78/11/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه187
﴿يَسْئَلُونَک عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبّي لا يُجَلّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا تَأْتيکمْ إِلاّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَک کأَنَّک حَفِيُّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لکنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾
سؤال از «سّاعَة» در دو قسمت است: يکي اينکه «الساعة ما هي؟» قيامت چيست؟ «سّاعَة» چيست؟ يکي اينکه «ايان هو؟ ايان هي؟ متي هي؟» در موارد ديگر که سؤال از ساعت است نظير آنچه که در سوره مبارکه «القيامة» آمده اين است که ﴿يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ﴾[1] مستقيماً سؤال از وقت ساعت است اما در آيه محل بحث محور سؤال دو چيز است: ﴿يَسْئَلُونَک عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها﴾ ممکن است اين ﴿أَيّانَ﴾ بدل باشد از «سّاعَة» يعني ﴿يَسْئَلُونَک﴾ از ﴿أَيّانَ مُرْساها﴾ از زمان ظهور ساعت ميپرسند ولي ممکن است محور سؤال دو چيز باشد با آيه سوره مبارکه «القيامه» فرق کند در آنجا يعني آيه شش سوره مبارکه «القيامة» اين چنين فرمود: ﴿يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ﴾ اما در اينجا به قرينه آن ذيل محور سؤال دو چيز است: يکي اصل ساعت است، يکي وقت ساعت اين مطلب اول.
مطلب دوم اين است که گرچه ساعت به اصطلاح اهل نجوم يک بيست و چهارم شبانه روز است يعني شبانه روز را به بيست و چهار قسمت تقسيم ميکنند، يک جزء از بيست و چهار جزء را ميگويند ساعت در مقابل ثانيه و دقيقه، ولي ساعت به اصطلاح کتاب و سنت در اين گونه از موارد هم به معناي وقت موت است هم وقت ظهور وليّ عصر (ارواحنا فداه) است هم قيامت کبريٰ، چون بسياري از آثار قيامت در زمان ظهور حضرت پديد ميآيد که خود ظهور حضرت هم «من اشراط الساعة» است. بايد توجه کرد که منظور از «سّاعَة» در اينجا ظهور موت است يا ظهور قيامت کبريٰ، از اينکه فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ ظاهراً همان قيامت کبريٰ مراد است وگرنه قيامت صغريٰ اين طور نيست که بر آسمان و زمين سنگيني کند چون قيامت صغريٰ هر کسي با مرگ او پديد ميآيد و اگر کسي مُرد قيامت صغراي او قيام ميکند ولي آسمان و زمين همچنان باقي است. پس «سّاعَة» گرچه بر زمان موت و بر زمان ظهور وليّ عصر (ارواحنا فداه) و بر زمان ظهور قيامت کبريٰ اطلاق ميشود لکن در اينجا مراد ظاهراً همان قيامت کبريٰ است; اين مطلب دوم.
مطلب سوم آن است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأموريت يافت که بگويد آن مبدأيي که مرا پرورانده و تربيت کرده و ارتباط خاصي هم من با او دارم که آن ارتباط خاص شما با او نداريد آن خدا به من فرمود اين کار، کار خاص است و هيچ کس نميداند: ﴿إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي﴾ از اينکه کلمه «رب» را به خود اضافه کرد يعني آن ربوبيت خاصهاي که ذات أقدس الهي با من دارد من از اسرار او با خبر هستم آن خدا که رب من است تربيت و ارشاد من به عهده اوست، او فرمود که علم آن پيش خودش است علم قيامت پيش خودش است ﴿إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي﴾. البته بسياري از چيزهاست که ذات أقدس الهي علم آنها را به خود اختصاص داد نظير ﴿وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ﴾[2] خداي سبحان ميداند که در ارحام چيست و مانند آن، لکن در آيات ديگر زمينه دسترسي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين گونه علوم را بيان فرمود اگر از آيات ديگر استنباط بشود که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) که دين آنها مرضيّ خداست اينها مرتضاي الهي هستند به اين علوم دسترسي دارند جمع آن اين خواهد بود که اين علم غيب «بالاصالة» در اختيار ذات أقدس الهي است «بالتبع» به اولياي الهي داده ميشود يا «بالذات» در اختيار ذات أقدس الهي است «بالعرض» به اينها داده ميشود يا «بالحقيقه» در اختيار ذات أقدس الهي است «بالمجاز» به اينها داده ميشود به هر طُرق از اين راههاي سهگانه که باشد به هر حال خلفاي الهي از اين علم با خبرند.
