درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 188تا193

 

﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ ﴿فَلَمّا آتاهُما صالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ ﴿وَلا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾

 

كم كم سوره مباركه «اعراف» به بخش پاياني‌اش مي‌رسد معمولاً سور قرآن كريم اين‌طور است كه صدر و ساقه‌اش يك حقيقت واحده‌اي را ارائه مي‌كند و از باب رد العجز الي الصدر به آن بخش ابتدايي‌اش بر می‌گردد در بخش ابتدايي سوره مباركه «اعراف» انسان‌شناسي در سايه توحيد الهي و نفي هر گونه شرك تشريح شده است در طليعه همين سوره فرمود به اينكه ما شما را آفريديم به عنوان حقيقت واحده ﴿لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي اْلأَرْضِ وَجَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ ٭ وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ﴾[1] كه اينها در بخش ابتدايي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است در بخش پاياني هم باز به انسان شناسي و تبيين حقيقت انسان و ضرورت توحيد و استحاله شرك مي‌پردازد اولاً شأن نزولي در كار نيست قصه قابل اعتمادي در كار نيست بر فرض هم اگر شأن نزولي باشد و قصه صحيح باشد اين شأن نزولها و قصه‌ها مخصّص و مقيد آيه نيستند بلكه آيه به عموم اطلاق خود باقي است كه الآن كم كم طليعه جم‌بندي نهايي سوره مباركه «اعراف» است اين مطلب اول.

مطلب دوم آن است كه همان طوري كه در صدر اين سوره اصل خلقت انسان را بازگو فرمود الآن حقيقت انسان و اشتراك زن و مرد در حقيقت و سجيعه انسانها را به طور عالي ذكر می‌كند فرمود: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾ يعني شما از يك حقيقت خلق شديد و زنها هم از همان حقيقت‌اند اين‌چنين نيست كه شما مردها به يك جا منتهي بشويد و زنها به آن اصل واحد منتهي نشوند بلكه زنها هم مثل شما به يك حقيقت منتهي می‌شوند گاهي مبدأ مادي اين حقيقت را ذكر می‌كند مثل اينكه می‌فرمايد خداوند انسان را از طين و تراب حمأ مسنون صلصال كالفخار و مانند آن آفريده است گاهي آن حقيقت نوعي را يادآور می‌شود نظير آنچه كه در آغاز سوره مباركه «نساء» گذشت و آنچه كه در اين آيات سوره مباركه «اعراف» مطرح است كه شما حقيقتتان نوعييتتان يكي است شما انواع متعدد نيستيد زن و مرد از يك حقيقت‌اند شما هم مجموعتان يك حقيقت است و آفرينش زن هم براي آن است كه آرامش مرد را فراهم بكند چه اينكه آرامش مرد هم در سايه سكينت با زن حل می‌شود يك وقت است كه سخن از غريزه است آن غريزه در گياهان هم هست در حيوانات هم هست در هر نر و ماده هم هست آن را قرآن خيلي بها نمی‌دهد چون آنچه را كه اساس تشكيل خانواده است همان مودّت عقلي است نه دوستي غريزي ﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾[2] اين مودّت و دوستي وقتي بر اساس عقل بود سن زن و شوهر هر چه بالا آمده اين دوستي بيشتر می‌شود و اساس خانواده محكم‌تر می‌شود و اگر اين دوستي بر اساس جواني و غريزه باشد همين كه سن مقداري بالا آمده و غريزه افت كرده آن دوستي هم ضعيف می‌شود و اساس خانواده متلاشي می‌شود آن مودّت عقلي و ايماني محور تشكيل خانواده است آن را ذات اقدس الهي اساس تشكيل خانواده قرار داد به كنارش هم رحمت را ذكر كرد فرمود: ﴿لِيَسْكُنَ إِلَيْها﴾ سكوت كه نيست سكون است و قلب فقط در سايه امور معنوي آرام می‌شود و اين حقيقت انسانها كه يكي است و حقيقت زن و مرد كه يكي است اين حقيقت گاهي در اثر ابتلاي به آن دشمن درون يا قساوت دشمن بيرون گرفتار شرك می‌شود جريان اينكه انسان در حال عادي از آن توحيد طرفي نمی‌بندد و اگر احساس خطر كرده است موحدانه به سر می‌برد و از آن توحيدش ظهور می‌كند اين به صورت يك داستاني در آمده است يك تمثيلي بيان شده است وگرنه اين‌چنين