درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 189و195

 

﴿هُوَالَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ ﴿فلمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ ﴿ولا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾

 

گرچه محورهاي اصلي اين بخش از آيات بازگو شد اما نكات ديگري كه مانده است بايد اشاره بشود كلمه سكون گاهي با في استعمال مي‌شود و گاهي با الي گاهي مي‌فرمايد خداوند شب را آفريد ﴿لِتَسْكُنُوا فيهِ﴾[1] اين قسمت مهمش آرامش بدن است و امثال ذلك اما اگر با الهی استعمال بشود نظير ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾[2] يا ﴿لِيَسْكُنُوا فيه﴾ آن آرامش معنوي را هم به همراه دارد.

مطلب دوم آن است كه اين سكينت اختصاصي به بدن ندارد بلكه قسمت مهم سكينت است مربوط به قلب است همان‌طور كه طمأنينه وصف قلب است سكينت هم وصف قلب است در قرآن كريم در كريمه ﴿هُوَالَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ﴾[3] جريان سكينت را به دل اسناد داده چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما به كساني كه وجوه شرعي را پرداخت مي‌كنند دعا كنيد ﴿وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾ اين سكينت يعني آرامش دل و طمأنينه دل و مانند آن بنابراين سكينت اختصاصي به بدن ندارد بلكه قسمت مهمش ناظر به قلب است.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي آدم (سلام الله عليه) را كلاً از هر گونه ضلالتي منزه كرده است براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» و مانند آن فرمود كه خداوند آدم (سلام الله عليه) را مجتبي قرار داد بعد از اينكه آدم توبه كرد خداوند آن را مجتباي خود قرار داد آيه 122 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است ﴿ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدي﴾ ممكن است اين مطلب مطرح بشود كه اين اجتبا و اين توبه الهي كه به معني انعطاف و اظهار لطف از طرف خداست و اين هدايت همه مربوط به آن نشئه قبل از تكليف است اگر اينها مربوط به نشئه قبل از تكليف است منافاتي ندارد كه در نشئه تكليف كسي ـ‌ معاذالله ‌ـ گرفتار ضلالت بشود اين سخن تام نيست براي اينكه ممكن است كسي قبلاً گرفتار يك سلسله لغزشهايي باشد بعد بيايد در محدوده شريعت و با آمدن وحي و نبوت و رسالت و امثال ذلك كامل بشود اما عكسش ممكن نيست كسي قبل از نبوت به مرحله كمال برسد بعد از اينكه پيغمبر شده است ـ‌معاذالله‌ـ لغزش پيدا كند آن نشئه نشئه‌اي نبود كه وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) به مقام نبوت برسد مقام نبوت و دريافت وحي و امثال ذلك دريافت وحي تشريعي مربوط به اين عالم طبيعت است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين در همين سوره «اعراف» اين قسمت را بازگو فرمود، فرمود به اينكه شما به زمين مي‌رويد ﴿قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوَوَلَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُسْتَقَرُّ وَمَتاعٌ إِلي حينٍ﴾[4] در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود وقتي به زمين رفتيد ﴿فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ از آن به بعد اگر كسي گرفتار ضلالت شد كيفر مي‌بيند آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّي هُدًي فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ خب پس در آن نشئه يك سلسله آزموني اتفاق افتاد براي اولين بار وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) گرفتار تدليه شيطان شد كه او به عنوان دلالت آمد ولي تدليه كرد يعني به عنوان اينكه آدم و حوا را راهنمايي كند زير پاي اينها را خالي كرده ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لا يَبْلي﴾[5] به بهانه دلالت آمد ولي ﴿فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ﴾[6] زير پاي اينها را تدليه كرده وقتي زير پاي اينها خالي شد كه اينها معلق مي‌شوند تدليه معنايش همين است به عنوان دلالت به بهانه دلالت آمده است ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لا يَبْلي﴾ و اظهار محبت هم كرده است اما ﴿فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ﴾ از آن به بعد بر اساس «لا يلدغ المؤمن من جحر مرتين»[7] وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) كاملاً به خبث دروني شيطان پي برد فهميد به اينكه او عدو مبين است او خداي سبحان هم فرمود: ﴿اِنَّ هذا عَدُوَلَكَ وَلِزَوْجِكَ﴾[8] و مانند آن بعد هم عنايت الهي شامل آدم (سلام الله عليه) شد اين توبه اول و آدم (سلام الله عليه) توبه كرد توبه دوم بار سوم توبه الهي شامل حضرت آدم شد كه ﴿ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدي﴾[9] برابر سوره «توبه» و سوره «طه» وجود مبارك آدم به اين كمال رسيد در سوره «اسراء» هم دارد كه ﴿وَمَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَالْمُهْتَدِ﴾[10] اين مطلق است در هر نشئه‌اي كه هدايت الهي شامل انسان بشود انسان مي‌شود مهتدي خب پس اين آزمون الهي در قبل از تكليف بود و آنجا هم سخن از نبوت و وحي و تشريع واينها هم نبود بعد وقتي كه اينها به زمين آمدند وجود مبارك حضرت آدم (سلام الله عليه) به مقام نبوت و دريافت وحي تشريع رسيد از اين به بعد متصور است كه ديگر گرفتار ضلالت بشود آن هم چنين ضلالتي كه حرف شيطان را گوش بدهد و فرزند خود را عبدالحارث بنامد و شيطان را شريك الله قرار بدهد چنين اسم عظيمي كه از معاصي كبيره است بنابراين اصلاح آيه از يك سو مفهوم اولويت از سوي ديگر اينها ايجاب كرد سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) به آيه سورهٴ مباركهٴ «طه» و آيه مباركه سوره «اسراء» استشهاد كند كه اين قصه‌اي كه در روايت آمده قصه سمره كه وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) ـ‌معاذالله‌ـ گرفتار ﴿جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ﴾[11] شدند اين مخصوص باشد و موضوع بنابراين به دو تقريب يكي مفهوم اولويت يكي اصلاح آيه مي‌شود ثابت كرد كه وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) كه قبل از نبوت به هدايت خاصه الهي بار يافت بعد از نبوت به طريق اولي اين هدايت ادامه داشت خب.

