78/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 188تا194
﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ ﴿فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَي اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ ﴿ولا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾
همانطوري كه در بحث گذشته روشن شد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به بخش پايانياش میرسد معمولاً بخش پاياني هر سوره با آن بخش ابتدائياش هماهنگ است در اوائل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» از آفرينش انسان و از آفرينش شيطان و از عداوت شيطان نسبت به انسان و از مسأله توحيد و شرك سخن به ميان آمد در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آن معنا به صورت ديگري دارد بازگو میشود مبدأ فاعلي آفرينش انسان را ذكر میكند كه خداست دعوت به توحيد را ضمناً بازگو میكند حقيقت زن و مرد يكي است آن را تشريح میكند و عداوت شيطان را نسبت به انسان را هم بازگو میكند و مهمترين عداوتي كه شيطان نسبت به انسان دارد مسأله شرك است آن را هم تشريح میكند و ادله فراواني براي اثبات توحيد خالقي و ربوبي و بطلان هرگونه شرك اقامه میكند كه تا پايان اين صفحه چندين دليل هست براي استحاله شرك و ضرورت توحيد هر كدام از اين اوصافي را كه ذات اقدس الهي بازگو میكند حد وسط برهاني است از براهين توحيد ربوبي و ابطال شرك در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود به اينكه ما انسان را نه در هنگام آفرينش آسمان و زمين شاهد قرار داديم نه در هنگام آفرينش خود او نه او میداند كه كل نظام چگونه آفريده شد و نه میفهمد كه آفرينش انسان چگونه بوده است ما بايد لحظه به لحظه اين معارف را براي او تبيين كنيم آيه 51 و52 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است ﴿ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ﴾ هر گونه اظهار اطلاعي انسان بخواهد درباره آفرينش نظام كيهاني بكند يك يا درباره كيفيت پرورش و آفرينش خود انسان بكند دو، همه اينها ناآگاهانه است براي اينكه او حضور نداشت و راه عقلي هم كه نيست ميماند راه وحي عقل در اينگونه مسائل جزئي چه اطلاعي دارد فقط از امكان اينها باخبر است چگونه ذات اقدس الهي آسمان و زمين را آفريد؟ چگونه انسان را آفريد؟ چه اطلاعي عقل دارد بنابراين نه حضور داشت كه تا از راه حس و تجربه درك كند نه راه عقلي است كه با برهان بتواند بفهمد تنها راهش وحي است وحي هم اين حدود را مشخص كرده است تا آنجايي كه مقدور ما بود به ما فهماند فرمود: ﴿ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ﴾ پس هر گونه داوري انسان درباره پيدايش و پرورش جهان و عالم آدم و عالم اين عالمانه نيست بعد خودش كه به عنوان صاحب وحي حقيقت آفرينش انسان را تشريح ميكند در موارد فراوان كه يكي از آنها آيه سيزده سورهٴ مباركهٴ «حجرات» است به اين صورت بيان فرمود كه ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثي وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾ اين براي مرحله بقا است نه براي مرحله حدوث يعني از آدم و حوا به بعد است فرمود همه شما را ما از يك پدر و يك مادر آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار دايم كه يك شناسنامه طبيعي باشد الآن شما در جريان مكه ميبينيد افراد را با آن شناسنامههاي طبيعيشان ميشناسيد يكي شرقي است يكي غربي است يكي ابيض است يكي اسود است كه اين يك شناسنامه طبيعي است ﴿وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾[1] تا يكديگر را بشناسيد و اين معيار ارزش نيست آن ابيض و اسود و امثال و ذالك معيار ارزش نيست شرقي و غربي بودن معيار ارزش نيست معيار ارزش تقوا است هر كس اتقاست اكرم خواهد بود اين درباره فرزندان آدم و حوا كه هم تكثير نسل بعدي اين است كه از پدر و مادر خلق میشوند و هم تكثير نسل ابتدايي هم اين بود كه از حضرت آدم و حوا (سلام الله عليهما) خلق شدهاند اما خود آدم و حوا را چگونه آفريد آن را در آيات فراوان ديگري بازگو كرد كه يكي از آن آيات همين جريان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه محل بحث است چه اينكه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم اين بحث گذشت.
