78/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 188تا190
﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾ ﴿فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَي اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُون﴾
بعضي از سؤالها مربوط است به آيه قبل است كه ديگر آنها گذشت تكرار آنها شايد لازم نباشد اجمالش اين است كه اگر در حشر اكبر همه انسانها به طرف خداي سبحان محشور ميشوند آن صادر اول حشرش به وسيله كيست صادر اول يا ظاهر اول همان طوري كه بلاواسطه خلق شد مبدأ فاعلياش هم خداست بدون واسطه مبدأ غائياش هم باز خداست بدون واسطه آنجا واسطهاي در كار نيست همان طوري كه تكلم الهي سه قسم است گاهي بلاواسطه است گاهي من وراء حجاب است گاهي با ارسال رسول فعل ذات اقدس الهي هم همين سه قسم است بنابراين دو مطلب را بايد توجه داشت كه رجوع صادر اول به خداي سبحان بلاواسطه است همانطور كه صدور صادر اول از خداي سبحان بلاواسطه بود.
مطلب دوم اينكه همان طوري كه در نظام فاعلي صادر اول وسيله است سبب فيض است كه فيض به مبادي وسطا و نازله برسد به مراحل وسطا و نازله برسد در غايت و نظام غايي هم همين طور است يعني آن صادر اول يا ظاهر اول وسيله است و شفيع است براي رجوع مراحل وسطا و نازله در جريان انذار هم توجه شد به اينكه انذار و تبشير عام است براي همه انسانهاست منتها آنها كه استفاده ميكنند از انذار و تبشير بهره ميبرند مومنيناند نذير اين كه هدايت براي همه انسانهاست منتها آنها كه استفاده ميكنند مومنيناند موعظه براي همه انسانهاست منتها آنهايي كه استفاده ميكنند مومنيناند لذا ذات اقدس الهي در عين حال كه موعظه را هدايت را به همه انسانها اسناد داد معذلك فرمود ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[1] است موعظه و تذكره است للمومنين و مانند آن تبشير و انذار هم همينطور است براي همه مردم است ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[2] است ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[3] است منتها آنچه از اين انذار الهي استفاده ميكند مومنين است لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[4] در آيه محل بحث هم فرمود: ﴿إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾[5] لكن آنها كه تبهكارند انذار آنها به تحديد تبديل ميشود و لذا فرمود: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[6] آن ديگر انذاري است آميخته با تهديد مطالب ديگري است كه در بحثهاي گذشته گذشت وقتي از آيهاي گذشتيم سؤال نياوريد مطلبي كه در طليعه بحث امروز مطرح شد اين است ذات اقدس الهي فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا﴾ اين چند آيه كه تقريباً يك صفحه قرآن كريم است درباره همان توحيد و شرك است فرمود خداي سبحان شما را يعني جامعه انساني را از يك اصل و يك حقيقت آفريد يعني حضرت آدم مثلاً و همسر او را هم از همان حقيقت آفريد نه از چيزي ديگر ﴿وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ در طليعه سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه اول اين بود كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ تمام انسانهاي فعلي به حضرت آدم(سلام الله عليه) منتهي ميشوند يعني از يك حقيقت خاص است و همسر او هم از جنس همان حقيقت خاص آفريده شده يعني حقيقت زن و حقيقت مرد شيء واحد است بيگانه نيست در آنجا هم كلمه زوج را به كار برده ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ در آن آيه اول سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بحث به عمل آمد كه در قرآن كريم از زن به عنوان زوج ياد شده است نه زوجه و جمعش هم ازواج است نه زوجات ظاهراً زوجه لغت فصيحي نيست و قرآن هم به كار نبرده است در هيچ جا نه زوجه بكار برد نه زوجات به كار برد چه درباره حوريهاي بهشت چه درباره همسرهاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه درباره افراد عادي هر جا هست سخن از زوج است و ازواج يا ازواج النبي يا قل لازواجكن و مانند آن ﴿وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾[7] و مانند آن فرمود ما براي مرد همسري از حقيقت خود او از نوع او آفريديم ﴿لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا﴾ تا آرامش مرد را فراهم بكند در بخشهاي ديگر هم فرمود كه ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾[8] خب مايه سكونت مرد زن هست و اگر منزل را مسكن گفتند نه براي آن است كه بالأخره بدن آنجا آرام بگيرد بلكه بر اساس اصول خانوادگي آنچه مايه سكينت و آرامش مرد است زن هست در آنجا زن به سر ميبرد از اين جهت او مسكن هست فرمود حقيقت شما يك اصل است مرد و زن از يك اصلند و رابطه زن و مرد هم رابطه سكينت و آرامش است نه ارضاء غريضه محض اين ارضاء غريضه در گياهان هم هست آنها هم نر و ماده دارند تلقيح ميشوند و محصول ميدهند بالاتر از آنها حيوانات هم نر و ماده دارند تلقيح ميشوند و توليد ميكنند اما در انسان سخن از غريضه نيست سخن از نر و ماده نيست سخن از توحيد نيست سخن از سكينت و آرامش است اين به خانواده و اساس خانواده اصالت دادن است فرمود: ﴿فَلَمَّا تَغَشَّاهَا﴾ وقتي مرد با زن نكاح كردند ﴿حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً﴾ زن اول يك بار سبكي را بر ميدارد در بحثهاي قبل هم گذشت كه فرق حَمل و حِمل اين است باري كه بر دوش است ميگويند حِمل باري كه در شكم است ميگويند حَمل در جريان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هست كه ﴿لِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾[9] يعني بار شتر حِمل اسب يعني يك باري كه رو اسب قرار دارد حِمل بعيد يعني باري كه شتر ميبرد ﴿لِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾ خب ﴿فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً﴾ يك بار سبكي را برداشت در درون خود و چون اين بار سبك بود اول نطفه بود بعد كم كم به صورت علقه و مضغه درآمد تحملش دشوار نبود ﴿فَمَرَّتْ بِهِ﴾ آن زن با اين بار سبك راه خود را استمرار داد مرت يعني استمرت به همين سبك اين بار سبك را استمرار ميداد تا از نطفه به علقه و مضغه و امثال ذلك رسيد اما وقتي ﴿فَلَمَّا أَثْقَلَت﴾ اثقلت يعني ثارت ذات ثقلٍ حالا صاحب بار سنگين شد ديگر دوران مخاض و زايمان نزديك شد در چنين حالتي اين شوهر و همسرش دست نيايش برداشتهاند ﴿فَلَمَّا أَثْقَلَت﴾ يعني وقتي اين زن نزديك بود مادر بشود و بارش سنگين شد ﴿دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا﴾ اين زن و شوهر از ذات اقدس الهي مسئلت كردند خدا را خواندند و از خدا خواستند گفتند: ﴿لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً﴾ اگر يك فرزند صالح به ما بدهي منظور از اين صلاح همان صلاح بدني است سلامت داشته باشد بتواند بماند بعدها البته كه رشد كرد نوجوان شد آنگاه صلاح اعتقادي و ديني را هم مسئلت ميكند وگرنه در طليعه امر صالح براي ماندن را صالح براي زندگي خوب داشتن را مسئلت كردند يعني فرزند صالح مستوي الخلقه ممكن است هر دو صلاح در ذهنشان باشد هم صلاح بدني كه مستوي الخلقه باشد و هم صلاح فكري و ديني ﴿لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾ ما حتماً جزء شاكرين خواهيم بود با لام و با نون تأكيد و مانند آن تثبيت كردند كه ما شكر بكنيم نه تنها نشكروا كه فعل مضارع باشد بلكه از شاكرينيم و اين ﴿لَنَكُونَنَّ﴾ كه با تأكيد ياد ميشود و جزء شاكرين هم قرار ميگيريم شاكرين هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني حتماً ما جزء كساني هستيم كه دائماً در پيشگاه تو شكورانه زندگي ميكنيم خب اين دعا در حال عادي نبود انسان موظف است در همه حالات دعا بكند ولي خب افراد عادي اين چنين نيستند وقتي احساس سنگيني و دشواري كردند