درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 183

 

﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون﴾ ﴿وَ الَّذينَ كَذَّبُوا ب‌آياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾

 

همان‌طوري كه قرآن كريم براي تعليم اسماي حسنا نازل شده است ادعيه هم براي همين منظور است قرآن كريم گاهي برخي از مسائل تكوين را نقل مي‌كند بعد در كنارش اسمي از اسماي الهي را ذكر مي‌كند ادعيه هم همين‌طور است گاهي قرآن كريم آثار ربوبيت خدا را ذكر مي‌كند بعد اسماي دال بر ربوبيت خدا را بازگو مي‌كند و گاهي نيازمنديهاي بشر را ذكر مي‌كنند و اسمايي كه انسان با آن اسما با خداي سبحان رابطه برقرار كند و نيازمنديهاي خود را بر طرف كند [را] ياد مي‌كند ادعيه هم همين‌طور است گاهي قرآن كريم يك يا دو اسم از اسماي الهي را يادآور مي‌شود بقيه به مطالب ديگر مي‌پردازد و ادعيه هم همين‌طور است گاهي قرآن كريم چند اسم را يكجا ذكر مي‌كند نظير اوائل سورهٴ مباركهٴ «حديد» و بيش از آن اواخر سورهٴ مباركهٴ «حشر» ادعيه هم همين‌طور است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» بسياري از اسماي حسناي الهي آنجا ياد شده است ادعيه هم همين‌طور است منتها چون ادعيه شرح قرآن كريم است به صورت مبسوط ما دعايي داريم به عنوان جوشن كبير كه در حدود هزار اسم از اسماي حسناي الهي بازگو شد اين تقريباً شرح اسماي حسناي الهي است اگر كسي در خدمت اين دعاي جوشن كبير باشد آن وقت مي‌بيند كه چيزي براي غير خدا نمي‌ماند اصلاً چون هيچ كمالي نيست مگر اينكه در آنجا به خدا اسناد داده شد هيچ وصفي نيست مگر اينكه به خدا اسناد داده شد در عين حال كه شب و روز تلاش و كوشش خود را حفظ مي‌كند و از وسائل و اسباب عادي مدد مي‌گيرد اما همه اينها را مجاري فيض خدا مي‌داند به هيچ موجودي در هيچ آني نگاه استقلالي نمي‌كند خدا را دور از زندگي خود نمي‌داند نمي‌گويد خدايي هست ولي خدايي هست اما ديگر اما و ولي در كار او نيست خدا هست و از اين راه دارد كار انجام مي‌دهد ديگر نمي‌گويد خدا هست ولي اين وسيله هم لازم است اين ولي كه در قبال خدا نيست نمي‌گويد خدا هست اما اين اما در قبال خدا نيست اما ابزار دست خداست اگر چيزي در عالم فرض بشود كه جزء جنود السماوات و الارض اله نباشد اين محال است و اگر تصور بشود كه جنود الهي نظير جنود بشري گاهي معصيت مي‌كنند اين هم باطل است خب پس سراسر عالم ستاد الهي است اولاً و هيچ كدام از اينها معصيت نمي‌كنند ثانياً اگر بخواهند بدون امر خدا كار بكنند عصيان است امر خدا را تخلف بكنند عصيان است پس سراسر عالم جنود الهي است ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾[1] ، ﴿وَما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[2] آن وقت انسان هر كاري از هر چيزي ديد مي‌گويد لله الحمد و هر كاري را هم مي‌خواهد بكند مي‌گويد بسم الله الرحمن الرحيم براي اينكه كليد همه موجودات به دست خداست گرچه مناجات شعبانيه و مانند آن در اوج معرفت است لكن آن‌طوري كه دعاي نوراني جوشن كبير در عالم مؤثر است ساير ادعيه اين‌طور نيست يعني آدم وقتي اين دعاي جوشن كبير را مطالعه مي‌كند احساس كوچكي مي‌كند اصلاً چيزي براي آدم نمي‌گذارد كه مثلاً بگويد ما فلان كار را داريم خدا فلان كار را يا فرشتگان يا انبيا يا اوليا فلان كار را دارند خدا فلان كار را اين‌چنين نيست اگر ضار است اگر نافع است اگر قابض است اگر باسط