78/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه187
﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾ ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ ﴿وَالَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَسْمَعُوا وَتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾
بعضي از نكات ادبي و غير ادبي يعني كلامي و مانند آن در بحثهاي گذشته مانده است كه حالا بازگو ميشود يكي اينكه ذات اقدس الهي درباره اين اصنام و اوثان كه جماداتي بيش نيستند جمع مذكر سالم آورد براي دو نكته است يكي اينكه پيش بتپرستها اين اصنام و اوثان سمتي دارند مقربين الي الله هستند شفعاء الي اللهاند و مانند آن و به تعبير خود وثنيين به زعم خود وثنيين اينها چون ذوي العقولاند قرآن كريم برابر با آداب آنها از بتها ياد كرده است اين نشانه آن است كه انسان محترم و مقدس هر ملتي را بيخود اهانت نكند يك وقت است كه نوبت به جريان خليل خدا ميرسد دست به تبر ميكند و همه بتها را هم ميشكند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[1] يك وقت ميخواهد با كسي حرف بزند و بحث فرهنگي بكند اگر بنا شد بحث فرهنگي و استدلال باشد آدم داعي ندارد محترم و مقدس پيش كسي را هتك كند و اهانت كند ولو انسان آن را نميپذيرد و حرف او را حرف معقولي نميداند ولي وقتي مادامي كه با كسي دارد استدلال ميكند يا حرف ميزند آن كس يا آن چيزي كه پيش يك گروه محترم است آدم داعي ندارد اهانت بكند نه واجب است نه مستحب ميبينيد ذات اقدس الهي اين نحوه حرف زدنش حرفهاي اديبانه است در همه موارد از بتها به عنوان يك جمع به عنوان ذوي العقول ياد ميكند در تمام اين يك صفحه از قرآن كريم ملاحظه فرموديد همهاش جمع مذكر سالم ميآورد با اينكه ميداند آنجا هم كه ميخواهد بگويد اينها هيچاند تعبير، تعبير اديبانه است ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾ نفرمود «الها ارجل تمشي بها» با اينكه بالأخره هيچ كدام سلسله چوب بيش نيستند يا سنگند يا چوب اما حرف زدن فرق ميكند الان يكي از مشكلات كشور ما هم همين طور است بالأخره آدم كه دارد حرف ميزند اگر منطقي را مكتبي را نميپذيرد داعي ندارد كسي را اهانت بكند نه از اين طرف نه از آن طرف بالأخره آدم حرف كه ميخواهد بزند با برهان حرف ميزند اينكه فرمود كلام نور است قرآن بخوانيد شب و روز لااقل پنجاه آيه قرآن تلاوت كنيد براي همين جهت است ديگر خب گاهي آدم براي ثواب قرآن ميخواند اين ثواب قرآن خواندن ثواب دارد عبادت لفظي دارد اما خب شما ببينيد الفاظ قرآن هم براي ما آموزنده است اگر آنجا كه نوبت به خليل حق رسيد آنگاه ﴿أُفِّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[2] اما مادامي كه بحث است مناظره هست فكر هست آدم داعي ندارد كسي را به رنجاند خب اين يك نكته، نكته ديگر كه برخيها گفتند كه اين جمع مذكر سالم اختصاصي به ذوي العقول ندارد غير ذوي العقول را هم شامل ميشود براي اينكه در جريان مورچهها هم گفتند ﴿يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾[3] به مورها جمع مذكر سالم آورد ﴿يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ﴾ پس معلوم ميشود اين جمع مذكر سالم اعم از ذوي العقول و غير ذوي العقول است اين جواب دوم خيلي تام نيست براي اينكه آن موري كه آنقدر حكيمانه سخن ميگويد جمع مذكر سالم براي يك چنين حيواني است اينها اهل معرفتند اهل تسبيحند اهل دقتاند فرمود برويد در خانههايتان در لانههايتان مبادا اينها بيايند و شما آسيب ببينيد آنها هم حسابي دارند كتابي دارند اين طور نيست كه درك نكنند بنابراين در بين اين دو نكتهاي كه گفته شد نكته اولي كه رعايت حرمت فكر گروه مقابل است اين اولي است.