78/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 187و 188
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ﴾ ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾
روايتي كه در ذيل اين ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾ است گرچه سنداً مقطوع و همچنين مرسل هست از تفسير علي بن ابراهيم هست اين ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا﴾ را كانك جاهلٌ معنا كردهاند يعني آن دسيسه يهوديها اين بود كه يا قريش اين بود كه گويا تو نميداني درباره قيامت چگونه بايد پاسخ داد زيرا اگر بگويي من نميدانم كه يك دستآويزي است براي اينها كه ميگويند ميتوانند بگويند اين مدعي نبوت جاهل است ـ معاذ الله ـ و اگر خبر بدهي كه علم نداري اين هم يك دستآويزي است براي اهل كتاب كه آنها ميدانند كه علم الساعه فقط عند الله است اين عصاره آن روايتي كه عليبنابراهيم نقل كرده است مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم اين سه تا احتمالي كه قبلاً بيان شد و همان سه احتمال را امين الاسلام در مجمع البيان دارد قبلش مرحوم شيخ طوسي بيان فرمود ديگر مرحوم شيخ طوسي ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا﴾ را به معناي جاهلٌ معنا نكرده است در جريان علم غيب شأن نزول ديگري مرحوم امين الاسلام و ديگران ذكر كردهاند گفتند كه اگر عدهاي آمدند حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) گفتند اگر تو پيغمبري و از غيب خبر داري و ما را از غيب باخبر ميكني خب در مسايل اقتصادي علم غيب تو اثر كند تو بفهمي امسال چه كالايي ارزان است بعداً پيش خريد كني چه كالايي گران ميشود مثلاً پيش خريد كني چه كالايي ارزان ميشود پيش خريد نكني از نظر صادرات و واردات به كدام منطقه كالا وارد بكني سودآور است از كدام منطقه كالا بياوري سودآور است و مانند آن اگر تو پيغمبري و علم غيب داري بايد اينها را پيش بيني كني كه در پاسخ اين آيه نازل شد ﴿لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ﴾ البته اينگونه از شأن نزولها نه سند دارد و نه قابل اعتماد است براي اينكه نه به صورت روايت نقل شده نه اعتبار سندي دارد و ميتواند به عنوان يك امري كه در ذهن عدهاي هست مطرح بشود و قبل از نزول اين آيه بود بعد از نزول اين آيه هم هست اين به عنوان يك شبهه در ذهن افراد مطرح هست و ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود به اينكه بگو من براي خودم نفع و ضرري را مالك نيستم مگر اينكه خداي سبحان مرا تمليك كند بخواهد كه من مالك بشوم در اينجا چند مطلب است مطلب اول اين است كه آيا اين قسمت اول ناظر به قدرت خداست و انسان ذاتاً قادر نيست مگر اينكه خدا اقدار كند و قدرتي به كسي عطا كند و مطلب بعد درباره علم است يا نه صدر و ساقه اين آيه مربوط به علم غيب است كه مناسب باشد با آن مسئله قبلي كه ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ﴾ است يك وقت انسان تقطيع مي كند اين آيه را ميگويد كه ﴿لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ﴾ اين ناظر به مسئله قدرت است ﴿وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ ناظر به مسئله علم غيب است علم است قدرت از آن خداست مگر آن مقداري كه خدا عطا كند علم غيب هم از آن خداست مگر آن مقداري كه خدا عطا كند لكن اگر اينها دو مطلب بودند گسيخته از هم يكي درباره قدرت خدا و يكي درباره علم خدا اين مطلب دوم و جمله دوم به صورت ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ كه يك قياس استثنايي است به اين صورت تقرير نميشد اين ﴿وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ نشانه آن است كه استدلال است براي يك مطلب و مدعايي كه قبلاً گذشت اگر مطلب اولي درباره قدرت باشد مطلب