مطلب ديگر آن است كه انسان تنهايي توان آن را ندارد كه مشكلات خود را حل كند بالآخره ديگري بايد مساعد او باشد و انسان مثل فرشته نيست كه قائم به شخص باشد چون مثل فرشته نيست بر اساس ﴿وَما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾[2] بر اساس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[3] پس انسان قائم به شخص نيست موجود به نوع است قائم به نوع است و قيام به نوع هم بدون توالد و تناسل و امثال ذالك ميسّر نيست اگر ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ و اگر انسان بايد بماند الي يوم القيامه چارهاي جز حفظ انسان به نوع نيست چون موجود شخصي كه نيست يا قائم به شخص كه نيست محفوظ به شخص كه نيست محفوظ به نوع است اگر وحدت نوعي دارد و شخصش محفوظ نيست ناچار نكاح ميطلبد از نكاح به عنوان سكينت و غشيان ياد كرده است هم ادب را رعايت كرده است و هم حرمت خانوادگي را گوشزد كرده است كه اين ناآرامي كه نسل جوان دارد اين بدون ازدواج حل نميشود با نصيحت و با وعده و با وعيد نميشود جامعهاي كه اكثري آن جواناند اين را آرام كرد اگر كسي در خانه يك پسر دارد خب به همان اندازه خانهاش مضطرب است اگر خانواده يك كشور يك كشور شصت ميليوني سي ميليونش فرض جوان بود سيميليون مضطرب دو مملكت است مملكتي كه سيميليون مضطرب دارد آرام نميشود اين نسل در اين سن نسل مضطرب است و تنها راه سكونت و سكينت او ازدواج است اين آشوبگر نيست و اين يك آشوب طبيعي است يك آشوب مقدسي است يك آشوب محمود و ممدوحي است اين نميخواهد آشوب بكند ولي آن را شوراندند اين نظام آفرينش آن را شوراند به زندگي مسالمتآميز با هم نوع بهترين راه اين است كه همين سي ميليون كه نيمي از اينها دخترند و نيمي از اينها پسر به فكر خودشون باشند قانعانه زندگي كنند كه زندگي قناعت حيات طيبه است از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) رسيده است به اينكه «﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾»[4] فرمود حيات طيبه قناعت است سادهترين راه و بهترين راه و لذيذترين راه راه قناعت است انسان هم آن آرامش طبيعي را حفظ ميكند هم ميتواند به مشكلات خود فائق بيايد چون اگر ناراضي بود و سعي كرد با پيچيدگيهاي تمدن و صنعت زندگي كند تازه اول دشواري اوست هرگز بيرون از جان آدم چيزي نيست كه باعث آرامش آدم بشود به هر تقدير فرمود به اينكه ما انسان را از زن و مرد آفريديم و براي آرامش هر مردي در دوران جواني كه در خود احساس اضطراب میكند يك سكينت و عامل سكينتي قرار داديم به عنوان همسر آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «روم» همين است فرمود: ﴿وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ اين اضطراب آيه الهي است و اگر نبود اين اضطراب كسي به فكر نكاح نبود طولي نميكشيد كه نسل منقرض ميشد مثل اينكه آن احساس گرسنگي آيه الهي است اگر كسي از گرسنگي رنج نبرد از تشنگي رنج نبرد و وقتي گرسنه ميشد احساس درد نميكرد خب حفظ غذا هم نبود و طولي نميكشيد كه در كوتاهترين مدت ميمرد غذا به اين بدن نرسد انسان ميميرد اين احساس گرسنگي احساس تشنگي از بهترين آيات الهي است فرمود ما اين احساس را در شما آفريديم كه به دنبال حفظ شخصتان برويد منتها به اين احساستان پاسخ مثبت بدهيد و به اندازهاي غذا بخوريد كه بدن جذب بكند اين بدن حكيم است چيزي را كه زائد باشد كه قبول نميكند دفع ميكند شما به زحمت ميافتيد خب چرا آدم چيزي را بخورد كه بايد دفع بكند مگر حد ضرورت بقيه ديگر آدم ميشود كنيفچي يعني انساني كه زائد غذا بخورد بيش از اندازه لازم غذا بخورد يك مأموري است مأمور كنيف است خب حيف است كه انسان بشود كنيفچي به هر تقدير فرمود به اينكه اين آيه الهي است كه در انسان احساس گرسنگي ميشود احسان تشنگي ميشود و اين آيه الهي است كه در جوان احسان ناآرامي ميشود اين براي آن است كه نو بماند.
پرسش ...
پاسخ: حالا انشاءالله آن را به عنوان تغشاها خواهيم گفت كه آن در بيان ﴿َلَمّا تَغَشّاها﴾ از آن آيه مباركه بقره هم به عنوان اينكه طرفين لباس يكديگرند استفاده ميشود اما در سكونت همين است.
