است براي اينكه واقعاً از هر درسي مشكل‌تر است چه كسي حالا به خودش اجازه مي‌دهد درس اخلاق بگويد اين آدم نمي‌خواهد درس بگويد كه مي‌خواهد آن راه عملي را نشان بدهد بگويد من رفتم بياييد راه اين است اين جان كندن مي‌خواهد واقعاً هم سخت است بسيار افراد نادرند سر<ش اين است اين مي‌شود سنت حسنه اينكه فرمود شما اين راه را برويد هر كدام از اينها خطوط كليش مشخص است و اين ذكر را بگوييد اثر دارد حالا چه وقت بگويند چند تا بگويند در چه حالت بگويند اينها تجربه مي‌خواهد اگر كسي تجربه كرد اجازه دارد كه سنت حسنه بگذارد ديگر نمي‌شود گفت اين آقا خودش بدعت درست كرده بايد اولاً كسي باشد كه درباره او بتوان گفت: ﴿اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ﴾[17] اگر غير خدا را فراموش كرد قدرت سنت‌گذاري دارد و سنت او سنت حسنه خواهد بود و معيارهايش هم مشخص است اين را خود صاحب شريعت اجازه داده است براي اين كار وگرنه آنچه را كه صاحب شريعت گفته آدم عمل بكند كه ديگر خود انسان سنت‌گذار نشد كه.

‌پرسش ...

پاسخ: ديگر حالا اگر كسي يكي از اينها را تجربه كرده كه اين براي فلان حال خوب است براي فلان مشكل خوب است براي فلان درد خوب است چون ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[18] درباره حمد آمده اما درباره بعضي از آيات يك كسي تجربه بكند بگويد من تجربه كردم فلان آيه را يكي دوبار بخواني خوب است در صورتي كه مصداق ﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ﴾ باشد مي‌شود سنت حسنه چون خود آنها اجازه سنت‌گذاري را دادند تشويق هم كردند «من سنَّ سُنّة حسنة»[19] در قبال آن تقبيح كه كردند «من سنَّ سُنّة سيئة» كذا اينجا فرمودند يك وقتي آدم اجتهاد مي‌كند كه چه ذكري چه تعقيبي هست اينكه سنت نيست اين مي‌گويد من كتاب و سنت و ادله بررسي كردم فهميدم كه تعقيبات نماز اين قدر است اينهاست اين مي‌شود كتاب دعا او ديگر مربي اخلاق نيست مربي نفوس نيست او اهل ذكر و اينها نيست اين مي‌شود يك كسي كه مجتهد در دعاست مجتهد در تعقيبات است و راه كلي نشان مي‌دهد اين كتاب طب نوشته اما يك كسي دست آدم را بگيرد بگويد كه اين حال را تو داري تو وظيفه‌ات اين است تو مثلاً فلان آيه را بخوان براي فلان شفا فلان مشكل را داري پنج بار بگو شش بار بگو بعد هم متوجه است كه نه اينكه اين را بايد بگويم الا و لابد نه كمتر نه بيشتر رجائاً دارم مي‌گويم نه قصد ورود مي‌كند نه قصد بدعت‌سازي مي‌كند مي‌گويد من وضعم اين است همان ذكر را ديگري مي‌گويد و اثر ندارد اين مثل داروهاست خيلي از اين داروهاست كه براي كسي براي يك بيماري شفابخش است همان بيماري كه مثلاً همان درد دارد بيمار ديگر اگر گرفتار آن درد بشود اين دارو براي او خوب نيست غرض آن است كه اين هم جزء صراط مستقيم است صراط مستقيم در هر جايي كه سخن از صراط مستقيم است هم تشخيصش از مو باريك‌تر است هم عملش بعد از تشخيص از رفتن روي شمشير تيز سخت‌تر است چون صراط مستقيم «ادق من الشعر» فهمش بسيار مشكل است «احدّ من السيف»[20] رفتنش مشكل است خيلي بايد جان مي‌كنند تا بفهمند راه چيست تازه بعد از اينكه فهميدند راه چيست مگر رفتن آسان است چطور رفتن روي شمشير لبه تيز شمشير سخت صراط مستقيم هم سخت است ديگر.