دوم درباره علم باشد اينچنين گفته ميشد كه ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ﴾ و لا اعلم الغيب الا ماشاءالله ولي از اينكه مستقيماً بفرمايد و لو كنت اين معلوم ميشود دارد استدلال ميكند استدلال ميكند براي همان آن مدعا نه اينكه مطلب جديدي را ارائه ميكند اين يك، و تالي فاسدي كه براي اين قياس استثنايي ذكر ميكند متوجه به همان مسئله نفع و ضر است ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ بنابراين اين دو مطلب يكي ناظر به بحث قدرت باشد يكي ناظر به بحث علم ظاهراً اينچنين نيست بلكه صدر و ساقه اين كريمه مربوط به علم است منتها اگر كسي علم غيب داشته باشد كارهاي سودآوري برابر آن علم انجام ميدهد آن كار سودآور اين است كه اگر كسي علم غيب داشته باشد مالك نفع ميشود مالك ضرر ميشود و مانند آن پس مدعا اين است كه من علم غيب ندارم شما ميخواهيد از راه علم غيب من در مسائل اقتصادي كالاي گران و ارزان واردات و صادرات مناسب را ارزيابي كنم نه چنين چيزي نيست اين را از راه علم غيب من توانمند نيستم يعني اين قدرتي كه از ناحيه علم غيب بيايد من ندارم چرا؟ براي اينكه من اگر عالم غيب بودم خب آن كارها را ميكردم ديگر پيشنهاد شما لازم نبود براي خودم اين كار را ميكردم حالا شما براي خودتان يك منطق ديگر پيشنهاد ميدهيد من اگر علم غيب داشتم لااقل اين كار را براي خودم ميكردم كه مشكل مالي نداشته باشم فقر نيايد براي امت خودم پيروان خودم اين كار را ميكردم پس من علم غيب ندارم پس ناظر به آن است كه اين قدرتي كه از ناحيه علم غيب بيايد من ندارم پس مطلب اول اين شد كه نميشود تفكيك كرد صدر را درباره نفي قدرت وسط آيه مربوط به نفي علم بشود مطلب دوم اين است كه اين صدر و وسط صدر و ذيل مربوط به نفي علم است منتها اگر علم باشد قدرت هم به دنبال اوست و از ناحيه نفي قدرت به نفي علم پي ميبريم كه من چون اين كار را نميكنم و تا حال نكردم براي خودم هم نميتوانم بكنم معلوم ميشود علم غيب ندارم
مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ﴾ يعني ﴿إِلاّ مَاشَاءَ اللّه﴾ كه به من نفع و ضر برسد يا «إِلاّ ما شاءَ اللّهُ ان املكه» ظاهراً مراد اين نيست كه من مالك نفع و ضرر نيستم مگر آن نفع و ضرري كه خدا بخواهد به من برساند براي اينكه اين استثناي از ﴿لاَأَمْلِكُ﴾ است نه استثناي از نفع و ضرر من مالك نفع و ضرر نيستم مگر اينكه خداي سبحان بخواهد كه من را مالك بكند اين است منظور «الا ماشاءالله ان يملكني باملكه و مشيعته» و مالك نفع و ضرر ميشوم آن وقت. آن وقت ميتوانم به خودم نفع برسانم ضرر را از خودم دفع كنم و مانند آن
مطلب چهارم آن است كه اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه ﴿لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ با آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه وجود مبارك موساي كليم عرض ميكند رب آيهٴ 25 سورهٴ «مائده» ميفرمايد كه ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ﴾ آن وقت چگونه اين آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» با آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «مائده» جمع ميشود در بحث [سوره] «مائده» كه قبلاً گذشت جمع بين آن آيهٴ 25 و آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» اشاره شد يكي ناظر به تكوين است ديگري ناظر به تشريع آيه محل بحث در سوره«اعراف» آن است كه من در نظام تكويني مالك هيچ چيز نيستم نه من هيچ كسي مالك هيچ چيز نيست مگر اينكه تو تمليك بكني ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ﴾ اما آن كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي عرض كرد ناظر به نظام تشريع است نه نظام تكوين عرض كرد خدايا شما دستور داديد