پرسش ...

پاسخ: خب اين وحيهايي كه تشريع است مگر مي‌شود انسان در روي زمين زندگي كند بدون تكليف فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾[12] در سورهٴ مباركهٴ «بينه» فرمود اصلاً نبوت بشر را رها نمي‌كند هر انساني كه روي زمين هست يا پيغمبر است يا پيغمبر دارد براي اينكه خداي سبحان بشر را همين گونه به حال خود رها مي‌كند بدون اينكه راهنما بفرستد چنين بشري نبايد مكلف باشد براي اينكه اگر ديني نيست شريعتي نيست تكليفي نيست در حالي كه فرمود اصلاً بشريت ممكن نيست از نبوت و رسالت تفكيك بشود ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾ يعني بينه وحي نبوت شريعت بشر را رها نمي‌كند چطور بشري كه بدون عمل كامل نمي‌شود همين طور رها بشود.

خب اما از اينكه فرمود: ﴿آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما﴾ چند تا برهان بر استحاله شرك اقامه فرمود يكي همان آن وحدت مطلقه الهي است كه ﴿فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ اين برهان اول است خداي سبحان برتر از آن است كه شريك داشته باشد براي اينكه يك حقيقت نامتناهي جا براي غير نمي‌گذارد آن وقت براهين ديگري كه ذكر مي‌كند هر كدام حد وسط خاص خودشان را دارد اينكه كلمه ﴿أَيُشْرِكُونَ﴾ دو تا پيام دارد يكي از نظر علمي استفهامش انكاري است يكي از نظر عملي استفهامش تقريع و توبيخ است كه چرا شما اين كار را مي‌كنيد يك وقت است كه انسان بحث نظري دارد كه آيا شرك درست است يا نه در چنين فضايي ممكن است ذات اقدس الهي بفرمايد: ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً﴾ كه اين استفهام انكاري است يعني كسي كه خالق نيست نمي‌تواند شريك خالق باشد يك وقت است نه يك عده‌اي مبتلا به چنين مشكلي شده‌اند اين كلمه ﴿أَيُشْرِكُونَ﴾ گذشته از اينكه استفهام انكاري است مسئله توبيخ و تقريع و سرزنش را هم به همراه دارد ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ آن‌گاه فرمود به اينكه خدا آن است كه خالق باشد نافع باشد ضارّ باشد همه اين كمالات و اسماي حسنا كه در جوشن كبير است همه اينها مي‌تواند حد وسط براي اثبات توحيد باشد چيزهايي كه انسان مبتلاست يا ناقض توحيد است يا مستلزم نقص توحيد نه نقض توحيد شرك جلي مستلزم نقض توحيد است كه اصلاً با توحيد جمع نمي‌شود شرك خفي مستلزم نقض توحيد ولي مستلزم نقص توحيد است اينها موحد كامل نيستند كسي كه در ترس موحد نيست هم از خدا مي‌ترسد هم از غير خدا كسي كه در اميد موحد كامل نيست هم به خدا اميدوار است هم به تلاش و كوشش خود تكيه مي‌كند و مانند آن اينها توحيدشان ناقص است نه منقوض اينها موحدند مشرك نيستند اما يك توحيد تام و ناب ندارند در كريمه سوره مبارك «احزاب» كه فرمود: ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ﴾[13] كه در خشيت موحدند قهراً در رجاء هم موحدند كسي كه در ترس موحد است بايد در اميد هم موحد باشد اما حالا يك عده‌اي هم از خدا مي‌هراسند هم از غير خدا هم به خدا اميدوارند هم به غير خدا به كار خودشان و مانند آن اينها توحيد ناقص دارند در اين‌گونه از موارد آن شرك خفي مستلزم نقص توحيد است نه نقض و هدم از بين رفتن توحيد بعد فرمود به اينكه اين اصنام مثل شما هستند همان‌طور كه شما رب نيستيد اصنام هم رب نيستند بعد از اينها ترقي كرد فرمود شما بالاتر از اصناميد وقتي كه شما خالق و رب نيستيد اين اصنام هم به طريق اولى بالاتر از خالق و رب نيستند فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ﴾ چون هر موجودي بالأخره بنده خداست از آن جهت كه در پيشگاه فرمان الهي ذليل است و ذلول تعبيد همان تضليل است خاضع كردن است ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾[14] به همين معناست آن راهي كه رونده بر او مسلط است پايكوب مي‌شود مي‌گويند طريق المعبد تعبيد هم همين است كه وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) به فرعون فرمود: ﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾ تعبيد همان تضليل است تخضيع است خاضع كردن است هر موجودي در پيشگاه ذات اقدس الهي ذليل است و خاضع لذا اصنام هم عباد خدا هستند به اين معنا و از اين اصنام هم به عنوان جمع مذكر سالم ياد مي‌كنند ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ﴾ ﴿فَادْعُوهُمْ﴾ اين براي آن است كه وثنيين اصنام اوثانشان را محور نفع و ضرر مي‌دانستند مي‌گفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[15] يا ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[16] به اين مناسبت ذات اقدس الهي روي رعايت نكات ادبي از اينها به عنوان الذين كساني كه ياد مي‌كند يا ضمير جمع مذكر سالم ارجاع مي‌دهد مثل اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل (سلام الله عليه) هم فرمود: ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾[17] يا ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾ كه اين الفاظ و اين اسما و اين ضمائر جمع مذكر سالم بنا بر مشرب قوم است گاهي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه اين بتها مثل شمايند گاهي مي‌فرمايد شما مثل اين بتها هستيد از اينكه فرمود اينها مثل شمايند يعني همان طوري كه از شما نفع و ضرر صادر مي‌شود ساخته نيست نيازمنديد آنها هم همين‌طور است ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾.