‌پرسش ...

پاسخ: بله رسيده مثل اينكه دارو‌ها را فرمودند حالا همه اين رواياتي كه درباره دارو است مثلاً حجامت خوب است فلان غذا خوب است فلان گياه فلان خاصيت را دارد آيا هر كسي مي‌تواند حجامت كند يا بالأخره يك صاحب‌نفسي بگويد در چه شرايطي در چه سني در چه حدي چقدر مثلاً خون بگيرند يا فلان دارو يا عصاره فلان گياه خوب است براي چه كسي خوب است در چه شرايطي خوب است اين را گفتند شما برويد ما راهنماييتان مي‌كنيم آن وقت اين شخص بيراهه نرفته اگر مثلاً گفته عصاره فلان گياه خوب است اين هم زير مجموعه فلان امام گفته امام فرموده عصاره فلان گياه براي فلان درمان خوب است اين رفته بررسي كرده فهمش را پيدا كرده عمل كرده تجربه كرده بعد مي‌گويد كه اگر در فلان شرايط باشد با فلان مقدار در فلان حالت اين دارو خوب است اين در حقيقت دارد به آن برنامه‌اي كه اهل‌بيت فرمودند آنها را ريز مي‌كند زير مجموعه آنها قرار بدهد چيزي بخواهد بر خودش بيافزايد اين مي‌شود بدعت سر از خانقاه در مي‌آورد چيزي از خودش نيافزايد همان حرفها را پياده كند مي‌شود حسينيه مي‌شود سقاخانه خب چطور آدم اگر مالي را وقف حسينه بكند مشروع است با اينكه سخن از حسينيه و سقاخانه نبود.

‌پرسش ...

پاسخ: بله آنها هم مي‌آيند همين را مي‌گويند مي‌گويند سبحان‌الله را بگو الحمدلله بگو لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ را بگو و مانند آن را بگويد يك وقتي كسي مي‌خواهد از خودش ذكر در بياورد نه يك وقتي مي‌خواهد حالا از همين اذكار در غير تعقيبات استفاده كند آن كسي كه اهل راه است از همين ذكر تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) استفاده مي‌كند مي‌گويد اين سبحان‌الله را بگو يا الله اكبر را بگو اگر چنانچه بخواهي به عنوان تعقيب بگويي الله اكبر مقدم است الحمدلله وسط است سبحان‌الله آخر اگر بخواهي به عنوان زيارت حرم معصومه (سلام الله عليها) بگويي مثلاً آن دستور رسيده ترتيبش را بر عكس مي‌كني حالا اگر خواستي براي شفاي فلان مرض من تجربه كردم شما مثلاً اين مقدار الله اكبر بگوييد اين مقدار هم سبحان‌الله بگوييد اين مقدار لاَ إِلهَ إِلاَ اللَّهُ را مي‌گويي اين همين حرف را مي‌زند نه اينكه از خودش اضافه كند چيزي بياورد آن وقت اين مي‌شود سنت حسنه شما مسئله «من سنَّ سُنّة حسنة»[21] را بحث بفرماييد يعني چه اين چه پيامي دارد در قبال «من سنَّ سُنّة سيئة» آن هم ملاحظه بفرماييد كه آيا معناي سنت حسنه يعني اجتهاد و فتوا كه كار مرجع است يا نه كار مربي اخلاق است آن‌كه بررسي مي‌كند تعقيبات نماز چيست او فتوا مي‌دهد او كه سنتي نگذاشت كه آن‌كه مي‌گويد من براي شفاي فلان بيماري اين ذكر اين تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را به اين رقم گفتم و نتيجه گرفتم در حد رجا اولاً رجاست نه ورود يك و اين شخص هم دكان‌دار نيست اين دو، ﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ﴾[22] است سه از همين مواد آماده بهره مي‌برد چهار و مي‌گويد من تجربه كردم حالا اگر كسي