ايمان بياورند من فقط اختيار خودم را دارم برادر من هم فقط اختيار خودش را دارد ما كه اختيار مردم را نداريم اينها ايمان بياورند ايمان كه بنا نشد به اجبار بر مردم تحميل بكنيم ما بنا شد مردم را دعوت بكنيم مردم به طوع و رغبت ايمان بياورند من كه اختيار خودم را دارم يك فاعل مختاريام در نظام شريعت ايمان آوردم برادر من هم كه فاعل مختار است در نظام شريعت ايمان آورد ديگران كه در اختيار ما نيستند اين ﴿لاَ أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي وَأَخِي﴾ آن وقت هم اشاره شد كه دو تا معنا برايش هست اين معناي اول اظهر است يعني ﴿لاَ أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي﴾ يك، و اخي هم لا يملك الا نفسه اين دو، من فقط اختيار خودم را دارم برادرم هم اختيار خودش را دارد معناي دوم كه بعيد است و ظاهر نيست اين است كه ﴿لاَ أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي وَأَخِي﴾ كه اخي عطف بر ﴿نَفْسِي﴾ باشد نه ﴿أَخِي﴾ عطف بر انا در ﴿أَمْلِكُ﴾ باشد يعني من فقط اختيار خودم و برادر خودم را دارم كه اين بعيد است چون در نظام تشريع كسي اختيار ديگري را ندارد خب پس معناي آيه ناظر به نظام تشريع است يك و اين اخي هم عطف است بر ضمير املك كه متكلم وحده است يعني اني «لا املك الا نفسي» و اخي هم «لايملك الا نفسه» ما دو تا فقط اختيارمان محدود است و اين مربوط به نظام تشريع است آنكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ناظر به نظام تكوين است كه در نظام تكوين هيچ كسي قادر بر نفع و ضرر نيست مگر اينكه ذات اقدس الهي عطا كند.
مطلب بعدي آن است كه آيات در زمينه نفي ملك و ضرر به دو طايفه تقسيم شده است يك طايفه مطلق است يك طايفه مقيد كه برابر اطلاق و تقييد اين طايفه مقيده كه در سورهٴ «اعراف» و مانند آن است آن مطلقات را تقييد ميكند.
پرسش ...
پاسخ: آن شايد ارجح باشد نه اينكه نيست قسمت مهم رعايت نكات معنوي است آن لطايف را گفت از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل را وقتي انسان به اوج و عمق قرآن راه پيدا ميكند ديگر مغني كارآيي ندارد مگر شافعي دركش و عقلش به اين معارف ميرسد او حداكثر بتواند يك مغني بنويسيد وقتي يك قدري آدم جلوتر ميرود ميبيند نحو را بايد تابع قرآن كرد يكي از ظرايف حرف فخر رازي اين است كه تعجب است كه چنين حرف لطيفي را او زد اين در بحثهاي ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾[1] آنجا اين بحث گذشت تهلكه مصدر ثلاثي مجرد است مصدر ثلاثي مجرد فَعل هست فِعل هست امثال ذلك آمده فَعلان هست اما تفعله ميگويند نيامده تفعله تهلكه بر وزن تفعله مصدر ثلاثي مجرد هلك يهلكِ تهلكةً ميگويند نيامده آنگاه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾ را ما چگونه توجيه كنيم حرف لطيف امام رازي اين است كه اين حرف اين نقد براي كسي است كه به اعجاز قرآن ترديد دارد تازه از راه رسيده است نميداند قرآن معجزه هست يا نه وحي است يا نه اين البته بايد دنبال صرف و نحو و سبعه معلقه و قواعد عرب بگردد اما بعد از اينكه ثابت شد اين معجزه است از اين به بعد بايد قواعد را تابع اين كند مگر عرب يك قوانين ادبي مدوني داشتند؟ يا يك علوم سينه به سينه بود ادبياتشان اين بود ديگر به بركت اسلام و وجود مبارك حضرت امير و اسم را معني كردن و فعل را معنا كردن و حرف را معنا كردن ابوالاسود دئلي را توجيه كردن نحو و صرف راه افتاد وگرنه كتاب مدون عربي نحو و صرف نداشتيم ما قبلاً كه حالا بياييم ببينيم كه چون در اوزان ثلاثي مجرد تفعله نيامده ما در قرائت ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾ لنگ باشيم ميگويد اگر ثابت شد قرآن معجزه است كما هو الحق از آن به بعد بايد قواعد ادب را بر اين تطبيق كرد نه اين