درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 182 تا 186

 

﴿وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَأُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾ ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ ﴿أَوَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَأَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾

 

نمونه‌هايي از استدراج را ذات اقدس الهي در بعضي از سور مطرح كردند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است ﴿فَذَرْهُمْ في غَمْرَتِهِمْ حَتّي حينٍ ٭ أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَبَنينَ ٭ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ﴾[1] فرمود اينها را در همان فرو رفتگي شان رها كن اينها فكر مي‌كنند اين كمكهايي كه ما مي‌كنيم كمكهاي مالي كمكهاي مالي فرزند اينها خير است ﴿بَلْ لا يَشْعُرُونَ﴾ اين در حقيقت استدراج است امداد الهي و امداد غيبي نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مدثّر» آيه يازده به بعد هم نمونه‌اي از استدراج را ذكر مي‌كند فرمود ﴿ذَرْني وَمَنْ خَلَقْتُ وَحيداً ٭ وَجَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً ٭ وَبَنِينَ شُهُوداً ٭ وَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً ٭ ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ ٭ كَلاّ إِنَّهُ كانَ ِلآياتِنا عَنيداً ٭ سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً﴾ آنچه را كه ما به شخص عطا كرده‌ايم به جاي اينكه از اين داشتن فرزندان و نعمتهاي الهي حق‌شناسي بكند بر كفر و عتو او افزوده شد اينها نمونه‌هايي از استدراج است.

مطلب بعدي آن است كه كلمه املاء در اين كريمه غير از املايي است كه براي كاتب مي‌كنند آن املايي كه براي كاتب مي‌كند املا براي كتابت آن ريشه لغوي‌اش از ملل است ثلاثي مجردش ملل است كه باب افعالش املال است نه املاء آن لام تبديل به همزه شده است چه اينكه در آيه 282 سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت آمده است ﴿فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً أَوْ ضَعيفاً أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ اصل بحث اين است كه اگر شما ديني داريد و قرضي گرفتيد ﴿وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ و اگر كسي بخواهد بنگارد حالا يا خودش تقرير مي‌كند يا ديگري ﴿وَلا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ آن كسي كه بدهكار است بايد درست املال بكند املا بكند و آن محرر درست بنگارد هم كاتب ﴿وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ محكوم به نوشتن عادلانه است هم آن بدهكار بايد املال و املاء عادلانه بكند غرض آن است كه آن املايي كه در كتابت مطرح است اصلش همزه نبود يا حرف ناقص ديگر نبود بلكه لام بود به دليل همين و ليمللي كه گذشت پس بحث ما در ﴿وَأُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾ از سنخ امهال است نه املايي كه در كتابتها مطرح است.