روان‌كاو باشد روانشناس باشد وضع خوبي داشته باشد مي‌تواند بگويد كه اين كارت اين است آن كارت آن نيست اين‌كه مي‌گويد استاد مي‌خواهد استاد مي‌خواهد براي اينكه اين از ريز قضيه با خبر است از حال آدم هم با خبر است كه انسان در چه حالتي است گاهي هم انسان را ذات اقدس الهي مي‌آزمايد مي‌برد مي‌آورد يك كسي بايد باشد كه واقعاً انسان گاهي گير مي‌كند كه وظيفه شرعي اين است اين را انجام بدهد يا انجام ندهد يك كسي بايد باشد به انسان بگويد يك خضر راهي بايد باشد كه آقا اين كار را شما انجام بده دندان روي جگر بگذار وظيفه‌ات اين است آدم اگر بفهمد كه وظيفه شرعيش چيست دندان روي جگر مي‌گذارد و اما مشكلش اين است كه حالا يك قضيه‌اي براي خودم اتفاق افتاد به عرضتان برسانم من يك وقتي دعوت كرده بودند آن وقتي كه حال ما مساعد بود شوراي عالي قضايي بوديم بعد يك مقدار وضع و گاهي در نمازهاي جمعه دعوت مي‌كردند شهرهاي مهم مي‌رفتيم بزرگان خيلي هم محبت مي‌كردند آنجا گاهي خطبه‌ها قبل از نماز بود گاهي بين الصلاتين بود شخصيتهايي لطف مي‌كردند ما بين صلاتين چند جمله‌اي حرف مي‌زديم يك وقتي ما را دعوت كردند از يك هفته قبل كه شما فلان هفته مشخص بياييد به عنوان سخنران قبل از نماز سخنراني كنيد ما هم آماده شديم وقتمان را تنظيم كرديم كه در فلان روز برويم آنجا سخنراني كنيم بعد از يك مدتي ديديم امام جمعه آنجا زنگ زد كه آقا شما نبايد بياييٰ ديگري بايد بيايد ما هم گفتيم چشم بعد شما اين هفته نياييد هفته بعد بياييد ما هم اين هفته نرفتيم هفته بعد بنا شد برويم هفته بعد كه رفتيم ديديم كه بزرگواري را به عنوان مداح آوردند و اين پي در پي خواند و پي در پي خواند يك مختصر وقتي براي ما ماند ما هم كه يك مختصر كه وارد شديم كرديم و اينها ديديم كه كاغذ آوردند كه وقت شما تمام شده است خب اين به حسب ظاهر جور در نمي‌آيد از يك طرفي هم خب حالا اين حادثه پيش آمد اين عده بزرگواران و مهمانان و مخاطباني كه در مصلي بودند بالأخره اينها بندگان خدا هستند اينها كه از اين ماجرا بي‌خبرند ما هم دو تا آيه دو تا حديث از اهل‌بيت (عليه السلام) براي اينها مي‌گفتيم اينكه عيبي نداشت كه خب اينها كه در اين جريان نبودند كه بعد كه اين صحنه گذشت من آمدم در اتاقم ديدم كه همان ايام بود كه ما به اصطلاح داشتيم اربعين مي‌گرفتيم گفتيم به اين‌كه مي‌گويند استاد مي‌خواهد استاد بايد يعني اين يك كسي مي‌خواهد باشد به آدم بگويد بگو اينجا دندان روي جگر بگذار دارند تو را امتحان مي‌كنند تو براي خودت مي‌خواهي حرف بزني يا براي خدا؟ اگر براي خداست چه اين هفته چه آن هفته اگر براي خدا است چه كم چه زياد اين واقع جان كندن مي‌خواهد يك كسي بايد باشد به آدم بگويد تو اين كار را بكن اينكه مي‌بينيد خيليها قهر مي‌كنند خيليها مي‌رنجند براي اينكه يك كسي نيست به آنها بگويد كه آقا تو وظيفه‌ات را انجام دادي بقيه هوس است چيزي نيست اين است كه بايد كسي باشد كه اين كار مرجع نيست اين كار مفسر نيست اين كار حكيم نيست اين كار عارف نيست اين كار