پرسش ...
پاسخ: بله اما ادب قرآن اين است ببينيد شما هيچ جاي قرآن كريم ذات اقدس الهي زنها را به مردهاي بهشتي وعده نداد اين ادب قرآن است گرچه آنجا اين نعمت است طرز حرف زدن اديبانه حرف زدن عفيفانه سخن گفتن اين سبك قرآن است با اينكه آنها هم بالأخره همسراني دارند در بهشت ديگر اما اينطور نيست كه به زنها بگويد شما اگر مؤمنه بوديد ما به شما شوهران خوب در بهشت ميدهيم اما به انسانها شما ببينيد وقتي كه انسان بخواهد دختر خود را نوازش بكند ديگر نميگويد انشاءالله يك شوهر خوبي گيرت بيايد اما پسر خود را ميگويد انشاءالله داماد بشوي همسر خوب بگيري اين ادب عفيفانه را قرآن به آدم ياد ميدهد آنجا هم همينطور است زن هم دختر جوان هم احساس ناآرامش ميكند ناآرامي ﴿وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ اين آرامش شما را او تأمين ميكند اما ﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾[5] يك مودّت متقابل يك رحمت متقابل اين دو چيز است كه عامل تشكيل خانواده است دوستي عاقلانه و گذشت از اشتباهات يكديگر عاقلانه است.
پرسش ...
پاسخ: بله آن هم هست اما اين تا خواص پي ببرند طول ميكشد اما اوصافي را هم كه ذات اقدس الهي ذكر ميكند غالباً براي همان مؤنثات است عكواب هست اينها اتراب هستند كواعب هستند اينها همه اوصاف زنهاست ديگر ﴿لم يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جَانُّ﴾[6] هستند ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾[7] هستند اينها همه از اوصاف زنهاست خب.
فرمود به اينكه ﴿وجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ مهمترين آرامش همان مسئله نكاح است كه «النكاح سنتي»[8] اما ببينيد يك وقتي نر و ماده در سطح حيوانات با هم جمع ميشوند يك وقتي يك پسر جوان با دختر جوان در سايه ولايت اهل بيت ازدواج ميكنند چنين ازدواج را ميبينيد صبغه ملكوتي داد دين فرمود: «من تزوج فقد احرز نصف دينه»[9] خب اگر يك كار غريزي بود كه در حيوانات هم فراوان بود فرمود نصفي از دين پنجاه درصد دين با ازدواج حل است همين امر مادي را وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با منظر ملكوت دارد ميبيند ميگويد نكاح سنت من است «من تزوج فقد احرز نصف دينه» بالأخره انسان اگر چنانچه گرسنه است غذا ميخواهد مازاد ديگر گرسنگي كاذب است اگر كسي غذاي معتدل و قانعانه دارد آنوقت به سفره همسايه طمع كرده است ديگر اشتهاي كاذب است اگر كسي همسر دارد به ديگري به نامحرم نگاه كرد اين علاقه علاقه كاذب است علاقه صادق نيست يك بيان نوراني حضرت امير دارد كه در نهجالبلاغه هم هست حضرت داشت سخنراني ميكرد عدهاي هم پاي سخنراني حضرت بودند يك نامحرمي از كنار ميگذشت حضرت فرمود به اينكه «رمقت اعينهم اليها» فرمود مبادا نامحرمي اگر ديديد نگاه به او بكنيد اگر هم يك وقتي ميل داريد آن كسي كه در خانه شماست از همين است چيز ديگر نيست شما يك نياز طبيعي داريد كه در خانه شما هم هست اين دو نهجالبلاغه حضرت امير است آن خطبههاي بلند عرشي در آن است اين حرف ساده روز هم در آن هست فرمود مبادا يك وقتي شيطان فريبتان بدهد اين يك اشتهاي كاذبي است كه به شما ميگويد نگاه كنيد خب براي چه ميخواهيد نگاه كنيد؟ براي اينكه نيازتان را برطرف كنيد خب هماني كه در خانه داريد همين است ديگر در غذا هم همينطور است چرا گفتند به اينكه اگر كسي بيراهه پر بخورد عاقل نيست براي اينكه به ضرر خود اقدام كرده اين هم گفته اگر كسي گناه كرد عاقل نيست براي اينكه به ضرر خودش دارد اقدام ميكند.