مثل دوران مخاض آنگاه متوسل مي شوند دعا ميكنند و مانند آن نظير اينكه افراد عادي اگر سفر دريايي كردند ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[10] وقتي سوار هواپيما شدند يا سوار كشتي شدند يا در گردنههاي صعب العبور سوار اتومبيلند يا احساس خطر بكنند آنها دست به نيايش برميدارند در اين حالت هم همينطور است افراد عادي وقتي كه طليعه بارداري همسر آنهاست خيلي اهل دعا نيستند اما وقتي دوران مخاض فرا رسيد و دوران زايمان در پيش است دعا ميكنند اين زن و شوهر هم اينچنين بود وقتي دوران مخاض و زايمان همسرشان رسيد دعا كردند به خدا عرض كردند اگر فرزند صالح به ما بدهي يعني سالم به ما بدهي مستوي الخلقه اين فرزند به دنيا بيايد ما حتماً تو را شاكريم براي اينكه اين نعمت از ناحيه توست ﴿فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً﴾ زماني كه ذات اقدس الهي به اين زن و شوهر فرزند صالح داد مستوي الخلقه داد سالم به دنيا آورد ﴿جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا﴾ اين كار را خداي سبحان بدون شريك انجام داد ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[11] هيچ شريكي در اين كار نبود او كسي بود كه ﴿يُصَوِّرُكُمْ فِي اْلأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ﴾[12] بعد هم كسي بود كه ﴿أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[13] تصويرگري اين نطفه در نهان و نهاد مادر به دست خدا بود كه ﴿هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ﴾ بعد مراحل را هم ذات اقدس الهي گذرانده كه ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾[14] بعد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ بعد هم از زهدان به دامن كه ميآيد با اخراج الهي ميآيد ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ خب همه اين كارها را ذات اقدس الهي كرده در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» هم به پدران فرمود كه مبادا خود را خالق بپنداريد كار پدر جزء امنا چيز ديگري نيست ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُون﴾[15] شما ممني هستيد نه خالق كار پدر نقل مني من موضع الي موضع الآخر است خب اينكه خلقت نيست بعد ديگر خبر ندارد كه اولاً اين مخلوق ميشود يا نه بعد بر فرض هم مخلوق باشد پسر است يا دختر و كيفيت خلقتش چيست تصويرش چگونه است و مانند آن آنچه را از آباء سلب كرده است مسئله خلقت است آنچه را كه به آباء اسناد داد امر طبيعي امناست كه در حيوان هم هست در موجودات ديگر هم هست لذا فرمود تمام اين صحنهها فعل خاص الهي است بعد از اينكه فرزند سالم به دنيا آمده است اين پدر و مادر براي ذات اقدس الهي شريك قرار دادند خدا ميفرمايد كه ﴿فَتَعَالَي اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ذات اقدس الهي برتر از آن است كه كسي در كار او دخالت كند و شريك او باشد آنگاه برهان مسئله را اقامه ميكند ﴿أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾[16] شما كسي را يا چيزي را شريك خدا قرار ميدهيد كه آن كس يا آن چيز خود مخلوق خداست او مثل شماست اگر شيطان را شريك قرار داديد آن مخلوق است و اگر ستارهها يا قديسين بشر را شريك قرار داديد او هم مخلوق است و اگر صنم و وثن را شريك قرار داديد او هم مخلوق است اين يك ترجمه گونه يا تفسير سادهاي از اين كريمه است تا برسيم به معارف بعدي آن عمده آن است كه ضميرها به چه چيزي برميگردد و اين نفس واحد كيست اين زوج كيست اينها اول موحدانه دعا كردند بعد مشركانه سر از كار در آوردند اينها كياند شأن نزولش چيست در برخي از تفاسير اين قصه نقل شده است يعني راوي به نام حسن او از ثمره نقل ميكند از سمره ابن جندب كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) ـ معاذ الله ـ مثلاً فرمود باشند كه لما ولدت آدم حواء طاف بها ابليس وقتي حواء(رضوان الله عليها) مادر