درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه187

 

﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ﴾

 

كلمه يسئلون كه فعل مضارع است گرچه آينده را شامل مي‌شود ولي ظهورش در حال و آينده است كه دلالت بر استمرار هم مي‌كند يعني مرتباً از شما درباره جريان قيامت سؤال مي‌كند و اختصاصي به آينده ندارد تا ما بگوييم اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است و سورهٴ «اعراف» هم مكي است ولي سؤال در مدينه است تا بخواهيم آن شأن نزول را تصحيح كنيم چون آن شأن نزول اين بود كه عده‌اي از يهوديها فتنه‌اي كردند دسيسه‌اي كردند كسي را اعزام كردند برود از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) جريان قيامت را سؤال بكند بگويد قيامت چه وقت قيام مي‌كند بعد گفتند اگر او اعلام كرد و وقت قيامت را مشخص كرد كه معلوم مي‌شود ـ معاذالله ـ پيغمبر نيست براي اينكه در صحف انبياي گذشته آمده است كه جريان قيامت را فقط خدا مي‌داند و اگر هم گفت من نمي‌دانم همين را ما يك ترفندي قرار مي‌دهيم براي اثبات جهل او اين شأن نزول كه در طليعه بحث بازگو شد بي ارتباط با دسيسه يهود نبود ممكن است يك چنين حرفي در مدينه شده باشد اما ما بگوييم اين آيه در مكه نازل شد و سؤال در مدينه است براي اينكه يسئلون فعل مضارع است اين تام نيست براي اينكه حال را ظاهراً شامل مي‌شود يعني هم اكنون و آينده از شما سؤال مي‌كنند و خود مردم حجاز مردم مكه اصراري داشتند كه از جريان قيامت باخبر بشوند چه در سور مكي چه صور مدني اين كلمه ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[1] زياد تكرار شده سورهٴ مباركهٴ «يس» هست سورهٴ مباركهٴ «يونس» هست در بسياري از سور اين تعبير هست ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[2] اگر شما راست مي‌گوييد قيامت چه زماني قيام مي‌كند بنابراين اين يسئلون گرچه فعل مضارع است اما دلالت بر استمرار دارد از حال و ‌آينده و در خود مكه هم اين سؤال مطرح شده است.