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته آن در مراحل آخر همينطور است ما تا آنجايي كه موظفيم اين است كه راه را مؤدبانه طي كنيم بعد هم يك وقتي دستور الهي رسيد كه شما اين بتها را بايد درهم بشكنيد بگوييد ﴿أُفِّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[4] آن براي مراحل پاياني است اما در مراحل ابتدايي در مسائل فرهنگي در گفتگو در آثار قلمي بياني انسان ميخواهد يك حرفي بزند يك حرفي را رد بكند خب چه بهتر كه مؤدبانه رد بكند ديگر يعني اين هيچ نگفته را انسان ميتواند بگويد اما گفته را كه بعد اصلاحش آسان نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن را هم ملاحظه فرموديد آن هم يك وقتي بحث شد گاهي حضرت به مراحل آخري «دعي بن الدعي» آن مراحل آخر است مثل وجود مبارك سيد الشهداء (سلام الله عليه) بود به آن مراحل فرمود: «ألا انّ الدعى يا بن الدعى» اما ديگر ايشان اول كه نفرمود وسط كه نفرمود در بخشهاي پاياني نفرمود آن مرحله نهايي فرمود: «ألا انّ الدعى يا بن الدعى» يعني روز عاشورا وگرنه در مدينه يك جور سخنراني كرد در بين راه يك جور سخنراني كرد در مكه يك جور سخنراني كرد برگشت مكه يك جور سخنراني كرد تو كربلا يك جور سخنراني كرد آن اواخر فرمود: «ألا انّ الدعى يا بن الدعى» كار به آنجا اگر رسيده خب آدم آنطور حرف ميزند عرض كرديم وقتي كه وجود مبارك خليل خدا آن آخرها رسيد دست به تبر كرد و همه را در هم شكست به آنجا اگر رسيد ﴿أُفِّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ است يك، ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[5] هست دو، اما در اوايل راه در اثناء راه آدم همينطور مرتب بد بگويد اين به او بد بگويد آن به او بد بگويد محصولي نخواهد داشت خب همين ذات اقدس الهي بعد ميبينيد كه به آن آخرها كه رسيد ميفرمايد به اينكه ﴿إِنَّكُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[6] همه شماها هيزم آتشيد اين بتها را من ميسوزانم به آتش ميكشانم آخر اين را آخر ميگويد نه اول.
پرسش: ...
پاسخ: بله عرض شد اين را آخر از اين بالاتر دست به تبر كرد همه اينها را به صورت هيزم در آورد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾ اين براي مراحل آخر است مثل خود ذات اقدس الهي ديگر در قرآن كريم فرمود به اينكه من همه اينها را به آتش ميكشم خب اين را ديگر اول نگفت وسط نگفت كه فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾، ﴿اتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ﴾[7] اين حجاره همين اصنام و اوثان معبود است اما در اوايل در هنگام احتجاج تو بحثها در استدلالها تو آثار قلمي ميبينيد خيلي از بتها با احترام ياد ميكنند البته وقتي كه هيچ اثر نكرد آنگاه نوبت به جايي ميرسد فرمود كه من همه اينها را به آتش ميكشم معلوم است جايش هم درست است خب ميبينيد در تمام اين يك صفحه قرآن كه الان ما داريم ميخوانيم از بتها به عنوان ذوي العقول ياد ميكند مثل يك سلسله علما و دانشمندان با اينكه انبيا ميدانند اوليا ميدانند مؤمنين ميدانند به تعليمات ذات اقدس الهي آشنا شدند كه اينها چوبند هيچ كارهاند درباره چوبها كه آدم نميگويد اينان چنين گفتهاند اينطور تعبير نميكند كه اما وقتي اين چوبها اين سنگهاي دست تراش مورد احترام وثني و صنمي است قرآن كريم در اثناء مناظره در بحثهاي فرهنگي از اينها به عظمت ياد ميكند ديگر خب.
پرسش: ...
پاسخ: خب نه بالأخره مشكل نيست همه ما ميدانيم آن مراحل بخش پاياني البته همه ما ميدانيم اما در حال مبارزه فرهنگي در استدلالها كسي ميخواهد يك مطلبي را رد بكند خب رد بكند از بتها به عنوان يك انديشمند ياد ميكند اين لحن قرآن كه به ما ياد ميدهد كه اين نور است اين است بعد هم آن آخرها البته خليل گونه انسان دست به تبر ميبرد و اينها را از بين ميبرد يا خود ذات اقدس الهي فرمود من همه اينها را ميسوزانم.
پرسش: ...