در سوره مبارکه «جن» چنين آمده است: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلی غَيْبِهِ أَحَدًا ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾[3] ذات أقدس الهي عالم غيب است و هيچ کسي را بر غيب خود آگاه نميکند، مگر آن کسي که دينش مرتضاي خدا باشد، خدا دين او را بپسندد، ديني را خدا ميپسندد که مطابق به اسلام باشد چون ﴿رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ آن دين خداپسند همان دين اسلام است که ﴿الْيَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دينَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَکمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[4] پس اسلام حقيقي، مرضيّ خداست يعني ديني است خداپسند و اگر کسي از نظر عقيده و اخلاق و اعمال يعني رفتار و گفتار و کردار خود مطابق با «ما جاء به الوحی» باشد چنين شخصي داراي دين خداپسند است و چنين شخصي کسي است که «ارتضي» خداي سبحان دين او را راضي شد و در سوره مبارکه «جن» فرمود: ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ حالا بحث در اين است که آن غيبي را که ذات أقدس الهي عالم آن هست و هيچ کسي را به او آگاه نميکند مگر رسولي که «مرتضي العقيدة و الاخلاق و العمل» باشد چه غيب است. مطلب مهم آن است که بسياري از علوم غيبي معارف غيبي و اخبار غيبي است که ذات أقدس الهي به انبيا (عليهم السلام) عموماً و به وجود مبارک پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً عطا کرده است، فرمود: ﴿تِلْک مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْک﴾[5] اين اخبار غيبي است که ما به تو رسانديم. در جريان حضرت زکريا و مريم(سلام الله عليهما) در جريان حضرت موسيٰ(سلام الله عليه) قدم به قدم به پيغمبر ميفرمايد اينها اخبار غيب است: ﴿ما کنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَکفُلُ مَرْيَمَ﴾[6] ولي ما گزارش داديم، ﴿ما کنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾[7] ولي ما گزارش داديم، ﴿ما کنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[8] ما گزارش داديم، در جريان مَدين تو نبودي در جريان طور موسي تو نبودي همه اينها را لحظه به لحظه ما به تو گزارش ميدهيم اينها که تو فلان صحنه نبودي ﴿ما کنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾، ﴿ما کنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ﴾، ﴿ما کنْتَ لَدَيْهِمْ﴾ اينها در قرآن کريم فراوان است.
اينکه ذات أقدس الهي بسياري از علوم غيبيّه را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عطا فرمود اين حرفي در آن نيست به انبياي ديگر هم عطا کرده است مرحله کامل آن را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عطا کرده است. عمده آن است که آيا اين جريان غيب که قيامت هست آن را ذات أقدس الهي به پيغمبر عطا کرد يا نکرد؟ پس اگر بفرمايد به اينکه عالم غيب است: ﴿لا يُظْهِرُ عَلی غَيْبِهِ أَحَدًا﴾ اين مطلق است، آيا تخصيص خورد يا نه؟ در اينکه آيات ديگر مُخصص او هست حرفي در آن نيست، اين همه آياتي که فرمود: ﴿تِلْک مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْک﴾ اين مخصص است يا مقيد است; ولي آيا درباره آن پنج چيز مخصوصاً درباره قيامت چنين تخصيصي خورده است يا نه؟ ظاهر اين سوره مبارکه «جن» آن است که همين غيب را ذات أقدس الهي دارد استثنا ميکند، براي اينکه در سياق اين آيات و قبل از اين آيه اين چنين فرمود: ﴿حَتّی إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا ٭ قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمَدًا﴾[9] فرمود بگو من نميدانم، آن وعيد الهي نزديک است يا دور؟ يعني قيامت که ذات أقدس الهي شما را تهديد کرده به قيامت آيا اين نزديک است يا دور؟ ﴿قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمَدًا﴾ اين آيه قبل که درباره معاد و قيامت است اين مطلب است. بعد هم فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ اين «الغيب» يا «الف و لام» آن استغراق و جنس است يا عهد ذهني و ذکري و امثال آن است اگر «الف و لام» آن اطلاق جنس باشد، استغراق باشد، همه غيوب را شامل ميشود يقيناً مسئله علم قيامت هم زير مجموعه آن است اين يک، و اگر عهد ذهني و ذکري باشد مخصوص جريان قيامت است اين دو، پس جريان معاد قدر متيقن مشمول اين ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ است. ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ اگر «الف و لام» آن جنس باشد استغراق باشد همه را شامل بشود مسئله معاد را هم شامل خواهد شد و اگر «الف و لام» آن استغراق و جنس نباشد، عهد ذهني و ذکري باشد، يقيناً درباره قيامت است. اين چنين نيست که قيامت را شامل نشود علم به قيامت را شامل نشود و علوم غيبي ديگر نظير قصص انبيا(عليهم السلام) را شامل بشود.