را بر آن اول اگر كسي در مقام تحدي بخواهد پاسخ بدهد بله بايد ببيند اين مطابق با ظواهر همان قواعد مخصوصي كه در سينهها بود و زبان به زبان ميگشت با همانها مطابق است يا نه به هر تقدير من مالك خودم هستم در نظام تشريع برادر من هم فقط مالك خودش است لذا مرحوم امين الاسلام كه دو وجه را ذكر ميكند اولين وجه همين است كه إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي وَ أَخي هم لا يملك الا نفسه وجه دوم آن است با اينكه آن جزء اديبان نامور اسلام است مرحوم طبرسي به هر تقدير در جريان ﴿لاَ أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِي﴾ يا ﴿لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرَّاً وَلَا رَشَداً﴾[2] آيات قرآن دو طايفه است يك طايفه مطلق است يك طايفه مقيد در بعضي از موارد كه ما وحدت مطلوبي احراز نكرديم چون مثبتيناند مطلق بر مقيد حمل نميشود اما آنجا كه وحدت مطلوب احراز شده است اين مطلق بر مقيد حمل ميشود آن وقت مقيد، مقيد آن مطلق است و مانند آن آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «جن» اين است ﴿قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرَّاً وَلَا رَشَداً﴾ من براي شما مالك هيچ چيزي نيستم به نحو مطلق ديگر استثناء ندارد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» هم آيهٴ چهار از زبان وجود مبارك حضرت ابراهيم آمده است ﴿وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيء﴾ من چيزي از نفع ضرر و امثال ذلك را مالك نيستم اينجا ديگر الا ماشاءالله را استثناء نكرد گرچه اين دو تا آيهاي كه خوانده شد راجع به ملك نفع و ضرر است نسبت به غير نه نسبت به نفس اين نكته بايد ملحوظ باشد گرچه ملاك يكي است اگر ذات اقدس الهي مشيتش بر تمليك تعلق بگيرد انسان هم مالك نفع و ضرر ميشود نسبت به كارهاي خود هم مالك نفع و ضرر ميشود نسبت به كارهاي ديگران پس آنچه در اين دو آيه سورهٴ «ممتحنه» و سورهٴ «جن» آمده با اين آيه محل بحث كه استثناء كرده فرمود به اينكه ﴿إِلاّ مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ يا آنكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» آمده كه آن هم استثناء كرده در سورهٴ مباركهٴ «يونس» استثناء كرده آيهٴ 48 و 49 سورهٴ «يونس» آنهم استثناء كرده نظير همين آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» است ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ٭ قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلاّ مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ خب اين هم بايد تقييد بشود
مطلب بعدي برهان مسئله است كه ذات اقدس الهي به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بگو من اگر علم غيب ميداشتم كه خب فقر زدايي ميكردم مشكلات خودم را حل ميكردم مشكلات امتم را حل ميكردم ﴿وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ هم جلب نفع ميكردم ميشد نفع هم دفع ضرر ميكردم ميشد ضر در صدر فرمود: ﴿لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً﴾ يك، ﴿ولاَ ضَرّاً﴾ در تالي فاسد اين قياس استثنايي اين چنين فرمود: ﴿لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ ميشود نفع ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ ميشود ضر يعني من نفع جذب ميكردم و ضرر و سوء را دفع ميكردم لكن التالي باطل فالمقدم مثله پس من علم غيب ندارم خب اين با بحثهاي فراواني كه در همين روزها گذشت و آيات ديگري كه ذات اقدس الهي جريان علم غيب را بازگو ميكند بايد جمع بندي بشود كه چگونه خداي سبحان مسئله علم غيب را به وجود مبارك پيغمبر اسناد ميدهد كه تو اينها را عالم بودي يعني البته ذاتاً عالم نبودي ما اين امور را به تو فهمانديم
پرسش ...