مطلب ديگر آن است كه تفكر در اشياي عادي ممكن است انسان را به اصل وجود مبدأ و وحدت مبدأ و علم حكمت مبدأ برساند يعني از اصل وجود يك شي ممكن ما به وجود واجب پي ببريم از فقر او به غناي او پي ببريم از نظم او به علم و حكمت آن ناظم پي ببريم لكن از مشاهده هيچ كدام از موجودات ما نمي‌توانيم پي ببريم كه خدا مرسل است لكن از تأمل در ملكوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشته از اينكه همه اين معارف بهره انسان متفكر مي‌شود هادي بودن خدا مرسل بودن خدا صاحب وحي بودن خدا اينكه او ايحا مي‌كند هم به دست مي‌آيد پس تدبر در ملكوت هر شيء براي شناخت اوصاف الهي كافي است شناخت اوصاف معروف اما براي اينكه ما پي ببريم خدا مرسل است صاحب وحي است وحي را در اختيار اولياي خود قرار مي‌دهد آنها شا يد كافي نباشد لكن تفكر در ملكوت پيغمبر اين خصوصيت را دارد بنابراين اينكه فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اين شامل خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مي‌شود به عنوان احد من الناس ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[2] اگر ما بخواهيم از باب «في كل شيء له آية تدل علي انه واحد» پي ببريم هر شيئي را كه مطالبه كنيم هر شخصي را كه بنگريم خواه پيغمبر خواه غير پيغمبر به اين مقصد مي‌رسيم اما مطالعه ملكوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك بهره ديگري دارد كه مطالعه ملكوت السماوات و الارض آن را ندارد و آن اين است كه خداي سبحان همان‌طوري كه آفريد وحي هم مي‌فرستد خداي سبحان الهامي دارد وحيي دارد علوم خود را در اختيار عده‌اي قرار مي‌دهد به عنوان تجلي نه به عنوان تفويض و مانند آن آن در مطالعه ملكوت انبيا و اوليا حاصل مي‌شود پس ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا﴾ نه اينكه اينها فكر بكنند در آسمان و زمين فكر بكنند و نتيجه بگيرند به اينكه پيغمبر داراي جنون نيست بلكه منذر است اين نيست يعني درباره شخص پيغمبر فكر بكنيد تا اينكه اوصاف سلبي او براي شما روشن بشود و اوصاف ثبوتي او هم براي شما روشن بشود وقتي وصف ثبوتي او روشن شد آن‌گاه پي مي‌بريد كه ذات اقدس الهي مرسل است موحي است و مانند آن پس ملكوت السماوات و الارض هر بهره‌اي را كه دارد ملكوت پيغمبر همان را دارد تأمل في كل شيء هر بهره‌اي را دارد تامل در آفرينش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همان بهره را دارد بر اساس ﴿إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُم﴾[3] اما خصوصيتي كه آن حضرت دارد ديگر در مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ در كل شيء نيست اين مخصوص خود اوست يعني مخصوص نبي بما انه نبي است امام بما انه امام اين است اگر كسي ملكوت امام را بررسي كند ملكوت پيغمبر را (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بررسي كند گذشته از اينكه مسائل توحيدي براي او حل مي‌شود مسائل اينكه خدا مرسل هست مسائلي كه خدا موحي هست متكلم هست سخن خاص دارد اينها هم حل مي‌شود.

‌پرسش ...

پاسخ: مفهوم نبوت يك مبدأ تصوري است اما بررسي شخص اين پيغمبر تأمل در حال او اين را ثابت مي‌كند ديگر وگرنه مفهوم نبوت يك امر تصوري است.

‌پرسش ...

پاسخ: نه ما سنت و سيرتي را كه بررسي بكنيم پي مي‌بريم كه يك كسي هست كه به او وحي فرستاد براي اينكه يك حرفهايي دارد كه براي او نيست اين درس خوانده نيست يك حرفي دارد كه همه علما را دعوت كرده كه بياييد مبارزه كنيد همه علماي آن عصر هم مبارزه كردند و شكست خوردند دو، معلوم مي‌شود براي او نيست ديگر اگر موساي كليم (سلام الله عليه) يك حرف جديدي آورد كه احدي توان آن را ندارد اصلاً از سنخ كار ديگران نيست نه اينكه ديگران هم بلدند اما كمتر جريان سحر شعبده اينها جزء علوم غريبه است علم است مبدأ دارد مبادي دارد و مسائل دارد و موضوع دارد راه فكري دارد كتاب دارد آدم مي‌تواند درس بخواند ساحر بشود كاهن بشود قائف بشود عارف بشود عارف يعني اهل عرافه اينها همه علم است منتها علم غريب اما معجزه راه فكري ندارد كه من چكار بكنم معجزه بياورم اين به قداست روحي كه وابسته به مشيئت شكست‌ناپذير خداست وابسته است آن را كه آدم نمي‌تواند درس بخواند پيغمبر بشود كه بنابراين اگر كسي اين را مطالعه بكند مي‌فهمد يك خبر ديگري هست اصلاً از سنخ علوم نيست كه راه حصولي داشته باشد كه آدم بگويد شما چگونه پيغمبر شديد كه من هم پيغمبر بشوم اين سنخ نيست لذا آدم وقتي تأمل بكند هر چه كارشناس‌تر باشد زودتر به مقصد مي‌رسد لذا آن اوائل در اوائل امر در جريان حضرت موسي (سلام الله عليه) اينها مي‌گفتند كه آن هم ساحر است شما هم ساحريد بعد هم تا آن آخر يك عده مي‌گفتند: ﴿إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾[4] اين در فن سحر از شما اعلم است اما آن سحره كه فنان بودند متخصص بودند فهميدند كه اصلاً كار وجود مبارك موسي از سنخ ديگر است از سنخ سحر نيست خب.

