درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه187

 

﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ﴾

 

كلمه ارسا به معناي اثبات شيء ثقيل است اثبات هر چيزي را ارسا نخواهند گفت و چون قيامت ثقيل است اثبات او به ارسا است اگر جبال را رواسي مي‌گويند و يا اگر آن قدور را راسيات مي‌گفتند سرش همين بود كه ارسا عبارت از اثبات شيء ثقيل است و ثقل قيامت هم به لحاظ علم است هم به لحاظ عين هم مقام علمي‌اش بسيار دشوار است هم مقام عيني‌اش علمش در حدي است كه مقدور كسي نيست و وجود خارجي‌اش در حدي است كه تحمل پذير نيست هيچ موجودي از موجودات اين عالم توان حمل قيامت را ندارد لذا وقتي قيامت موجود مي‌شود همه دگرگون خواهند شد چيزي كه علمش مقدور كسي نيست و عينش هم مقدور كسي نيست ثقيل‌ترين موجودات خواهد بود اين سؤال از زمان يا سؤال از مكان در اثر رسوب همان تفكر مادي است يك انساني كه غير از ماده چيزي را درك نمي‌كند اگر از موجودي خبر دادند و گفتند فلان چيز موجود است او يا از زمانش سؤال مي‌كند يا از زمينش سؤال مي‌كنند چه اينكه درباره ذات اقدس الهي هم همين طور است درباره خداي سبحان سؤال كردند «اين كان ربنا قبل ان يخلق الخلق»[1] و مانند آن از زمان خدا سؤال مي‌كردند از مكان خدا سؤال مي‌كردند از كيفيت و حيثيت خداي سبحان سؤال مي‌كردند روايات ما در اين زمينه فراوان است پاسخي كه ذات اقدس الهي به اوليا فرمود كه از اين سؤالها بدهند اين است كه مي‌فرمود: «ان الله سبحانه و تعالي» اگر «أيّن الأين فلا أين له كيّف الكيف فلا كيف له» و لطيف‌تر از همه اين است كه «حيّث الحيث حتي صار حيثاً»[2] اين را در روايات ما هست كه برخي از اين را مرحوم كليني نقل كرده و برخي هم ساير روات يعني خداي سبحان مكان را خلق كرد ديگر متمكن نيست زمان را آفريد ديگر متزمن نيست كيفيت را خلق كرد ديگر متكيف نيست حيثيت را خلق كرد ديگر متحيث نيست چطور، چگونه، كي، كجا هم مخلوق خدا است بنابراين او با هيچ يك از اين امور زير سؤال قرار نمي‌گيرد معاد حقيقي كه رجوع الي الله است او هم منزه از اين امور است چون همه اشياء معاد دارند حتي مرگ هم معاد دارد و فرشته مرگ عزرائيل (سلام الله عليه) او هم معاد دارد همه اشياء الي الله برمي‌گردند هر چيزي شيء بر او صادق است او به الي الله برمي‌گردد هر چيزي كه امر و كار و شأن بر او صادق است به الله رجوع مي‌كند ﴿أَلا إِلَي اللّهِ تَصيرُ اْلأُمُورُ﴾[3] معاد به آن معناي حقيقي داراي كيفيت و كميت و امثال ذلك نخواهد بود چون همه اينها هم عودي دارند چنين چيزي هم علماً سنگين است هم عيناً لذا هيچ موجودي نه عالم است و نه مي‌تواند او را تحمل كند و اگر كسي مظهر اسم اعظم شد بعد از اينكه مراحل سير كمالي را به پايان رساند آن‌گاه مي‌شود محرم اسرار الهي باشد بتواند به حول الهي و به قوه الهي علماً و عيناً اينها را تأمين كند و فرا بگيرد كه نمونه‌هايش و شواهدش در قرآن و روايات هست اينكه در روايات آمده است كه «حيّث الحيث حتي صار حيثاً» يعني خود حيثيت را ذات اقدس الهي آفريد پس متحيث به حيثيت نيست اين نشانه آن است كه سؤال درباره توحيد بايد بر اساس معرفت ماوراي طبيعي باشد با شناختهاي طبيعي نمي‌شود درباره ذات اقدس الهي سخن گفت معاد البته درجاتي دارد مراتبي دارد آن مرتبه عاليه‌اش كه ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَادْخُلي