درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 188تا190

 

﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون﴾ ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾ ﴿فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَي اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾

 

در جريان نفي علم وجود مبارك پيغمبر(صل الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد كه بگويد: ﴿لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ اگر براي خودم مالك نفع و ضر نيستم براي شما به طريق اولي جناب صاحب المنار روي همان تفكر خاص خودشان بحث مبسوطي ذيل اين آيه داشتند چه اينكه بحث مفصلي هم ذيل آيه اشراط الساعة به مناسبت هم در جريان ظهور حضرت حجت(سلام الله عليه) داشت طرح آن بحثها در مسئله تفصيلي شايد خيلي مناسب نباشد ولي ديدن ‌آنها حتماً لازم است مباحثه آنها حتماً لازم است شما آن بحثهايي كه ايشان درباره حضرت حجت(سلام الله عليه) دارند بعنوان اشكالات و تعارض في احاديث‌المهدي(سلام الله عليه) دارند آن را حتماً ببينيد اگر يك جايي مشكلي هم بود مطرح كنيد كه اينها بي‌جواب نماند طرحش در مسئله امامت البته لازم است مشكلي كه ايشان و همفكران ايشان دارند اين است كه مسئله ظهور و تجلي و آيت و امثال ذلك را درست بررسي نكردند ايشان مي‌گويد به اينكه عده‌اي درباره اولياي خدا و ائمه و مثلاً معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همان تعبيري را دارند كه وثنيين حجاز داشتند كه مي‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[1] ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾[2] اين دو تعبير در دو قسمت قرآن هست لذا توسل را هم اينها در حد عبادت مي‌دانند در حالي كه آنچه كه در حجاز و ساير منطقه‌هاي مشرك‌نشين رخ مي‌داد اين بود كه اينها در ربوبيت خدا شريك قايل بودند مي‌گفتند كه ذات اقدس الهي رب العالمين هست رب‌الارباب هست مدير كل هست اما ربوبيتهاي مقطعي و جزيي به اين اصنام و اوثان واگذار شده است البته يا فرشتگان را يا ستاره‌ها را يا قديسين بشر را داراي اين سمت مي‌دانستند آن‌گاه مجسمه‌هايي پيكرهايي براي تكريم آنها ساختند كه كم كم خود اين مجسمه‌ها مورد پرستش قرار گرفت وگرنه خود اين سنگ و چوب براي اينها ارزشي نداشت براي آن قدمايشان و براي آنهايي كه اينها را به عنوان سنبل آن ارباب ساختند آنها قائل بودند كه ما دسترسي به ذات اقدس الهي نداريم تا او را عبادت كنيم يك، و كارهاي كلي عالم و كلان جهان در اختيار خداست ولي كارهاي جزيي به اين ارباب متفرقه تفويض شد واگذار شده دو، و اين ارباب متفرقه در شفاعت مستقل‌اند يعني داراي اين سمت‌اند اين شفاعت بالاستقلال در اختيار اينهاست و تقريب عابدان كه اينها مقرب‌اند و بندگان خود را كساني كه آنها را عبادت مي‌كنند به خدا نزديك مي‌كنند در اين مقرب بودن مستقل‌اند چهار، اينها اين اوصاف را براي اصنام و اوثانشان قائل بودند و لذا مشرك تلقي شدند قرآن كريم آمده است فرمود به اينكه غير خدا احدي بالاستقلال و بالذات و بالحقيقه مالك هيچ چيزي نيست چه موجود آسماني چه موجود زميني اين يك، و هر كس بخواهد مالك چيزي بشود بايد با مشيت الهي به تمليك الهي باشد اين دو، جريان شفاعت حق است كه اگر كسي بخواهد شفيع بشود اما اين دو عنصر محوري دارد يكي اينكه هيچ موجودي در شفيع شدن استقلال ندارد اين يك، حتماً بايد ذات اقدس الهي اجازه بدهد دوم اينكه به كساني اجازه مي‌دهد كه اينها خودشان از اولياي الهي باشند پيغمبر باشد امام باشد(سلام الله عليهم) و مانند آن و مشفوع له هم كسي باشد كه دين او مرتضاي خدا باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَيٰ﴾[3] پس شفيع بايد به اذن خدا شفاعت كند در اين كار مستقل نيست مشفوع له هم بايد مرتضي‌المذهب باشد هر كسي مشفوع له نيست از شفاعت بهره‌اي ندارد و شفعا از او شفاعت نمي‌كنند و مانند آن با اين دو عنصر محوري هرگونه شرك و وثنيت و صنميت زدوده مي‌شود فرق اساسي توسل با شرك آن است كه مشركين در اين سمت شفاعت براي بتها استقلال قائل بودند يعني مي‌گفتند بتها شفيع‌اند قرآن دارد به اينكه چه كسي به شما گفته اين