‌پرسش ...

پاسخ: حالا قبل از اينكه ما به آن انگيزه برسيم به انديشه‌اش مي‌رسيم كه اين چه چيزي مي‌آورده يك كاري كرده يك حرفي دارد كه هيچ كسي بلد نيست و از سنخ كارهاي ديگران هم نيست كه ما بگوييم مثلاً ديگران ضعيف‌اند او قوي است لذا گاهي مي‌گويند سحر است گاهي مي‌گويند شعبده است گاهي مي‌گويند قيافه است و گاهي مي‌گويند كهانت است همه اينها را گفتند و قرآن نقل كرد و رد كرد فرمود اين ساحر نيست ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَلاَ بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾[5] از سنخ همه اينها رشته علوم است آدم مي‌تواند درس بخواند كاهن بشود ساحر بشود عارف بشود اهل عرافه بشود اما اين از آن سنخ نيست.

‌پرسش ...

پاسخ: اين عناوين كه مفهوم است حقيقتش بله ديگر حقيقتش امر ملكوتي است ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا﴾ اگر خوب درباره شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و سنت و سيرت او بينديشند هم به صفات سلبي آن حضرت پي مي‌برند كه ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ اينجا چون سخن ازجنون بود تعبير فرمود: ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ وگرنه يك عده‌اي مي‌گفتند كه هم مسئله سحر بود هم مسئله جنون بود هم مسئله كهانت بود هم مسئله شاعر بودن بود همه اينها را تهمت زدند به پيغمبر و قرآن كريم همه اينها را نقل كرد و رد كرد فرمود: ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَلاَ بِقَوْلِ كَاهِنٍ﴾[6] ، ﴿ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾[7] سحر و شعر و كاهن بودن و جنون را به پيغمبر نسبت مي‌دهد و تمام اين بخشها را جدا جدا هر يك اينها را ذكر كرده و نفي كرد اينها اوصاف سلبي وجود مبارك حضرت‌اند وصف ثبوتي‌اش هم اين است كه ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ خيليها ممكن است مجنون نباشند شاعر و ساحر و كاهن نباشند اما پيغمبر نيستند فرمود شما اگر درباره ملكوت او فكر بكنيد يعني خوب ببينيد كه حرفش چيست چه چيزي آورده هم اوصاف سلبي حضرت براي شما روشن مي‌شود هم وصف ثبوتي او براي شما روشن مي‌شود ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ يعني «ما صاحبكم بجنة ما هو بساحر و لا بكاهن و لا بشاعر بل هو رسول مبين» منتها حالا چون اينجا محل بحث انذار بود انذار را ذكر كرده است چون اين نقش دارد ديگر خب ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ مشابه اين تعبير در بخشهاي ديگر قرآن كريم هم آمده است در آيه 46 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين است ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْني وَفُرادي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ﴾ هم اوصاف ثبوتي را ذكر فرمود هم اوصاف سلبي را چه اينكه در بخشهاي ديگر با سبر و تقسيم ذكر كرده سبر و تقسيم هم مستحضريد در منطق اين است كه انسان در جريان حرمت مسكر كه انسان بگويد شراب اين براي چه حرام است؟ براي اينكه مايع است خب مايعات ديگر هم هستند و حلال‌اند براي اينكه در شيشه معين است يا رنگ خاص دارد خيلي از مايعات‌اند در شيشه‌اند و رنگ مخصوص دارند و حرام نيستند براي اينكه از انگور گرفته شده خب رب انگور و آب انگور و همه اينها از انگور گرفته شده و حرام نيست تا اينكه مي‌رسيم به قسمت اسكارش اين را مي‌گويند سبر و تقسيم كه محور آن حكم مشخص بشود ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيه 66 به بعد سبر و تقسيم مي‌كند مي‌گويد شما چرا با پيغمبر مخالفيد او حرف بدي زده؟ نه به شما آسيب رسانده؟ نه طمعي در شما دارد؟ نه غرضي دارد عوضي مي‌خواهد؟ نه پس مشكل در خود شماست ديگر ﴿قَدْ كانَتْ آياتي تُتْلي عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ ٭ مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ ٭ أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوَّلينَ﴾ مگر اين حرفها در گذشته هم نبود انبياي پيشين نيامدند ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ٭ أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ ٭ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ وَمَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ٭ أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً﴾ از آنها خراج مي‌خواهي ماليات مي‌خواهي مالي از آنها طلب داري ﴿فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرّازِقينَ ٭ وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ منتها اينها ﴿عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ﴾ پس اين مضمون در جاهاي ديگر هم آمده خب در جريان ملكوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين خصيصه هست كه انسان را به همه اين بركات مي‌رساند وصف مبيني كه درباره پيغمبر ذكر شده است كه نذير مبين اين مبين يعني روشن ذات اين مبين مي‌تواند صفت باشد براي چيز خوب مثل اينكه در اين آيه درباره پيغمبر فرمود ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ يا وصف خود ذات اقدس الهي قرار بگيرد فرمود: ﴿وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ﴾[8] گاهي هم مي‌تواند وصف چيز بد قرار بگيرد مثل اينكه سحر مبين يعني چيز روشن يعني شفاف حالا خواه سحر شفاف باشد يا انذار شفاف باشد خود مبين مي‌تواند وصف باشد براي هر دو قسم چه اينكه كيد هم همين‌طور است كيد هم مي‌تواند درباره ممدوح باشد هم درباره مذموم كيد ممدوح كيدي است كه ذات اقدس الهي دارد كه به خودش اسناد مي‌دهد كه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ كَيْدي مَتينٌٍ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» در جريان اينكه وجود مبارك يوسف خواست برادر خود را نزدخود نگه بدارد هيچ راهي هم نداشت و قانون آن روز مصر هم اين بود كه اگر كسي متهم به سرقت بود خود سارق را مي‌گرفتند ﴿مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾[9] اين كيد را ذات اقدس الهي به وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) نشان داد تا اينكه با اين راه بتواند روي قانون مملكت مصر برادر خود را نزد خود داشته باشد در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 76 اين‌چنين آمده است ﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ﴾ اين يك كيدي بود كه ما به يوسف (سلام الله عليه) نشان داديم و براي او انجام داديم بنابراين كيد محمود و ممدوح همان است كه به خدا و انبياي الهي اسناد داده مي‌شود و مذموم هم آن است كه ﴿ إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً وَأَكيدُ كَيْداً ٭ فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾[10] .

‌پرسش ...

پاسخ: خلود به معناي جاودانه بودن است.

پرسش ...

پاسخ: بله اما خب اما امهال يعني آنكه ديگري به كسي مهلت بدهد اما خلود براي خود اين شخص است.