بعد فرمود که ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ يعني اين غيب که الان صحبت آن شد ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلی﴾ همين غيب ﴿أَحَدًا ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضی﴾ پس اگر «الغيب»، «الف و لام» آن استغراق باشد يا جنس باشد شامل قيامت ميشود به نحو اطلاق يا عموم قيامت را ميگيرد ذات أقدس الهي هم فرمود اين غيبي که خدا عالم است هيچ کسي را اطلاع نميدهد مگر رسول را ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ در روايات هم ائمه(عليهم السلام) فرمودند که ما هم جزء کساني هستيم که «ارتضي الله دينه»[10] و اگر منظور از اين «الف و لام»، «الف و لام» عهد ذهني يا ذکري باشد چه اينکه بعيد نيست جريان قيامت قدر متيقن است. خداي سبحان عالم به جريان معاد است اين وقت قيامت را به کسي اطلاع نميدهد ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ بنابراين گرچه در قوس صعود اينها مانند ساير افراد حرکت ميکنند و مرگي دارند، زندگي دارند و مانند آن و اما از آن جهت که «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا»[11] است، وجود مبارک معصوم فرمود «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ جدی»[12] از آن جهت اينها خيلي از چيزها را ميدانند و به هر حال جريان قيامت فعل خداست، ذات خدا که نيست، قيامت يک وجود «ممکن الوجود» است «واجب الوجود» که نيست، اين موجود ممکن يا همتاي صادر اول است يا زير صادر اول; ديگر فرض ندارد که صادر اول از او خبر نداشته باشد، آنها در قوس صعود راههاي خودشان را طي ميکنند، اين که فرمود: «أَنَا وَ هَذَا کَهَاتَيْنِ»[13] دو تا انگشت خود را کنار هم جمع کرد فرمود من و قيامت اين طوري هستم اين است، اين اصلاً رفته قيامت را ديده و برگشته در جريان معراج،
چنان رفته باز آمده باز پس که نايد در انديشه هيچ کس[14]
بهشت رفته، جهنم را از نزديک ديده، بر اساس آن مقام نورانيت اينها اين مشمول آيه ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ است در جهت قوس صعود البته وجود مبارک پيغمبر هر چه دارد به تعليم الهي است تا اعلام الهي نباشد، تعليم الهي نباشد، توجيه الهي نباشد، اينها ﴿مَا کنتَ تَدْرِي مَا الْکتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ﴾[15] پس ذاتا اينها نميدانند درست است، به تعليم الهي ميدانند درست است و هر اندازه را که ذات أقدس الهي بخواهد به اينها عطا کند عطا ميکند درست است، کم هستند عرفايي که بگويند «اسماي مستأثره» را «خليفة الله» ميدانند. شما در آن مقدمه وصيت نوراني سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) مراجعه ميکنيد آن چند صفحه اول آن درس خواندني است، بقيه آن حرفهاي عمومي است آن اول آن که از «حديث ثقلين»[16] شروع ميشود افتخار ما اين است، افتخار ما اين است، مفاخر ما اين است که ما امام باقر داريم، صحيفه سجاديه داريم، اينها اوج فرمايشات امام است. حالا آن جنبه سياسي امام، مرجعيت امام، فقاهت امام رواج پيدا کرده اين بخشهاي عرفاني ايشان ـ متأسفانه ـ تحت الشعاع قرار گرفته شما آن چند صفحه اول وصيت نامه را بخوانيد، ببينيد آيا اصلاً او بدون درس حل میشود يا نميشود. «اسماي مستأثره» را از آنجا استفاده ميشود که خواص ميتوانند بفهمند، براي بيگانهها پرده است، براي آشنا پردهاي نيست، اگر ظهور حق است اولين ظاهر اينها هستند، اينها بايد بدانند.
