درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 199تا202

 

﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ ﴿وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ﴾

 

در بيان مكارم اخلاق ذات اقدس الهي پيغمبر اسلام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را مأمور كرد تا امت آن حضرت به آن حضرت تأسي كنند يكي اخذ عفو بود ديگري امر به معروف بود و سومي اعراض از جاهلين در اوصاف پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در كتابهاي آسماني هم آمده است كه در تورات و در انجيل آمده است كه و يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش قبلاً گذشت يعني خداوند آن حضرت را در كتابهاي آسماني گذشته به اين عنوان كه آمر به معروف و ناهي از منكر است ﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾[1] معرفي كرده است اينجا آن حضرت را الگو قرار داد براي همه انسانها مخصوصاً امت مرحومه فرمود: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ در اين كار يعني اخذ به عفو شيطان دخالت مي‌كند در امر به معروف شيطان دخالت مي‌كند در اعراض از جاهلين هم شيطان دخالت مي‌كند براي پرهيز از دخالت شيطان فرمودند بهترين راه و آسان‌ترين راه و نزديك‌ترين راه همان استعاذه به ذات اقدس الهي و پناه بردن به خداي سبحان است چند مطلب است كه لازم است توجه بشود يكي اينكه اين دخالت شيطان تنها درباره اعراض عن الجاهلين نيست در همه امور شيطان دخالت مي‌كند دوم اينكه دخالت شيطان بايد طرد بشود گاهي به نحو دفع است گاهي به نحو رفع معصومين(عليهم السلام) تلاش و كوشش مي‌كنند جهاد مي‌كنند تا شيطان را دفع كنند ديگران تلاش و كوششان اين است كه وسوسه آمده را رفع كنند براي معصومين(عليهم السلام) غالباً جنبه دفع دارد يعني تلاش و كوششان باعث مي‌شود كه شيطان حضور پيدا نكند اصلاً ولي براي افراد عادي جنبه رفع دارد يعني وسوسه آمده را برطرف كنند البته وسوسه گاهي در حد تصور محض است گاهي در حد گرايش است نزديك به ميل است گاهي هم ميل است و مانند آن و نزغ هم كار مفسده‌انگيز را مي‌گويند نزغ تنها وسوسه صرف نيست مگر اينكه به لحاظ فساد اين وسوسه را نزغ بگويند آنچه كه به وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) گفت كه ﴿بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي﴾[2] ناظر به همين است يعني افسد خب براي نجات از شيطان حالا يا دفع است يا رفع در همه اين امور يعني اخذ به عفو، امر به عرف، و اعراض عن الجاهلين راههاي عادي‌اش اين است كه انسان خودش با مطالعه و تلاش و كوشش و با معرفت و با محبت و امثال ذلك از شرّ اين وسوسه نجات پيدا كند بعضيها وقتي يك وسوسه‌اي در آنها پيدا شد با تأمل در آيات عذاب نجات پيدا مي‌كنند بعضيها با تأمل و تدبّر در آيات شوق به بهشت نجات پيدا مي‌كنند خب آنها كه سبك عبادت آنها خوفاً من النار است براي نجات از وسوسه شيطان هم معمولاً از اين خوف مدد مي‌گيرند ترس از دوزخ، آنهايي كه همتشان شوق به بهشت است براي نجات از وسوسه شيطان هم معمولاً از اشتياق به بهشت مدد مي‌گيرند، آنهايي كه عبادتشان عبادت احرار و محبين است براي رهايي از وسوسه حالا يا دفع يا رفع از شوق به لقاي الهي استمداد مي‌كنند ولي بالأخره با تلاش و كوشش خودشان كه جهاد اكبر از همين جاها شروع مي‌شود مدد مي‌گيرند قرآن كريم ضمن اينكه ما را به جهاد اكبر فرا مي‌خواند مي‌فرمايد يك راه نزديكي هم هست و يك سنگر خوبي هم هست و كنار شماست و با همه شماست و قوي‌ترين سنگر هم هست و دم دستتان است از آن سنگر غفلت نكنيد تدبّر در آيات عذاب، تأمل در آيات بهشت، تدبّر در آيات كه لقاءالله را تبيين مي‌كند همه اينها سودمند است اما يك سنگر نقدي هم هست و آن اين است كه فوراً خودتان را به خدا بسپاريد يك بياني را قرطبي در جامع الاحكام خودش از بعضي از سلف نقل مي‌كند و آن اين است كه بعضي از سلف به بعضي از تلاميذشان گفتند حالا شما اگر در يك مسافرتي از رمه‌سرايي عبور كرديد معمولاً در اين رمه‌سراها سگ هم هست سگ گله اگر جلوي تو را گرفت و نگذاشت بگذري چه مي‌كني؟ گفت بالأخره خب با او درگير مي‌شوم، گفت اگر باز او پارس كرد و حمله كرد چه كار مي‌كني؟ گفت من هم مقاومت مي‌كنم گفت بار سوم اگر او حمله كرد چطور گفت ما هم مقاومت مي‌كنيم گفت اين آخر طول مي‌كشد خيلي خسته مي‌شويد گفت پس راهش چيست؟ گفت بالأخره اين گله يك صاحبي دارد شما وقتي به صاحبش بگوييد از او كمك بگيريد آن صاحبش يك تشر بزند اين سگ مي‌رود كنار «فاستعذ بصاحب القطيع من الغنم» اين يك امر طبيعي است همه ما هم آزموديم اين را بالأخره وقتي انسان به صاحبش بگويد كه جلوي سگ را بگير همين طور است انسان هم اگر يك جا مهمان كسي شد در يك روستايي يا يك رمه‌سرايي مهمان كسي شد يك كلب حائط بالأخره يك سگي هم هست آنجا دارد پارس مي‌كند همين كه انسان به صاحبخانه بگويد جلويش را بگيريد حل مي‌شود آن وقت چقدر انسان مقاومت بكند آن بزرگوار با اين مثال اصل ممثل را تبيين كرد گفت ببينيد كه بالأخره شيطان كه آمد يك كلب است اما يك كلب معلم است بالأخره اين‌چنين نيست كه جزء كلاب هراش باشد شيطان كلب ولگرد نيست يك سگ ولگرد نيست در عالم چيزي در عالم ولگرد نخواهد بود بالأخره عالم حسابي دارد كتابي دارد كسي هست در جهان هستي كه حرف آخر را مي‌زند و آن خداست حرف اول را هم او مي‌زند و آن خداست اگر شيطان كلب است پارس مي‌كند گاهي هم حمله مي‌كند كلب معلم است اين‌طور نيست كه مستقلاً بتواند بدون اجازه ذات اقدس الهي كسي را بگزد كه اين مجاز است پارس بكند تا دوست و دشمن مشخص بشود پارس كردن چيز خوبي است در نظام هستي و هر كس هم به جايي رسيده است در اثر مبارزه با اين وسوسه و اينكه جهاد اكبر است به جايي رسيد اين‌طور نيست كه وسوسه و جهاد اكبر چيز بدي باشد كه ولي نقدترين و ساده‌ترين و سالم‌ترين راه اين است كه انسان مضطرباً در سنگر توحيد برود بگويد خدايا مرا نجات بده البته تدبّر در آيات عذاب سهمي دارد تأمل در آيات بهشت سهمي دارد و تأمل در آن مراحل لقاءالله سهمي دارد ولي يك سنگر نقدي هم اينجا هست لذا فرمودند: ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ همين كريمه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» به تعبير مختصر و تغيير كوتاهي آمده است آيهٴ 35 و 36 سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ٭ وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ حالا بعدها بايد روشن بشود ان‌شاءالله كه در آنجا اين سميع و عليم معرفه ذكر شده با الف و لام و در آيه محل بحث ديگر معرفه ذكر نشده نكره است آنجا بسياري از اسماي حسناي الهي آمده است كه خدا ولي حميم است و مانند آن و فرمود شما اگر در يك جامعه‌اي زندگي مي‌كنيد خواستيد مشكل را برطرف كنيد مشكل را با آساني بر طرف كنيد يعني بدي را با خوبي حل كنيد اگر بيگانه‌اي حمله كرده است بر اساس «ردوا الحجر من حيث جاء فانّ الشر لا يدفعه الا الشر»[3] دفع كنيد بيگانه‌اي به آب و خاكتان حمله كرده است نظير آن دفاع هشت سال در اينجا يك بياني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه اين بيان در نهج‌البلاغه هم آمده است كه «ردّوا الحجر من حيث جاء» سنگ را همان جايي كه آمد برگردانيد اين‌چنين نيست كه زير سلطه باشيد سلطه‌پذير باشيد سنگ‌خور باشيد «فانّ الشر لا يدفعه الا الشر» اما در فضاي داخلي در محيط داخلي در يك كشور همه‌تان مسلمان، شيعه، پيرو قرآن و عترت اگر يك مشكلي پيدا شد دشمني پيدا شد اينجا سعي نكنيد كه طرف را طرد كنيد و از پاي دربياوريد دشمني را از پا دربياوريد نه دشمن را رقيب را از پا درنياوريد آن رقابت را از پا دربياوريد بعد فرمود اين كار كوچكي هم نيست ﴿وَلاَ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اگر يك مشكلي يك اختلاف نظري پيش آمد از آن روش برتر استفاده كنيد ﴿فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾[4] آنكه با شما اختلاف دارد گويا دوست گرم شما خواهد بود حميم گرم حمام را كه حمام مي‌گويند براي اينكه جاي گرمي است اين دوست حمام مي‌شود يعني گرم مي‌شود دوستي او حميم است براي شما خب؛ چرا؟ براي اينكه شما او را از پا درنياورديد سعي كرديد اختلاف را از بين ببريد نه مختلف را دشمني را از پا درآوردن هنر است نه دشمن را اگر خداي ناكرده بيگانه‌اي خارج از مرز اسلامي حمله كرد البته جايش جنگ است اما در درون يك نظام همه‌شان شيعه، مسلمان، تابع قرآن و عترت يك اختلافي پيدا كردند تمام سعي و كوشش اين نويسنده‌ها و گوينده‌ها بايد در اين زمينه صرف بشود ما چه كنيم كه اختلاف را از بين ببريم نه طرف را در اين زمينه فرمود اگر اين كار را كرديد ﴿فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾ اما ﴿وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ﴾[5] يكي كسي كه بتواند تحمل بكند چهارتا ناملايمات را تحمل بكند چهارتا حرف بد را تحمل بكند و ذو حظ عظيم هم باشد در ملكات نفساني و اخلاقي اين كار آساني نيست در چنين زمينه‌اي فرمود: ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ خب يك وقت هست كه اين مراحل عادي را انسان طي مي‌كند حالا در جريان استعاذه به خدا مه همين‌طور است پناه بردن هم به خدا همين‌طور يك وقت يك كسي سنگر را مي‌فهمد يك وقتي سنگر را مي‌بيند يك وقتي سنگربان را مي‌بيند آنها هم فرق مي‌كنند خب در حال عادي اگر بخواهد نجات پيدا كند و به گناه آلوده نشود يا تأمل مي‌كند در آيات محاسبه و عذاب و رسوايي آخرت خودش را نجات مي‌دهد يا تأمل مي‌كند در آيات بهشت، علاقه به بهشت وادارش مي‌كند كه دست به گناه دراز نكند يا نه از اينها بالاتر مي‌انديشد لقاءالله را شوق لقاي الهي و دخول در عبادي ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[6] ترغيبش مي‌كند كه آلوده نشود اينها مراحل سه‌گانه بود كه اشاره شد حالا كه مي‌خواهد به سنگر الهي پناه ببرد از اين راه نقد استفاده كند پناه ببرد نه از راه فكر و تأمل و اينها فوراً خودش را بخواهد به خدا بسپارد اين هم گاهي اهل نظر است گاهي اهل بصر گاهي سنگر را مي‌فهمد كه خدا يك سنگري دارد گاهي سنگر را مي‌بيند و گاهي سنگربان را مي‌بيند آن جريان سنگربان ديدن جريان وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) است كه ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[7] خب اين مسئله ر‌ؤيت شهود حق كه يكي از اسماي الهي همان برهان است او برهان است او سلطان است او ظهور است چه اينكه او ظاهر است طرف مقابلش يعني آن زن همت كرد اصل معصيت كه واقع نشد كاري در خارج واقع نشد فقط طرف مقابل همت كرد قصد كرد كه آلوده بشود وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) نه تنها عملاً آلوده نشد از نظر نيت و قلب و اراده و اخلاص و همت گماردن هم آلوده نشد براي اينكه فرمود درباره آن زن ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾[8] يعني آن زن قصد كرده است درباره يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ اين تعليق بر محال است اگر برهان رب را نديده بود قصد مي‌كرد فعل هم واقع نشده چون برهان رب را ديد قصد هم واقع نشده پس او از نظر قلب و از نظر بدن معصوم و مطهر است اين سنگربان را ديدن بهترين راه است براي نجات آدم كه فوراً از مهم‌ترين خطر انسان را مي‌رهد پس عمده آن است كه گذشته از اينكه آدم جهاد بكند جريان دفاع و صيانت نقد هم در كنارش هست اين‌طور نيست كه فقط جهاد سخت را ذات اقدس الهي ترغيب كرده باشد فرمود به زحمت بيفتيد جهاد كنيد فرمود جهاد بكنيد ولي از من هر وقت كمك خواستيد كمك حاضر است يك سنگري كنار شما هم هست ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ آدم موحدانه احساس نياز بكند و بگويد خدايا من به تو پناه بردم پناه آوردم از تو مدد و فيض مي‌گيرم يقيناً خدا پناه مي‌دهد ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ همان جريان كلاب كه گفتند «لا يستعاذ من الكلاب الا برب الكلاب» از سگ اگر كسي بخواهد نجات پيدا كند بهترين راه اين است كه به صاحب گلّه و رمد بگويد جلوي سگ را بگير وگرنه خود آدم اگر درگير بشود مدتها طول مي‌كشد گفتند «لا يستعاذ من الكلاب الا برب الكلاب» خب