است اگر آخذ است اگر معطي است همه و همه اسماي حسناي الهي است حالا آنها كه در خدمت اين دعاي جوشن كبير بودند و به جايي رسيدند هم عرض مي‌كنيم كه چه كار كردند خب اسماي حسنا معلوم شد كه ما در چهار مرتبه سخن خواهيم گفت يكي الفاظ است يكي مفاهيمي است كه الفاظ بر آنها دلالت دارد يكي حقايق و اعيان خارجيه‌اند يكي هم ذات اقدس الهي با اوصاف است كه در حقيقت آنها اسماي نخستين الهي‌اند كه آنها هويت مطلقه را به همراه خودشان نشان مي‌دهند از آن مرحله گذشتيم حقايق خارجيه‌اند كه سمه و علامت و عبره آن اسماي الهي‌اند از آنها گذشتيم مفاهيم و معاني برداشت شده از حقايق خارجيه‌اند كه آنها را نشان مي‌دهند از آنها گذشتيم به الفاظ مي‌رسيم كه الفاظ حاكي از اين معاني است ما در مرحله چهارم قرار داريم كه با الفاظ سر و كار داريم الفاظ اسما و اسماي اسماي اسماء الله‌اند آنچه را كه اسم حقيقي خداست همان ذات مع الوصف است كه آن اسم است براي هويت مطلقه كه خود هويت مطلقه لا اسم له و لا رسم له از آن مرحله كه تنزل كرديم حقايق خارجيه است كه انبيا و اوليا و اهل‌بيت (عليهم السلام) سنبل اينها هستند سر سبد اينها هستند اينها در مرحله دوم‌اند از ائمه و حقايق خارجيه گذشتيم به معاني و مفاهيم ذهني مي‌رسيم از آنها گذشتيم به الفاظ مي‌رسيم ولي در قوس صعود از الفاظ به معناي مي‌رسيم بعد به حقايق خارجيه كه سر سبد اينها انبيا و اوليا هستند مي‌رسيم بعد راه پيدا مي‌كنيم به ظاهر در اينها كه اينها مظاهر آنها هستند كه همان اسماي حسنا است كه در ادعيه و در قرآن كريم آمده از آن به بعد ديگر حجاب حجاب نوري است و حدي راه ندارد كه كسي آن اسماي حسنا را خرق بكند به هويت مطلقه برسد يعني اين الله را بتواند خرق بكند به آن هويت مطلقه برسد اين راه باز نيست كه «حارت الانبياء والاولياء فيها» خب اسماي حسنا مظاهر كاملشان اهل‌بيت (عليهم السلام)‌اند در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد از همين بصائر الدرجات هم اين روايت را سيدنا الاستاد نقل كردند كه از وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) نقل شده است كه اسم اعظم 73 حرف دارد يك حرفش را آن عاصف داشت كه شاگرد سليمان (سلام الله عليه) بود و گفت: ﴿اَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[3] كمتر از چشم بهم زدن نه به اندازه چشم به هم زدن چون دارد ﴿قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾ كمتر از چشم به هم زدن اين تخت حاضر شد از يمن به فلسطين تخت بالقيس براي وجود مبارك سليمان (سلام الله عليه) اين يك حرف نزدش بود اين يك حرف است كه قرآن كريم دارد ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ﴾[4] اين علم است در حقيقت پس اسم اعظم دانستن از سنخ علم است نه گفتن يك حرف آن هم يك اسمي كه 73 است و مجموع حروف عربي بيش از 28 يا 29 تا نيست اين 73 حرف از كجا درآمده از چه .؟. دارد از كجا پيدا شده و بقيه حروف چيست بعد وجود مبارك اما باقر (سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه اين عاصف يك حرف بلد بود و 72 حرفش نزد ماست و يك حرف از اين 73 حرف نزد ذات اقدس الهي است كه آن جزء اسماء مستأثره است علم مستأثره است «استاثره لنفسه» و ديگران لذا به او راهي نيست مثلاً اين هم نشان مي‌دهد كه از سنخ لفظ و اينها نيست اما مسئله حرف و علم حروف همان‌طوري كه در نوبت قبل اشاره شد اين بحث خاص خودش را دارد.

‌پرسش: ...