جَنَّتي﴾[4] او منزه از اين‌گونه سؤالهاست اما مراتب بعدي‌اش مراحل نازله‌اش داراي خصوصيتهاي ديگر است منتها اين مقدار مفروغ عنه است كه نظام آخرت با نظام دنيا فرق مي‌كند جسم آنجا غير از جسم اينجاست مكان آنجا غير از مكان اينجاست و مانند آن همه نعمي كه در بهشت هست و تابع اراده بهشتيهاست نظير دنيا نيست كه اگر كسي بخواهد درختي غرس كند بايد كشاورزي بكند در كنار آب درخت بكارد بلكه آب و درخت در بهشت تابع اراده بهشتيهاست هر جا را كه بهشتي اراده كند آب مي‌جوشد و در كنارش درخت مي‌رويد ذيل اين آيه كريمه ﴿يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً﴾[5] مرحوم امين الاسلام (رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كه بهشتيها هستند كه مفجر چشمه‌هاي بهشت‌اند ﴿يُفَجِّرُونَها﴾ آن عيون را ﴿تَفْجيراً﴾ آن وقت با دستشان اشاره مي‌كنند و هر جا كه اراده كردند چشمه مي‌جوشد نظير دنيا نيست كه هر جا چشمه باشد انسان در كنار چشمه چادر يا مسكن فراهم بكند بلكه جوشش چشمه مقدار جوشش و كيفيت و كميت جوشش چشمه‌ها به اراده بهشتيهاست كه بهشتيها هستند كه ﴿يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً﴾ خب جهنم گرفتاريشان اين است كه آنها هم هر چه بترسند فوراً دامنگير او خواهند بود يعني هر جا كه احساس خطر كردند مي‌بينند بالاي سرشان حاضر است يك چنين عالمي است آنها مي‌خواهند نجات پيدا كنند ولي همان‌طوري كه در دنيا به آنها گفته مي‌شود ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَلا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾[6] آنجا هم به آنها گفته مي‌شود كه به آرزوي خود نخواهد رسيد چون امنيتهم، امنيه كاذب است ولي بهشتيها هر چه دارند صدق و حق است هر چه بخواهند صدق و حق است خب قيامت چون يك چنين عالمي است لذا زير پوشش زمان و مكان دنيا نخواهد بود اگر مكان دارد مناسب خودش است زمان دارد مناسب خودش است جسم دارد مناسب خودش است و مانند آن.

مطلب ديگر اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» فرمود به اينكه اينها در بهشت مخلدند ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ﴾ هم درباره بهشتيها و هم درباره جهنميها آيه 105 به بعد سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيُّ وَسَعيدٌ ٭ فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ ٭ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ واْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ ٭ وَأَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ كه اين سماوات و ارض يا ناظر به برزخ است كه آنجا هنوز مسئله سماوات و ارض مطرح است يا ناظر به تأبيد و ابديت است كه مي‌گويند: ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ﴾ نه سماوات و ارض هست ناظر به آن است كه بودن آنها ابدي است و اين تعبير اينكه مادامي كه آسمان و زمين هست يعني دائماً هست وجه سوم آن است كه سماوات و ارضي كه در اين سورهٴ مباركهٴ «هود» آمده سماوات و ارض آخرت است نه سماوات و ارض دنيا بهشتيها بالأخره ارضي دارند وقتي وارد ارض بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا اْلأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ﴾[7] خدا را شكر مي‌كنيم كه بهشت را ارث ما قرار داد و ما در هر قسمت از اين زمين بهشت بخواهيم مسكن بگيريم آزاديم خب.