پاسخ: احسنت به آنجا هم بالأخره در مقام احتجاج آن به عنوان استدلال است ديگر آن حرف زد تا آنجايي كه جاي استدلال است اديبانه گفتن سودمند است داعي ندارد كسي را برنجاند كه خب راه وقتي باز هست چرا انسان بيخود كسي را برنجاند ﴿أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾[8] بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ﴾
مطلب ديگر آن است كه اينها كه اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را خانه نشين كردند و خودشان خواستند به قرآن مراجعه كنند و از آن چيز بفهمند يعني گروهي از مجسمه اينها مبتلا شدند به اينكه بگويند ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهي داراي دست و پاست چرا؟ براي اينكه چون خدا فرمود بتها دست و پا ندارند پس اينها معبود نيستند پس معبود آني است كه دست و پا داشته باشد يعني اينطور استدلال كردند خود اهل سنت ميگويند اينها اغمار از مشبهاند يعني اينها فرورفته در چرك تجسيم و تشبيهاند خب آدم چقدر بايد از عقل محروم باشد كه اينچنين استدلال بكند چون خدا فرمود كه بتها كه دست و پا ندارند پس معبود نيستند نتيجهاش اين است كه آنكه معبود است بايد دست و پا داشته باشد ـ معاذالله ـ اين هم يك استدلال اينها را ميگويند اغمار با غين اينها چركهاي مشبهاند تازه.
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه ﴿ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾ «ياء» در ﴿فَلا تُنْظِرُونِ﴾ محذوف است يعني «فلا تنظروني» براي رعايت آن فواصل چون آيات قبلي همهاش با نون ختم شده است مثل ﴿شَّاكِرِين﴾ ﴿يُشْرِكُونَ﴾ ﴿يَنْصُرُونَ﴾ ﴿صَامِتُونَ﴾ ﴿صادِقينَ﴾ و مانند آن اينجا هم فرمود: ﴿فَلا تُنْظِرُونِ﴾ وگرنه اصلش «فلاتنظورني» هست.
مطلب ديگر آن است كه اين كلمه تقريباً دو جاي قرآن بازگو شد در همين بخش فرمود بتها نه ناصرند نه منصور ﴿لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ اين كلمه نصر از باب مشاكله به كار رفته است وگرنه دفاع را نميگويند نصرت البته نصرت به معناي اعم شامل دفاع هم ميشود نظير آن بخش پاياني سوره مباركه «حج» ﴿وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ در آن بخش پاياني سوره مباركه «حج» فرمود به اينكه از اين صنم و وثن كاري ساخته نيست يك مگسي بخواهد به اينها آسيب برساند چيزي از اينها بگيرد نميتوانند در برابر اين مگس از خودشان دفاع بكنند ﴿وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ﴾ حالا اگر چيزي روي اين بت بود و يك مگس گرفت اينها نميتوانند او را از مگس استنقاذ كنند دفاع، نصرت به معناي امر است وگرنه نصرت آن است كه انسان در بخش پيروزي يار و ياور كسي باشد از خودش بخواهد دفاع بكند نميگويد من خودم را ياري كردم يعني از خودم دفاع كردم ظاهر قرآن اين است كه اين بتها نه مشكل ديگري را حل ميكنند كه بشود نصرت ديگري نه مشكل خودشان را حل ميكنند كه بشود دفاع از خود از دفاع از خود به عنوان نصرت ياد كرده است فرمود: ﴿وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾.
مطلب ديگر اين است كه در جريان خلقت فرمود اينها خالق نيستند بلكه مخلوقند ولي در جريان نصرت نفرمود اينها ناصر نيستند بلكه منصورند چون لياقت منصور بودن را هم ندارند خدا اينها را ياري نميكند كه لذا در جريان خلقت چون اصل خلقت دليل بر شرف نيست ولي يك چيزي مخلوق خداست فرمود اينها خالق نيستند ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾[9] ولي در جريان نصرت نفرمود ﴿لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ بل ينصرون اينها منصور حقاند نه منصور هم نيستند براي اينكه لياقت ندارند از نصرت ويژه الهي بهره ببرند.
مطلب بعدي آن است كه در جريان دست و پا گرچه اين تقديم، تقديم لفظي و ذكري است دليل بر اهميت نيست اما هر گونه دفاعي مقدم بر حمله است لذا جريان پا را قبل از دست ذكر كرده فرمود: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾ كه مشي براي آن است كه انسان مشكل خودش را حل كند اما بطش براي آن است كه به ديگري حمله كند لذا چون حل مشكل شخصي مقدم بر دفاع است مقدم بر حمله است لذا جريان رجل بر يد مقدم ذكر شده است وگرنه هميشه دست بر پا مقدم است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ﴾ كه ﴿يَمْشُونَ بِها﴾ و با اين ميخواهد مشكل خودشان را حل بكنند يا نه ام لهم ايدي كه بطش كنند حمله كنند به ديگري نه پا دارند براي رفتن به دفاع از خود نه دست دارند براي حمله.
