درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 182 تا 186

 

﴿وَ الَّذينَ کذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَ أُمْلي‌ لَهُمْ إِنَّ کيْدي مَتينٌ﴾ ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَکرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَکوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْ عَسی‌ أَنْ يَکونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ في‌ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾

 

چون قرآن اساس آن بر توحيد است اگر وصف يا فعلي را در جايي به غير خدا اسناد داده شد يا به خدا و غير خدا اسناد داده شد همان وصف و همان فعل در جاي ديگر مستقيماً به خدا اسناد داده مي‌شود به نحو توحيد و إفراد تا روشن بشود که سراسر جهان در تحت تدبير الهي‌اند و بر اساس ﴿اللّهُ خالِقُ کلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] خالق حقيقي مدير حقيقي مدبر حقيقي خداست.

جريان استدراج گرچه به صورت متکلم مع الغير آمده که فرمود: ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ و اما کلمه «إملاء» به صورت مفرد آمده، فرمود: ﴿وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ کيْدي مَتينٌ﴾ سرش آن است که در اينجا ناظر به آيه سوره مبارکه «آل‌عمران» است. در آل «آل‌عمران» کلمه «إملاء» به صورت متکلم مع الغير ياد شده است آيه 178 سوره مبارکه «آل‌عمران» اين بود ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ کفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ﴾ در اينجا که به صورت متکلم مع الغير ياد شد ظاهرش اين است که ذات أقدس الهي با مدبرات امر اين کار‌ها را انجام مي‌دهد و عد‌ه‌اي هستند که در تحت تدبير الهي‌اند آنها هم در املاي کفار و منافقين سهم دارند. آيه محل بحث براي اثبات اينکه اين کار به نحو شرکت نيست که خداي سبحان با مدبرات کاری را انجام بدهند اين چنين نيست، بلکه مدبرات تحت تدبير ذات أقدس الهي‌اند و کار را بايد به آن فاعل کل و مبدأ نخست اسناد داد لذا فرمود: ﴿وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ کيْدي مَتينٌ﴾ يا در بخش‌هاي ديگر فرمود: ﴿فَمَهِّلِ الْکافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا﴾[2] براي اينکه ﴿إِنَّهُمْ يَکيدُونَ کيْدًا ٭ وَ أَکيدُ کيْدًا﴾[3] پس اگر اين مواردي که به صورت متکلم مع الغير ياد شد براي تعظيم و تجليل و تفخيم و امثال آن باشد نيازي به اين إفراد ندارد، لکن براي رفع توهم گاهي ضمير متکلم آورده مي‌شود اين يک مطلب.

مطلب دوم اينکه اگر آن اين مواردي که با متکلم مع الغير ياد شد ناظر به اين باشد که ذات أقدس الهي با مجموع‌هاي که تحت فرمان او هستند فرشتگان، حاملان عرش، انسان‌هاي کامل، آنها اين کار را انجام مي‌دهند همان مطلب را در بخش ديگر به صورت متکلم وحده به خداي سبحان اسناد مي‌دهد تا توحيد ثابت بشود و ثابت بشود که،

همه هر چه هستند از آن کمترند    که با هستي‌اش نام هستي برند[4]

بنابراين اين يک اصل قرآنی است البته که در اين زمينه آيات فراواني وجود دارد و بحث هم شده است. ببينيد در جريان عزت اين طور است، قدرت اين طور است اگر فرمود: ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[5] در آيه ديگر فرمود ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾[6] اگر جريان قوه را ذات أقدس الهي به غير خدا اسناد مي‌دهد: ﴿خُذُوا ما آتَيْناکمْ بِقُوَّةٍ﴾[7] ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْکتَابَ بِقُوَّةٍ﴾،[8] ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[9] در سوره مبارکه «بقره» گذشت که فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾[10] مسئله رازقين اين طور است، فاصلين اين طور است، حاکمين اين طور است، خدا ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[11] است، ﴿خَيْرُ الْحَاکمِينَ﴾[12] است، ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[13] است نشان مي‌دهد که خالق‌ها فراوان‌اند، حافظ‌ها فراوان است، فاصل‌ها فراوان‌اند و رازق‌ها فراوان‌اند، بعد همه اين مضامين در بخش‌هاي ديگر به صورت منحصر براي ذات أقدس الهي ثابت شده است. جريان «إملاء» هم پس به اين دو نکته برمي‌گردد که فرمود: ﴿وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ کيْدي مَتينٌ﴾ يا برابر اصل است در صورتي که آيه سوره مبارکه «آل‌عمران» که متکلم مع الغير بود در آنجا تفخيم باشد.

