78/11/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 188
﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون﴾
در شأن نزول اين كريمه نقلي است كه مرحوم امين الاسلام و ديگران هم ذكر كردند كه آن نقل بازگو شد نقل ديگري است كه در کتابهای اهل سنت هم آمده است و آن اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هنگام رجوع از غزوه بني المصطلق يك باد تندي آمد و اين شترها رميدند و شتر حضرت هم رم كرد و فرار كرد حضرت فرمود: «انظروا اين ناقتي» نگاه كنيد ببينيد كه شتر من كجاست قبلاً هم خبر داده بود كه اين رفاعه كه از بستگان سياسي منافقين است اين در گذشته و اين خبر هم باعث غيض منافقين و خشم آنها شد كه اينها قبلاً شنيده بودند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود رفاعه در مدينه دفن شده عبداللهبنابي وقتي اين صحنه را ديد گفت الا تعجبون من هذا الرجل؟ اين منافق گفت تعجب نميكنيد اين شخصی كه ادعای نبوت دارد از يك طرف خبر ميدهد از مرگ كسي در مدينه از طرف ديگر هم نميداند كه شتر او كجا فرار كرده و كجاست آنگاه اين كريمه نازل شد كه ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينكه چرا يك عده اين چنين ميگويند ناقه من در فلان دره به درختي گير كرده است برويد بياوريد و اگر ما علمي داريم به تعليم الهي است و ذات اقدس الهي ما را عالم ميكند چرا يك عده كيد يك چنين حرفهايي ميزنند اين شأن نزول و ساير شأن نزولها نشان ميدهد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاصاله يا بالذات يا بالحقيقه عالم غيب نيست و از ناحيه عنايت الهي و تعليم الهي عالم ميشود مطلب ديگر آن است كه غيب بما انه غيب تحت علم قرار نميگيرد اصلاً علم با غيب سازگار نيست چون علم كشف است حضور است ظهور است غيب بما انه غيب معلوم نخواهد بود و اينكه گفته ميشود ذات اقدس الهي ﴿عَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[1] است يعني آنچه نسبت به شما شهادت است كه خدا ميداند آنچه هم كه نسبت به شما شهادت نيست و غيب است نسبت به خدا شهادت است نه اينكه يك چيزي غيب هست غيب بما انه غيبٌ معلوم ميشود اينكه فرض ندارد لذا گاهي ميفرمايد: ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[2] گاهي ميفرمايد: ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[3] خب اگر﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾ است پس كل شيء مشهود اوست و سراسر اشياء عالم شهادت است ديگر غيب فرض ندارد پس اگر گفته ميشود ذات اقدس الهي عالم الغيب و الشهادة است يعني چون اشياء نسبت به ماسواي خدا دو قسم است بعضي غيب است بعضي شهادت خداوند آنچه را كه نسبت به اشياء شهادت است كه ميداند آنچه را هم كه نسبت به اشياء پوشيده است و غايب از آنهاست اشياء و ماسوا نميدانند خدا ميداند و چون جميع اشياء عالم معلوم خدا است و علم شهود و حضور است لذا ﴿وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾[4] و مانند آن
مطلب بعدي آن است كه در غالب آياتي كه سخن از علم غيب و شهادت است غيب مقدم بر شهادت است نفرمود عالم الشهادة والغيب معمولا ﴿عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[5] غيب بر شهادت مقدم است سرّش آن است كه آنچه به علم نزديكتر است به عالم واقعي نزديكتر است به حقيقت معلوم شدن نزديكتر است و بهتر از چيزهاي ديگر معلوم ميشود آن غيب است يعني يك موجود مجرد به ذات اقدس الهي كه عالم است اقرب از مادي است يك موجود مجرد براي معلوم شدن بهتر از موجود مادي است لذا براي معلوم شدن صلاحيتش بيشتر است گرچه ذات اقدس الهي علمش به جميع اشياء علي السوي است به همين مناسبت آنكه خليفه خداست علمش به غيب بيشتر از علمش به شهادت است بهتر از اوست لذا وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني فلأنا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض»[6] يعني مسائل محسوس و مادي و زميني و امثال ذلك را ميدانند ولي جهان فرشتهها و غيب و نبوت و رسالت و ولايت و اينگونه حقايق غيبي را بهتر ميدانند براي اينكه آنها بهتر معلوم ميشوند آنها بهتر زير پوشش علم ميآيند «فلأنا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض» خب
مطلب بعدي آن است كه طبق هر كدام از اين دو شأن نزول چه آن شأن نزولي كه امين الاسلام(رضوان الله عليه) و ديگران نقل كردند چه اين قصهاي كه فخر رازي و تفسير المحيط و اينها نقل كردهاند آنها كه ميگفتند اگر پيغمبر ادعاي علم غيب ميكند كسي كه ادعاي علم غيب ميكند بايد بداند كه كدام كالا سودآورتر است و واردات مملكت چه باشد صادرات مملكت چه باشد كجا جنگ بكنيم كجا صلح بكنيم و چرا از اين كارها نميكنند وجود مبارك پيغمبر در حد سؤال آنها در اين آيه به همين اندازه جواب داد البته در جاهاي ديگر به طريق عميقتر جواب ميدهد آنچه به طريق عميقتر جواب ميدهد همان است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان اشاره كردند كه اصلاً فرض ندارد يك موجود محدود بيش از اندازه خود بداند اين برهان مسئله است