پاسخ: يعني ذاتاً اينها را ندارند ولي ذات اقدس الهي به اينها عطا كرد ديگر در همان خطبه نوراني نهجالبلاغه دارد به اينكه انسان به جايي ميرسد كه ميفهمد كه نبايد حرف بزند وقتي فهميد كه نبايد حرف بزند ساكت است آنگاه مستمع خوبي است مخاطب خوبي است براي متكلمش و متكلم خداست از آن به بعد «وناجاهم في فكرهم و كلمهم في ذات عقولهم»[3] اينها از اين به بعد مستمع خوبياند يك گوينده خوبي هم دارند بنام خدا از اين به بعد خدا حرف ميزند اينها فقط گوش ميدهند اينها تا حال ناله ميكردند منادات داشتند اهل منادات بودند ندا ميكردند يا رب يا رب ميگفتند بعد وقتي مقطع ندا تمام شد به آن مرحله نزديك رسيدند ديگر ندا معنا ندارد به نجوا ميرسند مناجات ميكنند با خدا آرام آرام چون قرب به حق پيدا كردند ديگر جا براي يا رب نيست كه اين يا را حذف ميكنند اينكه در بعضي ادعيه دارد كه اول ده بار بگو يا رب بعد اين كلمه يا را حذف بكني بگو رب وقتي به يك نحوي مثل مغني خوان ميدهي ميگويد اين محذوف هست و حرف ندا افتاده براي تخفيف ولي وقتي به يك عارف و حكيم ميدهي ميگويد اصلاً جا براي يا نيست گفتند آخر وقتي دوري اهل ندا باشد وقتي نزديكي اهل نجوا باش خب وقتي به قرب الهي رسيدي ديگر نميگويي يا الله كه ميگويي الله خود كلمه يا هم بالأخره يك پيامي دارد ديگر انسان وقتي دور است صدا ميزند تا كسي رفيقش بايستاد حالا كه ايستاد به هم نزديك شدند نميگويد يا زيد ميگويد زيد بعد هم ديگر نميگويد زيد مرتب حرف ميزند با او اينكه ميگويند بعد از ده بار كه گفتي يا رب ديگر نگو يا رب بگو رب نه يعني يا افتاده يعني ديگر جاي يا نيست البته براي ماها كه همچنان دوريم بله يا افتاده است ولي دعا راهش آن است به هر تقدير اگر كسي منطقه منادات را گذراند به مرحله مناجات رسيد مرحله مناجات را هم كه گذراند ديگر خاموش ميشود وقتي خاموش شد ديگر مستمع خوبي خواهد بود از آن به بعد ديگر گوينده ديگري است «ناجاهم في فكرهم و كلمهم في ذات عقولهم» آنگاه ذات اقدس الهي هر چه كه بخواهد، مصلحت بداند كه برابر با ماشاءالله به او عطا ميكند كمال الانقطاعي هم كه در مناجات شعبانيه است همين است ديگر اول نداست بعد نجواست بعد ميگويد خدايا حالا كه ما رسيديم به جايي ما را جزء كساني قرار بده كه «لا هسته و صعق لجلالك سراً و ناجيته» خدايا من را جزء كساني قرار بده كه تو با او مناجات ميكني ديگر من كارم تمام شد من مناجاتم تمام شد ديگر نفسم بند آمد اينكه گفتند حتي ينقطع النفس وقتي به دست محدث قمي و امثال ايشان ميافتد يعني يك نفس بگو يا رب يا رب يا رب حتي ينقطع النفس اما وقتي يك عارف اين دعاي ابوحمزه را معنا ميكند ميگويد تا نفس داري بگو يا رب اما وقتي كه به مقام فنا رسيدي كه ديگر جاي يا رب نيست كه ساكت باش ببين چه ميگويند همين دعاست دعا هم مثل قرآن است ديگر قرآن صاعد قرآن صاعد نامش همين است للدعاء بطن و لبطنه بطن و لبطنه بطن و هكذا و هكذا و هكذا خب اين ميگويد يك نفسه بخوان يا رب او ميگويد تا نفس داري بگو يا رب مگر نفست قطع بشود آن وقت كه به مقام فنا رسيدي ميشنوي كه ديگري دارد حرف ميزند اين ميشود مناجات شعبانيه كه خدايا مرا جزء كساني قرار بده كه «ناجيته» تو با او مناجات ميكني آن وقت چيزهاي غيب يادش ميدهد هر چه كه خودش مصلحت بداند يادش ميدهد