مطلب ديگر آن است كه در اين موارد چهارگانه يعني درباره پا كه وسيله مشي است درباره دست كه وسيله بطش و حمله است درباره چشم كه وسيله ديدن است درباره گوش كه وسيله شنيدن است در همه اين موارد چهارگانه تعبير به بها شده است ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾ معلوم ميشود كه آنها كه داراي دست و پا و چشم و گوشاند با اين وسيله كار ميكنند اين ناظر به همان دو مبنا و مشرب كلامي است كه آيا قانون عليت و قانون سببيت حق است و ذات اقدس الهي اينها را به عنوان علل و اسباب ابتدايي و يا وسطي آفريد و خودش به عنوان مسبب الاسباب اينها را رهبري ميكند يا نظام سببيت در بين مخلوقها نيست فقط بين خالق و مخلوق است خدا سبب است و ماسواي خدا مسبب و در بين خود مخلوقها نظام علّي و معلولي حاكم نيست بلكه نظام جري العاده حاكم است يعني عادت خدا براي اين جاري شد كه انسان وقتي آب خورد سيراب بشود غذا خورد سير بشود دست به آتش زد ميسوزد و مانند آن اينچنين نيست كه اين امور اسباب و علل عادي بشود براي مسبباتشان آنها كه خواستند بگويند نظام علّي و معلولي بين خدا و ماسوا جاري است ولي بين علل و اشياء جاري نيست اين ﴿بِها﴾ را به معني عندها معنا كرده است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ﴾ عندها يعني انسان وقتي چشم باز كرد هنگام باز كردن چشم ميبيند خدا رؤيت ايجاد ميكند نه اينكه چشم وسيله براي ديدن باشد كه اين جري عادت هست به اصطلاح و خيلي هم تند و تيز نسبت به كساني كه نظام علّي را بين اشياء قائل شدند حمله ميكند ديگران كه نظام علّي را هم بين ذات اقدس الهي و ماسوا پذيرفتند هم بين خود اشياء پذيرفتند منتها ميگويند اشياء همانطوري كه ذاتاً به الله منتهياند وصفاً و فعلاً هم به الله منتهياند ذات اقدس الهي اينها را اسباب قرار داده است ذات اقدس الهي ميتواند جلوي اينها را بگيرد سببيت اينها مثل اصل هستي اينها مجعول الهي است محذوري ندارد كه چيزي سبب باشد براي چيزي ديگر اصل سببيت عنايت الهي است اين بار را بر حسب ظاهر بر معنا خودش حمل ميكند همان بار سببيت است و محذوري هم ندارد و ظاهراً همين دومي هم هست.
مطلب بعدي كه مهمترين بحث اين قسمت هم هست اين كريمه ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ است كه متأسفانه مفسّرين كمتر به اين آيه پرداختند اين آيه از آن آيات نوراني است گرچه همه نور است از آن غرر آيات است و از غرر آيات همين سوره مباركه «اعراف» است و در تمام قرآن كريم به هيچ پيغمبري اينطور ذات اقدس الهي اجازه نداد كه بگويد ولي من الله است اين تنها به خاتم انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اسناد داده شده است وقتي ميگوييم ضمير جمع ميآوريم اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) در اين مجموعه داخلاند كه صلوات ما ابتر نباشد خب در خيلي از موارد ما وقتي اسم پيغمبر (صلي الله عليه و آله سلم) را آورديم ميگوييم (عليهم الصلاة) اين (عليهم الصلاة) كه ميگوييم نه براي اينكه اين ضمير جمع به شخص پيغمبر بر ميگردد بلكه اين ضمير جمع به پيغمبر و اهلبيتش برميگردد (عليهم الصلاة و عليهم السلام) خب اين تنها جايي است كه ذات اقدس الهي تنها كسي كه به او اجازه داده است كه بگويد ولي من الله است وجود مبارك پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ﴾ هيچ كس مجاز نبود چنين حرفي بزند ولايت حالا سخن از ولايت تشريعي نيست ولايت تشريعي كه مخصوص ذات اقدس الهي است ديگران شريعت الهي را ابلاغ ميكنند در جريان تكوين تنها كسي كه ولي ماسواست ذات اقدس الهي است و انبياء و اوليا كه اوليا الهياند مظاهر ولايت الهياند در يكي از اين حواميم ذات اقدس الهي ولي را وصف منحصر به خود دانست فرمود: ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾[10] اين ضمير فصل آوردن با آن معرف بودن خبر به الف و لام مفيد حصر است ضمير فصل يعني هو از يك سو معرفه بودن