پاسخ: دال بر مسما است اما آن كسي كه مي‌داند خود خداست چون بين خدا و خود خدا اسراري است كه لا يعرفه احد هم در بعضي از اين ادعيه ماه مبارك رجب و امثال اينها هست كه قسم مي‌دهيم به اسمي كه «فلا يخرج منك إلى غيرك» خدايا آن چيزي كه از ذات شما بيرون نيامده و كسي هم نمي‌داند و كسي را هم آگاه نكردي «استأثرت به في علم الغيب»[5] يك بيان بلندي سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) در طليعه آن وصيت‌نامه شان دارد كه در اسماي مستأثره سخني گفتند آن وصيت‌نامه يك رساله عميقي است البته بخشهايي كه مربوط به توصيه مردم است و دولت و ملت است آنها يك بخشهاي روشني است اما طليعه‌اش آنجا كه افتخاراتشان را ذكر مي‌كند افتخارات شيعه را ذكر مي‌كنند مفاخر شيعه را ذكر مي‌كنند و فخر ما اين است كه امام باقر داريم امام صادق داريم (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) آن در طليعه است از اسماي مستأثره نام بردند آن چند سطرش يك كتاب رساله درسي است يعني آن دو سه صفحه اولش جزء رساله‌هاي عميق درسي است خواندني و مطاله كردني نيست كه مثلاً حالا كسي مطالعه بكند بفهمد اين‌طورر نيست آن اوايلش واقعاً درسي است اسم مستأثر استئثار در مقابل ايثار است استئثار اين است كه آدم براي خودش بخواهد ايثار آن است كه به ديگري بدهد مي‌گفتند سلاطين عالم استئثار دارند ولي انبيا و اوليا اهل ايثارند ايثار آن است كه ﴿يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[6] ديگران را مقدم داشتن استئثار آن است كه انسان خود را بر ديگري مقدم بدارد چيزي كه انسان خودش مي‌خواست براي خودش نگه‌داشت و به ديگري نمي‌دهد يعني اين را استئثار كرده اما چيزي كه به ديگري داده و ديگري را بر خود مقدم داشته مي‌گويند ايثار كرده اسماي مستأثره از اين قبيل است كه ذات اقدس الهي براي خودش انتخاب كرده خب به احدي هم نداده اين به احدي نداده حتي انسان به قرب نوافل يا قرب فرائض بار يابد يا به مقام فنا برسد باز هم مي‌رسد يا نمي‌رسد؟ در آنجا يك زمزمه‌اي هست كه راه به اسماي مستأثره براي بعضيها باز است آن چند صفحه اولش شرح شده البته اگر به شرح آن چند جمله مراجعه بفرماييد روشن مي‌شود كه اسما مستأثره هم در دسترس انسانهاي كامل مثل اهل‌بيت (عليهم السلام) هست يا مثلاً نيست اما در جريان اين علم حروف يك بيان لطيفي مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله عليه) دارد در جلد بيست و دوم جواهر.

‌پرسش ...

پاسخ: پس معلوم مي‌شود جزء علوم و معارف حقيقيه است نه يك حرف ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ﴾[7] همين را وجود مبارك امام باقر فرمود كه يك حرف از 73 حرف اسم اعظم نزد او بود.

‌پرسش ...

پاسخ: بله ديگر ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ﴾.

پرسش ...

پاسخ: آن براي پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» است ﴿وَيَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾[8] كه او بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است ولي آنكه در جريان سليمان و عاصم برخي است آن ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ﴾ آنكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» است اين است كه ﴿وَيَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ كفار مي‌گويند كه تو رسول نيستي ﴿قُلْ كَفي بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾ بگو من دوتا شاهد دارم يكي خداست كه شهادت داد من پيغمبرم براي اينكه نامه‌اش و كلامش به دست من است خب اگر نامه او و كلام او به دست من است پس من از طرف او آمدم مي‌گوييد نه اين كلام او نيست نامه او نيست خب شما هم مثل اين بياوريد ديگري ﴿قُلْ كَفي بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾ كه اينجا بر حضرت امير (سلام الله عليه) تطبيق شده.

‌پرسش ...

