78/11/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه196تا200
﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ ﴿وَالَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَسْمَعُوا وَتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ ﴿وَإِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾
در اثر اهميت مسئله توحيد در همه مراحل اعتقاد و اخلاق و اعمال آيات فراواني در اين بخش ارائه شد كه ثابت كرد غير ذات اقدس الهي مخصوصاً اين اصنام و اوثان فاقد همه اين فضائلند ميفرمايند به اينكه شما كه براي بتها حرمت عبادي يا اطاعت قائليد اينها فقط دوتا صفت نقص را دارا هستند يكي آنكه مخلوقند يكي اينكه ذليلند و گرنه هيچ وصف كمالي براي اينها نيست فقط اين دو صفت بر آنها ثابت است كه ﴿وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ و ﴿عِبَادٌ أَمْثَالُكُم﴾[1] همين دو صفت آنچه شايستگي عبادت و اطاعت را ميآورد اموري است كه همه آن امور از اين بتها مسلوب است گذشته از اينكه اينها فاقد امورياند كه شايستگي عبادت ميآورد فاقد كمالات ديگر هم هستند و حتي از شما ضعيفتر و ناقصترند در اين آيه كه فرمود: ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾[2] قبلش فرموده بود ﴿فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾[3] براي اثبات نقص و نفي كمال يكي پس از ديگري اين مراحل زياد شده است اول اينكه فرمود اينها الوهيت ذاتي را فاقدند آنكه ذاتاً واجد الوهيت است و در خور اطاعت و عبادت خداست آن وقت ﴿فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾[4] الله از آن جهت كه الله است منزه از آن است كه شريك داشته باشد چون الوهيت يك حقيقت نامتناهي است و حقيقت نامتناهي جا براي غير نميگذارد اين دليل اول كه اينها فاقدند. دوم اينها خالق نيستند آن معبود و مطاع بايد خالق باشند اينها خالق نيست ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً﴾[5] سوم اينكه نه تنها خالق نيستند ناصر هم نيستند ﴿لاَيَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُم﴾[6] كه تا ناصر شما باشد شما كه آنها را اطاعت و عبادت ميكنيد مشكل شما را حل ميكند چهارم اينكه نه تنها نميتوانند شما را ياري كنند بلكه از خودشان نميتوانند دفاع كنند فاقد قدرت دفاعياند پنجم اينكه ممكن است يك موجودي نتواند ديگري را ياري كند يا نتواند از خود حمايت كند و دفاع كند لكن اينقدر ميفهمد كه حرف كسي را گوش بدهد پيرو كسي باشد اين بتها قابل پيرو شدن هم نيستند لايق آن نيستند كه تابع كسي باشند براي اينكه چيزي نميفهمند حالا برفرض ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي﴾ باز هم ﴿يَتَّبِعُوكُمْ﴾[7] بعضي از موجودات هستند كه كاري از آنها ساخته نيست ولي ديگري اگر آنها را هدايت بكند آنها را ميتواند به كمالشان برساند براي اينكه آنها درك ميكنند و پيروي ميكنند اين بتها نه تنها مطبوع نيستند تابع هم نيستند لياقت تبعيت را هم ندارند مرحله ششم كه از همه اينها ضعيفتر است اين است كه اينها نه تنها به دنبال هادي و داعي راه نميافتند بلكه اصلاً بين داعي و غيرداعي فرق نميگذارند براي اينكه بايد درك بكنند ﴿سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾[8] الآن شما نسبت به اين سنگ نسبت به اين ديوار بخواهيد اينها را هدايت بكنيد يا نكنيد شما اينها را هدايت بكنيد ديگري ساكت باشد و هدايت نكند او فرق نميگذارد كه شما اينها هدايت كرديد و ديگري ساكت بود اين ششمين نقصي است كه براي اين اصنام و اوثان ثابت است.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ براي اينكه شما چه بخوانيد چه نخوانيد يكسان براي شما براي آنكه آن تشخيص نميدهد كه شما خوانديد آنها كه تشخيص نميدهند شما خوانديد تا براي شما فرق داشته باشد كه شما آنها را ميخوانيد براي يك حل مشكل ديگر آنها كه نميدانند شما اينها خوانديد كه چه بخوانيد چه نخوانيد براي شما يكسان است ولي آنها تشخيص نميدهند كه شما خوانديد از اين مرحله بالاتر به جايي ميرسد كه ميفرمايد به اينكه اينها نه تنها نميتوانند از خودشان دفاع كنند براي اينكه سادهترين و ابتداييترين كار را بايد ديگري براي آنها انجام بدهد و آن جابجايي است خب بالأخره يك كودك اگر يك احتياجي داشت ميتواند بالأخره با دستش با پايش جابجا بشود فرمود اينها را اگر شما بخواهيد جابجا كنيد بايد با دستتان با ابزار ديگر اين بتها را جابجا بكنيد اينطور نيست كه خودشان بتوانند جابجا بشوند ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها﴾ خب كسي كه نتواند سادهترين و ابتداييترين كار خودش را انجام بدهد خب از هر موجودي ضعيفتر است ديگر اينها اوصاف ششگانهاي بود كه گذشت و بعد از او مسئله ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾[9] است كه روي آن اضافه ميشود.
