78/10/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 182 تا 186
﴿وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَأُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾ ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْ عَسی أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾
وقتي اين كريمه ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ نازل شد اصحاب و مؤمنين صدر اسلام سعي ميكردند از اين خطر برهند گفتند بعد از فتح ايران و حمل گنجهاي مخازن و خزينههاي ايران به حجاز بعضي از سران همين جنگ ميگفتند كه «اللهم اني أعوذ بك أن أكون مستدرجاً فاني سمعك تقول ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾»[1] خدا يا من به تو پناه ميبرم كه مستدرج بشوم و تو مرا در عذاب خودت مستدرجاً درجتاً درجتاً ساقط كني مطلب ديگر آن است كه اين «نستدرجهم» متكلم مع الغير وارد شده است و آن املي به صورت متكلم وحدة در بحث اسماي حسنا اشاره شد به اينكه گاهي مضمون آيه با يك اسم حل ميشود گاهي مضمون آيه با چند اسم يعني قرآن كريم بنايش بر اين است كه وقتي بخواهد اسماي حسناي الهي را ذكر بكند براي اينكه مضمون آيه را تعليل كند تفهيم كند گاهي يك اسم از اسماي حسناي الهي را در پايان آيه ذكر ميكند ميفرمايد: «و الله عليم، و الله قدير» گاهي دو اسم از اسماي حسنا را ذكر ميكند ﴿إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[2] ، ﴿فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[3] ، ﴿إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾[4] و مانند آن و چون هر اسمي كه در پايان آيه ذكر شده است دليل آن آيه و ضامن مضمون آن آيه است پس گاهي مضمون آيه با دو اسم حل ميشود گاهي با يك اسم همين معنا كه در اسم ظاهر هست در ضمير هم هست گاهي با يك فيض خاص الهي يك مطلبي محقق ميشود در آنجا ضمير متكلم وحده ياد ميشود گاهي با دو فيض خاص الهي يك مطلبي تأمين ميشود آنجا با متكلم مع الغير ياد ميشود لذا گاهي تعبير به «نستدرج» هست گاهي تعبير به ﴿أُمْلي﴾ هست همان طوري كه اسم ظاهر گاهي يكي است گاهي بيش از يكي است در جريان ضمير هم گاهي مفرد است و گاهي متكلم معالغير اما در جريان املا كه فرمود: ﴿وَأُمْلي لَهُم﴾ متكلم مع الغير ياد كرد براي اينكه بازگشت همه اين امور به قضا و قدر است و تنظيم قضا و قدر به دست شخص ذات اقدس الهي است و خداي سبحان براي هر كسي يك اجل مشخصي را ذكر كرد كه ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ بنابراين اين مهلت دادن بر اساس آن قضا و قدر است كه قضا و قدر مستند به مشيت خاص الهي است لكن چه آن است دراج چه اين املا هر دو كيد خداست اين انك كيدي متين علت هر دو مطلب است هم علت است براي سنستندرج هم علت است براي املا منتها در جمله دوم كه فرمود و املي لهم از باب و حذف ما يعلم منه جايز اين من حيث لا يعلمون حذف شده است بازگشتش چنين است كه «سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املي لهم من حيث لا يعلمون» يعني آنجايي كه داريم درجه درجه اينها را ميگيريم اينها نميفهمند آنجا هم كه داريم اينها را مهلت ميدهيم باز هم نميفهمند يعني از راهي كه نميفهمند اينها را ميگيريم پس «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَأُمْلي لَهُم من حيث لا يعلمون» چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾ كيد من يك چيزي نيست كه آنها بتوانند به آن دسترسي داشته باشند تا بتوانند جلوي آن را بگيرند پس بنابراين اين ﴿إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾ دليل است براي هر دو مطلب و اما در باره اين املا به صورت لام ذكر شده است اما تمهيل و امهال بدون لام ذكر شده است آن كريمهاي كه فرمود: ﴿فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾ يعني بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طارق» ﴿إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً ٭ وَأَكيدُ كَيْداً ٭ فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾[5] آنجا