مطلب بعدي كه در خلال بحثهاي گذشته نقل شد اين است كه صدر و ساقه اين كريمه با هم هماهنگ است زيرا هم درباره خود قيامت سؤال مطرح است هم درباره وقتش برخلاف سورهٴ مباركهٴ «القيامه» و مانند‌آن كه مستقيماً محور سؤال وقت قيامت است يا نظير‌آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يس» يا سورهٴ «يونس» است كه ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ كه محور اصلي سؤال ظرف ظهور قيامت است از زمان قيامت سؤال مي‌كند اما اين كريمه و مانند آن محور مطلب و سؤال را دو چيز مي‌داند يكي اصل قيامت يكي زمان ظهور او ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا﴾ اين به نحو بدل و مانند آن نيست كه فقط از زمان ظهور قيامت سؤال بكند يكي درباره خود قيامت است و قيامت چه زماني ظهور مي‌كند اگر بگويند ظهور قيامت چه زماني است نظير ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ يا نظير آنچه در سورهٴ «القيامه» آمده است كه ﴿أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ﴾[3] اين معلوم مي‌شود محور اصلي سؤال زمان قيامت است اما در اين آيه محل بحث كه اول كلمه «ساعة» ذكر شده است بعد ﴿أَيَّانَ مُرْسَاهَا﴾ معلوم مي‌شود كه اينها از دو چيز مي‌خواهند باخبر شوند يكي اينكه قيامت چيست و يكي اينكه چه زماني ظهور مي‌كند پس محور سؤال دو مطلب است پاسخ را ملاحظه بفرماييد از پاسخ معلوم مي‌شود كه محور اصلي سؤال دو چيز است پاسخ اين است كه ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾ دوم اينكه ﴿لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ علم قيامت فقط پيش خداست يك، چه كسي اين قيامت را مي‌آورد اين ديگر عندالله نيست اين الله است آنچه به مسئله علم برمي‌گردد تمام تعبيرات قرآن اين است كه عندالله است يعني اين آيات محل بحث ﴿عِندَ رَبِّي﴾ ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ آنچه مربوط به عين است نه علم به وجود خارجي قيامت برمي‌گردد سخن از عند نيست سخن از خود خداست كه ﴿لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ تنها اوست كه قيامت را مي‌آورد خب تفاوت جوهري اين دو مطلب اين است كه اگر يك چيزي عندالله بود انسان كامل اگر ترقي كرد عندالهي شد ممكن است باخبر بشود از او حالا يا وقتاً با خبر است يا مقاماً و حالاً با خبر است بالأخره اگر كسي رسيد به ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَيٰ﴾[4] عند ربي شد عندالله شد يا ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[5] لدي الله شد عندالهي شد ممكن است از آنجا هم باخبر باشد ولي جريان تجلي قيامت كه به تجليه الهي وابسته است آن ديگر عندالهي نيست آن عند رب نيست آن فقط كار خود خداست چه كسي قيامت را مي‌آورد؟ فقط خدا چون در اينجا ديگه خود پيغمبر و انسان كامل و فرشتگان و همه و همه در حشر اكبر زير و رو خواهند شد چه كسي اينها را زير و رو مي‌كند؟ خود انسان كامل را چه كسي زير و رو مي‌كند؟ الله بنابراين اگر سخن از وقت باشد با سخن از خود قيامت اينها دو مطلب است يك از هم جدا هستند و اگر سخن از به علم قيامت باشد با سخن از تجليه قيامت باشد اينها هم كاملاً دو فصل جداي از هم را هر كدام فصل خاصي را به خود اختصاص مي‌دهد اين هم مطلب بعدي چون علمش عند ربي است يا علمش عندالله است اگر خليفه خدا به جايي رسيد كه ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ علي حكيم را از نزد خود قرآن هم علي حكيم است از نزد علي حكيم و عليم حكيم را فرا گرفتيد اگر يك موجودي عندالله شد لدي الهي شد علمش لدني شد آنچه لدي الله است ممكن است ياد بگيرد پس نفي‌اش آسان نيست براي اينكه اين علم عندالله است لدي الله است و انسان كامل از علوم لدني باخبر است در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد علم لدني علمي نيست در مقابل فقه و نمي‌دانم تفسير و اصول و ادبيات و امثال ذلك يك علمي باشد در قبال علوم ديگر اين علم را اگر انسان از كتاب ياد بگيرد از استاد ياد بگيرد اينها آخر آن جدول و نهر آب گرفتن است اگر به همراه نهر برود، برود، برود تا خود سرچشمه اين آب را من لدي العين مي‌گيرد از سرچشمه مي‌گيرد من عند الينبوع العلم مي‌گيرد اين مي‌شود لدني علم لدني يك علمي در قبال فقه و اصول نيست همين فقه را انبياء(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بدون اينكه به مكتب بروند از كتابي يا كتيبه‌اي يا استادي يا امثال ذلك ياد بگيرند از نزد خدا مي‌گيرند وقتي از لدا و عند خدا گرفتند مي‌شود لدني علوم ديگر هم همين طور

‌پرسش ...