در جريان ولايت كه ذات مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من هيچ هراسي ندارم براي اينكه تحت ولايت الهيام شما هر گونه عُدّه و عِدهاي كه داريد حاضر كنيد و عليه من كيد و مكر اعمال كنيد من هراسي ندارم براي آن است كه ذات اقدس الهي كه همه اين كمالات را داراست من را تحت ولايت خود نگه داشت ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ يك چندتا سؤالي درباره شفاعت و توسل اينها شد كه تا حدودي بحثش گذشت حالا اگر مناسبتي در يكي از اين آيات پيش آمد انشاءالله آنها بازگو ميشود كه اثر توسل به اهل بيت (عليهم السلام) چيست كم كم به اين بخش از آيه ميرسيم كه اين را هم اهل سنت و هم علماي شيعه از وجود مبارك امام صادق (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل كردند و از خود پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل كردند كه اين آيه از جوامع كلم است ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ كه به حسب ظاهر گرچه به سه اصل از اصول اسلامي اشاره شده است لكن جزء جوامع الكلم است هر كدام از اين اصول سهگانه مكارم اخلاقي فراواني را زير مجموعه خود دارند ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ اين از جوامع الكلمي است كه ذات اقدس الهي نه تنها به پيغمبر اسلام (عليهم الصلاة و عليهم السلام) عطا كرد بلكه به انبياي ديگر هم به نوبه خودشان عطا كرد درباره موساي كليم (سلام الله عليه) هم نقل شده است قرطبي نقل ميكند از سهل ابن عبدالله كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) در كوه طور از نصايح الهي استفاده كرد و آن حضرت عرض كردند كه باي شيء اوصاك خدا تو را به چه چيز وصيت كرد فرمود به نُه چيز، همان نُه چيز را ميبينيم كه پيغمبر اسلام (عليهم الصلاة و عليهم السلام) ميفرمايد به اينكه ذات اقدس الهي مرا به آن امور نهگانه توصيه كرده است كه خشيت خداست در سر و علن، كلمه حق است در رضا و غضب، رعايت اعتدال و اقتصاد است امور در فقر و غنا، و صلهٴ كسي است كه انسان آن را قطع كرده است اگر كسي رحمي دارد ارحامي او را صله نكردند اين قطع نكند اين وصل بكند اگر كسي حقي را نسبت به انسان روا نداشت انسان را از آن حق محروم كرد اين شخصي كه در صراط تعالي و مكارم اخلاق است به آنها اعطا كند آنها را محروم نكند اگر كسي نسبت به انسان ظلم كرد انسان عفو بكند و اينكه گفتار آدم ياد و نام ذات اقدس الهي باشد حرفي كه از انسان صادر ميشود ذكرالله باشد اگر سكوت دارد فكر درباره معارف الهي باشد و اگر نگاهي ميكند نگاهش هم عبرت باشد و مانند آن اين امور نهگانه كه از وجود مبارك موسي (عليه السلام) نقل شده است از وجود مبارك پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم نقل شده است و همه آنها زيرمجموعه اين اصول سهگانه هست كه ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ منظور از اين عفو همان عفو اخلاقي و مكارم اخلاق است گرچه گفتند كه اين ناظر به آن است كه مالهاي مردم وقتي نيازهاي آنها برطرف شد و اضافه آمد آن مالهاي زائد را بگير براي صرف نيازهاي نظام اسلامي و تأمين نياز جامعه كه گفتند عفو آن مازاد بر نيازهاست ﴿ويَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ﴾[10] كه عفو در اينجا به معني مازاد است در بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت و اما شايد آن ماده با اين ماده عفو فرق بكند برخيها خواستند بگويند منظور از اين عفو آن مال مازاد است چون در مكه زكات واجب نشده بود زكات مانند بعضي از عبادات در مدينه واجب شده است اين زكات فقهي مصطلح كه در نُه چيز واجب است در مدينه نازل شد نه در مكه و آياتي كه به عنوان تزكيه و تزكي و امثال ذلك است يا منظور تزكيه و تهذيب نفس است يا همان