بالأخره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخلوق هست و ممكن هست و محدود آنچه بيرون حد اوست خب نبايد بداند ديگر آنكه همه غيبها را ميداند در حقيقت غيبي براي او نيست ذات اقدس الهي است وگرنه ما سواي خدا هر كه باشد مخلوق هست و محدود است و به اندازه خودش ميداند بيرون از حد هستي خود را نبايد بداند ديگر مگر اينكه خدا تعليمش كند اين برهان مسئله است اما اينجا به صورت قياس استثنايي در حدي كه سؤال سائل را پاسخ بدهد برهان به صورت قياس استثنايي ذكر شده فرمود خب من اگر علم غيب بدانم خب ميدانم كه كدام كالايي به قول شما سودآور است آن را ميگوييم تهيه كنيد كجا واردات داشته باشيد كجا صادرات داشته باشيد كجا بجنگيد كجا صلح كنيد ﴿وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الخَيْرِ﴾ خب اين قياس استثنايي در حد يك انسان متوسط است اما
پرسش ...
پاسخ: آنها مصاديق زيادي براي خير ذكر كردند پنج، شش مصداق ذكر كردند همه آنها ميتواند درست باشد يا مسائل اقتصادي است يا مسائل نظامي است يا مسائل سياسي است بعضيها مسائل اقتصادي گفتهاند چرا كالاهاي مناسب و سودآور تهيه نميكنيد بعضيها مسائل سياسي گفتهاند بعضيها مسائل نظامي گفتهاند ما با چه كسي صلح بكنيم با چه كسي صلح نكنيم كجا بجنگيم كجا نجنگيم همه اينها ميتواند باشد چون آنها مصاديقند ديگر ميتواند مصداق خير باشد خب بنابراين فرمود به آنها بگو من ذاتاً مالك هيچ چيز نيستم در بخشهاي ديگر مِلك و مُلك را منحصراً به دست ذات اقدس الهي ميداند كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[7] اين تقديم خبر بر مبتدا هم مفيد حصر است يك وقتي ميگوييم الملك بيده يك وقتي ميگوييم بيده الملك خب اگر ملك به دست اوست به دست ديگري نيست و اين حصر را در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» تشريح كرده كه ديگران هرچه دارند با تمليك الهي دارند خدا نه تنها مالك است بلكه مَلِك هم هست نه تنها مالك است و مَلِك مالك المُلك والمِلك هم هست بعضيها مالكند ولي مَلِك نيستند سلطنت ندارند نفوذ ندارند در مِلكشان بعضيها مالكند و مَلِك هم هستند نفوذ دارند مالي است در تحت سلطه اينها اما مالك مُلك نيستند نميتوانند سلطنت به كسي بدهند ميتوانند مال به كسي بدهند اما نميتوانند مال را نفوذ بدهند ذات اقدس الهي همه اينها زير مجموعه قدرت اوست هم مُلك دارد هم مالك مُلك است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤْتِي المُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾[8] خب هر كسي مالك است به تمليك الهي است هر كسي مَلِك است باز به تصديق الهي است او چنين قدرتي دارد كه سلطنت از آن اوست در اختيار او هم هست او نه تنها سلطان است سلطه بر سلطنت دارد و ميتواند بدهد و ميتواند بگيرد و مانند آن خب چون بيده المُلك است ديگران چيزي ندارند ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ وقتي براي خودم مالك نبودم براي شما هم نيستم
مطلب بعدي آن است كه در اثر تناسب به آيات گذشته اينجا نفع مقدم بر ضرر شد ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ چه اينكه در جمله بعد هم كه تالي آن قياس استثنايي ذكر شده است تالي شرطيه ذكر شده است اين است ﴿لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ كه باز خير بر سوء مقدم شد جذب نفع بر دفع ضرر مقدم شد در سورهٴ مباركهٴ «يونس» همين مطلب آمده است منتها به سبك ديگر آيهٴ 48 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ سرّش آن است كه آن بحثهايي كه مربوط به سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است قبلاً از راه تقدم ضرر بر منفعت مسائلي مطرح شد آيهٴ هجده همان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين است ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ﴾ اول سخن از ضرر است بعد سخن از نفع چون در آن سبك و سياق ضرر بر نفع دفع ضرر بر جذب منفعت مقدم بود لذا در آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ «يونس» كه با بحثهاي قبلياش هماهنگ باشد جريان دفع ضرر را مقدم بر جلب منفعت ذكر فرمود: ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ اما در اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است بحثهاي قبلي تقدم هدايت بر ضلالت بود منفعت بر مضرت بود و مانند آن، كه هدايت به دست خداست و اگر كسي از هدايت خدا بهرهاي نبرد به دام ضلالت ميافتد چون آنجا هدايت بر ضلالت مقدم بود در حقيقت منفعت بر دفع مضرت مقدم بود مناسب با آن سابق و همچنين مناسب با اين لاحق كه ﴿لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ جريان نفع بر ضرر مقدم شد اما در جريان سورهٴ مباركهٴ «يونس» درباره طبيعي هم ميتواند ضرر مقدم بر نفع باشد چون غالباً دفع ضرر را بر جلب منفعت مقدم ميدارند اكثري مردم در اين مرحله هستند كه خوفاً من العقاب عبادت ميكنند لذا فرمود: ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[9] دفع ضرر معمولاً مقدم بر جلب منفعت است خب از اين جهت يك تفاوت مختصري بين آيه محل بحث كه در سورهٴ «اعراف» است با آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آمده ذكر شده است