پاسخ: بله ديگر‌ فقط پيش خداست جاي ديگر نيست اگر كسي مي‌خواهد ياد بگيرد برود پيش خدا يك وقت هست كه مي‌گوييم اين را فقط خدا مي‌داند آن اثباتش آسان نيست آن با نظير آيه سورهٴ مباركهٴ [جن] ﴿فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً﴾ بايد استشهاد كرد اما يك وقت است آيه دلالت دارد بر اينكه اين علمش نزد خداست خود خدا كه نيست كه اين علمش عندالله است اين علمش لدي الله است اگر كسي ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ شد و ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ شد و ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾[6] شد رجوع كرد چون تازه اگر كسي به مقام نفس مطمئنه نظير حضرت خليل(سلام الله عليه) برسد به مقام رضا برسد و اعمال و عقائد و اخلاقش مرضي خدا باشد تازه در راه است اينكه عند الهي نيست صاحب نفس مطمئنه در راه است كه به مقصد نرسيده است اگر به مقصد مي‌رسيد كه ديگر نمي‌فرمود ارجعي معلوم مي‌شود كه در راه است كه فرموده ﴿ارْجِعِي﴾ چون به مقصد رسيده بود كه مي‌فرمود فادخلي اين بايد با داشتن اين سه سرمايه مهم يعني داراي نفس مطمئنه بودن از يك سو داراي نفس راضيه بودن از سوي ديگر داراي نفس مرضيه بودن از سوي سوم ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ ﴿ارْجِعي إِلى رَبِّك﴾ درحالي كه ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ تو به تمام قضاي الهي راضي هستي نظير آنچه سيد الشهدا سلام الله عليه و امثالهم فرمودند «رضا الله رضانا اهل البيت»[7] و تمام اعمال شما هم مرضي خداست هيچ كاري كه برخلاف رضاي خدا باشد چه در عقيده چه در خوف چه در عمل نداشتيد و نخواهيد داشت اگر كسي صاحب نفس مطمئنه بود يك، صاحب نفس راضيه و ما قضي الله بود دو، صاحب نفسي بود كه عقيده و اخلاق و اعمال او مرضي خدا بود سه، با چنين شرايطي تازه اجازه عبور به او مي‌دهند اين تقريباً گذرنامه است از آن به بعد چقدر راه است خدا مي‌داند از آ‌ن به بعد ديگر مي‌برند نه برود فرمود بيا خب ﴿ارْجِعِي﴾ حالا رجوع مي‌كند چقدر راه است معلوم نيست ولي به مقصد كه رسيد مي‌فرمايد: ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[8] آن ديگر جنت القاست كه در تمام قرآن فقط همين يك جاست كه جنتي به ذات اقدس الهي جنت اضافه شده است چنين انساني مي‌شود عندالله چنين انساني مي‌شود لدي الله مي‌شود مي‌شود لدي الهي عندالهي و مانند آن خب حالا اگر يك سلسله علومي لدي الله بود عندالله بود خب ممكن ياد بگيرد ولي جريان تجليه يعني تجلي دادن قيامت اين ديگر عندالهي نيست لدي الهي نيست اين فقط به دست خود ذات اقدس الهي است نفرمود تجليه‌اش عندالله است فرمود: ﴿لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ اين هم هيچ جاي قرآن استثناء نشده چه كسي قيامت را مي‌آورد نه از باب بالاصاله و بالتبع استثناء شده نه از باب بالذات و بالعرض استثناء شده نه از باب بالحقيقت و المجاز استثنا شده نه راه كلام باز است نه راه حكمت باز است نه راه عرفان براي اينكه خود انسان كامل بايد زير و رو بشود اين ديگر خود انسان كامل كه زير و رو كننده نيست كه آنجا كه مرگ مي‌ميراند آنجا كه فرشته مرگ(سلام الله عليه) را مي‌ميراند در حشر اكبر كل ما سوي الله زير و رو مي‌شود در حشر اكبر ديگر فرض ندارد كه يك كسي آنجا سهمي داشته باشد كه ‌

پرسش ...

پاسخ: خود اين صادر اول مجموعه صادر اول و صوادر بعدي را زير و رو مي‌كند خود صادر اول مبدئي دارد و معادي دارد ديگر آن وقتي كه مي‌خواست صادر اول ظهور بكند بين صادر اول و ذات اقدس الهي كه ديگر چيزي واسطه نبود كه صادر اول را فقط ذات اقدس الهي صادر اول كرد ديگر يا ظاهر اول كرد حالا اين صادر اول يا اين ظاهر اول مي‌خواهد زير و رو بشود به آن اندازه‌اي كه لايق آن مرحله است اين هم به دست خداست آنجايي كه مرگ را مي‌ميرانند نه تنها عزرائيل(سلام الله عليه) مي‌ميرد بلكه مرگ مي‌ميرد تحول مي‌ميرد يعني تحول ديگر تمام مي‌شود در آن نشئه هيچ چيزي بين ذات اقدس الهي و كار او واسطه و فاصله نيست خود خلافت زير و رو مي‌شود در آن مرحله است مي‌گويند نبوت حجاب است رسالت حجاب است خلافت حجاب است ولايت حجاب است اگر انسان كامل خلافت خود را ببيند نبوت خود را ببيند رسالت خود را ببيند ولايت مطلقه خود را ببيند اين محجوب است يك چنين مقامي است آن ديگر در هيچ جا استثناء نشده پس مسئله علم يك حساب است مسئله عين حساب ديگر است در جريان تجلي كه بهترين لطيفه قرآني است و وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه دارد كه «الحمد لله المتجلي لخلقه و خلقه»[9] سراسر جهان تجلي حق است جلوه حق است يك مجلي مي‌خواهد مجلي فقط خداست اينجا ديگر مي‌شود توحيد ناب ﴿لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ و هيچ جا هم استثناء نشده خب.

‌پرسش ...