گاهي مي‌فرمايد آنها هم مثل شمايند در بحثهاي قبل داشتيم كه غالباً تعبير قرآن كريم در اين‌گونه از موارد به صورت موجبه معدولة المحمول است نه به صورت سالبه نسبت به كفار نمي‌گويد شما چشم نداريد گوش نداريد دل نداريد خب اگر كسي قلب نداشته باشد يا چشم و گوش نداشته باشد معذور است فرمود مشكل شما اين نيست كه قلب نداريد مشكل شما اين است كه من همه سرمايه‌ها را به شما دادم ولي از آن بهره‌اي نمي‌گيريد نفرمود ليس لهم قلوبهم كه سالبه محصله باشد فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها﴾[18] نسبت به بت پرستها و مشركين تعبيرش موجبه معدولة المحمول است كه قبلاً بحثش گذشت ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها ولَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها ولَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها﴾ اين موجبه معدولة المحمول يك توبيخي را به همراه دارد يعني ما به شما يك سرمايه داديم ولي شما استفاده نمي‌كنيد اين چشم و گوش براي بررسي آيات الهي است آن فؤاد و دل براي انديشه‌هاي معارف الهي است ولي شما نه از آن مخزن مدد مي‌گيريد نه از اين كانال و مسير استفاده مي‌كنيد همين تعبير را درباره بتها هم دارد فرمود به اينكه شما كه چوب نتراشيديد كه شما يك هيكل تراشيديد براي اين چشم گذاشتيد دست گذاشتيد پا گذاشتيد از اين دست و پا و چشم چه كاري ساخته است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾ يعني ارجل دارند اين وصف و اين قيد نشانه آن است كه اين پا پاي بي‌خاصيتي است نه پا ندارد شما چون پا درست كرديد به اينها چشم داديد به صورت چشم درست كرديد چون اين مجسمه‌ها كه اينها مي‌ساختند همين‌طور بود فرمود آيا از اين چشم اينها استفاده مي‌كنند از اين پا استفاده مي‌كنند از اين گوش استفاده مي‌كنند يا اين گوش ظاهري است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾ اينها ارجل دارند پا دارند ولي پاي رونده نيست چشم دارند اما چشم بيننده نيست بعد هم پرده برداشت فرمود اينها مثل شمايند شما چشم داريد ولي نمي‌بينيد مثل همين اينها اول ثابت كرد كه اينها كاري از آنها ساخته نيست ﴿ولا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً ولا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ و مانند آن بعد فرمود مجاري ادراكي و تحريكي هم ندارند تا از آنها كمك بگيرند و نفع و ضرر بپردازند اينها چشم بي‌خاصيت دارند پاي بي‌خاصيت دارند گوش ‌بي‌خاصيت دارند بعد فرمود اينها هم مثل شمايند همان‌طوري كه شما چشم و گوش بي‌خاصيت داريد اينها هم همين‌طور حالا در جريان فؤاد ديگر نمونه ذكر نكرده‌اند خب در بخشهاي ديگر فرمود به اينكه كفار اين‌طور نيست كه چشم و گوش نداشته باشند اما چشم و گوش اينها بي‌خاصيت است اينجا در جريان بتها كه يك امر بيّن و الرّشد است بي‌خاصيت بودن اينها اين را اصل قرار داده بعد هم به پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود اينها هم كه با تو حرف مي‌زنند مثل همين چوبهايند ﴿وَتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ اينها همين‌طور كه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در چند آيه بعد كه در پيش داريم يعني آيه 198 همين است ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي﴾ ﴿وَتَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ فرمود اينها هم مثل همين چوبهايند يعني بت‌پرست هم مثل خود بتهاست يك چشم بي‌خاصيت دارد يك گوش بي‌خاصيت دارد اينها اهل نظرند نه اهل بصر آن اديب و سراينده اهل معرفت گفت هر شجري ثمر ندارد هر نظري بصر ندارد از همين‌جا گرفته است ديگر فرمود اينها اهل نظرند نگاه مي‌كنند به هم اما بصر كه نيست آن درك كه نيست اينها داراي اذن‌اند نه سامعه حقيقت اينها را بنگريم مثل همين چوبهاي تراشيده شده‌اند مثل همين بتها هستند خب پس در غالب اين موارد لسان لسان موجبه معدولة المحمول است نه لسان لسان سالبه فرمود ما سرمايه‌ها را داديم اينها بهره نمي‌گيرند چه اينكه خود اين بت‌تراشها هم به اين بتها سرمايه دادند ولي اين بتها از اين سرمايه‌ها استفاده نمي‌كنند كه براي اينكه براي اينها پا ساختند دست ساختند چشم ساختند گوش ساختند بي‌خاصيت پس لسان ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾ اين نيست كه اينها پا ندارند لسانش اين است كه پاي بي‌خاصيت دارند كه بازگشتش به اين موجبه معدولة المحمول است نظير همان موجبه‌هاي معدولة المحمولي كه خداوند درباره مشركين فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها و لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها﴾.

پرسش ...