مطلب بعدي آن است كه سنخ جريان مرگ به بعد با سنخ دنيا فرق مي‌كند حالا خصوصياتش چگونه است در اينكه جسم است «مما لا ريب فيه» است در اينكه روح است «مما لا ريب فيه» است در اينكه انسان با بدن و روح هر دو محشور مي‌شود «مما لا ريب فيه» است در اينكه آن بدن هم عين اين بدن است بدون كمي تفاوت اين هم «مما لا ريب فيه» است كه هر كس را ببينيد مي‌شناسيد و هر كسي هم خودش را و ديگران مي‌شناسند اما نحوه عينيت نحوه دنيايي است يا نه خود عينيت دنيا را هم كه شما بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد يك شخص در طي عمرش مثلاً هشتاد سال كه زندگي مي‌كند اين شخص همان شخص است عوض نشده در حالي كه به طور طبيعي دهها بار تمام ذرات بدن او عوض شده اين يك گاهي هم ممكن است طبق يك علل و حوادث آن اعضاي اصلي انسان هم عوض بشود ولي انسان همان انسان است حالا فرض كنيد يك كسي در بيست سالگي يك جرمي را مرتكب شده و فرار كرده يك حادثه‌اي اتفاق افتاد كه هر دو دستش قطع شد فوراً دو تا دستي كه بر اي انسان ديگري بود و تازه مرد و هنوز گرم است به بدن او وصل كردند با پيشرفت علم كه اين كار را كرده‌اند و شده است و شدني است پس اين شخصي كه در بيست سالگي جرمي را مرتكب شده و فرار كرده از محكمه عدل در يك تصادفي دو دستش قطع شد فوراً دو تا دست ديگر انسان تازه مرده را به او وصل كردند از اينها كه فراوان است در عالم اين يك بعد از يك مدتي چشمهايش هم آسيب ديد اين چشمهايش را گرفتند و چشم يك انسان تازه مرده را هم به او وصل كردند از اين كارها هم كه شده و فراوان است اين دو بعد از يك مدتي يك حادثه‌اي پيش آمده قلب او آسيب ديده قلب يك جواني را كه تازه مرده به قلب او متصل كردند قلبش را هم عوض كردند اين سه پاهاي او همين‌طور و ساير اعضاي بدن او اگر در طي بيست سال ديگر همه اجزاء و بدن او عوض بشود و بعد از بيست سال يعني وقتي به چهل سالگي رسيد دستگير بشود به محكمه عدل اسلامي بيايند و بخواهند او را محاكمه كنند و اگر سرقت كرده دستش را قطع بكنند اين مي‌تواند بگويد اين دست من عين آن دست نيست يا با پايي كه من رفتم فلان گناه را كردم عين آن پا نيست يا با آن مغز و قلبي كه من اين خاطرات را گذراندم اينها عوض شدند يك قلب و مغز ديگر است يا عينيت انسان و روح اواست؟ الآن كسي كه هشتاد سال زندگي كرده دهها بار حداقل هشت بار نه بار يا ده بار تمام ذرات بدنش عوض شده مگر عضو ثابتي است سلول ثابتي ذره ثابتي ما داريم اگر يك كسي خالي روي دستش باشد اين خيال مي‌كند اين خال همان خال مادر زاد كودكي است در حالي كه دهها بار عوض شده گفتند

«شد مبدل آب اين جو چند بار    عكس ماه و عكس خورشيد برقرار»

اگر يك انساني شب مهتابي كنار نهر رواني كه شيبش ملايم است و به آرامش نظير نهر كارون آرام دارد حركت مي‌كند اين يك ساعت كه بنشيند عكس ماه را در اين نهر مي‌بيند اين خيال مي‌كند يك ساعت عكس ماه را ديده يا اگر روز باشد و عكس خود را در آب ببيند خيال مي‌كند كه عكس خود را يك ساعت ديده اين عكس كه ثابت است در حاليكه اين عكوس متعدد است منتها چون رفتنش نرم است محسوس نيست

»شد مبدل آب اين جو چند بار» و چندين بار منتهي «عكس ماه و عكس اختر برقرار»