پاسخ: خب آن نفخه است ديگر خود قيامت كبرا كه نيست تازه زمينه است براي حشر اكبر ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[10] در نفخه اولي اين تازه زمينه براي آن حشر اكبر است خب چون اين چنين است اين ثقلت را مي‌شود گفت ثقلت علماً علمش بسيار سنگين است براي اينكه نظير قرآن كه ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾[11] اين قيامت چون وجود علمي‌اش اوسع از آن هست درباره آسمانها و زمين هم همين‌طور است علمش در آسمان و زمين سنگيني مي‌كند درباره وجود عيني ثقلش مشخص است كه اگر حقيقت قيامت بخواهد ظهور كند هيچ موجودي از موجودات آسمان و زمين اين را تحمل نمي‌كند خب پس ﴿لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ حالا اگر ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ وقتي بخواهد بيايد كجا مي‌آيد فرمود به سراغ شما مي‌آيد ﴿لاَتأْتِيكُمْ﴾ نه لاتأت السماء او تأت الارض به سراغ شما مي‌آيد شما احساس مي‌كنيد مي‌فهميد كه مرديد مي‌فهميد كه همه مردند اين شماييد كه قيامت براي شما خواهد آمد وگرنه اين نظير سير شمس و قمر نيست كه يك گوشه عالم را بگيرد در آسمانها باشد اين‌طور نيست كل اين مجموعه زير و رو مي‌شود شماييد كه احساس مي‌كنيد و بغتاً هم مي‌آيد اين بغتاً يعني دفعتاً در مقابل تدريج؟ مثلاً ما بگوييم اين حركت دفعتاً ايستاد سكون دفعي است حركت تدريجي ولي هر دو در زمانند منتها يكي در طرف زمان است يكي در اثناي زمان حالا اثناي زمان يا علي وجه الانطباق يا لا علي وجه الانطباق يك وقتي مي‌گوييم اين سنگ در زمان است اين در زمان است اما لا علي وجه الانطباق كه جزء اولش در ساعت اول باشد و جزء دومش در ساعت دوم باشد و هكذا مثلاً اين سنگ اگر ده قرن يا صد قرن موجود است بعد خاك مي‌شود اين‌چنين نيست كه صد هزار جزء داشته باشد هر جزئش در يك گوشه زمان قرار بگيرد اين موجود زماني است اما لا علي وجه الانطباق يك وقتي مي‌گوييم اين حركت زمين يا حركت فلان كوكب در زمان است اين حركت امر زماني علي وجه الانطباق است يعني اجزايي دارد هر جزئي از حركت در جزئي از زمان است بالأخره موجود يا در زمان است يا در طرف زمان اگر در زمان بود هم يا علي وجه الانطباق است يا لا علي وجه الانطباق قيامت از كدام قبيل است؟ قيامت نه تدريجي است نه دفعي براي اينكه وقتي خود زمان برچيده شد نه خود زمان هست نه طرف زمان فقط به سراغ انسان خواهد آمد ﴿لاَتأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً﴾ نه يعني دفعتاً اين چنين نيست خب ﴿لاَتأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً﴾ اين است كه انسان را مبهوت مي‌كند بسياري از افراد در مراحل فراواني حالا مرحله است ديگر زمان در كار نيست بايد بگذرد تا بفهمند مردند فقط مي‌بينند نشئه عوض شد يك افراد ديگرند يك آداب ديگر است يك سنن ديگر است آن آداب و سنني كه در دنيا بود اصلاً اينجا مطرح نيست نمي‌فهمند كه چه كسي هستند و چه چيزي هستند بعدها مي‌فهمند كه مردند اين نشئه، نشئهٴ مرگ بود ﴿لاَتأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً﴾ هيچ كس هم هيچ كس را نمي‌شناسد خب اما اينكه سؤال شده است بالأخره شمس و قمر كه بساطش برچيده شد چه طوري بر چيده مي‌شود و آنجا از چه نوري استفاده مي‌كنند در قرآ‌ن كريم فرمود به اينكه الان براساس حسابهاي رياضي همه اينها منظماً حركت مي‌كنند ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[12] شمس گرچه بزرگ‌تر و بهتر و بيشتر از قمر نور مي‌دهد و سريع‌تر حركت مي‌كند و مانند آن در محدوده خودش ولي قدرت ندارد با آن عظمتي كه دارد از ماه جلو بزند بالأخره ماه مدار خود را در 29 روز سي روز طي مي‌كند او 365 روز بايد طي بكند اين حتماً بايد كندتر از او برود ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾ اين نظم هست اينها كنار هم جمع نمي شوند با هم جمع نمي‌شوند فاصله دارند و سيرشان هم مشخص است اينها اما آن روز بساط هر دو جمع مي‌شود ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[13] ما اين بساط خلقت را طومار گونه جمع مي‌كنيم وقتي طومار گونه جمع كرديم طومار هم در بحثهاي قبلي گذشت كه يعني چه وقتي اين صفحه را لوله مي‌كنند مي‌گويند طومار وقتي باز باشد صفحه كتاب است در اين صحافيها اين كه لوله مي‌شود اين لوله كردن را مي‌گويند طومار سجل ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾ اين طومار تمام نوشته‌ها را جمع مي‌كند لوله مي‌كند فرمود ما آسمان و زمين را لوله مي‌كنيم بعد كجا مي‌اندازد چه مي‌كند تبديل مي‌كند بالأخره از ديگري شمس و قمر لوله مي‌شوند و ]ماله مي‌شوند مي‌روند پي كارشان آن وقت هر كس نور دارد راحت است ندارد تاريك است اين بيچاره‌ها كه اهل جهنم‌اند در تاريكي بايد بروند جهنم اين طور نيست كه راه جهنم را هم بلد باشند كه و آن عذابي است فوق عذاب اين طور نيست كه حالا جهنميها راه جهنم را ببينند و بروند كه همان‌طور كه در دنيا نديده رفتند كور بودند ديگر آنجا هم نديده مي‌روند اينها را مي‌برند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ خب اما اگر كسي مومن باشد ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ﴾ و مانند آن روشن است اين نورش به مراتب بهتر است بالاتر از نور آفتاب است ولي آن مجرمي كه كنار او ايستاده است تاريك است در روايات قيامت آنچه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالانوار و ديگران هم در جوابشان نقل كرده‌اند ذات اقدس الهي دو نفر را در ساحره و صحنه قيامت احضار مي‌كند براي سؤال و جواب از يكي همه جزئياتش را سؤال مي‌كند مي‌گويد تو در آن صحنه آن كارها را كردي كارها را هم به او نشان مي‌دهد اين هم اعتراف مي‌كند آن كسي كه در كنار او ايستاده است اصلاً با خبر نيست كه ذات اقدس الهي با او چگونه محاسبه كرده همه اعمال او را به او نشان داده او هم اعتراف كرده بدون اينكه كسي كه در كنار دست اوست بفهمد براي اينكه اين شخص گرچه گناه كرد ولي آبروي كسي را نريخت اين گناه را نكرد آن روز هم ذات اقدس الهي آبروي او را حفظ مي‌كند اين طور نيست كه بالأخره اينكه شما مي‌بينيد بسياري از بزرگان مثل مادر‌هاي بچه مرده شيون مي‌كشيدند سحر‌ها معلوم مي‌شود خبري است حالا اين جريان ائمه(عليهم السلام) را ما بگوييم تعليم است اما حالا درباره بزرگان كه بررسي احوال بزرگان به منزله كتاب اخلاق است خلاصه حالا اينها كه بشر عادي‌اند ديگر اينها ديگر براي تعليم نيست كه جريان قيامت اين‌طور نيست كه انسان خيال بكند نظير محكمه‌هاي دنيايي باشد هيچ كسي به داد آدم نمي‌رسد و هيچ چيز از آدم نمي‌تواند ﴿لاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾[14] هيچ چيز را هم آدم كتمان نمي‌تواند بكند و كسي هم كه كنار دست آدم هست با خبر نيست و اگر خداي ناكرده انسان اهل هتك حيثيت بود آبرو ريز بود و شايعه پراكني داشت ـ معاذ الله ـ خب آن هم علي رئوس الاشهار.