‌پرسش ...

پاسخ: بله چون استعاذه نظري زمينه استعاذه عملي را فراهم مي‌كند جريان استعاذه غير از مبارزه است استعاذه عملي البته منظور هست ولي مبارزه و جهاد اكبر غير از استعاذه است يك وقتي انسان آيات عذاب را در نظر مي‌گيرد و دندان روي جگر مي‌گذارد و صبر مي‌كند و آلوده نمي‌شود اين جهاد است يك وقت هست اين‌چنين نيست كه حالا آيات عذاب و اينها را تأمل كند، تدبّر كند به ذهن بياورد دفعتاً مي‌گويد خدايا مرا نجات بده اين فوراً مي‌رود در سنگر صيانت الهي ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ اين‌چنين نيست كه حالا مبارزه را شروع بكند آيات عذاب را بررسي بكند بگويد اين كار را بكنم يا اين كار را نكنم اگر بكنم دينم در خطر است نكنم هم چنين است اينها نيست آن جاي جهاد است و جنگجويي اما اين رفتن به سنگر است اين رفتن به سنگر گرچه اين هم به نوبه خود در معركه است در جبهه است چون كسي در جبهه نباشد كه در معرض خطر نيست ولي در جبهه انسان گاهي بيرون سنگر است و حمله مي‌كند گاهي هم نه مي‌رود در سنگر بنابراين هيچ كسي معذور نيست حالا بر فرض آن راه تأمل و تدبّر آيات آدم فرصت نبود يا انسان اهل مطالعه نبود يا آن آيات را حضور ذهن نداشت اما پناه بردن به سنگر ديگر از همه ساخته است بگوييم خدا يا به ما پناه بده و به جد هم بگوييم مثل همان كه آژير خطر را موقع حمله بيگانه‌ها انسان مي‌شنيد مي‌رفت در پناهگاهها اين هم همين است فرمود وقتي آژير خطر را احساس كردي برو در پناهگاه نه اينكه بگو «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اگر كسي بيرون ايستاد گفت «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» مثل آن است كه آژير خطر را شنيده بيگانه هم دارد بمباران مي‌كند اين در خيابان زير فضاي باز در هواي باز زير آسمان ايستاده مي‌گويد من مي‌خواهم بروم پناهگاه اين «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» گفتن همين است اما كسي كه دلهره دارد اضطراب دارد مضطر است به خدا متوسل مي‌شود او رفته به پناهگاه استعاذه عملي منظور است البته خب برخيها خواستند بگويند كه اين ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ﴾ ناظر به اين است كه ـ معاذ‌الله ـ ممكن است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مبتلا بشود به وسوسه آسيب‌پذير و گاهي هم به آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» استشهاد مي‌كند آيهٴ 52 سورهٴ «حج» ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلاّ إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ يعني ما هيچ پيامبري را قبل از پيغمبر اسلام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نفرستاديم هيچ پيغمبري يا نبيي ارسال نكرديم مگر اينكه هر وقت تمني كرد و آرزو كرد شيطان در امنيه او داخل مي‌شود آن‌گاه ذات اقدس الهي القائات شيطان را نسخ مي‌كند و منويات پاك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) محكم مي‌كند در جامعه تحكيم مي‌كند تثبيت مي‌كند معلوم مي‌شود كه انبياء ـ معاذ‌الله ـ آرزوهاي ديني دارند در متن آرزوهاي آنها شيطان راه مي‌برد هيچ‌كدام از اين دو شاهد شهادت نمي‌دهند دلالت نمي‌كنند بر اينكه پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در معرض آسيب‌پذيري وسوسه است اما آيه‌اي كه فرمود ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ﴾ چون شرط است و جمله شرطيه هرگز دلالت ندارد بر وقوع مقدم نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[9] با اينكه آن موحد محض بود پس جمله شرطيه فاقد دلالت بر تحقق مقدم است آيهٴ 52 سورهٴ مباركهٴ «حج» ناظر به اين نيست كه در محدوده آرزوهاي نفساني پيغمبر ـ معاذ‌الله ـ وسوسه آسيب‌رساني هست بلكه در محدوده خارج يعني هيچ پيغمبري نيست مگر اينكه وقتي آمده برنامه‌هايي را اعلام كرده در متن برنامه‌هاي او در جهان خارج شيطنت راه پيدا مي‌كند نمي‌گذارد برنامه او درست اجرا بشود نه اينكه حرم امن دل پيغمبر(عليهم السلام) در معرض وسوسه است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلاّ إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ﴾[10] در امنيه او نه در خود او نه اينكه در قلب او شيطان وسوسه مي‌كند آنكه مورد تمني او و آروزي او بود كه تحقق عيني احكام و حكم الهي باشد در آن محدوده شيطان راه پيدا مي‌كند در حقيقت در قلب مردم راه پيدا مي‌كند مردم را وسوسه مي‌كند نمي‌گذارد كه انجام بدهد