خبر از سوي ديگر مفيد حصر است ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِ﴾ خب ولايت منحصر به ذات اقدس الهي است ﴿هُوَ الْوَلِيُّ الْحَميدُ﴾[11] و ديگران اگر بهرهاي دارند مظهر ولايت الهياند پس تنها ولي خداست اين يك، يك ولايت عام دارد كه بر كل ماسوا ولايت الهي گسترده است كه هيچ موجودي نيست كه تحت ولايت الله نباشد اين هم دو، پس ولايت منحصر به خداست بالاصالة و بالذات و ولايت الهي هم عام است هيچ موجودي نيست كه از ولايت الهي طرفي نبندد مطلب سوم آن است كه يك ولايت خاصهاي است كه ذات اقدس الهي نسبت به مؤمنين دارد ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[12] مطلب چهارم اين است كه گرچه نسبت به مؤمنين اين ولايت دارد اما نسبت به انبياء و معصومين (عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك ولايت ويژهاي نسبت به ولايت خاصه دارد آن ولايت عام كه نسبت به هر موجودي داشت ولايت خاصه نسبت به مؤمن دارد ولايت اخص نسبت به انبياء و اولياء دارد و ولايت خاص الاخص است نسبت به شخص وجود مبارك پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) دارد كه اين نه تنها در بين انبياء ممتاز است بلكه در بين اولوالعزم از انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم ممتاز است انبياء عموماً اولوالعزم از آنها خصوصاً و خاتم از بين اينها (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بالاخص از آن ولايت ويژه برخوردار است يعني يك ولايت عام است كه همه تحت ولايت تكويني اللهاند بعد يك ولايت خاص است كه مؤمنين هم برخوردارند ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ از اين بالاتر از آن انبياء است از اين بالاتر مال اولوالعزم از انبياء است و از آن مرحله اوجش كه صفاي خلاصة الخاص است به اصطلاح آنها از آن خاتم آنها (عليه آلاف التحية و الثناء) است لذا در هيچ جاي قرآن كسي اجازه نداشت يعني در كتاب آسماني بگويد كه ولي من اوست ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ﴾ ادعاست ديگر اين ادعاي خاصي است اين بايد اجازه الهي بخواهد ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما چهطور آن طوري كه صالحين به حسب مراتبي كه دارند تحت ولايت هستند من به نحو اختصاصي تحت ولايت اللهام اگر چنين بود خب هر كسي ميتواند بگويد ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ اگر از مرحله نازله بخواهد خبر بدهد هر مؤمني ميتواند بگويد بر اساس ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ اين يك ولايت ويژه است كه به ديگر انبيا اجازه نداد خب شما ميبينيد در تمام اين قرآن كريم هيچ پيغمبري سخني كه داشت چنين سخني از او نقل نشده است كه بگويد ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ﴾ خب اگر در هيچ جاي قرآن به هيچ پيغمبري و از زبان هيچ معصومي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) چنين اجازهاي داده نشد معلوم ميشود كه ولايت خاص است ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: خب احتياج دارد اثبات است ديگران احتياج دارند ما ميبينيم كه اين در قرآن كريم آمده براي ديگران نيامده و اگر بخواهيم چنين چيزي براي ديگران ثابت كنيم دليل ميخواهد خب مطلب ديگر آن است كه امروز چون اول ماه پربركت ذيقعده است آنهايي كه اهل راهند اربعينشان از امروز شروع ميشود چون گرچه در طول سال اربعينگيري و چلهگيري راجح است اما معمولاً آن اربعينها از اول ذيقعده شروع ميشود تا دهم ذيحجه كه آن ده شب فيض خاص خودش را دارد آن نماز مخصوصي كه بين نماز مغرب و عشاء هست و آن دو ركعت آن ﴿وَواعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾[13] وارد است همين است اين اربعين ليلهاي كه موساي كليم (سلام الله عليه) داشت از اول ذيقعده شروع شد تا دهم ذيحجه بعد هم كتاب نوراني تورات بهره او شد و معناي اربعين گيري هم انعزال از دنيا است