غرض آن است كه آن روز كاري از غير خدا ساخته نيست فقط به دست خداست آوردن آن روز همين نديدن الم است ديگر درد است ديگر يك آدم كور رنج مي‌برد كه نمي‌بيند ديگر يك وقت است چيزهاي وحشتناك را مي‌بيند يك وقتي از نديدن رنج مي‌برد اين هم از نديدن رنج مي‌برد خب ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً﴾ بعد به سراغ خود آدم مي‌آيد ﴿يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا﴾ از قيامت سؤال مي‌كند ديگر حالا جريان وقتش نيست كه گويا تو آگاهي يا مثلاً نسبت به آنها مهرباني يا زياد از ما سؤال كردي ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ﴾ كه اين مهم‌تر از آن ﴿عِندَ رَبِّي﴾ است عند الله است وقتي ذات اقدس الهي با اين اسم اعظم مرجع علمي بود ديگر ديگران راه ندارند اما اينكه فرمود: ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ معنايش اين نيست كه اقلهم يعلمون نه اكثر مردم نمي‌دانند كه از چه كسي سؤال بكنند چطور سؤال بكنند آن اوحدي از انسانها مي‌فهمند به اينكه همه چيز را كه نمي‌شود سؤال كرد و ادب سؤال را هم مي‌دانند و محور سؤال را هم مي‌دانند نه اينكه اقلي مي‌دانند قيامت چه زماني است اقلي مي‌دانند چطور حرف بزنند اقلي مي‌دانند چطور سؤال بكنند اكثري چون نمي‌دانند مي‌گويند ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[15]

‌پرسش ...