مطلب دوم اين است که اگر آن آيه ناظر به اين است که خدا مي‌فرمايد من با فرشتگان «إملاء» مي‌کنيم، مهلت مي‌دهيم، اين آيه براي آن است که آن حضور فرشتگان به عنوان مأموران فرمان الهي‌اند، نه به عنوان شرکاء در امر. پس اين دو نکته درباره إفراد فعل ﴿أُمْلي﴾.

جريان متانت کيد الهي هم نظير اين است که کار‌هايي که ذات أقدس الهي به خود اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد اين شکست ناپذير است. يکي از خصيصه‌هاي بارز معجزه اين است که اين شکست ناپذير است اگر بگوييم اين کار غير عادي است کا‌رهاي غير عادي هم در عالم هست اگر بگوييم به قدرت روح وابسته است، کار‌هايي هم که احياناً مراتض انجام مي‌دهند به قدرت روح وابسته است، هر گونه شرکتي اگر بين معجزه و غير معجزه باشد و بگوييم معجزه در مسير حق است ممکن است کسي رياضت‌هاي صحيح بکشد و در مسير حق گام بردارد اما آن شاخص‌ترين مُميز اعجاز اين است که شکست ناپذير است: ﴿کتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾[14] در برابر معجزه هيچ چيزي توان مقاومت ندارد اما کرامت‌هاي ديگر رياضت‌های مراتضه همه اينها مانند دارد يا مثل آن را مي‌توانند بياورند يا بالاتر از آن و اما وقتي معجزه مطرح شده است در قبال معجزه چيزي قابل عرضه نيست ﴿کتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾. جريان کيد هم ﴿إِنَّ کيْدي مَتينٌ﴾ اين طور است اگر ذات أقدس الهي بخواهد نقشه بکشد کاري که «ظاهره اللُطف و باطنه القهر» به نام کيد انجام بدهد، آن‌گاه او «خير کائدين» است، «خير الماکرين» است و مانند آن، نه «اقوي الماکرين» است در عين حال که «اقوي الماکرين» است براي اينکه بفهماند مکر او جز رحمت چيز ديگري نيست، فرمود: ﴿وَ مَکرُوا وَ مَکرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماکرينَ﴾[15] نه «اقوي الماکرين» اگر گفته مي‌شد «اقوي الماکرين» ممکن بود کسي توهم کند مکر خدا ـ معاذ‌الله ـ مکر نامحمود و مکر ناممدوح است ولي مي‌فرمايد نه اصلاً کار ا و رحمت است و بهترين ماکر همان ذات أقدس الهي است.

مطلب بعد آن است که محور اصلي بحث درباره نبوت است. ذات أقدس الهي اينها را دعوت به تفکر مي‌کند که از تقليد بپرهيزند، براي پرهيز از تقليد و ر‌هايي از تقليد دعوت به تفکر و اظهار نظر و صاحب نظر شدن مي‌کند ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَکرُوا﴾ اينها بايد بفهمند که ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ هيچ نوع جنوني درباره پيغمبر نيست. اين نکره در سياق نفي است و مفيد عموم است. اگر جنون فنون است هيچ فني از فنون جنون در ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) راه ندارد اين کلمه «جِنة» گاهي به معناي جني‌هاست نظير ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾[16] کساني که در دل‌هاي مردم وسوسه مي‌کنند دو گرو‌ه‌اند اين موسوسين، نه آن وسوسه شده‌ها; اينها که وسوسه مي‌کنند القاي باطل دارند دو گرو‌ه‌اند: يک عده جن‌اند يک عده انس. اينهايي که انس هستند جزء ﴿شَيَاطينَ اْلإِنْسِ﴾[17] ‌ هستند ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾ آن «مُوَسوس من الجنة و الناس» پس «جِنة» يعني جنيان. «أجِنة» هم جمع جنين است نه جمع جن: ﴿وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِکمْ﴾ [18] ‌يعني همه شما «أجِنة» بوديد يعني همه شما جنين بوديد. «أجِنة» کاري به جن ندارد. «جِنة» پس گاهي به معناي جني‌ها است گاهي هم به معناي حالت خاص جنون است; مثل «جِلسة»، «جِلسة، فِعلة» آن نوع خاص و حالت مخصوص از جنون است. هيچ حالتي از حالت‌هاي جنون در وجود مبارک پيغمبر نيست: ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾.