پاسخ: بله يك وقت است انسان مي‌گويد «بحول الله وقوته اقوم واقعد» يا برابر «ما بنا من نعمةٍ فمنك»[19] كه مي‌گويند بعد از نمازها بخوانيد اين را همه نعمتها را الهي را آيات الهي مي‌شمارد يك وقتي مي‌گويد نه اعتماد به نفس من خودم زحمت كشيدم حرف حرف قارون است كه ﴿قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾[20] من خودم زحمت كشيدم يك كسي هم كه چهارتا كلمه حرف بلد است مي‌گويد من ده بيست سال زحمت كشيدم خوب بالأخره بيست‌ سال سي ‌سال چهل‌ سال مشمول عنايت الهي بوده در كنار سفره حق بودي خيليها آمدند و نشد تو حالا لطفي شاملش شده هيچ پنجاه سال صد سال به مقامي رسيدي نبايد بگويي كه من خودم زحمت كشيدم همين كه گفت خودم اين مشكل پيدا مي‌شود «خود را مبين كه رست» ولي اگر بگويد به عنايت الهي بود بر اساس ﴿وَما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[21] بود «الّلهم ما بنا من نعمة فمنك»[22] بود خب اين نعمت است اين نه تنها محذوري ندارد ثواب هم به همرايش دارد مثل همان دعاي بعد از نماز بنابراين يك وقت است كسي حرفش فكرش فكر قاروني ﴿قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾ او هم همين حرف را زد ديگر كه من خودم زحمت كشيدم علم اقتصاد دانستم مالدار شدم خب همه ابزار و وسايل را ذات اقدس الهي داد مال و تفكر و انديشه مال در آوردن و همه اينها مائده الهي است حالا انسان به خودش اسناد مي‌دهد درست نيست ديگر.

پرسش ...

پاسخ: بله حالا دو تا حرف است يكي اينكه انسان از آن بدتر است آن را بله مشخص فرمود به اينكه در آنجا كه ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[23] گاهي مي‌فرمايد كه ﴿قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ براي اينكه ﴿إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ و إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ﴾[24] آن را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن ذكر كرد كه انسان طمع‌كار از سنگ هم پست‌تر است براي اينكه برخي از سنگها مي‌بينيد چشمه زلال از درونش مي‌جوشد از دل يك انسان طمع‌كار هرگز نمي پس نمي‌دهد آن را در آيات ديگر بيان كرده است.

خب مطلب ديگر اينكه در خلال بحثها گفته شد آنچه را كه انسان انجام مي‌دهد براي تأمين شخص يعني غذا درست مي‌كند يا براي تأمين نوع نكاح فراهم مي‌كند يك لذتي را به عنوان مزد كارگري ذات اقدس الهي به او داده است حالا گاهي ممكن است كه مطرح بشود كه اين عبادتهايي كه انسان انجام مي‌دهد چرا لذت نمي‌برد؟ سرّش اين است كه اگر انسان بفهمد براي خودش دارد كار مي‌كند لذت مي‌برد يك باربر وقتي يك چمدان يك ساكي را كه محتواي خوب دارد لباسهاي خوب دارد از اين حمل و نقل چرا لذت نمي‌برد؟ چون مي‌داند كه براي او نيست يا باور كرده براي او نيست يا نمي‌داند كه صاحبش بعد مي‌خواهد به او بدهد ولي يك كسي كه از راه رسيده سوغات براي اهل منزل خودش تهيه كرده از اين حمل و نقل چرا لذت مي‌برد؟ چون مي‌داند براي خودش است ما اگر بدانيم عبادت تشريف است به تعبير معروف ابن طاووس نه تكليف مي‌گوييم مشرف شديم نه مكلف لذت مي‌بريم همين ابن طاووس طبق بيان مرحوم آميزجوادآقا (رضوان الله عليه) در كتاب مراقبات و همچنين ديگران اين نيز سنت حسنه را ترك كرده است كه سالروز بلوغش را جشن گرفته به عنوان جشن تشريف ديگر حالا شايد قبلاً هم بوده ولي به طور رسمي اين بزرگوار سنت حسنه گذاشت كه عده‌اي گفتند چه جشني شما داريد؟ گفت من جشن تشريف دارم به شكرانه اينكه نمردم و تا اين لحظه لايق نبودم خدا به من بفرمايد ﴿أقم الصلاة﴾[25] ﴿اقيموا الصلاة﴾[26] يا ايها الذين امنوا كذا و كذا خطاب بكند به شكرانه اينكه عمرم به جايي رسيد كه الآن مشمول خطاب الهي هستم مخاطب خدا قرار گرفتم خدا به من دستور مي‌دهد من مشرف شدم به دريافت خطاب الهي دارم جشن مي‌گيرم اين از مرحوم ابن طاووس اين مي‌شود «مَن سَنَّ سُنّةً حَسَنةً»[27] اينها را مي‌گويند سنت حسنه اينها كه نه قرآن است نه روايت ولي اجتهادي است در مسير كتاب سنت و جزء مستحبات هم هست مثل حسينيه ساختن حسينيه ساختن كه در اصل صدر اسلام نبود كه به ما اجازه دادند كه استفاده بكنيم از خطوط كلي قرآن و سنت معصومين (عليه السلام) كه طرح‌هاي نوع ارائه كنيم مي‌شود «مَن سَنَّ سُنّةً حَسَنةً» اين كاري به اجتهاد ندارد اين سنت حسنه ‌سازي در محورهاي كتاب و سنت راه خيلي از برزگان را باز كرده است منتها حالا رونده كم است آدم مي‌تواند چيزهاي خوبي احداث بكند سنت حسنه‌اي احداث بكند خب ايشان فرمود به اينكه من چون مشرف شدم دارم جشن مي‌گيرم اگر كسي واقعاً احساس بكند كه مشرف شده است نه مكلف همان «ارحنا يا بلال»[28] است ديگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) هم فرمود تمام خستگيهاي من موقع نماز حل مي‌شود كه انسان با معبود خود با جميل محض گفتگو مي‌كند زيارت زيارت مي‌رود اول زيارت خداست وهي الصلاة صلات زيارت خداست ديگر بعد زيارت انبيا و اوليا و معصومين (عليهم السلام) است نمازي كه ما مي‌خوانيم داريم به حرم الهي راه پيدا مي‌كنيم مي‌رويم به زيارت خدا ديگر در بحث زيارت كه ملاحظه مي‌فرماييد اول زيارت الله هست و هي الصلاة بعد زيارت انبيا و اوليا خب اگر كسي جميل محض را دارد زيارت مي‌كند آخر چرا لذت نمي‌برد براي اينكه باور نكرده است اين تشريف است نه تكليف خيال كرده بار ديگري را اين دارد مي‌برد و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) هم موقع ظهر كه مي‌شد موقع اذان به بلال مي‌گفت: «ارحنا يا بلال»[29] يك روح و ريحاني در ما ايجاد كن اذان بگو كه خستگيهايمان برطرف بشود اين «الهي من ذا الذي ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلاً»[30] همين است ديگر خب.