متكلم نيست اين كار مربي است اين كار خضر راه است كه آدمٴ آدم اگر بفهمد وظيفه‌اش اين است رضاي خدا در اوست مي‌گويد چشم چون همه شما هم همين طور هستيد يعني اينكه آدم بفهمد رضاي خدا در اين است خدا از آدم راضي است خب مي‌گويد چشم ديگر اما مشكل اين است كه نمي‌داند وظيفه چيست از هر دو طرف حساب مي‌كند ببيند كه خوب هتك حيثيت شد به من برخورد اهانت كردند ما بايد حيثيت داشته باشم در جامعه خدمت كنم يا نه از اين طرف شيطان پي در پي براهين لمي و اني اقامه مي‌كند از آن طرف هم خب مردم اينها نمازگذارانش مگر يك حديث بگويي يك روايت بگويي اين نور است براي مردم استفاده مي‌كنند اينكه بد نيست حالا اين هفته نشد اين هفته يك ساعت نشد نيم ساعت نيم ساعت نشد پانزده دقيقه اين تعارض ادله است يك كسي بايد بسنجد كه وظيفه چيست اين جان كندن دارد آن كسي كه سنت حسنه مي‌گذارد مي‌گويد آقا شما وظيفه‌تان اين كار را فعلاً انجام بدهيد شما انجام بدهيد يك وقتي سيدناالاستاد يا دو هست علي ما ببالي ايشان بودند مثل اينكه درباره مرحوم آقاي قاضي (رضوان الله عليه) فرمود، فرمود من داشتم نماز مي‌خواندم و اين تحت حنكم آويزان نبود ظاهراً بعد از رحلت مرحوم آقاي قاضي (رضوان الله عليه) بود من هم همين طور داشتم نماز مي‌خواندم و تحت حنكم بسته بودم ديدم مرحوم قاضي آمد اين تحت حنك مرا باز كرد و به گردنم انداخت و رفت اينها يك راه ديگر است غير از اينكه بگويد چه چيزي واجب چه چيزي مستحب است خب اين تحت حنك را خب فتوا دادند مستحب است بالأخره حالت انكساري است اما يك كسي در آن عالم از آن عالم بيايد اينجا و تحت حنك را باز كند و برود اين يك راه ديگر است اينكه آدم استاد مي‌خواهد استاد مي‌خواهد به واقع اين است يعني همه ما اين‌طوريم كسي در بين ما‌ها نيست كه خداي ناكرده بفهمد وظيفه شرعي‌اش چيست و بيراهه برود منتها اين تعارض ادله گير مي‌كنيم ما از آن طرف هم متشرعين زيادند از اين طرف هم متشرعين زيادند يك كسي كه بالأخره به آدم بگويد تو الآن داري امتحان مي‌شوي ديگر مگر نگفتيم براي رضاي خدا كار مي‌كنم خب براي رضاي خدا اين است يك چنين آدمي كم است كه به آدم بگويد كه تو وظيفه‌ات اين است وگرنه ما مشكلي از اين جهت نداريم وظيفه شرعي مشخص است اما حالا الآن وظيفه‌ام در اين شرايط اين است يا نه آن دشوار است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه201.
[2] اعراف/سوره7، آیه17.
[3] آل عمران/سوره3، آیه191.
[4] طه/سوره20، آیه14.
[5] معارج/سوره70، آیه23.
[6] آل عمران/سوره3، آیه191.
[7] سوره، آيه.
[8] ـ وساائل الشيعه، ج20، ص191.
[9] ـ بحارالانوار، ج75، ص186.
[10] اسراء/سوره17، آیه62.
[11] اعراف/سوره7، آیه179.
[12] کهف/سوره18، آیه23 و 24.
[13] صافات/سوره37، آیه164.
[14] ـ فصول مختاره، ص136.
[15] ـ فصول مختاره، ص136.
[16] ـ فصول مختاره، ص136.
[17] کهف/سوره18، آیه24.
[18] اسراء/سوره17، آیه82.
[19] ـ فصول مختاره، ص136.
[20] ـ كافي، ج8، ص312.
[21] ـ فصول مختاره، ص136.
[22] کهف/سوره18، آیه24.