بنابراين نميشود گفت که اينها نه از جنبه در قوس صعود ميدانند نه در قوس نزول از آن جهت که صادر اول هستند و «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا» از آن جهت هم نميدانند.
فرمود اگر اين آيه در قرآن نبود ما خيلي از چيزها را ميگفتيم: «وَ لَوْ لَا آيَةٌ فِي کتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَأَخْبَرْتُکمْ بِمَا کانَ وَ بِمَا يَکونُ وَ بِمَا هُوَ کانَ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هِيَ هَذِهِ الْآيَةُ ﴿يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکتاب﴾[17] »[18] را که چه خواهد شد اما اين آيه جلوي ما را گرفته است. در نهجالبلاغه حضرت امير هست قسم ياد ميکند ««وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کلَّ رَجُلٍ مِنْکمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَکنْ أَخَافُ أَنْ تَکفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَی الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِک مِنْه»[19] فرمود قسم به خدا! من سرنوشت تک تک شما را ميتوانم بگويم، چه وقت ميميريد؟ چه وقت مثلاً فرزندانتان به دنيا ميآيند؟ آيندهتان چه خواهد شد؟ قدم به قدم را ما ميبينيم ولي ما اگر اينها را بگوييم ـ معاذالله ـ شما ميگوييد علي بالاتر از پيغمبر است يا پيغمبر نگفته است. اينها مامور به گفتن نيستند، ايشان قسم ياد ميکند در نهجالبلاغه است، اينکه ديگر مثل عوالئ اللئالی نيست که در سند آن اشکال داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه براي اينها ثقيل نيست براي اينکه اينها ميتوانند او را تحمل کنند. حالا آن ثقلش ممکن است که محفوظ بماند به لحاظ همين قوس صعودشان چون برای وجود عيني آنهاست نه وجود علمي. در وجود علمي وقتي قيامت قيام ميکند اينها ديگر وجودشان را از دست ميدهند، رحلت ميکنند. اگر ساعت به معناي موت باشد که اينها نميتوانند با موت درگير بشوند، موت را بميرانند که به هر حال ميميرند: ﴿إِنَّک مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[20] در قيامت کبريٰ هم باشد اينها منتقل ميشوند از عالمي به عالم ديگر; اينچنين نيست که در مقابل وجود عيني قيامت اينها زنده باشند و سالم باشند به حيات دنيايي و حيات ظاهري. اگر ساعت به معناي موت باشد اينها تسليماند اگر به معناي قيامت باشد اينها تسليماند. در کتب تفسيري ما اين ساعت به سه مصداق ذکر شده است زمان موت، زمان ظهور وليّ عصر(ارواحنا فداه) زمان ظهور قيامت کبري;[21] ولي در کتب اهل سنت همان دو مصداق بر آن ذکر شده است همان موت افراد يا زمان ظهور قيامت.[22] فرمود: ﴿يَسْئَلُونَک عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها﴾ که اين آيه سوره «اعراف» با سوره مبارکه «القيامه» فرق ميکند نه اينکه الآن خدا ميداند بعد ممکن است در آينده براي کسي اظهار بکند نه اينچنين نيست، اين علم پيش خدا هست و اين همچنان يک حقيقت مستور است: ﴿لا يُجَلّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ﴾ هيچ کس هم آن را آشکار نميکند از پشت پرده بيرون نميآورد مگر خود خدا. آن وقتي هم که خدا ظاهر کرده ديگر کسي نيست که بفهمد قيامت شده، چون ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ تا پشت پرده است کسي از پشت پرده خبر ندارد وقتي از پشت پرده بيرون آمده کسي نيست، بنابراين او مستور مطلق خواهد بود. مطلب اول اينکه هيچ کسي نميداند مگر ذات أقدس الهي; دوم اينکه اين همان طوري که حدوثاً مخفي است بقائاً هم مخفي است هيچ کسي را از پشت پرده نميآورد; سوم اين است که حالا که از پشت پرده به در آمد کسي نميماند تا بفهمد، ﴿لا يُجَلّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ﴾ حالا آن وقتي که تجليه کرد هم ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.