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر لذا امروز هم همين حديث نوراني كه از پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) همين است «من تزوج فقد احرز نصف دينه»[10] اين غريزه دو حيوانات هم هست اما پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) معصوم (عليه الصلاة و السلام) فرمود اگر كسي ازدواج كند پنجاه درصد دين خود را حل كرده پس معلوم ميشود كه نكاح يك امر ملكوتي است كه حافظ دين آدم است و آيهاي است از آيات الهي منتها انسان چون نميداند كه اين براي چه آفريده شده خيال ميكند مطلوب بالذات است آنهايي كه اهل اين راهند گفتند به اينكه لذت غذا خوردن مزد كارگري انسان است بيان ذلك اين است انسان تا غذا نخورد ميميرد يك و انسان مثل حيوان نيست كه غذاي او در سفره طبيعت آماده باشد مثل علف اين بايد تلاش و كوشش بكند غذاي مناسب خودش را تهيه بكند پخت و پز بكند شست و شو بكند رفت و روب بكند تا بالأخره يك غذايي تهيه بكند اين دو، اين همه زحمت دارد اين كه علفچر نيست كه تمام زحمتها را انسان براي چه بكند؟ ذات اقدس الهي فرمود اين زحمتهايي كه ميخواهي بكني هشت ساعت هفت ساعت كمتر بيشتر يك روز زحمت بكشي مال تهيه بكني غذا تهيه بكني خب بالأخره مزد كارگري تو را من ميدهم و آن اين است كه تو دم دهانت من يك چيزي ميمالم كه وقتي غذا ميخوري كيف ميكني آخر تو نميفهمي كه اين مزد كارگري تو است و اگر اين مزد بعد به تو نميدادم خب از غذا خوردن لذت نميبردي خب نميخوردي و ميمردي تو كه مثل حيوانات ديگر علفچر نيستي كه غذايت در سفره طبيعت آماده باشد انسان كه اين نيست انسان بايد چندين ساعت زحمت بكشد تا يك ظرف غذا تهيه كند خب كيست كه اين همه زحمتها را تحمل ميكند؟ ذات اقدس الهي مزد كارگرياش را همين داد گفت توي دهانت يك مزدي ميگذارم كه لذت ببري و اين مزد اين كار است تو نكاح هم همينطور است اگر نكاح لذت نميداشت كسي به دنبال انتخاب همسر نميرفت و نسل قطع ميشد يك مزدي را ذات اقدس الهي به او داد و آن لذت نكاح است اين خيال ميكند اين مطلوب بالذات است و حالي كه اين مزد تشكيل خانواده است خب بنابراين اين ميشود آيه الهي ذات اقدس الهي همانطور كه خلقت آسمان را خلقت زمين را خلقت انسان را خلقت چيزهاي ديگر را آيات خود ميداند اين انس زن و شوهر را آيه خود ميداند حفظ نوع را آيه خود ميداند ﴿وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾[11] كسي با اين صبغه شروع به نكاح بكند ميشود «من تزوج فقد احرز نصف دينه»[12] خب اين كه فرمود: ﴿ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ﴾[13] ما هنگام آفرينش انسانها آفرينش جهان انسانها را آگاه نكرديم فقط از راه وحي است اين خصوصيات ميفهمانيم از همين قبيل است خب در اينجا كه فرمود: ﴿لِيَسْكُنَ إِلَيْها﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود براي ما زن و مرد فرق نميكند آيه 97 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً ولَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اين كه قرآن ميفرمايد زن و مرد فرق نميكند با آنچه كه يك فمينيست غربي يا ماديگرا يا مانند آن ميگويد زن و مرد فرق نميكند اين خيلي فرق است يكي از باب سالبه به انتفاع موضوع است يكي از باب سالبه به انتفاع محمول بيان ذلك اين است آنها تمام انسانيت انسان را در هيكل ميدانند يك تمام انسانيت در همين بدن ميداند اين يك اين بدن هم دو قسم است يا زن است يا مرد اين دو بعد فتوا و تساوي ميدهد ميگويد زن و مرد در همه حقوق با هم مساويند تفاوتي ندارند كه سالبه به انتفاع محمول است يعني حقيقت زن و حقيقت مرد همين بدن است و اينها با هم تفاوتي ندارند اين سالبه به انتفاع محمول اما وقتي قرآن ميگويد كه زن و مرد با هم تفاوتي ندارند يعني آنجايي كه محور اصلي است اصلاًً ما نه زن داريم نه مرد انسانيت انسان را به روح او تشكيل ميدهند حقيقت انسان همان روح اوست اين يك و انبيا آمدند بر اساس ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ﴾ چيز ياد بدهند