نه از جامعه و يك گوشه خزيدن و از جامعه جدا شدن اگر آدم آن همه هنر را داشته باشد تو متن زندگي باشد و از دنيا فاصله بگيرد ميشود اربعين البته اگر ذكري داشت وردي داشت دعايي داشت مناجاتي داشت آنها ﴿طُوبي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾[14] اما چهل روز مواظب خودش باشد كه اين چهار لحظهاش سخت است آدم هر كاري كه ميكند براي رضاي خدا باشد درس ميخواند درس ميگويد غذا ميخورد ميخوابد هر كاري كه ميكند مثل اينكه دارد نماز ميخواند كه بتواند بگويد ﴿إِنَّ صَلاتي وَنُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[15] اگر كسي چهل روز اينچنين بود آن وقت «فجر الله ينابيع الحكمة من قلبي علي لسانك»[16] اگر اهل قلم است اگر اهل بيان است از قلم او از بيان او نور ترشح ميكند آن از كارش البته خب مستحباتي است روزه هم ميتواند در فرصتهاي مناسب بگيرد اينها خوب است چهل روز مخلصاً بينه و بين الله رفتار بكند به اين ميگويند اربعين گرفته يعني چهله گرفته نه اينكه حالا يك جايي يك گوشه بنشيند دست از زندگيش بر دارد خب ورد بعضي از آقايون بعضي از اهل تفسير مثل آلوسي ميگويد ورد پدرم در صحرا همين اين آيه بود حالا آنكه بيراهه ميرفت ما كه در كنار حرم اهل بيتيم حالا چرا تو راه نباشيم آنها كه گفتند حسبنا كتاب الله اينها اين راه را دارند ميروند ديگر كه آدم ميداند ابتر است ما كه در محضر و مشهد كتاب الله و عترت اهل بيت پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستيم چرا استفاده نكنيم و او هم نقل ميكند كه ورد پدرم اين بود و ذكري كه بعضي از بزرگان در منا ياد ديگران دادند همين كريمه است حالا آن خوابش براي خود او ورد او به درد خود او ميخورد اما مطلب حق است ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ آدم اين را تلاوت ميكند به بركت ذيلش اگر صدر شامل او نميشود بالأخره ذيل شامل او ميشود و چون دعاست خبر نيست دروغ نيست آدم كه اين آيه را ميخواند به عنوان دعا ميخواند ديگر دعا انشاء است انشاء طلب است يعني خدايا توفيق بدهد ما صالح باشيم يك، ولايت ما را رد نكن ما را در تحت ولايت خودت قرار بگير دو، و مانند آن همه اينها به عنوان دعاست دعا كه شد انشاء است انشاء كه شد تمني و درخواست است ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ وجود مبارك پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه الله را ياد كرده است براي اينكه اسم اعظم است و خودش هم مظهر اسم اعظم است همه اهل بيت (عليهم السلام) كه انسان كاملاند مظهر اسم اعظم الهياند مخصوصاً پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ در بحث ديروز هم اشاره شده است به اينكه اين راه را دارد نشان ميدهد تعليق حكم بر وصف دارد راه را نشان ميدهد ﴿نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ﴾ بعد فرمود: ﴿والّذي﴾ حالا اين آيه باز بار ديگري هم دارد كه انشاءالله در اثناء بازگو خواهد شد ﴿وَالَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ كه تكرار نيست و سرّ عدم تكرارش هم در بحث ديروز گذشت ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَسْمَعُوا وَتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ اين كريمه هم در بحث ديروز معنا شد منتها سمع دو قسم است گاهي وقتي ميگوييم ما كه دعا كرديم خدا سميع است يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي اين است كه او سميع الدعا است اين سميع الدعا معنايش اين نيست كه او ميشنود اين شنيدن يك وقت به اين معناست كه خداي سبحان عالم است و بكل شيءٍ سميع است و بكل شيءٍ بصير است هر آهنگ و صوتي را هم ميشنود اما اينكه ميگوييم كه سميع الدعا است يعني گوش به دعا ميدهد ما دو جور حرف ميزنيم دو جور سمع داريم يك وقتي يك كسي كه ناشنواست ميگوييم اين نميشنود يعني كارهاي فيزيكي نميكند يعني حرفي كه ما زديم او متوجه نميشود ما چه گفتيم يك وقتي