مطلب بعدي آن است كه برخي خواستهاند بگويند ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ اين جمله جداست يعني شما من را متهم به جنون كرديد ما از جنون مصونيم خواستند اين را با آيهٴ 184 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هماهنگ كنند ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ﴾ خواستند بگويند به اينكه چون در آيهٴ 184 اين سوره سخن از نفي جنون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح شد اينجا هم كه حضرت فرمود: ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ ناظر به همان است اين يك جمله خبريه است و مستقل يعني سوء و جنون به من برخوردي نكرده است اين مطلب كه اين هفته تام است با او هماهنگ است لكن يك ناهماهنگي و تفكيكي بين جمله قبل با اين جمله پديد ميآيد ظاهرش اين است كه اينها دو تالي فاسدند ﴿لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الخَيْرِ﴾ اين يكي ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ اين دو تا كه با آن ﴿لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ هماهنگ باشد پس اين ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ جداي از جمله قبل نيست به عنوان تالي دوم است
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ به سبك و سياق همان آيات ديگر است ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ﴾[10] اين ان انا مستثنا منهاش محفوظ است نيستم من چيزي مگر اين نيستم من داراي سمتي مگر اين يعني من ذاتاً بشر عادي هستم فقط وحي الهي من را نذير و بشير كرده خب همه حقايق و معارف هم در همان مستثناست ديگر ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اما ﴿يُوحَيٰ إِلَيَّ﴾ اين ﴿يُوحَي إِلَيَّ﴾ همه چيز داخلش هست اينجا هم در حقيقت ﴿نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ﴾ با وحي الهي است ديگر همه چيز داخلش هست نذير بودن و بشير بودن واعظانه كه نيست كه رسولانه است يك واعظ از كتابهاي ديني يك مسائلي را برداشت ميكند و به مردم منتقل ميكند اما اين مستقيماً من لدي الله اين معارف را ميگيرد اين چنين نيست كه نذير و بشير بودنش نظير ﴿لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[11] باشد كه خب
مطلب بعدي آن است كه آيا اين ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ به عنوان تنازع متعلق به ﴿نَذِيرٌ﴾ و ﴿بَشِيرٌ﴾ هست يعني اين ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ﴾ لقوم يؤمنون ﴿وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين چنين است كه به نحو تنازع به هر دو تعلق ميگيرد يا نه ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ﴾ للكافرين ﴿وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ آن كافرين كه متعلق به ﴿نَذِيرٌ﴾ است آن محذوف است براي اينكه در آيات ديگر و شواهد ديگر معلوم است و اين ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ نسبت به مومنين است كه وحي الهي انذار ميكند تبهكاران را، بشارت ميدهد پرهيزكاران را گرچه هر دو محتمل است لكن بر اساس اينكه بهرهاي كه مومنين از انذار و تبشير الهي ميبرند ديگران نميبرند و انذار وقتي سودمند است كه آن طرف انذار بهره ببرد از اين جهت ميتوان گفت كه به نحو تنازع اين ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ متعلق به هر دو است و نذير و بشير راجع به مومنين است اما اين حصر معنايش اين نيست كه نسبت به كافران انذاري نيست چون آيات فراواني است كه ذات اقدس الهي درباره كفار انذار را بازگو ميكند مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «قمر» آنجا بخشي از آيات راجع به اين است كه انذارهاي فراواني آمده است نسبت به تبهكاران ولي در آنها اثر نكرده است آيهٴ 33 به بعد سورهٴ مباركهٴ «قمر» اين است كه ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾ چه اين كه در آيهٴ 36 همان سورهٴ «قمر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ﴾ آنها تماري كردند مراء كردند جدال باطل كردند درباره انذار رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آيهٴ 41 همان سورهٴ «قمر» دارد كه ﴿وَلَقَدْ جَاءَ آلَفِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم هست كه ﴿وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[12] يعني نه اين كه ما آنها را انذار نكرده باشيم انذار كرديم ولي آنها از انذار نفعي نبردند بهرهاي نبردند ﴿وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ خب بنابراين انذار براي همه اينها هست منتها آن كسي كه از انذار بهره ميبرد ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[13] مؤمنيناند وگرنه ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾[14] هست اول انذار به همان صنادير قريش بود اما آنكه از انذار بهرهاي ميبرد مومنين است ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾
پرسش ...