بتها شفيع‌اند يا دليل عقلي بياوريد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[4] يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي چه كسي گفته اين اصنام و اوثان داراي سمت‌اند دليل عقلي‌اش اين است كه اگر اينها كاري كردند ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالأرْضَ﴾[5] كاري در عالم كردند شايسته پرستش‌اند دليل نقلي آن است كه در صحيفه‌اي از صحف آسماني خدا دستور داده باشد كه اينها حق شفاعت دارند وقتي نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد ﴿خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ آخر دليل عقلي و نقلي نداريد اينها چه شفاعتي دارد چه كسي به اينها حق شفاعت داد؟ پس اينها حق شفاعت ندارند مشفوع له هم شماييد كه مرتضي‌المذهب نيستيد خب بعد فرمود به اينكه انبيا و اوليا اينها حق شفاعت دارند و اينها هم ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَيٰ﴾ اينها حق شفاعت دارند باذن الله شفاعت دارند ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَيٰ﴾ يا ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾[6] درباره بعضيها هم اذن داده است و خودش بالصراحه فرمود به اينكه كه اينها سمتي دارند باذن من در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 74 به اين صورت بيان شده است ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِه﴾ عده‌اي را ذات اقدس الهي به پيغمبر او(صل الله عليه و آله و سلّم) بي نياز كردند اغنا از كارهاي خداست يعني بي‌نياز كردن اغنا و اقنا هم خدا قنا مي‌دهد يعني بي‌نيازي هم غنيه مي‌دهد يعني سرمايه يكي با غين است ديگري با قاف اغنا و اقنا اين اقنا كه كار خداست ذات اقدس الهي اين كار را هم به خود اسناد داد هم به پيغمبرش اسناد داد خب اين اذن خود خداست به دليل اينكه فرمود ﴿مِن فَضْلِهِ﴾[7] نه من فضلهما پيغمبر فضلي ندارد كه فضل فضل‌الله است اين مي‌شود اذن الله به اذن خدا دارد بشر را تأمين مي‌كند خب بنابراين اينها هم نسبت به كساني فيض مي‌رسانند كه آن اشخاص مرتضي‌الدين و المذهب باشند آن ديني را كه ذات اقدس الهي قبول دارد ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[8] دين خدا‌پسند همان اسلام است بنابراين نه استقلال براي انبيا و اولياست يك، نه مشفوع له هر كه بخواهد از راه رسيده باشد اين دو، پس اين دو عنصر محوري بين توسل و بين آن وثنيت و صنميت كاملاً فرق است نمي‌شود گفت به اينكه آنهايي كه متوسل به انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند حرف آنها هم اين است كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[9] يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[10] اينجا سخن از عبادت نيست كه خب بنابراين اين سخناني كه ايشان در اينجا بيان فرمودند همه‌اش ناتمام است اينكه آمده ﴿قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ البته نكره در سياق نفي است مفيد عموم هم هست چه اينكه عقل هم همين اقتضا را دارد كه يك وجود ممكن ذاتاً مالك هيچ چيزي نيست مگر آنكه خدا تمليك بكند برهان مسئله هم اين است كه ﴿وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ در تلازم مقدم و تالي بايد توجه داشت كه اگر اين تلازم تلازم عقلي باشد در جريان علم غيب اين‌طور است كه اگر كسي به مرحله‌اي رسيد كه باذن‌الله عالم غيب بود چنان علمي باعث استكثار از خير مي‌شود حالا يك شبهه‌اي است كه بعضي از علوم تكليف‌آور است بعضي از علوم تكليف‌آور نيست آن هم مطرح خواهد شد آن علم براي انسان كامل است انسان كامل در اثر قداست روح به اينجا مي‌رسد كه عالم به غيب مي‌شود باذن‌الله و اگر خليفه خدا شد و به اذن خدا عالم غيب بود چنان علمي مستلزم رسيدن به مقصد است ممكن است در علمهاي عادي كسي راه صواب و فلاح را بداند اقتصاد‌دان خوبي باشد اما سرمايه ندارد يا در محاصره اقتصادي است اقتصاد‌دان خوبي هست ولي چون در محاصره اقتصادي است نمي‌تواند استكثار خير بكند پس تلازم مقدم و تالي ممنوع است تلازم عقلي نيست ممكن است علم باشد و نيل به هدف ممكن نباشد و الا اگر علم علم غيب بود آنجا بين مقدم و تالي تلازم است اين يك مطلب.