زكاتهاي مستحبي وگرنه زكات فقهي واجب در مدينه نازل شد برخيها گفتند به اينكه منظور از اين عفو يعني آنچه را كه مردم هزينه كردند و مشكلشان برطرف شد و زائد آمد آن مال زائد را به نظام اسلامي بدهند تا احتياجات جامعه برطرف بشود يا نياز فقرا برطرف بشود چون در مكه حكومت اسلامي و نظام اسلامي به آن صورت مستقر نشده بود لكن اثبات اين معنا آسان نيست رواياتي هم كه در ذيل اين آيه آمده است اين را به همان عفو اخلاقي منطبق كردند منظور از اين اخذ تنها فراگيري علمي نيست يعني علماً و عملاً اين را بگيريد نظير اينكه ذات اقدس الهي به يحياي زاهد (سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾[11] چه اينكه به بني اسرائيل هم فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[12] اين اخذ هم اخذ علمي است و هم اخذ عملي زيرا در آن ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ آنجا يك روايتي از وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه از حضرت سؤال كردند كه «بقوة القلوب وبقوة الابدان»[13] آيا منظور اين است كه ما اين معارف را عميقاً درك بكنيم و ايمان بياوريم يا نه با بازوهاي توانمند از اينها دفاع بكنيم فرمود: «بقوة القلوب وبقوة الابدان» هم خوب بفهميد و هم خوب دفاع كنيد گر چه اين حديث در ذيل آيه ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ نه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[14] بعيد ميشود همان معنا را زيرمجموعه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم منطبق كرد يعني در برابر بيگانگان هم به سلاح فكري مسلح باشيد هم به سلاح نظامي وقتي ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[15] هم قوة القلوب است هم قوة الابدان ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم همينطور خواهد بود يعني با قوه عقل و قلب و ايمان و انديشه از يك سو و قوه نظامي و حمايت بسيج گونه از سوي ديگر اين.
پرسش: ...
پاسخ: بله غرض آن است كه عفو اخلاقي هم مشمول اين آيه است البته ديگر خُذِ الْعَفْوَ اخذ تنها اخذ علمي نيست اخذ عملي هم هست يا تنها اخذ عملي نيست اخذ علمي هم هست اين را محكم بگيريد ﴿وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ﴾ ولي وقتي خودت به اين سبك رسيدي ديگران را هم به عرف امر بكن عرف يعني چيزي كه عقل و نقل او را به رسميت ميشناسد معروف در مقابل منكر است منكر نكره يعني ناشناس چيزي را كه عقل او را به رسميت نميشناسد نقل او را به رسميت نميشناسد يعني در فضاي دين ناشناس است اين را بايد نهي كرد چيزي كه معروف است يعني عقل او را به رسميت ميشناسد نقل او را به رسميت ميشناسد در فضاي شريعت به رسميت شناخته شده است او را ميگويند معروف امر به معروف و نهي از منكر از اين قبيل است فرمود شما به عرف به معروف و آنچه را كه شناخته شده است و به رسميت تلقي شده است امر بكن بعد از اينكه خودت عفو را اخذ كردي يعني بعد از اينكه خودت به مكارم اخلاقي بار يافتي آنگاه ديگران را هم به عرف امر بكن گفتند پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود به اينكه «ادبني ربي فاحسن تأديبي»[16] براي اينكه اين آيه نازل كرد ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾[17] اين تأديب الهي است و مرا هم خدا خوب ادب كرده است پس امر به عرف يعني ديگران را كه به عرف معروفند امر بكنيم بعد از آن است كه خودت به عفو نايل آمدي ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ برخيها هستند كه در خور عفو نيستند يك، و در خور امر به معروف نيستند براي اينكه امر به معروف كرديد و اثر نكرد دو، از آنها اعراض كن با آنها درگير نشو اعراض از جاهلين به معناي اين نيست كه آنها را بالكل رها كن چون تا آخرين لحظه رهبران