اين‌چنين نيست كه حالا يك انساني كه در دنيا هست اين بدن امروزي ما عين بدن پنج سال قبل شش سال قبل ده سال قبل باشد كه اگر مسئله دنيا هم شد آخرت هم همچنين منتها آخرت رقيق‌تر و ظريف‌تر در اينكه بدن هست حرفي نيست در اينكه روح هست حرفي نيست در اينكه انسان عين انسان است حرفي نيست در اينكه بدن عين آن بدن است حرفي نيست اما ملاك عينيت چيست؟ ما اگر دنيا را حل كرديم آخرت هم به آساني حل مي‌شود منتها در جريان آخرت يك مقدار رقيق‌تر است اين روايات را زحمت بكشيد ببينيد كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كجاي كافي اين را نقل كرده اصول كافي معجم هست ولي براي مجموعه كافي متأسفانه نمي‌دانم معجم باشد يا نه براي اصول كافي معجم درست شده حالا به كامپيوتر كه در اختيار شما هست مراجعه بفرمائيد اين روايت شريف را مرحوم كليني در كدام قسمت كافي نقل كردند ما الآن از روي وافي مي‌خوانيم مرحوم فيض (رضوان الله عليه) در جلد سوم وافي از اين مجلدات رحلي كه براساس تجزيه ايشان جلد سيزدهم مي‌شود صفحه 140 از جزء سيزدهم وافي يعني اواخر وافي به عنوان «ابواب ما بعد الموت» آنجا صفحه صد اين حديث را نقل مي‌كند سطر اول روايتي است كه از مرحوم كليني نقل مي‌كند مرحوم فيض اين روايت را از عن علي ابن عباس ان الحسن ابن عبدالرحمان ان ابي الحسن (عليه السلام) نقل مي‌كند كه وجود مبارك حضرت فرمود: «ان الاحلام لم تكن فيما مضي» آن بشرهاي اولي مي‌خوابيدند ولي خواب نمي‌ديدند رؤيا نصيب بشرهاي اولي نبود «ان الاحلام» يعني رؤياها آنچه را كه انسان در عالم خواب مي‌بيند «و ما كنا بتبير الاحلام وعالمين» يعني رؤيا‌ها «ان الاحلان لم تكن فيما مضي في اول الخلق وانما حدثت» بعداً پديد آمد حسن ابن عبدالرحمان به وجود مبارك ابي الحسن (سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه «فقلت وما العلة في ذلك» چه طور شد كه احلام را رؤيا را ذات اقدس الهي نصيب بشر كرد «فقال» وجود مبارك ابي الحسن (سلام الله عليه) فرمود: «ان الله عز ذكره بعث رسولاً الي اهل زمانه» خداي سبحان پيامبر را براي هدايت مردم فرستاد «فدعاهم علي عبادة الله وطاعته» آن پيغمبر مردم را به عبادت خدا به اطاعت خدا دعوت كرد امت او مردم آن عصر به پيغمبرشان گفتند: «فقالوا ان فعلنا ذلك فما لنا» خب ما اگر حرف تو را گوش بدهيم چه نتيجه‌اي مي‌بريم تو كه رجحان و مزيتي نسبت به ما نداري ما چرا حرف تو را گوش بدهيم «فوالله ما انت باكثرنا مالاً ولا بأعزنا عشيرةً» از نظر مسائل ارزشي دنيايي كه براي ما مزيتي نداري نه مالت بيشتر است نه قوم و قبيله‌ات بيشتر است كه زعيم ما باشي ما حرف تو را گوش بدهيم خب چرا حرف تو را گوش بدهيم اگر گوش بدهيم چه مي‌شود؟ فقال آن پيغمبر (عليه السلام) فرمود: «ان اطعتموني ادخلهم الله الجنة وان عطيتمني ادخلكم الله النار»[8] فرمود خاصيتش اين است كه اگر حرفهايي را كه من از طرف خدا آوردم اطاعت كرديد بهشت مي‌رويد و اگر معصيت كرديد جهنم مي‌رويد «فقالوا وما الجنة والنار» بهشت چيست جهنم چيست؟ «فوصف لهم ذلك» بهشت را برايشان مشخص كرد جهنم را مشخص كرد «فقالوا متي نصير الي ذلك» گفتند ما چه زمان وارد بهشت مي‌شويم اگر به دستورتان عمل كنيم «فقال اذا متم» اگر مرديد وارد مي‌شويد در صورتي كه مطيع باشيد «فقالوا لقد رأينا امواتنا صاروا عظاماً ورفاتاً» ما كه مرديم بعد مي‌پوسيم و خاك مي‌شويم چه اينكه نياكان ما پوسيدند و خاك شدند «فازدادوا له تكذيباً وبه استخفافاً» تكذيب آنها بيشتر شد و خفيف شمردن و سبك شمردن آنها هم بيشتر شد «فاحدث الله عزّوجلّ فيهم الاحلام» خداي سبحان رؤيا را نصيب اينها كرد از اين به بعد اينها وقتي كه مي‌خوابيدند چيزهايي را در عالم رؤيا مي‌ديدند «فأتوه فاخبروه بما رأوا وما انكروا من ذلك» اينها وقتي كه رؤيا و آنچه در عالم خواب مي‌ديدند برايشان مجهول بود نمي‌دانستند اين چيست آمدند به پيش پيغمبرشان گفتند اينها براي ما ناشناخته است اينها چيست كه ما در عالم خواب مي‌بينيم اينها چيست «فاخبروه بما رأوا وما