مطلب ديگر اگر علم علم عادي بود تلازمش تلازم عادي است نه تلازم عقلي عادتاً اگر كسي اقتصاد‌دان خوبي باشد خب در بسياري از مسايل بهره مي‌برد عادتاً اگر كسي فنون نظامي را خوب بلد باشد در جبهه‌ها پيروز است عادتاً اگر كسي به علوم اسلامي آشنا باشد مصنف و مؤلف خوبي خواهد بود عادتاً بين علم و عمل و علم و قدرت يك تلازم عادي است پس اگر تلازم عقلي باشد اين درباره علم غيب تام است درباره علم عادي تام نيست درباره علم عادي تلازم عادي مطرح است نه تلازم عقلي.

مطلب بعدي آن است كه ممكن است كه بعضي از علوم حالا چه عادي چه غير عادي به ثمر نرسد بعضي البته يا بعضي از علمهاي غيب كه براي خليفه خداست براي انسان كامل است گرچه مي‌تواند به عمل بيايد و در عمل ظهور كند ولي چون تكليف‌آور نيست لذا در عمل ظهور نمي‌كند اين درست است لذا ذات اقدس الهي به پيغمبر نفرمود بگو اگر من عالم بالغيب بودم جميع خيرات را فراهم مي‌كردم ﴿لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ يعني بعضي از امور ممكن است در اثر اينكه علم تكليف‌آور نباشد من تن در بدهم به آن حادثه چون آن علم تكليف‌آور نيست با اينكه مي‌داند در اينجا شهيد مي‌شود خب اقدام مي‌كند ... مي‌كند لذا جميع نفرمود كثير فرمود.