پرسش ...
پاسخ: آنها را گفتند شفاهاً ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دريافت كرده است خب در جريان علم غيب در اين روزهاي قبل درسهاي قبل ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود كه بسياري از موارد هست كه ما جريان علم غيب را به تو آموختيم در سورهٴ مباركهٴ «هود» از جريان نوح شروع ميكند ميفرمايد به اينكه اين قصه نوح را تو كه نبودي در جريان كشتي كه ما تمام اين صحنهها را براي تو بازگو كرديم آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ﴾ بعد از اينكه در 48 فرمود: ﴿قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَي أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ ميفرمايد كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا﴾ تو اصلاً جريان نوح را نه تو نه قومت عرب نه ديگري هيچ نميتوانست باخبر باشد نوحي بود كشتي بود و در فضاي خشك كشتي ساخته شد ما به چشمه به زمين گفتيم آب بجوشان به آسمان گفتيم آب بباران بعد طوفاني پديد آمد و كشتي بود عدهاي هلاك شدند عدهاي نجات پيدا كردند و مانند آن تو كه نبودي كه تو نبودي كه بداني ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا﴾[4] غير از لم تعلم است نمونههايش هم قبلاً گذشت نه اينكه تو نميدانستي ما يادت داديم تو آن نبودي كه بداني اين ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[5] همين است و ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[6] همين است يك وقت ديدي چيزهايي است كه آدم نميداند ديگري يادش ميدهد اگر اين استاد نبود بالأخره انسان ميتوانست با جان كندن خودش ياد بگيرد يك، يا از كتاب ديگري از استاد ديگري ياد بگيرد دو، اما اگر هيچ راهي براي ياد گرفتن نباشد نه از خود نه از ديگري در چنين موردي ميگويند كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه ما لا تعلمون يعني چيزهايي را وحي به آدم ياد ميدهد كه انسان نه پيش خودش ميتواند ياد بگيرد نه از گذشته ميتواند ياد بگيرد نه از اساتيد ميتواند ياد بگيرد از هيچ بشري هم نميتواند ياد بگيرد اين را به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه عقل كل است هم فرمود، فرمود ما يك چيزهايي به تو گفتيم كه اصلاً هيچ ممكن نبود تو ياد بگيري نه خودت نه از ديگري ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ اين ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ غير از آن ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[7] است خب
پرسش ...
پاسخ: آن هم وحي است بالأخره ديگر آن هم بالأخره گفتهٴ خداست ديگر
پرسش ...