مطلب بعدي آن است كه پس اين شهادت نمي‌دهد مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) يك بيان لطيفي در كتاب شريف اربعين‌اش دارد كه اينكه پيغمبر(عليه السلام) فرمود من روزي هفتاد بار استغفار مي‌كنم و قلب مرا غين مي‌گيرد اين يعني چه؟ گفت اين ناظر به تعليم امت است و سخني را از اسمعي هم نقل مي‌كند كه آن قلب مطهر منزه از هرگونه غين و غيمي است اصلاً آنجا آسمان آسماني نيست كه ابر بگيرد اين ابر براي همين اين محدوده نزديك به زمين است يك مقدار بالاتر اينجا جا براي ابر نيست ببينيد اين هواپيما يك قدري كه اوج گرفته روي ابرها حركت مي‌كند نه زير ابر، ابرها هم يك حدي دارند مگر ابر هر اندازه‌اي كه دلش بخواهد مي‌تواند بالا برود اين‌طور نيست كه تا يك حد خاصي ابر هست اين غيم و غين و ابر و آلودگي و غبار اينها يك محدوده‌اي دارند اگر يك كسي بالاتر رفت اصلاً جا براي ابر نيست انسان هم همين‌طور است وسوسه‌ها هم همين‌طور است چرا شيطان گفت ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين﴾[11] اين نه براي اينكه نسبت به آنها مهربان است و با ارادت دسترسي ندارد براي اينكه سرمايه ندارد شيطان مگر سرمايه او جز دنيا چيز ديگر است؟ شيطان براي اينكه فريب بدهد چكار مي‌كند؟ اين روانكاوي مي‌كند روانشناسي مي‌كند آن شخص را مي‌شناسد مي‌بيند آقا چه چيزي مي‌خواهد بدلي‌اش را مي‌سازد به جاي اصلي به او مي‌دهد مي‌گويد اين همان است كه تو مي‌خواهي و اين آقا ابزار دست شيطنت حبائل شيطان مشخص است بالأخره نسا است و دنيا است و زر است و زور است و امثال ذلك آنها حبائل شيطان‌اند با اين دامها فريب مي‌دهد و صيد مي‌كند اين دامش است حالا اگر يك كسي به جايي رسيد كه حق محض را مي‌ديد و حق محض را مي‌طلبيد و لا غير آنچه را كه آن انسان كامل مي‌طلبد دسترس شيطنت شيطان نيست آنچه را كه شيطان به عنوان حبائل و اشراك و اشواك و دام گسترده است آن بزرگوار روي همه اينها پا گذاشته خب با چه وسيله‌اي شيطان او را فريب بدهد؟ اين است كه اظهار عجز كرده نه اظهار ادب ﴿لْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين﴾[12] براي اينكه دسترسي ندارند در بحثهاي قبل هم اين مثال ذكر شده كه بالأخره شك و امثال ذلك در بعضي از جاها اصلاً وجود ندارد آن انسان كامل اصلاً شك نمي‌كند در بحثهاي نظر و وسوسه خلاف هم ندارد در جناح عمل؛ چرا؟ براي اينكه رسيده به جايي كه آنجا جز حق چيز ديگر نيست همه جا كه باطل راه ندارد باطل هم مثل يك ابري است ابر هم يك محدوده‌اي دارد بالأخره آن اوج كه نمي‌رود يك حدي دارد بالاتر هرچه هست شفاف است در نشئه حق و اسماي الهي و مرحله عنداللهي و مرحله لدن الهي كه بشود علم لدني آنجا جا براي بطلان نيست وقتي جا براي باطل نبود جا براي شك هم نيست شك هميشه در جايي است كه دو چيز باشد اگر در يك جايي فقط يك چيز است آنجا شك اصلاً راه ندارد مثالي هم كه قبلاً ذكر مي‌شد اين بود حالا اگر در كتابخانه‌اي جز قرآن كتاب ديگري نباشد يك كتابخانه وسيعي هم هست ما از دور و نزديك هر كتابي را ديديم يقين پيدا مي‌كنيم آن قرآن است آن را از فاصله دور براي اينكه اينجا غير از قرآن كتاب ديگري نيست حالا اگر در يك كتابخانه‌اي هم قرآن بود و هم كتاب ديگر ما يك كتابي را از دور ديديم اينجا شك مي‌كنيم كه آيا آن كتاب قرآن است يا غير قرآن سرّش اين است كه غير قرآن هم در اينجا هست هميشه شك متفرع بر وجود دو امر است يك الف يك باء آن‌گاه ما يك چيزي را از دور مي‌بينيم نمي‌دانيم الف است يا باء و اگر جايي جز الف چيز ديگر نبود ما هرچه ديديم مي‌فهميم الف است چون اصلاً شك با غير از الف چيز ديگر نيست در محدوده اله و اسماي الهي و عنداللهي و لداللهي جز حق چيز ديگر نيست انسان اگر به آنجا رسيد هرچه مي‌بيند حق است چون باطل نيست شك هم نمي‌كند