بر اساس ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[14] بپروراند، تربيت كنند شاگرد ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ﴾ روح انسان است شاگرد ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ روح انسان است و روح هم يك موجود مجرد است اين موجود مجرد نه زن است نه مرد بعد ميفرمايد چه زن چه مرد من كاري به آن ندارم اين تن است كه يا زن است يا مرد مگر ما آمديم كه تعليم كتاب و حكمت را به تن بدهيم يا به جان بدهيم مگر آمديم تزكيه را به تن بدهيم يا به جان بدهيم اين يك جامهاي است كه در بر كرده آمده پاي درس نشسته ما با جان كار داريم جان نه مذكر است نه مؤنث اگر قرآن ميگويد زن و مرد فرق نميكند از باب سالبه به انتفاع موضوع است يعني زن و مردي در كار نيست نه اينكه زن و مرد هست و تفاوت ندارند اين خيلي فرق ميكند با فمينيست خب حقيقت انسان هم جان آدم است وظايف هم بر اساس اين بدن تقسيم شده اگر كسي بدنش اينچنين ساخته شد وظيفهاش آن است بدنش آن چنان ساخته شد وظايفش آن است در خطوط كلي عقائد و اخلاق و فقه و عبادات هم شريكاند در خطوط جزئي به عنوان تن و بدن وظيفهها تقسيم شده لذا فرمود به اينكه ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾[15] فرق نميكند چه اين چه او نه اينكه يك زني داريم يك مردي داريم اينها با هم تفاوتي ندارند آنجا كه جاي ايمان است جاي زن و مرد نيست.
پرسش ...
پاسخ: خب بله مركب ميخواهد اما ما براي راكب تعليم و تزكيه آوردند.
پرسش ...
پاسخ: اينها را در تقسيم وظايف ملاحظه ميكنند بله به لحاظ مركب كه تن مركب روح است به لحاظ خصوصيتهاي مركب وظايف را تقسيم ميكنند وگرنه تمام بحثهاي تعليم كتاب و حكمت از يك سو تزكيه از سوي ديگر براي آن راكب است يعني براي روح.
پرسش ...
پاسخ: «يا ايهاالناس» «يا ايها الانسان» و امثال ذلك تن اينجور شد يك سلسله وظايفي را هم تقسيم ميشود در خود مردها هم همينطور است در خود زنها هم همينطور است.
بنابراين اينكه فرمود چه فرق نميكند ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ اگر كسي اين دو عنصر محوري را داشت يك، حسن فعلي كار خوب انجام بدهد دو حسن فاعلي آدم خوبي بود يعني مؤمن بود حيات طيبه به او بدهيد ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً﴾ اين حسن فعلي ﴿وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ اين حسن فاعلي كار خوب از انسان خوب انساني كه معتقد است و موحد است كار خوب ميكند و اگر ـ معاذالله ـ موحد نبود حسن فاعلي نداشت حسن فعلي او فقط به درد دنياي او ميخورد اگر كسي مؤمن نبود معتقد نبود موحد نبود حسن فاعلي نداشت هر چه هم حسن فعلي داشته باشد فقط در محدوده طبيعت ممكن است طرفي ببندد ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً﴾ يك ﴿وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ دو، آنگاه ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ بعد ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ يعني فرقي نميكند چه اين چه آن براي ما فرقي نميكند مثل اينكه شما فرمود اگر كسي مؤمن باشد چه عرب چه عجم اين معنايش اين نيست كه ما يك حقيقتي داريم به نام عرب يك حقيقتي داريم به نام عجم اين تن يا عرب است يا عجم وگرنه روح لاشرقي و لاغربي روح آدم كه ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[16] از آن مرحله بالا تنزل كرده است آنكه شرق و غرب ندارد آن نه عرب است نه عجم همانطوري كه نه زن است نه مرد خب اينكه فرمود اگر كسي اين كارها را انجام بدهد موحد خواهد بود از آيات الهي طرفي میبندد براي آن است كه خود عقل او ميگويد كه من كه در هنگام آفرينش عالم و آدم نبودم بايد بالأخره گوش به حرف خالق اينها بدهم خالق اينچنين معرفي كرده است.