پرسش ...

پاسخ: ديگر شوقاً الي لقاءالله را عبادت مي‌كنند ديگر آنها كه شوقشان بيشتر است كه.

اما در جريان بهشت براي زنها ذات اقدس الهي عفيفانه و اديبانه با رعايت ادب وعده داده است آنها البته بيش از يك همسر ندارند اما همسري كه شايسته آنها باشد حالا خواه همسر دنيا خواه همسري كه ذات اقدس الهي در آن عالم بيافريند همسري را كه خود آن مؤمنه بپذيرد بيش از يكي نيست اولاً و مورد پذيرش آن مؤمن هم بايد باشد ثانياً اما اينكه سؤال شده است فرق بين ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه چيست اين در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحثش گذشت بحث مبسوطي هم دارد البته آن آيه 73 سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود كه بحث مفصلش گذشت ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ با آيه هفت و هشت سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آنجا جمع‌بندي شد مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم و همچنين طبق ادعيه و رواياتي كه از اهل‌بيت (عليهم السلام) آمده است نصرت را منحصر در خودش كرده است ﴿ما النَصر إلاّ مِن عِنْدَ اللّهِ﴾[31] اين ﴿ما النَصر إلاّ مِن عِنْدَ اللّهِ﴾ معلوم مي‌شود كه اين بتها نه مي‌توانند خودشان را ياري كنند نه مي‌توانند بت‌پرست را مدد برسانند اينكه فرمود: ﴿ولا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ براي اينكه ﴿ما النَصر إلاّ مِن عِنْدَ اللّه﴾ اما اينكه از نظر روانشناسي بين زن و مرد اختلاف است خصوصيتهاي رواني بين زن و مرد اختلاف است اين البته حق است اما اين معنايش اين نيست زن و مرد دو تا نوع‌اند شما ببينيد از نظر روانشناسي بين كودك و ميانسال و كهن‌سال سه نوع روانشناسي است براي شرقي و غربي دو نوع روانشناسي است براي عرب و عجم دو نوع روانشناسي است براي قطبي و استوايي دو نوع روانشناسي است خود مردها هم اين‌چنين اختلاف دارند زنها هم اين‌چنين اختلاف دارند اين اختلاف صنفي است نه اختلاف نوعي البته بر اساس اينكه روح جسمانيةالحدوث و روحانية البقاء است اين مسئله اختلاف خصوصيتهاي فكري و رواني كه بي‌ارتباط با خصوصيتهاي بدني نيست اين مؤثري دارد ولي بالأخره همه اينها زيرمجموعه يك نوع‌اند اينها اختلافات صنفي‌اند نه اختلافات نوعي خب بسياري از آداب رواني بين شرق و غرب فرق مي‌كند بچه و بزرگسال فرق مي‌كند كسي كه تازه بالغ شده با كسي كه كهنسال است فرق مي‌كند اينها معنايش است كه اينها دو صنف‌اند از يك نوع نه دو نوع‌اند از يك جنس و وحي هم آمده تا انسانيت انسان را تأمين كند و در انسانيت ديگر زن و مرد يكسان‌اند.