پرسش ...

پاسخ: خب اين مراحل ما بعدش هم زير مجموع مراحل عاليه آن جامع اداره مي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: او مي‌فهمد كه ابر در كجاست در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد «شككت في الحق مذ اريته»[13] از آن لحظه‌اي كه حق را من نشان دادم ما كه نرفتيم مكتب درس بخوانيم همه ما نگارهاي غيرمكتب رفته‌ايم هيچ‌كدام ما مكتب نرفتيم كه درس بخوانيم ما اگر از پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) چيزي ياد گرفتيم او هم از وحي دارد خب

پس همه اينها نگارهاي مكتب نرفته‌اند فرمود «ما شككت في الحق مذ اريته» نه علمته يا فهمته يا تدرسته يا تتلمذته اگر خليل خدا(عليه السلام) را از باب ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[14] حقايق را به او ارائه كردند ما هم اين‌چنين هستيم ما اصلاً شك نكرديم با اينكه در دنيا دارد زندگي مي‌كند اينها مافوق ابر و مادون ابر محدوده ابر را هم مي‌بينند بنابراين جا براي باطل در محدوده امن انسان كامل نيست وقتي جا براي باطل نبود شك هم نيست.

پرسش ...

پاسخ: بله؟ ممكن است چون حصري با عصمت معمولاً در آن محدوده همراه است منتها معصوم منحصر نيستند ما آنچه را كه برهان داريم اين است كه نبوت مشخص است رسالت مشخص است امامت مشخص است غير از اين ذوات مقدس كسي نبي و رسول و امام نيست اما عصمت حصري برايش نيست كه الا و لابد همين چهارده نفر(عليهم السلام) بايد معصوم باشند ما هيچ دليلي نداريم كه مثلاً زينب كبري(سلام الله عليه) معصومه نبود يا قمربني هاشم(سلام الله عليه) معصوم نبود امام نبودند يقيناً اما حالا هر غير امامي محال معصوم باشد اين را كه ما نداريم البته آنجا كه ملكه عصمت هست ملكه اخلاص هم هست براي غير معصوم مشكل است كسي مخلص باشد حالا ممكن است اخلاص مقطعي پديد بيايد اما اخلاص مستمر در غير معصوم مشكل است.

پرسش ...

پاسخ: مي‌تواند طمع داشته باشد ولي اينها طمع او را برآورده نمي‌كنند در محدوده‌هاي پايين ممكن است اين كار را بكنند آن شيطان تا آنجا كه ممكن است اول مي‌آيد ما را به واجب مهم سرگرم مي‌كند تا از اهم باز بدارد اول كه ما را به مكروه و حرام دعوت نمي‌كند كه اگر دوتا واجب هست دوتا درس هست دوتا رشته علمي هست يكي اهم است يكي مهم ما را سرگرم مهم مي‌كند از آن رشته علمي اهم باز مي‌دارد اين اولين كار اوست اين‌چنين نيست كه او به سراغ افراد عادي نرود يا سرگرمي واجبها را براي خود نداند اين كيف مي‌كند كه كسي از يك واجب اهم صرف نظر كرده به واجب مهم مي‌پردازد مي‌گويد خيال مي‌كند در عبادت است در حالي كه يك چيزي ديگر را از دستش گرفتم اينكه رها نمي‌كند ولي منظور اين است كه در محدوده مخلصين راه ندارد براي اينكه ابزارش را ندارد ابزار او باطل است مي‌خواهد با باطل فريب بدهد آنجا ديگر جاي باطل نيست اگر يك جايي ابزار بازي اصلاً نيست خب يك بازيگر با چه وسيله‌اي مي‌تواند آنجا بساط پهن كند ابزار شيطنت باطل است باطل هم مثل ابر است يك حد مشخصي دارد در محدوده‌هاي بالا كه اصلاً باطل جا ندارد وقتي باطل جا نداشت شيطنت و وسوسه و اهرمني و امثال ذلك ابزار ندارند اينكه فرمود: «ما شككت في الحق مذ اريته»[15] همين است ديگر فرمود ما اصلاً شك نكرديم خب