بدون لام ذكر شده است نفرمود «فمهل الكافرين وامهلهم الكافرين و املهم لهم» اينجا هم اگر ميفرمود و امليهم بدون لام ميشد اما اين نشانه ميگويند لام تقويت است لام اشعار به حصر است يعني اختصاص است يعني ما فقط براي اينها اين خطر را در نظر گرفتيم كه به اينها مهلت بدهيم تا بيشتر گناه كنند و بيشتر استحقاق كيفر را پيدا كنند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هست آيه 178 كه ﴿وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ﴾ مگر اينكه ثابت بشود كلمه املا بدون لام استعمال نميشود اگر ثابت نشد اين لام ميتواند لام تقويت و اشعار به حصر باشد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود چرا تفكر نميكنند ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ يك شأن نزولي برايش ذكر كردند حالا اين واقعا به صورت شان نزول است يا قابل تطبيق اين را هم شيعهها نقل كردند هم اهل سنت وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شبي را در همان مكه در بين صفا و مروه يا بالاي كوه صفا مردم را به دين خدا دعوت ميكرد به صورت عام تا پاسي از شب اين دعوت را ادامه ميداد آنها ميگفتند -معاذالله- صاحب ما يعني كسي كه ما ميشناسيم و با ما مانوس بود الان مجنون شده است جن زده شده است جنون دارد آيه نازل شده است كه ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ در اين زمينه ذات اقدس الهي اينها را به چند امر ترغيب كرده است يكي پيرامون نبوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اينكه او منزه از جنة و جنون است چرا فكر نميكنند فكر بكنند و يكي درباره اصل نظام عالم براي بررسي مبدأ فاعلي و غايي فكر بكنند ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ اين ﴿وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ ناظر به نظام فاعلي و نظام غايي است يعني اگر اينها در ساختار داخلي اشياء خوب بينديشند ميبينند زمامشان به دست يك كسي است براي اينكه اينها موجودند معدوم نيستند وهم و سراب نيستند يك به خودشان متكي نيستند به دليل تغير و زوالي كه داشته و دارند دو بنابراين اينها موجودند و به خود متكي نيستند و به جاي ديگر متكياند اگر به جاي ديگر متكياند پس داراي ملكوتند ملكوت همان صبغه ارتباط مخلوق است به خالق كه اگر كسي آن راه را ببيند يقين پيدا ميكند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت ﴿وَكَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾[6] اين براي آن است كه ارائه ملكوت نشان دادن ملكوت هر شيء حتما با يقين همراه است براي اينكه يك وقتي انسان يك شيئي را ميبينيد فرض كنيد اتومبيلي را ميبيند در نظام داخلي او مطالعه ميكند اين شايد پي نبرد كه يك رانندهاي دارد اما وقتي به فرمانش و به اينكه اين فرمان دست يك رانندهاي است و او را دارد رهبري و راهنمايي ميكند به او بنگرد ترديد ندارد اين اتومبيل خود به خود حركت نميكند اگر انسان آن فرمان اتومبيل كه دست راننده است ببيند اين يقين دارد كه بالأخره يك كسي اين اتومبيل را جابجا ميكند خودش جابجاي نميشود كه اينكه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾[7] يا هر جنبندهاي داراي ملكوت است ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[8] آن صبغه ارتباط اشياء به خالق را ميگويند ملكوت آنها خب او را اگر كسي ببيند يقين دارد كه خدايي هست لذا در سورهٴ مباركهٴ «انعام» درباره حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾[9] يعني اين ارائه براي اهدافي چند هدف است كه يكي از آن اهداف يقين پيدا كردن اوست بنابراين اگر كسي ملكوت هر شيئي را ببيند يقين پيدا ميكند كه زمامدار اينها خداست ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ اين ﴿وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است بالأخره انسان به خالق پي ميبرد بررسي ملكوت مخلوق انسان را به خالق آگاه ميكند خالق هم كه حكيم است در فعلش هدف دارد پس بررسي دقيق نظام داخلي اشياء انسان