مطلب بعدي آن است كه اگر آن خيرات فراوان نصيب چنين كسي شد قهراً بدي و نقص و فقر مانند آن دامن‌گيرش نمي‌شود و آن چون به تبع پديد آمدن خير رخت بر مي‌بندد آن را به صورت يك تالي مستقل ذكر نفرمود نظم اين قياس استثنايي اين است كه بفرمايد «لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ دفعت السُّوءُ» كه به صورت فعل ماضي بيايد و عطف بشود بر استكثرت كه نظم منطقي‌اش درست باشد اما تغيير جمله دادن براي آن است كه آن رخت بربستن فقر و سوء و مشكلات به تبع پديد آمدن خير است چون وقتي كسي از خير فراوان برخوردار باشد قهراً از سوء در امان است از نقص در امان است لذا او را به صورت يك جمله ديگر ذكر كرده‌اند گرچه همين باعث توهم برخي‌ها شد كه اين را تالي دوم ندانستند و فكر مي‌كردند ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ يعني من صاحب جنون نيستم به جنون مبتلا نيستم و به آيهٴ 184 مرتبط است كه در آنجا فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ﴾ لكن همان‌طور كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد و تناسب سياق هم ايجاد مي‌كند اين ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ تالي دوم است براي آن مقدم در اين شرطيه و نظم منطقي اگر چه اقتضا مي‌كرد بفرمايد «لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ و دفعت السُّوءُ» لكن آن چون به تبع استكثار خير پديد مي‌آيد از او به صورت يك جمله مستقل ياد كرده‌اند در بحثهاي قبل اشاره شد كه در تفسير نور الثقلين و همچنين در تفسير مرحوم بحراني برهان آنجا ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ﴾ به معناي جاهلٌ آمده است قبلاً معنا شد ولي اين سؤال باز دوباره تكرار شد در اينجا آنجا اشاره شد به اينكه روايتي كه اينها نقل كردند گفتند به اينكه اين سائلين خيال مي‌كردند كه شما از وضع قيامت بي‌خبريد بالأخره يك جوابي مي‌دهيد اگر جوابي داديد يك ترفندي براي آنهاست كه علم قيامت كه فقط نزد خداست و غير خدا كه نمي‌داند و اين كسي كه مدعي نبوت است ـ معاذ الله ـ دعواي او باطل است براي اينكه چيزي را ادعا كرده است كه غير خدا نمي‌داند در حالي كه تو مي‌داني كه درباره سؤال از قيامت چطور جواب بدهي آنها خيال كردند كه شما نمي‌دانيد اين معناي كانك جاهلٌ است ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ﴾ يعني «كانك جاهلٌ»