در جريان روح که شناخت روح کار آساني نيست به هر حال زواياي اين اضلاع اين بحث را عدهاي از خواص شايد بتوانند بفهمند، لذا فرمود: ﴿يَسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي﴾[23] يک پاسخ اجمالي داده است اين يک، در جريان سنگين بودن درباره قرآن فرمود اين قول ثقيل است: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْک قَوْلاً ثَقيلا﴾[24] حقيقت قرآن سنگين است حقيقت قرآن طوري نيست که آسان باشد، هم عمل آن دشوار است هم علم آن دشوار است. شما ميبينيد که الآن در خيلي از آيات است که انسان به نسيمي اکتفا ميکند اين مثل فقه و اصول نيست که هزار سال روي آن کار شده يا بر فرض هم کار نشده باشد کار شدني است. خيلي از جاها انسان «يجب، يحرم، يجب، يحرم» خيلي صريح ميتواند فتوا بدهد؛ اما در خيلي از آيات است انسان فقط بو ميکشد، جرأت ندارد بگويد تفسير اين است. اين کتاب سنگيني است: ﴿إِنّا سَنُلْقي عَلَيْک قَوْلاً ثَقيلاً﴾. اين کتاب سنگين باز قابل تحمل است يعني کتابي که ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا﴾[25] بر وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد و آن حضرت تحمل کرد گرچه گاهي عرق ميريخت، گرچه گاهي مدهوش ميشد گرچه سنگيني معنوي در بدن ظاهر ميشد گرچه سنگيني بدن روي شتر ظاهر ميشد گرچه شتر ميرفت بخوابد همه اينها بود[26] اما به هر حال پيغمبر نمُرد و تحمل کرد و نميمُرد و تحمل ميکرد ولي جريان قيامت اينطور نيست، پس اگر درباره قرآن فرمود: ﴿إِنّا سَنُلْقي عَلَيْک قَوْلاً ثَقيلاً﴾ با آنچه که درباره قيامت فرمود که ﴿يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْمًا ثَقيلاً﴾ خيلي با هم فرق ميکند. آن ﴿إِنّا سَنُلْقي عَلَيْک قَوْلاً ثَقيلاً﴾ در آيه پنج سوره مبارکه «مزمل» است که فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَليلاً ٭ نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً ٭ أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً ٭ إِنّا سَنُلْقي عَلَيْک قَوْلاً ثَقيلاً ٭ إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾ ولي در جريان قيامت که در سوره مبارکه «انسان» هست آيه 27 اينچنين آمده، ﴿إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْمًا ثَقيلاً﴾ قيامت يک روز سنگيني است. اين سنگين بودن قيامت خيلي سنگينتر از سنگين بودن قرآن است. قرآن را به هر حال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدون موت تحمل کرده است ولي زمان قيامت اينچنين نيست، وقتي او ميآيد ناچار حضرت تسليم ميشود، قبض روح خواهد شد.