را به نظام فاعلي كه آفريدگار است و علت فاعلي است به معاد كه علت غايي است هدايت ميكند خب پس اين بخش از آيات هم ما را به تفكر درباره نبوت فرا ميخواند هم به نظريه دادن در نظام داخلي اشياء و ملكوت اشياء هدايت ميكند خواه نتيجهاش رسيدن به نظام فاعلي كه مبدأ الهي است و توحيد باشد باشد و به نظام غايي كه مسئله معاد است برساند پس توحيد و نبوت و معاد را اين آيه ما را ترغيب ميكند كه در اين زمينه فكر بكنيم ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ ٭ أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ خب ما را دعوت ميكند به اينكه در اين اصول سه گانه فكر بكنيم نظر كنيم نظر هم همان طوري كه در كتابهاي اصول ملاحظه فرموديد در آن مقبوله عمر بن حنظله و مانند آن دارد كه «نظر في حلالنا وحرامنا»[10] آنجا گفتند كه نظر تحديد الباصرة نحو المرئي نيست يك وقت انسان حدقهاش را ميگشايد چيزي را نگاه ميكند اين ميشود نظر فيزيكي اين مراد نيست آنجا كه فرمود: «نظر في حلالنا و حرامنا» يعني نظريه بدهد اهل نظر باشد صاحب نظر باشد يعني مجتهد باشد اگر كسي اهل نظريه بود صاحب نظر است اينجا هم نظريه است ولو انسان اعمي باشد خب اين شامل اعمي و بصير يك سان است بالأخره اعمي ولو چشم ندارد آن چشم دلش براي درك معارف باز است ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ اين يك خب آن تفكر و اين نظريه يك امر لازمي است اگر كسي بگويد خب حالا ما الآن فرصت داريم بعدا مطالعه ميكنيم در اين زمينه فكر ميكنيم ميفرمايد بعدا كه در اختيار شما نيست ﴿عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ پس اصل تفكر و نظريه لازم است يك عمر هم كه معلوم نيست تا كي دوام دارد دو خب به چه دليل تاخير بيندازيد حالا چه كسي ميداند فردا زنده است كه بگويد من فردا درباره اصول دين فكر ميكنم پس اصل تفكر و نظريه واجب تاخيرش هم حرام تأخير براي كسي است كه بداند فرصت دارد اينكه ميگويند بدار واجب نيست براي كسي است كه بداند پايان وقت ميتواند كارش را انجام بدهد اما ا گر نداند چه؟ فرمود اصل آن تفكر درباره نبوت كه لازم است اصل اين اظهار نظر و نظير شدن و نظريه پردازي درباره امهات كه لازم است فرصت هم كه نيست در همين كه فرصت نيست اول آدم بايد فكر بكند كه آيا مجاز است تاخير بيندازد يا نه؟ ﴿عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾[11] خب پس يك تفكر و اظهار نظر درباره اصل اينكه من چه زمان فكر بكنم تاخير بيندازم خلاصه اين واجب موسع است يا مضيق فرمود فرمود واجب مضيق است براي اينكه يك وقتي انسان ميتواند تاخير بيندازد مبادرت نكند كه بداند ميماند وقتي كه نميداند ميماند خب پس پس ميشود واجب مضيق ديگر خب پس اصل اينكه انسان بايد فكر بكند ميشود واجب مضيق اصل اينكه نظريه پرداز باشد ميشود واجب مضيق منطقه تفكر و قلمرو نظريه همان آن آن اصول سه گانه است توحيد است و معاد است و نبوت آن وقت امامت به دنباله نبوت هست و عدل و ساير اوصاف هم كه در مسئله توحيد مندرج است ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ ﴿جِنَّةٍ﴾ همان جنون است و چون گفتند به اينكه انسان ديوانه با جن ارتباط پيدا كرده شايد از اين جهت هم جنة بگويند ولي اصل جنة يعني جنون چون آنها گفتند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ يعني تو كه مدعي هستي نام و ياد خدا بر تو نازل شده است ما باور نداريم ما حرفمان اين است تو مجنوني ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾[12] با جمله اسميه و با تاكيد انّ و با لام با ضرس قاطع هم ميگفتند ﴿إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ ذات اقدس الهي ميفرمايد فكر بكنند ميفهمند جنون ندارد چرا؟ براي اينكه اين چهل سال با اينها بود صاحبشان است اين تعبير صاحب تنها نه براي اين است كه آنها طبق شان نزول گفتند كه صاحب ما و رفيق ما مجنون شد قرآن براي اينكه هم اصل برهان اقامه كند هم به عنوان جدال احسن سخن گفته باشد تعبير به صاحب كرد اما برهان براي اينكه خب كسي كه چهل سال با هوش و عقل و خرد ورزي معروف بود به اعتماد شما بود الآن ديوانه شد اين براي اين جدال هم اين است كه شما خودتان قبول داريد كه لذا در غالب موارد وقتي ميخواهد بفرمايد او منزه از جنون است از اين كلمه صاحب كمك ميگيرد آيه دوم سوره «نجم» اين است ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوي﴾ آنها ميگفتند ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾[13] اين ميفرمايد ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوي﴾ خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در مواردي كه استدلال ميكند همين معنا را منتها نه با اين كلمه بلكه با اين محتوا ياد ميكند آيه شانزده سوره مباركه «يونس» اين است كه ﴿قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ خب شما مجنونيد نه من خب من چهل سال به عنوان عاقل و حكيم و خردمند مقبول شما بودم الآن دفعتاً شدم ديوانه مشكلات فكري شما را كه من حل ميكردم آن اختلاف در كيفيت نصب حجر الاسود هم كه به دست من حل شد پيش شما هم كه اهل غارت بوديد به امانت معروف بودم همه فضايل را من داشتم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً﴾ اينكه ميگويند جمهوري اسلامي يعني همين جمهوريتش از درك مردم است آن محتوايش اسلام است يعني پذيرش براي مردم است وجود مبارك پيغمبر فرمود به اينكه شما كه من را قبول داريد بايد بپذيريد نه اينكه شما تشريع كنيد مشروعيت از جمهور بيايد جمهوري كه مسلمان است راي به اسلام ميدهد تولي دارد جريان اسلام را نه توكيل بكند اين باور دارد درك ميكند كه اين حق است و ايمان ميآورد خب فرمود من ساليان متمادي پيش شما به عنوان عاقل و خردمند و امين معروف بودم الآن دفعتاً شدم ديوانه خب شما.
پرسش: ...
پاسخ: امكان عقلي دارد محال نيست كسي دفعتاً ديوانه بشود ولي محل بحث را نميشود به عنوان شاهد خلاف ذكر كرد ميفرمايد اينكه الآن محل بحث است بين من و شماست شما يك سندي بياوريد يك شاهدي بياوريد كه من خلاف عقل رفتار كرده باشم ﴿أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً﴾[14] هم در مسائل علمي مورد اعتماد شما بودم هم در مسائل عملي براي حل اختلاف در كيفيت نصب حجر الاسود من رهبري كردم براي حفظ امانتها من امين شما بودم شما براي خودتان را نميتوانستيد نگهداريد چه برسد به اموال ديگري از غارت نميگذشتيد چه رسد به امانت همه اينها به بركات فاضله علمي و عملي من بود آن وقت الان كه من شما را دعوت به تذكر و تفكر و مبدأ شناسي ميكنم شدم ديوانه ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ پس گاهي كلمه صاحب هست اين را ميگويند تفسير قرآن به قرآن قبلاً به عرضتان رسيد به اينكه يك وقت است انسان با المعجم مشكل تفسير قرآن به قرآن را حل ميكند اين قبل از مرحوم علامه بود بعدش هم رواج پيدا كرد اما يك وقتي محتوا را باهم هماهنگ ميكند كاري به لفظ ندارد اين ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوي﴾[15] يا ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ با اين آيه شانزده سورهٴ مباركهٴ «يونس» كاملاً هماهنگ است با اينكه لفظها كنار هم نيستند.
پرسش: ...
پاسخ: خب اگر از اول مجنون بود پس اينها چرا همه كارهاي علمي و عملي را به آن مجنون واگذار ميكردند.
پرسش: ...
پاسخ: پس ﴿أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ خدا درست است اگر اينها سابقه جنون او را تثبيت كرده بودند پس چرا همه كارهاي علمي و عملي را به او ارجاع ميدادند اينها كه برايشان مال اصل بود به دليل اينكه وقتي براي پسرشان زن ميگرفتند كه بتواند لااقل يك قافلهاي را غارت كند اصلاً كار آنها همين بود اگر ميگفتند ميتواني يك قافلهاي را غارت كني آن وقت براي او زن ميگرفتند يك چنين موجودي بهترين فضيلت براي آنها امانت بود و هيچ كدام اين امانت را نداشتند مگر وجود مبارك پيامبر در مسائل علمي هم كه به او مراجعه ميكردند چطور اگر سابقه جنون او را ميخواستند تثبيت كنند چرا سيره مستمره آنها اين بود كه او را به عنوان مرجع علمي و اماني ميشناختند.