الهي مأمور و موظف بودند كه مردم را هدايت كنند اين اعراض يك اعراض جميل است كه فرمود: ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾[18] يك وقت هست يك كسي كه مسئول هدايت ديگران است قهر ميكند اين هجر جميل نيست يك وقت است كه نه ديگر اينها را به حساب نميآورد كه حالا اگر اينها نپذيرفتند او نگران بشود و نا اميد بشود و مانند آن يا زياد درباره اينها وقت صرف بكند نه آن است و نه اين بلكه در حد اتمام حجت اينها را دعوت ميكند اين ميشود هجر جميل وگرنه اينطور نبود كه مثلاً وجود مبارك پيغمبر (عليهم السلام) با اينكه از مكه به مدينه مهاجرت كردند معذلك آن رابطه دعوت و هدايتش را داشتند حالا يك عده به جنگ عليه حضرت قيام ميكردند خب حضرت هم بر اساس ﴿وَلْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾[19] يا ﴿جاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ﴾[20] و مانند آن عمل ميكردند ولي نسبت به آن مواردي كه بايد اعراض ميكردند يك اعراض جميلي بود يك هجر جميلي بود ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ آنها كه چه بگويي چه نگويي اثر ندارد از آنها اعراض بكن.
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي بخواهد در آن فضائلي كه اخذ عفو است و امر به معروف است و اعراض جاهلين در اين مكارم اخلاق كه بُعِثتُ لاتمم مكارم الاخلاق در تفسير قرطبي جامع الاحكام قرطبي هم آمده كه ايشان از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه «امر الله النبيه (عليه السلام) ومكارم الاخلاق في هذه الآيه وليس في القرآن آية اجمع لمكارم الاخلاق منها» اين را قرطبي در جامع الاحكام از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه آيهاي در قرآن كه جزء جوامع الكلم باشد نسبت به مكارم الاخلاق از اين آيه جامع تر نيست همتاي اين آيه ممكن است باشد ولي از اين جامعتر نيست بعد اين را اضافه ميكند كه «وقال (صلّي الله عليه و عليهم السلام) بُعثتُ لاتمم مكارم الاخلاق»[21] اينكه فرمود من تتميم مكارم اخلاق را به عهده گرفته ام براي اينكه انبياي ديگر آمدند اين مكارم اخلاق را آموختند آن كسي كه خاتم آنها است آمده تتميم بكند ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾[22] چه نعمت اعتقادي چه نعمت احكامي چه نعمت اخلاقي با اسلام به معناي خاص تفهيم شده است چنين كاري بدون وسوسه نخواهد بود البته شيطان تا آخرين لحظه بر اساس سوگندي كه ياد كرده است در صدد است كه نگذارد اين اهداف عاليه پياده بشود گرچه در حرم امن پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) وسوسه شيطان راه ندارد اما حضرت مكلف است وجود مبارك پيغمبر (عليهم السلام) و ساير انبياء و ائمه (عليهم السلام) تا آخرين لحظه حيات مكلف است انسان است مكلف است بايد مراقبت داشته باشد بايد محاسبه داشته باشد بايد مشاركت داشته باشد چون مراقبت دارد معصوم و مصون است وگرنه اهل تكليف است لذا ميشود با او به عنوان يك مكلف خطاب كرد ذات اقدس الهي با او هم به عنوان يك مكلف خطاب ميكند در بعضي از امور البته وجود مبارك حضرت مخاطب است لكن امت مرادند لكن اما اينجا هم خود حضرت ميتواند مراد باشد هم ديگري چون به صورت شرط تقريباً ذكر شده است ﴿وَإِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ اگر يك وقتي ديديد يك فشاري به شما رسيده است از وسوسه شيطنت فوراً به پناهگاه پناه ببر مثل موارد ديگري دارد كه ﴿وَإِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ همين كه انسان احساس وسوسه كرده است مثل شيپور خطر را در حال حمله دشمن آدم ميشنود وقتي اين شيپور خطر و حمله را شنيد فوراً بايد برود پناهگاه ﴿وَإِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ استعاذه كن موضع و پناه طلب