پاسخ: اگر اين چيزها را در كتابهاي اصيل انبيا گذشته آمده در دسترس اينها نبوده اينها هم اهل قرائت و عهدين نبودند تازه آن هم كه گفته خداست فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ﴾ بالأخره نه شما ميتوانستيد ياد بگيريد نه قومتان نه با مطالعه خودتان نه تأمل خودتان نه از كسي ميتوانستيد ياد بگيريد ﴿مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا﴾ خب اينجا جريان نوح و آياتي كه مناسب با جريان نوح(سلام الله عليه) است در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» در جريان حضرت يوسف ميفرمايد به اينكه آيه 102 سورهٴ «يوسف» اين است بعد از اين كه قصه حضرت يوسف را بازگو كرد فرمود به اينكه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾[8] تو كه در آن صحنه نبودي اين برادرها چه قصد سوئي داشتند كه ما همه اينها را قدم به قدم برايت شرح داديم تو كه نبودي اينها در كنار چاه چه قصد چاه اندازي داشتند چه كار ميكردند كه چه ميگفتند كه ما اين همه را براي تو شرح داديم در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) هم چه اينكه در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) هم در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ 44 به بعد اين فرمايشات را سه بار تكرار ميكند ميفرمايد: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَي مُوسَي الأمْرَ﴾ يك، ﴿وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ ٭ وَلكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾ در جريان شعيب ﴿تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ ٭ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَ﴾[9] خب در جانب غربي نبودي در جانب طور نبودي اين جانب ايمن يعني وادي ايمن نه يعني طرف راست يعني آنجايي كه ايمنتر است و يمن و بركتش بيشتر است خب در همين اين مقطع از آيه 44 تا 46 سه بار فرمود اينجا كه تو نبودي كه ما همه اسرار را برايت گفتيم بعد از جريان حضرت موسي ميافتد نوبت به جريان حضرت عيسي و مادرش مريم(سلام الله عليها) و كيفيت كفالت مريم در تحت تكفل زكريا(سلام الله عليه) و مانند آن. آن در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به اين صورت آمده است كه فرمود اينها وقتي كه خصوصيتهاي مريم را فهميدند يك تنافسي يك كشافي در كفالت او به عمل آمد كه چه كسي كفيل مريم باشد آيهٴ 44 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ اينها يك تخاصمي داشتند كه چه كسي كفالت مريم(سلام الله عليها) را به عهده بگيرد بنا شد قرعه بزنند اين اقلام و اين تيرها را بياندازند در آب هر تيري كه آمد روي آب ماند اين نشانه آن است كه صاحب تير بايد كفالت را به عهده بگيرد خب اين صحنهها كه تو نبودي كه در جايي هم كه نوشته نيست همه اين اسرار را ما برايت گفتهايم از اينجا معلوم ميشود كه غيب چند قسم است يك قسمي است كه اصلاً ظهور نكرده خب آن اصلاً در عالم امكان نيامده آن را لايعلمه الا الله آن كه از بحث خارج است آن ديگر در محدوده سؤال سائلان هم كه نيست يك قسم غيب است كه ظهور كرده آن را برابر مشيت خود ذات اقدس الهي به انبيا و اوليا خودش عطا ميكند به دليل همان آيه سورهٴ مباركهٴ «جن» كه قبلاً خوانده شد و همچنين به دليل سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه در اين بخشها فرمود به اينكه آيهٴ 179 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾ خدا شما را بر علم غيب آگاه نميكند لكن در بين جوامع بشري خدا برچين ميكند جبايه يعني برچين كردن جابي يعني كسي كه طبق ميوه را ميبيند برچين ميكند آن خوبها را انتخاب ميكند مجتبي هم يعني برچين شده فرمود انسانهايي كه مجتباي خدايند جبايهشدهٴ خدايند برچين شده خدايند يعني انبياي الهي خداي سبحان علم غيب را به اينها ميدهد ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾ خب اين استثناي از همان اطلاع بر غيب است ديگر