ميگوييم فلان كس گوش به حرف ما نميدهد يعني ميشنود حرفها را كاملاً ميشنود درك ميكند ولي ترتيب اثر نميدهد اينكه ميگوييم خدا سميع الدعاست نه يعني دعا را ميشنود يعني گوش به حرف ما ميدهد خواسته ما را برآورده ميكند وگرنه او كه بكل شيء سميع است او غيبت را هم ميشنود او سميع الغيبه هم هست سميع الكذب هم هست آن سمع، سمع ديگر است اين سمع يعني ترتيب اثر دادن آنجايي كه ذات اقدس الهي غيبت را ميشنود دروغ را ميشنود تهمت را ميشنود سميع است اما آنجايي كه بگوييم او سميع الدعاست يعني عنايت به دعاي خوانندهها و خواهندهها دارد عنايت دارد گوش به حرفشان ميدهند برخيها خواستند بگويند اين بتها كه لايسمع اينها كه نميتوانند كار انجام بدهند كه اين ﴿لا يَسْمَعُوا﴾ يعني سميع الدعا نيستند گوش به حرفتان نميدهند اين سخن با آن جمله ﴿فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ﴾ هماهنگ است اما خود اين ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَسْمَعُوا﴾ يعني اصلاً اينها كار فيزيكي هم انجام نميدهند اصلاً اهل شنيدن نيستند تا گوش به حرف كسي بدهند اين است معنايش بعد فرمود: ﴿وَتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ در اين ﴿تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ گرچه سياق اين است كه شما بتها را طرزي تراشيديد كه به حسب ظاهر ميبينيد آنها شما را نگاه ميكنند ولي درك نميكنند براي اينكه يك چشم شفافي دارند ولي چشمشان نور ندارد معناي ديگري كه براي اين جمله ذيل هست آن است كه ذات اقدس الهي به پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود به اينكه تو آنها را ميبيني كه آنها تو را نگاه ميكنند ولي تو را نميبينند تو هم اهل نظري هم اهل رؤيت تو ظاهر آنها را ميبيني باطن آنها را ميبيني ولي آنها ظاهر تو را ميبينند باطن تو را نميبينند شخص تو را ميبينند شخصيت تو را نميبينند رسالت تو نبوت تو ولايت تو خلافت تو را نميبينند و تراهم كه ﴿يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ مطلب مهمي هم كه باز مربوط به اين ذيل است آن است كه از وجود مبارك پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل شده است كه فرمود: «من رآني فقد رأي الحق»[17] اين سخن حق است ولو در سند آدم به جايي نرسد يقين نداشته باشد چنين چيزي صادر شده است و اختصاصي به شخص پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) ندارد همه اهل بيت اينطورند يك، و اختصاصي به معصومين اهل بيت (عليهم السلام) ندارد همه انبياء اينطورند «من رآني آدم فقد رأي الحق» «من رأي نوح فقد رأي الحق» (عليهم الصلاة و عليهم السلام) «لأنّ الشيطان لايتمثل بهم»[18] اينكه پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود: «من رآني في المنام فقد رآني فانّ الشيطان لا يتمثّل بي»[19] چون شيطان لا يتمثل بأيّ معصومٍ اگر كسي معصومي را از انبيا يا ائمه (عليهم الصلاة و عليهم السلام) ببيند خود آنها را ديده است اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه گاهي ممكن است انسان امامي را در خواب ببيند فرقي بين منام و يقضه نيست آنچه انسان در منام ميبيند با در يقضه ديدن و ديداري ديدن هيچ فرقي نيست كسي امام را خواب ببيند واقعاً امام را ديده است كسي در يقضه و بيداري امام را ببيند يقيناً امام را ديده اما دو مطلب خيلي مهم است يك مطلب اين است كه مرحوم فيض و مانند آن به آن پرداختند كه خب حالا كسي در عالم خواب آمده گفت من امام صادق (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستم ما كه حضرت را نديديم و حضرت هم نميشناسيم او هم كه بصورت امام صادق (عليهم الصلاة و عليهم السلام) در نيامده گفته من امام صادقم شيطان ميتواند بگويد من امام صادقم انسان كه جزء شياطين انس است ميتواند بگويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾ متنبيان كم نبودند كه گفتند نحن رسل الله، نحن