پرسش: ...
پاسخ: خب همين را ميخواهم بگويم پس اين محل اختلاف است يعني تا كنون من عاقل بودم از اين به بعد بياييم بحث بكنيم ببينيم درست است يا درست نيست ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا﴾ ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا﴾ نظر كنيم بحث بكنيم ديگر چرا ميگوييد مجنون سابقه جنون كه نداشتيم الآن يك حرفي من ميزنم محل اختلاف است خب بياييم نظر بدهيم ﴿أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ پس چيست او ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ شما چرا نظر نميكنيد؟ خب اين برهان كه فرمود جنون ندارد او ديوانه نيست بايد ثابت بكند اين صفات سلبي او وصف ثبوتي را هم بيان كرد فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) داراي اين دو صفت رسمياند كه هم مبشرند و هم منذر منتها قبلاً هم به عرضتان رسيد كه ذات اقدس الهي هرگز انبياء را يا خصوص پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را به عنوان مبشر منحصراً معرفي نكرد نفرمود «ان هم الا مبشرون» يا «ان هو الا مبشر ان انت الا مبشر» يا «قل انما انا مبشر» اما به صورت نذير حصر شده است ﴿ِانَّما أَنْتَ مُنْذِر﴾[16] ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾[17] حصر شده است براي اينكه قسمت مهم مردم از راه انذار مشكلات گناه را رها ميكنند خيليها به سراغ تشويق نميروند نميگويند ما برويم اين كار را لذت بخش دنيا را نكنيم براي اينكه در آخرت لذت ميبريم ما نقد را بر آن نسيه مقدم ميداريم ما لذت فعلي را ميپذيريم نه لذت آينده را اما اگر سخن در اين باشد كه اين لذت نيست اين لذعه است اين گزنده است اين يك سمي است كه ظاهرش شيرين است با آتش بازي نكنيد اين عامل ترك است اكثري مردم از راه انذار گناه را ترك ميكنند اكثري مردم لذا در قرآن به صورت حصر ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ﴾ حصر آمده پس او جنون ندارد بلكه شما را ا زجهنم ميترساند چه اينكه در طليعه بعثت هم ذات اقدس الهي به او فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِر﴾[18] نه «قم فبشر و انذر» البته در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» و مانند آن هست كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَنَذيراً﴾[19] آنجا هم مبشر است و هم منذر چه اينكه در سوره «نساء» هم گذشت ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ﴾[20] اما به عنوان حصر فقط در جريان انذار ذكر شده است فرمود اين يك نذير روشني است هم روشن است هم روشنگر است ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ خب ما كه امت مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) هستيم فرزندان او هستيم او امام ماست پدر ماست ﴿هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾[21] در بخش پاياني سورهٴ «حج» هست كه ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ كه اين اغراست يعني «خذوا ملة ابيكم» ملت پدرتان را بگيريد به دين پدرتان باشيد شما فرزندان خليل حق هستيد ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾ او ميشود پدر ما ميشويم فرزند او ميشود امام ما ميشويم امت او اهل رويت است ما اهل نظر بلكه اين نظر به آن رويت برسد او ميبيند و ما مينگريم اين نگرش براي آن ديدن است بالأخره البته ممكن است كسي بنگرد و نبيند مثل كسي كه استهلال ميكند ميگويد «نظرت الي القمر ولم اره» من نگاه كردم ولي نديدم ولي اگر كسي واقعا بخواهد نگاه كند ميبيند او اهل رويت بود ما اهل نظر ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾ هر چيزي را شما چه چيزي را نظر ميكنيد بعد هم تأخير هم كه جايز نيست ﴿وَأَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ درباره خود همين موضوع اصل فكر و تعجيل در فكر چون ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾[22] ﴿ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ نه براي اينكه هر چه كه ميآيد «كل ما هو آت قريب»[23] براي اينكه اصلاً معلوم نيست مرگ چه زمان به سر آدم ميآيد ﴿وَأَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ بعد ميفرمايد كه شما دنبال چه هستيد بهانهاي ميگيريد كه مثلاً يك آيهاي يك دليلي يك برهان صديقيني گيرتان بيايد حبل الله الاكبر كه اين است معجزه كبراي الهي كه اين است از اين بهتر نه گفته شد و نه خواهد آمد پس به دنبال چه هستيد ﴿فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ اگر بهانه ميگيريد كه ما به دنبال دليل ميگرديم از قرآن دليل روشنتر نيست اگر بگوييد هنوز ما جوانيم يا هنوز فرصت هست هيچ كس نميداند چه زمان ميميرد خفاي مرگ ما از بركات الهي است خب پس نه تأخير رواست نه به دنبال دليل ديگر گشتن رواست ﴿فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ به كدام دليل ميخواهيد ايمان بياوريد اين كتابي كه صاحب كتاب در آن تجلي كرده «فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكونوا راوه»[24] ﴿فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ اگر قرآن -معاذالله- كافي نباشد ديگر هيچ چيزي كافي نيست.