نيست كه در خصوص جريان بارداري زن اين مطرح باشد آيه می‌خواهد بفرمايد كه شما همه انسانها يك حقيقتيد اين مطلب اول، زن و مرد در حقيقت سهيم‌اند اين هم مطلب دوم، آنچه اساس خانواده را تشكيل می‌دهد سكينت و آرامش و طمأنينه است اين هم مطلب سوم آنچه كه بر همگان لازم است آن است كه در جميع احوال موحد باشد اين هم مطلب چهارم، آنچه كه بشرهاي عادي به او مبتلا هستند اين است كه در حال عادي مشركانه زندگي می‌كنند و در حال تلخي و مصيبت و احساس درد و فقر و رنج موحدانه به سر می‌برند همين كه مشكلشان برطرف شد دوباره به آن حالت عادي رفاه‌طلبي مشركانه برمی‌گردند اين اختصاصي به آدم و هوا ندارد اين اختصاصي به مسئله فرزندداري ندارد اين اختصاصي به مشكل زايمان ندارد هر مشكلي همين‌طور است بنابراين اينكه ما در جريان روز عاشورا می‌گوييم «اللهم ان هذا يوم تبركت به بنو اُميه»[3] نه يعني خصوص اين روز يعني اين نوع روزها وگرنه در هر روزي انسان زيارت عاشورا را می‌خواند و مستحب است كه بخواند اين‌چنين نيست كه وقتي می‌گويد «اللهم ان هذا» به جاي هذا بگويد ذلك يا آن روز مشخص را به ذهن بياورد و به او اشاره بكند نه آن تبديل هذا به ذلك لازم است يك، نه احضار آن روز مشخص لازم است كه بگويد «اللهم ان هذا» يعني آن روز مشخص يوم‌الطف را كه سالار شهيدان (سلام الله عليه) شربت شهادت را نوشيدند او را به ذهن بياورد بعد بگويد «اللهم ان هذا» اين كار هم لازم نيست بلكه اين حقيقت اين روزي كه بالأخره حق شكست می‌خورد و باطل پيروز می‌شود روز نشاط هر ستمگري است «اللهم ان هذا يوم تبركت به بنو اُميه»[4] و منظور از اين بنواميه هم خصوص آن امويان سال 61 هجري نيست هر روزي كه بالأخره گفتند «كل يوم عاشورا وكل أرضٍ كربلا» ناظر به آن حقيقت نوعيه است اين حقيقت نوعيه يك منشأي داشت يوم الطف بود بقيه از آن منشأ نشأت می‌گيرند همه فروع آن اصل است همه نشانه‌هاي آن اصل است اين لطيفه را هم جناب امام رازي در تفسيرش هم دارد منتها ايشان جريان يوم عاشورا را از جاي ديگري ذكر می‌كند ميگويد اينكه ما می‌گوييم روز عاشورا روز ظهور موساي كليم است بر فرعون منظور روز شخصي نيست شخص موساي كليم نيست منظور شخص فرعون پليد نيست يعني روز ظهور حق بر باطل منتها آن اصلش در جريان حضرت موساي كليم گذشت و فروعاتش و شقوق و شعبش بعدها پديد می‌آيد بنابراين آن قصه كه صدر و ساقه‌اش مجعول است آن قصه نه با خودش می‌سازد نه با آيه می‌سازد نه با روايات می‌سازد و نه با عقل چنين چيزي به تعبير مرحوم شيخ طوسي تا برسد مرحوم علامه طباطبايي همه اين بزرگان گفتند كه اينها از اسرائيليات است لايؤول عليها در بين مفسران اهل سنت هم هم امام رازي گفته هم قرطبي در جامع الاحكام خودش گفته كه اينها از اسرائيلياتي است كه لايؤول عليها اين تعبير لايؤول عليها مال قرطبي است در جامع الاحكام اما اينكه اين اصل قصه اصلي ندارد داستان ساخته است و خرافي است و قصه اصلي ندارد را هم علماي شيعه گفتند هم علماي سني منتها تعبيرات لايؤول عليها من الاسرائيليات است اينها فرق می‌كند اين را هم سيدنا الاستاد در الميزان فرموده است هم قرطبي در جامع الاحكام خودش ياد كرده است پس اصل قصه مجعول است براي اينكه اين قصه اول و آخرش با خودش نمی‌سازد بعد با آيه نمی‌سازد بعد با روايات نمی‌سازد بعد با دليل عقل نمی‌سازد وجوهش هم در بحث ديروز گذشت عمده آن است كه طبع انسان يك چيز است فطرت انسان چيز ديگر است انسان اگر يك واحد حقيقي بسيط بود نظير فرشته‌ها آن «و حالي في خدمتك سرمداً»[5] بود اما چون يك طبيعتي دارد كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[6] يك فطرتي دارد كه ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[7] اين درگيري بين طبيعت و ماوراي طبيعت هميشه هست اگر كسي بتواند آن ماوراي طبيعت را آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ را بر اين ﴿خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ پيروز كند نتيجه‌اش همان استجابت دعاي كميل است كه «و حالي في خدمتك سرمداً» اگر خداي ناكرده جنبه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ بر ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ غالب شد اين ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾[8] هر جا برود از هر راهي هم حركت كند بهره‌اي نخواهد برد اين نزاع و درگيري هميشه هست ذات اقدس الهي اين حقيقت را به صورت اين قصه و داستان بيان كرده كه اگر انسان يك مشكلي داشته باشد می‌گويد يا الله وقتي مشكلش حل شد دوباره به آن حالت غفلت و نسيان و عصيان و اينها بر می‌گردد وگرنه سخن از ابليس نيست اگر ابليس بود خب ضمير را مفرد می‌آورد يك و وصف را هم مفرد ذكر می‌كرد دو، در حالي كه درباره اينها فرمود: ﴿لَهُ شُرَكاءَ﴾ نه شريك‌اند بعد برهاني هم كه ذات اقدس الهي اقامه كرده است فرمود: ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً﴾[9] نفرمود «أَيُشْرِكُونَ من لا يَخْلُقُ» از شيطان به عنوان من ياد می‌كند نه به عنوان ما كلمه من كه براي ذوي العقول است نام می‌برد نه كلمه ما كه براي غير ذوي العقول است نظير اصنام و اوثان بنابراين با سياق آيات هم هرگز هماهنگ نيست پس آن قصه‌ها را اصلاً بايد اسرائيلي دانسته و بين الغي و دامن مطهر آدم و هوا (سلام الله عليها) هم به اين گردها آلوده نخواهد شد كه اين آدم و هوا تعهد كرده‌اند كه اگر خدا به آنها فرزند صالحي داد شاكر باشند ولي وقتي خدا به آنها فرزند صالحي داد براي خدا شريك قائل شدند _معاذالله_ خب پس اصلش اين است اين طبع بشرهاي عادي است وقتي انسان نكاح كرد در طليعه امر كه يك نطفه‌اي بيش نيست باربرداري براي همسر آسان است و آن‌گاه بار را نگه می‌دارد اما وقتي دوران زايمان و مخاض فرا رسيد احساس سنگيني می‌كند اين را قرطبي در جامع الاحكام دارد اين بار چون بار سنگيني است اگر براي رضاي خدا اين بار را تحمل كرد و در دوران نفاس مثلاً در گذشت ثواب شهادت را دارد براي اينكه بار سنگين الهي را دارد تحمل می‌كند ﴿فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما﴾ كه ﴿لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ اين صالح هم می‌تواند سليم و سوي و مستوي الخلقه بدني باشد هم البته معنوي چون معنويتش اولي است اين تأكيد ﴿لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ نشانه آن است كه اضطرار و اضطرابش را زياد می‌كند ﴿فَلَمّا آتاهُما صالِحًا﴾ وقتي ذات اقدس الهي به اين پدر و مادر فرزند صالح عطا كرد آن‌گاه ﴿جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما﴾ اگر آدمهاي عادي هم می‌گويند تغذيه‌اش خوب بود رعايت دستور پزشك بود مراقبت مادر بود رعايت راهنماييهاي پدر بود اينها و اگر يك مقداري ذائقه نجومي دارند می‌گويند اين كواكب و ستاره‌ها و طالعهاي ما نقشي داشت در اينكه اين فرزند سالم به دنيا بيايد اگر وثني و صنمي و امثال ذلك‌اند می‌گويند اين ارباب متفرقون اين بتها اين صنم و وثنها نسبت به ما احسان كردند بالأخره هر كس در اين كار چيزي را سهيم می‌داند در حالي كه ﴿هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي اْلأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ﴾[10] بدون شريك اين كار را كرده ﴿وَاللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُم﴾[11] بدون شريك اين كار را كرده آن‌كه ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾[12] در دوران سازندگي و بارداري و لحظه به لحظه كارش را انجام داده خداي سبحان بود بدون شريك آن‌گاه اينها براي خودشان يا حسن تغذيه را يا دستور پزشك معالج را يا آثار نجومي اختران را يا اثر بتها را شريك خدا قرار می‌دادند ﴿جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما﴾ اولاً فرمود: ﴿فَتَعالَي اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ ذات اقدس الهي برتر از آن است كه اينها برتر از هر چيزي است كه اينها بر او شريك قرار دهند اين ﴿يُشْرِكُونَ﴾ را جمع آورده چون هر كسي بالأخره يك چيزي را شريك خدا قرار می‌دهد آن‌گاه ذات اقدس الهي بعد اين جمع‌بندي برهان اقامه می‌كند بر ضرورت توحيد و استحاله شرك ضرورت توحيد آن است كه تمام كارها را خدا كرده و هيچ كسي در اين كار نقشي نداشته استحاله شرك آن است كه شما كسي را شريك خدا قرار داده‌ايد كه كاري انجام نداده است غير خالق را شريك خالق قرار داده‌ايد ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً﴾ اين نكره هم در سياق نفي است اگر آن مسائل طبيعي و پزشكي كاري از كه هيچ چيز را نيافريده اگر مسائل رياضي و نجومي و فلكي كه هيچ كاري از ستاره‌ها ساخته نيست اگر جريان اصنام و اوثان است هيچ كاري از اينها ساخته نيست اين كان تامه كه غير خدا خالق نيست نمی‌شود غير خالق را شريك خالق قرار داد اين يكي، بعد فرمود نه اينكه اينها خالق نيستند بلكه مخلوق‌اند نه تنها اينها چيزي را نيافريدند بلكه خودشان مخلوق خدايند ﴿وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ اينها تنها خالق نيستند بلكه مخلوق‌اند خب اينها مراتب كان تامه است اين ليس تامه بود اين كانه تامه بعد راجع به كان ناقصه فرمود: ﴿وَلا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً﴾ كاري هم از اينها ساخته نيست نه اينكه تنها شما را نيافريدند يا فرزند شما را نيافريدند بخواهند مخلوق را ياري بدهند كه نصرت بعد از خلقت است فرع بر خلقت است وصفي از اوصاف را به مخلوق رجوع دادن است اين كان ناقصه اينها از آنها ساخته نيست ﴿وَلا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا﴾ نه خودشان را می‌توانند ياري كنند نه شما را مي‌توانند ياري كنند اين بتها مشركين را اين شركا آن مشركين را ياري نمي‌كنند ﴿وَلا يَسْتَطيعُونَ﴾ اين شركاء «للمشركين نصراً» يعني اين صنم يا وثن يا موجود ديگري كه مشركين او را شريك الله قرار دادند اين شركاي جعلي كمكي به اين مشركين نمی‌كند نمی‌توانند بكنند ﴿وَلا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾ نه تنها به مشركين نمي‌توانند كمك بكنند خودشان را هم نمي‌توانند درياب‌اند كمك بكنند اين همان است كه ﴿وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[13] اگر مگسي روي اين بتها بنشيند نمی‌توانند از خودشان دفاع بكنند ﴿ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ پس اين شركا نه تنها ناصر مشرك نيستند ناصر خودشان هم نيستند هيچ كاري از آنها ساخته نيست مبادا كه خيال بكنند كه اينكه اين درباره بتها صادق است اما درباره ستاره‌ها شايد صادق نباشد يا درباره ستاره‌ها صادق است درباره فرشتگاني كه اينها را می‌پرستيدند صادق نيست يا درباره فرشتگان صادق نيست درباره انسانها صادق نيست براي اينكه انسانها می‌توانند از خود حمايت بكنند انسان اگر ذات اقدس الهي نخواهد هرگز نمی‌تواند مشكل خودش را حل كند انسان كسي است كه بايد بگويد «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد، أنام و أصبح و أبصر و أتفكر و أتكلم و أكتب و آكل و أنام و أستيقظ» اين قيام و قعود يك عبره است اينكه براي نماز نيست چون نماز ما داريم اصل توحيد را ياد مي‌گيريم اين است كه مرحوم صاحب جواهر و ديگران بگو «بحول الله [تعالي] و قوته أقوم و أقعد و أركع و أسجد»[14] خب اين در نماز ما ياد مي‌گيريم كه همه خواب و بيداري ما هم به حول و قوه خداست قيام و قعود ما رفت و آمد ما نشست و برخاست ما شنيدن و گفتن ما خوب اگر كسي ميهمان حول قوه الهي است در جميع شئون اين هرگز نمی‌تواند به حول قوه الهي خودش را ياري كند مشكل خودش را حل كند خب.