مطلب بعدي آن است كه اين جريان تهمت به جنون در غالب انبيا هست بسياري از انبيا را ذات اقدس الهي كه قصصشان را كه نقل مي‌كند مي‌فرمايد مردم اينها اينها را به جنون اسناد دادند گاهي به سحر گاهي به جنون گاهي به شعر گاهي به كهانت دو مطلب است يكي اينكه اين تعدد اوصاف سلبي براي چيست يكي اينكه اقوام و ملل گذشته هر كدام انبيايشان را به اين متهم مي‌كردند اما درباره تعدد اين عناوين يا براي آن است كه هر قبيله‌اي و هر گروهي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) را به وصفي از اوصاف نقص متهم مي‌كرد يكي مي‌گفت حضرت ساحر است يكي مي‌گفت مجنون است يكي مي‌گفت شاعر است ديگري مي‌گفت كاهن يا نه در تاريخهاي گوناگون زمانهاي گوناگون فرصتهاي متنوع اين نقصها را به حضرت نسبت مي‌دادند همان قبيله واحد در ازمنه گوناگون اين اوصاف را به حضرت نسبت مي‌دادند حالا منشأ اينكه يا قبائل و اشخاص متعدد اوصاف گوناگون را به حضرت نسبت مي‌دادند يا در فرصتهاي متعدد اوصاف گوناگون را به حضرت نسبت مي‌دادند چيست؟ منشأ را در خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جستجو مي‌كردند گاهي مي‌ديدند حرفهاي او طوري است كه جلوي سبعه معلقه را گرفته گفتند اين شعر است گاهي در ديگران اثري مي‌گذاشت كه كلاً اينها عوض مي‌شدند زير و رو مي‌شدند مي‌گفتند سحر است گاهي شبانه همان جريان اينكه شب تا صبح بالاي همان كوه صفا اسامي اين قبايل را مي‌خواند بعد از اينكه ﴿وَأَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ﴾[11] نازل شده گذشته از آن دعوت خاص همان روي كوه صفا اسامي اين قبايل را مي‌خواند يا بني عبدالمطلب كذا و كذا و كذا اسامي اينها را تا صبح نام مي‌برد و بعد آنها را دعوت مي‌كرد از اين جهت مي‌گفتند جنون است يا آن حالت خاصي كه در حضرت مي‌ديدند مي‌گفتند جنون است پس از سه جهت قابل بحث است يكي اينكه يا قبائل و اشخاص متعدد هر كدام يك تهمتي به حضرت مي‌زدند يا نه يك گروه در تاريخهاي متعدد فرصتهاي مناسب اين تهمتها را مي‌زدند اين تعدد در اين جهت است منشأ اين اوصاف پليد آن است كه يك سلسله حقايقي از حضرت درك مي‌كردند و برايشان يا قابل باور نبود يا تحمل شدني نبود آنها را تبديل مي‌كردند به سحر و شعر و كهانت و جنون اقوام و ملل ديگر هم همين‌طور است ذات اقدس الهي مي‌فرمايد به اينكه ما هر وقت پيغمبري را اعزام مي‌كرديم آنها همين تهمت سحر و جنون را به ايشاان مي‌زدند آيه52 سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» اين است ﴿كَذلِكَ ما أَتَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ اين بشر مادي‌گرا طوري است كه هر وقت يك وحي آسماني به پيغمبري نازل مي‌شود آنها را به ماوراي طبيعت دعوت كند تهمت سحر يا جنون مي‌زنند ﴿أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾[12] آيا يكديگر را توصيه كردند كه اين‌چنين پيغمبرانشان را متهم كنند يا نه از روي طغيان‌گري كه دارند اين‌چنين است در بخشهاي ديگر مي‌فرمايد كه اين حرفهايي كه كفار دارند شبيه هم است و سرش اين است كه اين كفار همان‌طوري كه «الأرواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف»[13] خود اين كفار هم از يك سنخ‌اند از تعبير قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 118 اين بود كه ﴿وَقالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اينها از يك سنخ كساني كه اهل طبيعت‌اند و مادي‌گرا هستند و طبيعت‌زده هستند ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مشابه اين تشابه دل در بخشهاي ديگر هم آمده است كه قرآن كريم از آنها به اين صورت ياد مي‌كند آيه سيم سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقالَتِ النَّصاري الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ﴾[14] اين حرف شبيه حرفهاي ديگران است منشأ اينكه اين حرف شبيه گذشتگان آنهاست منشأش تشابه دلهاي اينها با دلهاي گذشتگان است اگر در سوره «توبه» فرمود: ﴿يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود منشأ تشابه اقوال تشابه قلوب است ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ گرايش اينها يكسان است نحوه روحيه اينها يكسان است چون ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ تضائهت اقوالهم اين تضاهئ اقوال كه قولي مضاهي قول ديگر است براي آن است كه قلبي شبيه قلب ديگر است خب.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا ولي طغيان مشترك است قلب اينها در غطيانگري شبيه هم است قلب اينها خاضع و خاشع نيست.