پرسش ...

پاسخ: آنها ظاهراً در آن حديث شريف به خصوصيت مورد بر مي‌گردد نه يك حقيقتي براي اينكه در همان حديث به وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) از بصره و كوفه خيلي با نكوهش ياد كرده است آنها را مذمت كرد با اينكه اين همه رجال علمي از كوفه و بصره و امثال و ذلك برخواسته است اين مربوط به جريان جنگ جمل و امثال ذلك است وگرنه خود آن ادله‌اي كه در آن حديث است هماهنگ نيست حضرت استدلال مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه اينها چون حضشان كم است بنابراين كمتر از مردند حضشان چرا كم است؟ براي اينكه ارثشان كم است اولاً در همان كتاب ثابت شده كتاب زن كه همه جا اين‌طور نيست بعضي از موارد است كه زن و مرد ارثشان يكسان هم است مثل پدر و مادر اين‌طور نيست كه همه جا زن ارثش كمتر از مرد باشد كه پدر و مادر هر دو يك ششم مي‌برند ارثشان يكي است و برادران و خواهران امّي نه از مادر آنجا كه ارث به برادر و خواهر مي‌رسد يعني كسي مرده پدر و مادر ندارد فرزند هم ندارد برادران با برادر و خواهر دو ارث دارند اگر امّي باشند ﴿فهُم شُرَكاء في الثلث﴾[32] حالا اگر ابويني بودند البته برادر دو برادر خواهر مي‌برد اين هم دو مورد پس اين‌چنين نيست كه هميشه زن و مرد ارث مرد بيشتر باشد در بخشهاي حج و حاجب بودن در بعضي از موارد مي‌بينيم كه زن تأثيرش اگر بيشتر نباشد كمتر نيست گاهي هم ممكن است كه زنها بيش از مردها ارث ببرند حالا اگر كسي نوه دختري بود و پسر و كسي نوه پسري بود و دختر در آنجا دختر دو برادر اين پسرها ارث مي‌برد گرچه سهم من يتقرب را مي‌برد بر فرض كه تازه اينها همه بحثهاي فقهي است كه در خيلي از موارد زن و مرد ارثشان يكي است در بعضي از موارد حالا دختر و پسر البته پسر دو برابر دختر مي‌برد ثانياً از راه ديگر از راه مهر تأمين مي‌شود از راه هزينه نفقه تأمين مي‌شود ثالثاً مگر مال معيار شرف است اين همه بيانات نوراني حضرت امير كه بالأخره محترمانه به انسانهاي سرمايه‌دار فرمود مواظب باش خدا تحقيرت كرده ديگر از اين لطيف‌تر در آن دو تا خطبه مفصل حضرت فرمود كسي كه زندگيش خيلي روبه راه است بايد بفهمد كه «ان الله حقره» منتها حالا نمي‌فهمد تقصير ما نيست اين كسي كه زندگيش روبه راه است بايد بفهمد خدا او را توهين كرده داشتن زياد در صورتي كه خود آدم قانعانه بسر ببرد بقيه را صرف توبيد و رفع نيازها و رفع تورم و رفع مشكلات اسلامي بكند اين عبادت است اما سعه بهره‌برداري يك تحقير ضمني را به همراه دارد حالا گذشته از همه اين معارف مگر داشتن كمال است؟ كه حالا اگر كسي ندارد نقص داشته باشد پس اين قابل فهم نيست اين يا ناظر به همان رهبر جنگ جمل است يا ناظر به خصوصيتهاي ديگر به هر تقدير اينها بحثش شده.