اما قبل از دعواي نبوت جنون نبود براي اينکه معروف بود پيش شما به علم و امانت، بعد از ادعاي نبوت هم جنون ندارد براي اينکه حرف‌هايي آورده که تمام ادباي شما ناچار شدند آن «سبعه معلقه»[19] را پايين بکشند، کسي که اين حرف‌های عميق را مي‌آورد و شما هم که در بازار عکاظ شَرَفي جز قصه‌هاي ادبي نداشتيد آنها را هم کشيديد پايين آورديد چنين کسي نمي‌تواند مجنون باشد که پس شما هم بينديشيد. الآن هم حرف‌هاي بر‌هاني دارد تازه اين بخش‌هاي ادبي حرف است که شما مي‌فهميد; اما بخش‌هايي که نمي‌فهميد که حساب آن جداست آن مقداري که مي‌فهميد همين فصاحت و بلاغت است اين باعث شد که همه شما آن «سبعه معلّقه» آويخته در ديوار کعبه را از خجالت پايين کشيديد. پس قبل از دعواي نبوت که آن حرف‌هاي بلند را داشت بعد هم که آمده حرف‌هاي عميق‌تر آورده، پس ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾. سرّ اينکه آنها تفوق کردند به جنون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند يا براي همان شأن نزول است که ديدند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شبي در بالاي صفا مرتب مردم را به اسم قبايل را به اسم ‌مي‌خواند و آنها را به دين دعوت مي‌کرد يا نه آن حالت‌هاي خاصي که در هنگام نزول وحي بر پيغمبر عارض مي‌شد آن را «جِنة» تلقي کردند البته آن حالت خاص مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) آن روايت را در باب رؤيت الهي ذکر کرد اين بود که زراره از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌کند که «جُعِلْتُ فِدَاک الْغَشْيَةُ الَّتِي کانَتْ تُصِيبُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»؛ از حضرت سؤال کرد آن «غشيه» آن حالت مدهوشي نه بيهوشي، آن مدهوشي که عارض پيغمبر مي‌شد آن چه بود؟ طبق آن روايتي که از مرحوم صدوق نقل کردند و خوانديم وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود «ذَاک» آن غشيه «ذَاک إِذَا لَمْ يَکنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاک إِذَا تَجَلَّي اللَّهُ لَهُ‌»؛[20] هميشه آن حالت براي حضرت پيش نمي‌آمد آن وقتي که فرشتگان وحي را مي‌آوردند و جبرئيل(سلام الله عليه) که معلم فرشته‌هاست، مطاع براي فرشته‌هاست وحي را مي‌آورد، آن وقت اين حالت دست نمي‌داد، اين حالت‌هاي مخصوصي بود آن جايي که وحي را بلاواسطه دريافت مي‌کرد و بين وجود مبارک حضرت رسول و ذات أقدس الهي تعالي هيچ فرشته‌اي واسطه نبود، فاصله نبود، آن حالت دست مي‌داد «ذَاک إِذَا لَمْ يَکنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاک إِذَا تَجَلَّي اللَّهُ لَهُ‌» آن حالت دست مي‌داد، آن وقت خود امام صادق(سلام الله عليه) هم در آن حالت وضع او عوض شد.

غرض آن است که اين حالت‌هاي خصوصي را گاهي مي‌ديدند و مي‌گفتند اين «جِنة» است، جن‌زدگي است، يا نه، از اينکه مي‌ديدند بر خلاف ارزش‌هاي آن‌ها دارد سخن مي‌گويد و آن ارزش‌ها برايشان معتبر و اصيل بود آن را «جِنة و جنون» مي‌پنداشتند، فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَکرُوا﴾ که ننشينند که ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ پس دعوت به تفکر و پرهيز از تقليد در اصول دين واجب و لازم است و نفي هر گونه جنون هم سرّش اين است.

﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾; دو مطلب را اين آيه اثبات مي‌کند: يکي نفي جنون اين جزء صفات سلبي است يکي اثبات وحي و نبوت، نه اينکه مجنون نيست و عاقل است، بلکه مجنون نيست، يک؛ مافوق عقلا است براي اينکه حرف وحي را دريافت کرده، دو؛ ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ پس پرهيز از تقليد واجب تفکر در مسايل اعتقادي لازم و مانند آن.

محور اصلي بحث نبوت است در اينجا ولي نبوت بدون توحيد حاصل نخواهد شد، براي اينکه اين رسول، رسول چه کسي خواهد بود رسول خداست. کسي خدا را نشاسد که رسول را نمي‌شناسد، لذا بحث را به توحيد منتقل فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَکوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ چون ادراک نبوت بدون ادراک توحيد اصلاً معنا ندارد، اگر کسي مُرسِل را نشناسد رسول و رسالت را هم نمي‌شناسد، براي اينکه اين رسول از طرف چه کسي آمده است، چون مسئله وحي و نبوت بدون توحيد حاصل نخواهد شد، فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَکوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بعد تلقي فرمود که لازم نيست حالا در ملکوت آسمان‌ها نظر کنند، براي اينکه هر ذر‌ه‌اي را شما نگاه کنيد؛