پرسش ...

پاسخ: آنكه در جريان بهشت بود او يك بحث خاص خودش را داشت براي اينكه آن قبل از نزول به زمين بود قبل از آمدن شريعت و وحي بود فرمود: ﴿اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾[16] بعد ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[17] از آن به بعد شريعت آمده و قبل از او حساب خاص او نشئه را بايد بررسي كرد وگرنه شريعت و وحي و نبوت و حلال و حرام واجب و مستحب و مكروه و آنها بعد از اينكه حضرت به زمين تشريف آوردند دارد حساب آنجا را بايد كاملاً از حساب بحثهاي دين و شريعت و وحي و حلال و حرام و واجب و مستحب و اينها جدا كرد آنجا حتي ترك اولي هم نبود بايد بحثهاي مناسب با آن عالم را آنجا طرح كرد.

پرسش ...

پاسخ: خب مي‌بينيد جهل آنها عين علم ماست وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) چقدر اديبانه با خدا سخن گفت عرض كرد خدايا من فقط مي‌خواهم بفهمم همين ﴿وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾[18] يك صغرا و كبرا درست كرد عرض كرد كه اين پسر كه اهل ماست شما هم كه فرمودي اهل من نجات پيدا مي‌كند سرش چيست؟ همين، اينكه چيز خوبي است فرمود: ﴿إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾[19] سرّش اين است كه صغرا ممنوع است ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ نوح عرض كرد ﴿مِنْ أَهْلِي﴾ يك، ﴿وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾[20] تو هم وعده دادي كه اهل من مصون باشد اما﴿وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾ اما من سؤال مي‌كنم كه بفهمم اينها مي‌فهمند به تعليم الهي مي‌فهمند ذاتاً كه عالم نيستند اينها هرچه علم دارند با تعليمات ذات اقدس الهي است يك سؤال خوبي كرد آن‌گاه اينكه عرض كرد من مي‌خواهم بفهمم ذات اقدس الهي فرمود كه همين اين نسبت به آن مرحله بالاتر جهل است ﴿إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾[21] گفتي ﴿مِنْ أَهْلِي﴾[22] صغرا ممنوع است ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[23] خب.

پرسش ...

پاسخ: بله مرحله اخلاص غير از نشئه طبيعت و مرحله نازل است يك وقتي انسان در زيرمجموعه ابر چيزهايي را مي‌بيند يك وقتي مرحله اخلاص لدي‌الله و عندالله و امثال ذلك است مقام عنداللهي مقام لدي‌اللهي آنجا كه مقام اخلاص است يك حساب دارد بحث خاص خودش را دارد اين مقام دنيا كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾[24] از اين ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾[25] كه در اين نشئه است ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[26] هست اينجا خاص خودش را دارد اينجا اين حرفها ممكن است باشد فوراً راه علاج نشان مي‌دهند اما در مرحله عنداللهي اصلاً اين حرفها راه ندارد اينجا هست كاملاً جوابش هم مي‌دهند بدون آلودگي آنجا اصلاً اين حرفها راه ندارد خب

پرسش ...