مطلب بعدي آن است كه اينها ديگر مربوط به سؤالات گذشته است سؤالات گذشته را ديگر همان بحثهاي اولي بايد بگوييم مربوط به ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾ است سؤالات هر آيه را در ضمن همان آيه مطرح بفرماييد اين جرياني كه از آلوسي نقل كرديم ما براي اينكه آلوسي كه مي‌گفت جريان علم قيامت را غير از ذات اقدس الهي كسي نمي‌داند و اين دلالت مي‌كند بر اينكه حرف رافضه باطل است چون رافضه مي‌گويد به اينكه ائمه(عليهم السلام) منصوص‌اند و منصوب‌اند و بعد از امام دوازدهم احدي و امامي نخواهد آمد لازمه حرف رافضه اين است كه امام دوازدهم بداند كه قيامت چه وقت قيام مي‌كند اين را ايشان به عنوان يك حمله نقل مي‌كند وگرنه مرحوم امين‌الاسلام اين را در مجمع‌البيان نقل كرد و قبل از او مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل كرد آنها به عنوان دفاع نقل كردند اين به عنوان حمله و ما هم كه خواستيم دفاع بكنيم از آلوسي نقل كرديم وگرنه امين‌الاسلام قبلاً نقل كرده بود مرحوم شيخ طوسي هم نقل كرده است كه بعضي از متكلمين اهل سنت گفتند دليل بطلان قول رافضه اين است كه اينها يك ادعايي دارند كه لازمه ادعاي اين است كه امام زمانشان بداند قيامت چه وقت قيام مي‌كند و چون قيامت را جز ذات اقدس الهي كسي نمي‌داند پس امام منصوص منصوب مثلاً ـ معاذ الله ـ درست نيست پاسخش اين است كه امام منصوص منصوب مي‌داند كه بعد از او امامي نخواهد آمد و بعد از او قيامت قيام مي‌كند اما چه وقت قيام مي‌كند كه ممكن است نداند يعني لازم نيست و اگر دليل خارج دلالت كرد بر اينكه مي‌داند بنا به تعليم الهي مي‌داند نه اينكه از خودش بداند اما درباره ثقل قيامت قيامت سنگين است بالأخره قيامت صغري بر افرادي كه مي‌ميرند سنگين است آنان كه نمي‌توانند تحمل بكنند لذا جان مي‌سپارند مسئله مرگ و ظهور قيامت صغري نظير سرطان و بيماريهاي ديگر نيست چون همه اينها دردشان تحمل‌پذير است اگر تحمل‌پذير نبود كه انسان مي‌مرد اما آن تامه موت تحمل‌پذير نيست اين براي قيامت صغري قيامت صغري غير از نفخ صور است قيامت صغري آن است كه هر كس «من مات فقد قامت قيامته»[11] قيامت صغراي هر كسي با اعمال خودش است قيامتهاي صغراي فراواني است اما درباره حشر اكبر كه آن يك نفخ صوري در اول دارد نفخ صور دوم دارد اينها همه مربوط به حشر اكبر است و قيامت كبرا اينها هم براي كل نظام سنگين است حتي براي انسان كامل چون درباره انسان كامل بدن كه خب تحمل نمي‌كند رحلت مي‌كند در آن نفخه صور جان اينها هم تحمل نمي‌ كند براي اينكه جان اينها به مقام فنا برسد سخن در سهو بعدالمحو كه نيست در بقاي بعد از فنا كه نيست سخن در مقام فناست آنجايي كه خود مرگ مي‌ميرد آنجا كه عزرائيل(سلام الله عليه) مي‌ميرد مگر عزرائيل مي‌ماند يك مرحله انتقالي به لقاءالله است كه هيچ موجودي نمي‌ماند حتي خود مرگ انسان كامل هم در آنجا بايد به مقام فنا برسد البته وقتي محوش به پايان رسيد به سهو رسيد فنايش به پايان رسيد به بقا بعد از فنا رسيد البته از آن به بعد «ما زنده به ذكر دوست باشيم ٭٭٭ ديگر حيوان به نفخه صور» آنها را با نفخه الصور بيدار مي‌كند اما كسي كه ذكرش حيات است كه خب زنده است براي هميشه خب بنابراين ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آن قيامت صغري كه براي هر كسي نسبت به خود او سنگين است نفخ صور هم كه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ ٭ ... وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَاهُم بِسُكَارَي وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيد﴾[12] و مانند آن.

پرسش:...

پاسخ: نه، آن مسئله علم حساب ديگر است الآن دربارهٴ ﴿ثَقُلَتْ﴾ وارد شديم.

پرسش:...

پاسخ: بله، حالا ممكن است بداند آنكه در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «جن» اشاره شد كه ظاهر آيات سورهٴ «جن» اين است كه ذات اقدس الهي به مُرتَضي المزهقا اين علم را آموخت براي اينكه در چند آيه سخن از جهنم و وعيد جهنم و تهديد به جهنم و تهديد به عذاب جهنم گذراند اين يك، بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ اين دو، بعد فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ كه اين ﴿الْغَيْبِ﴾ اگر الف و لامش جنس بود، الف و لامش استقرا بود يقيناً مسئله معاد را شامل مي‌شود و اگر جنس و استقرا نبود عهد بود قدر متيقّنش همان عهدي است كه در آيه قبل فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ اين وعيد هم وعيد جهنم است به دليل آيه اسبق، در آيه اسبق ظاهراً جهنم است در آيه سابق سخن از وعيد است، در آيهٴ سوم سخن از ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ ظاهر آيات سورهٴ مباركهٴ «جن» به خوبي روشن است كه علم غيب را يعني جريان معاد را ذات اقدس الهي به انسان كامل ياد مي‌دهد ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً﴾ اما آيا اينها هم مي‌توانند در جريان ظهور قيامت نميرند كه ﴿لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ استثنا بشود اين عرض شد استثنا شدني نيست علم غيب استثنا شدني است ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَيٰ﴾[13] لذا در جريان غيب فرمود كه ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾ اين يك، ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ﴾ دو، ممكن موجودي عنداللهي بشود عند ربه بشود و از آنجا با خبر باشد اما قدرتش اينچنين نيست كسي بخواهد قيامت بياورد بايد نميرد در حالي كه در زمان قيامت كبري خود مرگ را مي‌ميراند كسي زنده نيست و كمال در اين است كه آدم بميرد آنجا لذا ﴿لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾[14] استثنا نشده است نفرمود «تجليته عند ربي» يا «تجليته عند الله» مسئله علم دادني است و آن مسئله قيامت كبري دادني نيست چون نبوت را مي‌خواهند بميرانند رسالت را مي‌خواهند بميرانند همينها براي آنها حجاب است اگر نبيي نبوت خود را ببيند كه محجوب عن الشهود المرسل است يك رسولي رسالت را بنگرد كه محجوب از شهود مرسل است بايد از خودش كه رسول است بگذرد از سمتش كه رسالت است بگذرد تا مرسل را بيند به لقاي مرسل بار يابد همه اينها موت موت روح كه ديگر نظير موت بدن نيست كه وقتي اين مراحل را مي‌خواهد بگذراند ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ خب.