و في کل شيء له آية     تدل علي انه واحد

﴿وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ حالا لازم نيست درباره ملکوت مجموعه سماوات و ارض نظر کنيد، هر چيزي را هم نظر کنيد فرق نمي‌کند شما را به خدا هدايت مي‌کند; منتها نظر درباره خلق، نظر طبيعي و رياضي و امثال آن مشکل را حل نمي‌کند مشکل اين علومي که هست چه اينکه ـ متأسفانه ـ برنامه‌هاي دانشگاهي‌ها ما، خيلي از برنامه‌هاي تلويزيوني‌مان هم همين‌طور است، اين است که يک نظر افقي به اشياء دارند. الآن شما اين برنامه‌هاي راز خلقت تلويزيون را که مي‌بينيد مي‌بينيد اصلاً معلوم نيست که اين در يک فضاي ديني است يا يک فضاي غير ديني; اين حيوان اين طور زندگي کرده، اين طور جفت‌گيري کرده، اين طور تغذيه کرده، اين طور شکار مي‌کند، اين طور هم زندگي مي‌کند، اينجا هم خانه مي‌سازد، اين طور هم مي‌ميرد، ساير علومي هم که در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود همين‌طور است يعني سير افقي اشياست، يک زمين‌شناس وقتي مي‌خواهد بررسي کند بر اساس شواهد تجربي مي‌گويد که اين معدن مثلاً چند قرن قبل يا چند ميليون سال قبل اين طور بوده است هم اکنون اين طور است، در چند هزار سال بعد يا چند ميليون سال بعد اين طور مي‌شود، اين سير افقي اشياست، ستاره‌شناس آن هم همين‌طور است، دريا‌شناس هم همين‌طور است راز خلقت گوي آن هم همين‌طور است؛ اما قرآن کريم همه اينها را مطرح مي‌کند با دو تا بال، يکي بال ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾[21] يکي بال «هو الآخر»[22] سير افقي را با عمودي زنده مي‌کند، چه کسي کرد براي چه چيزي کرد در آن هست. ابر‌شناسي، ستاره‌شناسي، پرورش گياه، پرورش انواع ميوه‌ها در درخت‌هاي يک باغ، همه را قرآن کريم ذکر مي‌کند اما چه کسي کرد؟ براي چه چيزي کرد؟ خاصيت علوم قرآني است. اگر اين باشد آن وقت اين برنامه‌هاي راز خلقت مي‌شود اسلامي، آن دروس دانشگاهي‌اش هم مي‌شود اسلامي، براي اينکه کتاب وقتي مي‌شود علم اسلامي که اين سير افقي با اين سير عمودي همراه باشد، چه کسي کرد؟ براي چه چيزي کرد؟ مي‌بينيد مسئله درخت‌هاي انگور ميوه‌هاي متشابه، غير متشابه همه را قرآن کريم در سوره «رعد» و امثال رعد بيان کرده، مي‌فرمايد: ﴿وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ﴾[23] «کذا و کذا» يا اول اسم خدا را مي‌برد مي‌فرمايد «هو الذي فعل کذا و کذا و کذا» يا آخر آيه اسم خدا را مي‌برد. اگر مبدأ فاعلي به نام ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾ که سير عمودي شناخت است با آن مبدأ غايي به نام «هو الآخر» که سير عمودي اشيا است، اين دو تا بال روي اين لاشه علوم بيايد اين را پرواز مي‌دهد، وگرنه علم همين است که شما مي‌بينيد. آدم ممکن است يک ساعت اين برنامه تلويزيوني راز خلقت را نگاه بکند، لذت هم ببرد; اما نفهمد به هر حال براي چه چيزي او خلق شده؟ شما اين برنامه‌ها را در فضاي اسلامي هم مي‌بينيد، در کشور‌هاي ديگر هم همين است; اين که نيست. اين راز خلقت را يک مفسِّر بايد بگويد يعني کسي که مي‌شنود آيات قرآني را ضميمه آن بکند چه کسي اين کار را کرده؟ خدا اين طور خلق کرده، براي اين کار خلق کرده. اين بال ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را که برداريم اين علوم مي‌شود لاشه، قدرت پرواز ندارد. ذات أقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني آن حيثيت آفريده شدن آن را نگاه کنيد، وگرنه شما معدن‌شناس خوبي بشويد زمين‌شناس خوبي بشويد همين است که هستيد; به هر حال مثل شما در کشور‌هاي ديگر هم همين‌طور است اگر بيشتر نباشند و پيشتر نباشد مثل شما هستند آن جنبه اينکه اين نظم است ناظم مي‌خواست، ممکن است واجب مي‌خواهد، حادث است قديم مي‌خواهد، به هر حال فقير است غني مي‌خواهد، آن صبغه ملکوتي اشيا را نگاه کنيد که اين به کجا وابسته است که چه کسي اين را آفريده و براي چه اين را آفريده؟ ﴿وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ چرا در اين زمينه فکر نمي‌کنيد، وگرنه انسان اسرار باغ وحش را خوب بررسي کند، کتاب‌ها هم بنويسد، مشکلي را حل نمي‌کند، اين فقط يک سير افقي براي اشيا است، اقوام هم همين‌طور است، ملل هم همين‌طور است، تاريخ هم همين‌طور است، جميع علومي که در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود مشکل‌ترين مشکل آن همين است که اين ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ در آن نيست، اما علوم حوزوي اين طور است که چه کسي کرد؟ براي چه چيزي کرد؟ آن وقت اين علم مي‌شود علم اسلامي. اگر مبدأ فاعلي، مبدأ غايي ضميمه اين راز خلقت، آن علوم نشود ديگر اين علم علم اسلامي نيست; انسان را به جايي راهنمايي نمي‌کند، فرمود: ﴿وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ بعد فرمود پس تقليد جايز نيست، تفکر واجب است، نظريه دادن نظريه پردازي واجب است، اگر توانستيم در مجموعه آسمان و زمين، نتوانستيم در تک تک اشيا آن هم روي صبغه مخلوق بودنشان نه روي صبغه اينکه حالا اين ماهي چطوري زاد و ولد دارد.

﴿وَ أَنْ عَسي أَنْ يَکونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ به هر حال انسان بايد بفهمد در عالم چه خبري هست يا نه و اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي اين علوم را پيدا نکرد يادش مي‌دهند اما نه به آساني; اين طور نيست که انسان جاهل بماند بعد يادش مي‌دهند، اما چطور با چه سختي بعد از مرگ يادش مي‌دهند وقتي بردند لب جهنم مي‌گويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾[24] اين طور نيست که انسان براي ابد جاهل باشد; ولي جهل زدايي مي‌کنند، جراحي مي‌کنند بعد آدم را عالم مي‌کنند، آن وقت آن دشوار است: ﴿وَ أَنْ عَسي أَنْ يَکونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾.