پاسخ: اگر تجلي باشد اگر ظهور باشد بله اما اگر چنانچه معناي محجوب كردن باشد بله محجوب كردي از همه آن در آن دعاي ماه شريف رجب هست كه «فلا يخرج منك إلي غيرك»[9] حالا اگر كسي فاني در مقام ذات شد باز هم راه دارد يا ندارد؟ آنجاست كه اسماي مستأثره بحث خاص خودش را مي‌طلبد در طليعه وصيت‌نامه الهي سياسي سيدنا الاستاد آمده است.

آن حرف لطيفي كه مرحوم صاحب جواهر در جلد 22 جواهر صفحه 85 دارد اين است كه در بحث سحر و اقسام و شعب و شئون و فنون سحر كه سخن مي‌گويد مي‌فرمايد «لكن الانصاف عدم ثبوت حرمة ما رجع منه الي الخواص حتي خواص الحروف التي لا سبيل الي انكارها» هرگز نمي‌شود خاصيت حرف را منكر شد خاصيت حرف را نه خاصيت كلمه كلمه قراردادي است در بين يك ملتي اين كلمه معنا دارد در بين ملت ديگري مهمل است و معنا ندارد اما حرف اثر خاص خودش را دارد «حتي خواص الحروف التي لا سبيل الي انكارها و ما يحصل منه بصفاء النفس بالطرق الشرعية الذي يعد مثله كرامة و لعله من باب يا عبدي اطعني» مي‌گويد خواصي براي حروف هست كه هيچ راهي براي انكارش نيست يك و مخصوصاً اگر يك انسان صفي النفسي با تصفيه جان از خواص حروف بهره مي‌برد اين دو، راه تهذيب و تزكيه نفس هم همان طرق شرعيه است غير از او نيست اين سه، اگر كسي از راه طرق شرعي روح الهي‌اش را تلطيف كرد و تصفيه كرد و تهذيب كرد از خواص حروف آگاه مي‌شود مي‌تواند از آنها بهره بگيرد بهره‌هايي كه ديگر مثلش كرامت حساب مي‌شود كه انسان به اذن خدا مي‌تواند بالأخره گم شده‌اي را پيدا كند از بخشي از غيبها با خبر بشود و خبر بدهد از اسرار درون و از اسرار درون ديگران هم آگاه بشود تا آن اندازه‌اي كه ذات اقدس الهي مي‌طلبد مي‌فرمايد اين شايد از باب همان حديث قدسي معروف باشد كه «يا عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي» مطيع من باش تا من تو را مَثَل، مثال، مظهر، آيت خود قرار بدهم وگرنه مِثل خدا محال است ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[10] وقتي مثل محال شد شيء محال چيزي كه محال است شيء نيست لا شيء است ذات ندارد وقتي ذات نداشت تخصصاً از تحت ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[11] خارج است مثلاً دو دوتا پنج تا اين يك لفظي است مهمل اين لفظ زيرش خالي است وقتي خالي بود لا شيء بود مصداق شيء نيست وقتي مصداق شيء نبود ﴿اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ شاملش نمي‌شود چون شيء نيست نه اينكه شيئي هست و خدا به او قدرت ندارد محال تحت قدرت قرار نمي‌گيرد محال عادي البته نه محال عادي چون محال عقلي لا شيء است آيا خدا قدرت دارد؟ بگوييم خدا قدرت دارد بر چه چيزي؟ آيا دو دوتا پنج تا بكند مي‌گوييم اين دو دو تا پنج تا اين لفظي است كه شما از اين افق اين لفظ گذرانديد چيزي در عالم به نام دو دوتا پنج تا نيست در هيچ نشئه‌اي نيست اينكه خدا او را بتواند موجود كند و مانند آن اگر اين لفظ زيرش خالي باشد اين لا شيء است وقتي لا شيء بود ديگر شيء نيست تخصصاً از تحت ﴿اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ خارج است محال هم همين‌طور است مثل داشتن خدا هم همين‌طور است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ شريك الباري مثل