بكن نه يعني بگو «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» گفتن يك عبادت لفظي است اثر هم دارد منتها خيلي كم اما ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ يعني پناه ببر نه بگو پناه ميبرم در بحثهاي قبلي هم مشابهاش را داشتيم كه اگر شيپور خطر ميزدند در زمان جنگ معنايش اين بود كه اگر شيپور را شنيديد برويد پناهگاه نه اينكه اينجا در خيابان بايستيد بگوييد من ميخواهم بروم پناهگاه اينكه استعاذه نيست اينكه پناه بردن نيست اگر كسي شيپور را شنيد فوراً بايد پناه ببرد اين وسوسه به گناه شيپور خطر است كه دشمن دارد حمله ميكند حالا بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ اين واحد سواره نظام دارد پياده نظام دارد اول كه با سواره نظام و پياده نظام نميآيد اول شيپور ميكشد كه من دارم ميآيم اين وسوسه شيپور اوست قرآن هم به ما راه ياد داد فرمود اگر يك وسوسهاي در دلت پيدا شد اين شيپور حمله شيطان است فوراً برو پناهگاه خودت را بسپار به خدا با تضرع با ناله با لابه خب گاهي با گريه گاهي با ضجه بالأخره انسان كه مشكل دارد چكار ميكند اگر يك وسوسهاي در او پيدا شد ولو به سجده ميرود ناله ميكند اشك ميريزد خدايا اين دارد حمله ميكند الآن من را وادار ميكند كه فلان كار را امضاء بكنم خب اينجا بروم فلان شهادت باطل را بدهم هي در قلب من خطور ميكند هي حالا اين ﴿شَياطينَ اْلإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[23] هم پيشنهاد ميدهند ديگر خب آدم وقتي كه شيپور خطر را شنيد چكار ميكند مگر نميلرزد خب ميلرزد ديگر وسوسه اگر شد به طرف گناه آدم بايد بلرزد چون احساس خطر ميكند ديگر آن در خصوص اعوا است ديگر نه درباره وسوسه گفت ﴿وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[24] نه درباره وسوسه درباره وسوسه كه يا عموم است يا اطلاق ﴿يوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ﴾[25] اما حالا اين وسوسه بتواند كاري انجام بدهد در باره مخلَصين اينچنين نيست درباره مخلص كه وسوسه را استثنا نكرد كه وسوسه براي اينها عبادت است براي اينكه يك كسي وسوسه ميكند اينها هم فوراً به خدا پناه ميبرند سجده التماس و نيايش دارند درگير ميشوند مبارزه ميكنند جهاد شروع ميشود و شكست ميدهند و فاتح ميشوند فيضي روي فيض ميآيد براي آنها كه عبادت است براي كسي كه فاتح بيرون ميآيد عبادت است خب درباره اغوا استثنا كرده است ﴿وَإِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ اصل نزغ را گفتند به اينكه اين مركوبهايي را كه بار كردند دارند ميبرند آنها زير بار يك مقداري تنبلي ميكنند يك مقداري كُند ميروند اين سيخي كه آن سائق اين حيوانات به اين حيوانات ميزند ميگويند نزغ اين مركوبي كه بايد اين بار را ببرد تنبلي ميكند زير بار يك مقداري احساس خستگي ميكند نميخواهد برود آن سائق يعني آن كسي كه حيوانها را ميراند از پشت گاهي با چوب يا با غير چوب يك سيخي به آن حيوانات ميدهد اين را ميگويند نزغ، نزع الحمار يعني اين فرمود اگر يك وقتي سيخي دادند بدان به اينكه اين ميخواهد سواري بگيرد ديگر ميخواهد زودتر برويد خودش گفت ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾[26] من احتناك ميكنم يعني سوارشان ميشوم حنك و تحت حنك اينها در اختيار من است افسار اينها به دست من است اين را ميگويند احتناك، احتنك الفرس يعني حنكش را گرفته خب چه كسي حنك فرس را ميگيرد چه كسي تحت حنك فرس را ميگيرد؟ آنكه راكب فرس است ديگر گفت من از اينها سواري ميگيرم خب اول كه نميتواند سوار بشود سواري بگيرد كه اول وسوسه ميكند وقتي به دام كشيد احتناك ميكند فرمود اگر شما در وسوسهاي در شما پيدا شد فوراً پناه ببريد بي اضطراب بي محابا احساس اضطراب بكنيد بدانيد خطر دارد ميآيد خب ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ در بحث ديروز اشاره شد به اينكه سميع بودن ذات اقدس الهي هم به معناي آن است كه او ميشنود خب هر چيزي را كه ديگران ميشنوند خدا هم ميشنود به طريق اولي و بهتر يكي هم سميع است او سميع الدعا است يعني گوش به حرف آدم ميدهد اين ﴿سَميعٌ﴾ كه در موارد استعاذه و امثال ذلك است يعني خدا شنواست ترتيب اثر ميدهد وگرنه اگر كسي غيبت هم بكند دروغ هم بگويد بگويد اين حرفها چيست اين حرفها خرافت است او را هم خدا ميشنود در اينگونه از اين مواردي كه ما را به نيايش تشويق ميكنند بعد ميگويند ﴿إِنَّهُ سَميعٌ﴾ يعني گوش به حرفتان ميدهد نه اينكه خدا ميشنود خب خدا ميشنود چه دليلي است بر اينكه حالا من تو را بخوانم نخوانم هم ميشنود حرفهاي ديگر را هم ميشنود هر آيهاي كه اسمي از اسماي الهي در ذيل آن آمده آن اسم ضامن مضمون و محتواي همان آيه است چرا ما خود دعا بكنيم براي اينكه او دعاپذير است نه او ميشنود فيزيكي يا ميشنود به اين معنا كه علم پيدا ميكند او چه دعا باشد سميع است چه سب و لعن و فحش و غيبت و دروغ هم باشد آنها را هم سميع است خب چه علت ميشود به اينكه ما خدا را بخوانيم خدا را بخوانيد براي اينكه او سميع است معلوم ميشود آن سميعٌ كه در ذيل آيه آمده و دليل محتواي آيه است به همان معناي دومي است كه در بحث ديروز گذشت ما هم در تعبيرات عرفي ميگوييم، ميگوييم فلان كس گوش به حرف ما نميدهد ولي فلان آقا گوش به حرف ما ميدهد يعني قبول ميكند پيشنهاد ما را و منتها ميداند كجا قبول بكند كجا قبول نكند سميع است و سمعش هم برابر علم است ﴿إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ ديگران گرفتار مساند فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[27] ولي درباره شخص پيغمبر (عليهم الصلاة) و همچنين اولياي الهي فقط در حد نزغ تعبير كرده است مس بعد از نزغ است اول نزغ يك پيام ميدهد بعد جلو ميآيد مصافحه ميكند آن را ميگويند مس فرمود نسبت به ديگران اول وسوسه است شايد در مقابل وسوسه اينها نتوانند خيلي بفهمند كه اين خاطره از كجاست و چيست وقتي آن وسوسه كرد و آدم غافل كرد و جلو آمد و مصافحه كرد تازه ميفهمند همين كه جلو آمد و برخورد كرد ميفهمند اين نامحرم است ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ﴾ از اين به بعد ﴿تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ اين هم به در و ديوار كعبه دل دست ميزند ببيند چه وقت در دل باز ميشود كه وارد بشود درون كعبه دل اول ميآيد جامه احرام در برميكند كه دور كعبه دل طواف بكند كه منتظر است در كعبه دل چه زمان باز بشود كه برود آن داخل اين طائف است دور دل دارد طواف ميكند اما اول از راه دور وسوسه ميكند وقتي پارس كرد ديد خبري نيست كسي او را نراند وارد صحنه ميشود و دستش به در و ديوار كعبه دل ميرسد منتظر است كه در باز بشود اينجا است كه آن مرد با تقوا ميفهمد ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ حال نه يعني طائفه يعني يك گروهي خب ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ اين مسئله ذكر است كه ابصار را هم به دنبال دارد نام خدا و ياد خدا گفتن از بهترين بركات الهي است برخي از بزرگان در هزار سال قبل حالا شايد قبلها هم همينطور بوده رسالههايي مينوشتند كه ذكر بالاتر از فكر است فكر يك محدودهاي دارد بالأخره تفكر در آلاء الهي است در مصالح شخصي و جامعه است الذين ﴿يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾[28] اما ذكر از همه اينها ميگذرد تا به جايي كه خدا ميفرمايد كه ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾[29] شما به ياد من باشيد من به ياد شما هستم اين فضيلت را خدا درباره فكر وعده نداد ولي درباره ذكر وعده داد.
«والحمد لله رب العالمين»