ميشد غالب بچههايش ميمردند بچههايش نميماندند بعد ابليس به دور او آمد و در اطراف او پرسه زد كه ميگويند طاف بها ابليس دورش را گرفت گفته كه حالا كه تو كه فرزند به دنيا ميآوري اين بچهها نميمانند تعهد كن كه بچه بعدي اگر خدا به تو داد او را عبد الحارث بنامي حارث هم در آسمان يكي از اسماء شيطان است قهراً عبد الحارث ميشود عبد الشيطان آن زن هم پذيرفت و تعهد كرد كه اگر فرزنددار شد او را عبد الحارث بنامد بعد فرزنددار شد و اين فرزند هم عبد الحارث ناميد و اين فرزند هم ماند و نمرد و اين هم از وسوسه شيطان بود «و كان ذلك من وحي الشيطان» در آن حديث مجعول دارد وحي شيطان همان وسوسه اوست كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[17] اين ترجمه آن روايتي كه به تعبير سيدنا الاستاد موضوع است مدسوس است و مجعول يك بحث خوبي مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) در تبيان دارد يك بحثي هم در تتميم او بايد گفت ما اولاً گرچه آيات را به كمك رواياتي كه به عنوان شأن نزول وارد شد يا به عنوان تفسير وارد شد ميفهميم اما اين چنين نيست كه روايات همتاي آيه باشد آنكه همسر قرآن است همتاي قرآن است اينكه روايت نيست آن عترت است «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[18] نه روايتي روايت هرگز همتاي قرآن نيست اينقدر روايات جعلي در كتابها هست كه ديگر حدي بر آنها نيست چه روايات در طريق عامه چه در طريق خاصه اين جناب سيوطي صاحب اتقان و ديگر كتابهاي معروف قرآني دو جلد كتاب نوشته به عنوان العالئ المصنوعه في الاحاديث الموضوعه از اول طهارت تا آخر ديات روايتهاي جعلي را كه جمع كرده شده دو جلد كتاب اين در فقه آنهاست در فقه ما هم هست در روايتهاي جعلي ما هم هست آنكه همتاي قرآن كريم است امام است نه روايت گرچه قرآن را بايد با روايات فهميد يك، گرچه شأن نزول سهم تعيين كنندهاي در فهم قرآن دارد دو، ولي قبل از هر چيز آن است ما خطوط كلي قرآن را بفهميم يك، اين روايتي كه حالا به عنوان تفسير وارد شده يا به عنوان شأن نزول وارد شده اين را با خطوط كلي قرآن ارزيابي كنيم دو، ببينيم اصلاً چنين چيزي مباين با خطوط كلي قرآن است يا نه اگر ديديم با خطوط كلي قرآن هماهنگ نيست با خطوط كلي مباين است علمش را به اهلش ارجاع ميدهيم اين را طرد ميكنيم يا تأويل ميكنيم به هيچ وجه آن را در محدوده تفسير راه نميدهيم اگر ديديم نه محتواي او با خطوط كلي قرآن مباين نيست با اصولي كه قرآن به ما آموخت هماهنگ است آنگاه كاملاً از آن استفاده ميكنيم اگر به عنوان شأن نزول ياد شده است كمك ميكند اگر به عنوان تفسير يا جري يا تطبيق تفصيل وارد شده است كمك ميكند و مانند آن پس اينكه گفتند روايات ما را عرضه بر كتاب كنيد همين است ديگر خب ما به تعبير مرحوم شيخ طوسي اين روايتي را كه وارد شده است كه شيطان به دور حوا آمد و دور او پرسه زد و گفت حالا كه بچههايت نميمانند اگر ميخواهي بچهات بماند به عنوان عبد الحارث اين بچه را نام گذاري بكن بعد هم آنها اين كار را كردند و خدا كه به آنها فرزند داد شيطان را شريك خدا قرار دادند و اين بچه را به جاي اينكه عبد الله و رحمن و رحيم و اينها بنامند عبد الشيطان ناميدند اين با قرآن موافق نيست چه اينكه با عقل هم موافق نيست چه اينكه مشكل داخلي هم دارد اما با قرآن مخالف است اين را سيدنا الاستاد خوب توضيح دادند براي اينكه قرآن كريم وجود مبارك حضرت آدم را در آن عالم كه بود گرچه به عنوان ﴿عَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[19] ياد كردند اما وقتي كه گفته شد «اهبطوا الي الارض»[20] از آن به بعد شريعت آمده است خطاب آمد كه شما برويد زمين بعد از اين كه آدم(سلام الله عليه) و حوا(سلام الله عليها) و همراهانشان آمدند يعني شيطان به زمين آمدند ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ﴾[21] از آن به بعد شريعت و نبوت و دين آمده قبلاً شريعتي