الباري وقتي محال شد لا شيء است قابل جعل نيست فرمود: «يا عبدي اطعني» ديگر بقيه حديث قدسي را نقل نكردند «حتي اجعلك مثلي» خب اين يك فقيه ناموري است مثل مرحوم صاحب جواهر ديگر راهي براي انكار او نيست غالب اينها اهل معنا بودند در بحث تنجيم هم آن حمايت و دفاع را از احكام و نجوم كردند نه از رياضيات نجوم رياضيات نجوم كه چيز روشني است همه از او حمايت مي‌كنند از احكام نجوم بود يعني يك منجم فنّان هم مي‌تواند بر اساس علم شريف نجوم از خيلي از حوادث آينده با خبر بشود منتها نه آن علم به دست هر كسي هست نه آنهايي هم كه بلدند مي‌فرمايد وگرنه خب ايشان مي‌گويد شواهد زيادي در بحث نجوم نقل مي‌كند كه اينها را نمي‌شود افسانه گرفت اينها را نمي‌شود از جريان رحلت امام خبر دادند از جريان حيات امام خبر دادند يكي كه واقفيه بود و گفت امام هفتم رحلت كرده حالا يا روي سياست بود يا غير سياست يك منجمي او را روي علوم نجوم خبر داد كه طبق فلان ستار‌ه‌شناسي امام كاظم رحلت كرده است .. فهميد كه درست است با اينكه از مرگ حضرت از نزديك با خبر نبودند چون نه در بغداد بودند نه جنازه را ديدند و اينها اين چيزها را اين بزرگوار هم در بحث نجوم نقل مي‌كند غالب اين بزرگان كه به جايي رسيدند بالأخره غير از درس و بحث حوزوي يك جاي ديگر هم داشتند كه از آنجا به اينجا رسيدند وگرنه امام (رضوان الله عليه) يك وقتي مي‌فرمود به اينكه نوشتن جواهر كالمعجز است الآن شما مي‌بينيد كارهاي گروهي زياد شد يك گروه پنجاه نفره يا شصت نفره هستند چند سال كار مي‌كنند تازه محصول كارشان تتبع است نه تحقيق يك نفر سي سال يك كتاب دوره فقه عميق بنويسد اول و آخرش صدر و ساقه‌اش يكسان برليان است يعني اين‌طور نيست كه اين بعد از سي سال اين پخته‌تر شده باشد كه اين‌قدر قرص اين‌قدر محكم استاد ما مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي بزرگ ايشان از استادش مرحوم آقا شيخ عبدالنبي حالا نمي‌داند اين را مع‌الواسطه يا بلا‌واسطه از مرحوم شيخ انصاري (رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كه من به هيچ مطلبي نرسيدم كه ««الا اشار اليه صاحب الجواهر بنفي او اثبات» بالأخره يك چيزي كه من گفتم مسبوق به حرف جواهر است حالا يا ايشان پذيرفت يا نپذيرفت ولي بالأخره سرنخ به دست او بود خب اين را آملي بزرگ مرحوم آقا شيخ محمد تقي كه مرحوم نائيني در اجازه اجتهاد ايشان در آن تقييد نوشتند «صفوة المجتهدين العظام» ايشان از استادش مرحوم آقا شيخ عبد النبي كه اين مستقيماً از مرحوم شيخ و شايد با يك واسطه‌اي نقل كرده باشند كه شيخ انصاري فرمود هيچ مطلبي من به او نرسيدم كه «الا اشار اليه صاحب الجواهر اليه بنفي او اثبات» اين است كه شما مي‌بينيد بالأخره آدم به جايي مي‌رسد غير از اين درس و بحث حوزوي يك جايي هم يك چشمي هم گوشه ديگر دارد نمونه اين فرمايشي است كه مرحوم حكيم سبزواري دارد مرحوم حكيم سبزواري كه خب مرحوم آخوند خراساني يك مقدار فلسفه را نزد ايشان خواندند در آن شش ماهه‌اي كه ظاهراً از خراسان مي‌آمدند نجف مشرف بشوند يك شش ماهي در سبزوار توقف كردند و خدمت مرحوم حكيم سبزواري يك مقداري فلسفه خواندند و اسفار خواندند شما در بحث مشتق كفايه جلد اول آنجا يك بياني مرحوم آخوند