پاسخ: بله خب انسان همين تحول را انسان احساس مي‌كند ديگر اين روحي كه انسان دارد آنها كه به آن صورت مسئول نيستند آنها به كمال مي‌خواهند برسند آنها مي‌آيند براي شهادت زمين مي‌آيد براي اينكه شهادت بدهد كسي با شاهد كار ندارد كه

‌پرسش ...

پاسخ: نه در اينجا آنها در حشر اكبر چون مسئول نيستند آنها را فقط تحول مي‌كنند شاهد را با يك تحولي كه بتواند حرف بزند حاضر مي‌كند اينها مشهدند اينها شاهدند بايد شهادت بدهند يا شكايت كنند يا شفاعت كنند زمين اين خصوصيتها را دارد كسي كه با شاهد بيچاره كاري ندارد كه زميني كه رويش معصيت شده كسي كاري به آن زمين ندارد كه حالا اين مي‌خواهد شكايت كند شهادت بدهد عليه كسي اين مشكلي ندارد مشكل براي انسان است اين مسئول است وگرنه آنها چه مسئوليتي دارند اجرام سماوي چه مسئوليتي دارند؟ حالا الان فرض صنعت به قدري ترقي كرده است كه انسان بتواند در كرات ديگر مسكن بگيرد باز بالأخره ﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأرْضِ إِلهٌ﴾[16] آنجا هم بروند همين احكام است منتها آداب و سنن و خصوصياتش ممكن فرق بكند حالا بر فرض اين اجرام سماوي بخواهند دگرگون بشوند و در صحنه قيامت حاضر مي‌شوند براي اينكه شهادت بدهند خب احساس خطر نمي‌كند احساس مسئوليت نمي‌كند كه تمام مشكل براي انسان است

‌پرسش ...

پاسخ: بله ولي منظور آن است كه آنها مسئول نيستند فقط انسانها هستند كه مسئولند ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾[17] كه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود كه بحثش گذشت انسان است كه مسئول است اما آنها چون مسئول نيستند بر فرض متحول شدند زير و رو بشوند و در صحنه قيامت با وضع خاصي تبديل مي‌شوند و حاضر مي‌شوند آنها مشكلي ندارند كه تنها انسان است كه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ ٭ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَاهُم بِسُكَارَي وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ﴾[18] اين مرضعه يك وصف خاص است زن را كه نمي‌گويند مرضعه كه مي‌گويند مرضع زن را كه نمي‌گويند طالقه كه مي‌گويند طالق اين تا تاي فرق بين مذكر و مونث است اگر صفتي مخصوص به زن بود كه تا نمي‌آوردند ديگر نمي‌گويند اين زن طالقه است كه مي‌گويند كاتبه است عالمه است شاعره است و مانند آن براي اينكه كتابت و علم و شعر بين زن و مرد توزيع شده است براي اينكه فرق بشود كه اين متصف و اين موصوف زن است يا مرد مي‌گويند عالمه است كاتبه است شاعره اما صفت مختص كه تا نمي‌آورند كه نمي‌گويند زن طالقه است كه نمي‌گويند اين زن مرضعه است كه مي‌گويند اين زن مرضع است اين زن طالق است خب پس چرا كريمه ﴿يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾[19] براي اينكه اين مرضعه غير از زن شيرده است اين تا براي آن است كه در حال اشتغال به رضع است اين زن شيرده را مي‌گويند شيرده اما وقتي پستان در دهان بچه گذاشت مي‌گويند مرضعه اين حال اشتغال است اين كمال علاقه مادر به كودك آن وقت است فرمود در اين وقتي كه مادر كودك را در آغوش گرفته پستان در دهانش گذاشته وقت قيامت قيام بكند يادش مي‌رود كه بچه دارد چه رسد به حال عادي خب اينها مشكل دارند انسان مشكل دارد ولي ديگران چه اشكالي دارند

‌پرسش ...