مطلب ديگر اين است كه ذات اقدس الهي كه در پايان اين بخش در قسمتهاي ديگر هم ﴿فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ مشابه آن آمده است در بخشهاي پاياني قرآن كريم كه آن هم در مكه نازل شده است اينكه فرمود: ﴿وَأَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ يك موعظه‌اي است در كنار حكمت قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه قرآن يك كتاب علمي نيست نظير فلسفه و كلام و فقه و اصول اين نور است خاصيت نور اين است كه علم را با عمل هماهنگ مي‌كند در بحهثاي فلسفي و كلامي ديگر موعظه در كنار برهان نيست يا در بحثهاي فقهي فقط بحث حلال و حرام است اما موعظه در كنارش نيست يك فقيه وقتي بخواهد براي وجوب صوم استدلال كند به همان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ﴾ اما ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[15] را كاري به آن ندارد آن بحث اخلاق است يا اگر بخواهد براي لزوم عقد استدلال كند به ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾[16] استدلال مي‌كند اما به قبل و بعدش كه مربوط به تقوا و فلاح و رستگاري است كاري ندارد آن بحث اخلاق است تنها كتابي كه علم و عمل را كنار هم ياد مي‌كند قرآن كريم است خاصيت نور بودن اين است با كتابهاي علمي فرق مي‌كند لذا بعد از برهان نبوت برهان توحيد كه اين براهين را اقامه مي‌كند دارد موعظه مي‌كند مي‌گويد بسيار خب مرگ كه حق است اگر خداي ناكرده همه اين حرفها دروغ بود خب حالا اگر كسي معتقد بود خدايي هست و قيامتي هست و بهشت و جهنمي هست ديگر به او چوب نمي‌زنند كه چون -معاذ‌الله- دروغ است ديگر اگر بعد از مرگ -معاذ‌الله- هيچ خبري نباشد كسي به آدم كاري ندارد كه چرا زحمت كشيدي و معتقد شدي به قيامت كه چون خبري نيست اما اگر راست بود چه اينكه راست است چه مي‌كنيد اين يكي از بهترين راههايي است كه ائمه (عليهم السلام) در احتجاجات مرحوم طبرسي هست حضرت در آن پايان احتجاج به عبدالكريم‌بن ابي‌العوجاء كه گفته بود اينها چرا دور كعبه مي‌گردند چه خبري است؟ فايده‌اي هم كه ندارد حضرت بعد از اقامه براهين فراوان آن وقت از اين راه كه راه دلپذيري هم هست فرمود به اينكه اگر خداي نا كرده قيامت و اينها دروغ باشد كه دروغ نيست خب اينها ضرر نكردند يك عبادتي كردند اگر راست باشد كه راست است تو جواب چه داري؟ اين كريمه هم همين است خب بالأخره مرگ كه هست اگر بعد از مرگ خبري باشد شما چه كار كرديد براي بعد از مرگ خب اين موعظه است موعظه نسبت به كساني كه درباره اصل قيامت شك دارند آن موعظه از اين لسان است خب اين ﴿وَأَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ چه هست برهان كه نيست موعظه هم كه نمي‌تواند باشد با چه كسي انسان موعظه بكند نسبت به كافري كه به قيامت معتقد نيست كه آدم نمي‌تواند موعظه بكند كه مواظب حلال و حرام باشد كه اين جد آدم متمشي نمي‌شود كه يك كسي كه مي‌گويد قيامت نيست آدم مي‌تواند به او نصيحت بكند كه حالا غيبت نكن در قيامت عذاب مي‌بيني اين يك چيز لغوي است يك راه خاصي است كه قرآن طي كرده آن راه را در احتجاج طبرسي هم مي‌خوانيد شما و آن راه اين است كه بالأخره انسان روي احتمال ولو محتمل احتمال ضعيف باشد چون محتمل قوي است بايد قوت اين احتمال است فرمود حالا اگر درست باشد كه درست است شما چه جواب داريد اين از آن سنخ است فرمود: ﴿وَأَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ خب اين نسبت به كساني كه مي‌گويند بعد از مرگ خبري نيست مي‌گويند بسيار خب بعد از مرگ شما يقين داريد خبري نيست حالا شايد خبري باشد اگر خبري بود شما چه جوابي براي گفتن داريد و اين ﴿وَأَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ از اين سنخ موعظه است كه در احتجاج مرحوم طبرسي آمده وجود مبارك امام صادق به آن زنديق عبد‌الكريم بن ابي‌العوجاء گفته اين است كه موعظه چند گونه است يك وقتي مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ... وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً﴾[17] اين موعظه است يك وقتي به كافر موعظه مي‌كند راه‌كارش هم همين است كه از راه احتمال عقلي بعد فرمود اين همان است كه به اصطلاح اين دو بيت به استناد اين بخش از موعظه‌هاي قرآني درآمده كه.