خراساني دارد به عنوان و التحقيق اين و التحقيق عين عبارت حكيم سبزواري است در تعليقه‌شان بر اسفار تحقيقي كه الشيء به معناي اعم است يا به معناي خاص است عبارت عين عبارت تعليقه حكيم سبزواري است بر اسفار اگر يك واوي اختلاف دارد روي اختلاف نسخه است مثلاً آنجا بدون اينكه آخوند خراساني بگويد اين حرف حرف كيست خب حرف استادش است بالأخره مي‌گويد و التحقيق كذا شما الآن تعليقه سبزواري بر اسفار جلد اول را ببينيد آن تحقيق مرحوم آخوند خراساني در مشتق را هم ببيند كه عبارت همان است خب مرحوم حكيم سبزواري اين كتابهاي رسمي حوزوي را نوشتند اما در قبال آن كتابهاي رسمي مي‌بينيد دعاي صباح را شرح كرده جوشن كبير را شرح كرده شرحهاي عميق و علمي يك چند سطري از مقدمه اين كتاب شريف را بخوانيم معلوم مي‌شود كه چه باعث شده چه وادارش كرده اين كتاب را شرح بكند ايشان مي‌گويند كه بنده محتاج مفتاق به رحمت باري هادي بن مهدي سبزواري من خيلي از اوقات «كثيراً ما كان يختلج بخاطر الحقير ان اشرح الدعاء المعروف بالجوشن الكبير» چرا اين خاطره در من پيدا شد كه اين دعا را شرح كنم؟ «لأن الادعية المأثورة و ان كانت كلها انوارا لا ينبغي ترجيح بعضها علي بعض لكونها كالحلقة المفرغة» فرمود هر كدام از اينها نور خاص‌اند هيچ نمي‌شود دعايي را بر دعايي ترجيح داد همه اينها نورند هر كدام اثرات خاص خودشان را دارند لكن همه اين انوار در نوراني بودن شريك‌اند ولي درجات نورشان فرق مي‌كند الا انها تتفاوت بحسب مقامات الداعين و احوال الذاكرين فكان يعجبني بعد غوره و حسن طوره» آنچه كه باعث شگفتي من شد و من را جذب كرد و جلب كرد وادارم كرد كه اين جوشن كبير را شرح كنم اين است «فكان يعجبني بعد غوره و حسن طوره» اين يك دعاي خاصي است چرا؟ «لخلوه عن كثرة التعرض للاغراض و جلب الاعواض» اصلاً در اين دعا خدايا به من اين بده آن بده مريضم مشكل دارم من را بيامرز اينها نيست اصلاً فقط حمد و ثناي اوست تو ايني تو ايني تو ايني تو اين اما غالب ادعيه خدايا به من اين بده من را بيامرز پدر و مادر من را بيامرز مشكل من را حل كن روزي من را حل كن بالأخره درخواست است آنجا كمال ادب محفوظ است وقتي آدم مي‌گويد يا رازق معنايش اين است كه مشكل همه را حل بكن اين معنايش هست يعني به اين نام تجلي بكن اما ديگر اصلاً ادب را حفظ مي‌كند نمي‌گويد به من بده در ساير ادعيه همه‌اش خواستن است بالأخره اما در اين دعا اصلاً خواستن در آن نيست همه‌اش جمال و جلال اوست «لخلوة عن كثرة التعرض للاغراض و جلب الاعواض» اين يك، «وعن كثرة التوجه الي الإناءة» خدايا من اين هستم من مشكل دارم وضع من اين است فرزند من اين است عاقبت خير من اين است خدايا به من علم بده كه به دين تو خدمت بكنم خب او دارد ناشر دين است وقتي به نشر دين تجلي كرد شامل حال تو هم مي‌شود «وعن كثرة التوجة الي الإناءة و ان كانت هذه أيضاً بوجه حسنة» همه اينها خوب است نيايش خوب است به ما گفتند حتي نمك طعامتان را از ذات اقدس الهي بخواهيد اما اينها خوب است ولي احسن از اين اين است كه انسان او را بستايد با اوصافش كه او با اوصافش تجلي كند شامل همه بشود يكي از آنها همان داعي است «ولأن الكل» اين يك جهت بود كه اين دعاي جوشن كبير من را گرفت جهت دوم اين است كه «ولأن