جريان نظر عبارت اخراي همان تفکر است، چه اينکه آن تفکر هم عبارت اُخراي از اين نظريه است، منظور از اين نظر نگاه با چشم نيست، چون نابينا‌ها را هم اين آيه دعوت مي‌کند، اين آيه اين‌چنين نيست که مربوط به بينا‌ها باشد، آنها که نابينا هستند مشمول اين آيه‌اند. پس منظور نظريه است که رؤيت قلبي است مشابه تفکر. اين نظر گاهي با «الي» ذکر مي‌شود؛ مثل ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي اْلإِبِلِ کيْفَ خُلِقَتْ﴾[25] گاهي با «في» ذکر مي‌شود مثل همين آيه ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَکوتِ﴾ يعني چرا درباره اين نگاه نمي‌کنيد نه چرا آسمان را نگاه نمي‌کنيد، «ا و لم ينظروا الي السمٰوات و الارض» نيست آن «ا و لم ينظروا» درباره ابل و امثال ابل است که آن هم راه‌گشاست، البته ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي اْلإِبِلِ کيْفَ خُلِقَتْ ٭وَ إِلَي السَّماءِ کيْفَ رُفِعَتْ﴾[26] نگاه مقدماتي بکنيد. وقتي مي‌گوييم درباره اينها به هر حال فکر بکنيد، در سرنوشت اينها، در سرگذشت اينها فکر بکنيد. پس اين نظر همان نظريه است و معادل تفکر است درباره اينها فکر کردن است نه به سوي اينها نگاه کردن است لذا درباره اينها فکر کردن شامل اعما هم خواهد شد.

بعد فرمود اينها اگر با بررسي قرآن کريم ـ معاذ‌الله ـ ايمان نياوردند هرگز ايمان نخواهند آورد، براي اينکه ذات أقدس الهي همه حُجَج را درون و بيرون به آنها افاضه کرده است اينها ايمان نياوردند بعد خدا اينها را به حال خودشان ر‌ها مي‌کند. در اين تعبير ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا ‌هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ دو سنخ سخن گفتن است: يکي مفرد يکي جمع، چون کلمه «مَن» به حسب ظاهر به لحاظ لفظ آن مفرد است، ضميري که به او برگشت مفرد بود، فرمود کسي را که خدا گمراه بکند: ﴿فَلا ‌هادِيَ لَهُ﴾ نفرمود «فلا ‌هادي لهم» اما معناي آن اين جمع است در جمله بعد ضمير جمع آورد، فرمود: ﴿وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ سه تا ضمير جمع آورد، دوتاي آن همان ﴿وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ﴾ سومي ضمير جمعي است که در ﴿يَعْمَهُونَ﴾ مندرج است، ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا ‌هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.

‌پرسش: ...

پاسخ: نه! اگر دور باشد براي انساني که در سن نوسالگي و جواني است و در هشتاد سالگي بخواهد بميرد که ديگر «اقترب» نيست «ابتعد» است، ولي يکي از بهترين عنايت‌هاي الهي آن است که مرگ منظم نيست، اين منظم نبودن آن عين نظم است، اين طور نيست که قافله آن طور که آمد برود. شما در قبرستان‌ها هم که مي‌رويد مي‌بينيد آنجا نوسال و ميانسال و کهنسال کنار هم آرميد‌ه‌اند، تاريخشان هم يکی است، اين طور نيست که اگر کسي زودتر آمد زودتر برود; ممکن است زودتر بيايد و ديرتر هم برود. بنابراين اين از بهترين نعمت‌هاي الهي است که مرگ مخفی است.