قال المنجم و الطبيب كلاهما     لم يحشر الاموات قلت اليكما

ان صح قولكما فلست بخاسر    إن صح قولي فالخسار اليكما

اما آن بخشي كه مربوط به ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ آن را هم گفتند به اينكه در كتابهاي اخلاقي امروز ظاهراً پايان بحث ماست چون فردا ظاهراً اين گردهمايي مبلغان و عرض كنم كه اجلاس حوزه و تبليغ است و ظاهرا گفتند تعطيل است اين را خواستم عرض كنم به اينكه اين كريمه را درباره عا لم بي‌عمل هم مي‌گويند درباره عالم بي‌عمل يك مطلب را گفتند يك شعري را گفتند كه آن شعر مربوط به اين كريمه هم هست آن شعر اين است كه اصل مطلب اين است كه كسي را كه گمراه بكند هيچ هدايت كننده‌اي نيست حالا ديگري اگر كسي را با نوشتن كتاب يا با تلقين يا با راههاي خاص خود منحرف كرد اميد نجات هست براي اينكه ديگري اگر گمراه كرد خدا هدايت مي‌كند اما اگر خدا كسي را گمراه كرد يعني او را به حال خود رها كرد ديگر چه كسي هدايت مي‌كند؟ ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ﴾ ديگر مي‌تواند به عنوان نفي جنس باشد او را گفتند كه.

«الي الماء يَسعي مَن يَغُصُ بلقمةٍ    إلي أين يَسعي مَن يَغُص بماء»

گفتند اگر كسي مشغول غذا خوردن است يك مقدار نان در گلوي او گير كرده خب اين با آب گوارا اين لقمه‌اي را كه در گلوي او گير كرده فرو مي‌برد اما گاهي بعضيها مبتلا مي‌شوند كه آب در گلويشان گير مي‌كند آن وقت اين آب را با چه چيزي فرو ببرند؟ اين را در كتابهاي اخلاقي نسبت به ماها گفتند گفتند جامعه اگر فاسد شد علما مشكلشان را حل مي‌كنند اما اگر عالم خودش آلوده شد چه بايد كرد اين آب گلوگير است اين آبي است كه در گلوي جامعه گير كرده است بهترين راه اين است كه انسان خودش يك آب شفافي باشد كه نه خودش گير بكند نه در گلوي كسي گير بكند همه شما را با انبيا و اوليا خدا موفق بگرداند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مؤمنون/سوره23، آیه54 ـ 56.
[2] کهف/سوره18، آیه110.
[3] ابراهیم/سوره14، آیه11.
[4] طه/سوره20، آیه71.
[5] حاقه/سوره69، آیه41 و 42.
[6] حاقه/سوره69، آیه41 و 42.
[7] قلم/سوره68، آیه2.
[8] نور/سوره24، آیه25.
[9] یوسف/سوره12، آیه75.
[10] طارق/سوره86، آیه15 ـ 17.
[11] شعراء/سوره26، آیه214.
[12] ذاریات/سوره51، آیه53.
[13] ـ بحارالانور، ج58، ص79.
[14] توبه/سوره9، آیه30.
[15] بقره/سوره2، آیه183.
[16] مائده/سوره5، آیه1.
[17] حجرات/سوره49، آیه12.