در كار نبود بنابراين آن عصيان را بايد مناسب با آن جنتي كه در آن عالم بود معني كرد و معني خاص خودش را داشت كه ذكر شد كه هرگز عصيان به معني ترك اولي نيست عصيان به معني مكروه نيست عصيان به معني معصيت صغيره نيست عصيان به معني معصيت كبيره نيست اصلاً در دايره شريعت نيست اين معناي خاص خودش را دارد خب بعد از اينكه به زمين آمدند و شريعت نازل شده است و وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) حامل اين شريعت بود فرمود به اينكه اين مجتباي خداست اين از هدايت ويژه الهي برخوردار است در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ 122 اين چنين فرمود بعد از اينكه فرمود: ﴿فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾ بعد فرمود: ﴿ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَي﴾ وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) مجتباي خدا شد يعني جبايه و بر چين شد او مجتباي خداست و مورد انعطاف لطف خاص الهي است و خدا او را هدايت كرد اين صغراي مسئله كه ذات اقدس الهي آدم را هدايت كرد آن هدايت تشريعي عام كه هدايت ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[22] كه براي همه است اين هدايت ويژه است اينكه فرمود ﴿وَهُدي﴾ يعني خداي سبحان آدم را هدايت كرد در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 97 فرمود: ﴿مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ كسي را كه خدا با هدايت ويژه هدايت ميكند او راه يافته است كه مهتدي بالاتر از مهدي است اين كثرت كلمه كثرت مباني كه ميگويند «تدل علي كثرت المعاني» در اين گونه از موارد است مهتدي خيلي پربارتر از مهدي است چه اينكه مقترب خيلي پربارتر از قريب است مقتدر خيلي پربارتر از قادر است وقتي گفتيم خدا مقتدر است اين معناي قدرت را بهتر از قدير ميفهماند وقتي گفته شد ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[23] خيلي بهتر از قرابت ميفهماند وقتي گفتيم مهتدي خيلي بالاتر از مهدي ميفهماند خب پس صغري مسئله در سورهٴ «طه» است كبري مسئله در سورهٴ «اسراء» است كه ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَد﴾ پس در فرهنگ قرآن وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) از هدايتي ويژه الهي برخوردار است مجتباي خداست و خدا او را هدايت كرد ﴿فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَد﴾ كه كمال اقتدار است حالا اگر يك روايت اسرائيلي بگويد ـ معاذ الله ـ آدم به دنبال شرك حركت كرده و شيطان را شريك خدا قرار داده خب اين با قرآن مخالف است ديگر هذا اولاً و اما با عقل مخالف است اين را مرحوم شيخ طوسي بازگو كرده فرمود ما موظفيم اخبار را بر عقل عرضه كنيم «لان ادلة الاخبار تبتني علي ادلة العقول» اين بيان شريف مرحوم شيخ طوسي است در ذيل همين آيه كه ما عقل را كه معزول نكرديم كه روايت را بر عقل ميسنجيم نميگوييم موافقت عقل شرط است ميگوييم مخالفت عقل مانع است اين يك، و منظور از عقل هم عقل برهاني است نه عقلي كه ديگران قياس را عقل تلقي كردهاند آنكه عقل نيست او تمثيل منطقي است او بيش از مظنه محصولي ندارد ما روايات را بر عقل يعني بر برهان عرضه ميكنيم با همان برهان ما خدا را شناختيم با همان برهان اسباب خدا را شناختيم با همان برهان نبوت و وحي و اعجاز را ثابت كرديم حالا اگر محصول يك روايتي با اين اصول اوليهاي كه عقل هادي ماست مخالف باشد اينكه خب راهي براي قبول نيست ما با ادله عقلي خدا را قبول كرديم اسماء حسناي او را حكمت او را هدايت او را وحي و نبوت او را قبول كرديم بعد يك روايتي خبر واحدي بيايد زير اين اصول را آب ببندد اينكه قابل قبول نيست فرمود «لان الاخبار تبتني علي ادلة العقول» و ما روي برهان عقلي ثابت كرديم كه پيغمبر معصوم است چگونه ميشود پيغمبر ـ معاذ الله ـ سخن مشركانه داشته باشد و بعد از اين كه خدا به او فرزندي داد فرزند