پرسش: ...

پاسخ: اينجا با قرينه همراه است اصل بر اين است كه اگر چنانچه ابليس بود خوب مي‌گفت: ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ﴾ ديگر بايد هم مفرد مي‌آورد و هو مخلوق نه ﴿وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ خب.

پس از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست اين برهان عقلي و استحاله شرك و ضرورت توحيد بعد تتمه برهان برهان ديگر فرمود از اين اصنام و اوثان كاري ساخته نيست ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَتَّبِعُوكُمْ﴾ اگر اين بتها را مي‌خواهيد دعوت به هدايت كنيد اينها قدرت درك ندارند كه به دنبال هدايت شما هدايت بشوند يك، يا مشركين را بخواهيد هدايت كنيد اين مشركين معارف را درك نمي‌كنند كه از تو هدايت بپذيرند در درجه اول به شركاء برمي‌گردد بعد به تبع آنها به مشركين بعد فرمود به مشركين خطاب مي‌كند كه ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُم﴾ آن شركا را ﴿إِلَي الْهُدي﴾ را ﴿لا يَتَّبِعُوكُمْ﴾ چون از آنها كاري ساخته نيست چون قسمت مهم مورد ابتلاي مردم حجاز همين بت‌پرستي بود لذا در آيه بعد مي‌فرمايد كه اين بتها را چرا تكريم می‌كنيد؟ ﴿ألَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها اَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها﴾[15] مي‌بينيد قرآن كريم در عين حال كه آيات فراواني دارد كه بسياري از حكما در آن مي‌مانند بسياري از صاحب‌نظران بلكه صاحب‌بصران در آ، لنگ‌اند ولي مطلبي كه قابل فهم نباشد اصلاً در قرآن كريم نيست بيان ذلك اين است يعني جمع بين اين دو مطلب يك مطلب اين است كه در قرآن كريم آياتي است كه بسيار استي حكماي در آن مي‌مانند يك وقت است كه هيچ مطلبي در قرآن نيست مگر اينكه قابل فهم است براي ساده‌ترين افراد اما آنچه يك آياتي كه حكما در آن مي‌مانند نظير آيات سوره مباركه اول «حديد» آخر «حشر» سوره «توحيد» كه ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾[16] در عين حال كه اول است در آخر است در عين حال كه آخر است اول است اوليتش عين آخريت است آخريتش عين اوليت است ظهورش عين بطون است بطونش عين ظهور است هر جا باشيد با شما است ﴿وهومَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[17] و مانند آن با همه هست ولي رقم‌پذير نيست اگر شما دو نفريد او ثالث شماست ولي جمعا سه نفر نمي‌شويد اگر چهار نفريد او خامس چهار نفر است ولي باز رقم‌شماري كنيد عددشماري كنيد ديگر پنج نفر نيستند هر جور بشماريد چهار نفريد ولي يك كسي هست كه پنجمي چهار نفره است نه خامس خمسه آن ثالث ثلاثه كفر است خامس خمسه كفر است رابع اربعه كفر است اما رابع ثلاثه توحيد ناب است خامس اربعه توحيد ناب است شما هر گونه بخواهيد سرشماري بكنيد چهار نفريد ولي كسي هم هست كه خامس خمسه نيست خامس اربعه است اينها را بيان كرده كه اگر شما مثلاً مدتها براي كسي كه چندين سال درس حوزوي خوانده بخواهيد با يكي دو جلسه حل كنيد نمي‌توانيد به زحمت تازه تصور مي‌كند كه خوب چطور ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[18] ثالث ثلاثه كفر است اما رابع ثلاثه توحيد است ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ﴾[19] چه فرق است بين رابع ثلاثه كه توحيد است و ثالث ثلاثه كه كفر است؟ اين يك مطلبي نيست كه حالا با دو سه روز حل بشود اما ذات اقدس الهي همين مطالب را با قصه و داستان و مثل و تشبيه و تمثيل و امثال و ذلك آن‌قدر ترقيق مي‌كند كه به دست همه مردم مي‌افتد يعني همه مردم مي‌فهمند كه خدا يك موجودي است كه از سنخ آنها نيست ولي با آنهاست ولو نتوانند استدلالي كنند برهاني كنند به صورت اصطلاح سخن بگويند و مانند آنها هر موحدي مي‌تواند هر جا باشي بالأخره خدا او را مي‌بيند و خدا هم از سنخ رقم و عدد و كم و اينها نيست اين اجماللش را مي‌فهمد اينها از اين از همان سنخ است فرمود مگر آخر اينها دست دارند اينها پا دارند اينها گوش دارند اينها چشم دارند آخر چرا اينها را احترام مي‌كنيد اين ديگر نياز نيست به براي صاحب‌نظر و براي حكيم براي يك صاحب‌بصر برهان اقامه مي‌كنند كه ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها﴾[20] خوب اين احتياجي ندارد براي يك حكيم كه بگويد مگر اين بتها دست و پا دارند همان كه می‌فرمايد: ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ﴾[21] كافي است او مي‌فهمد براي حكيم كه برهان اقامه نمي‌كنند كه اين دست و پا دارد حالا با دست و پايش هم همان‌طور است آن حكيم مي‌گويد كه عيساي مسيح هم بنده است؟ اين صنم و وثن و يك تكه چوب هم بنده خداست ﴿اِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ حكيم آن اول را خوب مي‌فهمد ﴿أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾ حكيم مي‌فهمد به اينكه مخلوق كه نمي‌تواند كه معقول باشد كه اين فرق نمي‌كند چه عيسي مسيح باشد چه يك تكه چوب عيسي هم بنده خداست ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[22] يا عيسي ثالث ثلاثه است الله ثالث ثلاثه است و مانند آن يا مسيح ابن‌الله است چون مخلوق نمي‌تواند كار خالق را انجام بدهد رب باشد آن ديگر نياز ندارد كه براي او اين مطلب را تبيين كنيد مگر كه اين چوب پا دارد او مي‌گويد كه پا داشته باشد يا نداشته باشد آسماني باشد يا زميني باشد مخلوق بنده خداست پيغمبر باشد يا غير پيغمبر البته درجاتشان فرق مي‌كند ايمانشان كمالشان فرق مي‌كند اما بالأخره بنده خدايند ولي همين مطلب را براي اينكه وثني حجاز و صنمي حجاز بفهمد مي‌فرمايد به اينكه اين بتها را چرا تعظيم مي‌كنيد ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها﴾[23] اينها پا دارند كه با او راه بروند دست دارند كه با آن دست بطش و حمله كنند چشم دارند كه با آن چشم ببينند گوش دارند كه با آن گوشها بشنوند چه [چيزي] از اينها ساخته است مي‌بينيد آن مطالب عميق را آن‌قدر تنزل مي‌دهد توضيح عامي ترين عوام هم مي‌توانند بفهمند لذا هيچ مطلبي در قرآن كريم نيست كه ساده‌ترين ساده‌انديشان نتوانند بفهمند همه مطالب را همه انسانها مي‌فهمند يك، بعضي از آيات است كه عمقش براي افراد خاص است اين دو.

پرسش: ...

پاسخ: خوب او را هم به صورت ديگر سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمود به اينكه آن هم از باب اينكه آيات آنهم آيات قرآني است و حروف هم يكديگر را معنا مي‌كنند و پيام حرف بيش از بيست و جهي كه گفتند نظير آيات ديگر است كه وجوه فراوان است هر كدام از اينها كه تفسيري براي حروف مقطعه گفتند قابل فهم است براي همه گفتند قرآن از همين حروف تشكيل نمي‌شود رمز است بر محتواي اين آيه اين معنا را هم مي‌فهمد خب.