بنابراين اين بخشهايي كه ذات اقدس الهي بخواهد از اسرار غيبي به انبيا و اوليائش ميدهد يك سلسله غيبهايي است كه خداوند به وسيله انبيا و اوليا به همه ماها فهمانده كه بهشتي هست جهنمي هست كه جهنم چطور است مسئولين جهنم چه كساني هستند ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ تسعه عشر﴾ نوزده نفر هستند كه مسئولين جهنماند اينها را براي ما گفته همه اينها را ما فهميديم اين يك غيبي است كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده ما از آن راه بالأخره خبر شديم كه جهنمي هست و خصوصياتش اين است بهشتي هست و غرف مبنيه دارد خصوصياتش اين است چه اينكه از اسرار گذشته هم با خبر بوديم در عالم ذريه آن جايي كه ميثاق گرفتيم كه خبر نداشتيم كه به وسيله انبياء به وسيله وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) فهميديم يك نشئه واخذ ميثاقي بود ما تعهد سپرديم و مانند آن خب پس اين غيب شده سه قسم آن غيب محض كه اصلاً ظهور نكرد كه غير از خدا كسي نميداند آن غيبها كه ظهور كرده باذن الله ذات اقدس الهي به انبيا و اوليا عطا ميكند و آنها ميشوند مظاهر و مظهر اسماي الهي و مجراي عنايت الهي و علم غيب را به عنايت الهي ميدانند و يك سلسله علومي است كه به وسيله خود انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به امتهايشان القا كردند نظير عالم ذريه و اخذ ميثاق، نظير بحثهاي قيامت و مانند آن خب از اينكه فرمود: ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ معلوم ميشود كه من بالاصاله نميدانم بالتبع ميدانم آن طور كه متكلم ميفرمايد بالذات نميدانم و بالعرض ميدانم آن طوري كه حكيم ميفهمد يا نه بالحقيقه نميدانم بالمجاز ميدانم آن طوري كه عارف ميفرمايد بالأخره راه براي هر سه باز است علم دارند يك، به تعليم الهي هست دو، از خود ندارند سه، حالا خصوصياتش ديگر مربوط به درجات معرفتي اين گروههاست ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ من آن سمتي را كه دارم اين است كه ﴿إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ گرچه من بشير و نذير همهام براي اينكه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ﴾[10] در بخشهاي سور مكي هم فرمود: ﴿وَمَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[11] ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[12] هر كه انسان است انبيا نذيرند براي او منذرند براي او اما چه كسي از اين انذار طرفي ميبندد فقط مؤمنيناند لذا فرمود: ﴿نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ تبشير هم اينطور است براي اينكه اينها مبشر منذرند للناس منتها حالا آنكه از بشارت استفاده ميكند مومنين است آنكه از اين انذار فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[13] ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ﴾[14] و مانند آن آنكه استفاده كرد از اين خطر رهايي يافت آنكه استفاده نكرد گوش به اين حرفها نداد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[15] دامنگيرش همين خطر ميشود اين است كه فرمود: ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[16] يعني اين ديگر تهديد جدي است براي آنها ديگر انذار نيست تنها وعيد نيست اخبار است اگر خداي ناكرده انسان بيراهه رفته است آن وعيد كه انشاست ميشود اخبار، اخبار ديگر تخلف ندارد اول وعيد است خلف وعيد هم كه مخالف حكمت نيست ممكن است نكند ذات اقدس الهي و صرف نظر كند مادامي كه انشاء است تخلفش مطابق با حكمت است ممكن است نكند اما اگر نه ـ معاذ الله ـ كسي گوش نداد كسي به جايي رسيد كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اين ديگر ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ اين از آن به بعد ديگر از مرحله انشا به اخبار ميآيد آن ديگر مما لاريب فيه ميشود عذاب او مستقر ميشود كه اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا
«و الحمد لله رب العالمين»