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَلَمّا تَغَشّاها﴾ اين هم ادب عفيفانه را رعايت كرده است بالأخره مرد حجاب زن است نفرمود «فلما نكحها» اينطور نيست اين بايد غشيان باشد مثل ﴿وَاللَّيْلِ إِذا يَغْشاها﴾[17] يك چادري است بر پيكر زن مثل اينكه شب يك چادري است يك خيمهاي است بر پيكر اشياء ميپوشاند او را مسئول اوست مسئول و مدير داخلي اوست او بايد پردهافكن باشد در محدوده داخلي طرفين بايد حافظ اسرار يكديگر باشند حافظ آبروي يكديگر باشند اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ﴾[18] اسرار يكديگر را بايد حفظ بكنيد آبروي يكديگر را حفظ بكنيد همانطوري كه لباس انسان را از سرد و گرم حفظ بكند طرفين از زوجين بايد يكديگر را از سرد و گرم روزگار حفظ بكنند همانطور كه لباس اسرار درون را حفظ ميكند طرفين بايد اسرار درون را حفظ بكنند هرگز اسرار را به خانه داماد يا به خانه عروس منتقل نكنند ﴿هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ﴾ اينچنين است منتها چون مسئول داخلي و مدير داخلي مرد است ميفرمايد ﴿وَعاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾[19] به اين دستور ميدهد خب.
مطلب ديگر اينكه فرمود بعد از ﴿تَغَشّاها﴾ ميفرمايد ﴿حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا أَثْقَلَتْ﴾ اين ﴿أَثْقَلَتْ﴾ وقتي ميگويند زن مثقله شد مثل اين است كه بگوييم حامل مقرب اقربت، اقربت به آن حامل مقرب ميگويند اگر گفتيم حامل ديگر حامله نميگويند اينكه در كتابهاي فقهي و غير فقهي معمولاً مذكر ميآورند اسم فاعل را براي اينكه صفت مختص است ديگر صفت مختص همانطوري كه مثل طالق گذشت اين تا نميخواهد اين تا براي فرق بين مذكر و مؤنث است اگر يك صفتي مخصوص زن بود كه تاي فارقه نميآورند كه ميگويند حامل نه حامله ميگويند مرضع نه مرضعه آنجا هم ميگويند المقرب در كتابهاي فقهي در بحث صوم نميگويند مقربه ميگويند امراه مقرب يعني امراهاي كه قربت ولادتها نزديك است حالا مادر بشود الحامل المقرب نه الحامل المقربه اما در مقام فعل چون اينچنين نيست ضمير فعل مؤنث آورد فرمود: ﴿فَلَمّا أَثْقَلَتْ﴾ پس مثقل مثل مقرب يعني كسي كه بارش سنگين شد حالا ميخواهد با وضع مخاض اين فرزند را به دامن بياورد اين يك نمونه است در همه موارد بشر اينطور كه اگر دچار مشكل شد به يك جايي تكيه ميكند بعد وقتي اشكالش برطرف شد دوباره به حال اولي برميگردد اگر جريان مخاض را ذكر ميكند به عنوان تمثيل است نه تعيين اگر جريان كشتي سوار شدن را ﴿فإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[20] را ذكر ميكند به عنوان تمثيل است نه تعيين دو بيماريها هم همينطور است دو قرض و وام هم همينطور است هر جا آدم يك مشكلي دارد متوسل ميشود بعد كه اشكالش برطرف شد يادش ميرود دو غفلت زندگي ميكند ﴿لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً﴾ صالح همانطوري كه ميفرمايد «ولد صالح يدعو له»[21] تنها سلامت بدن نيست هم سلامت بدن و هم سلامت روح كه ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[22] و مانند آن است انسان سالم است كه باعث تأمين سعادت خود و سعادت پدر و مادر است «ولد صالح يدعو له» نشانهاش بود اين ﴿لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ چون شاكر اسم فاعل نيست صفت مشبهه هست انسان را به مرحله عبد شكور ميرساند كه هم قلباً شاكر است از نظر عقيده هم از اخلاق هم از نظر اعمال در مراحل سهگانه شاكر خواهد بود ﴿فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ اين جريان خبر سمره كه مرحوم شيخ طوسي از خاصه و بزرگاني از اهل سنت بازگو كردند اين صدر و ساقهاش مجعول است و منحوس است و مدسوس است و موضوع گذشته از اين اصلاً اين به عنوانش شأن نزول ذكر نشده يك، هيچ ارتباطي هم نظري هم به آيه ندارد دو، كه به عنوان تفسير ذكر بشود چون آنچه كه به عنوان روايت وارد ميشود يا به عنوان تاريخ وارد ميشود سه قسم است يا به عنوان شأن نزول است كه طليعه نزول است كه ميگويند يك چنين حادثهاي اتفاق افتاد در اين زمينه فلان آيه بعداً نازل شده است اين يك، دوم اينكه آيهاي نازل شده اين آيه را از معصوم (سلام الله عليه) سؤال كردند معناي اين آيه چيست