در بحث‌هاي قبل داشتيم که شيطان کيد او ضعيف است و زن کيد و قوي ﴿کيْدَکنَّ عَظيمٌ﴾[27] اين نه براي آن است که زن هم در خيال اثر مي‌گذارد هم در چشم و باصره و جاذبه‌اي که دارد و شيطان فقط در خيال اثر مي‌گذارد، شيطان طناب‌هاي فراواني دارد، حبائل و دام‌هاي زيادي دارد که نساء يکي از حبائل اوست اين که شيطان مي‌گويد ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾[28] در مجاري ادراکي از نظر معرفت، در مجاري تحريکي از نظر گرايش، شيطان اثر مي‌گذارد و زن هم از ابزار کار اوست اين زن را وادار مي‌کند به آن صورت، اين طور نيست که زن در برابر شيطان باشد. اگر عادي است از ابزار اوست و اگر منحرفه شد به هر حال جزء ﴿شَيَاطينَ اْلإِنْسِ﴾ است. راه اساسي براي حل مسئله ﴿إِنَّ کيْدَ الشَّيْطانِ کانَ ضَعيفًا﴾[29] که در سوره «نساء» است يعني کيد شيطان نسبت به عنايت الهي ضعيف است، وگرنه کجاي آن ضعيف بود که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکمْ جِبِلاًّ کثيرًا﴾[30] کجاي آن ضعيف بود که بلعم باعور را با داشتن آن کرامت‌ها جذب کرده است؟ سامري را به اينجا کشانده؟ مگر سامري آدم کوچکي بود؟! بلعم آدم کوچکي بود (عليهما من الرحمان ما يستحقان) آن ‌که مي‌گويد ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[31] مگر آدم کمي بود آن‌ که ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾[32] مگر آدم کوچکي بود اين که آدم شبانه روز بايد خود را به ذات أقدس الهي بسپارد همين است; معلوم نيست چه موقع سقوط مي‌کند. همين که آدم خودش را ديد سقوط مي‌کند، اما اگر گفت نه، من آينه‌ام اگر جمالي هست براي ديگري است، آينه که نبايد فخر بکند، آينه دارد آن باغ و راغ را نشان مي‌دهد خودش که هيچ چيزي نيست يک شيشه خشک است و يک جيوه‌اي هم پشت آن، همين! چيزي ندارد. اگر آسمان را نشان مي‌دهد، زمين را نشان مي‌دهد، بيرون اوست، خودش نيست که انسان هم واقع همين‌طور است هر کس هر جايي برسد بايد بداند که آيت است آيت همان آينه است; اين‌چنين نيست که از آيت بودن به در بيايد. آيه که نبايد فخر بکند، علامت و نشانه و اينها فخر بکند، همه و همه وصف به حال متعلق موصوف است، چون جريان نظر با رؤيت فرق دارد البته رؤيت نصيب اولياي الهي خواهد شد، کاملان الهي، انبيا، اوليا، بزرگان، اما نظر ممکن است به گوشه‌اي از رؤيت منتهي بشود لذا ما را ترقيب کردند که اهل نظر باشيم.

بنابراين در اينجا فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَکوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و همچنين ﴿وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْ عَسي أَنْ يَکونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ٭ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا ‌هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»‌


[1] الرعد/سوره13، آیه16؛ سوره زمر، آيه 62.
[2] طارق/سوره86، آیه17.
[3] طارق/سوره86، آیه15 و 16.
[4] بوستان سعدي، باب سوم.
[5] منافقون/سوره63، آیه8.
[6] نساء/سوره4، آیه139; سوره يونس، آيه 65.
[7] بقره/سوره2، آیه63 و93؛ سوره اعراف، آيه 171.
[8] مریم/سوره19، آیه12.
[9] انفال/سوره8، آیه60.
[10] بقره/سوره2، آیه165.
[11] انعام/سوره6، آیه57.
[12] اعراف/سوره7، آیه87.
[13] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[14] مجادله/سوره58، آیه21.
[15] آل عمران/سوره3، آیه54.
[16] ناس/سوره114، آیه5 و 6.
[17] انعام/سوره6، آیه112.
[18] انعام/سوره6، آیه112.
[19] قصائدي زيبا که گويندگان اين قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ يعني «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهليت عرب بودند که هر يک قصيده‌اي غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از در کعبه بياويختند که واردشوندگان آنها را ببينند و مآيه شهرت و افتخار آنان گردد.
[20] توحيد(صدوق)، ص115.
[21] حدید/سوره57، آیه3.
[22] اشاره به سوره حديد، آيه 3؛ ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليم‌﴾.
[23] الرعد/سوره13، آیه4.
[24] طور/سوره52، آیه15.
[25] غاشیه/سوره88، آیه17.
[26] غاشیه/سوره88، آیه17 و 18.
[27] یوسف/سوره12، آیه28.
[28] حجر/سوره15، آیه39.
[29] نساء/سوره4، آیه76.
[30] یس/سوره36، آیه62.
[31] طه/سوره20، آیه96.
[32] اعراف/سوره7، آیه175.