پرسش: ...
پاسخ: چون فطرت آنها كه محفوظ است ذات اقدس الهي در بحثهاي قبل هم گذشت كه اينها سرمايه دارند قرآن زبانش، زبان سالبه نيست زبان موجبه معدوله است نفرمود «ليس لهم قلوب» فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها﴾[25] در بحثهاي قبلي داشتيم همين آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» يك وقت است كسي سرمايه ندارد خب حالا جاي اعتراض نيست قرآن نميگويد اينها سرمايه ندارد نميفرمايد «ليس لهم قلوب» ميفرمايد: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ اما متأسفانه ﴿لا يَفْقَهُونَ بِها﴾ خب اگر كسي سرمايه نداشته باشد جاي اين اعتراض هست كه حالا كه رأس المال ندارد با چه چيزي تجارت كند ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ﴾[26] با كدام سرمايه اما اگر سرمايه داشته باشد و تجارت نكند جا براي نقد هست فرمود و چون اين گروه گروه تبهكارند و به ضلالت مبتلا شدند آنگاه فرمود: ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ در غالب موارد بين اضلال و هدايت تقابل هست اما اينجا چون مخصوص ضالين است و گمراهان و تبهكاران هست ديگر هدايت در مقابلش نيامده فرمود هر كسي را ذات اقدس الهي كيفر اضلال بدهد تازيانه اضلال بزند يعني كسي كه خدا او را عقلا هدايت كرده فطرتا هدايت كرده وحيا هدايت كرده معجزتاً هدايت كرده درون و بيرون راههاي فراوان نصب كرده او باز بيراهه ميرود خدا به او مهلت داده در توبه را باز كرده كه برگردد همه اين كارها را كرده از آن به بعد خدا او را به حال خود رها ميكند اضلال ميشود كيفري اولاً و معناي اضلال هم امر عدمي است نه امر وجودي ثانياً معناي اضلال اين است كه ديگر خدا لطف خاص را نسبت به و اعمال نميكند او را به حال خودش رها ميكند لذا فرمود: ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ نه اينكه اينها را عمه ميكند عمه كوري دل است در قبال عمي كه كوري چشم ظاهر است اعمه كسي است كه قلبش نبيند مثل اعمي كسي كه چشمش نبيند فرمود اينهايي كه كور دلاند ما اينها را به حال خودشان رها كرديم همين اينكه ميگويند: «الهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين أبداً»[27] همين است نه اينكه چيزي به اينها داديم به عنوان ضلالت اضلال يك امر وجودي نيست كه خدا يك كسي را گمراهي بدهد نه او را به حال خود رها ميكند اين همان اضلال ابتدايي كه محال است اولاً يعني خدا ابتداء كسي را گمراه بكند آنچه هست هدايت ابتدايي است كه كرده ولي هدايت پاداشي و احسان الهي هست اضلال حتما كيفري است اضلال ابتدايي اصلاً نيست اولاً و اضلال هم امر وجودي نيست يك چيزي باشد به نام ضلالت كه خدا به كسي بدهد اين نيست بلكه او را به حال خودش رها ميكند چون در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هست كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾[28] دري را كه خدا ببندد فيض را ببندد در فيض را ببندد چيزي به آدم ندهد نه اينكه يك چيزي به آدم ميدهد به عنوان ضلالت نه تا حال توفيق داده بود حالا نميدهد ميشود عدم ملكه انسان را به حال خود رها ميكند ﴿وَيَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ اينها كوركورانه كور دلاند در همان طغيانشان ميلولند.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و الحمد لله رب العالمين»