را عبد الحارث بنامد يعني عبد الشيطان و شيطان را شريك الله بداند ـ معاذ الله ـ اين برهان عقلي است پس اين خبر هم با قرآن مخالف است هم با عقل بياييم از نظر سندي هم بحث بكنيم در مرحله سوم كه از نظر سندي بحث ميكنيم اولاً اين حسن كه راوي خبر هست به هيچ وجه سمرة را نديد و از سمرة چيزي نشنيد خبر ميشود مرسل ثمر ميتواند از پيغمبر نقل كند(صلّي الله عليه و آله وسلّم) ولي حسن كه نميتواند سمرة را نقل بكند چون «لم يسمع حسن من سمرة شيئا»[24] پس ميشود مرسل اين واسطه چه كسي هست معلوم نيست ثانياً همين حسني كه همين روايت را از سمرة نقل ميكند خودش يك نقل ديگري دارد و ميگويد به اينكه منظور از اينها مشركينند نه آدم و حواء ثالثاً يك روايت ديگري سعيد بن جبير و ديگران نقل كردهاند كه منظور از اين ﴿جَعَلاَ لَهُ﴾ مشركين از اولاد آدمند نه خود آدم و حواء و رابعاً اين اصلاً خود اين روايت با آيه محل بحث مطابق نيست هماهنگ نيست براي اينكه آن شركي را كه آيه نقل ميكند و تقبيح ميكند شرك به اصنام و اوثان است نه شرك به شيطان براي اينكه تا آخر اين بحث كه تقريباً يك صفحه قرآني است همهاش درباره اصنام و اوثان است ﴿أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ﴾[25] يك، ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا﴾[26] اين درباره همين اصنام و اوثان است اين كار به شيطان ندارد خب بنابراين
پرسش ...
پاسخ: بله حالا ثمر اشكال ارسال در آن نيست پس اشكال اول ارسال است اشكال دوم اين است كه خود حسن مبناي ديگري دارد اشكال سوم اين است كه اين روايت معارض دارد با آنچه كه سعيد بن جبير نقل كرده است سعيد بن جبير ميگويد شرك منصوب به آدم و زوجهاش(سلام الله عليها) نيست و اشكال چهارم اين است كه اين خبر ميگويد كه اينها شيطان را شريك قرار دادند در حالي كه آيه اين است كه اينها اصنام و اوثان را شريك قرار دادند و اصلاً در آيه سخن از شيطان نيست آنچه تا پايان اين صفحه است همهاش درباره اصنام و اوثان است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا﴾ و امثال ذلك درباره اصنام و اوثان است و از همه اينها بگذريم تازه بر فرض اين خبر درست باشد صرف تسميه را ثابت ميكند يعني شيطان به حضرت حواء(السلام الله عليها) اگر اسم بچهات را عبد الحارث بگذاري خب حالا اين تسميه غلط است ولي شرك كه نيست اگر كسي عبد الحارث ناميد يعني معتقد است كه اين مخلوق حارث است برده و بنده شيطان است سرّ تسميه كه كفر و شرك نيست اين هم اشكالي است كه در دلالت اين حديث البته مرحوم شيخ طوسي بر اين تكيه نكرده اين را فقط نقل كرده خب پس بنابراين اين خبر كه صدر و ساقهاش بوي اسرائيليت ميآيد مخالف قرآن است يك، مخالف خطوط كلي قرآن است يك، مخالف شواهد داخلي قرآن است دو، مخالف عقل است سه، سنداً سه، چهار تا اشكال دارد چهار، دلالتاً ضعيف است پنج، چنين چيزي را بايد به جايگاه اصلياش كه همان جدال است عرضه كرد پس خبري در اين آيه نيست و در ذيل اين نيست كه انسان به استناد آن خبر بتواند آيه را معنا كند بنابراين آن شواهد قرآني آن بحثهاي عقلي دو تا پيام دارد يكي اينكه اين ضمير يقيناً به حضرت آدم و حواء بر نميگردد يكي اين كه حتماً به مشركين برميگردد پس اين ديگر ضمير به حضرت حوا و آدم برنميگردد گذشته از اين كه نامي هم از آدم و حواء(سلام الله عليهما) به ميان نيامده بنابراين هم محتمل است كه منظور بيان نوع و حقيقت باشد چه اينكه در صدر هم فرمود كه ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ يعني ايها الانسان خدا شما را از يك حقيقت آفريد و همسر او را هم از همان حقيقت آفريد در بين اين حقيقت مومنيني هستند مشركيني هستند برخيها وقتي خطري به ايشان رسيده به خدا متوسل ميشوند وقتي خدا به آنها نعمتي داد شرك ميورزند نظير ساير آيات خواهد بود ديگر سخن از آدم و حواء كه در كار نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»