حضرت يك توجيهي فرمود آن به عنوان تفسير آيه ذكر ميشود بعد از نزول آيه دو، سوم اينكه يك مطلبي است مرتجل مستقل به نفس هر كس برداشت خاص خودش را به حساب آيه ميآورد اين نه به عنوان شأن نزول ذكر شده نه به عنوان تفسير اين روايتي كه سر تا پايش جعل بود از سمره نقل شده اين نه به عنوان شأن نزول است نه به عنوان تفسير آيه نه در آن آمده به اينكه وقتي كه خدا ميخواست به آدم و حوا يك فرزندي بدهد كه اين فرزند بماند يك چنين اتفاقي افتاد بعد اين آيه نازل شد تا بشود شأن نزول كه از امام (سلام الله عليها) از پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) سؤال كردند كه اين آيه يعني چه كه پيغمبر معنا كرده باشد تفسير كرد اين دو، يك ساختگي بيروني است كه به دست كعب الاحبارها را به اين آيه مرتبط كردند پس جعل در اين مقام سوم است همين سمره يا همان حسن كه از سمره نقل كرد هم فتواي او در تفسير اين است كه مربوط به نوع انسان است و هم رواياتهايي كه سعيد بن جبير امثال و ذالك نقل كردهاند درباره تفسير اين آيه مربوط به نوع انسان است نه مربوط به آدم و حوا و هم آنچه را كه در عيون الاخبار از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) سؤال شده است كه مأمون سؤال كرده است كه حضرت فرمود اين براي فرزندان آدم است نه براي آدم يعني ذات اقدس الهي آدم و حوا را موحداً آفريد فرزندان آنها كم و بيش به اين وضع مبتلا شدند كه اين درست است پس آنچه كه از طريق ما نقل شده است و از طريق آنها هم نقل شده است تائيد ميكند كه براي انسان است در غالب موارد ذات اقدس الهي خلقت انسان را به بيان آن نوع ذكر ميكند ﴿قُتِلَ اْلإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ﴾[23] يا انسان خيال ميكند به اينكه ما ﴿يَقُولُ اْلإِنْسانُ أَإِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾[24] يعني طبيعت غالب انسانها اين است گرچه فطرتشان الهي است اينكه فرمود: ﴿يَقُولُ اْلإِنْسانُ أَإِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ كه انكار حشر است يا استنكار حشر است يا ﴿قُتِلَ اْلإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ﴾ كه درباره توحيد ربوبي و خالقي است اينها ناظر به غالب انسان است بعضي البته شأن نزول هم دارد بنابراين آنچه را كه نقل شده است هيچ ارتباطي به عنوان تفسير آيه يا شأن نزول آيه و امثال و ذلك ندارد اما اينكه عرض شد اين چندين حد وسط است براي اين است كه اولاً ذات اقدس الهي يك حقيقت نامتناهي است حقيقت نامتناهي جا براي قيد نميگذارد كه از اطلاق ذاتي وساطت ذاتي عدم تناهي ذات بر توحيدش استدلال بشود ﴿فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ الله برتر از آن است كه شريك داشته باشد اين يك، اين يك برهان كه خدا شريكبردار نيست ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾[25] كه در بحث سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت اين از باب اتحاد شاهد و مدعي نيست كه خودش ادعا كند «لا إِلهَ إِلاّ أنا فاعلم انه لا إِلهَ إِلاّ انا» كه در قرآن اين كريمه آمده بعد هم بفرمايد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ تا آن شبهه وارد بشود كه از باب اتحاد شاهد و مدعي است اين ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ يعني الوهيت شهادت ميدهند كه شريكبردار نيست خدايي با دوتايي نميسازد جايي را خالي نميگذارد كه تا ديگري بيايد پر كند اگر يك حقيقتي است نامتناهي جا براي خالق ديگر نيست اين يك اين يك برهان با يك حد وسط راه خاص خودش را دارد برهان ديگر ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً﴾ شما ميخواهيد يك مبدأيي را كه خالق نيست يك موجودي را كه خالق نيست آن را به جاي خالق بنشانيد خب اين كذب است ديگر اين دو، سوم غياث سوم استدلال سوم حد وسطش اين است ﴿وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ آيا مخلوق را ميخواهد به جاي خالق بنشانيد، چهارم ﴿ولا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً﴾ يك كسي را كه كاري هم براي شما نميتواند انجام بدهد وصفي از اوصاف الهي را ندارد ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾[26] اينها كه نصير