پاسخ: نه آنها بساطشان برچيده مي‌شود ولي انسان ﴿لاَتأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً﴾ بغتاً مي‌آيد و انسان تحمل مي‌كند قيامت را

پرسش ...

پاسخ: انسان كه ديگر تبديل نمي‌شود كه انسان، انسان است عين انسان مي‌آيد اگر تبديل بشود كه ديگر عين انسان نيست منتها حالا نظام آنجا نظام آخرت است با نظام دنيا فرق مي‌كند

‌پرسش ...

پاسخ: بله بدنش در دنيا هم متحول است اما شيئيت ما به روح ماست بدن در بحثهاي قبلي هم گذشت به اينكه چندين بار حداقل اگر كسي هشتاد سال سن داشته باشد هشت‌بار تمام ذرات بدنش عوض شده است

پرسش ...

پاسخ: اصلاً شبهه نيست پيش يك آدم عاقل اصلاً يك كسي كه آشنا به آن مسائل عقلي باشد اصلاً مي‌گويد وقت تلف كردن است شبهه نيست مگر انسان حيوان مي‌خورد؟ انسان گوشت مي‌خورد كه جماد است مگر مومن كافر مي‌خورد؟ تا زنده است كه خوراكي نيست وقتي مرد كه جرمي بيش نيست يك گوشت است اين كافر نيست در حركت جوهري يك ماده است كه زير مجموعه روح مي‌آيد اينكه گفت و شبهة الآكل والمأكول يدفعها من كان من فحولي افحل از آنها مي‌گويند اصلاً حيف است كه آدم وقتش را صرف اين بكند ما اگر بفهميم الانسان من هو؟ هرگز چنين سؤالي نخواهيم كرد مگر انسان حيوان مي‌خورد مگر انسان كافر مي‌خورد مگر كافر مومن مي‌خورد مگر ما گوسفند مي‌خوريم؟ گوسفند تا زنده است كه غذا نيست وقتي هم كه مرد يك جمادي بيش نيست اين‌چنين نيست كه مومن كافر بخورد كه بله اگر كسي تمام انسانيت را همان بدنش بداند و نداند كه بدن لحظه به لحظه در تحول است آن ممكن است برايش چنين تحولي بوجود بيايد اما حالا كه ديگر آن بحثهاي عقلي كه سر جايش محفوظ حالا اين كه ثابت كرده تمام ذرات بدن ما در طي دوران زندگي تمام ذرات چندين بار عوض شده و ما، ماييم معلوم مي‌شود هويت هر كسي به روح اوست

‌پرسش ...