فرمود: ﴿إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ چه بخواهيد چه نخواهيد اين ظاهرش اين است كه«أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ لم تَدْعُوهُمْ» يا «ام اتنم صمتم» اما براي اينكه فواصل آيات كه همه‌شان با نون ختم مي‌شود هماهنگ باشد مثل آن ﴿ يُؤْمِنُونَ﴾[24] ﴿شّاكِرينَ﴾ ﴿يُشْرِكُونَ﴾ ﴿يَنْصُرُونَ﴾ ﴿صامِتُونَ﴾ ﴿تُنْظِرُونِ﴾[25] اينها همه‌شان با نون ختم مي‌شود ﴿أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ بعد توضيح داده است ﴿انَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ﴾ يعني آن معبودها هم براي هر كه باشد جمع‌بندي كرده است فرمود چه از فرشته‌ها باشد چه از قدسين بشر باشد چه اصنام و اوثان باشد چه ستاره‌ها باشد هر كه باشد بالأخره مخلوق‌اند مثل شماها ﴿إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ﴾[26] اين امر براي تعجيز است خوب اگر راست مي‌گوييد از آنها چيز بخواهيد اگر توانستند كمك كنند كاري از آنها ساخته نيست اين ﴿فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ﴾ براي تعجيز است يعني هرچه هم بخوانيد آنها اهل استجابت نيستند مي‌گوييد نه بخوانيد ببينيد كه مشكل شما را حل مي‌كنند يا نه ﴿إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[27] برهان هم وقتي كه از آنها كاري ساخته نيست ميگويد كه حرف شما را درك نمي‌كنم ﴿ألَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها﴾ اينها براي مجاري تحريك است ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها﴾[28] اينها براي مجاري ادراك است موجودي كه نه قادر است نه عليم چه كاري از او ساخته است نه مي‌فهمد نه مي‌تواند از نظر عمل عاجز است از نظر علم جاهل مجاري تحريكي آنها كه رجل و يد است مسلوب از آنهاست مجاري اداراكي آنها كه سمع و بصر است از آنها مسلوب است پس يك سلسله موجودات جاهل عاجزند موجودات ديگر هم همين طورند آنها هم ذاتاً جاهل و عاجزند اينكه می‌بينيد امام (سلام الله عليه) در دعا به ذات اقدس الهي عرض می‌كند «فارحم عبدك الجاهل»[29] اينكه تعارف كه نيست كه يعني اگر چيزي ما داريم و عالم به اسماييم تو دادي ديگر ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ﴾[30] و گرنه ذاتاً يك موجود مخلوق چه چيزي دارد از خودش «فارحم عبدك الجاهل» ﴿قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾[31] فرمود حالا شما می‌گوييد نه ما كه تمام حمله‌ها را كرديم اعتراضها را كرديم تقبيح كرديم ابطال كرديم شما هم اگر باورتان نشد برويد از اين اربابتان از اين معبودهاي دوروغينتان كمك بگيريد و به نبرد عليه مكتب ما برخيزيد و ما را مهلت ندهيد كه آنها هرگز چنين تواني نداشتند.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه10 و 11.
[2] روم/سوره30، آیه21.
[3] ـ مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
[4] ـ مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
[5] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[6] ص/سوره38، آیه71.
[7] حجر/سوره15، آیه29.
[8] نحل/سوره16، آیه76.
[9] اعراف/سوره7، آیه191.
[10] آل عمران/سوره3، آیه6.
[11] نحل/سوره16، آیه78.
[12] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[13] حج/سوره22، آیه73.
[14] ـ ر . ك: جواهر الكلام، ج10، ص187.
[15] اعراف/سوره7، آیه195.
[16] حدید/سوره57، آیه3.
[17] حدید/سوره57، آیه4.
[18] مائده/سوره5، آیه73.
[19] مجادله/سوره58، آیه7.
[20] اعراف/سوره7، آیه195.
[21] اعراف/سوره7، آیه191.
[22] مائده/سوره5، آیه73.
[23] اعراف/سوره7، آیه195.
[24] اعراف/سوره7، آیه188.
[25] اعراف/سوره7، آیه195.
[26] اعراف/سوره7، آیه194.
[27] اعراف/سوره7، آیه194.
[28] اعراف/سوره7، آیه195.
[29] ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
[30] بقره/سوره2، آیه31.
[31] اعراف/سوره7، آیه195.