اين آيه 27 سوره مبارکه «انسان» نظير بخشهاي ديگر قرآن کريم بر اساس ايجاز آن معجزه گونه سخن ميگويد. در بخشهايي از قرآن کريم چهار مطلب را قرآن ميفهماند اما به ذکر دو مطلب; يعني چهار مطلب که دو به دو مقابل هم هستند در يک طرف يک مطلب را ذکر ميکند مقابل او را ديگر ذکر نميکند; در طرف ديگر يک مطلب را ذکر ميکند، مقابل او را ذکر نميکند; تا انسان بر اساس حس تقابل بفهمد؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «يس» آمده فرمود وحي که آمده قرآن که آمده اثر آن اين است: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ کانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْکافِرينَ﴾؛[27] اين چهار امر اين است که انسان يا مؤمن است يا کافر يا زنده است يا مُرده ولي قرآن کريم زنده را در مقابل کافر قرار داد نفرمود «لينذر من کان حيا و يحق القول علي الاموات» يا نفرمود «لينذر من کان مؤمنا و يحق القول علي الکافر» فرمود انسان يا زنده است يا کافر; اين در حقيقت چهار مطلب را فهماند، انسان يا زنده است يا مرده، انسان زنده يا مؤمن است يا کافر. براي اينکه اين چهار مطلب را به عبارت کمتر موجزانه و معجزانه بيان کند، فرمود انسان يا زنده است يا کافر، يعني مؤمن زنده است کافر مرده است: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ کانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرينَ﴾ از اين تقابل در قرآن کريم کم نيست.
از آن قبيل همين آيه 27 سوره مبارکه «انسان» است به هر حال هر شياي يا عاجل است يعني فوري و نقد است يا آجل با همزه است يعني آينده است اين يک، هر چيزي يا سبک است يا سنگين، يا ثقيل است يا خفيف اين دو تا; در اين کريمه دو امر از اين چهار امر را ذکر فرمود تا ما به آن دو امر ديگر پي ببريم. فرمود اين گروه ﴿إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾ دنيا را دوست دارند ﴿وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْمًا ثَقيلاً﴾ آن روز سنگين را پشتسر ميگذارند، رها ميکنند. معلوم ميشود دنيا «عاجلة خفيفة»، آخرت «آجلة ثقيلة». درباره دنيا عاجل بودن و نقد بودن و بالفعل بودن را ذکر کرد، معلوم ميشود آخرت آينده است. درباره آخرت ثقيل بودن و وزين بودن را ذکر کرده است معلوم ميشود دنيا خفيف است. دنيا زده تهي مغز است، سنگين است، نه يعني دشوار است، دشوار بودن چيز ديگر است، فرمود اين کتاب سنگين است يعني وزين است، ثقل دارد يعني وزنه دارد، اما خيلي براي شما آسان است چون با فطرت شما هماهنگ است، ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ﴾[28] اين ترجيع بند سوره مبارکه «قمر» است. سنگين بودن در مقابل تهي مغز بودن و خفيف بودن است، نه سنگين بودن در مقابل آسان بودن است. ما يک «عسير» داريم در قبال «يسير» يعني بعضي کار دشوارند بعضي کار آسان; يک ثقيل داريم در قبال خفيف بعضي وزيناند بعضي تهي مغزند. قرآن تهي مغز نيست، سنگين است، اما آسان است: ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ﴾ دلپذير است حرفي براي فطرت آشنا است، اگر کسي اين حرف دلپذير را گوش بدهد کمکم براي او خيلي آسانتر خواهد شد. اين ثقيل بودن يعني وزين بودن قابل تحمل هست به هر حال هر اندازه کسي در مشهد و محضر قرآن کريم باشد بهتر استفاده ميکند. تهي مغز بودن برای دنياست پس اگر قرآن ثقيل است دنيا که عاجله است خفيف است، لذا درباره فرعون و پيروان فرعون فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[29] اين همان است که ميگويند شستشوي مغزي دارد يعني ملت خود را تهي مغز کرد از آنها بار گرفت: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ آنها را خفيف کرد تهي مغز کرد شستشوي مغزي داد بعد از آنها کار کشيد و بار گرفت. اينکه فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين است قبلاً هم در خدمت اين جلد اول و دوم