پاسخ: بدن و ذرات بدن هر ذره‌اي را كه روح بپذيرد و بپروراند بدن ماست همان در مثالهاي قبلي كه يك مثال علني و حسي بود اگر كسي در سن بيست سالگي سرقتي كرد جنايتي كرد و متواري شد بعد از بيست سال ديگر يعني در چهل سالگي محكمه عدل اسلامي آن را دستگير كرد در حالي كه اين شخص سارق متواري در طي اين بيست سال گذشته از اينكه بر اساس سير طبيعي تمام ذرات بدنش عوض شد اگر فرض كرديد دستش در اثر تصادف قطع شد فوراً دو تا دست ديگر از انسان تازه مرده به او وصل كردند و گرفت اين دستهايش كه عوض شد چشمش هم آسيب ديد فوراً يك چشم گرم انسان تازه مرده را هم پيوند زدند اين هم گرفت قلبش هم از كار افتاد اين را در آوردند و عمل كردند و قلب انسان تازه مرده را آنجا پيوند زدند اين هم گرفت و همچنين ساير اعضا و جوارح اين گذشته از آن تحول طبيعي تمام عناصر اصلي او هم دگرگون شده است اصلاً براي ديگري است حالا اين بعد از بيست سال يعني وقتي به چهل سالگي رسيد دستگير شده محكمه اسلامي در همين دنيا حالا مي‌خواهند دستش را قطع كنند مي‌گويد اين دست من غير از آن دست است؟ مي‌گويند تو هماني مادامي كه تو تويي بدن همان بدن است هذيت بدن به روح است و روح هم كه تحول پذير نيست در جريان شبهه آكل و ماكول از اين به بعد ديگر معمولاً حكما اين را قابل طرح نمي‌دانستند خب بنابراين اگر خود دنيا اين مسئله حل شد كه ما ماييم بدن ما هر بدني هر ذره‌اي را كه روح بپذيرد و وصل بكند اين‌طور است چون در كتابهاي فقهي چطور مي‌گويند به اينكه اگر دست كافري را به مسلماني پيوند بزنند قبل از اينكه دست بگيرد خب اين نجس است وضو گرفتنش باطل است نماز خواندنش باطل است اما بعد از اينكه گرفت چطور بعد از اينكه از بيمارستان مرخص شد و اين دست جوش خورد باز هم مي‌گويند اين دست نجس است؟ باز هم با اين دست نمي‌شود نماز خواند يا نه مي‌گويند اين دست پاك است مي‌شود نماز خواند؟ چون كه الان جزء مومن است ديگر و هكذا بعكس غرض اين نيست كه حالا اگر دست يك مومني را به دست كافري پيوند كردند بگويند اين دست پاك است همين كه ماده‌اي را روح پذيرفت و جزء مجموعه خود قرار داد بدن انسان است خب به هر تقدير فرمود به اينكه اين جريان شمس و قمر هم اين و هر كسي هم در قيامت با نور خاص خود خواست زندگي بكند لذا در جريان سورهٴ مباركهٴ «حديد» وقتي كه منافقين التماس مي‌كنند به مؤمنون مي‌گويند ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً﴾[20] خب آنها خيلي روشن‌اند فضاي بازي دارند راهشان روشن است و منافقين در ظلمت‌اند مي‌گويند به ما نور بدهيد مي‌فرمايد اينجا جاي نور دادن نيست برگرديد دنيا نور بگيريد دنيا هم كه بساطش برچيده شد جريان طولاني بودن روز قيامت و اينها كه محور سؤال ديگري بود آن ديگر بحث خاص خودش را دارد كه اين پنجاه هزار سال براي مومني كه در دنيا اين راهها را به سرعت طي كرده است در روايت از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) نقل شده است كه به اندازه يك نماز واجب بيشتر معطل نيست حالا يا سريعاً به بهشت وارد مي‌شود يا نه براي او از بس لذيذ است طولاني و دراز مدت احساس نمي‌شود و مانند آن اما در جريان انذار كه سؤال شده است كه مومن را چگونه انذار مي‌كنند ذات اقدس الهي همه را انذار كرده است مثل اينكه براي هدايت همه قرآن نازل كرده است ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[21] است اما آنكه بهره مي‌برد متقيان است لذا فرمود: ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[22] انذار هم براي همه مردم است آن انذار عمومي ﴿مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ براي عالمين ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ﴾[23] اين يك، يك انذار هشداري تهديد‌آميز ارعاب‌آميز مخصوص كفار و منافقين است فرمود: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[24] كه جمع الد است اينها كه الدالخصامند لدودند لجوجند عنودند اينها را بترسان و هشدار بده اين دو، يك انذار سودمند و نافع است يعني از انذار تو فقط مومنين بهره مي‌برند ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[25] يعني كسي كه مومن است از انذار تو طرفي مي‌بندد وگرنه تو مي‌ترساني همه را نه اينكه ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً﴾[26] فقط انذار مخصوص كفار باشد بنابراين مي‌ماند مسئله اينكه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) فرمود به اينكه ﴿قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي﴾[27] كه بحث بعدي است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] یس/سوره36، آیه48.
[2] یونس/سوره10، آیه48.
[3] قیامه/سوره75، آیه٦.
[4] نجم/سوره53، آیه٨ ـ ٩.
[5] نمل/سوره27، آیه٦.
[6] فجر/سوره89، آیه27 ـ 30.
[7] . بحار الانوار، ج44، ص366.
[8] فجر/سوره89، آیه29 ـ 30.
[9] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 155.
[10] زمر/سوره39، آیه68.
[11] حشر/سوره59، آیه21.
[12] یس/سوره36، آیه40.
[13] انبیاء/سوره21، آیه104.
[14] نساء/سوره4، آیه42.
[15] یس/سوره36، آیه48.
[16] زخرف/سوره43، آیه84.
[17] اعراف/سوره7، آیه6.
[18] حج/سوره22، آیه١ ـ ٢.
[19] حج/سوره22، آیه٢.
[20] حدید/سوره57، آیه13.
[21] بقره/سوره2، آیه185.
[22] بقره/سوره2، آیه٢.
[23] فرقان/سوره25، آیه١.
[24] مریم/سوره19، آیه97.
[25] نازعات/سوره79، آیه45.
[26] یس/سوره36، آیه70.
[27] اعراف/سوره7، آیه187.