پاسخ: خب آنها براي هدايت است منتها دستورات بايد از ناحيه غيب بگيرد نه اينكه آن غيب نيست
پرسش ...
پاسخ: خب همه چيز مربوط به هدايت است تنها هدايت مربوط به اين نيست كه آدم گناه نكند كه هدايت بكند به خيلي از اسرار الهي هدايت بكند به اسماي الهي هدايت بكند به رموز خلقت اين هم تعليم است ﴿يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾[15] است اينها از آنجا اسرار الهي را ياد ميگيرند بعد به ديگران ميفهمانند آنچه را كه به خواص اصحاب فرمودند از همين قبيل است ديگر خب پس برهان بر نفي علم غيب در موارد ديگر هست ولي آنچه مناسب با اين سؤال است همين است قياس استثنايي كه ﴿لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ اما مطالبي كه در بحثهاي قبل بود و به عنوان سؤال اينجا ذكر شده است كه ذات اقدس الهي با عالم ماده و طبيعت چه خواهد كرد انشاءالله در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» كه رسيديم آنجا مشخص ميشود كه بالأخره اين نظام كه برچيده ميشود ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[16] آيا ذات اقدس الهي دوباره بساط خلقت را پهن ميكند يا نه؟ خب محتمل است همان طور كه ما الان جزء چندمين عالميم ديگر نه چندمين آدم در روايات هست كه عوالم فراواني است ما الان در هشتمين عالميم اين چنين نيست كه حالا عمر زمين به همين مقدار كشفياتي باشد كه اينها گفتند مثلاً هزار ميليون سال يا هزار ميليارد سال اينكه معلوم نيست كه نه سخن از هفت، هشت هزار سال ناسخ التواريخ است نه سخن از هفت، هشت ميلياردي كه اينها ميگويند روشن نيست كه ما الان در هشتمين عالميم و الف، الف آدم گذشت تا نوبت به آدمي كه جد الان ما رسيده است بعد هم ممكن است ذات اقدس الهي كه ما را اين مجموعه را تبديل كرده است به ارض ديگر و سماء ديگر دوباره خلق بكند و آن ماده اوليه را به صور ديگر در بياورد اين ممكن هست ولي آيه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» خيلي كمك ميكند كه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[17] خب ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ و همه اين اسرار هم در ﴿مَاشَاءَ اللّهُ﴾ هست كه هر چه كه او بخواهد هست ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ در حالي كه من بعضي از خيرات از من فوت ميشود بعضي از سوء بيماريها فقر و شكست به حسب ظاهر دامن گير من ميشود و مانند آن ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ يعني اگر شما ايمان بياوريد آن وقت اين نذير و بشير بودن من در شما اثر ميكند اول از بهشت و جهنم ميترسيد بعد هم از هجران الهي ميترسيد اين طور نيست كه اين نذير و بشير فقط مربوط به خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنه باشد آنها كه ميگويند «هبني صبرت علي حر نارك فكيف اصبر علي النظر الي كرامتك»[18] آنها هم بالأخره بشير و نذير دارند ديگر اين ميترسم كه لطف خدا از من گرفته بشود يا به وصالش بار نيابم اين هم مشمول بشير و نذير است حالا اگر مطالب ديگري در اين آيه نبود به بحث ديگري ميپردازيم.
«و الحمد لله رب العالمين»