و هشتم کافي بوديم اين کتاب يعني جلد اول و دوم و هشتم کافي کتابي است که انسان بايد يک دور اينها را ببيند، کتابي نيست که اگر گاهي فرصت کرده ببيند، اينها اين طور نيست اين کتاب را حتما جلد اول جلد دوم و جلد هشتم اينها را بايد يک طلبه به طور رسمي هر سه جلد را ببيند، در اين حديث شريفي که ديروز خوانده شد در جلد هشتم کافي، صفحه نود، روايت 57 همين است «باب الاحلام حديث الاحلام» يک حديث بسيار لطيفي است. شارحان اين روضه کافي هم اين را خوب شرح کردند مرحوم ملا صالح مازندراني که شيخنا الاستاد مرحوم آقاي شعراني (رضوان الله عليه) هم تصريح کردند تعليقات نافعي دارند در جلد يازدهم اين روضه جلد يازدهم شرح اصول کافي که شرح روضه است البته ايشان جلد اول و دوم و يازدهم را شرح کردند فروع کافي را شرح نکردند. جلد يازدهم شرح مرحوم ملا صالح مازندراني صفحه 442 اين حديث نوراني را به خوبي معنا کردند. اقسام رؤيا را معنا کردند آن نکتهاي که ايشان در اين شرح دارند اين است که احلام غير از رؤياست. انسان چيزي در عالم رؤيا ميبيند مطلقا اين يا رعبآور است و وحشتآور است و دردناک اين گونه از خوابها را ميگويند أحلام يا نه، لذتبخش است ميگويند رؤيا، گرچه رؤيا «عند الاطلاق» هر خوابي را شامل ميشود هر چه که انسان در عالم رؤيا ميبيند شامل ميشود اما آن خوابهاي وحشتآور را ميگويند احلام. حرف مرحوم شارح اين است که ذات أقدس الهي خوابهاي وحشت آور را احلام را نه رؤيا را، احلام را در عالَم خواب نصيب اين امت عنود کرد، اينها در عالم رؤيا فشار ميديدند، خوابهاي وحشتآور و رعب آور ميديدند، بعد ميآمدند به پيغمبرشان ميگفتند که اينها چيست؟ فرمود اينها نشانه آن دردهايي است که ما ميگوييم آنچه ما ميگوييم از اين سنخ است، شما نبايد توقع داشته باشيد که مُردههايتان از قبرستان زنده بشوند و درد کشيده باشند، خدا خواست احتجاج کند به شما بفهماند اگر کسي مطيع بود لذت ميبرد و اگر کسي عاصي بود رنج ميبرد، آن رنجي که ميبرد از اين سنخهاست، از سنخ احلام است، آنگاه رؤيا را هم مشخص کرده است.[30]
احاديث ديگري مرحوم کليني (رضوان الله عليه) در همان جلد هشتم روضه کافي ذکر ميکنند که آنجا عظمت رؤيه دارند که «رَأْيُ الْمُؤْمِنِ وَ رُؤْيَاهُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ عَلَی سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ أَجْزَاءِ النُّبُوَّة»[31] آنچه را که مؤمن ميانديشد يا در عالم رؤيا ميبيند يک جزء از هفتاد جزء نبوت است. به هر حال مؤمن هر چه که ميفهمد شاگرد انبيا هستند، از کتاب انبيا استفاده ميکنند، از سنت انبيا استفاده ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: در اينکه عين هست حرفي در آن نيست; اين سه چهار اصل جزء اصول «مما لا ريب فيها» بودند اما نظام آخرت و نظام برزخ نظام دنيا نيست; مثلاً آدم مريض بشود يا مثلاً غذا خورد نياز به دفع داشته باشد يا بميرد اين نيست.
مطلب دوم اين بود که عينيّت را بايد ثابت کرد در دنيا اگر مشکل عينيت حل بشود در بعد از موت آسان حل ميشود. در دنيا ما چگونه به زيد ميگوييم عينيت است، با اينکه در آن مثالي که زده شد تمام اعضاي او عوض شد، دست او دست ديگران است، پاي او پاي ديگران است، قلب او قلب ديگران است، چشم او چشم ديگران است و اگر محکمه عدل بخواهد او را محاکمه کند او ميتواند در محکمه عدل بگويد آقا اين دستي که شما ميخواهيد قطع کنيد دست ديگري است که من پيوند زدم يا الآن ميخواهيد من را تازيانه بزنيد اين بدن من غير از آن بدن بيست سال قبل است که من جرمي مرتکب شدم و فرار کردم. اگر در محکمه عدل دنيا اين مسئله حل بشود به طريق اولي مسئله برزخ حل ميشود. نتيجه اينکه اين روايت ناظر به برزخ بود، وگرنه در ذيل آن خوانديم که حضرت فرمود «حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَان».[32]
«والحمد لله رب العالمين»