پرسش ...

پاسخ: خب همان جرياني كه در همان خطبه حضرت بعد از انصراف از جمل اين را فرموده خب بصره بيچاره چه تقصيري دارد كه حضرت اين همه مذمت درباره بصره كرده با اينكه كمتر شما مي‌بينيد رجال علمي و محدّث و مفسّر باشد مگر اينكه بالأخره در بصره درس خوانده يا از بصره بعد بيرون آمده ديگر بصره چه تقصيري دارد زمينتان اين‌چنين زمانتان اين‌چنين كم‌اند رجال علمي كه از بصره برخاست حالا جاي ديگر فضيلت دارد بصره فضيلت ندارد حالا يا ملاحظه مي‌فرماييد مي‌بينيد كه مي‌شود استفاده كرد كه اين قضيه حقيقيه است يا مربوط به خارج شخص است.

پرسش ...

پاسخ: بله مي‌پذيريم اما آنجا ثابت شده است كه اينجا.

پرسش ...

پاسخ: بله اينجا رجال ﴿قوّامون عَلي النساء﴾[33] هستند در همان كتاب هم ثابت شده است كه ما يك بحث داريم زن در مقابل مرد اين يك بحث علمي است يك وقت داريم زن در مقابل همسر آن رجال شوهرها هستند نه مردها نه هر مردي قيم و قيوم مرد است در داخله خانوادگي كه حرف آخر را مي‌زند مرد است او بايد مسكن تهيه كند او بايد هزينه تهيه كند او بايد لباس تهيه كند او بايد غذا تهيه كند او بايد حرف اول و آخر را بزند براي اينكه مسئول اين است نه اينكه هر مردي نسبت به هر زن قيم است در همان امور داخلي گاهي مي‌بينيد كه يك زني قيم مرد باشد مثل يك مادري است عالمه و عاقله و يك بچه هم دارد ولو آن بچه مجتهد هم هست وقتي مي‌گويد من راضي نيستم اين سفر را بروي و اين سفر باعث رنج من است در اينجا عقوق حرام است اين مي‌شود زن قيم مرد اما در داخله منزل آن بحث علمي اين است كه زن و مرد و مرد و زن از آن جهت كه دو صنف‌اند كدام افضل است؟ اين يك بحث است يك بحث است كه در داخله منزل زن و شوهر چه كسي بايد اداره امور را به عهده بگيرد؟ آن ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَبِما أَنْفَقُوا﴾ آن مرد در مقابل همسر خودش است نه مرد در مقابل زن خب اين بخشها را ذات اقدس الهي به عنوان براهين ذكر كرده حالا اگر يك مطلب جديدي هم باشد در فرصت ديگر ان‌شاءالله.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] یونس/سوره10، آیه67.
[2] روم/سوره30، آیه21.
[3] فتح/سوره48، آیه4.
[4] اعراف/سوره7، آیه24.
[5] طه/سوره20، آیه120.
[6] اعراف/سوره7، آیه22.
[7] ـ صراط مستقيم، ج1، ص114.
[8] طه/سوره20، آیه117.
[9] طه/سوره20، آیه122.
[10] اسراء/سوره17، آیه97.
[11] اعراف/سوره7، آیه190.
[12] بینه/سوره98، آیه1.
[13] احزاب/سوره33، آیه39.
[14] شعراء/سوره26، آیه22.
[15] زمر/سوره39، آیه3.
[16] یونس/سوره10، آیه18.
[17] انبیاء/سوره21، آیه63.
[18] اعراف/سوره7، آیه179.
[19] ـ مفاتيح الجنان، تعقيب نماز ظهر.
[20] قصص/سوره28، آیه78.
[21] نحل/سوره16، آیه53.
[22] ـ مفاتيح الجنان، تعقيب نماز ظهر.
[23] اعراف/سوره7، آیه179.
[24] بقره/سوره2، آیه74.
[25] اسراء/سوره17، آیه78.
[26] بقره/سوره2، آیه43.
[27] ـ كافي، ج5، ص10.
[28] ـ بحار الأنوار، ج79، ص193.
[29] ـ بحار الأنوار، ج79، ص193.
[30] ـ مفاتيح الجنان، مناجات المحبيّن.
[31] انفال/سوره8، آیه10.
[32] نساء/سوره4، آیه12.
[33] نساء/سوره4، آیه34.