انكروا» «انكروا» يعني نشناختن براي آنها نكرده بود «فقال» آن پيغمبر فرمود: «ان الله عزّوجلّ اراد ان يحتج عليكم بهذا هكذا تكون ارواحكم اذا متّم وان بليت ابدانكم تصير الارواح الي عقاب حتي تبعث الابدان»[9] ذات اقدس الهي خواست احتجاج كند به شما بفهماند تمام عوالم هستي نظير مادي دنيايي نيست اگر گفتند يك عذابي هست اگر گفتند يك انعامي هست همه‌اش نظير عذاب و انعام دنيا نيست آن از همين سنخهايي است كه ما مي‌گوييم اين احتجاج خداست يك عالم ديگري است كه تا نمردي نمي‌فهمي و اثرش بيش از اين آثار است يك وقت است انسان با بنزين و گازوئيل و مواد منفجره و تي ان تي آتش ايجاد مي‌كند يك وقتي با غيبت و دروغ و تهمت آتش ايجاد مي‌كند اين مي‌شود ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[10] فرمود اين احتجاج خداست ولو بدنتان بپوسد بالأخره با يك وضع ديگري عذاب مي‌بينيد تا دوباره ذات اقدس الهي ابدانتان را زنده كند و اين ارواح به آن ابدان تعلق بگيرد وضع اولي برگردد خب جسماني بودن يك مسئله است دنيايي فكر كردن مسئله ديگر است ما هيچ برهان عقلي نداريم كه جسم در تمام هستي منحصر به دنياست نه جسم برزخي هم داريم جسم اخروي هم داريم بدن برزخي هم داريم بدن اخروي هم داريم عين همين انسان هم هست خب در رؤياها يك مقدار زمينه هست كه انسان يك چيزهايي را بفهمد مي‌بينيد نمونه‌هايي در اين روايات مخصوصاً در علل و شرايع در معاني الاخبار مرحوم صدوق هست كه حرفهاي كليدي به آدم ياد مي‌دهند يك بيان ديگري را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) نقل مي‌كند مرحوم فيض در وافي نقل مي‌كند بعد از مرحوم صدرالمتألهين عظمت آن حديث را ذكر مي‌كند حالا ببينيد اين حديث وقتي به دست يك حكيم رسيد از آن چه بهره برداري مي‌كنند اين حديث «لا تنقض اليقين ابدا بالشك»[11] وقتي به دست يك اصولي برسد مثل مرحوم شيخ و مرحوم آخوند اين تغذيه فكري حوزه‌هاي علميه چهار پنج ساله را تأمين مي‌كند يعني يك طلبه خوش استعداد پركار اگر بخواهد اين حديث نوراني را بفهمد بايد حداقل پنج سال بايد درس بخواند اعم از سطح و خارج خب اين حديث «لا تنقض» به دست هر كسي كه بيفتد درس پنج ساله حوزه كه تأمين نمي‌شود كه خب كدام طلبه با استعداد است كه بتواند درس خارج اين حديث را با يك سال خوب بفهمد مگر آن پنج شش تا حديثي كه مرحوم شيخ جمع كرده به عنوان تظافر سند است وگرنه حديث بيش از يكي نيست كه فرمود: «لا تنقض اليقين ابدا بالشك وانما تنقضه بيقين وآخر» اين اگر به دست اهلش بيفتد مي‌شود غذاي فكري پنج ساله حوزه آن رواياتي كه مربوط به مبدأ و معاد است امتن از اينها است اثقل از اينها است اتقن از اينها است اوثق از اينها است اين روايت معروف كه وجود مبارك حضرت امير «قسيم الجنة والنار»[12] است همه روات و و محدثين كه آن را نقل كردند اما كم بودند شاگرداني كه معناي اين حديث را از ائمه (عليهم السلام) نقل بكنند مرحوم فيض (رضوان الله عليه) در همين بخش پاياني وافي از علل و شرايع مرحوم صدوق اين حديث را نقل مي‌كند كه مفضل‌بن‌عمر مي‌گويد كه من به امام صادق (سلام الله عليه) عرض كردم كه «صار علي بن ابي طالب قسيم الله بين الجنة والنار»[13] يك وقتي به عرضتان رسيد كه مرحوم صدوق در آن كتاب شريف معاني الاخبار نقل مي‌كند كه كسي از امام (سلام الله عليه) سؤال كرد كه چرا پيغمبر را ابوالقاسم مي‌گويند فرمود خب او چون فرزندي داشت به نام قاسم لذا كنيه او ابوالقاسم بود عرض كرد اين را مي‌فهمم «زدني بياناً» خب خيليها به همان اول اكتفا مي‌كردند اينكه به حضرت عرض كرد «زدني بياناً» حضرت شروع كرد به