‌پرسش ...

پاسخ: بله سماوات و ارض بالأخره سنگين است ديگر يعني اين هيچ جايي نيست كه بتواند اين را تحمل بكند.

پرسش ...

پاسخ: در آسمان و زمين سنگين است بر آنها هم يقيناً سنگين است ديگر در متن اينها احساس ثقل مي‌كنند در كل آسمان و زمين سنگين است ﴿ثَقُلَتْ﴾ در اين مجموعه سنگين تلقي مي‌شود كسي نيست كه بتواند اين را تحمل بكند.

‌پرسش ...

پاسخ: مثل آفرينش همان طوري كه در مبدأ همه من الله‌اند بعضي بلاواسطه بعضي باواسطه در جريان رجوع الي الله هم همه اين‌طورند همه الي الله برمي‌گردند منتها بعضي مع واسطه بعضي بلاواسطه بعض.

پرسش ...

پاسخ: در مراحل نازله ممكن است ولي در مراحل عاليه خودش مي‌خواهد معاد داشته باشد ديگر خودش هم مي‌خواهد منتقل بشود محشور بشود ديگر تمام اوصاف او محشور مي‌شود در حشر اكبر چيزي نمي‌ماند كه لقاء الله اگر يك چيزي موجود هست بايد فاني بشود كه منتها بشود مثل مبدأ كه همه به او برگردند ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[15] نه بعض الامور خب اگر ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ است نبايد به برگردد در حشر اكبر همه مقامها به و برمي‌گردند چه اينكه در قوس نزول همه مقامها از آنجا آمده‌اند ديگر اينچنين نيست كه بعضي از مقامات او بر نگردند مرگ هم يك حقيقتي است هجرت است انتقال است اين هجرت متحول مي‌شود وگرنه مرگ كه عدمي نيست اگر فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[16] پس الموت مخلوق كما ان الحياة مخلوقه خب اين مخلوق هم رجوع دارد ديگر حالا از باب تشبيه معقول به محسوس گفتند به اينكه مرگ را متمثل مي‌كند به صورت كبش امله و در قيامت و مرگ را ذبح مي‌كنند يعني ديگر مرگ مرده است ديگر مرگي نيست يعني ديگر هجرتي نيست تحولي نيست انتقالي نيست هر كس مي‌خواست به هر جا برسد رسيده است ديگر كسي از جايي به جاي ديگر منتقل نمي‌شود.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا تحول پيدا نمي‌كند همين روح است كه ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[17] همين روح است كه حالا شرق و غرب را دارد مي‌بيند در حالي كه از همه چيز غافل بود الآن محجوب است مسطور است بعد مشهور مي‌شود ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾.