نيستند كه چرا يك كسي كه نميتواند شما را ياري كند او را خالق تلقي ميكنيد پنجم ﴿وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ كسي كه نميتواند از خودش حمايت بكند چه خدايي است همه اينها ميبينيد حد وسط است برهان جداگانه ميخواهد منتها اقواي از همه آنها ﴿فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ است آنها مراحل وسطي است حد وسط بعدي و برهان بعدي است ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَتَّبِعُوكُمْ﴾ حالا در صورتي كه منظور اين باشد شما اگر از اين بتها بخواهيد كه خودشان كه كاري از آنها ساخته نيست نه ميتوانند شما را ياري بكنند نه ميتوانند خودشان را ياري كنند اگر شما بخواهيد آنها را رهبري بكنيد آنها نميتوانند پيروي كنند نه رهبري از آنها ساخته است نه پيروي نه تابعاند نه متبوع خب چرا اينها را ميپرستيد نه ميتوانند مطبوع باشند نه ميتوانند تابع، تابع بايد حرفش را بشنود درك كند كه به دنبال شما راه بيافتد ديگر ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَتَّبِعُوكُمْ﴾ اما اگر منظور اين باشد كه خطاب به مؤمنين و موحدين اين است كه موحدين مؤمنين شما اگر اين مشركين را به دين و به توحيد دعوت كنيد آنها حرف شما را گوش نميدهند خب آن ديگر از بحث بيرون است ولي چون صدر و زيل درباره همان اصنام و اوثان است و تناسب اقتضا ميكند كه اين جمله ديگر ناظر به همان بتها باشد ﴿سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ فرق نميكند چه اينها را بخوانيد چه نخوانيد يكسان است براي اينكه اينها درك نميكند اين عطف جمله اسميه بر جمله فعليه براي دو نكته است يكي اينكه باطن اين جمله اسميه ﴿أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ ام صمتم هست يعني جمله فعليه است يا تصمتون است و يكي اينكه همان كه در بحث اشاره شده چون پايان آيات ديگر به واو و نون ختم ميشود اين هم با واو و نون ختم ميشود بعد ميفرمايد به اينكه ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ﴾ و قانون حكم الامثال في ما يجوز و في ما لا يجوز واحد يك برهان ديگر خب شما چرا خودتان خالق نيستيد براي اينكه عاجزيد نيازمنديد و مانند آن صنم و وثن هم مثل شمايند حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد اگر جايز نيست كه شما خالق باشيد رب باشيد جايز هم نيست كه آنها خالق و رب باشند چون آنها مثل شمايند اين در حد اعلايي از تمثيل است آن واقعيت تمثيل است كه نه از شما بدترند براي اينكه شما بالأخره مجاري ادراكي داريد صمع و بصر داريد مجاري تحريكي داريد دست و پا داريد آنها اين را هم ندارند اين برهان اولويت است اگر شما خالق نيستند و رب نيستند آنها به طريق اولي يكي از راه تساوي يكي هم از راه اولويت ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ﴾ خب آن هم مخلوق است آن هم يك چوبي است كه بالأخره اگر ستاره باشد همين است اگر عيسي (سلام الله عليه) باشد همين است منتها يك انساني است كاملتر انسان كامل بالأخره از ذات خود كه چيزي ندارد كه يك آيينه خوبي است ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ﴾ ميگوييد نه بخوانيد تا اجابت كنند شما هرچند هم بخواهيد كاري از آنها ساخته نيست ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا﴾[27] اين درباره اين بتها ناظر به آن است كه آنچه را كه ما گفتيم بر فرض تساوي بود كه ﴿عِبادٌ أَمْثالُكُمْ﴾ اما آن حرف راست نهايي را ميخواهيم بزنيم نه مثل شما نيستند كه البته در اينكه اصل مخلوقيت اصل نياز در درجت مثل شمايند اما خصوصيتها را بررسي بكنيم هرگز مثل شما نيستند ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا﴾ خود شما ارجل داريد ﴿اَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها﴾ بله شما دست داريد كه با آن دست حمله ميكنيد ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها﴾ آيا آنها داراي چشمند كه با آن چشم شما را ببينند ولي شما داراي چشم هستيد ﴿أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها﴾ آيا داراي گوشند كه با آن گوش بشنوند ولي شما هستيد ﴿قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾[28] .
«والحمد لله رب العالمين»