مطلبي را كه با دو تا سه مقدمه حل مي‌شود مطلب اول اين است كه علي بن ابي طالب (سلام الله عليه) «قسيم الجنة و النار» اين يك دوم اينكه علي بن ابي طالب به بركت وحي تربيت شده مشهد و محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين دو سوم اين است كه هر شاگردي پسر استاد است و هر استادي پدر شاگرد اين سه فرمود براساس اين اصول سه گانه پيغمبر ابوالقاسم است شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي (رضوان الله عليه) فرمود اگر اين سائل مي‌گفت زدني بياناً حضرت يك بيان ديگري مي‌فرمود متأسفانه ظرفيتش همين مقدار بود و پر شد خب مي‌بينيد ما به حضرت مي‌گوييم ابوالقاسم كه معنايش همان است كه در ناسخ التواريخ‌ها نوشته شده اما وقتي كه به معاني الاخبار مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم اين راه كليدي را ائمه به ما نشان مي‌دهند كه ظاهرش هست باطنش هست باطن باطن هم هست «اقرأ وارق»[14] بخوان و بالا برو فرمود او اگر گفته شد ابوالقاسم براي اينكه پدر علي بن ابي طالب است كه او «قسيم الجنة و النار» حالا اينجا مفضل‌بن‌عمر مي‌گويد چگونه حضرت اميرالمومنين «قسيم الجنة والنار» است يعني واقعاً آنجا كوپن تقسيم مي‌كنند حضرت اينجا ايستاده به يك عده‌اي يك مقدار بهشت مي‌دهد به يك عده جهنم مي‌دهد اين است معنايش و آيا «قسيم الجنة و النار»[15] است نسبت به شيعيان خود يا نسبت به ﴿انَّ اْلأَوَّلينَ وَاْلآخِرينَ﴾ حضرت فرمود نسبت به ﴿اْلأَوَّلينَ وَاْلآخِرينَ﴾ بعد سؤال مي‌كند بالأخره خب آنها كه نبودند چه؟ ﴿انَّ اْلأَوَّلينَ وَاْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[16] آنها كه نبودند در عصر حضرت امير چه آنها كه در امت مرحوم‌اند بله اما آنها كه در امتهاي انبياي گذشته بودند چه حالا اين حديث نوراني را ملاحظه بفرمائيد مفضل‌بن‌عمر به امام صادق (سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه «لم صار أمير المؤمنين علي بن ابي طالب قسيم الجنة والنار قال (عليه السلام) لان حبه ايمان وبغضه كفر» اين يك مقدمه «و انما خلقت الجنة لاهل الايمان وخلقت النار لاهل الكفر» اين دو مقدمه پس «فهو قسيم الجنة والنار» خب اين چه كار دارد به آن تقسيم مكاني «فهو قسيم الجنة والنار لهذا العلة فالجنة لا يدخلها الا اهل محبته والنار لا يدخلها الا اهل بغضه قال المفضل يا ابن رسول الله فالانبياء والاوصياء» چه؟ آنها كه قبل از اسلام بودند چه آنها كه قبل از نزول قرآن بودند چه آنها كه قبل از حضرت امير (سلام الله عليهم اجمعين) بودند چه «قال المفضل فقلت يا ابن رسول الله فالانبياء والاوصياء وأولياؤهم كانوا يحبونه واعداؤهم يبغضونه» خب اعداي انبياء و اولياي گذشته مبغض علي بن‌ابي‌طالب بودند خود انبياء و اولياي گذشته محب علي‌بن‌ابي‌طالب بودند «قال نعم» وجود مبارك حضرت فرمود همه مومنين صدر عالم تا كنون انبياء و اوليا دوستان علي بن‌ابي‌طالب‌اند «قال نعم قلت فكيف ذلك قال اما علمت ان النبي (ص) قال يوم خيبر لأعطين الراية غداً رجلاً يحب الله ورسوله ويحب الله ورسوله ما يرجع حتي يفتح الله علي يده»[17] مگر اين قصه را همه نقل نكردند كه فرمود در جريان خيبر فرمود من فردا اين پرچم جنگ را به دست كسي مي‌دهم كه هم خودش محب خدا و پيغمبر است و هم خدا و پيغمبر او را دوست دارند و برنمي‌گردد مگر اينكه فتح بكند قلعه خيبر را «قلت بلي» اين را كه ما مي‌دانيم «قال اما علمت ان رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) لما اوتي بالطائر المشوي قال اللهم آتني بأحب خلقك إليك يأكل معي» در جريان طير مشفي كه از عالم غيب