انبياء الله صرف اينكه يك كسي بگويد من فلان امام معصومم اين ممكن است حرف مرحوم فيض در محجه بيضاء و ساير بزرگان اين است كه اگر كسي نظير ابوبصير، عمران بن اعين ساير شاگردان ائمه (عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه در مشهد آنها در محضر آنها تربيت شدند آنها را ديدند و شناختند در عالم رؤيا كسي به آن صورت در بيايد اينها ميفهمند و شيطان هم نميتواند به صورت آنها در بيايد ولي اگر يك كسي در عالم رؤيا به صورت خوبي خودش را نشان داد گفت من فلان امامم خب اين شخص بيننده كه فلان امام (عليه الصلاة) را نديد از كجا بفهمد كه اين صورت آن امام است اين هم به صورت امام در نيامده چون صورت امام كه اين نيست فقط دروغ گفته و ائمه (عليهم السلام) هم نفرمودند به اينكه شيطان دروغ نميگويد به نام ما به نام اينها حديثي جعل كردند خود پيغمبر (عليهم الصلاة) فرمود به اينكه به نام من خيلي جعل ميكنند «فتكثر عليّ الغالب» به تعبير مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه) و ديگران فرمودند به اينكه يقيناً به نام پيغمبر چيزي جعل كردند چرا؟ براي اينكه اين حديث از پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست كه فرمود به نام من دروغ زياد ميگويند اين حديث يا دروغ است يا راست اگر حديث صادر شده باشد كه پيغمبر (عليهم الصلاة) فرموده باشد «فتكثر عليّ الغالب» خب معلوم ميشود به نام پيغمبر دروغ جعل ميكنند اگر اين حديث دروغ باشد صادر نشده باشد خب همين نشانه جعل است براي اينكه به پيغمبر اسناد دادند كه پيغمبر فرمود: «فتكثر عليّ الغالب» خب كسي كه در بيداري به نام پيغمبر چيزي جعل بكند تو خواب نميتواند بگويد من پيغمبرم پس اگر كسي معصوم (عليهم السلام)ي را ديده باشد صورتش را اندامش را ديده باشد و يك صورتي هم در عالم رؤيا براي او متمثل شده باشد اين ميتواند تشخيص بدهد كه اين معصوم است يا نه اگر به صورت معصوم كسي را ديد مثل زراره ديد مثل عمران ديد مثل هشام الحكم ديد مثل هشام سالم ديد اين بله مطمئن است كه امام (سلام الله عليه) را ديده است اما كسي كه امام را نديد يك صورتي را در عالم رؤيا به او نشان دادند آن صاحب صورت گفت من فلان امامم اين صورت كه صورت امام نيست فقط ميماند يك جعل خبر و دروغ از اين دروغها در عالم زياد است بنابراين صرف اينكه كسي در عالم رؤيا يك صورتي را ببيند و آن صاحب صورت مدعي باشد كه من فلان معصوم هستم ثابت نميشود اين يك مطلب مطلب دوم آن است كه عمده رؤيت است نه نظر «من رآني في منامه فقد رآني»[20] خيليها بودند كه پيغمبر را به حسب نظر ديدند ولي به حسب بصر نديدند فرمود: ﴿وَتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ اين مطلب دوم هم اهميتش كمتر از مطلب اول نيست حالا يك كسي پيغمبر (عليهم الصلاة) را در خواب ديد يا امام (عليهم السلام) را در خواب ديد اين نظر اليه او رآه؟ آنكه فرمود «من رآني فقد رأي الحق»[21] يا «من رآني في المنام فقد رآني فانّ الشيطان لا يتمثّل بي»[22] يعني من رآني يا من نظر اليّ؟ اگر كسي اهل رؤيت بود بله خود پيغمبر را ديده است و خيليها اهل نظر بودند و اهل رؤيت نبودند يك هيكلي را ميديدند يك شخصي را ميديدند به عنوان يتيم ابيطالب به تعبير برخي از اهل تفسير ديگر به عنوان پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه نميديدند كه بنابراين اگر كسي آن توفيق را پيدا كند كه اهل آن راه باشد اهل رؤيت باشد براي او ميزاني هستند كه بفهمد اين كيست چون ذات اقدس الهي وعده داد كه ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً﴾[23] اگر كسي اهل تقوا بود در عالم خواب هم حفظ ميشود خدا حفظش ميكند يك قدرت فرقي به آن ميدهد كه انسان ميفهمد كه اين را كه ديد پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) يا نه پس عمده آن است كه اگر كسي اين ميزان را فراهم كرده است تشخيص براي او دشوار نيست
«و الحمد لله رب العالمين»