‌پرسش ...

پاسخ: بله ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾ اين يك، ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ﴾ اين دو تا، در سورهٴ مباركهٴ «جن» فرمود كه ذات اقدس الهي تنها مبدأيي است كه عالم غيب است و هيچ كسي را از غيب باخبر نمي‌كند مگر ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضَيٰ﴾[18]

پرسش ...

پاسخ: البته هر اندازه كه خودش بخواهد هر اندازه كه او بداند مصلحت باشد

پرسش ...

پاسخ: نه اين كه بالذات است بالذات اين علم عندالله است و سورهٴ مباركهٴ «جن» خيلي شفاف است براي اينكه در مقطع اول جريان جهنم و قيامت را ذكر ‌كرده يك، در مقطع دوم فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾[19] فرمود اين وعيدي كه ما داديم به عنوان جهنم نمي‌دانيم زود است يا دير اين دو، بعد در مقطع سوم فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَي﴾[20] خب اين خيلي روشن است كه ذات اقدس الهي علم غيب را به انسان كامل مي‌دهد ديگر.

‌پرسش ...

پاسخ: نه معاد

پرسش ...

پاسخ: خب البته آن ديگر انبيا هم فرق مي‌كنند اولياي الهي هم فرق مي‌كنند بعضيها به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[21] مي‌رسند كه جبرئيل مي‌گويد: «لو دنوت انملة لاحترقت»[22] بعضيها به جايي مي‌رسند كه نسبت به مقام جبرئيل مي‌گويند «لو دنوت انملآ لاحترقت»[23] البته خب مراتب فرق مي‌كند چيزي در جهان خلقت ظهور نمي‌كند كه فعل خدا باشد ظهور باشد مگر اينكه آن صادر اول مي‌داند ديگر چيزي كه از صادر اول كه بالاتر نيست كه همه اينها فعل خدا‌ هستند هيچ كدام كه به ذات خدا بر نمي‌گردند كه آنكه اولين فعل خداست از فعلهاي بعدي باخبر است البته به تعليم الهي اين است از ذات خودش همان طور كه هستي را ندارد علمش هم ندارد اگر ذات اقدس الهي به يك موجودي صدور برين و ظهور برتر را داد آن صدور و ظهور بعدي را هم به او عطا مي‌كند چيزي نيست كه وقتي به مقام ذات نرسيم در محدوده فعل ذات اقدس الهي باشد كه محذور عقلي ندارد اثبات نقلي مي‌خواهد اثبات نقليش هم آيات سورهٴ «جن» است ديگر بنابراين ملاك سنگيني هم اين است تجليه مخصوص ذات اقدس الهي است و حالا آياتي كه تلاوت شده براي بحث روز شنبه ان‌شاءالله

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] زمر/سوره39، آیه3.
[2] یونس/سوره10، آیه18.
[3] انبیاء/سوره21، آیه28.
[4] احقاف/سوره46، آیه4.
[5] طور/سوره52، آیه36.
[6] بقره/سوره2، آیه255.
[7] توبه/سوره9، آیه74.
[8] مائده/سوره5، آیه3.
[9] یونس/سوره10، آیه18.
[10] زمر/سوره39، آیه٣.
[11] . بحار الانوار، ج58، ص7.
[12] حج/سوره22، آیه١ ـ ٢.
[13] جن/سوره72، آیه26 ـ 27.
[14] اعراف/سوره7، آیه187.
[15] شوری/سوره42، آیه53.
[16] ملک/سوره67، آیه٢.
[17] ق/سوره50، آیه٢٢.
[18] جن/سوره72، آیه27.
[19] جن/سوره72، آیه25.
[20] سوره جن٬ آيات 26 ـ 27.
[21] سوره نجم٬ آيات ٨ ـ ٩.
[22] . بحار الانوار٬ ج١٨٬ ص382.
[23] .