پاسخ: آن هم كمال ادب و احسان است يعني در حقيقت برادرها بد كردند وگرنه ما كه بد نكرديم آنجا نهايت لطف و احسان يوسف(سلام الله عليه) را نشان مي‌دهد اصلاً سراسر اين قصه مثل خود يوسف زيباست آن مثل خود يوسف(سلام الله عليه) زيباست مي‌گويد بين من و برادرانم شيطان فساد ايجاد كرد يعني آنها بد كردند به جاي اينكه بگويد آنها بد كردند مي‌گويد بين ما يك چنين چيزي ايجاد كرد در هنگام ثناگوئي شكر خدا هم بعد از اينكه پدر و مادر و همه آمدند شايد بخواهد شكر بكند بگويد كه ذات اقدس الهي ﴿أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ﴾[27] خدا نسبت به من خيلي محبت كرد مرا از زندان نجات داد خب تمام خطر از چاه بود اگر چاه نمي‌انداختند كه به زندان نمي‌رفت تمام خطرش آن بيابان و چاه انداختن و آن مشكل بود وگرنه زندان كه خيليها زندان رفته بودند بعد آزاد شدند اصلاً نام چاه را نمي‌برد مبادا برادران خجالت بكشند سراپاي اين قصه مثل جمال خود يوسف زيباست وگرنه مي‌فرمود اذ اخرج الجبن احسان ذات اقدس الهي اين بود كه او را از چاه درآورده نسبت به آزادي زندانيان كه اين همه زندانيان در مصربودند يكي پس از ديگري آزاد مي‌شدند آن هم بندهايش كه آزاد شدند اما اصل چاه و افتادن در چاه و اينها اصلاً اسم نمي‌برد كه مبادا اينها خجالت بكشند به هر تقدير.

پرسش ...

پاسخ: آن عذاب جسماني است آن ديگر معصيت نيست كه

﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ موارد نفوذ شيطان هم در موارد ديگر مخصوصاً در اوائل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به صورت مبسوط بحث شد كه ديگر تكرارش شايد لازم نباشد اينكه گفت كه ﴿ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾[28] آنجا مفصل بحث شد كه شيطان از چه راهي نفوذ مي‌كند در همين اوائل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و مهم‌ترين راه نفوذ شيطنت شيطان هم مجاري فكري است كه ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأرْضِ﴾ ﴿وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[29] يك موجود متفكر را اگر بخواهند فريب بدهند بهترين راه راه فكري اوست مي‌ماند اين جريان ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ﴾[30] و آيات شرك در جريان آيات شرك نسبت به همه مشركين آيات يكسان نيست اينكه فرمود: ﴿أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾[31] و مانند آن اين درباره اصنام و اوثان كاملاً صادق است درباره ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا﴾ درباره اصنام و اوثان صادق است آن معبودهاي بشري و قديسين بشر مثل حضرت عيسي(سلام الله عليه) و امثال ذلك اينها صادق نيست چون قسمت مهم شرك مردم حجاز همان صنم و وثن بود اما درباره اينكه فرمود: ﴿أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً﴾ اين مي‌تواند جريان حضرت مسيح(سلام الله عليه) را شامل بشود براي اينكه گرچه حضرت مسيح مي‌گفت: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾ اما باذن الله مي‌گفت و خدا هم فرمود ﴿فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[32] و آنچه را كه وثنيين معتقد بودند اين بود كه اينها مستقل در خلقت‌اند و آيه هم ناظر به آن است نه ناظر به اذن الله در جريان ﴿خُذِ الْعَفْوَ﴾ يك داستاني را قرطبي نقل مي‌كنند از اسامه بن ؟؟؟ كه اگر ان‌شاءالله فرصت شد فردا نقل مي‌كنيم

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] اعراف/سوره7، آیه157.
[2] یوسف/سوره12، آیه100.
[3] . نهج البلاغه، حكمت 314.
[4] فصلت/سوره41، آیه34.
[5] فصلت/سوره41، آیه35.
[6] فجر/سوره89، آیه30.
[7] یوسف/سوره12، آیه24.
[8] یوسف/سوره12، آیه24.
[9] زمر/سوره39، آیه65.
[10] حج/سوره22، آیه52.
[11] ص/سوره38، آیه82 ـ 83.
[12] ص/سوره38، آیه82 ـ 83.
[13] . نهج‌البلاغه، حكمت 184.
[14] انعام/سوره6، آیه75.
[15] . نهج البلاغه، حكمت 184.
[16] اعراف/سوره7، آیه24.
[17] بقره/سوره2، آیه38.
[18] هود/سوره11، آیه45.
[19] هود/سوره11، آیه46.
[20] هود/سوره11، آیه45.
[21] هود/سوره11، آیه46.
[22] هود/سوره11، آیه45.
[23] هود/سوره11، آیه46.
[24] فرقان/سوره25، آیه٧.
[25] انبیاء/سوره21، آیه٨.
[26] کهف/سوره18، آیه110.
[27] یوسف/سوره12، آیه100.
[28] اعراف/سوره7، آیه17.
[29] نساء/سوره4، آیه119.
[30] اعراف/سوره7، آیه195.
[31] اعراف/سوره7، آیه191.
[32] آل عمران/سوره3، آیه49.