براي حضرت آمده است مگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعا نكرد نگفت خدايا محبوب‌ترين خلق را حاضر بكن كه در خوردن اين طعام بهشتي شريك ما باشد و منظورش علي‌بن‌ابي‌طالب (عليه السلام) بود و «وعني به علياً» (عليه السلام) مفضل مي‌گويد كه «قلت بلي» فرمود خب طبق اين مقدمات معلوم مي‌شود كه علي‌بن‌ابي‌طالب محب خدا و‌پيغمبر است و محبوب خدا و پيغمبر است بعد فرمود كه «يجوز ان لا يحب انبياء الله و رسله و اوصياؤهم ( عليهم السلام) رجلاً يحب الله و رسوله و يحب الله و رسوله» مي‌شود انبياء الهي دوست خدا را دوست نداشته باشند مي‌شود انبياي الهي دوست پيغمبر اسلام را دوست نداشته باشند محبوب خدا و پيغمبر را دوست نداشته باشند مفضل مي‌گويد نه اين نمي‌شود بعد فرمود: «وهل يجوز ان يكون المومنون من اعمهم» مومنين از صدر عالم نه تنها مؤمنين امت مرحومه «لا يحبون حبيب الله و حبيب رسوله و انبيائه» (عليه السلام) مي‌شود مومنين چه گذشته چه حال چه آينده انبياي الهي را اولياي الهي را محبوبان الهي را دوست نداشته باشند «قلت لا قال فقد ثبت ان جميع انبياء الله و رسله و جميع المؤمنين محبون له»[18] پس همه اينها دوستان علي‌بن‌ابي‌طالب‌اند كجا ياد گرفتند چه كسي به ايشان ياد داد يك خصوصيت ديگر است ولي اصل محبت با اين برهان ثابت مي‌شود اينكه نظير مسحتان و غسلتان وضو نيست كه حضرت بفرمايد مفضل هم بگويد چشم از مرفغ بايد تا انامل بشويد مي‌گويد چشم اينها مربوط به معارف است هي سؤال دارد هي جواب دارد هي نقل دارد هي پرسش دارد «و ثبت ان المخالفين لهم كانوا و له جميع المؤمنين اهل محبته مبغضين» مفضل مي‌گويد من عرض كردم بله اين‌چنين نتيجه مي‌گيريم آنگاه فرمود كه «فلا يدخل الجنة الاّ من أحبه من الأولين و الآخرين وهو قسيم الجنة و النار» اگر او محبت او محور ايمان است و بهشت براي ايمان و مومنين است پس او «قسيم الجنة» است و اگر عداوت او مدار غضب و كفر و بغضاي الهي است و جهنم براي مغضوبين و مبغوضين الهي است پس وجود مبارك حضرت امير تقسيم كننده جهنم است «قال المفضل بن عمر فقلت له يا ابن رسول الله فرجت عني فرج الله عنك فزدني مما علمك الله قال سل يا مفضل فقلت له يا ابن رسول الله فعلي بن ابي‌طالب يدخل محبه الجنة و مغبضه النار او رضوان و مالك» خب حالا اين سؤال مانده ما آن ريشه استحقاق را فهميديم ولي يك مطلب ديگر هم هست و آن اين است كه مسئول بهشت رضوان (سلام الله عليه) است مسئول جهنم مالك (سلام الله عليه) است اينها فرشتگاني‌اند كه موكل‌اند مأمورند مسئولند اينها وارد مي‌كنند من مي‌خواهم بفهمم وجود مبارك حضرت امير مومنين را وارد بهشت مي‌كند يا رضوان (سلام الله عليه) مي‌خواهم بفهمم وجود مبارك حضرت امير كفار را وارد جهنم مي‌كند يا مالك (سلام الله عليه) «فعلي بن‌ابي‌طالب (عليه السلام) يدخل محبه الجنة و مغبضه النار او رضوان و مالك فقال يا مفضل اما علمت ان الله تبارك و تعالي بعث رسوله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هو روح الي الانبياء (عليهم السلام) و هم ارواحٌ قبل خلق الله الخلق بالفي عام قلت بلي قال اما علمت انه دعاهم الي توحيد الله وطاعته واتباع امره و وعدهم الجنة علي ذلك واوعد من خالف ما اجابوا اليه و انكره النار قلت بلي قال اوليس النبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ضامناً لما وعده و اوعد عن ربه عز وجل قلت بلي قال او ليس علي بن ابي‌طالب خليفته و امام امته قلت بلي قال اوليس رضوان و مالك من جملة الملائكه فالمستغفرين لشيعته الناجين بمحبته قلت بلي قال فعلي بن ابي‌طالب اذاً قسيم الجنة و