الكّ لمّاكانت مظاهر اسمائه الحسني و مجالي صفاته العليا» ما اگر بخواهيم عالم را شرح كنيم يك جهان‌بيني داشته باشيم اگر كسي بخواهد جهان را شرح كند ملائكه را شرح كند آسمانها را شرح كند زمين را شرح كند انسان را شرح كند ديو و دد را شرح كند بحار و براري و صحاري و جبال و معادن را شرح كند اگر كسي خواست عالم را شرح كند اسماي حسناي الهي همه در اينجا جمع‌اند ديگر همين را دارد شرح مي‌كند آنها مظاهر همينها هستند «ولأن الكل» يعني «جميع الموجودات لما كانت مظاهر اسمائه الحسني و مجالي صفاته العليا كان شرحه كأنه شرح الكل» ما اگر جوشن كبير شرح كرديم مثل اينكه جهان‌آرا شديم جهان‌ را شرح كرديم چه چيزي در جهان هست كه مظهر يكي از اين اسما نيست؟ «كما تري الآيات و الأدعية غير خالية عنها» ساير ادعيه اين را در بر دارد آيات الهي يك يا دو اسم از اسماي حسنا را در بر دارد اين جهت دوم خب اينها صبغه علمي قضيه خيليها هستند كه صبغه علمي دارند اما آن كشش چه چيزي باعث شد حالا من موفق شدم سوم «و اني كنت في بعض اوقات تذكري موزعاً اياه فكنت تالياً في كل وقت حسب ما كان متيسّراً ليّ» هر وقتي كه شد من در خدمت اين دعا بودم اينها را تلاوت مي‌كردم چهارم «و كنت أيضاً في بعض الاوقات مدرجاً بعض فصوله السنية في قنوت بعض صلواتي» در نمازها مي‌خواندم در قنوت مي‌خواندم «مسقطاً للفقرة التي هي الغوث الغوث خلصناً من النار يارب» اين را نمي‌گفتم اما بقيه را كه مي‌گفتم نه به عنوان اينكه حالا اين‌طور وارد شده تا كسي بگويد اين «الغوث» هم وارد شده «خلصنا» هم وارد شده شما چرا نمي‌خواني ما آن مقداري كه وارد شده بود مي‌خوانديم نه اينكه از طرف خودمان خواستيم تصرف كنيم به قصد ورود اين بقيه را نگوييم «مسقطاً للفقرة التي هي الغوث الغوث خلصنا من النار يا رب لكن لا بعنوان التصرف في المأثور بل بعنوان اجراء صفاته العليا و ذكر اسمائه الحسني» بعد مي‌گويد كه چون اين دعا حق عظيمي بر گردن من داشت و در تربيت من اين دعا مؤثر بود من اقدام كردم قيام كردم در خدمت اين دعا باشم و اين دعا را شرح كند خب همان‌طوري كه انسان از استادش فيض ديد سعي مي‌كند كه كتاب استادش را شرح كند كسي هم از دعا طرفي ببندد سعي مي‌كند آن دعا را شرح كند اين علل باعث شد «و اذ كان له في باب التوحيد علي حق كبير» اين دعا در موحد ساختن من سهم مؤثري داشت اين است كه كتابها فلسفي زيادي مي‌نويسد و براهين زيادي هم بر توحيد اقامه مي‌كند مي‌گويد اين جوشن كبير من را موحد كرده است يا در توحيد من در تكوين توحيد من سهم مؤثري داشته «و إذ كان له في باب التوحيد عليه حق كبير شمرت عن ساق الجد مجترئاً علي هذا الامر الخطير مستمداً من الفياض القدير الذي لا شرك له ولا وزير ولا شبه له ولا نظير و‌ها انا اخوض في المقصود فاقول بسم الله الرحمن الرحيم قول الداعي».

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] فتح/سوره48، آیه4.
[2] مدثر/سوره74، آیه31.
[3] نمل/سوره27، آیه40.
[4] نمل/سوره27، آیه40.
[5] ـ مفاتيح الجنان، اعمال دههٴ ماه ذي الحجة.
[6] حشر/سوره59، آیه9.
[7] نمل/سوره27، آیه40.
[8] الرعد/سوره13، آیه43.
[9] ـ مفاتيح الجنان، اعمال روز 27 ماه رجب.
[10] شوری/سوره42، آیه11.
[11] بقره/سوره2، آیه20.