النار عن رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و رضوان و مالك صادران عن امره بامرالله تبارك و تعالي»[19] بله اگر در روايات دارد در آيه هم هست رضوان (سلام الله عليه) مسئول وارد كردن بهشت است درست است مالك (سلام الله عليه) مسئول است اين هم درست است اما اينها همه تحت تدبير آن خليفة الله است مگر نشنيديد ما قبلاً به شما نگفتيم كه قبل از اين عالم عوالم ديگري بود وجود مبارك پيغمبر، پيغمبر همه انبياء شد ارواح همه انبياء به منزله امت روح پيغمبر بودند مگر نشنيديد؟ عرض كرد چرا فرمود اگر ثابت شد كه وجود مبارك پيغمبر «بروحه» پيغمبر ارواح همه انبياء است از يك سو و وجود مبارك حضرت امير خليفه چنين پيغمبر است از سوي ديگر و رضوان و مالك هم در تحت تدبير خليفه الله‌اند از سوي سوم پس رضوان اگر كاري مي‌كند به دستور علي مي‌كند مالك اگر كاري مي‌كند به فرمان علي مي‌كند علي (سلام الله عليه) خليفه پيغمبر است و پيغمبر از طرف ذات اقدس الهي اين صفتها را پيدا كرده است اول رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد خليفه رسول خدا وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) از طرف ذات اقدس الهي دستور را مي‌گيرند بعد مدبرات امر رضوان (سلام الله عليه) مالك (سلام الله عليه) اجرا مي‌كنند خب «فعلي بن ابي‌طالب اذاً قسيم الجنة و النار عن رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و رضوان و مالك صادران ان امره بامر الله تبارك و تعالي» همان‌طوري كه به همه ملائك مي‌فرمايد در برابر انسان كامل سجده كنيد اينجا هم مي‌فرمايد در برابر انسان كامل اطاعت كنيد «يا مفضل خذ هذا فانه من مخزون العلم و مكنونه لا تخرجه الا الى اهله»[20] مبادا اگر براي ديگران نقل بكنيد بگويند اين غلو است يا نتوانند مقدمات مبادي را حل كنند مرحوم فيض بعد از اينكه اين را نقل كرده آن‌گاه «قال استادنا رحمه الله ان هذا الحديث الشريف جوهرة النفيسة ودرة ثمينة قد افاض مولانا الصادق (عليه السلام) و فيه فوائد جمة لا يذهب علي اولي النهي منها ان امراد به محبت اميرالمومنين (عليه السلام) ما يورث المعرفه بمقامه (عليه السلام) اذ هو الذي سابق الايمان وليس المراد بها محبت الشخص الموجود في الدنيا مدت المحسوس بالحواس الجزئيه بل ان مراد محبت حقيقته الالهيه ومقام عقلي الكلي الذي كان قبل ان يخلق الخلق» حالا همين حديث را شما اگر به دست حكيمان بدهيد به مراتب بيش از حديث استصحاب خواهد بود حالا مرحوم فيض به عظمت اين فرمايش استادش را اينجا نقل مي‌كرد ملاحظه فرموديد حالا آن كاري كه شما بايد بزرگواري بكنيد اين است كه آن را حالا براساس كامپيوتر يا براساس معاجم ديگر آن حديث اول را پيدا كنيد كه مرحوم كليني در كدام قسمت كافي نقل كرده ظاهراً در قسمت اصول نقل نكرده بله در روزه بايد باشد به هر حال ملاحظه كنيد.

«و الحمد لله رب العالمين»[21]


[1] ـ الصراط المستقيم، ج3، ص226.
[2] ـ الكافي، ج1، ص103.
[3] شوری/سوره42، آیه53.
[4] فجر/سوره89، آیه29 و 30.
[5] انسان/سوره76، آیه6.
[6] نساء/سوره4، آیه123.
[7] اعراف/سوره7، آیه1.
[8] ـ الكافي، ج8، ص90.
[9] ـ الكافي، ج8، ص90.
[10] همزه/سوره104، آیه6 و7.
[11] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[12] ـ الكافي، ج4، ص570.
[13] ـ علل الشرايع، ج1، ص161.
[14] ـ الكافي، ج2، ص606.
[15] ـ الكافي، ج4، ص570.
[16] واقعه/سوره56، آیه49 و50.
[17] ـ بحارالانوار، ج39، ص194.
[18] ـ تأويل الآيات الظاهرة، ص765.
[19] ـ بحارالانوار، ج39، ص195.
[20] ـ بحارالانوار، چ39، ص195.
[21] اعراف/سوره7، آیه1.